مصباح الحرمين

مشخصات كتاب

سرشناسه : شکوئی، عبدالجباربن زین العابدین

عنوان و نام پديدآور : مصباح الحرمین/ تالیف عبدالجباربن زین العابدین شکوئی؛ به تصحیح و تحقیق جواد طباطبائی

مشخصات نشر : تهران : مشعر، 1384.

مشخصات ظاهری : ص 495

شابک : :964-7635-82-630000 ریال

يادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص. 492 - 471؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع : حج

موضوع : زیارتگاههای اسلامی -- عربستان سعودی -- مکه

موضوع : زیارتگاههای اسلامی -- عربستان سعودی -- مدینه

شناسه افزوده : طباطبائی، جواد، 1349 -، مصحح

رده بندی کنگره : BP188/8/ش78م6 1384

رده بندی دیویی : 297/357

شماره کتابشناسی ملی : م 84-15645

ص:1

اشاره

ص: 2

مقدّمه

بسم اللَّه الرحمن الرحيم الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على خير خلقه محمّد و آله الطّاهرين

ص: 3

اللّهمّ صَلِّ على محمّدٍ و آلِ مُحمّد

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ ابْنِ الحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيهِ و عَلى آبائِه في هذهِ السّاعَة وَ في كُلِّ ساعَة وَليّاً و حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلًا وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ ارْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلًا

ص: 4

ص: 5

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْحَمدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى اشرفِ الانبِياءِ وَ المُرسَلينَ

حبيبِ الهِ الْعالَمينَ أبى القاسمِ مُحمّدٍ و على آلهِ الطيِّبينَ الطّاهِرينَ

اللّهُمَّ ما بِنا مِنْ نعْمَةٍ فَمِنكَ

اوايل سال 1418 هجرى، نسخه اى چاپ سنگى، از كتاب «مصباح الحرمين»، توسّط والد معظّم، عالم فاضل، زاهد واصل مرحوم آية اللَّه آقاى حاج سيد محمّد طباطبائى رضوان اللَّه تعالى عليه، جهت مطالعه در اختيارم قرار گرفت، با توجّه به تأكيد معظّم له نسبت به مطالب گرانقدر كتاب و پس از مطالعه قسمتهايى از آن و مشورت با ايشان، تصميم به احياى اين اثر و تجديد نشر آن به شيوه روز گرفتم، و چون دريافتم كه انتشار كتاب در حدّ چاپ سنگى باقى مانده است بر تصميم خود كوشاتر شده و از همان زمان، كار نسخه بردارى و تصحيح اغلاط چاپى متن را آغاز نمودم، به دليل مشكلات فراوانى كه در حين نسخه بردارى پيش آمد، اين مهمّ مدتى بيش از حدّ انتظار به طول انجاميد، ولى با يارى خداوند متعال، به انجام رسيد و پس از آن حروفچينى، تحقيق، واژه نامه ... و بالاخره حروفچينى نهايى كتاب تهيه شد.

اكنون كه پس از گذشت بيش از هشت سال، شاهد به ثمر رسيدن زحمات مراحل تهيه هستم، اتمام كار هم مايه خرسندى اينجانب است و هم مايه دلتنگى؛

خوشحالى بابت توفيق الهى كه نصيبم شد تا گامى بردارم در جهت رساندن اطّلاعاتى عبادى و دينى، از نسلهاى گذشته به نسل حاضر؛ به ويژه كه اين اطّلاعات مربوط به يكى از مهمترين اركان دين مبين است،

ص: 6

و دلتنگى از جهت درگذشت والدين- رحمةاللَّه عليهما- در طول اين مدّت، كه مشوّقان اصلى اينجانب در تهيه اثر حاضر بودند؛ جهت جبران مافات و اداى دين، با آرزوى اينكه خداوند متعال اين قليل را پذيرفته باشد، اجر و ثواب اين عمل را به والدين خويش تقديم نموده، شادى روح آنان و ارواح مؤمنين و مؤمنات را از درگاه حضرت احديّت جلّت عظمته، مسئلت دارم؛ ربّنا اغْفِرْ لي و لوالدىَّ و للمؤمنين يوم يقوم الحساب.

پيرامون كتاب «مصباح الحرمين»

عنوان كتاب و مقدّمه مؤلّف در صفحه آغازين، پاسخگوى دو پرسش اساسى در مورد آن است: نام مؤلّف را به صراحت بيان نموده و اشاره اى به محتواى آن دارد؛ مؤلّف يعنى «مولى عبدالجبّار شكويى» با هدف ارشاد و راهنمايى حجّاج بيت اللَّه الحرام و زوّار مدينه منوّره به بيان اسرار و تاريخچه اعمال مربوط به اين سفر معنوى پرداخته است و با اين هدف خواسته تا زائر مكّه و مدينه، ضمن فهمِ تكاليف خويش، با ثوابهايى كه در هر مرحله بدان نايل مى شود و اسرارى كه در هر يك نهفته است نيز آشنا شود؛ به همين سبب، اين كتاب را مى توان تاريخ نگار حرمين دانست كه نه تنها طالبان علم و دانش از آن بهره مند مى گردند، بلكه براى زائران و كسانى هم كه هنوز به اين سفر معنوى مشرّف نشده اند نيز مفيد است.

مطالب كتاب در قالب سه بخش اساسى مرتّب شده است؛ بخش اوّل درباره مكّه مكرّمه و زيارتگاهها و عبادتهاى مخصوص به آن شهر و حومه آنست، بخش دوّم به همين ترتيب راجع به شهر مدينه منوّره و زيارتگاه هاى آن شهر و مختصرى از زيارتگاه هاى شام و فلسطين و تاريخ آن ديار، و بخش سوّم و پايانى، تطبيق و مقايسه اى است كه مؤلّف بين مكّه و اعمال حجّ با امام حسين عليه السلام و وقايع عاشورا انجام داده است؛ اين بخش نيز به نوبه خود حاوى مطالبى خواندنى و قابل تفكّر و تأمّل است.

مؤلّف توانمند و دانشمند، مرحوم آيةاللَّه شكوئى قدس سره، در تحرير مصباح الحرمين صنايع و ظرافت هاى خاصى را به كار برده است كه باعث شده اين اثر در مقايسه با

ص: 7

برخى از آثار موجود در باره تاريخ حرمين شريفين، امتيازات خاص و برترى هاى ويژه اى داشته باشد، به عنوان نمونه در اين كتاب:

- مطالب و مندرجات عمدتاً بر اساس روايات اهل بيت عليهم السلام نقل شده اند.

- جهت جلوگيرى از تشويش ذهن، از ذكر سلسله روايان احاديث پرهيز شده است.

- حتّى المقدور از ذكر روايات تكرارى و مشابه در موضوع واحد پرهيز شده است.

- براى جلوگيرى از ملال و خستگى خواننده و گوناگونى مطالب، در بعضى موارد لطيفه ها و اشعارى مرتبط با موضوع هاى مطرح شده درج شده است.

- شيوه نگارش، غالباً به گونه اى «همه فهم» است و مطالب آن، قابل استفاده براى همه طبقات؛ البتّه در مواردى هم بنا به مقتضاى متن گريزى به نكات دقيق ديده مى شود كه بر ارزش كتاب افزوده است.

در انتهاى كتاب، و بعد از پايان بخش سوّم سابق الذكر، مؤلّف زيارتنامه هايى را با اين عبارت ضميمه نموده است: «تمام شد كتاب مصباح الحرمين، بعد از آن شروع نموديم به زيارتهايى كه در مشاهد مشرّفه خوانده مى شود».

كتاب در سال 1321 قمرى تأليف شده است و در حدّ چاپ سنگى مقارن زمان تأليف باقى مانده، نسخه اى كه كار تحقيق بر اساس آن انجام شد، در سال 1327 قمرى و در تبريز به چاپ رسيده است، اين نسخه در 460 صفحه و با خطى خوش و خوانا (به خط نسخ) و به شيوه سنگى منتشر شده است.

مؤلّف در جاى جاى كتاب، با بيان مناسك و اعمال واجب و يا مستحبّ مربوط به سفر حجّ، ضمن نقل اسرار و تاريخچه آن اعمال، حكايتهايى تاريخى و مطالبى آموزنده و لطيفه هايى مفرّح و مرتبط با مندرجات را نقل نموده و در نهايت، كتابى جامع و مطبوع طبع هاى مختلف را در موضوع خود پديد آورده است.

مرحوم علّامه شيخ شيخ آقابزرگ طهرانى رحمه الله در كتاب «الذّريعة»، درباره اين كتاب و مؤلّف آن چنين نگاشته است: «مصباحُ الحرمين للمولى عبد الجبّارِ بن زين العابدين الشكوئى، اوّله (الحمدُ للَّه الّذى عظّم شعائرَ الاسلام) فرغَ منهُ 1321، و فيه تمام اعمال

ص: 8

المدينة و المكّة المعظّمة، طبع فى 1327» (1) 1.

شايان ذكر است كه عبارت «و فيه تمام اعمال ...» در بيان علّامه، مؤيّد كامل بودن كتاب در موضوع آنست.

در «فهرست كتابهاى چاپى فارسى» تأليف «خانبابا مشار» نيز اشاره اى بدان رفته است؛ «مشار» در باره آن نوشته است: «مصباح الحرمين، آخوند عبدالجبّار بن حاج زين العابدين پيشنماز زاده شكوئى ...» (2) 2.

شيخ محمّد حسن بكائى، از نويسندگان معاصر در «كتابنامه حجّ»، ضمن نقل مختصرى از مشخّصاتِ آن، چنين نوشته است: «تمام اعمال مدينه و مكّه در اين كتاب بيان شده است» (3) 3.

مؤلّف «مصباح الحرمين»

مؤلّف كتاب، همچنانكه در ابتدا و انتهاى نسخه چاپ سنگى خود را معرّفى نموده، و مرحوم علامه طهرانى هم نوشته، «مولى عبدالجبّار بن زين العابدين شكوئى» است (4) 4.

در كتابهاى تراجم رجال، اطّلاعاتى از ايشان به دست نيامد، در منابع ديگر نيز اطّلاعات ثبت شده بسيار مختصر است؛ در كتاب «فهرست مستند اسامى مشاهير و مؤلفان» كتابخانه ملّى، فقط به ذكر نام و نام خانوادگى مؤلّف بسنده شده و براى تولّد و يا وفات، تاريخى نقل نشده است؛ نامهاى پذيرفته نشده مندرج در ذيل نام وى و در همان كتاب، عبارتند از: «پيشنماز زاده» و «على تبريزى» (5) 5. از سوى ديگر «خانبابا مشار»، علاوه بر كتاب «فهرست كتابهاى چاپى فارسى» در جاى ديگرى نيز اشاره اى به مؤلّف دارد؛ در جلد سوّم «مؤلّفين كتب چاپى فارسى و عربى» درباره مؤلّف مصباح الحرمين


1- - الذريعة 21/ 106.
2- - فهرست كتابهاى چاپى فارسى 1/ 1445.
3- - كتابنامه حجّ/ 251.
4- - الذريعة 21/ 106.
5- - فهرست مستند اسامى مشاهير و مؤلّفان 2/ 1253.

ص: 9

چنين نوشته است: «آخوند عبدالجبّار بن آخوند حاج زين العابدين پيش نماز زاده شكوئى، زنده در سال 1323 قمرى، از فضلاء قرن چهاردهم هجرى و از مردمان قفقاز است ...» (1) 6.

همان گونه كه اشاره شد، چون در كتابهاى رجالى اطّلاعاتى از مؤلّف به دست نيامد، تحصيلات و مشايخ و تلامذه ايشان مجهول باقى مانده و تنها راه شناخت بيشتر، پى بردن از راه «اثر به مؤثّر» است؛ همچنانكه از مقدّمه مؤلّف بر مى آيد، خود از عالمان دين بوده است، اشاره همراه با تواضع وى از اين قسمت مقدّمه مشهود است: «چنين گويد ترابِ اقدامِ المؤمنين، و تشنه كام مياهِ فيوضاتِ ربّ العالمين، عبدالجبّار بن زين العابدين الشّكوئى أظَلَّهُمَا اللَّهُ تَعَالى في ظِلِّ عَرشِهِ يَومَ الدّين كه تأسّياً بالعلماء الرّاشدين، من المتقدّمين و المتأخّرين و شوقاً لما وعدهم اللَّه عزّوجلّ من أعلى عليّين، لازم و واجب دانستم كه ...»؛ در انتهاى كتاب، اشاره اى نيز به والد خويش دارد: «عبدالجبّار بن العالم و الفاضل حامى شريعة سيّد المرسلين و مجرى قواعد الدين المبين الحاجّ آخوند ملّا زين العابدين الشكوئى». بحثهاى فقهى، تاريخى، عقيدتى، كلامى، روايى، و بسط و توسعه برخى از آنها در اين كتاب، به خوبى مبيّن اشراف و تسلّط مؤلّف بر اين مباحث است، همچنين مطرح نمودن اين مباحث از منابع بسيار زياد و گوناگون، نشانگر رتبه بالاى علمى مؤلّف، يعنى حضرت آيةاللَّه شكويى رحمه الله است.

از نثر و نظم به كار رفته در متن، و استفاده مؤلّف از اشعار زيباى عربى و فارسى مرتبط با متن از شعراى مختلف، و شعرى كه به زبان فارسى درباره تاريخ تأليف خود سروده، نيز چنين استنباط مى گردد كه در ادبيّات تازى و فارسى هم صاحب نظر بوده است.

با توجّه به آنچه كه ذكر شد، و با در نظر گرفتن مطالب و سياق كتاب، همچنين اطّلاعات مختصر «مشار» كه پيشتر اشاره شد، مى توان چنين نتيجه گرفت كه مؤلّف آذرى و داراى درجات بالاى علمى و مراتب عالى فضل و كمال، و از فضلاى نيمه اوّلِ قرن چهاردهم هجرى بوده است؛ و اين كتاب، تنها اثر منتشر شده مؤلّف بوده، و اگر آثار ديگرى هم داشته به مرحله انتشار نرسيده است.


1- - مؤلّفين كتب چاپى فارسى و عربى از آغاز چاپ تا كنون، 3/ 708.

ص: 10

زمان تأليف

مؤلّف در صفحه 451 نسخه چاپ سنگى، زمان تأليف را به زبان عربى و به شيوه معمّا گونه و بسيار زيبايى بيان نموده است كه ترجمه آن چنين است:

«... در روز جمعه، كه آن يك دهمِ دوّم است از يك سوّمِ اوّل، از يك ششمِ ششم، از نيمه دوّم، از يك دهم اوّل، از دهه سوّم، از سده چهارم، از هزاره دوّم، از هجرت نبوى، كه بر او و خاندانش برترين درودها و تحيّات باد ...».

حلّ معمّاى مؤلّف چنين است: (دوّم ذى حجّه سال 1321 قمرى)؛ ضمناً مؤلّف پس از عبارات فوق، ضمن سرودن سه بيت شعر، كلمه «فراغم» را در آخرين مصرع، تاريخ تأليف دانسته كه همان 1321 را تأييد مى نمايد، و علّامه طهرانى نيز، چنانچه پيشتر اشاره شد، بدان تصريح نموده است.

زمان انتشار

مصحّح كتاب با مراجعه به كتابخانه هاى آستان قدس رضوى، مجلس، ملك و آيت اللَّه مرعشى قم، و تحقيق و تفحّص درباره كتاب چنين دريافت كه نشر آن، منحصر به همان چاپ سنگى است كه در سال 1327 قمرى انجام يافته است. ولى مطابق نوشته هاى «خانبابا مشار» در «فهرست كتابهاى چاپى فارسى»، انتشار نخست در تفليس و در سال 1323 قمرى بوده است و دو چاپ ديگر، با فواصل زمانى كم پس از آن انجام شده و آخرين آنها مربوط به «تبريز- 1329 ه.» بوده است (1) 7، بر فرض صحّت اين اطّلاعات، با توجه به اينكه هيچ اثرى از نسخه هاى متفاوت با نسخه مورد استفاده مصحّح بدست نيامد، تصحيح كتاب بر اساس نسخه منتشر شده در تبريز به سال 1327 قمرى انجام يافت. اين انتشار به همّت دو نفر به نامهاى «حاجى خليل آقا» و «طاهر بن حاج عبدالرحمن قراجه داغى» انجام گرفته است كه اين اطّلاعات را مى توان از صفحه آخر استفاده نمود؛ آنجا كه نوشته شده:

«از آنجايى كه قادر متعال در كلام مجيد خود فرموده: ى وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ


1- - فهرست كتابهاى چاپى فارسى 1/ 1445.

ص: 11

اللَّهُ ى (1) 8، لهذا جناب مستطاب فخر الحاجّ و المعتمرين حاجى خليل آقا دام اقباله، چون متعدّداً به زيارت بيت اللَّه الحرام نايل شده بود، سال هزار و سيصد و بيست و پنج هجرى، به قرار سابق عازم بيت اللَّه الحرام شده بود، در يكى از بلاد، خداوند عالم توفيق را رفيق او نموده، نسخه شريفه مصباح الحرمين را به دست آورده، به حُسن نيّت، همّت عالى خود را مصروف بر اين نموده كه چه بهتر اين نسخه را طبع و نشر نمايم كه عموم مسلمين، از حجّاج و غيره منتفع شوند، خداوند عالم به درجه اى كارها را فراهم آورده و حقير را هم مؤيّد فرمود در اتمامش. المنّة للَّه كه نمرديم به مقصود رسيديم. و أنا العبد الأثم طاهر بن حاجّ عبدالرّحمن قراجه داغى سنه 1327»

چنانكه اشاره شد، علامه طهرانى هم تاريخ فوق را زمان انتشار دانسته است (2) 9، ولى مؤلّف «كتابنامه حجّ»، اين تاريخ را مربوط به وفات مؤلّف كتاب دانسته امّا دليلى بر مدّعاى خويش ارائه ننموده است (3) 10.

لازم به ذكر است كه در بعضى از نسخه ها، مانند نسخه كتابخانه آيت اللَّه مرعشى قم و نسخه مجلس، چند صفحه اى به ابتداى كتاب افزوده اند كه يا ذكر احاديثى در فضيلت زيارت حضرت امام حسين عليه السلام است و يا تعريف و تمجيد از كتاب مصباح الحرمين، و چون در همه نُسخ موجود نبود و از متن اصلى كتاب نيز به شمار نمى رفت در اثر حاضر درج نشده است.

روش تصحيح

مصحّح با بضاعت علمى اندك خويش، سعى نموده است تا متن را از غلطهاى چاپى و غير آن عارى سازد؛ اين اغلاط با استفاده از منابع مورد استفاده تصحيح شده است و در صورت لزوم در پاورقى با قيد (عبارت متن «...». م.) به آنها اشاره شده است، در موارد معدودى نيز لازم بود كه عبارت متن تعويض گردد، در چنين مواردى، تشخيص داده شده است كه ضمن رعايت اصل امانتدارى، به مفهوم متن اصلى هيچ خللى وارد


1- - بقره/ 197.
2- - الذريعة 21/ 106.
3- - كتابنامه حجّ/ 251.

ص: 12

نمى شود و عبارت نهايى زيباتر و يا قابل فهم تر خواهد بود. در مورد عبارتها يا واژه هايى كه به متن اصلى افزوده شده است؛ عبارتهاى افزوده شده، همچنانكه معمول است درون علامت قرار گرفته؛ اين افزوده ها، يا براى روشن تر شدن مفهوم متن بوده و يا به جهت تصحيح و تكميل متن با استفاده از منابع. امّا واژه هايى كه داراى رسم الخطّ و شيوه كتابت مختلف و گوناگون هستند، سعى شده است كه به شيوه زمان حاضر كتابت شوند، به عنوان نمونه «خاموش» بجاى «خواموش»، «حيات» بجاى «حيوة»، «برخاستن» بجاى «برخواستن»، «خاتون» بجاى «خواتون»، «خاطر» بجاى «خواطر»، «آمده اى» بجاى «آمده» و ... كتابت گرديده است.

روش تحقيق

چون «مصباح الحرمين»، كتابى عبادى و دينى است و بيشتر مطالب آن مأخوذ از روايات و احاديث و كتابهاى فقهى و تاريخ اسلام و حديث مى باشد، بنابراين مهمترين كار در تهيه اثر حاضر، يافتن منابع اين مطالب بود كه اين كار، با مورد استفاده قرار دادن بيش از دويست و پنجاه عنوان كتاب، از مصادر مختلف روايى و تاريخى انجام پذيرفته است؛ نام اين منابع معمولًا در پاورقى ها بطور اختصار، و در پايان كتاب بطور مشروح نقل شده؛ جهت آگاهى از علائم، فهرست علائم مورد استفاده در پاورقى ها و توضيح مربوط به آن، در پايان مقدّمه و آغاز كتاب درج شده است.

در هنگام تصحيح با صرف زمان و دقّت زياد، سعى شده است كه منابع مطالب و روايات موجود در متن، در پاورقى درج گردد، امّا چون مؤلّف در بسيارى از موارد با تلفيق رواياتى بسيار به ذكر و شرح يك مبحث پرداخته است، كار تحقيق به صورتهايى متفاوت در پاورقى به چشم مى خورد:

الف- اگر روايت يا مطالب نقل شده در متن اصلى، با روايات يا مطالب بدست آمده در منابع مورد استفاده هيچ تغييرى نداشت، در پاورقى فقط به ذكر نام منابع اكتفا شده است.

ب- جايى كه مطالب متن با مطالب منابع، تفاوتى اندك داشته و مفهوم كلّى تطبيق

ص: 13

داشته است، در پاورقى توسط عبارت (با تغيير اندك) به آن اشاره شده؛ و اگر تفاوت و تغيير محسوسى در مطالب ديده شده، بسته به مقدار تغييرات، عبارتهاى (با تغييرات)، (با تغييرات زياد)؛ و هنگامى كه علاوه بر مطالب متن، مطالبى اضافى در منابع ديده شده، عبارت (با اضافات) يا (با تغييرات و اضافات) در پاورقى استفاده شده است.

ج- در مواردى كه مصحّح نتوانسته است مطالب متن را در منابع مورد استفاده بيابد، ذيل مطلب متن هيچ گونه پاورقى درج نشده، به عبارت ديگر اگر مطلبى در متن ديده شود كه در پاورقى منبعى براى آن نقل نشده، نشانگر آنست كه مصحّح نتوانسته است نشانى از آن در منابع مورد استفاده اش بيابد.

د- در مورد واژه ها يا عبارتهايى از متن كه نياز به توضيح داشته اند، توضيح پيرامون آنها در پاورقى درج شده است، اين توضيحات غالباً مأخوذ از «لغت نامه دهخدا» است كه در پاورقى ها بطور اختصار با (لغت نامه.) نشان داده شده، نام مآخذ ديگر مورد استفاده در توضيح واژگان، به طور كامل يا مختصر نقل شده است. ترجمه بعضى از جملات عربى و توضيح برخى عبارات تركيبى توسّط مصحّح انجام شده؛ اين موارد در پاورقى با علامت (م.) تمييز داده مى شود.

چند صفحه اى از كتاب، مغايرت كلّى با ساير مطالب آن داشت و براى مصحّح دو دليل قابل تصوّر: اينكه اين مطالب توسّط شخصى غير از مؤلّف به كتاب افزوده شده باشد، يا اينكه تحت شرايط خاصّى عليرغم نظر مؤلّف، توسّط وى نگاشته شده باشد، به هر حال، جهت حفظ هماهنگى مطالب، از نسخه حاضر حذف گرديد.

همچنين قسمتهاى اندكى از اصل كتاب به طور پراكنده، و بخش مربوط به تاريخ شام و فلسطين و فصل آخر كه مربوط به مقايسه مكّه و امام حسين عليه السلام است، جهت اختصار و كم نمودن حجم كتاب بنا به اشاره جناب حجّة الاسلام و المسلمين قاضى عسكر از اين نسخه حذف شد، تا ان شاءاللَّه با يارى خداوند متعال به طور مستقلّ منتشر گردد.

ص: 14

تشكّر و قدردانى

در پايان جهت سپاسگزارى، بر خود لازم مى دانم برخى از عواملى را كه در تهيه اثر حاضر به اينجانب يارى رسانده اند ذكر نمايم؛ خداوند منّان را بابت توفيق حاصل شده سپاسگزارم، و بر اوليائش درود مى فرستم كه از عناياتشان برخوردار بوده ام، شادى روح والد معظّم رضوان اللَّه عليه، كه انجام اين مهمّ را به حقير سپردند، و والده محترمه رحمةاللَّه عليها را از درگاه خداوند متعال خواهانم؛

از معاونت محترم آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى، جناب حجّة الاسلام و المسلمين قاضى عسكر دامت توفيقاته و راهنمايى هاى ايشان در امر تحقيق و مساعدتهاى مبذوله جهت نشر؛ همچنين پرسنل محترم بخشهاى مختلف كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى و بنياد پژوهشهاى اسلامى، اخويهاى عزيز و گرامى ام، به ويژه آقاى سيد نعمت اللَّه طباطبائى دام توفيقه جهت تقبّل زحمات مراحل فنّى حروفچينى، و بالاخره از همه بزرگواران و عزيزانى كه الطاف آنان در نهايت به تهيه اين اثر انجاميد كمال تشكر و قدردانى را دارم. همچنين شايسته است وقت و زمانى را كه بايد صرف خانواده مى شد و در اختيار اين اثر قرار گرفت نيز ذكر نمود ... والسّلام.

سيّد جواد طباطبائى

مشهد مقدّس 1426 هجرى

ص: 15

علائم و اختصارات بكار رفته در اين كتاب

ايمان مفيد: كتاب ايمان ابى طالب، شيخ مفيد رحمه الله

ايمان سيد: كتاب ايمان ابى طالب، سيّد فخار موسوى

ب: باب

بحار: كتاب بحار الانوار، علامه مجلسى

ح حديث

خ: خطبه

س: مجلس

شرايع: كتاب شرايع الاسلام، محقّق حلّى

شرح نهج: كتاب شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد

ف: فصل

الفقيه: كتاب من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق

قصص جزايرى: كتاب قصص الانبياء، جزايرى

قصص راوندى: كتاب قصص الانبياء، راوندى

لغت نامه: كتاب لغت نامه، دهخدا

مسائل على: كتاب مسائل على بن جعفر عليه السلام

مستدرك: كتاب مستدرك الوسائل، محدّث نورى

م.: توضيحات مصحّح

المناقب: كتاب مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب

وسايل: كتاب وسائل الشيعة، شيخ حرّ عاملى

ص: 16

ص: 17

كتاب

مصباح الحرمين

از نوشته هاى

جناب شيخ عبدالجبّار شكويي

ص: 18

ص: 19

بسم اللَّه الرحمن الرّحيم

الحَمدُ للَّهِ الَّذي عَظَّمَ شَعائِرَ الإسلامِ وَ أكرَمَنا بِالإرشادِ إلَى الحِلِّ وَ الحَرامِ وَ تَفَضَّلَ عَلَينا بِالرُّكُونِ إلَى الرُّكنِ وَ المَقامِ وَ عَرَّفَنا وُقُوفَ العَرَفاتِ وَ المَشعَرِ الحَرامِ وَ جَعَلَ لَنا حَرَماً امِناً وَ حِصناً لِلأنامِ وَ كَهفاً حَصيناً لِصُرُوفِ الأيَّامِ وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلى مَن تَشَرَّفَ بِهِ البَيتُ وَ الحُطَامُ وَ استَقامَ بِهِ الرُّكنُ وَ المَقامُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله سَيِّدِ الأنامِ وَ آلِهِ وَ أصحابِهِ الَّذينَ هُم حَقايِقُ بَيتِ اللَّهِ الحَرامِ وَ بَواطِنُ الحَجِّ وَ الإحرامِ عَلى مُرورِ اللَّيالي وَ الأيَّامِ

أَمَّا بَعدُ چنين گويد ترابِ اقدامِ المؤمنين، و تشنه كام مياهِ (1) 11 فيوضاتِ ربّ العالمين، عبدالجبّار بن زين العابدين الشّكُوئى أظَلَّهُمَا اللَّهُ تَعَالى في ظِلِّ عَرشِهِ يَومَ الدّين كه تأسّياً (2) 12 للعلماء الرّاشدين، من المتقدّمين و المتأخّرين و شوقاً لما وعدهم اللَّه عزّوجلّ من أعلى عليّين، لازم و واجب دانستم كه رساله اى مختصره، در باب زيارت و حجّ بيت اللَّه الحرام و بعضى اسرار و فوائد آن و بيان بعضى موارد و مقامات كريمه (كه غالباً از باب عدم اطّلاع از كتب اخبار و عدم تتبّع صحايف اخيار، اكثر ناس را بى بصيرتى و بجهت آن، قلّت ثواب و فيوضات الهيّه مى باشند) نوشته، خود را در عدادِ ساعينَ فِي الحَقّ داخل نموده و به شرف خدمت بر اضياف (3) 13 مهمانخانه الهيّه، مشرّف و مفتخر نمايم؛ فمن اللَّه الاعانة و منه التّوفيق.

و اين رساله مشتمل مى باشد بر چند فصل و خاتمه.


1- - مياه: آبها. لغت نامه.
2- - مايه تأسّى: نمونه پيروى و اقتداء. لغت نامه (اسوة).
3- - اضياف: جمع ضيف، مهمانان. لغت نامه.

ص: 20

ص: 21

الفصلُ الأوّل در اسرار حجّ و وجوب آن

بدان كه براى مكلَّف ممكن نيست تقرّب و وصول الى اللَّه مگر به دور انداختنِ ماسوى البارى از دايره مقصود و معموره مراد؛ و آن مطرودِ لازم الاجتناب، مانع از فوز و فلاح در اين است؛ خواه از مشتهيات (1) 14 نفسانيّه (2) 15 باشد و خواه از لذّات دنيويّه. و بايد تجريدِ نفس در جميع حالات از شواغل غير ضرورة (3) 16، و اكتفا در لوازم وجود بِما لابُدَّ مِنهُ فِى الحَياةِ الغاويَة (4) 17 نمود؛ و اين است طريقه سالكين راه حقّ. و به همين ملاحظه، انفراد و تنهايى و كناره جويى را، سابقين از سالكين، بجهت خود اختيار نموده اند، چنانچه رهبانان و عبّاد، در زمان سابق، از مردم و مسكن، قرار داده اند بر خودشان، سر كوهها و صحرا را؛ محض از باب وحشت و تنفّر از مخلوقات و كرده هاى ايشان، و طلب انس و ارتباط حقيقى با مبدأ فيض جَلَ وَ عَلى نموده، اعراض كرده اند از جميع ماسوى البارى، و به اين خاطر مدح و توصيف فرموده ايشان را حضرت ذوالمنن عَزَّوَ جَلَّ به لِسان الصِّدق، در كلام خود، مى فرمايد كه: ى ذلِكَ بِانَّ مِنْهُمْ قِسيسينَ وَ رُهْباناً وَ انَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ ى (5) 18.

و بعد از اينكه مُندرس (6) 19 و مُضمَحلّ (7) 20 گرديد اين سلسله شريفه از بندگان خدا، و


1- - عبارت متن «مشتبهات». م.
2- - مشتهيات نَفسانيّه: آرزوهاى نفسانيه. لغت نامه.
3- - ضَرور: بايسته، واجب، مخفّف ضَرورة. لغت نامه. (غير ضَرورة: غير لازم. م.)
4- - بمالابُدَّ ...: «به آنچه كه ناگزير از آن است در اين زندگانى جاهلانه»؛ مراد اكتفا به ضروريات زندگى است. م.
5- - مائده/ 82.
6- - مُندَرِس شدن: از ميان رفتن، محو شدن. لغت نامه.
7- - مُضمَحِلّ گرديدن: نيست و نابود و پراكنده شدن. لغت نامه.

ص: 22

مُنقلِب گرديد اوضاعِ اهل زمان بر اتّباع و پيروى شهوات نفسانيّه و اهتمام بر امتعه (1) 21 دنيّه (2) 22 دنيويّه و روگردانى از جانب حقّ بسوى باطل، اعاذَنا اللَّهُ مِمّا لا يرضى بِه (3) 23 (كه آن زمان را از زمان، جاهليّت مى نامند)، وقتِ آن رسيد كه شمس حقيقت و آفتاب هدايت يعنى وجود اقدس حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله، از افق هدايت و ارشاد طلوع نموده، تاريكىِ شب ظلمانى جهل و جهالت را مبدّل به روشنايى علم و شريعت فرموده، خسته دلان شاهراه نجات را حمايت و طرفدارى فرمايد؛ اين است كه آن وجود مقدّس صلى الله عليه و آله مبعوث گرديد به حكم قادر على الاطلاق، بجهت احياء راهِ روانِ طريق آخرت، و تجديد سنن انبيا و مرسلين عليهم السلام.

و سؤال نمودند اهل ملل و اديان از آن حضرت صلى الله عليه و آله از رهبانيّت و سياحت در دين؛ فرمود كه خلّاق عالم قرار داده بر اين امّت بدلِ سياحت صوم، و بدل رهبانيّت حجّ را (4) 24.

(السياحةُ مفارقةُ الامصار وَ سكنَى البراري (5) 25) پس، از اين فرمايش حضرت معلوم مى شود كه حج از بزرگترين اركان دين، و برگزيده ترين عباداتى كه بنده را نزديك به حضرت ربّ العالمين مى كند محسوب مى باشد، و حج است مهمترين تكاليف الهيّه و سنگين ترين آنها، و سخت ترين عبادات بدنيّه و افضل آنها؛ و بزرگ عبادتى است كه منهدم مى شود به فقدان آن، اركان دين؛ و مساوى است ترك كننده آن با مستخفّين شرع مبين. و در حج است تواضع نفس و ذلّت آن، و تعب بدن و زحمت آن، و دورى از اهل و عيال و غربت از وطن و انداختن عادات و ترك نمون لذّات و شهوات معتاده (6) 26 و افعال


1- - امتِعَه: جمع متاع، كالاها و متاعها. لغت نامه.
2- - دَنِيَّة: تأنيث دنى، پست و حقير و فرومايه. لغت نامه.
3- - اعاذَنا اللّهُ ...: خداوند پناهمان دهد از آنچه كه بدان خشنود نيست. م.
4- - ترجمه احياء علوم الدين 1/ 577؛ جامع السعادات 3/ 308.
5- - السياحةُ ...: سياحت همانا دورى از شهرها و بيابان نشينى است. م.
6- - عبارت متن «متعاده». م.

ص: 23

و حركات مكروهه؛ و در آن است بذل و انفاق مال، و شدّ رحال (1) 27، و تحمّل بر مشقّتهاى نقل و انتقال، و در آن است رياضت نفسيّه و طاعت ماليّه و عبادت بدنيّه، قوليّه و فعليّه، وجوديّه و عدميّه؛ و تمامى اين صفات مكمّل نفس انسانى و مقرّب بر حضرت سبحانى است. چنانچه حضرت امير عليه السلام در بعضى از خطبه هاى خود مى فرمايد:

«وَ فَرَضَ عَلَيكُم حَجَّ بَيتِهِ

الحَرامِ

واجب و فرض گردانيد بر شما اى طايفه مكلّفين، حجّ خانه خود را،

الَّذي جَعَلَهُ قِبلَةً لِلأَنَامِ

چنان خانه اى كه قبله قرار داده است او را براى مخلوقات؛

يَرِدُونَهُ وُرُودَ الأنعَامِ

وارد مى شوند بر آن خانه مردم، همچون وارد شدن حيوانات به آب نزد تشنگى (كنايه از غايت ميل و رغبت است بسوى او)،

وَ يَألَهُونَ إلَيهِ وُلُوهَ الحَمَامِ

سخت اشتياق مى رسانند به آن خانه چون شدّت شوق كبوترانى كه در آن خانه هستند، نزد خروج ايشان از آن،

جَعَلَهُ اللَّهُ سُبحَانَهُ عَلامَةً لِتَواضُعِهِم لِعَظَمَتِهِ

گردانيد آن خانه را، حقّ سبحانه و تعالى، نشانه از براى فروتنى ايشان جلالت و بزرگى خود را،

وَ إذعَانِهِم لِعِزَّتِهِ

و تصديق نمودن و اعتقاد كردن ايشان بر سلطنت و بزرگوارى او،

وَ اختَارَ مِن خَلقِهِ سُمَّاعاً أجَابُوا إلَيهِ دَعوَتَهُ

و اختيار كرد و برگزيد از ميان خلايق خود، شنوندگان را كه اجابت نمودند به جانب او خواندنِ او را،

وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَواقِفَ أنبِيائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلائِكَتِهِ المُطيفينَ بِعَرشِهِ

و تصديق نمودند كلمه او را، و ايستادند مطيعان حضرت منّان به اداء مناسك حجّ و ساير اعمال آن به جاى ايستادن پيغمبران او (كه مواقف و مناسك حجّ است)، و شباهت رسانيدن به ملائكه مقرّبين كه طواف كنندگانند بر گرد عرش اعظم او، (وجه شباهت، طواف است و ترك لذّات نفسانيّه و دنيويّه از جميع ما يلزم تركه؛ چنانچه در ملائكه ارتكاب به لذّات دنيّه دنيويّه نيست)،

يُحرِزُونَ الأربَاحَ (2) 28 في مَتجَرِ عِبادَتِهِ وَ يَتَبادَرُونَ عِندَهُ مَوعِدَ مَغفِرَتِهِ

جمع مى كنند حاجيان و زايران، سودها را به جهتِ سرمايه ايمان در تجارتخانه عبادتِ او، و مى شتابند نزد حج كردن، به مكان وعده مغفرت و آمرزش او،

وَ جَعَلَهُ سُبحَانَهُ لِلإسلامِ عَلَماً وَ لِلعَائِذينَ حَرَماً

و گردانيد آن خانه را حقّ سبحانه و تعالى نشانه براى دين اسلام، و از براى پناه برندگان بر آن موضع محرم حرمى،

فَرَضَ حَجَّهُ وَ أوجَبَ حَقَّهُ وَ كَتَبَ عَلَيكُم


1- - شدّ رحال: بستن بار براى رفتن به جايى. لغت نامه.
2- عبارت متن «الأرواح». م.

ص: 24

وِفَادَتَهُ

و واجب نمود حجّ آن را، و لازم گردانيد حقّ آن را و متحتّم (1) 29 ساخت معرفتِ آن را، و فرض كرد بر شما آمدن به نزديك آن را بجهت طلب فضل و صواب (2) 30 از حضرت او، فقال تعالى: ى وَ للَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمينَ ى (3) 31» (4) 32.

و امر فرموده است مردمان را در وقت اراده حجّ و زيارت آن خانه، بر احرام بستن و تغيير دادن بر هيئت مُعتاده (5) 33 و لباس خود، در حالتى كه پريشان و غبارآلود بوده باشند و فروتن و متواضع و صاحب وقار و سكينه بوده، صداى خودشان را بلند كنند به تلبيه گفتن و قبول دعوت حق تعالى تا زمانى كه بيايند بر آن خانه بر اين حالت.

و مانع مى شود بر آنها از دخول به حرم معنوى در معنى، و نگاه مى دارد آنها را در پرده هاى خود، تا اينكه دعا بكنند در باب مغفرت ذنوب خودشان، و تضرّع و زارى و مذلّت نمايند بسوى او، و وقتى كه طول كشيد تضرّع و طلب مغفرت و تمكين و وقار ايشان در عبادت، و راندند شياطين نفوس خود را به جمرات خودشان، و خلع نمودند و كندند از گردنهايشان ربقه (6) 34 اطاعت شيطان لعين را، پس در اين صورت اذن مى دهد به آنها به نزديك آوردن قربانهاى خودشان و احلال كردن مثل تراشيدن سر و زدن شارب و گرفتن ناخن، تا اينكه به سبب اين افعال ظاهرى، در معنى هم پاك و منزّه گردند از چرك گناهانى كه پرده و حايل بود مابين بندگان خدا و معبود جلّ وعلى، و زيارت بكنند به اين حالت پاكيزگى، همان خانه را كه مدعوّ (7) 35 شده اند بر آن، بر تمام پاكيزگى و نورانيت معنويّه.

پس برمى گرداند آنها را در آن خانه با حالتى كه ظاهر مى شود با آن حالت تمام بندگى و حقيقت عبوديّت؛ و قرار داده كه گاه ذليلانه بگردند دور آن خانه و طواف كنند و


1- - مُتَحَتَّم: واجب و لازم، لغت نامه.
2- - صَواب: راست، درست. لغت نامه.
3- - آل عمران/ 97.
4- - نهج البلاغة/ 45 خ 1.
5- - مُعْتادَة: مؤنث مُعْتاد، بمعنى عادت گرفته شده. لغت نامه.
6- - رَبْقَة: حلقه رسن. لغت نامه.
7- - مَدْعُوّ: خوانده شده، دعوت شده. لغت نامه.

ص: 25

متمسّك شوند به استارِ (1) 36 آن خانه، و پناه برند از شرّ معاصى گذشته و آينده به اركان آن خانه، و گاهى سعى بكنند در نزد حقّ به آهسته روى و تندروى، تا اينكه مبيّن و آشكار شود بر آنها عزّت ربوبيّت و پروردگارى و ذلّت عبوديّت و بندگى، و بشناسند خودشان را، و بگذارند بر زمين كبر و خودپرستى را، و قرار بدهند قلّاده ذلّت را در گردنهاى خودشان، و خود را معلّم و علامتدار بكنند به نشانه هاى مذلّت، و بكنند از تنهاى خود پوشش و لباس عزّت و فخر را نسبت بر خداى عالم، و اينها از بزرگترين فوايد حجّ است؛ زياده بر اينكه در حجّ كردن هست به سبب احرام و وقوف در مشاعر عظام، مذاكره و يادآورى از اهوال و خوفهاىِ قيامت، بجهت اينكه هرگاه با دقّت ملاحظه شود، معلوم مى باشد اينكه حجّ، حشر اصغر است براى مردم و قيامت كوچك.

باز اگر ملاحظه كنى و فكر نمايى در احرام بستن مردم، به اينكه تمامى لباس متعارف (2) 37 را كنده و دو قطعه پارچه ندوخته به دوش انداخته و به كمر بسته، با صداهاى بلند شده به تلبيه، رو به طرف مَواقف (3) 38 نهاده، و در آن موقفها ايستاده متحيّر و واله (4) 39 و سرگردان، ناله كنان، فريادِ وانفسا زنان كه آيا يك ساعت بعد از اين، كار من به فلاح و رستگارى خواهد رسيد و يا اينكه العياذُ بِاللَّه، به خيبت (5) 40 و زيانكارى؟ چقدر شباهت دارد به بيرون آمدن مردم از قبرهاى خودشان، به زينت كفن آراسته و ناله وا غَوثاه از معاصى خود بلند نموده و تماماً به خط مستقيم و اضطراب تمام، رو به محكمه عدل و زمين محشر گذاشته، واله و سرگردان در اينكه مآل كار چه خواهد شد؟ نعيم ابدى در بهشت يا عذاب اليم در جهنّم؟ يا كه ساير افعال و حركات حاجيان در طواف و سعى و برگشتن و به آرام رفتن و دويدن ايشان شباهت دارد به افعال و حركات كسى كه خوفناك و پريشان حال و مشوّش احوال، مضطرب و بى هوش شده، پى گريزگاه و


1- - اسْتار: پرده ها. لغت نامه.
2- - مُتَعارَف: مشهور، متداول. لغت نامه.
3- - مَواقِف: جمع موقف؛ مَوْقِف: محل توقّف. لغت نامه. (كنايه از جايگاه هاى توقّف حجّ گزاران، همچون عرفات و مشعر و مِنى ... است. م.)
4- - والِه: حيران. لغت نامه.
5- - خَيْبَة: نااميد گرديدن، زيانكار شدن. لغت نامه.

ص: 26

پناهگاه بگردد، مثل اهل محشر در احوال و اطوار ايشان از جهت تحيّر و واماندگى ايشان به خاطر امتحان بندگان و عبادتهايشان و گردن گذاشتن بر اوامر و نواهى الهيّه.

الغَرَض؛ براى حجّ اسرار و فوايد بسيار است و ممكن نيست تعداد و شماره آن؛ هر چند مُلحدان و بد طينتان مخفى داشته، به مقام انكار آيند؛ مثل ابن ابى العوجاء و امثال آن از كسانى كه شقاوت و معاصى ايشان را به درجه اى رسانيده كه بِالمرّة (1) 41 راه هدايت بر روى آنها مسدود، و مُهر كورى بر دل آنها زده شده، و همواره حق در نظر آنها بى وقع (2) 42 و سست بوده، به مرتبه اى كه مسلوب التوفيق شده اند و ديگر استعداد پذيرايى حق بر آن نمانده و شيطان لعين را براى خود مُطاع و فرمانفرما قرار داده اند كه داخل مى كند آنها را به مَهلَكه هاى (3) 43 عصيان و گردن كشى، و ديگر بيرون نياورَد.

چنانچه ابن ابى العوجاء مذكور كه از تلامذه حسن بصرى بود ولكن از توحيد منحرف و زنديق شد و آمد به مكّه معظّمه متمرّداً (4) 44، و از روى انكار كسانى را كه حج مى نمودند مى نگريست و كار او به جايى رسيد كه علما از مجالست او دورى مى كردند، پس آمد خدمت حضرت صادق عليه السلام و نشست در ميان جماعتى از اصحاب و گفت: يا اباعبداللَّه، مجلس ما امانات است و هر كه حاجتى داشته باشد بايد سؤال كند، مرا اذن مى دهى كه با تو سخن بگويم؟ فرمود: بگو. پس گفت به عباراتى كه مضمون آنها اين است: تا چند مى گرديد حول اين خرمن و پناه مى بريد بر اين پاره سنگ و عبادت مى كنيد اين خانه را كه ساخته شده است از آجر و گِل، و مى دويد و هروله مى كنيد مانند شترى كه گريخته باشد؟ هر كه تفكّر كند و نظر نمايد به اندازه اى (5) 45 در او، رد مى داند كه اين كارى است كه محكم كرده است آن را كسى كه حكمت نداشته و صاحب عقل و نظر نبوده، جواب مرا بگو كه تو راستى در اين امر، و سرآمدى بر همه اهل اين مذهب، و پدر


1- - بِالْمَرَّة: تماماً، از همه جهت. لغت نامه.
2- - وَقَع: قدر و منزلت. لغت نامه. بى وقع: بى قدر و منزلت.
3- - مَهْلَكِه يا مَهلَكَه: جاى هلاك، موضع نابودى و تباهى. لغت نامه.
4- - مُتَمَرِّد: سركش و نافرمان. لغت نامه.
5- - عبارت متن «و باندازه». م.

ص: 27

تو اصل اين اساس بود، و به او تمام شد اين بنا. آن حضرت در جواب فرمودند: كسى را كه خدا گمراه كرد و چشم باطنش را نابينا ساخت، حق به نظرش پست و زشت آيد و لذّت نمى برد، و خوشگوار او نمى شود، و مى گردد شيطان ولىّ او و مونس و مربّى او، و مى برد او را تا برساند به درياها و گردابهاى هلاكت، پس بيرونش نخواهد آورد تا اينكه به وخامت و شقاوت عاقبت مى رود از دين؛ و اين خانه را چنين ديدى كه محض خشت و گل است، و حال آنكه خانه اى است كه خداوند حكيم، بندگان خود را به امتحان اين خانه، به عبادت خواسته است، و مردم را طلبيد به زيارت اين خانه تا امتحان بشوند در آمدن به اين خانه، و تحريص نمود بندگان را به تعظيم و زيارت آن، و اين خانه را محلّ قرار پيغمبران خود كرده، و قبله نمازكنندگان گردانيده، پس اين يك شعبه اى است از شعبه هاى رضاجويى خدا، و يك راهى است از راههاى رسيدن به آمرزش خدا، نصب كرده شده بر وجهى كه دلالت مى كند بر اينكه بناكننده اين بنا در مرتبه جامعيّت كمال است، و ظهور عظمت و جلال و كبرياىِ (1) 46 آن صانع بى مثال در اين بنا است، كه معنى بندگى و اطاعت و فرمانبردارى بنده مر مولاى خود را به محض اطاعت و فرمانبردارى، بدون شائبه حظّ نفس و التذاذ و متابعت هوا و هوس نفسانى؛ در ضمن اين بنا است كه اگر خلقت او را بر وجه ديگر مى كردند كه آراسته مى شد به حَلى (2) 47 و حُلل (3) 48 و جواهر گرانبها، و تو را مى خواند به خانه خود، كجا ظاهر مى شد كه آمدن تو به اين خانه محض اطاعت معبود است نه متابعت است هواى نفس را؟ پس حقيق (4) 49 و شايسته تردّد معبوديّت و فرمان فرمايى در امور و شايسته در اينكه قبول نهى او شود در مناهى، خداوندى است كه ابداع نمود ارواح را، و انشا نمود صورت ها را (5) 50.


1- - كِبْرياء: عظمت، بزرگوارى. لغت نامه.
2- - حَلْىْ: پيرايه، زيور. لغت نامه.
3- - الحُلَل: بُرودُ الْيَمَن. لسان العرب 11/ 172. بُرود: جمع بُرْد؛ بُرْد: جامه اى بوده است قميتى و گرانبها، قماشى است مخصوص يمن كه آن را بُرد يمانى گويند. لغت نامه.
4- - حَقيق: لايق، درخور، درست. لغت نامه.
5- - كافى 4/ 197 ح 1؛ احتجاج 2/ 335 (با اندكى تغيير)؛ امالى صدوق/ 616 ح 4؛ التوحيد/ 253 ب 36 ح 4؛ علل الشرائع 2/ 430 ب 142 ح 4.

ص: 28

و جناب امير عليه السلام كه باب مدينه علم و حكمت است مى فرمايد كه: آيا نمى بينيد كه خداوند عالم امتحان فرمودند اولين از زمان آدم را تا آخرين از اين عالم، به احجار چند كه نه ضرر مى رسانند و نه نفع، و نه چشم ديدن دارد و نه گوش شنيدن؟ پس چنين محلّى را كه همه آن سنگ است بيت الحرام خود گردانيد، پس او را در جايى قرار داد كه سخت ترين و صعب ترين بقعه هاى زمين است و خاكش كمتر از همه قطعه هاى زمين، و بارانش كمتر، و عيش او از همه بطون ارض تنگ تر، و آبش از همه محلهاى زمين كمتر، ميان كوههاى پست و بلند؛ پس امر فرمود آدم عليه السلام و اولاد او را كه روى كنند به چنين مكانى كه نه ميوه دارد و نه آب و نه زمين نرم هموار، و در ميان چه بسيار كوههاى صعب كه بايد طى نموده و چه درياها و وادى عميق كه بايد گذشت، با روهاى گرد و غبارآلوده و سرهاى برهنه و موهاى افشان كرده، لبّيك گويان، ترك مستلذّات نموده، روى به چنين خانه آورند به چنين حال و ذلّت و خوارى؛ اگر مى خواست مى گردانيد باغستانها كه جارى شود در تحت آنها نهرها، و اگر مى خواست بجاى سنگ و آجر، خلق مى كرد زمرّد سبز و ياقوت سرخ با نور و ضياء، و لكن در آن وقت تشكيك (1) 51 از سينه ها برداشته مى شد و مجاهدت با ابليس دفع مى شد و همگى مردم با رغبت و خواهش نفس متوجّه مى شدند نه بجهت امر و فرمانبردارى الهى، و اين با حكمت كامله موافقت نمى كند زيرا كه حكمت الهى چنين قرار يافته كه بندگان خود را به انواع سختيها امتحان كند، و به اقسام مجاهدات و ناخوشيها مبتلا و ممتحَن نمايد تا اينكه تكبّر از سينه ها رفع شود و بجاى تكبّر، افتادگى و تذلّل و فروتنى قرار گيرد و به لباس تواضع متلبّس شود و آثار و شمايل عبوديّت در بنده ظاهر شود، پس درهاى فضل و رحمت و اسباب عفو و مغفرت گشوده شود، پس به جوايز و كرامتهاى الهى برسد چنانچه فرموده اند: ى الم* أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَايُفْتَنُونَ ى (2) 52 (3) 53، يعنى: منم خداى داناى غيب و نهان؛ آيا گمان كردند مردم، اينكه به محض گفتن اينكه ايمان


1- - تَشْكيك: شكّ و ترديد. لغت نامه.
2- - عنكبوت/ 1 و 2.
3- - با اندكى تغيير: نهج البلاغة/ 293 خ 192؛ كافى 4/ 198 ح 2.

ص: 29

آورديم، دست از ايشان برداشته شود و حال آنكه امتحان نشده باشند به انواع بلاها و تنگيها و مجاهدات و تكليفات!

الفصلُ الثّاني در ثواب حجّ

قال النّبيّ صلى الله عليه و آله:

«حجّةٌ مبرورةٌ خيرٌ من الدّنيا و ما فيها» (1) 54

و

«حجةٌ مبرورةٌ ليس لها أجرٌ

إلّا الجنّة» (2) 55

؛ يعنى: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: يك حجّ خالص و مقبول بهتر است از دنيا و آنچه در دنيا است از لذايذ آن از هر قبيل باشد. و: حجّ خالص و مقبول را اجر نيست مگر بهشت. و ايضاً آن جناب فرموده كه: حجّاج و عُمّار (3) 56 و زوّار، مهمان خلّاق احديّت هستند، هرگاه حاجتى از وى سؤال كنند كرامت مى فرمايد (4) 57. و: هرگاه شفيع كرده شوند نزد حضرت حقّ، قبول كند شفاعت آنها را (5) 58. و در حديث ديگر از رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شده كه بدرستى كه خداوند احديّت وعده فرموده بر بيت الحرام كه هر سالى حج كند او را ششصد هزار نفر و زمانى كه اين عدد از اهل زمين تمام نشد تكميل مى فرمايد او را با ملائكه، و كعبه بر محشر آيد چون عروس زينت داده شده، و هر كسى كه حج بكند او را چنگ مى زند به استار (6) 59 آن، و مى گردند به اطراف آن تا اينكه كعبه داخل بهشت مى شود و آنها هم با او داخل شوند (7) 60.


1- - ترجمه احياء علوم الدين 1/ 530؛ و با اندكى تغيير: مستدرك 8/ 10 ب 1 ضمن ح 8924- 10 و 8/ 35 ب 24 ضمن ح 9004- 4؛ بحار 96/ 11 ب 2 ح 34؛ فقه الرضا/ 214 ب 31.
2- - ترجمه احياء علوم الدين 1/ 530؛ و با اندكى تغيير: مستدرك 8/ 41 ب 24 ضمن ح 9022- 22 و 8/ 62 ب 41 ح 9078- 10؛ عوالى اللآلى 1/ 427 ح 114 و 4/ 33 ح 117؛ جامع السعادات 3/ 311.
3- - عُمّار: عُمره گزاران، مُعتَمِرون. لغت نامه.
4- - ترجمه احياء علوم الدين 1/ 530؛ مستدرك 8/ 38 ب 24 ح 9016- 16.
5- - ترجمه احياء علوم الدين 1/ 530؛ اين حديث با اندكى تغيير به نقل از حضرت صادق عليه السلام نيز نقل شده است: كافى 4/ 255 ح 14؛ تهذيب 5/ 24 ب 3 ح 17؛ وسايل 11/ 99 ب 38 ح 14340.
6- - اسْتار: پرده ها. لغت نامه.
7- - ترجمه احياء علوم الدين 1/ 533؛ شرح نهج 1/ 124.

ص: 30

و در حديث ديگر يك نفر اعرابى خدمت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله آمده عرض كرد:

يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، من از خانه خود بيرون آمدم به قصد حجّ، پس از من فوت شد، و من مرد متموّل و غنى هستم پس امر فرما بر من تا به عمل آورم چيزى را كه مقابل ثواب حجّ باشد. فرمود كه: نظر كن به كوه ابوقبيس (1) 61، پس هرگاه بشود كوه ابوقبيس براى تو طلاى سرخ، و او را انفاق كنى در راه خدا، نمى رسى به آن ثوابى كه حج كننده مى رسد.

پس فرمود: حج كننده وقتى كه تدارك خود را ديد برنمى دارد چيزى و نمى گذارد الّا اينكه عطا مى كند خداوند عالم به هر يك از آنها ده حسنه، و محو مى كند از آن ده سيّئه، و بلند مى كند از براى او ده درجه، و زمانى كه به راحله (2) 62 خود سوار شد قدمى بر نمى دارد و نمى گذارد مگر اينكه بنويسد خداى تعالى براى آن مثل آنچه ذكر شد، پس زمانى كه بيت را طواف كرد، بيرون مى آيد از گناهان خود و زمانى كه سعى كرد ما بين صفا و مروه، بيرون مى آيد از گناهان خود، و وقوف به عرفات بكند خارج مى شود از گناهان خود، و وقتى كه وقوف به مشعر نمايد، خارج مى شود از گناهان خود، وزمانى كه رمى جمرات (3) 63 كرد خارج مى شود ازگناهان خود. اعرابى گويد كه آن حضرت شمردمواقف را يكى يكى وفرمود كه درهريكى از اينها كه حاجى وقوف بكند خارج مى شود ازگناهان خود، بعد فرمود كه چگونه مى رسى تو به آن ثوابى كه مى رسد بر آن، حاجّ (4) 64؟ (5) 65.

فِى الحديث: عمر بن يزيد گويد كه: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمود كه حج كننده زمانى كه داخل مكّه شد، موكَّل مى فرمايد خداى تعالى به آن كس دو ملكى كه حفظ مى كنند براى او طواف و نماز و سعى او را، پس زمانى كه وقوف به عرفه نمود، مى زنند آن دو ملك دست خود را به كتف راست او، بعد مى گويند: امّا به گناهان گذشته


1- - ابوقُبَيْس: نام كوهى مشرف به مكّه از جانب غربى. لغت نامه.
2- - راحِلَة: ستور باركش. لغت نامه.
3- - جمرات حجّ: سه موضع است كه در آن رَمىِ جمار كنند: جمره اولى، جمره وسطى، جمره عقبه. لغت نامه.
4- - حاجّ: حج گزار. لغت نامه.
5- - التهذيب 5/ 19 ب 3 ح 2؛ وسايل 11/ 113 ب 42 ح 4385؛ عوالى اللآلى 4/ 24 ح 76.

ص: 31

خود چاره نمودى، پس مواظب و متوجّه حال خود باش در باقى عمر خود (1) 66.

و ايضاً سكونى روايت مى كند كه: امام صادق عليه السلام فرمود: بدرستى كه خداوند عالم مى بخشد حج كننده و اهل بيت و عشيره او را، و مى بخشد كسى را كه حج كننده در باره او طلب مغفرت نمايد، و گناه نوشته نمى شود بر حاجّ تا چهار ماه (2) 67، و: نوشته مى شود براى او حسنات، مگر اينكه از او گناه كبيره صادر شود (3) 68؛ و: صرف يك درهم در راه حج افضل است از صرف هزار درهم در غير آن (4) 69.

قال ابوعبداللَّه عليه السلام:

«من لقى (5) 70 حاجّاً فصافحه كان كمن استلم الحجر (6) 71» (7) 72

. و ثواب استلام حَجَر در محلّ خود ذكر خواهد شد ان شاءاللَّه تعالى (8) 73.

في الفقيه مروى است كه از امام صادق عليه السلام پرسيدند از مردى كه حج كند از جانب ديگرى، و او را از اجر و ثواب چيزى هست؟ آن حضرت اين مضمون ادا فرمود كه مَر او راست ثواب و اجر ده حجّ، و آمرزيده مى شود گناهان او، و والدين و پسر و دختر و خواهر و برادر و عمّ و عمّه و خال و خاله او

وَ انَّ اللَّهَ واسِعٌ كَريمٌ (9) 74.

مؤلّف گويد: هرگاه كسى استبعاد اين معنى كند كه چطور مى شود كه در صورت نيابت، ثوابِ ده حج مى باشد؟ دفع اين استبعاد آن است كه اين ثواب در صورتى است كه كسى قربة الى اللَّه از طرف برادر مؤمن خود و از باب حقوق، نيابت حج كرده و ثوابش را بر آن شخص هديه كند، در اين صورت به مفاد آيه كريمه: ى مَنْ جآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالُهاى (10) 75 خلّاق احديّت اجر و ثواب ده حجّ را به او كرامت مى فرمايد و عطا مى كند؛


1- - وسايل 11/ 103 ب 38 ح 14358؛ بحار 96/ 254 ب 47 ح 20؛ ثواب الأعمال/ 47.
2- - كافى 11/ 103 ح 14357.
3- - وسايل 11/ 113 ح 14358.
4- - (با عبارت «هزار هزار درهم») وسايل 11/ 117 ب 42 ح 14395.
5- - عبارت متن «سقى». م.
6- - هركس حج گزارى را ملاقات نمايد و با او مصافحه نمايد مانند كسى است كه استلام حَجَر كرده باشد. م.
7- - ثواب الأعمال/ 50؛ روضةالواعظين 2/ 360؛ بحار 96/ 384 ب 3؛ امالى صدوق/ 586؛ وسايل 11/ 446 ب 55 ح 15223.
8- - به فصل چهاردهم همين كتاب مراجعه شود. م.
9- - الفقيه 2/ 222 ح 2239؛ وسايل 11/ 165 ح 14535؛ بحار 96/ 117 ب 18 ح 13.
10- - انعام/ 160.

ص: 32

چنانچه در سابق رسم بود به تمنّاى اين معنى از طرف حضرت قائم عليه السلام حج مى كردند، و هر كه قدرت نداشته، نايب مى گرفت كه از طرف آن حضرت عليه السلام حج بكند؛ به همين طريقه يك نفر از شيعه ها در زمان سابق پول داده، ابومحمّد دعجلى (1) 76 را از جانب آن حضرت نايب گرفته كه برود حج بكند؛ و اين ابومحمّد، مرد پيرى بود صالح، و او را دو پسر بود يكى صالح و ديگرى فاسق، و ابومحمّد از آن زر، حصّه (2) 77 به آن فاسق هم داد؛ خودش حكايت مى كند كه به عرفات رسيدم، جوانى ديدم گندم گون، خوش روى و خوش لباس كه پيش از همه كس به دعا و تضرّع مشغول بود، چون وقت روانه شدن مردم بود به من ملتفت شده گفت: ياشيخ، از خدا شرم ندارى؟ گفتم: از چه باب يا سيّدى و مولاى؟ فرمود كه: حجّة (3) 78 به تو مى دهند از براى آنكه مى دانى و تو از آن زر به كسى مى دهى كه شراب مى خورد و صرف فسق مى كند و نمى ترسى كه چشمت برود؟ و اشارت به چشم من كرد، و من خجل شده روانه شدم و چون به خود افتادم هر چند نظر كردم او را نديدم و از آن روز بر آن خجلت يافتم و بر آن چشم كه حضرت به آن اشارت فرموده بود مى ترسم. و شيخ الطائفه محمّدبن نعمان المفيد عليه الرحمة روايت كرده كه:

چهل روز تمام نشده بود كه در همان چشمش قُرحه (4) 79 پيدا شد و نابينا گشت (5) 80 (و دانست كه آن جوان حجّةاللَّه بود و او را نشناخته).

و مطلقاً نيابت از طرف مؤمنين ثواب بسيار دارد، خاصّه به نيابت جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله و حضرت فاطمه عليها السلام و ائمّه معصومين عليهم السلام حجّ نمودن، ثواب عظيم دارد.


1- - عبارت متن «عجلى». م.
2- - حِصَّة: نصيب، بهره. لغت نامه.
3- - عبارت متن «حجيّة». م.
4- - قُرْحَة: ريش، جراحت. لغت نامه.
5- - مستدرك 8/ 70 ب 11 ح 9098- 4؛ الخرائج 1/ 479 ب 13؛ فرج المهموم/ 256.

ص: 33

فِى الحديث: جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله قبل از وفات خود امر كرد به بلال، و او ندا كرد تا مردم در مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله جمع شدند و آن جناب به منبر تشريف برده خطبه بليغه ادا فرمود (كه بعد از آن خطبه، ديگر در مدينه خطبه نخوانده از دنيا رحلت فرمود)، پس موعظه بسيار فرمود به جماعت، از جمله در آن مجلس فرمود: هر كس خارج بشود از خانه خود به قصد حجّ يا عمره، پس از براى او است به هر قدم كه بر مى دارد تا اينكه برگردد به خانه خود، صد هزار هزار حسنه، و محو مى شود از او هزار هزار سيّئه، و بلند مى شود از براى او هزار درجه، و هر چه در آن راه مصرف نمايد در نزد خداى تعالى به هر درهمش، اجر و ثواب انفاق هزار هزار درهم مى باشد و آن كس در ضمانت خلّاق عالم مى باشد، پس اگر وفات كند، داخل مى نمايد او را به بهشت در حالتى كه گناهانش آمرزيده باشد، پس غنيمت بشماريد دعاى او را زمانى كه از حجّ آمد، قبل از اينكه به معاصى مرتكب شود، پس خدا دعاى او را ردّ نمى فرمايد و آن كس شفاعت مى نمايد روز قيامت در باره صد هزار نفر (1) 81.

و ايضاً حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: حجّ و عمره، درويشى (2) 82 و گناهان را زايل گرداند چنانكه كوره هاى آهنگران زنگ آهن را زايل مى سازد (3) 83.

بيانٌ: در حديث اعرابى كه در اوّل فصل گذشت، ذكر خروج از معاصى مكرّر شده شايد بجهت تأكيد به عدّيّتِ (4) 84 خروجِ حاجّ باشد از معاصى، يا اينكه در مقابل هر نسكى (5) 85 از مناسك حج، حاصل شود (6) 86 خروج از نوعى از انواع معاصى، بجهت اينكه معاصى اقسامى دارد: ماليّه و بدنيّه، و بدنيّه هم منقسم است به قوليّه و فعليّه، و فعليّه هم منقسم مى شود به اختلاف آلاتى كه با آنها معصيت به عمل مى آيد، چنانچه در اخبار وارد شده كه معاصى چند قسم است و هر قسم اثرى دارد، و بعضى تغيير نعمت مى دهد، بعضى باعث نزول بلا مى شود و بعضى حبس رزق مى نمايد، و بعضى ديگر مانع اجابت دعا مى باشد و بعضى ديگر هتك عصمت مى كند، و پاره اى باعث تعجيل فنا مى شود چنانچه در دعاى كميل است فقراتى كه مؤيّد اين معنى است:


1- - بحار 73/ 259 ب 67 ح 30.
2- - دَرويشى: فقر، حاجت. لغت نامه.
3- - التهذيب 5/ 21 ب 3 ح 6؛ وسايل 11/ 106 ب 38 ح 14369؛ بحار 96/ 113 ب 2 ح 41؛ نوادرالأشعرى/ 139 ب 31 ح 359.
4- - عديّة: كنايه از شمارش است. م. (در فرهنگ نوين/ 427 ماده عدد، آمده است: عديّةٌ لفظيّة: عددخوانى، شمارش).
5- - نَسك، نِسك و نُسُك: پرستش، تعبّد. لغت نامه.
6- - عبارت متن «حاصل نشود». م.

ص: 34

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَهْتِكُ الْعِصَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُنْزِلُ النِّقَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُغَيِّرُ النِّعَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُنْزِلُ الْبَلآءَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَقْطَعُ الرَّجآءَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لى كُلَّ ذَنْبٍ اذْنَبْتُهُ وَ كُلَّ خَطيئَةٍ اخْطَأتُها» (1) 87

پس چنانچه براى هر دوايى خصوصيّتى هست به ازاله مرضى از امراض بدنيّه، كه همان خاصيت در غير آن يافت نمى شود، شايد براى هر فعلى از افعال حجّ خاصيتى بوده باشد به تكفير (2) 88 نوعى از انواع ذنوب و معاصى، بجهت مناسبات و خصوصياتى كه علمِ آن را ندارد مگر خداوند علّام الغيوب؛ و مؤيّد اين مطلب است روايتى كه امام غزالى در احياء العلوم نقل نموده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده: هر آينه از معاصى و ذنوب، ذنوبى هست كه محو نمى كند او را مگر وقوف در عرفات (3) 89؛ و امثال اين خبر بسيار است.

تكميلٌ: و اين حجّ، بر مستطيع، زياده از يك مرتبه واجب نيست، ليكن در احاديث صحيحه و غيره وارد شده كه حجّ بر اهل جدّه زياده بر يك مرتبه واجب است، و حال آنكه بر اهل مكّه كه اقربَند زياده بر يك مرتبه واجب نيست، پس در اينجا اشتباه در قرائت شده، زيرا كه با تشديد دال نيست كه عبارت باشد از بندر مكّه معظّمه، كه دورى او از مكّه شانزده فرسخ است بلكه مراد به آن، به كسر جيم و تخفيف دال است كه عبارت است از مالدار و صاحب استطاعت و در اين فرقى نيست ميان اهل مكّه و غير آن (4) 90.


1- - الاقبال/ 706؛ البلدالأمين/ 188؛ مصباح الكفعمى/ 555 ف 44؛ مصباح المتهجّد/ 844.
2- - تَكْفير: پاك كردن خداوند گناه كسى را. لغت نامه.
3- - (اين حديث را غزالى از امام جعفر صادق عليه السلام به نقل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل نموده است): احياءعلوم الدين 1/ 286؛ ترجمه احياء علوم الدين 1/ 530؛ بحار 96/ 261 ب 47 ح 37؛ عدةالداعى/ 55.
4- - لازم به ذكر است كه يكى از روايات مؤيّد اين مطلب از حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام چنين نقل شده است: «انَّ اللَّهَ عَزَّوجلَّ فرضَ الحجَّ عَلى اهلِ الجِدَةِ فى كُلِّ عامٍ ...»: كافى 4/ 265 ح 5؛ التهذيب 5/ 16 ب 1 ح 48؛ الاستبصار 2/ 149 ب 88 ح 3؛ وسايل 11/ 16 ب 2 ح 14128؛ لكن شيخ طوسى در تهذيب و استبصار ضمن نقل اين حديث، توضيحاتى ذيل آن بيان فرموده است مبنى بر اينكه مراد از اين گونه روايات آن است كه بر مكلّف توانمند، در سال اوّل توانايى، حجّ واجب مى گردد، و اگر انجام نداد در سال دوّم بر وى واجب است، و اگر در سال دوّم انجام نداد در سال سوّم ...، يعنى مراد از وجوب در هر سال، «وجوب بدلى» است. اين نظر را بسيارى از علماى سلف و حاضر پذيرفته اند، جهت آگاهى به ابواب حجّ كتب فقه مراجعه شود. م.

ص: 35

و شيخ صدوق در كتاب مقنع به حسب ظاهر، به ظاهر اين اخبار قائل شده و حجّ را بر مستطيع در هر سال واجب دانسته (1) 91، و علما آن را حل نموده اند بر تأكّد استحباب (2) 92 يا بر وجوب كفايى در هر سال بر كسانى كه حج كرده باشند (3) 93، يا بر اينكه هرگاه از سالِ استطاعت به تأخير افتد مانند ساير واجبات موقّته قضا نمى شود و هميشه «ادا» است تا به عمل آيد (4) 94 (مثل اداى نماز آيات براى زلزله)؛ هرچند كه تأخيرش حرام است و هر سالى كه از تأخير در انجام حجّ بگذرد يك گناه كبيره در نامه عمل او نوشته مى شود و محو نمى گردد مگر به توبه يا به تفضّل الهى، هرچند كه بالاخره حج به عمل آمده باشد.

الفَصلُ الثّالث در ترك نمودن حجّ و عقاب آن

بدرستى كه ترك كردن حجّ در صورت اجتماع شرايط استطاعت، گناه كبيره مهلكه است. قال اللَّه تعالى: ى وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمينَ ى (5) 95، يعنى هر كه ترك حجّ كند بدون عذر شرعى، و اعتنا به وجوب آن نداشته باشد پس بدرستى كه خداوند عالم غنى است از عالميان و عبادت آنها. و تعبير با كلمه كفر يا حكايت از كفر باطنى تارك حجّ است و يا از باب تأكيد و مبالغه ظاهريّه مى باشد.

در حديث از امام كاظم عليه السلام روايت شده كه آن بزرگوار در تفسير ى قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ (6) 96


1- - شيخ صدوق اين مطلب را در (علل الشرائع 2/ 405 ب 142 ذيل ح 5) بيان فرموده است، امّا در «مقنع» ايشان چنين موضوعى به نظر نرسيد. م.
2- - از جمله محقّق حلّى در «المعتبر» و شهيد اوّل در «دروس» و فاضل هندى در «كشف اللثام». م.
3- - از جمله محقّق سبزوارى در «ذخيرةالمعاد». م.
4- - از جمله شيخ طوسى در تهذيب و استبصار و علامه حلّى در «تذكرة» و قطب راوندى در «فقه القرآن». م.
5- - آل عمران/ 97.
6- - عبارت متن: «انَبِّئُكُمْ». مصح.

ص: 36

بِالْاخْسَرينَ اعْمالًاى (1) 97، فرموده كه: زيانكارترين مردمان در عمل، آنانند كه حَجَّة الاسلام را به تأخير اندازند (2) 98.

و امام صادق عليه السلام فرموده كه: مراد از قول خدا كه فرموده ى وَ نَحْشُرُهُ (3) 99 يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمى ى (4) 100 كسانى هستند كه حج بر ايشان واجب شود و ادا نكنند، خلّاق عالم در روز قيامت آنها را كور محشور سازد (5) 101.

فِى الحديث: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: چون كسى را حج واجب شود و بى مانع شرعى خود را از حج باز دارد و حج نكرده بميرد، او را غسل ندهيد و كفن نكنيد و بر مقبره مسلمانان او را دفن نكنيد كه بر ملّت يهود مرده است.

اسحاق بن عمّار گويد كه: امام صادق عليه السلام را گفتم كه: مردى با من مشورت كرد در باب حجّ رفتن، و آن مرد ضعيف الحال و كم بضاعت بود پس من چنين صلاح ديدم كه به حجّ نرود. حضرت فرمود كه: چه قدر سزاوارى به اينكه يك سال بيمار شوى! اسحاق گويد كه من يك سال بيمار شدم (6) 102؛ ى وَ مَنْ احْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا الَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ انَّنى مِنَ الْمُسْلِمينَ ى (7) 103. پس بايد مرد به قدر امكان مردم را به طرف خداوند دعوت بكند و هرگاه اين مقدورش نشد اقلّاً آنان را كه مرتكب خير مى شوند مانع نشود، و كسانى كه از ابناى زمان مانع به اعمال خير ديگرى ها مى باشند در سهو و خطا، بيّن (8) 104 هستند.


1- - كهف/ 103.
2- - عوالى اللآلى 2/ 86 ح 232.
3- - عبارت متن: «نَحشُرُهُم». م.
4- - طه/ 124.
5- - التهذيب 5/ 18 ح 3؛ وسايل 11/ 25 ب 6 ح 14151؛ مستدرك 8/ 16 ب 5 ح 8946؛ بحار 96/ 6 ب 2 ح 6؛ عوالى اللآلى 3/ 151 ح 4؛ فقه القرآن 1/ 326.
6- - كافى 4/ 271 ح 1؛ الفقيه 2/ 221 ح 2234؛ التهذيب 5/ 450 ب 26 ح 215؛ وسايل 11/ 137 ب 48 ح 14461؛ بحار 47/ 368 ب 11 ح 85؛ عوالى اللآلى 4/ 28 ح 90.
7- - فصّلت/ 33.
8- - بَيِّن: هويدا، پيدا و آشكار. لغت نامه.

ص: 37

الفَصلُ الرّابع در احوال كسى كه در راه حجّ بميرد

در احاديث وارد شده كه اگر كسى در يكى از دو حرم مكّه يا مدينه بميرد، هول قيامت را نبيند و از او حساب نمى كشند (1) 105، و در حديث ديگر: اگر كسى در سفر حجّ بميرد با اصحاب بدر محشور مى شود (2) 106، ايضاً وارد است كه: كسى كه در حرم مدفون شود ايمن مى باشد از فزع اكبر (3) 107، خواه از نيكوكاران باشد يا از گناهكاران (4) 108. ايضاً:

كسى كه در مدينه بميرد، ايمن خواهد بود از عذاب الهى. قال اللَّه تعالى: ى وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجَراً الَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماًى (5) 109.

گويند كه شخصى از علماى نجف الأشرف با وجود اينكه استطاعت نداشت، سالى اراده حجّ كرد و گفت كه چون در اخبار وارد شده كه حضرت قائم عليه السلام در هر سال موسم حجّ در مكّه تشريف دارند (6) 110، مى خواهم در جمعيتى كه آن حضرت در ايشان مى باشد من هم داخل باشم، چون مردم نجف به اراده او مطّلع شدند، هر كس كه قدرت داشت با او، بجهت دريافت فيض، خدمت او روانه شدند و به اين سبب حجّاج نجف اشرف در آن سال زياده از بسيارى از سنوات سابقه گرديد، و عبور هم چنانچه متعارف است از راه جبل و وادى نَجد (7) 111 اتّفاق افتاد، و همگى به بركت وجود آن شيخ فايز به


1- - عوالى اللآلى 4/ 30 ح 101؛ احياء علوم الدين 1/ 287؛ ترجمه احياء علوم الدين 1/ 530.
2- - عوالى اللآلى 4/ 30 ح 101.
3- - فَزَعِ اكْبَر: كنايت از قيامت، رستاخيز. لغت نامه.
4- - كافى 4/ 258 ح 26؛ الفقيه 2/ 229 ح 2272؛ وسايل 3/ 162 ب 13 ح 3291؛ بحار 7/ 302 ب 15 ح 54؛ المحاسن 1/ 72 ب 121 ح 147.
5- - نساء/ 100.
6- - الفقيه 2/ 520؛ بحار 51/ 350 ب 16 و 52/ 173 ب 24؛ غيبةطوسى/ 364؛ كمال الدين 2/ 440 ب 43.
7- - نَجْد: در تقسيم عربستان، رشته كوههاى غربى را كه سراة نام دارد و بزرگترين كوههاى عربستان است وامتداد آن شمالى- جنوبى است مأخذ قرار داده، طرف غربى آن را كه از كوه تا درياى سرخ مى رود «تهامه» يا «غور» مى نامند، طرف شرقى را تا جايى كه مرتفع است «نجد»، كوهستان فاصل ميان نجد و تهامه را «حجاز»، دنباله نجد را كه به خليج فارس منتهى مى شود و مشتمل بر يمامه و احساء و عمان و حوالى آنهاست، «عروض» مى گويند، قسمت واقع در جنوب حجاز و نجد، «يمن» است ...، بنابراين عربستان منقسم مى شود به پنج قسمت بزرگ، حجاز، تهامه، نجد، عروض و يمن. لغت نامه.

ص: 38

زيارت بيت اللَّه الحرام گشته، اعمال حجّ و وظايف (1) 112 موسم را به جا آورده، در خدمتش مراجعت نمودند، اتّفاقاً در اثناى راه شيخ را مرضى عارض شده، روز به روز در تزايُد (2) 113 و اشتِداد (3) 114 بود تا آنكه در بعضى از منازل بيابان وفات نمود، و به اين سبب تمامى اصحاب و همراهان اندوهناك و شكسته خاطر شدند از اثر مفارقت و ملاحظه آن حالت كه چنين شخصى در چنين مكانى وفات كند و امير حاجّ در آن راه كه از اهل جبل هستند، نقل اموات را از محلّ وفات نمى گذارند و مانع مى شوند، لهذا هر كس هر جا بميرد بايد در آنجا دفن شود، و همراهان مى خواستند كه جنازه او را در نجف دفن نمايند كه از فيوضات زيارت و بركات ديگر او محروم نمانند لكن ممكن نبود لهذا به حكم ضرورت در مكانى از آن بيابان دفن كرده و خيمه بالاى آن برپا نموده، كسى را از اخيار همراهان، شيخ محمّد نام، مقرّر داشتند كه شب را بالاى قبر شيخ بيتوته كند و به تلاوت قرآن مشغول باشد، كه اقلّاً اينقدر كه مقدور است از احترام مضايقه نشود، و ساير حجّاج نجف، در ميان قافله بر گِرد يكديگر نشسته، به مفارقت شيخ تأسّف مى خوردند و ذكر محامِد (4) 115 صفات و محاسن اخلاق و حالات او را مذاكره مى كردند، تا آنكه شب قريب به آخر رسيد ناگاه ديدند كه شيخ محمّد، مضطرب، سبحان اللَّه گويان، ترسان و لرزان به ايشان وارد شد، چون حاضرين اين حال را در او ديدند از سبب و باعثش پرسيدند و گمان كردند كه شايد از طرّاران (5) 116 اعراب كسى بر او شَبخون (6) 117 آورده است، امّا او


1- . عبارت متن «وضايف». م ..
2- . تزايد: افزون شدن. لغت نامه.
3- . اشتداد: سختى در هر چيزى. لغت نامه.
4- . محامد: كردارهاى نيك و ستايشها. لغت نامه.
5- . طرار: دزد.
6- - شَبْخون: شبيخون، به وقت شب پنهان بر دشمن تاختن .... لغت نامه.

ص: 39

گفت: شيخ راح المشهد ما هو هناك؛ يعنى: شيخ به نجف رفت، آنجا كه شما گمان مى كنيد نيست! حاضرين گفتند: چه مى گويى، شايد مزاح مى كنى؟! گفت: نه واللَّه، بلكه راست و حق مى گويم و خود به همين چشم او را ديدم و با همين زبان او را سخن گفتم.

گفتند: احوال را بگو كه ما را حيران گذاشتى، گفت: بدانيد كه من مشغول تلاوت قرآن بودم تا آنكه نصف شب رسيد، برخاسته تجديد وضو كردم، باز به تلاوت كلام اللَّه مشغول شدم تا آنكه مرا بجهت بيخوابى و اندوه به مفارقت شيخ، سستى و كسالتى عارض شد، سر خود را به زانو گذاشتم، خواب مرا گرفت، در اثناى خواب آواز پاى اسبى احساس نمودم و چون چشم گشودم ديدم دو نفر با سه اسب زين و لجام كرده، در خارج ايستاده مثل اينكه انتظار كسى را دارند، و شيخ هم در داخل خيمه با وضع خوب و لباس تازه و مرغوب، اراده آن دارد كه بيرون رود، چون شيخ مرا ديد بزودى بيرون رفته، آن دو نفر ركاب او را گرفته سوار كردند و خود هم مانند ملازمان در عقب شيخ سوار شده به سمت نجف روانه گرديدند، من چون اين حالت را مشاهده كردم، دويده به ركابش چسبيدم، گفتم: شيخنا، كجا تشريف مى بريد؟ فرمود: به نجف. گفتم: من هم با شما مى آيم. گفت: حالا نمى شود، گفتم: دست از ركابت بر نمى دارم و مى آيم. گفت: تو هم سه روز بعد از من خواهى آمد. اين را فرموده مَركب خود را با آن دو نفر رانده از نظرم غايب شدند. حاضرين از شنيدن اين مقال تعجّب كردند و بعضى انكار نمودند. شيخ محمّد گفت: شاهد اين، آن است كه گفتم، اگر من تا سه روز بعد از وفات شيخ وفات كردم، راست گفته ام، و الّا انكار بايد كرد. حُجّاج گويند كه شيخ محمّد تا دو روز سالم بود، روز سيّم تب كرده بعد از عصر وفات كرد و در غربت مدفون و به شيخ بزرگوار در وادى السّلام ملحق گرديد (1) 118، رَزَقَنَا اللَّهُ تَعالى وَ سايرَ المُؤمِنينَ لِقائَهُم ان شاءَاللَّهُ تَعالى.

قصّةٌ مناسبةٌ: مذكور است كه حمّاد بن عيسى از امام صادق عليه السلام التماس نمود كه دعا كند كه خدا او را خانه خوب و زن صالحه و اولاد صالح كرامت فرمايد و توفيقش دهد كه هر سال حجّ بگزارد و مال بسيار روزيش كند، حضرت دست برآورده دعا فرمود كه: خدايا هر چه حمّاد آرزو كرده به وى عطا فرما. مردى كه آن وقت حاضر بود


1- - در منابع مورد استفاده يافت نشد. م.

ص: 40

گفت: در بصره وقتى به خدمت حمّاد رسيدم به من گفت: آن دعا را در خاطر دارى؟

گفتم: بلى، گفت: بيا و خانه مرا ببين كه از اين بهتر در شهر خانه نيست، و زنى كه از بزرگترين زنان اين شهر است به حَسَب و نَسب، نصيب من شده، و اولاد صالح روزيم گشته كه همه كس ايشان را عزيز و محترم مى دارند، و چهل و هشت مرتبه حج كرده ام.

راوى گويد: بعد از آن، دو حجّ ديگر كرده و در حجّ آخرى در جُحفه به رحمت الهى واصل شد؛ رضوان اللَّه عليه (1) 119.

الفصلُ الخامس در وجه تسميه مكّه و كعبه

گفته اند كه مسلمين و يهود با همديگر تفاخُر (2) 120 مى كردند، پس يهود مى گفت كه بيت المقدّس افضل و اعظم است از كعبه بجهت اينكه آنجا هجرتگاه (3) 121 انبيا است و زمينى است مقدّس و پاكيزه، و مسلمين مى گفتند كه كعبه افضل از بيت المقدّس است؛ پس نازل فرمود خلّاق عالم اين آيه شريفه را: ى انَّ اوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ ى (4) 122، يعنى: بدرستى كه اوّل خانه اى كه قرار داده شده از براى مردم بجهت عبادت، هرآينه آن خانه اى است كه در بكّه است در حالتى كه مبارك است و هدايت است بر عالميان (5) 123.

قيلَ: بكّه، زمين بيت اللَّه است و مكّه ساير بلد است، و قيلَ: هر دو تا، يعنى بكّه و مكّه، دو اسمند بر شهر، و باء و ميم، در زبان عرب مقلوب همديگر شده و بدل يكديگر استعمال مى شوند مثل: سَبُدَ رأسَهُ و سَمُدَهُ، يعنى: تراشيد سر خود را.

وجه تسميه: به هر تقدير بكّه ناميده شده بجهت آنكه در آنجا گريه مى كنند مردان و


1- - بحار 47/ 116 ب 5 ح 153؛ الخرائج 1/ 304 ب 7.
2- - تَفاخُر: با يكديگر فخر كردن. لغت نامه.
3- - هِجرَتگاه: جاى هجرت، محلّى كه بدان مهاجرت كنند. لغت نامه.
4- - آل عمران/ 96.
5- - روض الجنان 4/ 437؛ جلاء الاذهان 2/ 84.

ص: 41

زنان، و بعضى گفته: بجهت اينكه در آنجا مى كِشند گردنهاى جبابره (1) 124 را، و بعضى گفته اند: بجهت اينكه مردم در آنجا به همديگر مزاحم و مدافع مى باشند.

و امّا مكّه: پس در مادّه اشتقاق آن نيز چند وجه ذكر كرده اند:

اوّل اينكه اشتقاق آن از مَكَّ به معنى «انقَصَ» باشد، چون آنجا ناقص و فانى مى نمايد گناهان مردم را بجهت عباداتى كه در آنجا مى شود.

دوّم مشتق از امْتَكَّ الفَصيل (2) 125 است، و اين را در زمانى گويند كه بچه حيوانات بمكد تمام آنچه را كه در پستان مادر اوست؛ تَمَكْمَكْتُ العَظم (3) 126: زمانى كه بمكى تمام مغز او را؛ پس مكّه مى كِشد و مى مكد مردم را از هر طرف زمين بسوى خود، بجهت عبادت خاصّه.

سيّم باز مكّه از مادّه سابقه مى باشد كه به معنى مكيدن باشد بجهت كمى آب در آنجا (4) 127؛ گويا كه آب زمين مكيده شده.

چهارم بدرستى كه مكّه وسط زمين است و چشمه ها و آبها مى جوشد و متفرّق مى شود از زير آن چرا كه منبع همه آبها از زير مكّه است، پس گويا تمام زمينها مى مكد از آب مكّه در واقع.

پنجم مكّه مشتق است از تَمُكُ (5) 128 بمعنى هلاك كردن؛ بجهت اينكه هلاك مى كند هر كه را كه قصد بى حرمتى آن مكان مقدّس نمايد، چنانچه واقعه اصحاب فيل، شاهد است


1- - جَبابِرَه: گردنكشان. لغت نامه.
2- - امْتَكَّ الفَصيلُ: امْتَصَّ جَميعَ مافيهِ وَ شَربَهُ كُلَّهُ. لسان العرب 10/ 490 (ماده مَكَّ)؛ توضيح آنكه «امْتَكَّ» صيغه مفرد مذكر ماضى از ماده مكّ در باب افتعال است، و «مَكّ» در زبان عربى به معناى «مَصّ الثّدي» است. م.
3- - تَمَكْمَكْتُ العَظم: اذا استخرجتَ مُخَّهُ فَاكَلْتَهُ. هنگامى كه مغز استخوان را بمكى و بخورى؛ لسان العرب 10/ 490 (ماده مكّ).
4- - در «لسان» آمده است: مكَّة ... قيل: سُمّيَتْ بذلكَ لِقلّةِ مائِها و ذلكَ انّهُم كانُوا يَمْتَكّونَ الماءَ فيها، اي يَستَخرِجونَه گفته شده است كه مكّه ناميده شد به دليل كمى آب آن، كه در آنجا آب را مى مكيدند يعنى استخراج مى نمودند. لسان العرب 10/ 490 (ماده مكّ).
5- - در «لسان» آمده است: قيل سُمّيَتْ مَكّة لأنَّها كانَتْ تَمُكُّ مَنْ ظَلَمَ فيها و ألْحَدَ، أي تهلكُه گفته شده كه مكّه ناميده شد زيرا هركه در آنجا ظلم و الحاد مى كرد او را هلاك مى ساخت؛ لسان العرب 10/ 490 (ماده مكّ).

ص: 42

بر مُدّعى.

و امّا كعبه؛ ناميده شد به اين اسم به چند جهت:

اوّل اينكه در لغت عرب هر چيز بلند و مرتفع را كعب گويند، پس بجهت شرافت و علوّ مرتبه اين مكان، كعبه اش گفتند.

دوّم مروى است كه آن را كعبه گفتند بجهت اينكه مربّع است، و مربّع شد بجهت آنكه برابر بيت المعمور واقع شده؛ و آن مربّع است بجهت آنكه مُحاذى (1) 129 عرش الهى است، و عرش نيز مربّع است بجهت كلماتى كه بناى اسلام آن است، و آن كلمات چهار است، و آن:

سُبحانَ اللَّه

و

الحَمدُ للَّه

و

لا الهَ الّا اللَّه

و

اللَّهُ اكبر

است (2) 130.

سيّم روايت شده كه آن را كعبه گويند بجهت اينكه وسط دنيا است (3) 131 0 و اوّل او خلق شده، بعد از آن زمين را از زير آن كشيده اند در بيست و پنجم ماه ذى القعدة الحرام (4) 132، و به اين سبب، روزِ آن را دحو الأرض گويند.

و از رسول خدا صلى الله عليه و آله مروى است كه: وسط زمين كعبه است (5) 133، و از امام رضا عليه السلام مروى است كه خانه كعبه در وسط زمين شد بجهت اينكه زمين را از زير آن پهن كردند، و از جهت آنكه فرض اهل مشرق و مغرب در اين مساوى باشد (6) 134. و نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله مروى است كه وسط زمين بيت المقدّس است (7) 135. و حديث كعبه را حمل نموده اند به اينكه نسبت به معموره (8) 136 است نه مطلق زمين، و حديث قدس را حمل نموده اند بر آنكه زمين محشر است و حشر هم در آنجا خواهد شد، و ظاهراً نظر به


1- - مُحاذى: مقابل، روياروى. لغت نامه.
2- - الفقيه 2/ 190 ح 2110؛ بحار 55/ 5 ب 4 ح 2؛ علل الشرائع 2/ 398 ب 138 ح 2.
3- - (حديث نبوى صلى الله عليه و آله): الفقيه 2/ 190 ح 2109؛ بحار 96/ 57 ب 5 ح 8؛ الاختصاص/ 33- 34؛ علل الشرائع 2/ 398 ب 138 ح 1.
4- - الفقيه 2/ 89 ح 1814 و 2/ 242 ح 2300؛ وسايل 10/ 449 ب 16 ح 13815 و ح 13817؛ بحار 94/ 122 ب 63 ح 1؛ الاقبال/ 310؛ ثواب الاعمال/ 79.
5- - الفقيه 2/ 190 ح 2109؛ بحار 96/ 57 ب 5 ح 8؛ الاختصاص/ 33؛ علل الشرايع 2/ 398 ب 138 ح 1.
6- - الفقيه 2/ 191 ح 2114.
7- - بحار 57/ 251 ب 37.
8- - مَعمورَه: (تأنيث معمور)، آباد، جاى آباد. لغت نامه.

ص: 43

حديث مذكور، ميان كعبه ميخ سُرَّةالدنيا را كوبيده بودند، و بعد از آن بجهت ترتب آثار مفاسد بر آن، برطرف نمودند.

شيخ محى الدين شافعى از شيخ ابوعمرو بن صلاح شافعى نقل كرده است به اين مضمون: در اين نزديكى (1) 137، بعضى از فاجران حيله وران كه در كعبه بدعت در امر باطل نموده كه از آنها ضرر عظيمى به عوام مى رسد، يكى عروةالوثقى است، و آن جاى بلندى است از ديوار خانه كعبه كه در مقابل در خانه است و آن را عروةالوثقى نام نهاده اند، و به خيال عوام انداخته اند كه هر كه خود را به آن برساند پس بتحقيق كه خود را به عروةالوثقى رسانيده خواهد بود و به اين سبب، عوام كمال تعب مى كشند تا خود را به آن مى رسانند، و گاهى مى شود كه بعضى سوار بعضى مى شوند ... و ديگر ميخى است كه در ميان خانه مباركه كوبيده اند و آن را سُرَّة الدنيا يعنى ناف دنيا ناميده اند ... (2) 138.

بعضى از علما مى فرمايد كه: شايد مرادش از مردانى كه در كعبه با زنان مختلط مى شدند، خدمه كعبه باشند يا اينكه در آن عصر، متعارف چنان بوده است كه مردان با زنان داخل مى شدند، و الّا در اين اعصار، مردان در يك روز و زنان در روز ديگر داخل مى شوند و در مجموع سال از براى مردان هشت روز، و از براى زنان هشت روز ديگر درِ خانه را مى گشايند، و منبر چوبين را نزد آستانه در كعبه مى گذارند كه مردم به آسانى داخل شوند. هشت روز حِصّه (3) 139 مردان: 1- روز عاشورا است، 2- روز دوازدهم ربيع المولود كه نزد جماعت تسنّن و بعضى از شيعه روز ولادت خاتم الانبياءء صلى الله عليه و آله است، 3- روز جمعه اوّل ماه رجب كه روز غايب است، 4- جمعه آخر رجب، 5- پانزدهم شعبان كه روز برات است، 6- اوّل جمعه ماه رمضان، 7- آخر جمعه آن، 8- پانزدهم ماه ذى القعدة.

و هر روزى كه مردان داخل مى شوند، زنان روز بعدش داخل مى باشند، و روز بيستم


1- - مراد از «اين نزديكى»، زمان نزديك به حيات شيخ شافعى است (بنا به قرينه معنوى عبارت شافعى). م.
2- - المجموع 8/ 269؛ (برخى از عبارات غير ضرورى حذف گرديد. م.)
3- - حِصَّة: نصيب، بهره. لغت نامه.

ص: 44

ذى القعدة نيز در را مى گشايند بجهت شستن اندرون خانه وليكن پله چوبين را در اين روز نمى گذارند و كسى را داخل نمى كنند مگر غاسِلين (1) 140 را كه عبارتند از اعيان و بزرگان مكّه مانند شريف مكّه و قاضى و شيخ الحرم و شيبى كليددار و امثال ايشان، و آنها نيز با مشقّت بر سر دوش و دست مردم داخل مى شوند، و اگر مردى خدمه را به پول تطميع كند او را نيز با كمال تصديع داخل مى كنند به طريقى كه شريعت دخول به آن نحو، خالى از اشكال نيست.

و كعبه را بيت العتيق نيز گويند، چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد: ى وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ ى (2) 141، وجه تسميه به اين اسم را از چند وجه مى توان گفت:

اوّل از جهت اينكه آزاد است از تملّك مخلوقات، چون كسى مالك آنجا نيست (3) 142.

دوّم از اين جهت كه قَديم (4) 143 از همه خانه هاست كه در روى زمين هست، چنانچه دلالت دارد بر اين معنى، آيه ى انَّ اوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ... الخ ى (5) 144. و شى ء قديم را هم عتيق مى نامند.

سيّم از جهت آزادى از تسلّط ظالمان كه خلّاق احديّت آن مكان مقدّس را از ظلم ظالمان محفوظ داشته و هر كه را هم كه به اين صدد افتاده باشد دفع فرموده به مجازات كافيه؛ چنانچه استيصال (6) 145 اصحاب فيل كه قصد تخريب آن خانه كرده بودند، شاهد بيّن است بر اين مُدّعى (7) 146.


1- - غاسِل: شوينده. لغت نامه.
2- - حجّ/ 29.
3- - كافى 4/ 189 ح 6؛ الفقيه 2/ 191 ح 2113؛ وسايل 13/ 240 ب 18 ح 17644؛ بحار 96/ 58 ب 5 ح 16؛ علل الشرايع 2/ 399 ب 140 ح 2.
4- - قَديم: پيشين و سابق. لغت نامه.
5- - آل عمران/ 96.
6- - استيصال: از بن برانداختن، برانداختن. لغت نامه.
7- - خلاصه ماجراى اصحاب فيل چنين است كه: «ابرهه» با سپاهيان فيل سوار خويش به قصد تخريب حرم محترم، متوجّه كعبه شد، اموالى حوالى حرم را گرفته، چهارصد شتر عبدالمطلب را نيز ضبط نمود، هنگامى كه عبدالمطلب جهت گرفتن شتران خويش نزد او رفت و ابرهه درخواست او را شنيد در شگفت شده گفت: من با لشكرى عظيم جهت تخريب خانه اى كه شرافت ايشان است آمده ام و او بجاى سخن درباره آن، شترانش را از من مى خواهد. عبدالمطلب فرمود: من صاحب شترانم و آن خانه را نيز خداوند و صاحبى است كه چون بخواهد از آن محافظت مى فرمايد. بامداد روزى ديگر، حقّ تعالى مرغانى كه هر يك سنگى در منقار و دو سنگ در چنگال داشتند بسوى آنان فرستاد كه سنگها را بر فيل سواران مى انداختند و آنها را هلاك مى ساختند ...؛ در سوره مباركه فيل آمده است: (بنام خداوند بخشنده مهربان* آيا نديدى كه خداى تو با فيل سواران چه كرد؟* آيا مكر ايشان را در تباهى نيفكند؟* و بر ايشان مرغان ابابيل را گسيل نداشت؟* به گونه اى كه آنان را به سنگ گلين هدف قرار دادند؟!* سپس ايشان را همچون كاه خورده شده گردانيد*)؛ جهت آگاهى بيشتر به فصل 24 همين كتاب و تفاسير اين سوره مراجعه شود. م.

ص: 45

چهارم از جهت آزاد شدن او از طوفان نوح عليه السلام، چنانچه به سند معتبر از امام صادق عليه السلام منقول است كه خدا غرق كرد جميع زمين را در طوفان نوح عليه السلام، مگر خانه كعبه، پس از آن روز او را عتيق ناميدند كه از غرق شدن آزاد شد. راوى پرسيد كه:

به آسمان رفت؟ فرمود: نه، ولكن آب به آن نرسيد و از دورش بلند شد (1) 147.

در بعضى از كتب مروى است كه: در طوفان نوح عليه السلام دو جا از روى زمين آب نگرفت، يكى كعبه (2) 148 و ديگرى مدفن مقدّس امام حسين عليه السلام (3) 149. چنانچه ظالمين آل محمّد صلى الله عليه و آله، بعد از شهادتش مكرّر به آنجا آب بستند و شخم كردند كه زراعت كنند شايد كه اثر قبر مطهّر نور ديده خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله برطرف شود، هر دفعه آب بر دور آنجا حلقه زده حيران ماند و روى هم بالا آمد، اين است كه آن مكان مقدّس را حاير حسينيّه عليه السلام مى نامند (4) 150.

الفصلُ السّادس در بيان بناى شهر مكّه

چنين نوشته اند (5) 151 كه حضرت ابراهيم عليه السلام در باديه شام نزول فرموده بود، چون اسماعيل عليه السلام از هاجر عليها السلام متولّد شد غيرت ساره به حركت آمده قسم ياد كرد كه هاجر را


1- - بحار 11/ 325 ب 3 ح 43 و 96/ 58 ب 5 ح 14؛ علل الشرايع 2/ 399 ب 140 ح 5؛ قصص راوندى/ 83 ف 3 ح 73.
2- - ترجمه اخبار مكّه 1/ 43؛ شرح نهج 13/ 162؛ بحار 96/ 64 ب 5 ح 42؛ تفسيرعياشى 1/ 60 ح 100؛ مستدرك 9/ 328 ح 11016- 9.
3- - در مورد كربلا، روايت مؤيّد مطلب فوق، در اين منابع نقل شده است: مستدرك 10/ 324 ب 51 ح 12098- 6؛ بحار 109/ 98 ب 15 ح 15؛ كامل الزيارات/ 269 ب 88 ح 8.
4- - بحار 86/ 89 و 98/ 117.
5- - مجمع البيان 1/ 189- 388؛ قصص جزائرى/ 124- 122 ف 4؛ و بطور مشروح در بحار/ جلد 12.

ص: 46

ناقص نمايد، پس ابراهيم عليه السلام فرمود كه از جهت قسم، هاجر را ختنه نمود (1) 152؛ بدان سبب تا حال ختنه دختران در ميان عرب و اهل حبشه باقى مانده و در شريعت رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز سنّت شده (2) 153، و ساره را از جهت نبودن اولاد غمى شديد روى داده دوباره به غضب آمده قسم خورد كه ديگر بار با هاجر در يك بلد ساكن نشود، و به ابراهيم عليه السلام گفت كه:

اسماعيل عليه السلام را با هاجر به صحرايى ببر كه در آن آب و زراعت و عمارت نباشد. و متّصل آن حضرت را درباره هاجر آزار مى كرد، و به اين سبب ابراهيم عليه السلام نيز غمگين بود، چون شكايت اين واقعه را به خداوند عالم نمود وحى رسيد كه: مَثَلِ زن، مَثَلِ دنده كج است، اگر او را به حال خود گذارى از آن متمتّع مى شوى و اگر راست كنى مى شكند (3) 154. پس امر فرمود كه در اين باره اطاعت ساره كند، نظر به حقوق بسيار كه به ابراهيم عليه السلام دارد، پس هاجر و اسماعيل عليهما السلام را از نزد ساره بيرون برده گفت: الهى به كدام مكان ببرم اينها را؟ فرمود: بسوى حرم من و جايى كه محلّى ايمن گردانيده ام، كه هر كه داخل آن شود ايمن باشد، و اوّل بقعه اى از زمين كه خلق كرده ام، و آن مكّه است.

پس جبرئيل، براق را براى ايشان فرود آورد و هر سه را به براق سوار كرده و ابراهيم عليه السلام يك مشك آب و قدرى آرد براى آذوقه آنها با خود برداشته روانه شد، پس به هر محلّ نكويى كه مى رسيد كه در آنجا درختان و نخلستان و زراعت بود مى پرسيد كه:

يا جبرئيل، اينجا محل موعود است؟ مى گفت: نه ديگر برو. تا آنكه به مكّه رسيد پس ايشان را در موضع خانه كعبه گذاشت و ابراهيم عليه السلام عهد كرده بود با ساره كه فرود نيايد تا بسوى او برگردد، چون در آن مكان فرود آمدند آنجا درختى بود، هاجر عبايى به روى آن درخت پهن كرده با فرزند خود در سايه آن قرار گرفت، چون ابراهيم عليه السلام آنها را گذاشته خواست برود، هاجر گفت: يا ابراهيم، به كه مى گذارى ما را، در موضعى كه


1- - وسايل 21/ 443 ب 58 ح 27536؛ مستدرك 15/ 152 ب 42 ح 17831- 4؛ علل الشرايع 2/ 596 ب 385 ضمن ح 44؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 1/ 245 ب 24 ح 1؛ بحار 12/ 100 ب 5 ح 7.
2- - استحباب ختنه دختران: شرايع الاسلام 2/ 565؛ اللمعة الدمشقية 5/ 447؛ مسالك الافهام 8/ 405؛ به سنّت هاى روز هفتم ولادت اطفال در كتب فقهى مراجعه شود. م.
3- - كافى 5/ 513 ح 2؛ وسايل 20/ 173 ب 90 ح 25346؛ بحار 12/ 116 ب 5 ح 50؛ قصص جزائرى/ 122 ف 4.

ص: 47

مونسى نيست و آبى و زراعتى نيست؟ آيا ما را به امر الهى گذاشته مى روى، يا از پيش خود اين مكان را اختيار فرموده؟ گفت: خدا مرا امر كرده كه شما را در اينجا بگذارم.

هاجر گفت: پس او ما را ضايع نخواهد گذاشت. پس برگشت، چون رسيد به كُدَيّ (1) 155 (كه كوهى است در ذى طُوى (2) 156) نظرى به جانب اسماعيل و هاجر كرده گفت: اى خدا، من ساكن گردانيدم بعضى از فرزندان خود را در وادى كه در آن زراعتى نيست نزد خانه محترم تو، اى خدا، براى آنكه نماز خود را برپا دارند، پس بگردان دلهاى چندى از مردمان را كه مايل باشند بسوى ايشان و خواهان آنها باشند، و روزى كن به ايشان از ميوه ها؛ شايد كه ايشان شُكر كنند تو را (3) 157. پس روانه شد و هاجر در آنجا ماند؛ و در (4) 158 جاى ديگرى از قرآن مجيد اين دعا را از قول ابراهيم عليه السلام نقل مى فرمايند: ى اذْ قالَ ابْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً امِناً وَ ارْزُقْ اهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ ى (5) 159، پس خدا دعاى او را مستجاب نموده امر كرد به جبرئيل كه قريه طايف را از اردن شام از قعر زمين بكند با درختان و ميوه ها و مزرعه ها و هوا و آبش، و در محلّى كه الحال طايف است قرار دهد، پس جبرئيل چنان كرد و آن را هفت مرتبه بر دور كعبه طواف داده در محلّش نهاد، به اين جهت او را طايف گفتند؛ چنانچه از امام رضا عليه السلام روايت شده (6) 160.

و در آيه شريفه كه (ابراهيم عليه السلام دعا كرد كه: خداوندا بگردان اين بلد را شهر ايمن از قحط و مسخ (7) 161 و خَسف (8) 162 و غير آن از انواع عذاب، و روزى كرامت فرما اهل آن را از


1- - كُدَي و كداء: جبلان و هما ثنيتان يهبط منهما الى مكّة كُدى و كداء دو كوهند كه از آنها به مكّه فرود آيند؛ كتاب العين 5/ 395.
2- - ذى طُوى: ... هو موضع بمكّة داخل الحرم و هو من مكّة على نحو من فرسخ، ترى بيوت مكّة منه موضعى است در مكّه و داخل حرم به فاصله يك فرسخى مكّه، خانه هاى مكّه از آنجا ديده مى شوند؛ مجمع البحرين 1/ 278 (ماده طوا).
3- - ترجمه اين آيه شريفه است: ى رَبَّنا إِنى اسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتى بِوادٍ غَيْرِ ذى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُواالصَّلاةَ فَاجْعَلْ افْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوى الَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ ى؛ ابراهيم/ 37.
4- - عبارت متن «چنانچه در ...». مصح.
5- - بقره/ 126.
6- - علل الشرائع 2/ 442 ب 189 ح 1 و 2؛ بحار 12/ 109 ب 5 ح 31 و 96/ 80 ب 8 ح 22.
7- - مَسْخ: صورت برگردانيدن و بدتر كردن. لغت نامه.
8- - خَسْف: فرو بردن به زمين، غايب كردن در زمين. لغت نامه.

ص: 48

ميوه ها) (1) 163، معنى «ميوه» بنا به تفسيرى همان بود كه ذكر شد (2) 164.

و بعضى فرموده كه مروى است از امام صادق عليه السلام كه مقصود از «ثمرات»، ثمرات قلوب است، يعنى: بينداز به دلهاى مردم، محبّت ايشان را، و قلوب مردم را مايل فرما به آنها، و شايد اين تفسير آيه شريفه است كه در سوره ابراهيم عليه السلام فرمود: ى و اجْعَلْ افْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوى الَيْهِمْ ى 165؛ چنانكه ابتداى استجابت دعاى ابراهيم عليه السلام از اين شد كه آب زمزم از زير پاى اسماعيل عليه السلام درآمد، چنانچه تفصيلًا مذكور خواهد شد ان شاءاللَّه تعالى.

پيدايش آب در مكّه و نتايج آن

قبيله جُرهُم در ذوالمجاز و عرفات فرود آمده بودند پس چون آب در مكّه ظاهر شد، مرغان و حيوانات صحرا نزد آب جمع شدند، جرهم چون مرغان و وحشيان را ديدند دانستند كه آنجا آب به هم رسيده، چون به آن موضع آمدند، زن و طفلى را ديدند كه در زير درختى قرار گرفته اند و آب از براى ايشان ظاهر شده است، از هاجر پرسيدند كه تو كيستى و قصه تو و اين كودك چيست؟ گفت: من، مادرِ فرزندِ ابراهيم خليل الرّحمن عليه السلام هستم، و اين پسر اوست، و خدا او را امر فرموده كه ما را در اينجا بگذارد. گفتند: رخصت مى دهى ما را كه نزد شما باشيم؟ چون روز سيُّم ابراهيم عليه السلام به طىّ الارض (3) 166، به ديدن ايشان آمد هاجر گفت: يا خليل اللَّه، اينجا قومى هستند از


1- - بقره/ 126.
2- - مراد آوردن قريه طايف و ميوه ها و ثمرات آن است كه پيشتر ذكر شد. م. - ابراهيم/ 37.
3- - در «لسان» آمده است: اطْوِ لَنَا الأرض، أي قَرِّبْها لَنا وَ سَهِّلِ السيرَ فيها حَتّى لا تَطول عَلَينا «اطْوِ لَنَا الارض» به معنى آنست كه راه را بر ما نزديك و سير را آسان گردان به گونه اى كه به درازا نكشد؛ لسان العرب 15/ 18. «طىّ الارض» در لغت، پيمودن مسافت به آسانى است ولى در اصطلاح، كرامتى است از اولياء اللَّه، كه مسافتهاى دور را در زمانى اندك مى پيمايند، بعنوان نمونه مى توان به سير اميرالمؤمنين عليه السلام از مدينه به مدائن، جهت تجهيز و تدفين پيكر جناب سلمان رضى الله عنه و بازگشت به مدينه، در فاصله زمانى بين صبح تا ظهر يك روز اشاره نمود؛ جهت آگاهى بيشتر، به بحار 368/ 22 ب 11 ح 7 و 39/ 142 ب 80 ح 7 و الخرائج 2/ 562 مراجعه شود. م.

ص: 49

جرهم، سؤال مى كنند كه رخصت فرمايى نزد ما باشند، آيا رخصت مى دهى ايشان را؟

فرمود: بلى. پس هاجر جرهم را اذن داد كه نزديك ايشان فرود آمدند و خيمه هاى خود را زدند، و هاجر و اسماعيل عليه السلام با ايشان انس گرفتند. در مرتبه سيّم كه ابراهيم عليه السلام به ديدن ايشان آمد، كثرت مردم و آبادى در دور ايشان ديده، شاد شد. پس اسماعيل نشو و نما كرد و هر يك از قبيله جرهم، يك گوسفند و دو گوسفند به اسماعيل عليه السلام بخشيدند تا اينكه گله بسيار به هم رسانيد و به آن تعيُّش (1) 167 مى كردند، تا آنكه اسماعيل عليه السلام به حدّ بلوغ رسيد، پس خدا امر فرمود به ابراهيم عليه السلام كه خانه كعبه را بنا كند. آن حضرت شروع به بنا كرد (2) 168، چنانچه تفصيلش خواهد آمد ان شاءاللَّه تعالى.

و اسماعيل عليه السلام از قبيله جُرهُم زنى اختيار فرمود و فرزندى از او به هم رسيد، بعد از او چهار زن ديگر اختيار فرمود، از هر يك چهار پسر خدا عطا فرمود، و در عرض موسم حجّ (3) 169، ابراهيم عليه السلام وفات يافت، اسماعيل به آن اطّلاعى نيافت تا اينكه موسم رسيد و اسماعيل عليه السلام مهيّاى ملاقات پدر گرديد، جبرئيل نازل شد و تعزيه گفت اسماعيل عليه السلام را به ابراهيم عليه السلام و گفت: اى اسماعيل، مگو در مرگ پدرت چيزى كه خدا را به خشم آورد.

و گفت: ابراهيم عليه السلام بنده اى بود از بندگان خدا، او را به جوار رحمت خود خواند و او اجابت كرد. و او را خبر داد كه به پدر خود ملحق خواهد شد (4) 170. پس اسماعيل عليه السلام مدّتى بعد از ابراهيم عليه السلام عمر نموده وفات يافت در حالتى كه يك صد و سى سال داشت (5) 171.

منقول است كه پيوسته فرزندان اسماعيل عليه السلام واليان كعبه بودند و براى مردم، حجّ و امور دين ايشان را برپا مى داشتند، و بزرگى از بزرگ ميراث مى بردند تا آنكه زمان عدنان بن ادَد (6) 172 شد (كه پشت هشتم بود از اولاد اسماعيل عليه السلام)، پس دلهاى ايشان


1- - تَعَيُّش: به تكلّف اسباب معيشت ساختن و طلب كردن آن را. لغت نامه.
2- - مستدرك 14/ 254 ب 70 ح 16633- 1؛ بحار 12/ 97 ب 5 ح 6 و 96/ 36 ب 4 ح 15؛ قصص جزائرى/ 122 ف 4؛ تفسيرقمى 1/ 60.
3- - عبارت «در عرض موسم حجّ» در اينجا، مقابل «در طول موسم حجّ»، و به معناى فاصله بين دو موسم حجّ متوالى است؛ اين مطلب به كنايه عبارات بعدى درك مى گردد. م.
4- - بحار 12/ 96 ب 5 ح 5؛ علل الشرايع 2/ 588 ب 385 ح 32؛ قصص جزائرى/ 121؛ قصص راوندى/ 114 ف 3.
5- - بحار 12/ 113 ضمن ح 41.
6- - عبارت متن «آذر». م.

ص: 50

سنگين شده و فساد ميان ايشان به هم رسيد و بدعتها در دين احداث نمودند، و بعضى از ايشان بعضى را از حرم بيرون كردند، پس بعضى براى طلب معاش و تحصيل مال، و بعضى از خوف قِتال (1) 173 و جِدال (2) 174، متفرّق شدند و بسيار از آيين ملت حنيفه ابراهيم عليه السلام ميان ايشان مانده بود، مانند حرمت مادر و دختر، و ساير آنچه كه خدا در قرآن حرام فرموده، مگر حَليله (3) 175 پدر و خواهر و جمع ميان دو خواهر، كه اينها را حلال مى دانستند و اعتقاد به حجّ و تلبيه و غسل جنابت داشتند وليكن در حجّ و تلبيه بدعتها احداث كرده بودند و بت پرستى و كلمه شرك را به آن ضمّ كرده بودند (4) 176 (و حضرت موسى عليه السلام در زمان مابين اسماعيل عليه السلام و عدنان مبعوث گرديد)، و نوشته اند كه معد بن عدنان ترسيد كه حرم مندرس گردد ميله هاى حرم را نصب كرد، و چون قبيله جرهم بر مكّه غالب شدند، ولايت كعبه را ايشان متصرّف گرديدند و از يكديگر ميراث مى بردند تا اينكه ايشان نيز شروع به ظلم و فساد كرده حرمت مكّه را ضايع نمودند و اموال كعبه را متصرّف شدند، و ظلم مى كردند بر هر كه داخل مكّه مى شد، و طغيان بسيار كردند، پس خدا مسلّط ساخت بر ايشان رُعاف (5) 177 و طاعون (6) 178 را، و اكثر ايشان هلاك شدند، پس قبيله خزاعه ازديادِ جمعيت كرده، باقيمانده جُرهُم را از حرم بيرون كردند، ايشان به زمين جهنيه رفتند و چون قرار گرفتند سيلى آمده همه را هلاك كرد. بعد از آن، خزاعه واليان كعبه بودند تا اينكه قُصَىّ بن كلاب، پدر عبدمناف، جدّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، بر خزاعه غالب شد و خزاعه را بيرون كرد و كعبه را تصرّف نمود و ولايت كعبه در اولاد او ماند تا زمان حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله (7) 179.

و مكّه الآن شهرى است بزرگ، طولانى، غير مستقيم، و اطراف عرضيّه آن تماماً كوه


1- - قِتال: مقابله، با يكديگر كارزار كردن. لغت نامه.
2- - جِدال: خصومت كردن با كسى. لغت نامه.
3- - حَليلَة: زوجه، منكوحه. لغت نامه.
4- - كافى 4/ 210 ح 17؛ بحار 15/ 170 ب 1 ح 97.
5- - رُعاف: خون بينى، خونى كه از دماغ به راه بينى برآيد. لغت نامه.
6- - طاعون: مرگامرگى، شآمت و مرگ عام. لغت نامه.
7- - كافى 4/ 211 ح 18؛ بحار 15/ 170 ب 1 ح 97.

ص: 51

است، و ابتداى آن از سمت مدينه و جدّه موضعى بوده كه آن را شُبَيْكَه (1) 180 مى گويند لكن اين اوقات، خانه ها زياد شده تا نزديك بئر طَوِىّ (2) 181 و قبر شيخ محمود بن ابراهيم بن ادهم، و انتهاى آن از سمت عرفات، مُعلّى مى باشد كه آنجا مقابر اشراف و بزرگان مكّه است و گنبدهاى بلند در آنجا هست، و حَجُون (به تقديم حاء مفتوحه بر جيم مضمومه) نزديك مُعلّى است و عبارت است از سراشيبى در راه كه دو طرف او را ديوار كشيده اند كه او را مدنيين (3) 182 (4) 183 نيز گويند، و چون كسى از سمت مدينه به حج آيد، سنّت است كه از آنجا داخل مكّه شود، و بعضى اين را نسبت به هر حاجى سنّت مى دانند، و آن سمت يَمن، مخرج سيل و آب باران است كه داخل مكّه شود و قريب به مولد حمزه عمّ پيغمبر صلى الله عليه و آله است، و آنجا را بازان (5) 184 مى گويند، و در اين ازمنه، عمارات در آنجا زياد شده. و عرض مكّه از يمين داخل از راه مدينه، جبل ولى است كه به سمت بئر طوى است، و بعد از آن جبل جَزَل (به فتح جيم و زاء با نقطه قبل از لام)، و آن را جبل احمر نيز گويند، و بالاى اين دو جبل خانه ها هست، و آخرش جبل قَرْن است (به فتح قاف و سكون راء قبل از نون)، و عمارت از دامن قرن بالا نرفته است، و از يسار داخل تا نصف بيشتر كوه ابوقبيس است، و ابوقبيس و جَزل را خشيان گويند.


1- - الشُبَيْكَة: ماء أو موضع بطريق الحجاز نام آب يا جايى باشد در راه حجاز؛ لسان العرب 10/ 446 (ماده شبك).
2- - بِئرِ طَوِىّ يا چاه طَوِىّ، چاهى كه آن را عبد شمس بن عبدمناف حفر نموده و محل آن در خانه ابن يوسف دربطحاء بوده است؛ ترجمه اخبار مكّه 2/ 477.
3- - عبارت متن «مديثين». م.
4- - عقبه مدنيين: گردنه اى كه ورودى شهر مكّه از راه مدينه بوده است، اين گردنه در اغلب روايات با اين نام، و در معدودى از روايات (از جمله وسائل 12/ 395 ب 45، باب قطع التلبية فى العمرة المفردة)، با نام «عقبة المدينين» ذكر شده است كه احتمالًا مربوط به اغلاط كتابتى بوده است؛ از توضيحات آقاى دكتر مهدوى در ترجمه اخبار مكّه 2/ 463 نيز چنين بر مى آيد كه آن محل امروزه مشهور به گردنه حجون است. م.
5- - بازان: يكى از دربهاى ورودى مسجدالحرام است ... چشمه معروف مكّه كه نامش بازان است نزديك آن است ...؛ ترجمه اخبار مكّه 2/ 369.

ص: 52

و چنين مى گويند كه تخميناً دو صد سال قبل از اين، خانه هاى مكّه را شمرده اند، تخميناً هفتاد هزار خانه بوده، و مساحت مكّه از شبيكه تا مُعَلّاة (1) 185، با پيچ و خم راهها و بازارها، چهار هزار و يك صد و هفتاد و دو ذرع است، و از مخرج سيل تا مُعلّى (2) 186 نيز همين قدر است، و از كوههاى مكّه، حيوان با بار عبور نمى توان كرد مگر از سه راهِ حجون و شبيكه و مخرج سيل كه آن را مستفله و مَسفَله (3) 187 نيز گويند.

الفصلُ السّابع در بناى كعبه

بدان كه مكان مقدّس كعبه، اوّل زمين و بقعه است كه خلق شده قبل از خلقت تمام بقاع كره ارض، و از آنجا پهن شده ساير بقاع؛ چنانچه حضرت امير عليه السلام در جواب شامى كه مى پرسيد كه چرا ناميده شد مكّه به امّ القرى؟ فرمود: بجهت آنكه زمين پهن گرديد و مبسوط شد از زير آن (4) 188. پس آن بقعه مباركه در خلقت، از آنها سابق و به منزله امّ (5) 189 مى باشد، و ساير بقاع مَسبوق (6) 190 و به منزله نِتاج (7) 191 مى باشد.

فى الحديث: امام باقر عليه السلام مى فرمايد كه: زمانى كه خلّاق عالم اراده فرمود كه خلق كند زمين را، امر فرمود بر بادها، پس زدند خودشان را بر متن آب و سينه آن، تا آنكه از تصادم باد به آب، موج به هم رسيد، و بعد از تزاحم امواج به همديگر كف به عمل آمد مثل روغن مَسكِه (8) 192 و تمامش يك كف شد، پس جمع فرمود آنها را در موضع بيت،


1- - معلّاة: موضع مرتفعى است در بالاى مكّه نزديك دامنه كوه حجون، كه در آن مقبره مشهور مكّه بنام «قبرستان معلّاة» قرار دارد، اهل مكّه آن را مخفّف نموده، «مُعلّى» گويند؛ (شفاء الغرام 1/ 41). عبارت متن «مُعلّا». م.
2- - عبارت متن «معلّا». م.
3- - مَسْفَلَة: اسفل و قسمت پايين؛ محلّه اى است در پايين مكّه. لغت نامه گويند در حال حاضر محلّ معروفى است در مكّه.
4- - بحار 10/ 75 ب 5 ح 1 و 54/ 64 ح 35 و 96/ 79 ب 8 ح 17؛ علل الشرايع 2/ 593 ب 385 ح 44؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 1/ 240 ب 24 ح 1.
5- - امّ: مادر، والده. لغت نامه.
6- (7)
7- - مَسْبوق: آنكه كسى يا چيزى بر او سابق باشد. لغت نامه.- نِتاج: نسل، نژاد، زاده. لغت نامه.
8- - مَسْكِه: چربى كه از ماست گيرند، زبد. لغت نامه.

ص: 53

پس آن را قرار داد كوهى از كف، و منجمد شد و پهن نمود از زير آن زمين را (1) 193. چنانچه روايت شده كه يافتند در سنگى از سنگهاى بيت كه در او نوشته شده بود

«إني أنَا اللَّهُ ذُو بَكَّة خَلَقتُها يَومَ خَلَقتُ السَّمواتِ وَ الْأرضَ وَ يَومَ خَلَقتُ الشَّمسَ وَ الْقَمَرَ وَ خَلَقتُ الْجَبَلَينِ وَ حَفَفْتُها بِسَبْعَةِ أمْلاكٍ حَفيفاً» (2) 194،

يعنى: بدرستى كه منم آن خدايى كه صاحب مكّه هستم، و خلق كرده ام آن مكّه را روزى كه خلق كرده ام سماوات و ارضين را، و روزى كه خلق كردم دو كوه، و پيچيده كردم آن دو كوه را به هفت ملك، پيچيدنى سزاوار و لايق. شايد مُراد به هفت ملك، اقاليم سبعه (3) 195 ارض باشد، و اين فرمايش كه «خلق كردم آن را روزى كه خلق كرده ام آسمانها و زمينها را و آفتاب و ماه را» منافات ندارد با قول اوّلى كه از همه اجزاى زمين مقدّم خلق شده، جهت اينكه بلاتشبيه، اين فرمايش به منزله آن است كه در عُرف، كسى از كسى مى پرسد كه فلان متاع را كى گرفته اى؟ مى گويد: در فلان سفرم. ديگر ساكت است از اينكه در اوّلِ سفر گرفته يا در آخر آن؛ مُراد ازمنه متقاربه است،

و هرگاه به نظر كسى بيايد در آن روز خلق شدن، مستلزم شرافت نيست بجهت اينكه ساير مساجد و بلكه هر قطعه اى از قطعات زمين همان وقت خلق شده؛ و اين منظور مدفوع (4) 196 است:

اوّل، به اين تقريب كه صاحبِ (5) 197 اين نظر ايراد مى كند، لازم مى آيد، العياذُ بِاللَّه، كلامى باشد لغو، و كلام لغو از حكيم صادر نمى شود.

ثانياً، غرض آن است كه در همان روز خلق شده به عنوان امتياز و معبديّت و توجّه تمام؛

چنانچه در حديث وارد شده كه:

«إنَّ اللَّهَ اخْتَارَ مِنْ كُلِّ شَي ءٍ شَيْئاً وَ اخْتَارَ مِنَ الْأرْضِ مَوْضِعَ الْكَعْبَةِ» (6) 198،

يعنى: بدرستى كه خدواند عالم اختيار فرموده از هر چيز چيزى را، و


1- - كافى 4/ 189 ح 7؛ الفقيه 2/ 241 ح 2296؛ وسايل 13/ 241 ب 18 ح 17646؛ بحار 54/ 204 ح 150.
2- - (در بعضى منابع با اندكى تغيير) مستدرك 9/ 191 ب 36 ح 10647- 2 و 9/ 335 ب 12 ح 11033- 3؛ بحار 54/ 65 ح 40 و 96/ 62 ب 5 ح 38؛ تفسيرعياشى 1/ 187 ح 97.
3- - اقاليم سَبعَه: هفت كشور، هفت بخش زمين. لغت نامه.
4- - مَدفوع: رانده شده. لغت نامه.
5- - عبارت متن «صاصب». م.
6- - وسايل 13/ 242 ب 18 ح 17649؛ الفقيه 2/ 243 ح 2306.

ص: 54

اختيار كرده از زمين موضع كعبه را. اين است كه در هر زمانى از ازمِنه (1) 199، مورد نوعى از انواع توجّهات خداوندى شده و تشكّلات و هيئاتِ متعدّده به هم رسانيده؛ چنانچه از حضرت امير عليه السلام سؤال مى كنند از اوّل بقعه از زمين كه مبسوط گرديد ايّام طوفان اوّلى، مى فرمايد:

«مَوْضِعَ الْكَعْبَة»

و مى فرمايد كه: بود آنجا زَبرجَد (2) 200 خَضراء (3) 201.

و از امام صادق عليه السلام مروى است كه: چون آدم عليه السلام بر زمين آمد، خداوند عالم زمين را از براى او مرتفع گردانيد تا همه آن را ديد، ندا رسيد كه اين همه از براى تو است. ديد موضع كعبه را قطعه اى از زمين سفيد و نورانى مثل نور آفتاب و ماه، گفت: خداوندا اين زمين نورانى چيست؟ گفت: اين حرم من است در زمين، و بر تو قرار يافت هر روز هفت طواف (4) 202 نمايى آن را. و همان زمين پاك، به همين منوال سفيد و نورانى بود تا اينكه قابيل هابيل را كشت، سياه گشت (5) 203.

مروى است كه زراره گويد: عرض كردم خدمت امام صادق عليه السلام كه: خدا مرا فداى تو گرداند، چهل سال است كه از شما مسائل حجّ مى پرسم و جواب مى گوييد! فرمود:

يا زراره، خانه اى كه حج شده است پيش از آدم عليه السلام به دو هزار سال، مى خواهى كه مسائل او را تمام كنى در چهل سال (6) 204؟!

و در روايت وارد است كه: قبل از آدم عليه السلام در آن موضع، خانه اى بود كه آن را بيت الضراح (7) 205 مى گفتند و ملائكه طواف آن مى كردند، چون آدم عليه السلام به زمين هبوط


1- - ازْمِنَه: زمانها. لغت نامه.
2- - زَبَرْجَد: نوعى زمرد باشد ...، سنگى است گرانبها. لغت نامه.
3- - بحار 10/ 78 ب 5 ح 1 و 54/ 64 ح 35 و 96/ 59 ب 5 ح 23؛ علل الشرايع 2/ 594 ب 385 ح 44؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/ 243 ب 24 ح 1.
4- - در منابع مورد استفاده، «هفتصد طواف» نقل شده است. م.
5- - كافى 4/ 189 ح 4؛ الفقيه 2/ 242 ح 2303؛ وسايل 13/ 303 ب 4 ح 17804؛ بحار 11/ 217 ب 4 ح 30؛ المناقب 4/ 268.
6- - الفقيه 2/ 519 ح 3111؛ وسايل 11/ 12 ب 1 ح 14118.
7- - عبارت متن «بيت الصراخ». م.

ص: 55

نمود (1) 206 مأمور شد كه حج كند و طواف آن نمايد، و در زمان طوفان، آن را به آسمان چهارم بردند و ملائكه سماوات طواف آن مى كنند (2) 207.

و در روايت ديگر آمده است كه: زمان طوفان نوح عليه السلام، خدا خانه كعبه را مرتفع نموده به آسمان برد، آن وقت از ياقوت سرخ بود (3) 208، و الحال در آسمان چهارم است و آن را بيت المعمور گويند و قبله ملائكه است (4) 209.

و منقول است كه چون خدا به ملائكه فرمود كه من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار دهم، ملائكه به فرياد آمده گفتند: الهى او را از ما قرار ده، كسى كه عمل كند در ميان خلق به طاعت تو؛ پس خدا فرمود: بدرستى كه من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد (5) 210.

پس ملائكه گمان بردند كه اين، غضبى بود از خدا بر ايشان، پس پناه به عرش بردند و به دور آن طواف مى كردند، پس خدا امر فرمود به خانه اى از مرمر كه سقفش از ياقوت سرخ بود و ستونهايش از زبرجد (6) 211 كه دور آن طواف كنند، و هر روز هفتاد هزار ملك داخل آن مى شدند كه بعد از آن تا روز وقتِ معلوم، ديگر آنها داخل آن خانه نمى شوند، و فرمود كه: وقتِ معلوم روزى است كه در او صور مى دمند (7) 212.

و به روايت ديگر از امام صادق عليه السلام سؤال كردند از ابتداى طواف خانه كعبه، فرمود كه: خدا چون خواست كه آدم را خلق كند، به ملائكه گفت كه: من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار بدهم، پس دو ملك از ملائكه گفت كه: آيا كسى را خليفه مى گردانى كه افساد كند در زمين و خونها بريزد؟ (8) 213 پس حجابها ميان ايشان، و نور عظمت الهى كه


1- - هُبوط: فرود آمدن از بالا. لغت نامه.
2- - عوالى اللآلى 2/ 83 ح 225.
3- - بحار 96/ 64 ب 5 ح 47؛ تفسيرعياشى 1/ 60 ح 100.
4- - برخى از رواياتِ دالّ بر اين مطلب عبارتند از: كافى 4/ 195 ح 2؛ مستدرك 9/ 337 ب 12 ح 11035- 5؛ بحار 5/ 330 ب 17 ح 34.
5- - مضمون اين آيه شريفه است: ى وَ إذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إنى جاعِلٌ فِى الْأرْضِ خَليفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إنى أعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ ى بقره/ 30.
6- - زَبَرْجَد: نوعى زمرد باشد ...، سنگى است گرانبها. لغت نامه.
7- - بحار 11/ 108 ب 1 ح 17 و 54/ 367 ب 4 ح 4 و 96/ 32 ب 4 ح 7؛ علل الشرايع 2/ 402 ب 142 ح 2؛ ترجمه اخبار مكّه 1/ 28- 26.
8- - مضمون آيه شريفه 30 از سوره مباركه بقره است كه پيشتر نقل شد. م.

ص: 56

پيشتر مشاهده مى كردند به هم رسيد، دانستند كه حقّ تعالى به غضب آمده از گفتار ايشان، پس بسيار ملائكه گفتند كه چه چاره كنيم و چگونه توبه نماييم؟ گفتند: ما از براى شما توبه نمى دانيم مگر آنكه پناه بريد به عرش، پس پناه به عرش آوردند تا خدا توبه ايشان را فرستاد و حجابها از ميان ايشان و نور الهى برداشته شد، پس خواست كه به اين روش او را عبادت كنند، پس خانه كعبه را در زمين خلق فرمود كه هر روز هفتاد هزار ملك داخل مى شوند كه ديگر بر نمى گردند تا روز قيامت (1) 214.

و مروى است كه در زير عرش، خانه اى وضع كردند كه او را بيت المعمور گويند، و ملائكه سماوات كه طواف عرش مى كردند مأمور شدند كه طواف آن كنند بجهت سهولت تكليف ايشان، و بعد از آن، ملائكه زمين مأمور شدند كه در موضعى كه خانه كعبه واقع شده خانه اى بنا كنند بر شكل و هيئت آن، و طولًا و عرضاً، و نامش را ضراح (2) 215 نهادند و خداوند ايشان را امر فرمود كه طواف آن كنند چنانچه اهل آسمان طواف بيت المعمور مى نمايند (3) 216.

و در حديث ديگر وارد شده كه: چون ملائكه به خدا ردّ كردند خلافت آدم را، دانستند كه بد كرده اند، پشيمان شدند و پناه به عرش بردند و استغفار كردند، پس خدا خواست كه به مثل اين عبادت او را بندگى نمايند، پس خلق فرمود در آسمان چهارم خانه در برابر عرش كه او را ضراح (4) 217 ناميدند، و در آسمانِ اوّل خانه اى برابر ضراح (5) 218 خلق فرمود كه آن را معمور ناميدند، پس خانه كعبه را برابر بيت المعمور ساخت و امر نمود آدم را كه طواف كند دور خانه كعبه، پس توبه او را قبول كرد، و اين سنّت جارى شد تا روز قيامت (6) 219.

از ابن عبّاس مروى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: بيت المعمور در آسمان است


1- - بحار 11/ 109 ب 1 ح 23 و 96/ 31 ب 4 ح 6؛ علل الشرايع 2/ 402 ب 142 ح 3؛ و با تغييراتى در: كافى 4/ 187 ح 1؛ وسايل 13/ 296 ب 1 ح 17787.
2- - عبارت متن «صراخ». م.
3- - بحار 55/ 8 ب 4؛ تصحيح الاعتقاد/ 76.
4- - عبارت متن «صراخ». م.
5- - عبارت متن «صراخ». مصح.
6- - وسايل 13/ 296 ب 1 ح 17788؛ بحار 6/ 96 ف 2 ح 2 و 11/ 110 ب 1 ح 24 و 55/ 58 ب 7 ح 5 و 96/ 33 ب 4 ح 10؛ علل الشرايع 2/ 406 ب 142 ح 7؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 2/ 90 ب 33 ضمن ح 1.

ص: 57

و آن را ضراح (1) 220 مى گويند، مثل بيت الحرام است و در مقابل او، طورى كه هرگاه بيفتد بيت المعمور، مى افتد بر بيت الحرام، و داخل مى شود بر بيت المعمور هر روز هفتاد هزار ملك كه ديگر ابداً او را نمى بينند، و بدرستى كه براى بيت المعمور در آسمان، احترام و منزلت است به قدر احترام و منزلت كعبه (2) 221.

و اين اخبارى كه ذكر شد در اسماء خانه ها و محلّ آنها، به ظاهر مختلف همديگر به نظر مى آيد شايد وجه جمع، اين بوده باشد كه در هر يكى از سماوات خانه اى بوده كه مكان و معبد ملائكه بوده، بيت المعمور و ضراح (3) 222 ناميده شود، و خودشان مقابل يكديگر باشند چنانچه ازرقى از مجاهد نقل كرده كه: خدا آفريد موضع كعبه را پيش از آنكه چيزى از زمين خلق كند به دو هزار سال، و بدرستى كه اساس كعبه در طبقه هفتم زمين است (4) 223، و كعبه يكى از چهارده خانه است كه در هر آسمان يك خانه، و در هر زمين يك خانه است، و درِ هر يك از آنها مقابل ديگرى است (5) 224.

و روايت است كه (6) 225: چون آدم و حوّا عليهما السلام، بجهت خوردن از شجره منهيّه (7) 226، از بهشت بيرون آمدند، بجهت مفارقت قرب حقّ و نعمتهاى بهشت، در غايت نادم و پشيمان شده به مقام تضرّع و التِجا (8) 227 به درگاه ربّ العالمين آمده، مناسب حال خودشان مناجاتها مى كردند كه اين مختصر محلّ ذكر آنها نيست (9) 228، آخرالامر (10) 229 خلّاق عالم توبه ايشان را قبول فرمود باز گريه كردند، خطاب رسيد كه: من توبه شما را قبول كردم ديگر

(11) 230


1- - عبارت متن «صراخ». م.
2- - بحار 55/ 60 ب 7 ح 11.
3- - عبارت متن «صراخ». م.
4- - اخبار مكّه 1/ 32؛ ترجمه اخبار مكّه 1/ 26.
5- - اخبار مكّه 2/ 124؛ ترجمه اخبار مكّه 2/ 398.
6- - بطور مشروح در: ترجمه اخبار مكّه 2/ 402- 400.
7- - مَنهيّه: چيزهاى نهى كرده شده و منع كرده شده. لغت نامه.
8- - الْتِجا: التجاء، پناه آوردن. لغت نامه.
9- - مناجاتهاى آدم و حوّا عليهما السلام در ضمن بسيارى از روايات مربوط به خروج ايشان از بهشت و هبوط به زمين نقل شده است؛ اين مناجاتها غالباً درباره حسرت دورى از بهشت و وحشت از سكونت در زمين و ناراحتى آنان بجهت محروميّت از شنيدن صداى ملائكه است، جهت آگاهى بيشتر مراجعه شود به: كافى 4/ 195 ح 1؛ وسايل 13/ 221 ب 13 ح 17601؛ بحار 11/ 182 ب 3 ح 36؛ تفسيرعياشى 1/ 35 ح 21.
10- - آخرالامر: عاقبت، در پايان كار. لغت نامه.
11- مولى عبدالجبار شكوئى - سيدجواد طباطبايى، مصباح الحرمين، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.

ص: 58

چرا گريه مى كنيد؟ گفتند ... كه: به گريه مى آورد ما را ياد كردن معاصى خود، و دورى از تسبيح و تقديس و عبادت ملائكه. پس خدا به ايشان رحم كرده به جبرئيل وحى نمود كه: ببر بسوى آنها خيمه از خيام بهشت، و تسلّى و صبر بده ايشان را بر مفارقت بهشت، و جمع كن ميان آدم و حوّا را در آن خيمه كه من رحم كردم ايشان را براى گريه ايشان و وحشت و تنهايى ايشان، و نصب كن خيمه را بر آن بلندى كه ميان كوههاى مكّه است (يعنى جاى خانه كعبه و پى هاى آن)، كه پيشتر ملائكه بلند كرده بودند. پس جبرئيل خيمه را آورد، و آن مساوى اركان (1) 231 و پى هاى كعبه بود، و در آنجا برپا كرد، و آدم را از صفا و حوّا را از مروه فرود آورد و هر دو را در ميان خيمه جاى داد، و عمود خيمه از ياقوت سرخ بود، پس نور و روشنى آن عمود جميع كوهها و حوالى آنها را روشن كرد، و آن روشنى از هر طرف بقدر حرم (2) 232 مُمتدّ (3) 233 شد، پس به اين سبب حرم محترم شد از براى حرمت خيمه و عمود، چون از بهشت بودند، و به اين جهت خدا حسنات را در حرم مضاعف گردانيد، و طنابهاى خيمه از اطراف آن بقدر مسجد الحرام بود، ميخهايش از شاخه هاى بهشت، و به روايت ديگر از طلاى خالص بهشت بود، و طنابهايش از بافتهاى ارغوانى بهشت بود، پس وحى به جبرئيل شد كه: بفرست به خيمه هفتاد هزار ملك را كه آن را حراست نمايند از متمرّدان جنّ، و مونس آدم و حوّا باشند، و طواف كنند به دور خيمه از براى تعظيم خيمه و كعبه. پس نازل شدند ملائكه و نزد خيمه مى بودند و آن را حراست مى كردند و طواف مى نمودند در هر روز و شب، چنانچه در آسمان دور بيت المعمور طواف مى كردند، و اركان كعبه در زمين برابر بيت المعمور است كه در


1- - اركان: جمع ركن، پايه ها. لغت نامه.
2- - ازرقى در «اخبار مكّه» حدود حرم را چنين بيان كرده است: حدّ حرم در راه مدينه نرسيده به «تنعيم» و كنارخانه هاى قبيله غفار، و فاصله آن تا مكه سه ميل است، در راه يمن كنار مسيل لبن و در گردنه لبن است و فاصله آن هفت ميل است، در راه جدّه در منطقه اعشاش و در ده ميلى مكّه است و در راه طايف در راه عرفات و يازده ميلى مكّه است، در راه عراق در گردنه خل و كناره كوه مقطع و هفت ميلى مكّه است، در راه جعرانه حد حرم، در راه خاندان عبداللَّه بن خالد بن اسيد و نُه ميلىِ مكّه است؛ ترجمه اخبار مكّه 2/ 404- 403.
3- - مُمْتَدّ: كشيده شده و دراز شده. لغت نامه.

ص: 59

آسمان است (1) 234، پس خدا وحى نمود بعد از اين به جبرئيل كه: برو بسوى آدم و حوّا و آنها را دور كن از خانه من، كه مى خواهم گروهى از ملائكه را به زمين فرستم كه بلند كنند پِى هاى خانه مرا از براى ملائكه و ساير خلق من از فرزندان آدم عليه السلام. پس جبرئيل آنها را از خيمه بيرون كرده و خيمه را از آن مكان برداشت، و آدم را به صفا و حوّا را به مروه گذاشت و خيمه را به آسمان برد (2) 235.

ابن عبّاس گويد كه: چون آدم عليه السلام از سرانديب (3) 236 متوجّه كعبه شد، به هر جا كه قدم گذاشت معموره (4) 237 و آباد شد، و هر جا كه اقامت نمود، شهر و سواد اعظم (5) 238 شد تا داخل حرم محترم مكّه شد، پس جبرئيل بال خود را بر جاى كعبه زد و اساس را كه قبل از اين ملائكه گذاشته بودند پيدا نمود، و ملائكه سنگهاى عظيم، كه هر يك از آنها را سى نفر از آدم نمى توانند برداشت، از پنج كوه آوردند: كوه لبنان (6) 239، طور سيناء (7) 240، طور زيتا (8) 241، جودى، حرا (9) 242. و آدم عليه السلام بناى خانه نمود تا مساوى روى زمين شد، پس خدا بيت المعمور را بجهت استيناس (10) 243 آدم عليه السلام فرستاده آن را به روى كعبه گذاشت، و بيت به همان وضع بود، پس دو چيز سبب شد كه خدا او را به آسمان برد:

يكى طغيان و فساد قوم نوح عليه السلام، چنانچه از حضرت امير عليه السلام منقول است كه: اوّل چيزى كه از آسمان به زمين نازل شد خانه كعبه بود از ياقوت سرخ، و چون زمان نوح عليه السلام قوم او در فسق و فجور افراط كردند خدا آن را به آسمان برد، بعد از آن ابراهيم و


1- - ترجمه اخبار مكّه 1/ 40.
2- - بحار 11/ 184 ب 3 ح 36.
3- - سَرانديب: سانسكريت، سيلان، نام كوهى است مشهور كه آدم عليه السلام از بهشت بدانجا فرود آمد و مقام كرد و نقش قدم او در آنجا هست. لغت نامه.
4- - مَعْمورَه: تأنيث معمور، آباد. لغت نامه.
5- - سَواد اعْظَم: هر شهر بزرگ عموماً، و مكّه معظّمه خصوصاً. لغت نامه.
6- - عبارت متن «سلبنان». م.
7- - سينا نام كوهى نزديك ايله است، جودى و حرا هم نام دو كوه است؛ ترجمه اخبار مكّه 1/ 30 (پاورقى).
8- - عبارت متن «طور زيناء»؛ در ترجمه اخبار مكّه 1/ 29، ذيل اين نام (در پاورقى) آمده است: كوهى كه بر فراز آن درخت زيتونى قرار دارد و كنار پل خابور و نزديك رأس عين است. م.
9- - ترجمه اخبار مكّه 1/ 29؛ شرح نهج 13/ 161 خ 238.
10- - استيناس: انس گرفتن، خو گرفتن. لغت نامه.

ص: 60

اسماعيل عليهما السلام به بناى آن مأمور شدند (1) 244.

دوّم طوفان نوح عليه السلام؛ چنانچه مروى است كه چون ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام مأمور شدند به رفع قواعد كعبه گفتند: خدايا در كدام بقعه بناى آن كنيم؟ فرمود: در بقعه كه قبّه (2) 245 آدم عليه السلام در آن بود تا به طوفان نوح عليه السلام. و چون تمام دنيا غرق شد، خدا آن قبّه (3) 246 را به آسمان برد، و امّا موضع آن قبّه غرق نشد و اصلًا آب به آن نرسيد (4) 247.

لكن از قرارى كه بعضى از علما مى فرمايند و آنچه از تتبّع اخبار ظاهر مى شود آن است كه خانه كعبه تا حال، دوازده مرتبه بنا شده:

اوّل بناى ملائكه چنانچه ذكر شد.

دوّم بناى آدم عليه السلام و تفصيلش ايضاً گذشت.

سيّم بناى اولاد آدم عليه السلام، كه از سنگ در اطراف مكان كعبه ديوارى كشيدند و به طريق آدم عليه السلام طواف حجّ مى كردند تا زمان نوح عليه السلام. چون در طوفان، بيت المعمور به آسمان رفت مكان كعبه تغيير به هم رسانيد؛ و اين قول با روايت سابقه منافات دارد: العلم عنداللَّه.

چهارم بناى ابراهيم عليه السلام (5) 248: چون آب زمزم بيرون آمد و قبيله جُرهُم به اذن ابراهيم عليه السلام، مونس هاجر و اسماعيل عليهما السلام شدند، در مرتبه سيّم كه ابراهيم عليه السلام به ديدن ايشان آمد، كثرت مردم و آبادانى در دور ايشان ديده شاد شد، تا آنكه اسماعيل به حدّ بلوغ رسيد، پس خدا امر فرمود به ابراهيم عليه السلام كه خانه كعبه را بنا كند، گفت: خداوندا، در


1- - بحار 96/ 64 ب 5 ح 42؛ تفسيرعياشى 1/ 60 ح 100.
2- - قُبَّة: قبه، بناى گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.
3- - قُبَّة: قبه، بناى گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.
4- - مستدرك 9/ 323 ب 8 ح 11010- 3؛ بحار 96/ 38 ب 4 ح 15؛ تفسيرقمى 1/ 61.
5- - مطالب اين قسمت بصورت تلفيقى از روايات مربوط به (بناى حضرت ابراهيم عليه السلام) است، بخشى ازمنابع آن، (اگرچه بطور پراكنده) عبارت است از: كافى 4/ 205 ح 4 و 4/ 207 ح 7؛ مستدرك 9/ 323 ب 8 ح 11010- 3؛ بحار 38/ 96 ب 4 ح 15 و 12/ 97 ب 5 ح 6 و 96/ 216 ب 4 ح 1؛ امالى طوسى/ 476 ح 1041- 10؛ تفسيرقمى 1/ 60؛ (لازم به ذكر است در جاهايى كه ضرورت داشته باشد به منابع آن اشاره خواهد شد. مصح).

ص: 61

كدام بقعه؟ فرمود: در آن بقعه اى كه قبّه (1) 249 براى آدم نصب كردم، و حرم به سبب آن روشن شد، و آن در طوفان نوح عليه السلام به آسمان رفت (2) 250. پس خدا جبرئيل را فرستاد خط كشيد به جاى كعبه. به روايت ديگر: ابرى فرستاد تا سايه افكند بر آن مقدار كه زمين خانه كعبه بود (3) 251. و به روايت ديگر: بادى را برانگيخت تا بدان اندازه زمين را برفت، پس ابراهيم عليه السلام با اسماعيل عليه السلام خاكها و سنگها را برداشته و به اساس اصل رسانيدند (4) 252، زمين كعبه يك سنگ سرخ بود، پس وحى شد كه: بناى كعبه را بر اين سنگ بگذار. پس خدا پِى هاى كعبه از براى ابراهيم عليه السلام از بهشت فرستاد و به ملائكه چندى امر شد كه معاونت ابراهيم عليه السلام نمايند. به روايتى: سنگها را از ذى طُوى آوردند كه جايى است تخميناً در يك فرسخى مكّه و داخل حرم (5) 253. و به روايتى: از پنج كوه مى آوردند:

طورسيناء و طور زيتا (6) 254 و لبنان و جودى و حراء (7) 255. و به روايت ديگر: از شش كوه:

طورسيناء و قدس و ابوقبيس، ورقان و رضوى و احد (8) 256. پس اسماعيل عليه السلام سنگ مى داد و ابراهيم عليه السلام به بنا مى گذاشت، و به نظر قاصر مؤلّف (9) 257 رسيده كه گويا جبرئيل هم


1- - قُبَّة: قبه، بناى گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.
2- - مستدرك 9/ 323 ب 8 ح 11010- 3؛ بحار 12/ 99 ب 5؛ قصص جزائرى/ 123 ف 4.
3- - ترجمه اخبار مكّه 1/ 49.
4- - كافى 4/ 206 ح 5؛ الفقيه 2/ 246 ح 2318؛ وسايل 13/ 212 ب 11 ح 17584؛ بحار 12/ 102 ب 5 ح 9 و 13/ 444 ب 19 ح 9 و 13/ 450 ب 19 ح 14 و 96/ 53 ب 5 ح 2؛ تفسيرعياشى 1/ 133 ح 442 و 2/ 84 ح 39؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/ 312 ب 28 ح 80؛ معانى الاخبار/ 285 ح 3.
5- - مستدرك 9/ 323 ب 8 ح 11010- 3؛ بحار 12/ 99 ب 5 و 96/ 38 ب 4؛ تفسير قمى 1/ 62؛ قصص جزائرى/ 123 ف 4.
6- - عبارت متن «طور زينا». م.
7- - عوالى اللآلى 2/ 97 ح 264؛ شفاء الغرام 1/ 179.
8- - شفاء الغرام 1/ 179.
9- - عبارت متن «مؤلّف قاصر». م.

ص: 62

براى ايشان سنگ مى تراشيد، پس بنا مى كرد ابراهيم در هر روز يك ساف (1) 258 يعنى يك رك (2) 259؛ تا رسيد به موضع حجرالأسود؛ و هر سنگ كه برداشته به موضع حجر مى گذاشت مى افتاد و قرار نمى گرفت، ناگاه از كوه ابوقبيس آوازى آمد كه: يا ابراهيم، تو را نزد من وديعه اى هست، بستان. ابراهيم عليه السلام آمد نزد آن، ديد كه ابوقبيس حركت نموده، شكافته شد و حجرالاسود را كه خدا در ايّام طوفان آنجا پنهان كرده بود، بيرون انداخت (3) 260، پس آن سنگ را گرفت (4) 261، بر وفق آن موضع بود، بى زياده و كم، پس به همان موضع گذاشته قرار يافت. همينكه بناى كعبه تمام شد، ارتفاع آن نُه ذرع (5) 262 و يا دوازده ذراع (6) 263 بود، و طولش سى ذرع و عرض آن بيست و دو ذرع بود، پس به روى كعبه چوبها انداخت و بر رويش اذخر (7) 264 ريخت، دو در براى كعبه گذاشته بود:

يكى به جانب مشرق و ديگرى به جانب مغرب (و درى كه در جانب مغرب است آن را مُستَجار گويند)، كه از يك در داخل شوند و از در ديگر بيرون روند، و براى آن عَتبه (8) 265 گذاشت، و هاجر عبايى كه با خود داشته بر در آويخته، ميان كعبه مى بودند.

بعضى گفته اند كه ابراهيم عليه السلام دو درگاه متصل بر زمين گذاشت و در بر آن نشانيد، و چنان بود تا زمان حميرى كه تبّع اش گويند، كه او در بر آن گذاشته و قفل بر آن نهاد (9) 266، ولكن در احاديث ديگر وارد شده است كه ابراهيم عليه السلام درها را نشانيده و بر آنها حلقه هاى آهن آويخت، و اندرون كعبه چاهى كند كه خزانه آن باشد از براى هدايا و نذورات (10) 267.

و چنين مى نويسند كه بعد از ابراهيم عليه السلام، از اطراف و جوانب، نذورات و موقوفات براى خانه خدا مى آوردند و از بيرون ديوار به اندرون كعبه مى انداختند، بعضى از سلاطين طلا و نقره مى فرستادند، از جمله يكى از سلاطين سلف، دوتا آهوى طلا فرستاد (11) 268. سالى يك مرتبه، كليددار در را گشوده طلا و نقره و جواهرات را جدا مى كرد،


1- - ساف: هر رسته اى است از ديوار، هر رده از ديوار. لغت نامه.
2- - رَك: راسته و صف كشيده. لغت نامه.
3- - كافى 4/ 205 ح 4؛ وسايل 13/ 212 ب 11 ح 17583.
4- - در بعضى از روايات، بجاى آوازِ كوه، عبارتِ «استخرجا الحجر من أبى قبيس بوحى من الله» يعنى «حَجَر را از كوه ابوقبيس با وحىِ خداوند خارج كردند»، و يا مشابه آن ذكر شده است. م.
5- - ذرع: گز، ساق دست (104 سانتى متر). لغت نامه.
6- - ذِراع: ارش، رش دست (48 سانتى متر). لغت نامه.
7- - عبارت متن «ازخر». م.
8- - عَتَبَة: آستانه در يا بالايين از هر دو. لغت نامه.
9- - ترجمه اخبار مكّه 1/ 53.
10- - الفضائل/ 50.
11- - بحار 15/ 75 ب 1 و 15/ 173 ب 1؛ الانوار/ 78 جزء 4؛ كنزالفوائد 1/ 224.

ص: 63

و آن دوتا آهوى طلا و جواهر را در چاه كه خزينه بود گذاشته، طلا و نقره را خرج خدّام مى كردند، و هر سال سلطان روم چهل غلام نو بجهت خدمت كردن مى فرستاد كه از همان نذورات خرج آنها را مى دادند. اين قسم بود آن خزينه تا زمان عمر؛ حسودان مكّه به او گفتند كه: تو الآن با دو پادشاه جنگ دارى، پادشاه روم و عجم، اگر اين خزينه را بيرون آورده به مصرف لشكر اسلام رسانى، كأ نّهُ عبادتى به خدا كرده اى. گفت: تا من در اين خصوص با على عليه السلام شورى نكنم نمى كنم. تا حضرت امير عليه السلام وارد مكّه شد خليفه احوال را به عرض ايشان رسانيد، حضرت به او فرمود: مالهايى كه در دست مردم است آنچه محلّ مصرف آنها را خدا نشان داده مثلِ خمس و زكات و ردّ مظلمه و تصدّق (1) 269 است، ولكن مال كعبه را محلّى قرار نداده الّا از براى خود كعبه؛ بگذار به حال خود باشد (2) 270. لذا به همين حال باقى بود تا زمان مستكفى باللَّه از بنى عبّاس، كه در زمان او طايفه قرامطه با لشكر مستكفى در مكّه دعوا نموده غلبه كردند و داخل مسجدالحرام شده تمام خزينه را غارت كردند، مِن جُمله حجرالاسود را بردند به بحرين، چنانچه ذكر خواهد شد ان شاءاللَّه تعالى (3) 271.

پنجم و ششم از مراحل دوازده گانه بناى كعبه بناء عَمالقه و جُرهُم است: در چند روايت وارد شده كه بعد از ابراهيم عليه السلام چون كعبه منهدم شد جُرهُم بنا كردند، ولكن اشهَر آن است كه بناى عمالقه قبل از جُرهُم بود. جرهم (به ضمّ جيم و هاء و سكون راء، در آخرش ميم) نام طايفه اى است از يمن كه اسماعيل عليه السلام از ايشان دختر گرفته بود، و


1- - تَصَدُّق: صدقه دادن. لغت نامه.
2- - وسايل 13/ 254 ب 23 ح 17680؛ بحار 30/ 694 ح 13 و 96/ 69 ب 6 ح 14؛ نهج البلاغة/ 522 ح 270 شرح نهج 19/ 158 ح 276.
3- - لازم به ذكر است كه برخى از جنگ هاى قرامطه با عبّاسيان در دوران خلافتِ «مكتفى باللَّه عبّاسى» اتفاق افتاده است كه خلافت وى در 289 هجرى آغاز و در 295 پايان يافته است (تاريخ طبرى/ ج 8)؛ ولى بردن حجرالاسود توسّط قرامطه به بحرين در درگيرى هاى سال 317 هجرى و در زمان خلافت «مقتدر باللَّه عبّاسى» انجام شده (البداية و النهاية 11/ 182- 180)؛ و بازگرداندن حَجَر به مكّه، مطابق روايت (البداية و النهاية 11/ 252) در سال 339 هجرى و مقارن خلافت «مستكفى باللَّه عبّاسى» به وقوع پيوسته است. م.

ص: 64

عمالقه قومى اند از اولاد عمليق يا عملاق بن لاود بن سام بن نوح عليه السلام كه در بلاد متفرّق شده بودند (1) 272.

از قرارى كه نوشته اند اسماعيل عليه السلام از زن جُرهُميّه دوازده فرزند داشت (2) 273، از جمله نابت (3) 274 و قيدار و قسطور (4) 275؛ بعد از وفات اسماعيل عليه السلام، نابت (5) 276 متولّى كعبه شد، و از او و قيدار اولاد بسيار به هم رسيد. چون ثابت وفات يافت، مضاض، برادر مادرى او متولّى كعبه شد و به اولاد اسماعيل عليه السلام و تمامى جُرهُم پادشاهى كرد، و در قبقعان (به دو قاف و عين بى نقطه كه موضعى است در اعالىِ (6) 277 مكّه) نشست و جماعت عمالقه در اسافلِ (7) 278 مكّه سكنى داشتند، و شخصى سميدع نام را بر خود امير كردند. خلاصه باز كعبه در ايّام جُرهُم خراب شد، و جُرهُم او را بنا نمود. پس ميان جُرهُم و عمالقه جنگى واقع شد و سميدع با جمع كثير از طرفين كشته شد، بالاخره عمالقه غالب آمد، جُرهُم و اولاد اسماعيل عليه السلام از مكّه فرار نمودند، و عمالقه آنجا پادشاهى كردند، و در ايّام ايشان نيز كعبه خراب شد و ايشان ساختند، آخرالامر عصيان ورزيدند و حرمت كعبه نگاه نداشتند پس خدا مورچه را بر ايشان مسلّط ساخته، گريختند و به يمن رفتند. در آنجا هلاك شدند و مكّه باز هم به تصرّف جُرهُم و اولاد اسماعيل عليه السلام درآمد (8) 279.

هفتم بناى قُصَىّ بن كلاب است: قصىّ (به ضمّ قاف و فتح صاد مهمله و تشديد ياء) پدر عبدمناف جدّ پيغمبر صلى الله عليه و آله است، و مُجملى از احوال او اين است كه:

پدر او، كلاب بن مرّه، فاطمه بنت سعد را به عقد خود درآورده از او زهره و قُصَىّ به هم رسيدند، و چون كلاب فوت شد فاطمه به عقد ربيعة بن حرام درآمد، و ربيعه او را با پسرش قُصَىّ برداشته به شام برد، چون قُصَىّ به حدّ رشد رسيد ميان او و اهل ربيعه


1- - الاختصاص/ 264؛ بحار 11/ 56 ب 1 ح 57.
2- - ترجمه اخبار مكّه 1/ 66.
3- - عبارت متن «ثابت». م.
4- - نام اين فرد در تاريخ طبرى «وطور» يا «يطور»، و در ترجمه اخبار مكّه «يطور»، و در شفاءالغرام «قطور» ذكر شده است. م.
5- - عبارت متن «ثابت». م.
6- - اعالى: در تداول جغرافيا نويسان قديم عربى زبان، اعالى را بر شمال هر ناحيه اطلاق مى كردند. لغت نامه.
7- - اسافِل: پايين ها. لغت نامه.
8- - بطور مشروح و با اندكى تغيير در: ترجمه اخبار مكّه 1/ 73- 66؛ در اين منابع نيز اشاره به بناى عمالقه و جُرهُم شده است: مستدرك 9/ 325 ب 8 ح 11012- 5؛ بحار 96/ 48 ب 4 ح 37.

ص: 65

ناخوشى به هم رسيد و او را به غربت سرزنش نمودند و گفتند: چرا به قبيله خود نمى روى؟ و او خيال مى كرد كه پدرش ربيعه است، پس شكايت طايفه را به او نمود، او گفت: اى فرزند، تو گرامى ترين مردمى و طايفه تو در مكّه اند. قُصَىّ چون اين را شنيد روانه مكّه شد، چون به مكّه رسيد اولاد اسماعيل عليه السلام او را استقبال نمودند و با اعزازِ (1) 280 تمام داخل مكّه شد، در آن وقت شخصى از خزاعه امير مكّه بود كه پسرى داشت خليل نام، چون خزاعى فوت شد امارت به خليل رسيد بعد از آن، خليل پسر خود حىّ نام را قائم مقام خود نموده وفات كرد. پس حىّ از توليت كعبه عذر خواسته كليد را به شخصى شيبه نام داد، و شيبه شارب الخمر (2) 281 بود، كليد را به يك كوزه شراب فروخت و بعد از آن قُصَىّ آن را خريد و قوّت تمام به هم رسانيد تا آنكه والى مكّه گرديد و تمام قوم خود را جمع نمود، و به اين سبب ملقّب به جمع شد. پس دارالنّدوة ساخت، يعنى مكانى نزديك كعبه بنا نهاد كه همه اهل مكّه براى مهمّات خود از مشورت و عقد نكاح و غيرذلك در آنجا جمع شوند. چون كعبه در آن وقت نيز منهدم بود، آن را بنا كرده و اطراف كعبه را بر قريش قسمت نمود، كه بر دور آن خانه ها ساختند، و همين به قدر مَطاف (3) 282 از براى كعبه گذاشت، و چنان بود تا در زمان اسلام تغيير يافت (4) 283.

و قُصَىّ اوّل كسى بود از اولاد كنانه كه پادشاه مكّه شد مع ذلك صاحب چند فضيلت شد: يكى حجابت كعبه يعنى كليددارى آن، ديگر رفادت (5) 284 يعنى ضيافت حجّاج، ديگر سقايت يعنى آب زمزم را به حاجيان دادن، ديگر لواء (6) 285 كعبه يعنى عَلَم كعبه را برداشتن (7) 286. و قبل از او هر يك از اين فضايل مخصوص به ديگرى بود و مجتمع در يك كس نبود؛ پس قُصَىّ آن فضايل را به اولاد خود قسمت نمود: به عبدالدّار، كه وَلَدِ اكبر (8) 287


1- - اعْزاز: عزيز كردن، ارجمند كردن. لغت نامه.
2- - شارِبُ الخَمْر: شراب خوار، باده خوار. لغت نامه.
3- - مَطاف: جاى طواف كردن. لغت نامه.
4- - بطور مشروح در: تاريخ يعقوبى 1/ 241- 237؛ و با تغييرات: معجم البلدان 5/ 187- 186؛ ترجمه اخبار مكّه 1/ 88- 83.
5- - عبارت متن «وقادت». م.
6- - عبارت متن «سواء». م.
7- - ترجمه اخبار مكّه 1/ 87.
8- - وَلَد اكبر: پسر بزگتر، پسر ارشد. مصح.

ص: 66

بود، كليد و سقايت و لواء را عنايت كرد، و رفادت (1) 288 و دارالنّدوة را به عبدمناف داد و متوفّى شد، و اولادش به موجب آن عمل نمودند تا وفات يافتند (2) 289.

هشتم بناى قريش است بعد از قُصَىّ؛ سببش آن بود كه زنى كعبه را بخور به عود مى كرد و از آتش آن، شراره به جامه كعبه رسيد و شعله ور گشته شراره به سقف خانه سرايت نموده سقف سوخت، پس سيلى عظيم نيز آمد و داخل حرم شد و قدرى از ديوارهاى خانه خراب كرد. چون قريش اراده بناى خانه نمودند شنيدند كه يك كشتى (3) 290 از باد مخالف تباهى شد، چون به حوالى جدّه رسيد شكست، و آن كشتى (4) 291 از قيصر روم بود كه از چوب و آهن و سنگ پر كرده، به مصاحبت با قوم نام بجهت تعمير كنيسه (5) 292 فُرس (6) 293 كه سوخته بود مى فرستاد، پس وليد بن مغيرة مخزومى با چند نفر به جدّه رفته از چوب آن كشتى (7) 294 بجهت كعبه خريدند. آنگاه مارى بزرگ از چاهى كه خزانه كعبه بود برآمده بر گرد خانه حلقه زده دهن خود را گشاد به نحوى كه اگر فيل به دم او مى رسيد فرو مى كشيد، و مردم بسيار خائف و لرزان شدند، ناگاه مرغى از آسمان آمده او را برداشت و به هوا برد (و اين مقدّمات بعد از فوت عبدالمطّلب بود، و در آن وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله بيست و پنج ساله بود، و بعضى سى و پنج ساله گفته اند)، و چون خواستند كه باقى خانه را خراب نمايند كه تمامى خانه را تعمير سازند ترسيده جرأت نكردند، تا آنكه وليد بن مغيره جرأت نمود و كلنگ را برداشته قدرى را خراب كرد و مردم يك شب توقّف نمودند تا ببينند كه وليد سالم مى ماند يا نه، و چون سالم ماند،


1- - عبارت متن «وقادت». م.
2- - ترجمه اخبار مكّه 1/ 89.
3- - عبارت متن «گشتى». م.
4- - عبارت متن «گشتى». م.
5- - كَنيسَه (يا كَنيسِه): معبد گبران، معبد گبران و ترسايان. لغت نامه.
6- - فُرْس: جمع فارس، بمعنى پارسيان و ايرانيان است. لغت نامه.
7- - عبارت متن «گشتى». م.

ص: 67

جرأت نموده و آن را خراب كردند تا به اساس ابراهيم عليه السلام رسانيدند، و آن سنگى بود سبز، مشتمل بر چند وصله (1) 295 به هم چسبيده. پس شخصى سر كلنگ را ميان دو وصله كرد كه يكى را بيرون آورد، چون آن را حركت داد جميع مكّه به حركت آمد، پس دست از آن برداشتند و اسباب آن را جمع كردند، آنگاه عابد بن عمران مخزومى گفت: اى معشر قريش، داخل عمارت كعبه نكنيد از مال حرام و ربا و ظلم، بلكه از مال حلال صرف آن نماييد. پس ساختن اطراف خانه را به قريش قسمت نمود: مابين ركن حجر تا ركن شامى را به بنى زهر و بنى عبدمناف داد، و مابين شامى تا مغربى را به بنى عبدالدّار و بنى اسد بن عبدالعزّى و بنى عدى بن كعب داد، و مابين مغربى تا يمانى را به بنى حج و بنى سهم، و مابين يمانى تا حجر را به بنى مخزوم داد. پس ابوحذيفة بن مغيرة گفت: اى قوم، در خانه را از زمين بسيار بلند كنيد تا كسى داخل آن نتواند شد مگر به نردبان، چرا كه در اين صورت كسى داخل آن نشوند مگر كسى كه موافق خواهش شما باشد، و چون كسى را در آن بينيد كه مكروه شما باشد او را به زير اندازيد تا آنكه عبرت ديگران شود. پس قريش چنان كردند، و چون عمارت به حدّ حجرالاسود رسيد، در نصب حَجَر، ميان قبايل نزاع عظيم به هم رسيده و كار به كارزار انجاميد، آخرالامر ابواميّة بن مغيرة كه از صَناديد (2) 296 قريش و بزرگان ايشان بود چنين گفت كه از منازعه دست بردارند و منتظر باشند تا اوّل كسى كه از باب الصّفا داخل حرم محترم شد ميان ايشان حكم كند. همگى به آن راضى شدند. اتفاقاً اوّل كسى كه از در داخل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، پس همه متّفق القول گفتند كه: محمّد امين صلى الله عليه و آله آمد و ما به حكم او راضى هستيم. چون حضرت بر نزاع آنها واقف شد، فرمود كه حجرالاسود را در بساطى گذاشتند و بزرگان اطراف او را برداشتند، حضرت با دست مبارك خود حَجَر را از بساط برداشته در موضعش گذاشت (3) 297.

علّامه حلّى در تذكرة ذكر نموده كه درِ خانه مبارك، به زمين چسبيده و دو در


1- - وَصْلَة: هرچيز كه آن را به چيز ديگر پيوند كنند، پاره جامه و كاغذ و غيره. لغت نامه.
2- - صَناديد: مهتران و بزرگان. لغت نامه.
3- - (با اندكى تغيير) كافى 4/ 217 ح 3؛ الفقيه 2/ 247 ح 2320؛ وسايل 13/ 214 ب 11 ح 17588؛ بحار 15/ 337 ح 7 و 8؛ ترجمه اخبار مكّه 1/ 132- 129.

ص: 68

داشت: مشرقى و مغربى؛ پس سيل آن را خراب كرد قبل از بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله به ده سال، و قريش آن را ساختند بر اين شكلى كه حالا هست، و كوتاهى نمود مالهاى حلال و هدايا و نذورات كعبه از آنكه آن را بر اساسِ ابراهيم عليه السلام بسازند، پس از سمت حجر اسماعيل عليه السلام بعضى از خانه را گم كردند و درِ ركن شامى را از اساس ابراهيم عليه السلام به عقب برده داخل خانه ساختند و تنگ كردند عرض ديوار را از ركن حَجَر تا ركن شامى كه پهلوى او است، پس باقى ماند از اساس خانه شبيه به ركن مرتفع، و اين همان است كه شاذروان (1) 298 مى گويند؛ تمام شد كلام تذكره (2) 299. بعد از آن در اندرون كعبه شش ستون قرار دادند در دو صف (3) 300.

نهم بناى عبداللَّه بن زبير است: مجملى از حكايتش آن است كه:

چون معاويه فوت شد و خلافت به يزيد رسيد، نامه به وليد بن عقبه كه حاكم مدينه بود نوشت كه بيعت او را از امام حسين عليه السلام و عبداللَّه بن زبير بگيرد، ايشان بيعت نكرده به مكّه رفتند، امام حسين عليه السلام از مكّه به كربلا رفته به شهادت فايز شد، و عبداللَّه در مكّه ماند. چون خبر شهادت حضرت به اطراف ممالك منتشر شد، بسيارى از مردم مكّه و مدينه بر اين مصيبت گريه نموده بر يزيد آشكارا لعن مى كردند، و به اين خاطر بيعت نمودند به عبداللَّه بن زبير، چون يزيد از اين مقدّمه مطّلع شد، مسلم بن عقبه را با لشكر بسيار به قتال اهل مكّه و مدينه فرستاده امر به قتل تماميشان نمود (به روايتى: سپرده بود كه ديگر باره به اهل بيت عليهم السلام متعرّض نشوند) (4) 301، چون مسلم به مدينه رسيد و بر آنجا غالب گرديد اوّل فضل بن عبّاس را كشت، و بسيارى از صحابه را به قتل رسانيد و آنچه مقتولين ايشان را ضبط كرده بودند يك هزار و هفتصد نفر بودند از صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، و از حافظين كلام اللَّه هفتصد نفر، و از ساير مردم ده هزار نفر به قتل رسانيد، و اسبان در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله جولان نمودند، و در مابين قبر و منبر پيغمبر صلى الله عليه و آله بول و سرگين انداختند، و سه روز مدينه را به عسكر حلال كردند كه آنچه


1- - عبارت متن «شادرون». م.
2- - تذكرة الفقهاء 8/ 86 ف 3 مسألة 453.
3- - ترجمه اخبار مكّه 1/ 132.
4- - بحار 46/ 122 ح 14 و ذيل آن.

ص: 69

خواهند بكنند، و جنگ در سنگستانى واقع شد كه از قبر آن حضرت صلى الله عليه و آله يك ميل (1) 302 دور بود، و آن را «حَرّة واقِم» (2) 303 مى گفتند (به فتح حاء و تشديد راء مضمومه و كسر قاف)، سه شبانه روز قتل و غارت كردند (3) 304.

مروى است كه سعيد بن مسيّب گويد كه چون يزيد، مسلم را فرستاد كه مدينه را غارت كند و اهل مدينه را به قتل رساند، آن ملاعين اسبهاى خود را بر ستون مسجد بسته و آنها را دور مرقد منوّر آن حضرت صلى الله عليه و آله بازداشتند، و سه روز مشغول غارت مدينه بودند. سعيد گويد كه هر روز امام سجّاد عليه السلام مرا بر مى داشت و مى آمد نزد قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، و دعايى مى خواند كه من نفهميدم، و از اعجاز آن حضرت چنان مى شد كه ما آنها را مى ديديم امّا آنها ما را نمى ديدند، و مردى كه بر اسب اشهَبى (4) 305 سوار و جامه هاى سبز پوشيده بود و حربه در دست داشت هر روز مى آمد و بر در خانه آن حضرت مى ايستاد و هر كه اراده مى كرد كه داخل خانه آن حضرت شود، حربه را به جانب او حركت مى داد، او مى افتاد مى مرد. چون دست از غارت برداشتند، حضرت به خانه رفته، هديه براى آن سواره بيرون آورد، او گفت: يا بن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من ملكى از ملائكه ام، و از محبّان تو و پدر توام، چون ايشان بر مدينه غالب شدند من از خدا رخصت طلبيدم كه بر زمين آمده شما را نصرت نمايم، و به آنچه كردم اميد رحمت از خدا و اميد شفاعت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و شما اهل بيت دارم (5) 306.


1- - ميل: واحد مسافت ... و معادل با 1482 متر فرانسوى. لغت نامه.
2- - عبارت متن «حروقم». م.
3- - با تغييرات: العمدة/ 322- 321؛ شرح نهج 3/ 259؛ و بطور مشروح در: تاريخ طبرى 4/ 381- 370 (وقايع سال 63 هجرى).
4- - اشهب: رنگ سپيد كه سپيدى آن بر سياهى غالب آمده باشد، ... سياه و سفيد بهم آميخته كه سفيدى آن غالب باشد. لغت نامه.
5- - بحار 45/ 132 ح 21؛ المناقب 4/ 143.

ص: 70

الحاصل: مُسلم از باقىِ زندگان اهل مدينه بيعت يزيد را گرفت بدين طريق كه همه بندگان او باشند كه اگر خواهد بفروشد و اگر خواهد آزاد كند. پس بعد از اين مقدّمه روانه مكّه شد، چون به عقبه هرشى (1) 307 يا منزل قديد (2) 308 رسيد به درك جهنّم رفت، و قبل از فوت، امارت عسكر را به حصين بن نمير تسليم نمود و گفت: يزيد تو را بعد از من امير نموده، پس بايد به تعجيل روانه مكّه شوى و منجنيق بر كعبه بندى و عبداللَّه بن زبير را بگيرى. پس حصين روانه شد و جنگ با اهل مكّه درپيوست، و منجنيق بسته آتش به كعبه ريخت، و سقف خانه را سوزانيد و حجرالاسود از اثر آتش سياه شد، و سه پاره گشت، و سوخت دو شاخهاى گوسفندى كه از بهشت به اسماعيل عليه السلام فديه آمده بود و او را از كعبه آويخته بودند. و در كوه ابوقبيس سنگهاى گران به منجنيق گذاشته به خانه خدا مى انداختند، پس بسيارى از بيت اللَّه خراب شد، پس صاعقه به اصحاب منجنيق رسيده پانزده يا هيجده نفر را سوخت، و اين مقدّمه، روز شنبه سيُّم ربيع الأوّل سنه شصت و چهار هجرى بود. پس يزيد در نصف همان ماه به مرض ذبحه (3) 309 و ذات الجنب (4) 310 به جهنّم واصل شد، چون خبر مرگ او به حصين رسيد دست از محاربه كشيد (5) 311.

پس عبداللَّه بن زبير با مردم مشورت كرد در آنكه تتمّه خانه را خراب كند و بسازد، جابر بن عبداللَّه انصارى و عبداللَّه بن عمر با جمعى ديگر تجويز نمودند، و عبداللَّه بن عبّاس با بعضى ديگر راضى شدند؛ عبداللَّه عازم شد بر خراب كردن و اهل مكّه از خوف نزول عذاب از مكّه بيرون رفتند، و تا سه روز در مِنى ماندند، و عبداللَّه به هر كس كه امر نمود كه متوجّه آن امر شود جرأت نكردند پس بالاخره خود، روز شنبه نيمه جمادى الآخر، بر بام كعبه رفته چند سنگ با كلنگ كنده بر زمين افكند، چون مردم ديدند كه به او ضررى نرسيد متوجّه آن امر شدند، بعد از آن عبداللَّه بن زبير آن را بنا كرد، مگر آنكه در ارتفاعش 18 ذرع (6) 312 اضافه نمود كه ارتفاع بيت بيست و هفت ذرع (7) 313 شد. چون


1- - هَرشى: واديى است در راه مكّه. لغت نامه.
2- - قُدَيد: نام موضعى است نزديك مكّه. لغت نامه.
3- - ذُبْحَة (يا ذَبْحَة): درد گلو، دردى است كه در گلو از بسيارى خون پيدا مى شود و بدترين خناقهاست. لغت نامه.
4- - ذاتُ الجَنْب: درد پهلو، نوعى بيمارى پهلو. لغت نامه.
5- - (با اندكى تغيير) بحار 68/ 123 ب 63 ذيل ح 1.
6- - عبارت متن «زرع». م ..
7- - عبارت متن «زرع». م ..

ص: 71

عبداللَّه از بناى كعبه فارغ شد، اندرون و بيرون او را با خَلوق (1) 314 خوشبو گردانيد و آن را پيراهن قباطى (2) 315 پوشانيد و با تمام اهل مكّه پابرهنه بيرون رفته از تنعيم (3) 316 عمره آوردند (گويند تنعيم (4) 317 جايى است در چهار ميلى مكّه و معروف است به مسجد عايشه)، و خود عبداللَّه در آن روز صد شتر قربانى كرد، و اين عمره در 27 ماه رجب سال 64 هجرى بود. و عبداللَّه درى براى كعبه قرار داد، و او را سه ستون چوبين نهاد، چنانچه الحال هست، و شاذروان (5) 318 را با قدرى از حجر اسماعيل عليه السلام داخل بيت نمود؛ نظر به حديث كه شنيده بود از خاله خود، عايشه دختر ابى بكر (6) 319.

چنانچه بخارى و مسلم روايت كرده اند از عايشه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود:

يا عايشه، اگر اين نبود كه قوم تو قريب العهدند به جاهليّت و شرك، و مى ترسم كه دلهاى ايشان انكار كند، هرآينه خراب مى كردم كعبه را و داخل مى نمودم در آن آنچه را كه بيرون شده، و مى چسبانيدم درِ او را به زمين، و دو در بر آن قرار مى دادم، يكى شرقى و ديگرى غربى، و مى رسانيدم آن را به اساس ابراهيم عليه السلام، و زياد مى كردم در آن شش ذرع (7) 320 از حِجر را زيرا كه قريش آن را كم كرده اند؛ پس اگر قوم تو خواهند كه خانه را از نو بسازند بعد از من، بيا تا به تو نمايم آنقدر را كه قصد كرده ام؛ پس حضرت صلى الله عليه و آله به عايشه نمود (8) 321 قريب به هفت ذرع (9) 322 از حِجر را (10) 323.

و نيز عبداللَّه در اندرون كعبه به سمت ركن شامى، پله اى قرار داد كه از آن به بام توان رفت و بر بام ناودانى نيز قرار داد، و همچنين روزنه ها از براى روشنى بنا نهاد (11) 324.


1- - خلوق: قسمى بوى خوش كه قسمت اعظم آن زعفران است و رنگ آن مايل به سرخى يا زردى است. لغت نامه.
2- - قباطى (يا قباطى): ناحيه اى بود در سرمن راى. لغت نامه.
3- - عبارت متن «نعيم». م.
4- - عبارت متن «نعيم». م.
5- - شاذروان: معرب شادروان، بنياد و اصل و اساس، شادروان كعبه. لغت نامه.
6- - (با تغييرات) شفاء الغرام 1/ 190- 185؛ البداية والنهاية 8/ 276.
7- - عبارت متن «زرع». م.
8- - نمودن: نشان دادن، ارائه دادن. لغت نامه.
9- - عبارت متن «زرع». م.
10- - صحيح بخارى 2/ 180؛ صحيح مسلم 4/ 100- 97.
11- - شفاء الغرام 1/ 186.

ص: 72

و قاضى مالكى گويد كه اخبار مختلف است در وضع حجرالاسود در آن بنا؛ بعضى گفته اند كه عبداللَّه خودش نهاد و ديگرى گفته كه پسرش عبّاد بن عبداللَّه گذاشت به اعانَت (1) 325 جبير بن شيبه، و ديگرى گويد كه پسر ديگرش حمزة بن عبداللَّه گذاشته (2) 326، و در فاكهى نوشته كه: كليدداران كعبه واضع (3) 327 حَجَر بودند (4) 328، و بعضى از علماى شيعه فرموده اند كه بنا به طريقه اماميّه، محتمل است كه حضرت سجّاد عليه السلام وضع حجر نموده، ولكن تا حال صريحاً به نظر نرسيده.

دهم بناى حجّاج بن يوسف ثقفى است و مجمل قصّه اش آن است كه:

چون عبداللَّه بن زبير بر بنى اميّه خروج كرد و خليفه آن وقت، عبدالملك بن مروان، حجّاج را به دفع او تعيين كرد، و ابن زبير در مكّه بود پس حجّاج به جنگ او رفته او تاب مقاومت نياورده به حرم كعبه مُلتجى (5) 329 شد. به امر حجّاج، برابر كعبه منجنيق گذاشته آنقدر سنگ انداختند كه خانه بر سر عبداللَّه خراب شد، پس عبداللَّه از خانه بيرون آمده جنگ كرد تا كشته شد. حجّاج سر او را به شام نزد عبدالمك فرستاد و مدّت محاربه او هفت ماه، و خلافتش نه سال، عمرش هفتاد و سه سال، و قتلش در ذى الحجّه سنه هفتاد وسه هجرى بود (6) 330.

و چون كعبه خراب شد، چند روز در خرابى ماند، و مردم هنوز از تعب جنگ نياسوده بودند، اهل مكّه فرصت يافته بسيارى از خاك و اسباب آن را بجهت تبرّك (7) 331 به خانه هاى خود بردند، پس حجّاج خواست كه او را بنا كند، مارى بيرون آمده مانع از بنا


1- - اعانَت: ياريگرى و استعانت ... و امداد و كمك. لغت نامه.
2- - شفاء الغرام 1/ 189- 188.
3- - واضِع: نهنده چيزى در جايى. لغت نامه.
4- - شفاء الغرام 1/ 189 (به نقل از فاكهى و ازرقى).
5- - مُلْتَجى: پناه جوينده، آنكه پناه مى گيرد به سوى كسى و يا چيزى. لغت نامه.
6- - مشروح اين ماجرا در بحار 68/ 123 ب 123 ذيل ح 1 نقل شده است. م.
7- - عبارت متن «تبريك». م.

ص: 73

شد تا اينكه همه فرار نموده حجّاج را خبر دادند، پس حجّاج بالاى منبر رفته گفت: از خدا مى خواهم كسى را كه از سرّ اين بلا ما را آگاه سازد. پس مرد پيرى از جاى خود برخاسته (1) 332 گفت كه: به اين سرّ، عِلم نخواهد داشت مگر عليّ بن الحسين عليهما السلام. حجّاج، كس فرستاده حضرت عليه السلام حاضر شد، پس خبر داد او را از منع خدا، آن حضرت عليه السلام فرمود: يا حجّاج، به مردم امر كن هر كه از بيت هر چه برده برگرداند. حجّاج بدين منوال امر كرد، مردم تمام آنچه برده بودند آوردند و به حضرت عليه السلام خبر دادند. فرمود بكنند، پس شروع به كندن نمودند، مار از ايشان غايب شد، كندند تا رسيدند به موضع قواعِد (2) 333، حضرت به جماعت فرمود كه: دور باشيد. آنها كنار ايستادند، حضرت عليه السلام رفت نزديك قواعد و پوشانيد قواعد را با لباس خود، و گريه كرد، و پوشانيد قواعد را با دست مبارك خود با خاك، و امر نمود كه بنا گذارند، پس بنا را گذاشتند، زمانى كه اطراف ديوار بلند شد، حضرت فرمود آن خاكهاى پراكنده را كه مردم آورده بودند به درون بيت ريختند، آن است كه اندرون بيت بلند شده و با پلّه صعود مى كنند چنانچه الحال هست و زمين خانه مقابل آستانه است (3) 334. پس حضرت عليه السلام به دست خود، حجرالاسود را بر جايش گذاشت و قرار گرفت (4) 335، بعد از آن خانه را تمام كردند به نحوى كه حالا هست؛ و اين بنا در سنه هفتاد و چهار بود و بعد از آن تا سنه هفتصد هجرى تغيير نيافت مگر حجرالاسود زمانى كه قرامطه او را كنده، به يمن بردند (5) 336.


1- - عبارت متن «برخواسته». م.
2- - قَواعِدُالْبَيْت: اساسُ البَيت، بنيادهاى خانه. لغت نامه.
3- - كافى 4/ 222 ح 8؛ وسايل 13/ 218 ب 12 ح 17596؛ بحار 46/ 115 ب 8 ح 1؛ الحدائق الناضرة 14/ 8.
4- - الفقيه 2/ 247 ح 2321؛ وسايل 3/ 216 ب 11 ح 17592؛ مستدرك 9/ 327 ب 8 ح 11015- 8؛ بحار 46/ 32 ب 3 ح 25 و 96/ 62 ب 5 ح 37؛ الخرائج 1/ 268 ب 5؛ الحدائق الناضرة 14/ 9.
5- - قَرامطه يا قرمطيان: فرقه اى از غلات شيعه مى باشند كه به «سبعيه» نيز ناميده شده اند، از وقتى كه نخستين دعات اسماعيلى در اهواز مستقر شدند و آغاز دعوت براى امامت «محمّد بن اسماعيل» و اولاد او كردند، يكى از مبلّغان خود را بنام «حسين اهوازى» به سواد كوفه فرستادند. وى در آنجا با مردى بنام «حمدان اشعث» معروف به «قرمط» ملاقات كرد ... اينان بزودى شروع به خونريزى و قتل مخالفان خود كردند و رعبى عظيم از آنان در دل مسلمانان عراق افتاد و بسيارى از مردم از بيم جان، دعوت ايشان را پذيرفتند، داماد حمدان بنام «عبدان كاتب»، يكى از دعات چيره دست او بود، از حدود 280 هجرى ميان حمدان و عبدان كاتب، با مركز دعوت اسماعيلى در اهواز اختلاف حاصل شد و از اين راه مذهب جديدى بنام «قرمطى» كه از شُعب مذهب اسماعيلى محسوب مى شود به وجود آمد؛ «حسين بن بهرام» ملقّب به «ابوسعيد جنابى» از اهالى جنابه فارس بود كه دعوت خود را در بحرين و يپمامه و فارس پراكند و سپاهيان خليفه را منهزم ساخت و رعب و هراسى عجيب ميان مسلمانان افكند تا در سال 301 به دست يكى از غلامان خود كشته شد. بعضى از مورخان و نويسندگان، فرقه باطنيه (اعم از اسماعيليان و قرمطيان و غيره) را به خروج از دين و تظاهر به اسلام براى نابود كردن آن، و تجديد رسوم مجوس متهم كرده اند؛ (بطور خلاصه از لغت نامه دهخدا). اين فرقه در حمله اى كه در سال 317 هجرى به مكّه مكرّمه داشتند وارد مسجد الحرام شده به قتل حجّاج در اطراف كعبه معظّمه پرداختند و حجرالاسود را شكسته و از جاى خود برداشتند و همراه خود بردند و مدتى در بحرين و كوفه نگهدارى كردند و سرانجام در سال 339 هجرى آن را به مكّه بازگرداندند (البداية و النهاية 11/ 72)؛ شرح ماجراى سرقت حجرالاسود توسّط قرمطيان، در (البداية و النهاية 11/ 184- 182) نقل شده است. م.

ص: 74

و بعضى از محقّقين گفته اند كه: قول به اينكه كعبه را ده مرتبه ساخته اند، بنا بر مجاز است زيرا كه در بعضى از مراتب، تمام كعبه خراب نشده بلكه فقط بعضى از آن را كه خراب شده بود ساختند، و آنچه را كه حَجّاج ساخت، همين ديوار سمت حِجر اسماعيل عليه السلام بود تا درى كه در پشت كعبه است (و آن در، در اين ازمنه مسدود است)، و بقدر چهار ذرع (1) 337 و يك شِبر (2) 338 از زير آستانه در مشرقى نزد حجرالاسود، و تتمّه را بر بناى عبداللَّه واگذاشت.

يازدهم بناى سلاطين روم است؛

از عمال عثمان جوق گويند: در سنه نهصد و پنجاه و هشت هجرى، چوبى از سقف كعبه شكسته و به اين سبب باران داخل اندرون شد. قاضى مكّه محمّد بن محمود، در اين باب به سلطان سليمان خان عرض نمود، و سلطان بعد از استفتاء از ابو مسعود مُفتى، تخريب سقف و بنا را به عهده قاضى مكّه نهاد و قاضى، روز جمعه چهارم ربيع المولود سنه نهصد و پنجاه و نه در حرم حاضر شد و علمايى كه در مكّه بودند احضار نمود، از جمله شيخ شهاب الدين احمد بن حجر شافعى و شيخ محمّد بن ابوالحسن بكرى با جمع ديگر فتوا به جواز دادند، و جمع ديگر منع نمودند، آخرالامر شريف مكّه ساعى شد كه خراب كردند و در غايت استحكام ساختند (3) 339.


1- - عبارت متن «زرع». م.
2- - شِبْر: وَجَب، مابين سرِ ابهام و سرِ خنصر. لغت نامه.
3- - در اخبار مكّه ازرقى، هنگام شمردن بناهاى كعبه، نامى از اين بنا به ميان نيامده است ولى اشاره به سِيلى شده كه در سال 1019 هجرى باعث تخريب قسمتى از ديوار كعبه گرديده و در نتيجه آن، «سلطان احمد» تصميم به ويران نمودن كعبه و بازسازى آن گرفت امّا چون علما وى را از اين عمل بازداشتند، فقط به مرمّت آن اكتفا نمود و كمربندى از مس كه زراندود بود براى كعبه فراهم آورد و حدود هشتاد هزار دينار بر آن خرج كرد؛ اخبار مكّه 1/ 355؛ ترجمه اخبار مكّه 1/ 265.

ص: 75

دوازدهم نيز بناى روميّه است: در حدود سنه يك هزار و سى هجرى، آب باران و سيل در مسجدالحرام جمع و بلند شد تا بالاى حجرالاسود، و مدتى مديد كشيد، و به آن سبب ديوارهاى كعبه متزلزل و مشرف بر انهدام گرديد، پس سلطان روم كه سلطان احمد يا سلطان سليمان (1) 340 بود امر كرد كه او را خراب كرده بر طريق حجّاج ساختند (و به همين طريق كه الحال هست و تا حال تغيير نيافته) ولكن در بعضى از كتب معتبره نوشته اند كه در اين بنا جميع خانه را خراب كردند الّا از قريب درِ خانه تا حجرالاسود و مصلّاى پيغمبر صلى الله عليه و آله (كه آن وسط ديوار حجرالاسود و ركن يمانى است)، كه هر چند سعى نمودند خراب نشد (2) 341.

اينها تفصيل بناى دوازده گانه بود كه نوشته شد، امّا در احوال آينده كعبه:

احوال آينده كعبه

آنچه به نظر رسيده اين است كه (3) 342 به سند معتبر وارد شده كه از جمله كسانى كه پيش از ظهور قائم عليه السلام خروج كنند سفيانى است كه لشكر عظيم مى فرستد كه خراب كنند از دمشق تا بغداد، و كوفه را هم خراب كنند، پس وارد مدينه شوند و منبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را مى شكنند و تمام مدينه را خراب كنند و استَرهاى (4) 343 خود را داخل مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى كنند و استران به مسجد سرگين (5) 344 مى اندازند. پس از آنجا قصد مكّه


1- - طبق تحقيق به عمل آمده، اين شخص نه «سلطان احمد» بوده است و نه «سلطان سليمان»؛ بلكه «سلطان مرادخان بن سلطان احمدخان» بوده است، جهت آگاهى به اخبار مكّه 1/ 358؛ ترجمه اخبار مكّه 1/ 268؛ اعانة الطالبين 2/ 312 مراجعه شود. م.
2- - اين بنا بطور مفصّل و مشروح (بصورت روايت روز به روزِ ماجراهاى ساخت)، در اخبار مكّه ازرقى نقل شده است: اخبار مكّه 1/ 371- 355؛ ترجمه اخبار مكّه 1/ 279- 265.
3- - مشروح اين قسمت (كه با ماجراهاى پس از ظهور حضرت ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف ارتباطدارد) ضمن خبرى طولانى از امام جعفر صادق عليه السلام در (بحار 53/ 11- 6 ب 28) روايت شده است؛ البتّه اين مطالب، در جاهاى ديگر نيز بطور پراكنده نقل شده اند. م.
4- - اسْتَر: چارپايى است معروف ميان خر و اسب؛ قاطر. لغت نامه.
5- - سَرْگين (يا سِرگين): فضله حيوانات مانند گاو و خر و استر و اسب .... لغت نامه.

ص: 76

معظّمه مى نمايند تا كعبه را خراب كنند و اهل مكّه را به قتل مى رسانند، تا اينكه مى رسند به صحراى بيدا (1) 345 كه در حوالى مدينه است، آخر شب فرود آيند، در آن وقت مجموع لشكرشان سيصد هزار كس باشد؛ پس از آسمان صدايى آيد كه: اى بيدا هلاك كن اين گروه ستمكاران را. پس زمين شكافته شده تمامى لشكر را با چهارپايان و اموال و اسبان فرو برَد، كسى و چيزى نمانَد از ايشان مگر دو نفر برادر (2) 346 كه اسم يكى بشير و اسم ديگرى نذير، ناگاه ملكى نزد ايشان آمده روى آنها را به پشت مى گرداند و مى گويد كه: اى نذير، برو نزد سفيانى در دمشق و او را بترسان به ظاهر شدن مهدى آل محمّد صلى الله عليه و آله، و خبر ده كه لشكرش را خدا در بيدا هلاك گردانيد. و به ديگرى گويد كه:

اى بشير، ملحق شو به حضرت مهدى عليه السلام در مكّه، و او را بشارت ده به هلاك شدن ظالمان و توبه كن به دست آن حضرت كه او توبه تو را قبول مى فرمايد. پس بشير وارد مكّه مى شود زمانى كه قائم عليه السلام ظهور نموده، پشت به كعبه داده، تمامى اهل مكّه دورش را گرفته، حضرت به ايشان كتب سَماوى (3) 347 و قرآن مى خواند، پس در همان حال بشير خدمت حضرت رسيده احوال را بيان كند، حضرت دست مبارك بر روى او مى مالد و او به حالت اوّلى برگردد و به آن حضرت بيعت نموده در لشكر او مى ماند. و حضرت لشكر بر سر سفيانى مى فرستد تا آنكه او را در دمشق گرفته بر روى صخره بيت المقدّس ذبح مى نمايد، پس حضرت به اهل مكّه موعظه و نصيحت فرموده از ايشان بيعت مى گيرد، و شخصى از اهل بيت خود به ايشان خليفه قرار داده، متوجّه مدينه شود، و چون از مكّه بيرون آيد اهل مكّه خليفه او را به قتل رسانند، حضرت باز بسوى مكّه مُعاودت (4) 348 نمايد پس بيايند خدمت او، سر به زير افكنده و گريان، و تضرّع نمايند و


1- - به گفته آگاهان، موضعى است به فاصله دو كيلومتر از مسجد شجره. م.
2- - بحار 52/ 187- 186 ب 25.
3- - سَماوى: منسوب به آسمان باشد، آسمانى. لغت نامه.
4- - مُعاوَدَت (يا مُعاوِدت): بازگشتن. لغت نامه.

ص: 77

گويند: اى مهدىِ آل محمّد صلى الله عليه و آله، توبه مى كنيم، ما را قبول فرما. پس، حضرت ايشان را نصيحت نموده و از عقوبات دنيا و آخرت بترساند و از اهل مكّه كسى را به ايشان والى كرده بيرون آيد. باز آن والى را بكشند؛ آنگاه حضرت ياوران خود را از جنّ و نُقبا (1) 349 بسوى ايشان برگرداند كه به ايشان گويند كه برگردند به حقّ، پس هر كه اطاعت كند او را ببخشند و هر كه اطاعت نكند او را بكشند. و در روايت ديگر: سه خليفه او را بكشند، در دفعه چهارم خودش عود (2) 350 به مكّه نموده، جمعى از اهل مكّه را به قتل رساند و دستهاى بنى شيبه را كه كليدداران كعبه اند مى بُرَد و بر مكّه آويزان كند (3) و منادى آن حضرت ندا كند كه: اينها دزدان خانه خدا مى باشند. و خانه كعبه را برداشته 351، از بنايى كه ابراهيم عليه السلام گذاشته بود بنا كند، و هكذا (4) 352 مسجد مدينه و مسجد كوفه را هم خراب كرده از اساس اوّلش بنا مى نمايد (5) 353.

الفصلُ الثّامِن در بيان حجّ انبيا و ائمّه طاهرين عليهم السلام

از قرارى كه نوشته اند (6) 354 چون خدا خواست توبه آدم عليه السلام را قبول كند، جبرئيل را بسوى او فرستاد، پس جبرئيل نازل شده گفت: السّلام عليك اى آدم صبر كننده به بلاى خود، و توبه كننده از خطاى خود، خدا مرا بسوى تو فرستاده كه بياموزم به تو، آن مناسك را كه خدا مى خواهد توبه تو را به سبب آنها قبول نمايد. پس دست آدم عليه السلام را گرفته آورد به نزد مكان كعبه، پس خدا بر او قُبّه اى (7) 355 از نور فرستاد در موضع كعبه، كه نورش ساطع گرديد در كوههاى مكّه بقدر حرم، پس خدا امر به جبرئيل فرمود كه


1- - نُقَبا: مهتران، بزرگان، پيشوايان. لغت نامه.
2- - عَوْد: مراجعت، برگشت. لغت نامه.
3- - مراد تخريب خانه جهت بازسازى آن است. م.
4- - هكَذا: همچنين. لغت نامه.
5- - همچنانكه در ابتداى مطلب نيز اشاره شد، مشروح اين ماجرا ضمن يك روايت طولانى در (بحار 53/ 11- 6 ب 28) نقل شده است. م.
6- - كافى 4/ 194- 191 ح 2؛ و با اندكى تغيير در: وسايل 11/ 227 ب 2 ح 14664؛ بحار 11/ 178 ب 3 ح 25 و 96/ 29 ب 4 ح 5 و 96/ 36 ب 4 ح 14؛ تفسيرقمى 1/ 44؛ علل الشرايع 2/ 400 ب 142 ح 1.
7- - قُبَّة: قبه، بناى گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.

ص: 78

نشانه ها بر دور حرم بگذارند. و به روايت ديگر (1) 356 نقل شده است كه: ابر به موضع كعبه سايه انداخت، جبرئيل گفت: يا آدم، خطّ بكش بر دور سايه آن ابر كه بزودى بيرون خواهد آمد از براى تو خانه اى از بلور كه قبله تو و قبله فرزندان تو باشد بعد از تو. چون آدم عليه السلام خط كشيد، خدا براى او خانه اى از زير ابر بيرون آورد از بلور و حجرالاسود را فرستاد. بعد امر كرد جبرئيل (2) 357 آدم را كه حجّ كند و طلب آمرزش نمايد از گناهان خود نزد جميع مَشاعر (3) 358. پس روز هشتم ذى الحجّه بود كه جبرئيل گفت: اى آدم برخيز؛ و او را از حرم بيرون برد و امر كرد او را كه غسل بكند و احرام بندد و كيفيّت احرام و تلبيه را تعليم او كرد، پس در همان روز، بعد از احرام، به مِنى برد و شب در مِنى- ماندند، و به او نمود موضع مسجد مِنى (4) 359 را، پس خط كشيد آدم عليه السلام بر دور آن مسجد، چون صبح روز عرفه شد بيرون برد او را بسوى عرفات و چون ظهر عرفه شد امر كرد او را به قطع كردن تلبيه (5) 360 و غسل نمودن، و چون از نماز عصر فارغ شد، جبرئيل امر كرد او را كه بايستد در عرفات، و تعليم او نمود آن كلمات را كه تلقّى نمود از خدايش؛ و آن كلمات اين است:

سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ لاالهَ الَّا انْتَ،

پس چنين ايستاده، ماند و دستها بسوى آسمان بلند كرده بود و تضرّع به درگاه خدا مى كرد و مى گريست، چون آفتاب غروب كرد جبرئيل گفت: هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بكن. پس آدم عليه السلام چنين كرد، به اين سبب آن موضع را معترف يا معرف گفتند (كه آدم عليه السلام در آنجا اعتراف به گناه خود كرد)، پس آن سنّت بر فرزندان او مقرّر شد كه در آنجا اعتراف به گناهان خود بكنند، چنانچه پدر ايشان اعتراف كرد، و از خدا توبه سؤال كنند، چنانچه پدر ايشان آدم عليه السلام سؤال كرد؛ پس امر كرد او را جبرئيل كه بازگردد از عرفات، پس گذشت بر كوههاى هفت گانه و امر


1- - كافى 4/ 192 (ضمن ح 1)؛ وسايل 11/ 226 ب 2؛ بحار 11/ 194 ب 3؛ الحدائق الناضرة 17/ 377.
2- - عبارت متن «جبرئيل كه». م.
3- - مَشاعِر: جمع مَشعَر؛ مَشاعِرُ الحجّ: علامتهاى حجّ كه بر حواس ظهور داشته باشد. لغت نامه.
4- - مراد از «مسجد مِنى»، بنا به تصريح همين كتاب (فصل 31- مستحبّات مِنى) و برخى كتب فقهى (همچون مقنع شيخ صدوق/ 285)، همان مسجد خيف است. م.
5- - تَلْبِيَة: لبّيك گفتن حاجيان. لغت نامه.

ص: 79

كرد او را كه بر هر كوه چهار مرتبه اللَّه أكبر گويد، پس در ثلث شب به مشعرالحرام آمدند، پس جمع كرد در آنجا ميان نماز شام (1) 361 و خفتن (2) 362 (و به اين سبب مشعر را جمع ناميدند زيرا كه آدم عليه السلام آنجا هر دو نماز را جمع كرد در وقت خفتن)، و شب در آنجا ماندند، چون صبح شد، پس امر كرد او را كه بر كوه مشعر بالا رود و نزد طلوع آفتاب، هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بكند و هفت مرتبه از خدا توبه و آمرزش گناه بطلبد، پس آدم عليه السلام چنين كرد و خدا را خواند به كلمه اى چند، پس خدا توبه اش را قبول فرمود، پس جبرئيل امر كرد كه سنگ ريزه هاى جمره ها را از مشعر بردارد (كه آنجا را مُزدلفه نيز گويند)، پس وقت چاشت (3) 363 به مِنى آمدند، جبرئيل گفت كه دو ركعت نماز بكند در مسجد مِنى (4) 364، و چون به موضع جمره اوّلى رسيد شيطان بر سر راه او آمد و گفت: يا آدم، اراده كجا دارى؟ جبرئيل گفت: با او سخن مگو و او را با هفت سنگ بزن و با هر سنگى اللَّه أكبر بگو. چون چنين كرد شيطان رفت و نزد جمره ثانيه باز سر راه آدم عليه السلام آمد، پس جبرئيل گفت كه باز هفت سنگ بينداز و با هر سنگ اللَّه أكبر بگو. پس چنين كرد، شيطان رفت و نزد جمره ثالثه پيدا شد، به امر جبرئيل باز چنين كرد پس شيطان رفت و جبرئيل گفت: بعد از اين هرگز او را نخواهى ديد. و جبرئيل پيشتر (5) 365 او را امر كرده بود كه قربانى به درگاه خدا بياورد، يعنى هَدْى (6) 366 بكُشد، و امر كرد او را كه سر بتراشد براى تواضع و شكستگى نزد خدا. پس آدم عليه السلام سر خود را تراشيد براى فروتنى از براى خداوند عالم (7) 367.

در حديث معتبر منقول است كه از امام باقر عليه السلام پرسيدند كه: چون آدم عليه السلام حجّ كرد


1- - شام: شبانگاه يعنى وقت مغرب. لغت نامه.
2- - نماز خُفتن: نماز عشاء. لغت نامه.
3- - چاشت: اول روز، صبح، بامداد. لغت نامه.
4- - مراد از «مسجد مِنى»، بنا به تصريح همين كتاب (فصل 31- مستحبّات مِنى) و برخى كتب فقهى (همچون مقنع شيخ صدوق/ 285)، همان مسجد خيف است. م.
5- - عبارت متن «بيشتر». م.
6- - هَدْىْ: آنچه به حرم برده شود از چارپايان، و گويند آنچه براى قربان كردن برند. لغت نامه.
7- - كافى 4/ 194- 191 ح 2؛ (و با تغييرات) وسايل 11/ 226 ب 2 ح 14663 و ح 14664؛ بحار 11/ 178 ب 3 ح 25 و 96/ 36 ب 4 ح 14؛ تفسير قمى 1/ 44؛ علل الشرائع 2/ 400 ب 142 ح 1.

ص: 80

با چه چيز سر او را تراشيدند؟ فرمود كه: جبرئيل ياقوتى از بهشت آورد، چون بر سر او ماليد، موها از سرش ريخت (1) 368.

الحديث: پس جبرئيل آدم عليه السلام را آورد به مكّه و امر كرد او را كه هفت شوط (2) 369 طواف كند و هفت شوط سعى كند ميان صفا و مروه، كه ابتدا به صفا و ختم به مروه كند، پس بعد از آن هفت شوط ديگر دور خانه كعبه طواف كند (و اين طواف نساء است كه هيچ محرمى را حلال نيست زن خود تا اين طواف را نكند)، پس چون آدم عليه السلام تمام اعمال را به جا آورد جبرئيل به او گفت كه: خدا گناه تو را آمرزيد و توبه تو را قبول كرد و زوجه تو را از براى تو حلال فرمود. پس برگشت آدم عليه السلام، آمرزيده و توبه اش مقبول، و زنش بر او حلال شده (3) 370.

به سند معتبر از امام باقر عليه السلام مروى است كه: آدم عليه السلام هزار مرتبه به زيارت كعبه آمد پياده؛ هفتصد مرتبه براى حجّ و سه صد مرتبه براى عمره (4) 371.

و در هر عصر و دوره زمان، زيارت بيت اللَّه الحرام به عمل آمده و حجّ شده تا زمان ابراهيم عليه السلام؛ پس چون ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام از بناى كعبه فارغ شدند، جبرئيل در روز هشتم ذى الحجّه نازل شد و گفت: يا ابراهيم، برخيز و آب مهيّا كن براى خود (زيرا كه در آن زمان در مِنى و عرفات آب نبود)؛ پس روز هشتم را براى اين ترويه گفتند (زيرا كه ترويه به معنى سيرابى است)، پس او را به مِنى برد و شب در آنجا ماندند و همه اعمال را به وى تعليم داد، چنانچه تعليم آدم عليه السلام كرده بود، و هكذا (5) 372 اين طريقه حجّ و سنّت مُحسنه (6) 373 بعد از ابراهيم عليه السلام جارى بود، چنانچه از جمله حجّ كنندگان، اسكندر


1- - كافى 4/ 195 ح 6؛ وسايل 14/ 211 ب 1 ح 19006؛ بحار 11/ 196 ب 3 ح 51؛ المناقب 4/ 204.
2- - شَوْط: گردگشتن، طواف كردن؛ هفت شوط: هفت گشت. لغت نامه.
3- - (با اندكى تغيير) وسايل 11/ 227 ب 2 ح 14664؛ بحار 11/ 178 ب 3 ح 25 و 96/ 29 ب 4 ح 5 و 96/ 36 ب 4 ح 14؛ تفسيرقمى 1/ 44؛ علل الشرايع 2/ 400 ب 142 ح 1.
4- - وسايل 11/ 132 ب 45 ح 14446؛ عوالى اللآلى 2/ 97 ح 261؛ قصص راوندى 49 ف 4 ح 20.
5- - هكَذا: همچنين. لغت نامه.
6- - مُحْسِنَة: هر چيز نيك و زيبا و جميل. لغت نامه.

ص: 81

ذوالقرنين است (كه سدّ يأجوج و مأجوج را بست (1) 374) و به طلب آب به ظلمات رفت، و در آخر عمرش به حجّ رفت با ششصد هزار كس، و در مسجدالحرام به خدمت ابراهيم عليه السلام رسيده با آن حضرت صحبت كردند (2) 375.

و در حديث معتبر منقول است كه: احرام بست موسى عليه السلام از رمله مصر و بر سنگستان روحا گذشت با احرام، و ناقه اش را مى كشيد با مهارى كه از ليف خرما بود، و تلبيه مى گفت و كوهها جواب او مى گفتند (3) 376.

و فِى الحديث الآخر: نقل شده است كه موسى عليه السلام بر سنگستان روحا گذشت و بر شترى سرخ سوار بود كه مهار آن ليف خرما بود و دو عباى قطوانى (4) 377 پوشيده بود و مى گفت: لبَّيك يا كريمُ لبَّيك (5) 378.

و بعضى چنين نوشته اند كه: اوّل كسى كه بعد از ابراهيم عليه السلام هدى كعبه كرد الياس بن مضر بود كه جدّ پانزدهم رسول خدا صلى الله عليه و آله است (6) 379: وَ كانَ يَسمعُ مِن صُلبِهِ تَلبيةَ النَّبي صلى الله عليه و آله بالحَجِّ؛ يعنى: الياس مى شنويد (7) 380 از صُلب (8) 381 خود صداى تلبيه گفتن رسول خدا صلى الله عليه و آله را به حجّ (9) 382.


1- - بحار 12/ 196 ب 8 ح 23 و 18/ 107 ب 11 ح 5؛ قصص راوندى/ 293 ف 7 ح 364.
2- - مستدرك 5/ 398 ب 43 ح 6180- 4؛ بحار 12/ 195 ب 8 ح 20 و 90/ 182 ب 3 ح 18؛ قصص جزائرى/ 148 ب 8؛ قصص راوندى/ 122 ف 3 ح 124.
3- - وسايل 12/ 376 ب 36 ح 16554؛ بحار 13/ 11 ب 1 ح 14 و 96/ 185 ب 32 ح 13؛ علل الشرائع 2/ 418 ب 157 ح 5.
4- - قطوان: موضعى است به كوفه. لغت نامه. (عباى قطوانى: عباى منسوب به قطوان.
5- - الفقيه 2/ 234 ح 2284؛ بحار 96/ 185 ب 32 ح 15: علل الشرائع 2/ 419 ب 157 ح 7.
6- - نسب پيامبر اكرم (ص) تا «عدنان» به نقلى چنين است: رسول الله محمد (ص)، بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب بن مرة بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بين كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان؛ بحار 15/ 170 ب 1 ح 50.
7- - شنويدن: شنيدن. لغت نامه.
8- - صلب: مهره هاى پشت يعنى استخوان پشت. لغت نامه.
9- - جواهر المطالب 1/ 26؛ سبل الهدى و الرشاد 1/ 289؛ شرح شافية 4/ 306.

ص: 82

و انبيا و سلاطين مؤمنين هر سال هدى مى كردند؛ از جمله سليمان عليه السلام بود كه آمد به مكّه مكرّمه و چند روز توقّف فرمود در مكّه، و هر روز پنج هزار شتر نَحر (1) 383 مى كرد سواى بقر و غنم (2) 384، و مردم را خبر داد كه پيغمبرى از عرب از اين شهر مبعوث مى شود كه خاتم انبيا خواهد بود: طُوبى لِمَن أدركَ زَمانَهُ و امَنَ بهِ وَ وَيلٌ لِمَن كَفرَ بهِ وَ جحدهُ (3) 385 (4) 386.

و اين شيوه مرضيّه (5) 387 را تجديد و احيا فرمود جناب مقدّس خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله، و هر قدر قبل از هجرت در مكّه بود حجّ مى كرد، و چند مرتبه از مدينه حجّ نموده (6) 388، كه دفعه آخرى را حجّة الوداع گويند، و اين هم اتفاق افتاده در سال دهم هجرت، و اجمال اين احوال آن است كه: نازل شد اين آيه شريفه كه در سوره حجّ است؛ مى فرمايد: ى وَ اذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ى (7) 389، يعنى: ندا كن در ميان مردم به حج، و اعلام ده و بطلب ايشان را بسوى آن تا بيايند بسوى تو، در حالتى كه پيادگان باشند و سواران باشند بر هر شتر لاغرى، و آيند بسوى تو از هر درّه عميقى يا از هر راه دورى، تا حاضر شوند منفعتهاى خود را براى دنيا و عُقبى. پس امر فرمود آن حضرت صلى الله عليه و آله مؤذّنان را كه اعلام دهند مردم را به آوازهاى بلند به آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين سال به حجّ مى رود، پس مطّلع شدند به حجّ رفتن آن حضرت، هر كه در مدينه حاضر بود و اطراف مدينه و اعراب باديه، و حضرت صلى الله عليه و آله نامه نوشت بسوى هر كه داخل اسلام شده بود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله اراده حجّ دارد پس هر كه طاقت دارد حاضر شود. پس احدى از مسلمين نماند كه آن سال به حجّ نرود، تا آنكه به همه ايشان تعليم حجّ داد و مناسك را به ايشان بفهمانيد تا اينكه سنّت باشد بجهت


1- - نَحْر: كشتن شتر يا فرو بردن نيزه به گلوگاه وى. لغت نامه.
2- - غَنَم: گله گوسفند. لغت نامه.
3- - خوشا بحال كسى كه زمان او را درك كند و به وى ايمان آورد، و واى بحال كسى كه به او كفر ورزد و انكارش نمايد. م.
4- - بحار 14/ 128 ب 9 ذيل ح 14 و 61/ 285 ح 52.
5- - مَرْضيِيَّة: پسنديده، خشنود. لغت نامه.
6- - از جمع روايات نقل شده در اين باب چنين برمى آيد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله حدود بيست حجّ قبل ازهجرت و يك حجّ و چهار عمره پس از هجرت داشته اند كه آخرين عمره ايشان همراه با حجّة الوداع بوده است؛ جهت آگاهى به (بحار 21/ 398) مراجعه شود. م.
7- - حجّ/ 27.

ص: 83

ايشان تا آخر زمان (1) 390. و در اين سفر، حضرت صلى الله عليه و آله زنهاى خود را هم با خود برده بود، و در مراجعت از اين سفر قضيّه غدير خم اتّفاق افتاد (2) 391 كه آنجا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حضرت امير عليه السلام را بجاى خود خليفه و جانشين تعيين فرمود (3) 392.

و حضرت امير عليه السلام در حيات آن حضرت صلى الله عليه و آله و بعد از آن، حجّهاى بسيار كرده چنانچه به بعضى از اينها به مناسبت محلّ اشاره خواهد شد.

و حافظ ابونعيم اصفهانى كه از مشاهير علماى اهل تسنّن است، در كتاب «حلية» نوشته كه: امام حسن عليه السلام دوبار از مال و منال خود بيرون رفت، چنانچه در خانه او از صامت و ناطق هيچ نماند و همه را در راه خدا به مستحقّ صرف نمود، و سه دفعه مال و اسباب خود را با خدا قسمت نمود، حتّى نعلينى كه در پا مى كرد، يكى را به فقرا مى داد و ديگر را بجهت خود مى گذاشت (4) 393، و رياضت نفسانيّه آن حضرت عليه السلام به حدّى بود كه بيست نوبت پياده از مدينه حجّ نموده (5) 394، و با آنكه اسبان و شتران همراه مى داشت سوار نمى شد (6) 395.


1- - كافى 4/ 245 ح 4 (بطور مشروح)؛ وسايل 11/ 213 ب 2 ح 14647؛ بحار 21/ 390 ب 36 ح 13 و 96/ 94 ب 9 ح 18؛ مستطرفات/ 551.
2- - در (بحار 37/ 108 ب 52) خبرى از «ابوهريره» در فضيلت عيد غدير چنين نقل شده است: «كسى كه روز هجدهم ذى حجه را روزه بدارد خداوند برايش روزه شصت ماه محسوب فرمايد، كه همانا (آن روز) غدير خم است كه در آن رسول خدا (ص) دست على بن ابى طالب را گرفته (به مردم) فرمود: آيا بر مومنين صاحب ولايت نيستم؟ گفتند: بلى اى رسول خدا. فرمود: هر كه من مولاى اويم على (ع) مولاى اوست. عمر به او عرضه داشت: به به اى پسر ابى طالب! مولاى من و تمامى مسلمانان شدى. پس خداوند آيه «اليوم اكملت لكم دينكم»؛ مائده/ 3، را نازل فرمود. در همان منبع نيز خبرى از «معلى بن خنيس» از حضرت صادق (ع) نقل شده مبنى بر اينكه آن روز مطابق با نوروز بوده است. اين مطلب با محاسبات نجومى هم قابل اثبات است. م.
3- - شرح اين سفر حج با ذكر قضيه غدير در (تاريخ يعقوبى 2/ 112- 109) نقل شده است. م ..
4- - حليةالاولياء 2/ 38- 37.
5- - حلية الاولياء 2/ 37.
6- - المناقب 4/ 14؛ بحار 43/ 339 ب 16 ذيل ح 13.

ص: 84

فايدة: بعضى از مشايخ اهل حديث گفته كه: شبى در عالم رؤيا مردى از من سؤال كرد در پياده رفتن امام حسن عليه السلام به حجّ، و حال آنكه كشيده مى شد در معيّت آن حضرت عليه السلام محملها، كه سرّش چيست؟ با وجود اينكه در اين عمل، به حسب ظاهر، تلف كردن مال بدون منفعت به نظر مى آيد، و اين اسراف است و حرام! پس جواب دادم در عالم رؤيا به آنكه: در اين فعل مقدّس حضرت عليه السلام حكمتهاى زياد و بسيارى هست:

اوّل اينكه پياده رفتن آن حضرت عليه السلام از باب كم كردن نفقه راه حجّ نبوده و به اين صورت گمان كرده نشود در حقّ آن جناب.

دوّم بيان جايز بودن اين كار و بيان استحسان (1) 396 كه: به امكان استطاعت از ركوب، پياده رفتن فضيلت تمام دارد.

سيُّم انفاق مال خود و صرف آن در راه خدا.

چهارم مقابله و عوض نمودن آن حضرت عليه السلام بر زحمتهاى آن حيوانهاكه در عرفات مى باشد، چنانچه روايت شده (2) 397.

پنجم احتمال احتياج بر محامل در صورت عجز از پياده رفتن.

ششم تطيب به خاطر و اطمينان نفس و خاطر جمعى از وجود محامل كه مشقّت شديد در پيادگى حاصل نشود (و اين مطلبى است مُجرّب (3) 398؛ چنانچه حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: هر كه خاطر جمعى داشته باشد به آبى، تشنگى بر او غالب و موذى نشود).

هفتم سوار شدن در وقت مراجعت.

هشتم سوار كردن آنهايى كه از پيادگى عاجز شده باشند از فقراى حجّاج و ضعفاى آن.

نهم احتمال قطّاع طريق (4) 399 و احتياج به ركوب و مدافعه با آنها.

دهم حضور اين اسباب و رَواحل (5) 400 در مكّه و مشاعر بجهت تبرّك نمودن آنها.

يازدهم اظهار جلالت و نسب و شرافت خود و رفع اتّهام از السنه مردم؛ و در اين حكمتهاى بسيار است.


1- - استِحسان: نيكوشمردن. لغت نامه.
2- - عبارت متن مبهم است و در منابع، روايتى بدين مضمون يافت نشد. م.
3- - مُجَرَّب: آزموده. لغت نامه.
4- - قُطّاعُ الطَّريق: راه زنان كه مال مسافران را به غارت برند يا قتل كنند و به فريب كُشند. لغت نامه.
5- - رَواحِل: جمع راحلة، شتران قوى و تند رو. لغت نامه.

ص: 85

دوازدهم ظاهر نمودن وفور نعمتهاى الهى بر آن جناب: ى وَ امَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ى (1) 401.

و جناب امام حسين عليه السلام حجّ كرده بيست و پنج مرتبه پياده؛ با آنكه اسبان و شتران خوب، غلامان و خادمان مى كشيدند سوار نمى شد (2) 402، مثل برادرش امام حسن مجتبى عليه السلام (3) 403.

فِى الحديث: در يكى از سفرهاى حجّ آن جناب عليه السلام، پاهاى مباركش ورم نموده آماس كرد، يكى از مواليانش گفت: كاش سوار شوى كه آماس قدم مباركت ساكن شود.

فرمود: هرگز سوار نمى شوم لكن چون نزديكى اين منزل مى رسيم مردى سياه رنگ پيش روى تو مى آيد و روغن با او خواهد شد، او را از وى بخر و قيمت مضايقه مكن (يعنى به هر قيمت بفروشد بگير). گفت: پدر و مادر فداى تو باد، پيش ما منزلى است كه كسى در آن باشد؟ فرمود: بلى هست، آن مرد پيش از رسيدن به آن منزل پيدا خواهد شد. چون يك ميل (4) 404 راه رفتند، آن مرد سيه چهره پيدا شد، حضرت عليه السلام به غلام خود فرمود: اين است همان مرد، برو روغن را بخر. چون غلام نزد آن مرد سياه آمد و روغن خواست، گفت: بجهت كه مى خواهى؟ گفت: براى امام حسين عليه السلام. آن مرد روغن را داده، خودش متوجّه خدمت آن حضرت عليه السلام شد و عرض كرد: يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، من از دوستان تو هستم و اين روغن را از شما قيمت نمى گيرم وليكن استدعا دارم كه دعا نمايى خدا من را پسرى بى عيب كرامت فرمايد، و محبّ شما اهل بيت رسالت باشد، بدرستى كه من زن خود را در حالتى گذاشتم كه وجع طلق (5) 405 او را گرفته بود.

حضرت عليه السلام فرمود: برگرد به منزل خود كه خدا پسرى بى عيب و نقصان به تو كرامت فرمود. پس آن مرد برگشت، ديد كه زنش پسرى زاييده كه اعضاى او درست و بى عيب


1- - ضحى/ 11.
2- - بحار 44/ 192 ح 5؛ المناقب 4/ 69.
3- - بعضى از منابعى كه اين مطلب را در خصوص امام حسين عليه السلام نقل كرده اند عبارتند از: مستدرك 8/ 48 ب 29 ح 9044- 5؛ بحار 44/ 192 ح 5؛ المناقب 4/ 69؛ العوالم/ 68؛ تاريخ مدينة دمشق 14/ 180 و 181؛ البداية و النهاية 8/ 226.
4- - ميل: واحد مسافت ... و معادل با 1482 متر فرانسوى. لغت نامه.
5- - طَلق: دردِ زادن. لغت نامه.

ص: 86

است، باز خدمت آن جناب عليه السلام آمد و دعاى خيرى به آن حضرت عليه السلام كرد. پس حضرت عليه السلام روغن را به قدمهاى مبارك ماليد، درساعت ورمش زايل شد (1) 406 (و عين اين حكايت را در خصوص امام حسن عليه السلام نيز نوشته اند ليكن صدور اين قضيّه بى زيادتى و نقصان از دو بزرگوار بسيار بعيد است، ظاهراً از معجزات امام حسين عليه السلام بوده باشد، تصحيف (2) 407 و اختلاف از نُساخ (3) 408 بوده بجهت شباهت اسمهاى ايشان در كتابت) (4) 409.

منقول است كه روزى امام حسين عليه السلام با انَس به سر قبر خديجه كبرى عليها السلام آمد، گريه بر آن جناب غالب شده به انس فرمود كه: از من دور شو. انس گويد كه از آن حضرت عليه السلام دور و پنهان شدم و در مكان خلوتى نشستم، پس بسيار طول كشيد نماز آن حضرت و شنيدم كه به اين كلمات مناجات با خدا مى كرد:

«يا ربِّ يا ربِّ أنتَ مولاهُ فَارحَمْ عُبيداً إليكَ ملجاهُ

يا ذَا المعالي عَليكَ مُعتَمدي طُوبى لِمَن كُنتَ أنتَ مولاهُ

طُوبى لِمَن كانَ خائفاً أرقاًيشكُوا إلى ذي الجلالِ بَلواهُ

وَ ما بهِ علَّةٌ و لا سقمٌ أكثَرَ مِن حُبّهِ لمَولاهُ

إذا اشتَكى بثَّهُ و غصَّتهُ أجابَه اللَّهُ ثمَّ لبّاهُ

إذا ابْتَلى بِالظَّلامِ مُبتهِلًاأكرَمَهُ اللَّهُ ثمَّ أدناهُ»

يعنى: (5) 410 اى خداى من، تويى سيّد و مولاى او (يعنى خود)، پس رحم نما به بنده حقير ذليل كه بسوى توست پناه او.


1- - مستدرك 8/ 31 ب 21 ح 8994- 9؛ بحار 44/ 185 ب 25 ح 13؛ فرج المهموم/ 226.
2- - تَصحيف: خطا كردن در كتابت. لغت نامه.
3- - نُسّاخ: نسخه نويسان. لغت نامه.
4- - اين ماجرا در خصوص امام حسن مجتبى عليه السلام، در اين منابع نقل شده است: كافى 1/ 463 ح 6؛ وسايل 11/ 80 ب 32 ح 14291؛ بحار 43/ 324 ب 15 ح 3؛ الخرائج 1/ 239 ب 3؛ الصراطالمستقيم 2/ 177 ح 4؛ كشف الغمّة 1/ 557؛ المناقب 4/ 7.
5- - در متن، بعد از هر مصرع ترجمه آن آورده شده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.

ص: 87

اى صاحب بلنديها و علويها (1) 411، بر توست اعتماد و پناه من، مرحبا و گوارا باد به كسى كه تو مولاى او باشى و غير تو را به مولايى نپسندد.

گوارا باد به كسى كه بوده باشد ترسان از غضب تو، و شب تا سحر از ترس تو بيدار باشد و پيوسته شكايت كند دردهاى پنهان و آشكار خود را به درگاه ايزد متعال و صاحب عزّ و جلال (كه عبارت باشد از خداوند لا يزال)، و حاجات خود را بجز به درگاه عزّت تو نياورد.

هيچ علّت (2) 412 و ناخوشى از براى او (يعنى خود آن بزرگوار عليه السلام) نيست كه بيشتر باشد از محبّت بر مولا و آقاى خود (يعنى محبّت و دوستىِ آقايش چنان غالب و مستولى گشته كه جسم او را رنجور و بدنش را عليل كرده طورى كه ساير ناخوشيها و علّتها در مقابل آن مُضمحِل (3) 413 و نابود گشته است).

زمانى كه شكايت و اظهار نمايد حزن و اندوه خود را، جواب مى دهد خداوند عالم و قبول مى فرمايد.

چون مبتلا گردد به تاريكى شب ظلمانى در حالتى كه تضرّع و زارى نمايد، گرامى دارد او را خدا، و به مقام قرب و منزلت خود مى رساند.

انس گويد: ناگاه صداى هاتفى را شنيدم كه در مقابل جواب آن حضرت اين كلمات را ذكر فرمود:

لبَّيكَ عَبدي وَ أنتَ في كَنَفي وَ كُلَّ مَا قُلتَ قَد عَلِمْناهُ

صَوتُكَ تشتاقهُ ملائِكَتي فَحَسبُك الصّوت قد سَمعْناهُ

دُعائكَ عِندي يَجولُ في حجبٍ فَحَسْبكَ السّتر قَد سفرناهُ

لَو هَبَّت الرّيحُ مِنْ جوانبهِ خَرَّ صريعاً لما تغشاهُ


1- - عُلوى (يا عِلوى): منسوب به «علو»، خلاف سفل، بالا، بلندى و سمائى. لغت نامه.
2- - عِلّت: بيمارى. لغت نامه.
3- - مُضْمَحِلّ: نيست و محو شونده. لغت نامه.

ص: 88

سَلنى بلا رغبة و لا رهب و لا حساب إنَّني أنا اللَّه (1) 414

يعنى: (2) 415 اى بنده گرامى من، اجابت نمودم تو را و قبول كردم دعاى تو را، و تو در پشت پناه منى، و هرچه گفتى قبول كرديم و دانستيم آن را.

صداى تو را مشتاقند ملائكه من، پس كفايت كند تو را چنين صدايى كه ملائكه من مشتاق باشند، بتحقيق به گوش لطف و مهربانى شنيديم آن صوت را.

دعاى تو مى رسد به حجابات عزّت و جبروت (3) 416 و مقامات عظمت و ملكوت (4) 417 كه پرده هاى ردّ و كم لطفى دامنگير وى نگرديد، پس كفايت مى كند در لطف و مرحمت اينكه پرده را از ميان خود گشوديم و برداشتيم.

در توجيه اين كلام شريف يعنى بيت چهارم: لَو هَبَّت ... دو وجه ذكر نموده اند:

اوّل اينكه: ضمير جوانبه راجع است بسوى دعا؛ يعنى: دعاى تو به مقام بلندى از قرب خداوندى به جايى رسيده است كه اگر صاحب شعور و مرد صاحب عقل و روح مى شد هر آينه از تجلّيات انوار جلال خداوندى و احاطه اشراقات ربّانى مدهوش و بيخود مى گرديد و مانند كسى كه از هر طرف باد تندى او را گرفته باشد از خود بى خود شده، به زمين مى افتاد.

دوّم اينكه: ضمير جوانبه از باب التفات راجع است به خود امام حسين عليه السلام؛ يعنى ايشان از بسيارىِ عبادت و خضوع، و نهايت محبّت و خشوع، جسم مباركش در ضعف به مرتبه اى رسيده كه اگر بادى به او بوزد هر آينه بى اختيار به زمين خواهد افتاد.

سؤال نما از من هرچه دلت مى خواهد و به خاطر خطور نمايد بى اعراض نااميدى، و بى خوف و خجالت، و بى حساب و نهايت، بدرستى كه منم خداوند عالميان كه در عطاى من حسابى و اندازه اى نمى باشد (چنانچه عطاى محتاجان چنين است).


1- - ماجرا با اندكى تغيير در اين منابع نقل شده است: بحار 44/ 192 ح 5؛ المناقب 4/ 69.
2- - در متن، بعد از هر مصرع ترجمه آن آورده شده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.
3- - جَبَروت: بزرگوارى، عظمت. لغت نامه.
4- - مَلَكوت: پادشاهى بزرگ، بزرگى و چيرگى، عالم ارواح و عالم غيب. لغت نامه.

ص: 89

منقول است كه كسى گفته است: سالى از سالها به حجّ مى رفتم، در راه از قافله دور افتاده و به توكّل قطع مسافت مى كردم، ناگاه از كنار بيابان كودكى در سنّ هشت و يا نه سالگى پيدا شد، جامه كوتاهى پوشيده و نعلين در پا كشيده، نه زادى با او دارد و نه راحله، گفتم: سبحان اللَّه، باديه به اين خونخوارى و كودكى بدين خُردسالى! چگونه به مقصد تواند رسيد!؟ نزد وى رفته گفتم: اى صبى (1) 418 از كجا مى آيى؟ گفت: مِنَ اللَّهِ (2) 419، گفتم: به كجا مى روى؟ گفت: إلَى اللَّهِ (3) 420، گفتم: چه مى جويى؟ گفت: رِضآءَ اللَّهِ (4) 421، گفتم:

زاد و راحله ات كو؟ گفت: زادي تَقوايَ وَ راحِلَتي رِجلايَ وَ مُرادي مَولاي (5) 422، گفتم:

بيابان بدين خونخوارى و تو كودكى بدين خردسالى، چه خواهى كرد؟ گفت: هيچ كسى را ديده اى كه به زيارت دوست رود و وى او را محروم كند؟ من از سخنان او متعجّب شدم، گفتم: خبر ده مرا كه تو كيستى؟ گفت: يا شيخ، چه مى خواهى از محنت زدگان روزگار؟ من در اين باب مبالغه كردم، گفت: نحنُ قومٌ مظلومونَ، نحنُ قومٌ مطرودونَ، نحنُ قومٌ مقهورونَ، نحنُ قومٌ مقتولونَ: ما قوم ستم رسيدگانيم، ما گروهى از وطن راندگانيم، ما قومى به دست دشمنان درماندگانيم، ما قومى از جور و ستم كشته شدگانيم (6) 423. گفتم: از كلام تو معلوم نشد كه تو كيستى، بيان را زياده كن. گفت:

نحنُ عَلَى الحوضِ زوّادُهُ نَزودُ و نسعدُ وُرّادُهُ

وَ ما فازَ مَن فازَ إلَّا بِناوَ ما خابَ مِن حبّنا زادهُ

وَ مَن سرَّنا نالَ مِنَّا السُّروروَ مَن سائنا ساءَ ميلادهُ

يعنى: (7) 424 ما آب دهندگانيم از حوض كوثر آيندگان را، و ايشان را مسعود و مُستَسعد (8) 425 مى گردانيم.


1- - صَبِىّ: كودك. لغت نامه.
2- - از سوى خدا. م.
3- - بسوى خدا. م.
4- - خشنودى خدا. م.
5- - زادِ من تقواى من است، و راحله ام پاهايم و مُرادم مولايم. م.
6- - پس از هر جمله عربى متن كتاب، ترجمه آن نقل شده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.
7- - در پايان هر بيتِ متن، ترجمه آن آورده شده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.
8- - مُسْتَسْعَد: نيكبخت، بهره مند. لغت نامه.

ص: 90

هيچ كس راستگارى (1) 426 و نجات نيافته مگر بوسيله ما، و هر كه را دوستى ما توشه او باشد هرگز نااميد نشود.

هر كه مسرور كند ما را، ما نيز روزى او را مسرور كنيم، و هر كه بدى به ما كند بر نهج حلال از مادر متولّد نشده.

پس، از نظرم غايب شد، بسى تأسّف خوردم كه ندانستم كيست، چون به مكّه رسيدم روزى او را در مطاف جماعتى بيشمار و خلايق بسيار ديدم كه حلقه زده ايستاده اند، پس رفتم تا ببينم كه اين غوغا چيست، همان كودك را ديدم كه مردمان در دور وى جمع شده اند و مسائل حلال و حرام و مشكلات قرآن و دقايق احاديث سيّد انام صلى الله عليه و آله را مى پرسند و او به زبان فصيح و بليغ مشكلات ايشان را جواب مى فرمايد، از يكى پرسيدم كه اين كودك كيست؟ گفت: ويحَك (2) 427! اين را نمى شناسى؟ كسى است كه سنگريزه هاى بَطحا (3) 428 او را مى شناسند! اين است قرّة العينِ حسين بن على: علي بن الحسين زين العابدين عليهم السلام. چون اين را شنيدم گريان و نالان به خدمت او رفته دست و پاى وى را بوسيدم و زيارتش كردم (4) 429.

در حديث است كه عبدالملك بن مروان در مسجدالحرام طواف مى كرد و امام سجّاد عليه السلام در پيش روى او طواف مى كردند و متوجّه او نمى شدند و عبدالملك آن حضرت را نمى شناخت، پس متوجّه اصحاب خود شده پرسيد كه: كيست اين كس كه در پيش روى من طواف مى كند و متوجّه من نمى شود؟ گفتند: اين على بن الحسين عليهما السلام است. پس نشست در مكان خود، گفت: حاضر كنيد او را. خادمان عبدالمك آمده آن حضرت عليه السلام را برگردانيدند، چون حضرت را ديد گفت: يا على، من قاتل پدر تو نيستم، چرا نزد ما نمى آيى؟ فرمود كه: قاتل پدر من فاسد كرد بر آن فعل دنياى خود را، و پدر


1- - راستگارى: درستكارى، راستكردارى. لغت نامه.
2- - وَيْحَك: مركب است از «وَيْح» كه كلمه ترحم است و كاف خطاب؛ اى واى بر تو. لغت نامه.
3- - بَطْحا (يا بَطْحاء): وادى مكّه معظّمه و خود مكّه. لغت نامه.
4- - (با تغييرات) مستدرك 8/ 31 ب 21 ح 8995- 10؛ بحار 46/ 91 ب 5؛ المناقب 4/ 155.

ص: 91

من فاسد كرد بر آن آخرت او را، و اگر خواهى تو هم مثل او باشى مضايقه نيست. گفت:

حاشا و كلّا (1) 430! ولكن مى خواهم كه نزد من بيايى تا تو را اعانت كنم (2) 431 از فقر و احتياج درآيى. حضرت اين را شنيده همانجا نشست و رداى خود را پهن كرد، گفت: خداوندا، بنما بر او عزّت دوستان خود را. چون دعا كرد ناگاه رداى آن حضرت پر از مرواريد شد به نوعى كه چشمهاى ايشان از شعاع آن خيره گرديد، بعد از آن فرمود: اى عبدالملك، كسى كه نزد خداوند اين قدر قرب و منزلت داشته باشد چه احتياجى به دنياى تو دارد؟! بعد از آن دعا كرد كه: خداوندا بردار اين مرواريدها را از پيش من كه مرا احتياج بر اين نيست. پس مرواريدها از نظر غايب شد (3) 432.

فِى الحديث: امام سجّاد عليه السلام در حين وفات خود، به حضرت باقر عليه السلام فرمود كه من با اين ناقه بيست و پنج حجّ كرده ام و يك تازيانه بر او نزده ام (ناقه كه از راه بيرون مى رفت حضرت عليه السلام عصا را به او مى نمود و مى فرمود: آه لولا القصاص (4) 433)، اى فرزند، هر وقتى كه اين ناقه بميرد او را دفن نما تا درّندگان گوشت او را نخورند زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه شترى نيست كه وقوف عمل آورده شود بر آن در موقف عرفات هفت سال مگر آنكه حقّ تعالى آن شتر را از شتران بهشت قرار مى دهد، و مبارك گرداند نسل او را.

وقتى كه حضرت سجّاد عليه السلام از دنيا رحلت نمود آن شتر در صحرا بود، به خانه آمده حضرت عليه السلام را نديد، فهميد كه صاحبش مرده، رفت به بقيع، يك يك قبرها را بوئيده تا به قبر سيّدِسجّاد عليه السلام رسيد، روى قبر خوابيده و گردن و صورت خود را به خاك مى ماليد و ناله مى كرد، و برنخاست تا مُرد؛ امام محمّد باقر عليه السلام نظر به وصيّت پدر او را دفن نمود (5) 434.

مروى است كه شقيق بلخى گويد كه: در سال يك صد و چهل و نه، اراده كعبه داشتم،


1- - كَلّا: نه چنان است؛ حرف است براى ردّ سخن پيشين، حاصل معنى آن اين است كه نه چنين باشد. لغت نامه.
2- - اعانَت: ياريگرى و استعانت و مدد .... لغت نامه.
3- - بحار 46/ 120 ب 8 ح 11؛ الخرائج 1/ 255 ب 5.
4- - آه كه اگر قصاصى در كار نباشد. م.
5- - (با اندكى تغيير) وسايل 11/ 541 ب 51 ح 15486؛ بحار 46/ 70 ب 5 ح 46 و 61/ 206 ب 8 ذيل ح 9 و 96/ 385 ب 3 ح 10؛ ثواب الاعمال/ 50 باب نادر؛ المحاسن 2/ 635 ب 15 ح 133.

ص: 92

چون به قادسيّه (1) 435 رسيدم، جوانى خوش روى و گندم گون، ضعيف اندام ديدم كه شَمله اى (2) 436 پوشيده و نعلين در پا و از اهل قافله كناره كرده مى رود، با خود گفتم: البتّه اين جوان از صوفيّه است و مى خواهد با قافله همراه شود و وبال (3) 437 ايشان باشد، بروم و او را ملامتى و سرزنشى كنم شايد كه پشيمان شود، چون نزد وى رسيدم نگاهى به من كرد، گفت: يا شقيق: ى اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ انَّ بَعْضَ الظَّنِّ اثْمٌ ى (4) 438، يعنى: نشنيده اى كه خدا فرموده كه گمانها به مردم نكنيد كه بعضى گمانها گناه است!؟ پس از نظر من غايب شد، با خود گفتم كه نام من را گفت و بر آنچه از خاطر من گذشته بود اشاره نمود؛ پس البتّه يكى از صُلَحا خواهد بود، هرچند از عقبش دويدم اثرى از وى نديدم، و در منزل ديگرش ديدم كه به نماز مشغول بوده اشك از چشم مى ريخت و به خشوع و خضوع تمام نماز مى كرد، گفتم بروم و از او حلّيت خواهم؛ صبر كردم تا فارغ شد، پيش از آنكه حرف زنم گفت: يا شقيق، حقّ تعالى فرموده ى انى لَغفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَملَ صالِحاًى (5) 439. پس برخاسته راهى شد و مرا آنجا گذاشت، با خود گفتم: بلى يكى از ابدال خواهد شد كه دوباره از ما فى الضّمير (6) 440 من خبر داد. چون به منزل ديگر رسيدم ديدمش بر كنار چاهى ايستاده و ركوه (7) 441 يعنى مَطهره (8) 442 در دست دارد و مى خواهد از چاه آب بكشد كه به يكباره ركوه از دستش به چاه افتاد، و مرا نگاه بر او بود، ديدم كه نگاه بر آسمان كرده گفت:

أنتَ ربّي إذا ظَمَأتُ إلى الماءِوَ قُوتي إذا أردتُ الطّعامَ

اللَّهمّ سيّدي ما لي غيرها فلا فقد منها، يعنى: تويى سيرآبى من هر گاه تشنه شوم، و


1- - قادِسيَّه: جائى است كه تا كوفه پانزده فرسنگ و تا عذيب چهار ميل فاصله دارد؛ جنگ معروف قادسيّه بين مسلمين و ايرانيان در اين زمين اتفاق افتاده است. لغت نامه.
2- - شَمْلَة: نوعى از چادر كوتاه كه بر خود پيچند. لغت نامه.
3- - وَبال: دشوارى، سختى، عذاب. لغت نامه.
4- - حجرات/ 12.
5- - طه/ 82.
6- - ما فِى الضّمير: آنچه در دل است. لغت نامه.
7- - رَكوَه: مشك خُرد، نيم مشك، دلو خُرد.
8- - مَطْهَرَه: ظرفى كه بدان طهارت كنند و آب دست دان، ابريق، آفتابه. لغت نامه.

ص: 93

تويى سيرى طعام آنگاه كه گرسنه شوم، بار الها غير از اين ندارم، چنان مكن كه گم شود.

پس ديدم كه آب چاه جوشيده بلند شد تا به حدّى كه او دست دراز كرده ركوه را برداشت و پر آب كرد و وضو ساخت و چهار ركعت نماز خواند، و چون فارغ شد از آن ريگى كه در آن صحرا بود مُشتى در آن ركوه كرد و حركت داد و از آن خورد، پيش رفته سلام كردم، چون جواب داد گفتم: از اين نعمتى كه خداى تعالى به تو عطا فرموده من را هم بچشان و از سُؤر (1) 443 خود تشنگى مرا بنشان. فرمود كه: نعمت الهى هميشه ظاهر و باطن مرا فرو گرفته و انعام او دائمى است، بايد كه تو اخلاص و اعتقاد خود را به خداى خود درست و راست كنى. و ركوه را به من داد، چون خوردم ديدم شكر و سويقى (2) 444 است كه هرگز شربتى و طعامى به آن لذّت در مدّت عمر نخورده بودم، و به آن خوشبويى هيچ بوى خوش به مشام من نرسيده بود، پس سير و سيراب گشتم و تا مدّتها مرا احتياج به نان و آب نشد، و تا مكّه رسيدم ديگر او را نديدم، وقت صبحى ديدم كه همان شخص طواف به جا آورده از مسجد بيرون رفت، عقب وى رفتم ديدم خدم و حشم (3) 445 و موالى و احباب (4) 446 گرد او را گرفته اند و از هر طرف مردم به پابوسيش ميل مى كنند و به سلامش تقرّب مى جويند و به زيارتش اقدام مى نمايند، از كسى پرسيدم كه اين كيست، گفت: نمى دانى؟! اين موسى بن جعفر عليهما السلام است. گفتم آن طور عجايبى البتّه بايد از اين قسم سيّدى باشد (5) 447.

و هر يكى از ائمّه طاهرين عليهم السلام مكرّراً حجّ نموده اند كه به مناسبت مقام، اشاره به بعضى خواهد شد ولكن چنانچه از اخبار مُستفاد (6) 448 مى شود كه قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله در هر موسم حجّ، در مكّه حاضر مى باشد؛ چنانچه روايت است از احمد بن راشد كه او از بعضى از برادران خود كه از اهل مداين بودند روايت كرد و گفت كه:


1- - سُؤْر: نيم خورده و پس مانده اطعمه و اشربه. لغت نامه.
2- - سَويق: شيرينى. لغت نامه.
3- - حَشَم: خدمتكاران. لغت نامه.
4- - احْباب: جمع حبيب. لغت نامه.
5- - بحار 48/ 80 ب 4 ح 102؛ كشف الغمّة 2/ 213؛ مستدرك 3/ 255 ب 15 ح 3521- 6 (بطور مختصر).
6- - مُسْتَفاد: فائده گرفته، سود بُرده. لغت نامه.

ص: 94

من و رفيق ديگر به حجّ رفته بوديم، در موقف عرفات جوانى ديديم كه نشسته و احرام پوشيده بود كه ما او را به صد و پنجاه دينار طلا قيمت كرديم، و نعلين زرد در پا داشت كه مطلقاً غبار بر او ننشسته و اصلًا اثر سفر بر او نمى نمود، پس ديدم كه سائلى نزدآن جوان رفت و از او طلب نمود، آن حضرت از زمين چيزى برداشته به او داد و آن سائل دعاى بسيار كرد، بعد از آن، آن جوان از آن موضع برخاست (1) 449 و ما به نزديك سائل آمديم، پرسيديم كه: آن جوان به تو چه داد؟ گفت: طلايى؛ پس، از جيب خود بيرون آورده به ما نشان داد، قطعه طلا به هيئت سنگى، به مقدار بيست مثقال طلا بود، با رفيق خود گتم: يقين كه اين جوان صاحب الزّمان عليه السلام بود ما او را نشناختيم. از بعضى مردم پرسيديم كه جوانى چنين در موضعى نشسته بود، بلكه شما او را بشناسيد، گفتند:

به خصوص نمى دانيم، امّا اينقدر معلوم ما شده كه جوانى است علوى، همه ساله به حجّ مى آيد (2) 450.

علي بن ابراهيم بن مهزيار كه از اجلّه (3) 451 است مى فرمايد كه: بيست سال به حجّ رفتم و ضمناً رجاى زيارت حجّةاللَّه عليه السلام را داشتم ولى ميسّر نمى شد، شبى در خواب صدايى شنيدم كه: يابن مهزيار، امسال به حجّ بيا كه به مقصود مى رسى! از اين خواب خوشحال شده، با رفيقى چند عازم مكّه شدم و تا مكّه در هر مكان متفحّص شدم، اثرى ظاهر نشد، تا آنكه شبى در مسجدالحرام خلوت نموده مشغول عبادت بودم، ناگاه جوانى مليح در طواف ديدم كه دو بُرد يمانى پوشيده، چون نزديك او رسيدم گفت: از كدام ديارى؟

گفتم: از اهوازم، گفت: ابن الخصيب را مى شناسى؟ گفتم: وفات نموده. به رحمت او را ياد كرد، پس فرمود: على بن مهزيار را مى شناسى؟ گفتم: من همانم! فرمود: خوش آمدى يا اباالحسن، چه كردى آن علامت را كه ميان تو و عسكرى عليه السلام بود؟ گفتم: با من


1- - عبارت متن «برخواست». م.
2- - كافى 1/ 332 ح 15؛ مستدرك 3/ 241 ب 4 ح 3482- 6 (بطور مختصر) و 8/ 49 ب 30 ح 9046- 2؛ بحار 52/ 59 ب 18 ح 43؛ الخرائج 2/ 694.
3- - اجِلَّه: جمع جليل؛ جليل: بزرگوار، بزرگ قدر. لغت نامه.

ص: 95

است فرمود: بيرون آور. پس بيرون آوردم انگشترى نيكويى را كه در او نقش بود محمّد و على (و به روايت ديگر: يا اللَّه يا محمّد يا على)، چون نظرش بر آن افتاد به غايت گريه كرده فرمود: خدا رحمت كند تو را يا ابامحمّد، بتحقيق كه تو امام عادل بودى، ابن الأئمّه و ابوالامام. پس فرمود: بعد از حجّ چه مطلب دارى؟ گفتم كه: حجّةاللَّه را طلب مى نمايم. فرمود: به مطلب خود رسيده اى، او مرا بسوى تو فرستاد. برو در منزل خود مهيّاى سفر باش و اين مطلب را مخفى دار، چون ثلث شب شود بيا بسوى شعب بنى عامر كه به مطلب خود خواهى رسيد. على بن مهزيار مى گويد: من به فرموده او عمل كرده آن جوان را در شعب ديدم، فرمود: بيا خوش آمدى. پس با او مشغول رفتن شدم، از منى و عرفات گذشتيم تا اينكه صبح طالع شد، نماز صبح را خوانده سوار شديم و تا بالاى عقبه رفتيم، گفت: نظر كن كه چه مى بينى؟ نظر كرده خيمه سبزى ديدم كه در اطرافش گياه بسيار داشت و نور از آن خيمه به آسمان تُتق مى كشيد (1) 452، چون از عقبه بيرون رفتم فرمود كه پياده شو. چون پياده شدم فرمود: دست از مهار شتر بردار؛ گفتم: به كه سپارم؟ گفت: اين حرم است، داخل اين نمى شود مگر ولىّ خدا. چون نزد خيمه رسيديم گفت: در اينجا باش تا اذن تحصيل كنم. بعد از مدّتى آمده گفت: مأذونى. چون داخل خيمه شدم ديدم آن حضرت عليه السلام نشسته روى نمدى، و بر بالشى تكيه فرموده، سلام كردم جواب فرمود، ديدم كه نور از پيشانى مباركش ساطع است مانند ستاره درخشان. پس احوال محبّان را يك يك پرسيدند، من ظلم بنى عبّاس را كه در باره ايشان دارند عرض كردم، فرمود: روزى خواهد شد كه شما مالك آنها خواهيد بود و ايشان در دست شما ذليل خواهند بود. پس چند روز خدمت آن حضرت مانده مسائل مشكله از آن جناب سؤال مى كردم و مشمول مراحم عّليه اش (2) 453 مى گشتم، آنگاه مرا مرخّص فرمود كه به اهل خود معاودت (3) 454 نمايم؛ وقت وداع، زياده از پنجاه


1- - تُتُق كشيدَن: پرده كشيدن. لغت نامه.
2- - عَلِيَّه: بلندمرتبه و رفيع القدر و بلند و بالا. لغت نامه.
3- - مُعاوَدَت: بازگشتن. لغت نامه.

ص: 96

هزار درهم با خود داشتم، خدمت آن حضرت بردم التماس زياد نمودم كه قبول فرمايد، تبّسم نموده فرمود كه: استعانت بجو با اين پولها در برگشتن بسوى وطن خود كه راه دور در پيش دارى و دعاى بسيار در حقّ من فرمود (1) 455.

الفصلُ التّاسِع در بعضى آداب و وظايف حجّ كننده

كسى كه اراده حجّ مى كند بايد در وقت توجّه به جانب حجّ، مراعات چند امر را بكند:

اوّل آنكه نيّت خود را از براى خدا خالص كند، بنحوى كه شائبه (2) 456 هيچ غرضى از اغراض دنيويّه در آن نباشد، پس نهايت احتياط كند كه مبادا در خفاياى دل او نيّت ديگر باشد: از ريا، و يا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حجّ، و يا قصد تجارت و شغل ديگر. چه، همه اينها عمل را از قربت و اخلاص خالى مى كند و مانع از مراتب ثواب موعود مى گردد، و چه احمق كسى است آنكه متحمّل اينقدر زحمات شده، بجهت خيالات فاسده خود بجز خسران فايده اى و ثمرى نبرد.

دوّم آنكه از گناهانى كه كرده توبه خالص كند، و از حقّ النّاس خود را برى ء الذّمّه (3) 457 سازد و چنان تصوّر كند كه از اين سفر برنخواهد گشت، و وصيّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت شود؛ چه، غرض اصلى اين سفر نيز از جمله تدارك خانه آخرت است و تمام محبّت دنيا و اهل و عيال را از دل بيرون كند.

سوّم بايد على الدّوام (4) 458 در فكر و خيالات نفقه و تعلّم مسايل حجّ باشد، جهت اينكه


1- - (با اندكى تغيير) بحار 52/ 9 ب 18 ح 6؛ الخرائج 2/ 785 ب 5.
2- - شائِبَه: آميختگى، آميزش چيز بد در چيز بهتر. لغت نامه.
3- - بَرى ءُ الذِّمَّه: آنكه تعهدى يا دينى بر عهده ندارد، فراغ ذمّه يافته. لغت نامه.
4- - عَلَى الدَّوام: هميشه، پيوسته. لغت نامه.

ص: 97

حجّ عملى است قليل الابتلاء، و عبادتى است كه هميشگى به فعل نمى آيد كه تا مسايل آن مثل مسائل عبادات ديگر (چون نماز و روزه) در نظر باشد؛ نه اينكه اوقات خود را به تماشا و سياحت صرف نموده و از مذاكره لوازم حجّ غافل شده، عنداللّزوم (1) 459 حيران و سرگردان مانده، عمل خود را ناقص كرده و زحماتش را وِزرِ (2) 460 وبالِ (3) 461 خود گرداند و كوركورانه داخل مكّه شده و همان طور خارج بشود، مثل آن حاجى بيچاره كه بعد از مراجعت از مكّه از او پرسيدند كه حجرالاسود را ديدى؟ گفت: بلى، در مكّه ديدم، دكّان بقّالى داشت و به او بيع و شرى (4) 462 هم كرديم! گفتند: جناب حاجى، حجرالاسود سنگى است سياه! گفت: بلكه بعد از من در معامله اش خيانت كرده، كم فروخته خدا او را مبدّل به سنگ فرموده!! پس اين كسى است كه اصلًا اعتنا به مسائل و لوازمات حجّ ننموده و نتيجه اش اين بود كه معلوم شد.

نظير و برادر اين است در جهل، كسى كه ترك مسائل لازمه نموده پى مطالب بى فايده و بى ثمر مى رود، مثل آن مرد مقدّس بيچاره كه در مجلس موعظه نشسته استماع نصايح واعظ مى كرد، در اثناى موعظه خواست كه به كمالات خود بيفزايد، از واعظ پرسيد كه: آقا اسم زن شيطان چيست؟ واعظ گفت: اسم زن او را بلند نمى توان گفت، نزديك بيا تا آهسته بگويم، چون آن كس بالاى منبر آمد، واعظ دهن به گوش او گذاشته گفت: فلان فلان شده! ديگر مطلبى ندارى كه سؤال كنى؟! در عروسى او نبوده ام و عقد او را نخوانده ام!! چون آن شخص برگشته در جاى خود نشست رفقايش پرسيدند كه چه بود اسم زن شيطان، گفت: از خودش بپرسيد!

چهارم ملاحظه نكند سنگ و گل بودن خانه خدا را، بلكه متذكّر باشد شأن و عظمت و بلندى رتبه او را كه خلّاق عالم زايران را زاير خود قرار داده، و به منزله اين است كأ نّه، العياذباللَّه، بلاواسطه و بلاحجاب، با حضرت كبريايى به مقام مكالمه آمده، نه اينكه مثل آن حاجى بيچاره كه بعد از معاودت از او سؤال مى كنند كه به كجا رفتى و آمدى؟ جواب گفت كه: يك سال زحمت بيهوده كشيديم به مكّه رفتيم، خدا كه در خانه اش بسته بود و


1- - عِندَاللُّزوم: هرگاه لازم شود. لغت نامه.
2- - وِزْر: بزه، بار گناه، گرانى. لغت نامه.
3- - وَبال: دشوارى، سختى، عذاب. لغت نامه.
4- - بيع و شرى: خريد و فروش، داد و ستد. م.

ص: 98

هرچه داشتيم عربهاى برهنه بيابانى از ما گرفتند، برگشتيم!

پنجم دل خود را فارغ سازد از هر چيزى كه در راه يا در مقصد دل او را مشغول سازد و احوال را منقلب و خاطرش را پريشان كند، كه بالاخره موجب ارتكاب معاصى (1) 463 و هلاك دنيا و آخرت او باشد؛ چنانچه بشر بن مفصل (2) 464 مى گويد كه: به حجّ مى رفتم، در اثناى راه از نزديكى قبله (3) 465 عبور مى كرديم، شخصى از آنهايى كه به آنجاها بلديّت (4) 466 داشت گفت كه: در اين قبله زنى هست كه شخص مارزده را معالجه مى كند و خودش در غايت صاحب حسن و جمال است. پس تمامى رفقا دوست داشتيم ديدن آن زن را، و ديدن آن هم بى وسيله ممكن نبود؛ پس، از راه حيله، پاى يكى از رفيقان را با چوبى مجروح ساخته و با چيزى پيچيده آورديم به همانجا كه زن سكنى داشت، و احوال را خبر داده، ناگاه ديديم كه زنى مثل آفتاب از افق خيمه طلوع كرد، پس همان زن آمده زخم را نگاه كرده گفت كه اين را مار نزده وليكن پايش مجروح شده با چوبى كه مار زهر خود را به آن ريخته، و اين معالجه پذير نيست، پس زمانى كه آفتاب بلند شد مى ميرد. چنانچه گفته بود همان طور شد؛ پس، از اين قضيّه تعجّب كرديم (5) 467: خَسِرَ الدُّنيا وَ الآخرة ذلك هو الخسرانُ الْمُبين.

ششم سعى كند كه توشه سفر و خرجى راه او از مَمرّ (6) 468 حلال باشد، و اموال مردم را از اموال خود برداشته، بدون ملاحظه حلال و حرام نرود جهت اينكه:

اوّلًا خداوند عالم اعمال حسنه را از اهل تقوى قبول مى كند،

و در ثانى اگر هم خيال داشته باشد كه بعد از برگشتن ادا بكند باز خلاف كرده به دو جهت: اوّل آنكه اداى حقّ النّاس مقدّم است بر ساير واجبات به حسب امكان، و ثانياً به حيات خود اعتبار نكند، بلكه رفت و برنگشت؛ چنانچه يك نفر از اراده كنندگان حجّ به


1- - مَعاصى: جمع معصيت، گناهها. لغت نامه.
2- - در «بحار» نام اين شخص «بشر بن الفضل» ذكر شده است. م.
3- - «قِبْلِه» دهى است از بخش چوار شهرستان ايلام؛ و «قِبلَه» دهى است از دهستان حومه بخش مركزى شهرستان شيراز. لغت نامه.
4- - بَلَدِيَّت: معرفت، شناسايى، آگاهى. لغت نامه.
5- - (با اندكى تغيير) بحار 61/ 278 ذيل ح 43.
6- - مَمَرّ: گذرگاه، راه. لغت نامه.

ص: 99

كسى مبلغى قرض داشت و ادا نكرده اراده سفر مى نمود، مرد طلبكار آمده مطالبه حقّ خود نمود و گفت: تا حقّ من را نداده اى راضى نيستم به رفتن تو. و گفت: بلكه رفتى و برنگشتى. حاجى گفت: وقتى كه من مردم بگذار از تو هم مبلغى رفته باشدى!

خر عيسى گرش به مكّه برندچون بيايد هنوز خر باشد (1) 469

هفتم آنكه به مخارج راه وسعت دهد و با طيب نفس و گشاده رويى بذل و انفاق نمايد، بخل و تبذير از خود دور كند، بجهت آنكه هر چه در آن راه صرف كند انفاق فى سبيل اللَّه است؛ مقصود اين است كه: نه اينكه لوازم اطعمه و اشربه خود را رنگين كرده شكم پرستى نمايد بلكه غرض آن است كه از فقرا و مساكين و عاجزين و واماندگان حجّاج دستگيرى و اعانت نمايد.

فِى الحديث: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده:

«الحَجُّ الْمَبْرورِ لَيْسَ لَهُ أجْر إلَّاالْجنَّة»

، يعنى:

نيست براى حجّ اجر و مزد مگر بهشت. عرض كردند: يا رسول اللَّه، چند چيز است بر حجّ؟ فرمود:

«طيبُ الْكَلامِ وَ إطعامُ الطَّعامِ»

، يعنى: در آن راه، نيكو و پاكيزه كردن كلام و احتراز از لغو و بيهوده گويى، و اطعام نمودن بر مستحقّين (2) 470.

چه خوش بخت و سعيد (3) 471 است آن مردى كه مال او در راه خير مصرف شود مطلقاً، چه خود به حجّ رفته باشد يا نه، چنانچه نوشته اند كه علىّ بن يقطين، وزير هارون، ممكنش نبود كه خودش به مكّه رود و سوق (4) 472 هَدى (5) 473 كند، بعضى سالها ديده شد كه سيصد نفر و در بعضى از سنوات پانصد و پنجاه نفر از جانب خود نايب گرفته و به مكّه مى فرستاد؛ اقلّ آنها را هفتصد دينار و اكثر آنها را ده هزار دينار اجرت داده، و در روايتى به نظر رسيده كه مقصودش ايصال آن اموال بود به مستحقّش، و استنابه حجّ (6) 474 را وسيله


1- - كليّات سعدى/ 153.
2- - مستدرك 8/ 62 ب 41 ح 9078- 10؛ عوالى اللآلى 4/ 33 ح 117 (با اندكى تغيير).
3- - عبارت متن «مرد سعيد». م.
4- - عبارت متن «در سوق». م.
5- - هَدْىْ: آنچه به حرم برده شود از چارپايان، و گويند آنچه براى قربان كردن برند. لغت نامه.
6- - عبارت متن «حجر». م.

ص: 100

اين معنى كرده بود (1) 475.

هشتم آنكه در اين سفر هر قدر زحمت بدنى و مشقّت جانى و صدمات مالى وارد شده باشد بايد مرد حاجّ متحمّل شده و به مقام انزجار آمده، بعضى كلمات نگويد كه باعث انخطاطِ (2) 476 رُتبت (3) 477 و نقصان اجر باشد، بلكه صبر نموده بر خود گوارا بداند كه خداوند احديّت از عوض دادن عاجز نيست، خواه در دنيا و خواه در آخرت؛ چنانچه مروى است كه يكى از اكابِرِ (4) 478 تجّار گويد كه: سالى عزم خانه كعبه نمودم و هميانى كه هزار دينار طلا و جواهر در آن بود به ميان بسته بودم، در منزلى از منازل بجهت قضاى حاجت نشستم و هميان از ميان گشاده شده مى افتد، وقتى ملتفت شدم كه مقدارى راه رفته بودم و مراجعت ممكن نبود، تن به قضاى الهى دادم و شكر كردم كه يقين باعث قبول حجّ من خواهد شد. چون به ولايت خود برگشتم روزگار بنا به عادت خود بى وفايى كرد و همه اموال از دستم رفت و عزّت به ذلّت مبدّل گرديد، از خجالت مردم و شماتت ايشان جلاى وطن نموده (5) 479 اهل بيت خود را برداشته رفتيم تا به دهى رسيديم و در كاروانسرايى منزل كرديم، شب تاريك بود و باران سخت مى باريد، عيال من هم حامله بود، از قضا آنجا وضع حمل نمود، به من گفت: اى مرد، برو چيزى طلب كن كه قوت من باشد وگرنه جانم در تلف است! من در آن شب تاريك، افتان و خيزان به دكّان بقّالى رسيدم، از مال دنيا يك دانگ نيم نقره داشتم، بسيار زارى كردم تا بقّال در دكّان را گشوده و به آن نقره قدرى دوشاب (6) 480 و روغن زيتون گرفتم، چون نزديك كاروانسرايى


1- - (با اندكى تغيير) مستدرك 8/ 73 ب 15 ح 9104- 1 و 9105- 2؛ رجال الكشى/ 434 ح 820 و 824.
2- - انحِطاط: پست شدن، به پستى گراييدن. لغت نامه.
3- - رُتْبَت: رتبه و پايه و منزلت. لغت نامه.
4- - اكابِر: جمع اكبر، بزرگان. لغت نامه.
5- - جَلا دادَن: تبعيد كردن، اخراج بلَد كردن. لغت نامه.
6- - دوشاب: شيره انگور. لغت نامه.

ص: 101

رسيدم، پايم لغزيده افتادم و آنچه در دست من بود ريخت و ظرف هم بشكست، از غايت اندوه و غم به تضرّع و زارى درآمدم و خدا را شكر مى كردم و اشكم مى ريخت، در آن نزديكى سرايى بود عالى، مردى از دريچه سر بيرون كرد و از احوال من پرسيد، قصّه خود را به آن مرد گفتم، گفت: اين همه گريه و زارى براى يك دانگ نيم نقره است؟! محنت من از اين شماتت (1) 481 بيشتر شد لكن صبر كردم، گفتم: اى مرد، خدا داناست كه مال دنيا پيش من قربى نداشت، امّا آنكه خود و زن و فرزند از گرسنگى خواهيم مرد وگرنه به خدا قسم در سفر حجّ هميانى زر و جواهر چند از من فوت شد و اصلًا خاطر من مشوّش نگرديد، از خدا بترس و من را سرزنش مكن تا به چنين بلا مبتلا نشوى! چون آن مرد اين سخن را شنيد گفت: چگونه هميانى بود كه از تو فوت شده؟

من ديگر باره به گريه درآمدم كه: در چنين حالى من را سخريّه (2) 482 و استهزا مى كند، چه فايده از بيان كردن هميان و حال آنكه چند سال از فقدان آن گذشته؟! پس روان شدم، مرد من را آواز داد، ايستادم، گفت: بايد من را از شرح هميان مطّلع سازى و الّا از دست من خلاص نمى شوى! پس، بجز بيان چاره اى نيافته، كما يَنبغى (3) 483 احوالات را نقل كردم، گفت: اى درويش غم مخور. و من را به سراى خود درآورد و كس به طلب اهل و عيال من فرستاد و به حرم خانه خود برد و لباس نو به من پوشانيد و گفت: چند روز در اينجا باش تا زنت رو به صحّت شود، پس من ده روز آنجا ماندم، و ما را محبّت زياد مى كرد، پس بعد از آن گفت: چه كار توانى كرد؟ گفتم: تاجر بودم و در عمل تجارت و معامله بصيرتى دارم، گفت: تو را سرمايه دهم تا به شراكت من تجارت كنى. قبول كردم؛ دويست دينار به من داده مشغول تجارت شدم، بعد از مدّتى آنچه حاصل شده بود آورده پيش او نهادم، چون حال من بر او معلوم شد، در خانه رفته هميانى آورده پيش من گذاشت، چون نيك نگاه كردم ديدم همان هميان من است كه از من گم شده بود، از غايت شادى نتوانستم چه كنم، گفتم: مگر تو فرشته اى؟ گفت: نه، من مال تو را پيدا كرده بودم و چند سال است به رنج تمام آن را نگاه داشتم، در شب اوّل خواستم بدهم، ترسيدم كه از شادى هلاك شوى! پس او را دعاى خير نموده، به دولت رسيدم.


1- - شَماتَت: شاد شدن به خرابى كسى. لغت نامه.
2- - سُخْرِيَّه: فسوس، نادان شمردن و سبك داشتن كسى را. لغت نامه.
3- - كَمايَنْبَغى: چنانكه سزاوار است. لغت نامه.

ص: 102

نهم آنكه در وقت سفر خوش خلق و گشاده رو و شيرين كلام باشد، و مدارا و رفتار را با اهل قافله و رفقا و جَمّال (1) 484 و سايرين پيشه خود قرار دهد، و به هر چيز مختصرى به مقام ايرادگيرى و مؤاخذه نيايد، و متحمّل زحمات رفقا باشد؛ از هر جهت چابكى كرده كار خود را پيش ببرد، و كَلِ (2) 485 ديگران نباشد، و از لغو گفتن و خروج از طاعت و جِدال (3) 486 و خصومت پرهيز كرده، خود را نگاه دارد، چنانچه خداوند در كلام مجيدى مى فرمايد: ى فَلا رَفَثَ وَ لافُسُوقَ وَ لاجِدالَ فِى الْحَجِ ى (4) 487، و تمامى اين صفات مذمومه، منافى است و ضدّ است با غرض شارع از حجّ، و مشغول كننده است انسان را از اعمال خير ....

دهم آنكه ژوليده و متواضع و مُنكسِر (5) 488 باشد، و خود را در راه زينت ندهد و ميل به اسبابى كه باعث فخر و خودنمايى است ننمايد، و اگر تواند پياده رود، خصوصاً در مشاعر معظّمه يعنى از مكّه به من و مشعر و عرفات، به شرط آنكه مقصود او از پياده رفتن صرفه (6) 489 اخراجات (7) 490 نباشد بلكه غرضش زحمت و مشقّت در راه خدا باشد، و اگر مقصود صرفه اى باشد و وسعت هم داشته باشد، سوارى بهتر است، و همچنين از براى كسى كه پياده روى باعث ضعف از عبادت و دعا شود سوارى بهتر است.

يازدهم آنكه مُرافَقت (8) 491 بكند با مركب و دابّه (9) 492 خود، و زياده از تحمّل آن حيوان صامت بار نكند، بلكه اهل معنى در بالاى دابّه نمى خوابند مگر يك خواب سبك و كمى، و سنّت است كه صبح شام پايين آمده قدرى آن حيوان را راحت بكند، و در هر حالت ملاحظه آن حيوان كرده، رحم او بكند در اكل و شربش تا اينكه بجهت ظلم بر آن


1- - جَمّال: شتروان، اشتربان، ساربان. لغت نامه.
2- - كَلّ: مرد گرانجان بى خير، ثقل و گرانى. لغت نامه.
3- - جِدال: خصومت كردن با كسى. لغت نامه.
4- - بقره/ 196.
5- - مُنْكَسِر: شكسته و قابل شكستن و شكننده. لغت نامه.
6- - صَرفَة:: بخل و تنگى در خرج. لغت نامه.
7- - اخْراجات: جمع اخْراج، وجه معاش. لغت نامه.
8- - مُرافَقَت: همراهى و رفاقت كردن. لغت نامه.
9- - دابَّة: هر حيوان كه بر زمين راه رود و غالب اطلاق آن بر چهارپايه شود كه به آن سوار شوند يا بار كشند. لغت نامه.

ص: 103

حيوان، از قانون عدل و عدالت بيرون نرود.

دوازدهم آنكه هر روز بر فقرا اطعام كرده و تصدّق نمايد (1) 493 كه باعث رفع بليّه و زيادى عمر و قبول افتادنِ عمل و محفوظ بودن جان و مالش باشد؛ چنانچه از قاسم بن محسن روايت نموده اند كه گفت: ميان مكّه و مدينه در يكى از منازل، اعرابى گرسنه ديده نانى به او دادم، چون رفت بادى عجيب به هم رسيد و عمّامه من را برد و نديدم به كجا و به كدام طرف برد، چون به مدينه آمدم و خدمت حضرت جواد عليه السلام رسيدم بى آنكه با او حرفى زنم فرمود كه: اى قاسم، عمّامه تو را باد برد؟ گفتم: بلى يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله. به غلام اشاره فرمود كه عمّامه قاسم را بياور، چون آورد ديدم عمّامه من است، پرسيدم: يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، اين به دست شما چون افتاد در اين راه دور و دراز؟

فرمود كه: چون در آن منزل به آن اعرابى تصدّق نمودى حقّ تعالى به موجب آيه ى انَّ اللَّهَ لا يُضيعُ اجْرَ الُمحْسِنينَ ى (2) 494، عمّامه تو را به تو ردّ فرمود (3) 495.

بديهى است كه اين، يك فايده بود از فوايد دنيويّه تصدّق فى اللَّه (4) 496، ولكن جزاى اخروى عنداللَّه است كه چقدر ثواب و ارتفاع درجه خواهد شد در آخرت؛ هنيئاً له (5) 497 ....

تبصرة: از عبداللَّه مبارك منقول است كه گويد: سالى به حجّ مى رفتم از قافله عقب ماندم، در بين راه زنى را ديدم تنها در صحرا نشسته مى گويد: ى امَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ ى (6) 498، عبداللَّه گويد: همينكه اين را شنيدم نزد وى رفته پرسيدم: كيستى؟ اين آيه را خواند: ى قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (7) 499 ى (8) 500، سلامش كردم گفت: ى سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَى (9) 501، پرسيدم تو جنّى يا انس؟ گفت: ى وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى ادَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فى الْبَرِّ و الْبَحْرِى (10) 502، گفتم: از كجا مى آيى؟ گفت: ى يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ ى (11) 503،


1- - تَصَدُّق: صدقه دادن. لغت نامه.
2- - هود/ 115.
3- - بحار 50/ 47 ب 3 ح 25؛ الخرائج 1/ 377 ب 10؛ كشف الغمّة 2/ 367.
4- - صدقه دادن در راه خدا. م.
5- - گوارايش باد. م.
6- - نمل/ 62.
7- - عبارت متن «تَعْلَمُونَ». م.
8- - زخرف/ 89.
9- - انعام/ 54.
10- - بنى اسرائيل/ 70.
11- - طارق/ 7.

ص: 104

گفتم: به كجا مى روى؟ گفت: ى مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اخْرى ى (1) 504، گفتم: سؤال من آن است كه از كدام شهر مى آيى؟ گفت: ى سُبْحانَ الَّذى اسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَى الْمَسْجِدِ الْاقْصى ى (2) 505، گفتم: به كجا مى روى؟ گفت: ى وَ للَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبيلًاى (3) 506، گفتم: پس تنها در اين صحرا چه كار مى كنى؟

گفت: ى وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِىَ لَهُ ى (4) 507، گفتم: چند روز است در اين صحرا هستى؟

گفت: ى ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيّاًى (5) 508، گفتم: پس مونس تو كه شده؟ گفت: ى وَ هُوَ (6) 509 مَعَكُمْ ايْنَ ما كُنْتُمْ ى (7) 510، گفتم: پس در اين چند روز طعام چه خوردى؟ گفت: ى هُوَ يُطْعِمُنى وَ يَسْقينِ (8) 511 ى (9) 512، گفتم: با چه چيز وضو گرفته اى اينجا كه آب نيست؟! گفت: ى فَلَمْ (10) 513 تَجِدُوا مآءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباًى (11) 514، گفتم: نزد من طعام هست، ميل دارى بدهم؟ گفت:

ى وَ اتِمُّوا الصِّيامَ الَى اللَّيْلِ ى (12) 515، گفتم: ماه رمضان كه نيست، چه روزه است كه گرفته اى؟


1- - طه/ 55.
2- - بنى اسرائيل/ 1.
3- - آل عمران/ 97.
4- - اعراف/ 186.
5- - مريم/ 10.
6- - عبارت متن «وَ اللَّهُ». م.
7- - حديد/ 4.
8- - عبارت متن «يَسْقينى». م.
9- - شعراء/ 79.
10- - عبارت متن «فَانْ لَمْ». م.
11- - نساء/ 43؛ مائده/ 6.
12- - بقره/ 187.

ص: 105

گفت: ى وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ ى (1) 516، گفتم: روزه واجبى كه نيست، افطار عيب ندارد، گفت: ى وَ انْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ ى (2) 517، گفتم: مثل ساير مردم چرا تكلّم نمى كنى؟ گفت: ى ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ الَّا لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌى (3) 518، گفتم: از كدام قبيله اى و از كدام طايفه هستى؟

گفت: ى وَ لاتَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ انَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولًاى (4) 519، گفتم: خطا كردم، من را حلال كن گفت: ى لاتَثْريبَ عَلَيْكُم الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ ى (5) 520، پس ديدم به آرامى مى رود، گفتم: شتاب كن در رفتن! گفت: ى لايُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً الَّا وُسْعَهاى (6) 521، گفتم: مى خواهى تو را به شتر خود سوار كنم و به آن قافله رسانم؟ گفت: ى وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ ى (7) 522، گفتم: بيا رديف من باش، گفت: ى لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ الَّا اللَّهُ لَفَسَدَتاى (8) 523، پس، از شتر پايين آمده، شتر را خوابانيده او را تكليف كردم به سوار شدن، گفت: ى قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ ابْصارِهِمْ ى (9) 524، پس چشم خود را پوشيدم، خواست سوار شود شتر نفرت كرده لباس او را به دهنش خاييد، گفت:

ى ما اصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبما كَسَبَتْ ايْديكُمْ ى (10) 525، گفتم: صبر كن تا شتر را ببندم، گفت:

ى فَفَهَّمْناها سُلَيمانَ ى (11) 526، پس شتر را بستم براى او؛ سوار شده گفت: ى سُبْحانَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ ى (12) 527، پس از زمام شتر گرفته شروع به راه رفتن نمودم، و در اثناى راه سؤال كردم كه اسمت چيست؟ گفت: ى ارْجِعى الى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةًى (13) 528، گفتم: من را به برادرى قبول كن! گفت: ى انَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اخْوَةٌى (14) 529. پس، عبداللَّه مى گويد كه سعى مى كردم و صيحه مى كشيدم (15) 530 كه خود را به قافله رسانم، گفت: ى وَ اقْصِدْ فى مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ ى (16) 531، پس من به آرامى رفته و به آهستگى شعر مى خواندم، گفت:


1- - بقره/ 184.
2- - بقره/ 184.
3- - ق/ 18.
4- - اسراء/ 36.
5- - يوسف/ 92.
6- - بقره/ 286.
7- - بقره/ 197.
8- - انبياء/ 22.
9- - نور/ 30.
10- - شورى/ 30.
11- - انبياء/ 79.
12- - زخرف/ 13.
13- - فجر/ 28.
14- - حجرات/ 10.
15- - صَيْحَه كشيدن: صيحه زدن، فرياد كشيدن. لغت نامه.
16- - لقمان/ 19.

ص: 106

ى فَاقْرَؤُوا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرانِ ى (1) 532، گفتم: وَ لَقَدْ اوتيتِ خَيْراً كَثيراً (2) 533، گفت: ى وَ ما يَذَّكَّرُ (3) 534 الَّا اولُو الْالْبابِ ى (4) 535، پس من اين را شنيده گفتم: اى سيّده بگو كه شوهر دارى يا نه؟

گفت: ى يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتَسْئَلُوا عَنْ اشْياءَ (5) 536 ان تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ ى (6) 537، گفتم: پندى ده من را، گفت: ى مَنْ اعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَانَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاًى (7) 538، در اثناى راه پشته اى ديده گفت: ى الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى اذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ ى (8) 539، ناگاه از دورن قافله اى نمايان شد، سؤال كردم كه در اين قافله چه دارى؟ گفت: ى الْمالُ وَ الْبَنُونُ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْياى (9) 540، سؤال كردم كه پيشه و حرفه اولاد تو چيست؟ گفت: ى عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ى (10) 541، دانستم كه ايشان دليل حاجّند (11) 542، گفتم: اسم پسرهايت چيست؟ گفت: ى وَ اتَّخَذَ اللَّهُ ابْراهيمَ خَليلًاى (12) 543، ى وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْليماًى (13) 544، ى يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍى (14) 545، پس ميان قافله صدا زدم: يا ابراهيم، يا موسى، يا يحيى. ناگاه سه جوان خوش سيما ديدم كه به طرف ما آمدند، شناختم كه پسرهاى او هستند، پس مادر خودشان را به منزل بردند، پس زن گفت: ى فَابْعَثُوا احَدَكُمْ بِوَرَقِكُمْ هذِهِ الَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ ايُّها ازْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ ى (15) 546، پس يكى از ايشان رفته، طعامى گرفته حاضر ساخت، زن گفت: ى كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما اسْلَفْتُمْ فِى الْأيَّامِ الْخالِيَةِى (16) 547، پس طعام را خورديم، زن به فرزندان خود رو كرده گفت: ى يا ابَتِ اسْتَأْجِرْهُ انَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأمينُ ى (17) 548، فهميدم كه مى خواهد به من اجرت بدهد، پس بعضى چيزها و رخت و خرما آوردند و به من تعارف كردند، زن گفت: ى وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشآءُى (18) 549، يعنى: كم است بيشتر از آن زحمت كشيده اى. پس او را وداع كرده گفتم: مرا پندى ده، گفت: ى اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباًى (19) 550. پس، از يكى از آن جوانان پرسيدم كه اين زن كيست كه تمامى جواب حرفهاى من را به آيه قرآن داد؟ گفتند: اين، مادر ما، فضّه، كنيز فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها است كه سالهاى سال و مدّت مديد است بغير از آيه قرآن به چيزى تكلّم نكرده (20) 551.

در روايت است كه: مالك بن دينار گويد: زمانى كه مردم نقل مكان كرده بودند كه

(21) 552


1- - مزّمل/ 20.
2- - اشاره است به: ى وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيْراً كَثيراًى؛ بقره/ 269. م.
3- - عبارت متن «يَتَذَكَّرُ». م.
4- - بقره/ 269.
5- - عبارت متن «اشْياءٍ». م.
6- - مائده/ 101.
7- - طه/ 124.
8- - فاطر/ 34.
9- - كهف/ 46.
10- - نحل/ 16.
11- - راهنماى حاجيانند. م.
12- - نساء/ 125.
13- - نساء/ 164.
14- - مريم/ 12.
15- - كهف/ 19.
16- - الحاقّة/ 24.
17- - قصص/ 26.
18- - بقره/ 261.
19- - اسراء/ 14.
20- - (با تغييرات زياد) بحار 43/ 86 ب 4 ذيل ح 8؛ المناقب 3/ 343.
21- مولى عبدالجبار شكوئى - سيدجواد طباطبايى، مصباح الحرمين، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.

ص: 107

بروند به مكّه، و جمع شده بودند به محلّى كه آنجا مردم را وداع كنند، زنى را ديدم ضعيف و ناتوان، بر شترى لاغر سوار، مردم او را نصيحت مى كردند كه برگردد و مى گفتند: اين شتر تو را منزل نمى رساند! نشنيد و آمد و زمانى كه به وسط صحرا رسيديم در بين راه شتر خوابيد و زن از قافله عقب ماند، من او را ملامت كردم كه: گوش به حرف مردم چرا نكردى؟ حالا چه مى كنى در اين بيابان؟ جواب من را نداده سر بسوى آسمان بلند كرده گفت: خدايا نه من را در خانه خودم گذاشتى و نه به خانه خود رسانيدى، هرگاه اين كار را با من كسى غير از تو مى كرد شكايت آن را نمى كردم مگر بسوى تو (يعنى از تو به كجا و پيش كه شكوه كنم؟)، مالك گويد: ناگاه از طرف صحرا شخصى پيدا شد، جلو ناقه به دستش گرفته و به آن زن گفت: سوار شو! پس سوار شد و مثل برق تند رفت، و زمانى كه بر مطاف رسيديم، ديدم آن زن را كه طواف مى كند، پس قسم داده از او پرسيدم: تو كيستى؟ گفت: من شهرة بنت مسكة، بنت فضّة خادمه فاطمة الزّهراء سلام اللَّه عليها؛ و آن شتر كه ديدى از ناقه هاى بهشت بود، خدا را قسم دادم به حرمت فاطمه زهرا عليها السلام، ملكى را امر فرمود آن ناقه را آورد كه من پياده نمانم (1) 553.

مروى است كه: وقتى كه صدّيقه طاهره، جناب فاطمه عليها السلام، از دنيا رحلت نمود، امّ ايمن قسم ياد كرد كه بعد از آن خاتون معظّمه، در مدينه نباشد (جهت اينكه طاقت ديدن جاى خالىِ آن خاتون را نداشت)؛ پس، خارج شد به طرف مكّه، در اثناى راه تشنگى شديد بر امّ ايمن غالب شد، دست خود را بلند كرده گفت: يا ربّ، من خدمتكار فاطمه عليها السلام هستم، از تشنگى من را مى كشى؟ پس نازل كرد خلّاق عالم بر او دَلوى (2) 554 از آسمان. امّ ايمن از آب آن دلو خورده هفت سال محتاج طعام و شراب نشد، و مردم در شدّت گرما به كار سخت وامى داشتند براى امتحان، با وجود اين، تشنگى بر او عارض نمى شد (3) 555.


1- - (بدون قسمت «آن شتر كه ديدى از ناقه هاى بهشت ... الخ») در: بحار 43/ 46 ب 3 ح 46؛ المناقب 3/ 338.
2- - دَلْوْ: آوند آب كش، ظرفى كه بدان آب از چاه كشند. لغت نامه.
3- - بحار 43/ 28 ب 3 ح 32؛ الخرائج 2/ 530؛ و با تغييراتى در: بحار 43/ 46 ب 3 ح 45.

ص: 108

الفصلُ العاشِر در بيان آداب سفر

فرموده اند كه: مكروه است سفر كردن در روز سيُّم و چهارم و پنجم و ششم و سيزدهم و شانزدهم، بيست و يكم، بيست و چهارم، بيست و ششم هر ماه (1) 556.

و روايت ديگر وارد شده است كه: روز چهارم و ششم و بيست و يكم، براى سفر و غير آن خوب است، و روز هشتم و بيست و سيُّم خوب نيست (2) 557. و فرموده اند كه:

ترك نموده شود سفر در هفت روز از هريك از ماههاى عربى كه عبارت باشد از: سيّم و پنجم و سيزدهم و شانزدهم و بيست و يكم و بيست و چهارم و بيست و پنجم (3) 558؛ چنانچه اين روزها را به نظم آورده گفته اند:

هفت روزى نحس باشد در مهى زان حذر كن تا نيابى هيچ رنج

سه و پنج و سيزده با شانزده بيست يك با بيست چار و بيست پنج

و بهتر آن است كه اجتناب نمايد از سفر كردن در كوامل سال، و كوامل سال، چنانكه در حديثى آمده است دوازده روز است، و آن عبارتست از: دوّم محرّم و دهم صفر و چهارم ربيع الاوّل و بيست و سيّم ربيع الثّانى و بيست و هشتم جمادى الاولى و دوازدهم جمادى الاخرى و دوازدهم رجب المرجّب و بيست و ششم شعبان و بيست و چهارم رمضان و دوّم ماه شوّال و بيست و هشتم ذى القعده و هشتم ذى الحجّه (4) 559.

فِى الحديث: جناب اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده كه در هر سال بيست و چهار روز


1- - بحار 97/ 102 ب 1 ذيل ح 2.
2- - بحار 97/ 102 ب 1 ح 3.
3- - روايات زيادى در اين زمينه با اختلافِ الفاظ در بسيارى از منابع (در ابواب مسافرت)، نقل شده است، همچنين شعرى كه به زبان عربى شامل اين مفاهيم است در (بحار 56/ 55 ب 21) و (الحدائق الناضرة 14/ 31) نقل شده است. م.
4- - (با تغييرات) مستدرك 8/ 206 ب 21 ح 9260- 8؛ بحار 56/ 55 ب 21؛ آداب سفر/ ورق 87.

ص: 109

نحس است؛ در هر ماه دو روز: در محرّم الحرام 11 و 14، و در صفر 1 و 20، در ربيع الاوّل 10 و 20، در ربيع الثّانى 1 و 11، در جمادى الاولى 10 و 11، در جمادى الاخرى 1 و 11، در رجب 11 و 13، در شعبان 4 و 20، در رمضان المبارك 3 و 20، در شوّال 6 و 8، در ذى القعده 6 و 10، در ذى الحجّه 9 و 20.

و مكروه است سفر كردن در حالتى كه قمر در برج عقرب باشد (1) 560، و خوب نيست سفر كردن به حساب «سكِّز يولدوز» (2) 561 در 9 و 19 و 29 هر ماه ....

بدان كه: توكّل و تفويض (3) 562 به جناب اقدس الهى نمودن در جميع امور، و استمداد از ائمّه طاهرين عليهم السلام، هر نحوستى را به سعادت مبدّل گرداند، و توسّل به آيات كريمه قرآن و ادعيه و تصدّق (4) 563، تدارك هر يك از اينها را مى كند. در احاديث بسيار وارد شده كه تصدّق كردن و دعا نمودن، ردّ مى كند هر بلاى مُبرم (5) 564 را (6) 565. حضرت صادق عليه السلام فرموده كه: افتتاح كن سفر خود را به تصدّق و بيرون رو هر وقت كه خواهى، بدرستى كه سلامتى سفر خود را مى خرى (7) 566. و وظيفه اين نوع از تصدّق، آن است كه بدهد به اوّل فقيرى كه ملاقات كند او را در حال پانهادن در ركاب. و مستحب است كه بگويد در حال تصدّق: «اللَّهمَّ انّي اشْتَريتُ بِهذهِ الصَّدقةِ سَلامَتى وَ سَلامَةَ سَفَري وَ ما مَعي اللَّهمَّ احْفَظني وَ احْفَظْ ما مَعي وَ سَلِّمني وَ سَلِّم ما مَعي وَ بَلِّغ ما مَعي بِبِلاغِكَ الْحَسنِ الجَميلِ» (8) 567 ....

و سنّت است كه با عمّامه بيرون روى و سر عمّامه در زير حنَك (9) 568 بگردانى (10) 569؛


1- - بحار 56/ 54 ب 21 ح 2؛ مكارم الاخلاق/ 242 ف 1.
2- - سكز يولدوز: ترجمه تحت اللفظى اين عبارت كه به زبان تركى است «هشت ستاره» است؛ اما از نظر اصطلاحى، مترادفى براى آن به دست نيامد. م.
3- - تفويض: كار به كسى بازگذاشتن. لغت نامه.
4- - تصدق: صدقه دادن. لغت نامه.
5- - مبرم: استوار؛ قضاى مبرم: قضائى كه اجتناب از آن ممكن نباشد. لغت نامه.
6- - وسايل 9/ 384 ب 8 ح 12296؛ بحار 93/ 137 ب 14 ذيل ح 71.
7- - بحار 97/ 103 ب 1 ح 5.
8- - بحار 73/ 236 ب 48 ح 20؛ بحار 97/ 107 ب 1 ذيل ح 12؛ الأمان/ 38 ف 11.
9- - حنك: زير زنخ (چانه) از مردم و جز آن. لغت نامه.
10- - سرِ عمامه در زير حنك بگردانى: يك سر عمامه را از زير چانه بگذرانى. م.

ص: 110

بدرستى كه حضرت كاظم عليه السلام فرمود كه: ضامنم براى كسى كه بيرون آيد براى سفرى و سر عمّامه را به زير حنَك (1) 570 باشد، آنكه به او آسيبى نرسد از دزد و غرق و سوختن (2) 571.

و قدرى از تربت مقدّس سيّد شهدا عليه السلام با خود بردارد، و در وقت برداشتن بگويد:

«اللَّهُمَّ هذهِ طينَةُ قَبرِ الْحُسَينِ عليه السلام وَليّكَ وَ ابنُ وليّكَ اتَّخَذتُها حِرزاً لِما أخافُ وَ ما لا أخافُ» (3) 572.

و با خود بردارد عقيق يمنى، تا از جميع بلاها در حفظ و امان خدا باشد؛ ابن طاووس به روايت قاسم بن علا نقل فرموده از صافى، خادم امام على النّقى عليه السلام، كه: رخصت طلبيدم از آن حضرت كه به زيارت جدّش امام رضا عليه السلام بروم، فرمود كه با خود انگشترى داشته باشى كه نگينش عقيق زرد باشد و نقش نگين ماشاءاللَّه لا قوّة الّا باللَّه استغفراللَّه باشد، و بر روى ديگر نگين محمّد و على نقش كرده باشند، چون اين انگشتر را با خود دارى امان يابى از شرّ دزدان و راهزنان، و براى سلامتى تو تمامتر است و دين تو را حفظ كننده تر است ... (4) 573.

و مستحبّ است كه چون مسافر اراده سفر نمايد غسل كند پيش از بيرون رفتن، و دو ركعت نماز بخواند در وقت بيرون رفتن از خانه خود: در ركعت اوّل بعد از حمد سوره توحيد را بخواند و در ركعت ثانيه سوره انّا انزلناهُ را، و بعد از نماز بگويد: «اللَّهُمَّ انّي «استَودِعُكَ نَفسي وَ اهلي وَ مالي وَ ذرّيّتي وَ دنياي وَ آخِرتي وَ أمانَتي وَ خاتمةَ عَملي» (5) 574.

و مستحبّ است كه جمع نمايد اهل بيت و عيال خود را در خانه و بگويد: «اللَّهُمَّ انّي


1- - حَنَك: زير زَنَخ (چانه) از مردم و جز آن. لغت نامه.
2- - الفقيه 2/ 301 ح 2519؛ وسايل 11/ 452 ب 59 ح 15238؛ بحار 73/ 232 ب 48 ح 12 و 97/ 109 ب 1 ح 18؛ الامان/ 102 ف 2؛ المحاسن 2/ 373 ب 35 ح 137؛ مكارم الاخلاق/ 120.
3- - بحار 97/ 109 ح 18؛ الامان/ 47 ف 2.
4- - (با اضافات) الامان/ 48 ف 3.
5- - كافى 4/ 283 ح 1؛ الفقيه 2/ 271 ح 2413؛ وسايل 11/ 379 ب 18 ح 15064؛ مستدرك 1/ 127 ب 15 ح 9227- 1 و 6/ 312 ب 21 ح 6888- 1؛ بحار 73/ 244 ب 48 ح 27؛ دعائم الاسلام 1/ 345؛ المحاسن 2/ 349 ب 9 ح 29؛ نوادرالراوندى/ 31.

ص: 111

استَودِعُكَ الغَداةَ نَفسي وَ مالي وَ اهلي وَ وُلْدي (1) 575 الشّاهد مِنّا وَ الغائب (2) 576 اللّهمَّ احْفظنا وَ احْفظ عَلينا اللّهمَّ اجْعَلنا في جواركَ اللّهمَّ لا تسلُبنا نعمَتَكَ وَ لا تغيِّر ما بِنا مِن عافِيَتِكَ وَ فَضلِكَ اللّهمَّ خَلِّ سَبيلَنا وَ احْسِن سَيرَنا وَ اعْظِم عافِيَتَنا» (3) 577، و بايد به گوش راست او، كسى اين آيه را بخواند: ى انَّ الَّذى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ الى مَعادٍى (4) 578، و چون خواهد كه به راحله اش (5) 579 سوار شود صدقه اش را بدهد؛ چنانچه سيّد شهدا عليه السلام چون مى خواست به بعضى از مزرعه هاى (6) 580 خود برود، مى خريد سلامتى خود را از خدا به آنچه ميسّر مى شد از تصدّق، و اين تصدّق را در وقتى مى دادند كه پا در ركاب مى گذاشتند، و چون خدا آن حضرت را بسلامت برمى گرداند شكر و حمد الهى نموده تصدّق مى فرمودند به آنچه ميسّر مى شد.

و خيلى بهتر و مطلوب است كه شخص به قدر امكان، هر روز تصدّق بكند، هر چند شى ء قليل باشد، كه باعث سلامتى هر روز باشد؛ چنانچه وارد شده كه موسى عليه السلام از جانب الهى مأمور شد كه: مردى به فلان صفت است از بنى اسرائيل، او را پيدا نموده به قتل برسان. موسى عليه السلام چهل سال طلب كرده او را نيافت، پس روزى خطاب رسيد كه:

يا موسى، آن شخص در فلان مكان است برو او را بكش. وقتى كه موسى عليه السلام بلند شد، آن مرد از خواب بيدار شده برخاست و رَغيفى (يعنى گرده نان سفيدى) از دامنش افتاد، موسى عليه السلام فرمود: من چهل سال است كه تو را طلب مى كنم، چرا نمى توانستم كه تو را پيدا كنم؟ عرض كرد: يا موسى، چگونه تو به من دست مى يافتى، و حال آنكه من هر روز يك گرده نان صدقه مى دادم؟ امروز من را خواب ربوده، رغيف در دامنم مانده بود كه من را پيدا كردى.


1- - عبارت متن «وَلَدي». م.
2- - عبارت متن «النائب». م.
3- - اين دعاها مجموعه اى است از برخى ادعيه نقل شده براى هنگام مسافرت كه در منابع ذيل بطور پراكنده منقول است: كافى 4/ 283 ح 2؛ الفقيه 2/ 271 ح 2415؛ وسايل 11/ 380 ب 18 ح 15065 و 11/ 386 ب 19 ح 15074؛ بحار 73/ 244 و 245 ح 28 و 30.
4- - قصص/ 85.
5- - راحِلَة: ستور باركش. لغت نامه.
6- - عبارت متن «مزرعهاى». م.

ص: 112

الحاصل (1) 581: چون مسافر به راحله سوار شد، سوره انَّا انزَلناهُ و آية الكرسى بخواند، و خواندن آية الكرسى در همه اوقات اثر عظيم دارد، و هر قدر بيشتر بخواند مطلوبست؛ چنانچه در خبر است كه: وقتى شخص يك دفعه آية الكرسى را بخواند خلّاق عالم يك نفر ملائكه مى فرستد كه او را حفظ كند، و اگر دو مرتبه بخواند، دو ملائكه مى فرستد، و اگر سه دفعه بخواند سه ملائكه، و اگر چهار مرتبه بخواند چهار ملائكه مى فرستد كه او را حفظ كنند، پس زمانى كه پنج مرتبه خواند، خداوند عالم به همان ملائكه ها مى فرمايد كه: كنار شويد از او كه من خودم حفظ او خواهم نمود. پس حفظ مى فرمايد او را از جميع موارد اذيّت.

و مستحبّ است در هر وقتى كه به راحله سوار شد بگويد: ى سُبْحانَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ وَ انَّا الى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ ى (2) 582 (3) 583. و چون در منزل فرود آيد بگويد: ى رَبِ انْزِلْنى مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ انْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلينَ ى (4) 584 (5) 585. و چون كوچ كند ملائكه آن منزل را وداع نمايد و بگويد: «السَّلامُ عَلَينا وَ عَلى عِبادِاللَّهِ الصّالِحين» (6) 586، و چون به سرازير رود بگويد: «سُبحانَ اللَّه»، و چون سر به بالا رود بگويد: «اللَّهُ أكبَر»، و چون به رودخانه پايين رود بگويد: «لا إلهَ إلَّااللَّه وَ اللَّهُ أكبَر»، چون قدم بر پل گذارد بگويد: «بسمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ ادْحَرْ عَنِّى الشَّيطانَ الرَّجيم»، چون در كشتى سوار شود بگويد: «بسمِ اللَّهِ مَجريها وَ مرسيها إنَّ رَبّى لَغَفُورٌ رَحيمٌ»، چون دريا به موج آيد، به جانب چپ تكيه كرده، به


1- - الْحاصِل: در اختصار كلام استعمال مى شود، يعنى مختصراً و بالجمله و القصه. لغت نامه.
2- - زخرف/ 13.
3- - در روايات بسيارى به اين مطلب اشاره شده است از جمله: مستدرك 6/ 246 ب 1 ح 6802- 11؛ بحار 73/ 286 ب 53 ح 4؛ تفسيرقمى 2/ 282.
4- - مؤمنون/ 25.
5- - بحار 88/ 383 ب 4 ح 12؛ البلدالامين/ 164؛ مصباح الكفعمى/ 411 ف 37.
6- - بحار 88/ 383 ب 4 ح 12؛ البلدالامين/ 164.

ص: 113

دست راست بسوى موج اشاره كرده بگويد: «قِرّي بِقَرارِ اللَّهِ وَ اسْكني بِسَكينةِ اللَّهِ وَ لا حولَ وَ لا قُوَّة إلّابِاللَّهِ العَليّ العَظيم»، و در بعضى از اخبار وارد شده كه در وقت تموّج (1) 587 و تلاطم دريا بگويد: «بِسمِ اللَّهِ اسْكُنْ بِسَكينَةِ اللَّهِ وَ قِرْ بَوَقارِ اللَّهِ وَ اهْدَأْ بِاذنِ اللَّهِ وَ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ اللَّهُمَّ آنِسْ وَحشَتي وَ أعِنّي عَلى وَحْدَتي» (2) 588.

منقول است كه: حضرت امير عليه السلام فرموده: هر كه از غرق شدن بترسد، بگويد: بِسمِ اللَّهِ مَجريها وَ مُرسيها إنَّ رَبّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ بِسمِ اللَّهِ الْمَلِكِ الحَقِّ وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدرِهِ وَ الأرضُ جَميعاً قَبضَتُهُ يَوْمَ القِيامَة وَ السَّمواتُ مَطوِيّاتٌ بِيَمينِهِ سُبحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشرِكُونَ (3) 589.

و چون راه گم كند بگويد: «يا صالِحُ يا اينكه يا أباصالِحٍ ارشدُونا إلَى الطّريقِ رَحِمَكُمُ اللَّه» (4) 590. و در همه اوقات اين حرز را بخواند كه در محافظت آن اثر عظيم دارد:

«بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ بِسمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ مِنَ اللَّهِ وَ إلَى اللَّهِ وَ في سَبيلِ اللَّهِ اللَّهُمَّ إلَيكَ أسلَمتُ نَفسي وَ إلَيكَ وَجَّهتُ وَجهي وَ إلَيكَ فَوَّضتُ أمري فَاحفَظني بِحِفظِ الإيمانِ مِن بَينِ يَدَيَّ وَ مِن خَلفي وَ عَن يَميني وَ عَن شِمالي وَ مِن فَوقي وَ مِن تَحتي وَ ادفَع عَنّي بِحَولِكَ وَ قُوَّتِكَ فَإنَّهُ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ العَليِّ العَظيمِ» (5) 591.

الفصلُ الحادي عَشَر در بيان احرام و آداب آن

چون كسى اراده حجّ كند بايد دل خود را خالى نمايد از هرچه كه آن را از خدا مشغول مى كند، تا حايل نشود ميان او و خداوند عالم، و تمامى امور خود را به خدا


1- - تَمَوُّج: شديد شدن موج و كوهه برآوردن آب دريا، موج زدن آب. لغت نامه.
2- - (با اندكى تغيير) كافى 3/ 471 ضمن ح 5؛ بحار 73/ 243 ب 48 ضمن ح 25؛ قرب الاسناد/ 164 ج 3.
3- - (با تغيير اندك) بحار 10/ 97 ب 7 و 73/ 243 ب 48؛ خصال 2/ 619؛ (و با تغيير بيشتر در بسيارى از منابع).
4- - (در برخى از اين منابع، عبارت آخر «يرحمكم اللَّه» ذكر شده است): الفقيه 2/ 298 ح 2506؛ وسايل 11/ 443 ب 53 ح 15211؛ بحار 60/ 72 ب 2 ح 18 و 73/ 246 ب 48 ح 35 و 73/ 253 ح 48 و 97/ 112 ب 1؛ الامان/ 121 ف 8؛ مصباح كفعمى/ 185؛ مكارم الاخلاق/ 259.
5- - (در برخى از منابع با اندكى تغيير): كافى 2/ 559 ح 10 و 2/ 563 ح 23؛ بحار 73/ 258 ب 48 و 83/ 278 و 92/ 212 ب 107 ح 4 و 92/ 215 ح 7 و 97/ 111 ب 1؛ امالى طوسى/ 208 س 8 ح 385- 8؛ الامان/ 125 ف 10؛ مصباح كفعمى/ 246.

ص: 114

واگذارد، و در جميع كارهايش توكّل به خدا نموده، سر تسليم بر قضاى او نهد، و اوقات نمازهاى واجبى و سنن نبوى صلى الله عليه و آله را مراعات كند تا استعداد و اهليّت رساند بر آن ثوابها كه در مقابل اعمال حجّ وعده فرموده اند؛ چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: زمانى كه شخص اراده سفر حجّ كند و بر راحله خود سوار شود، نگذارد راحله او پايى و بر ندارد پايى مگر آنكه نويسد خداوند عالم براى او حسنه اى، و محو گرداند از او سيّئه (1) 592.

و به همين پاكيزگى و پاكدامنى كه طىّ منازل نموده، و مُستجمِع (2) 593 كرامات الهيّه بوده تا تخليه قلب از ماسوى البارى، خود را مى رساند به ميقات (3) 594 كه محلّ احرام بستن است، و اوّل اعمال و نُسُك (4) 595 حج است؛ و محلّ احرام بستن مختلف مى شود به اختلاف جهتى كه مكلّف از آن طرف عبور كرده به مكّه مى رود، و آن شش مكان است:

اوّل، مسجد شجره: و آن ميقات كسانى است كه راه آنها از مدينه منوّره باشد، و آن را ذو الحليفة نيز گويند (به ضمّ حاء مهمله و فتح لام و سكون ياء؛ مصغَّر حلف است يا مفرد حلفاء، كه عبارت باشد از نباتى كه آنجا مى رويد و ميان اهل آنجا معروف است، يا به معنى يمين است كه آنجا قومى از عرب تحالف نمودند، يعنى يكديگر را قسم دادند)، و علّت شجره گفتن آن مسجد، باز به اين دو مناسبت است: اوّل شجرت در لغت عرب، غير از درخت به علف هم مى گويند، علفى كه تا زانو بلند شود و آن حلف حلفا، تا زانو بلند مى شود. دوّم اينكه: شجرة از مشاجرت باشد كه به معنى مجادله و مباحثه است كه در آخر منجر به تحالف و تعاهد شده باشد. و بئر على (5) 596 نيز گويند آن مكان را.


1- - التهذيب 5/ 20 ب 3 ح 3؛ وسايل 11/ 218 ب 2 ح 14650.
2- - مُسْتَجْمِع: جمع كننده و فراهم آرنده. لغت نامه.
3- - ميقات: موضع احرام بستن به حجّ و عمره. لغت نامه.
4- - نُسُك: عبادت. لغت نامه.
5- - «قلعه جى» در (معجم لغة الفقهاء/ 215) آورده است: ذو الحليفه، موضعى است در جنوب مدينه منوّره و در فاصله شش ميلى آن؛ كسانى كه از شام و مدينه اراده حجّ داشته باشند از آنجا محرم مى شوند و امروزه بنام «آبار على» مشهور است. همچنين «احمد فتح اللّه» در (معجم الفاظ الفقه/ 198) قريه ذوالحليفه را «آبيار على» خوانده است. لازم به ذكر است كه «آبار» جمع «بئر» و به معنى «چاه ها» است، و گفته شده كه آن مكان، موضعِ بعضى از چاه هايى بوده است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حفر كرده بودند و لذا به «آبار على» مشهور شده است. م.

ص: 115

و آن، تقريباً يك و يا دو فرسخ از مدينه دور است، و واقع شده در طرف چپ راه نسبت به كسى كه از مدينه رو به مكّه رود.

دوّم، جُحفه (به ضمّ جيم و سكون حاء مهمله): و آن شهرى بوده مابين مكّه و مدينه، نزديك به رابغ، كه سل آن را برده است؛ اوّل جاى خوش آب و هوا بود ولى به سبب دعاى پيغمبر تغيير يافته؛ چنانچه در فصل مدينه ذكر خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى؛ و آن ميقات اهل شام است، و در اين زمان ميقات اهل مصر مى باشد، و آن ميقات همچنين ميقات اهل مدينه و امثال ايشان مى باشد از كسانى كه از آنجا سير كنند در وقت ضرورت، بجهت مرض و ضعف.

سيّم، يَلَمْلَمْ: كه آن را مَلَمْلَمْ نيز گويند، و آن كوهى است از كوههاى تهامه (1) 597 كه ميقات اهل يمن مى باشد.

چهارم، قرن المنازل: كه ميقات اهل طايف است.

پنجم، وادى عقيق: كه ميقات اهل عراق و نَجد (2) 598 مى باشد، و آن وادى است طويل كه طول آن زياده از هشت فرسخ است؛ و افضل، احرام بستن از اوّل آن است كه آن را مسلخ مى نامند.

ششم، محاذات: يعنى آن مكانى كه محاذىِ (3) 599 يكى از ميقاتهاى مذكوره باشد، و آن از براى كسى است كه به حجّ مى رود از راهى كه در آن راه عبورش بر يكى از مواقيت متعارفه نيفتد. و از اين قبيل است راه دريا، و ميقات آن كسى كه منزلش نزديكتر است بسوى مكّه از ميقات، چون منزل خودش هست، ديگر بر ميقات برگشتن لازم نيست.

و ميقات اهل مكّه عبارت است از خود مكّه، اگر اراده حجّ داشته باشد، و اگر خواهد


1- - تِهامَة: زمينى است مشهور كه مكّه معظّمه متصل به آن است، در سواحل بحر، ميان يمن و حجازاست .... لغت نامه.
2- - نَجْد: اقليمى است در عربستان سعودى، مركز آن رياض است. لغت نامه.
3- - مُحاذى: مقابل و روياروى. لغت نامه.

ص: 116

كه عمره نمايد، پس ميقات ايشان از خارج حرم، جايى است كه به حرم نزديكتر باشد از جاهاى خارج ديگر؛ و چنين است حكم در باره هر كسى كه اراده عمره نمايد از مكّه، اگرچه اهل مكّه نباشد. و ميقات حجّ تمتّع، مكّه است.

و مستحبّ است كه چون خواهد احرام بندد، برطرف كند از بدن خود موى را، خصوصاً موى زهار و زير بغل را، به تنوير (1) 600؛ كه آن، سنّت مؤكّد است، اگرچه از تنوير كردن او پانزده روز نگذشته باشد، و مستحبّ است شارب گرفتن (نه سر تراشيدن و نه اصلاح ريش)، و سنّت مؤكّد است كه اين فقره را از اوّل ذى القعدة الحرام ترك نمايد؛ بلكه از آن وقت ترك نمايد كه اراده حجّ داشته باشد. و هكذا مستحبّ است ناخن گرفتن و مسواك كردن و غسل احرام كردن، و مستحبّ است در حين غسل كردن اين دعا را بخواند: «بِسمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ اللّهُمَّ اجْعَلْهُ لي نُوراً وَ طَهُوراً وَ حِرزاً وَ أمناً مِن كُلِّ خَوفٍ وَ شِفآءً مِن كُلِّ داءٍ وَ سُقمٍ اللّهُمَّ طَهِّرني وَ طَهِّر لي قَلبي وَ اشْرَحْ لي صَدري وَ أجِرْ عَلى لِساني مَحَبَّتَكَ وَ مِدْحَتَكَ وَ الثَّناءَ عَلَيكَ فَإنَّهُ لا قُوَّةَ لي إلّابِكَ وَ قَدْ عَلِمتُ أنَّ قِوامَ دينِي التَّسليمُ لَكَ وَ الاتِّباعُ لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ آلِهِ». و مستحبّ است وقت پوشيدن احرام، اين دعا را بخواند: «الحَمدُ للَّهِ الَّذي رَزَقَني ما اواري عَورَتي وَ اؤَدّي فيهِ فَرضي وَ أعبُدُ فيهِ رِبّي وَ انتهى فيهِ إلى ما أمَرَ رَبّي الحَمدُ للَّهِ الَّذي قَصَدتُهُ فَبَلَّغَني وَ أَرَدْتُهُ فَأعانَني وَ قَبِلَني وَ لَم يَقطَع لي وَجهُهُ أرَدتُ فَسَلَّمَني فَهُوَ حِصني وَ كَهفي وَ حِرزي وَ ظَهري وَ مَلاذي وَ نَجاتي وَ مَنجايَ وَ ذُخري وَ عُدَّتي في شِدَّتي وَ رَخائي». همينكه از مقدّمات احرام فارغ شد حمد و ثناى الهى را به جا آورده صلوات بر جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله بفرستد و بگويد: «اللّهمّ إنّي أسْئَلُكَ أنْ تَجْعَلَني مِمَّن اسْتَجابَ لَكَ وَ آمَنَ بِوَعْدِكَ وَ اتَّبَعَ أمرَكَ فَإنّي عَبدُكَ وَ في قَبضَتِكَ لا اوقي إلّاما وَقَيتَ وَ لا آخِذٌ إلّاما أعطَيتَ وَ قَد ذَكَرتَ الْحَجَّ فَأسئَلُكَ أن تَعزِمَ لي عَلَيهِ عَلى كِتابِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ صلى الله عليه و آله وَ تُقَوِّيني عَلى ما ضَعُفتُ عَنهُ وَ تُسَلِّمَ مِنهُ مَناسِكي في يُسرٍ مِنكَ وَ عافِيَةٍ وَ اجْعَلني مِن وَفْدِكَ الَّذي رَضيتَ وَ ارْتَضَيتَ وَ سَمَّيتَ وَ كَتَبتَ اللَّهُمَّ إنّي خَرَجتُ مِن شُقَّةٍ بَعيدَةٍ وَ أنفَقتُ مالِي ابْتِغاءَ مَرضاتِكَ اللَّهُمَّ فَتَمِّم لي


1- - تَنْوير: استعمال نوره جهت ستردن مويها. لغت نامه.

ص: 117

حَجّي وَ عُمرَتي اللَّهُمَّ إنّي اريدُ الَّتمَتُّعَ بِالْعُمرَةِ إلَى الحَجِّ عَلى كِتابِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ صلى الله عليه و آله فَإن عَرَضَ لي شَي ءٌ يَحبِسُني فَحَلِّني حَيثُ حَبَسَتْني بِقَدَرِكَ الَّذي قَدَّرتَ عَلَيَّ اللَّهُمَّ إن لَم تَكُن حَجَّةٌ فَعُمرَةٌ أحرَمَ لَكَ شَعري وَ بَشَري وَ لَحمي وَ دَمي وَ عِظامي وَ مُخّي وَ عَصَبي مِنَ النِّسآءِ وَ الثِّيابِ وَ الطّيبِ وَ ابتَغي بِذلِكَ وَجْهَكَ وَ الدّارَ الآخِرَةَ» (1) 601.

همينكه شخص غسل كرده مشغول احرام بستن شد، بايد اين ملاحظه را بكند كه دست از همه لذايذ دنيا شسته و خود را از ارجاس (2) 602 و نجاسات ظاهريّه و باطنيّه پاك و منزّه مى نمايد، و عمامه خواجگى و بزرگى از سر بنهد، و لباس تكبّر و خودپسندى از بدن بركند، و ازار و رداى درويشى به خود پيچيده، به فكر پوشيدن كفن افتد، و ياد آورد زمانى را كه او را به كفن خواهند پيچيد، و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد، و با اين انتقالات، على الدّوام (3) 603 در فكر و صدد آن باشد كه خلعت و سرباله (4) 604 انوار الهى را پوشيده، و به واسطه آن خود را از گيردار عذاب سرمدى (5) 605 نجات دهد؛ چنان عذابى كه خلاصى نمى شود از آن مگر به پوشيدن اين خلعت كه لباس مغفرت و نجات است.

و مادامى كه در احرام مى باشد، حرام است بر او چند چيز (خواه آن مُحرِم (6) 606 مرد باشد يا زن):

اوّل صيد كردن، هرچند كه خود مباشر (7) 607 نشود، بلكه سبب شود مثلًا اشاره نمايد، يا آنكه بنويسد و بفهماند او را؛ پس جميع اقسام دلالت بر صيد حرام است.

دوّم جماع نمودن، مطلقاً.

سيّم عقد نكاح؛ بر وجه دوام يا انقطاع (8) 608.


1- - با اندكى تغيير در: الفقيه 2/ 525 باب سياق مناسك الحجّ.
2- - ارجاس: جمع رجس. لغت نامه. پليديها. م.
3- - عَلَى الدَّوام: همواره، مدام. لغت نامه.
4- - سِربال: پيراهن و هرچه پوشند. لغت نامه.
5- - سَرمَدى: دائم و جاودان و ابدى و ربانى و الهى. لغت نامه.
6- - عبارت متن «محرّم». م.
7- - مُباشِر: اختيار كنندهن، كسى كه به خودىِ خود قيام در كارى كند. لغت نامه.
8- - انْقِطاع: بريده شدن، قطع و بريدگى. لغت نامه. در اينجا مراد عقد غير دائم است.

ص: 118

چهارم بوسيدن زن و كنيز، و همچنين دست به بدن آنها زدن يا نظر كردن به شهوت.

پنجم استمناء، به هر نحوى كه بوده باشد.

ششم استعمال طيب (1) 609 نمودن؛ به خوردن و بوييدن، حتّى در دكّان عطرفروش نشستن (بجهت آنكه لباس و بدن او خوشبو شود).

هفتم گرفتن دماغ از بوى بد و مكروه.

هشتم روغن به بدن ماليدن؛ اگرچه آن روغن بوى خوش نداشته باشد (چنانچه جايز است استعمال آن در اضطرار).

نهم سرمه سياه در چشم كشيدن.

دهم نظر كردن به آينه، اگرچه به قصد زينت نباشد.

يازدهم بيرون آوردن خون از بدن؛ به فَصد (2) 610 يا حجامت يا خاريدن يا مسواك كردن.

دوازدهم ناخن گرفتن در حال اختيار.

سيزدهم موى از سر يا بدن جدا كردن.

چهاردهم انگشتر در انگشت كردن به قصد زينت (و جايز است به قصد استحباب).

پانزدهم كشتن جانور كه در بدن مى باشد؛ بر وجه مباشرت و يا بر وجه علاج و سبب (مثل آنكه به لباس خود جيوه بمالد)، و فرق نيست در حكم مذكور ميان آنكه آنها در بدن باشند يا در لباس.

شانزدهم دروغ گفتن، و احوط (3) 611 آن است كه ترك كند تفاخر (4) 612 و دشنام دادن را، و بهتر مرتبه احتياط آن است كه از هر لفظ قبيح اجتناب نمايد.

هفدهم جدال كردن؛ و آن عبارتست از: لا وَ اللَّه يا بلى و اللَّه گفتن، بلكه واجب است اجتناب از هر نوع قسم در مقام خصومت.

هجدهم خضاب كردن به حنا به قصد زينت.


1- - طيب: بوى خوش. لغت نامه.
2- - فَصد: رگ زدن. لغت نامه.
3- - احْوَط: به احتياط نزديكتر، بهتر. لغت نامه.
4- - تَفاخُر: با يكديگر فخر كردن. لغت نامه.

ص: 119

نوزدهم دندان كندن.

بيستم آلات حرب (1) 613 بر خود بستن بدون ضرورت.

بيست و يكم كندن درخت و گياهى كه در حرم روييده باشد.

بيست و دوّم استعمال كردن كافور و ساير انواع طيب، بعد از مردن محرِم (2) 614 در غسل و حنوط او.

و از محرّمات (3) 615 چند چيز است كه مخصوص مرد مى باشد:

اوّل پيراهن و زير جامه و قبا و هر لباس تكمه دار، كه بعد از پوشيدن آن تكمه هايش را گره بزند، و هر لباسى كه آستين داشته باشد، و دستهاى خود را در آستين آن داخل نمايد؛ بلكه مطلق رخت دوخته.

دوّم پوشيدن چيزى كه پشت قدم (4) 616 را بپوشد، مثل جوراب و چكمه و امثال آنها.

سيّم پوشيدن سر به هر چيزى كه بوده باشد از قبيل ملبوس (5) 617 يا گِل يا حنا يا دوا، يا چيزى كه آن را بر سر خود بردارد و در حكم پوشيدن سر است از تماس.

چهارم با اختيار در وقت راه رفتن، در سايه چيزى برود كه آن چيز در بالاى سر او بوده باشد نه در يك طرف از اطراف آن؛ پس جايز نيست نشستن در محمل (6) 618 و تخت روان كه روپوش داشته باشد الّا در حين اضطرار (7) 619.

و چند چيز است از محرّمات كه مخصوص مى باشد به زنان:

اوّل زيور كردن، خواه به جنس طلا باشد يا نقره و نحوِ (8) 620 آنها.

دوّم اظهار زينت خود براى زوج و محارم خود؛ بلكه مطلقاً.

سيُّم پوشيدن روى، اگرچه بواسطه بادزن بوده باشد؛ ولكن جايز است كه يك طرف


1- - آلات حَرْب: آلات رزم، سلاح. لغت نامه.
2- - مُحْرِم: كسى كه احرام حج بسته است. لغت نامه.
3- - جمع مُحَرَّم، حرام شده ها. م.
4- - اين عبارت ترجمه تحت اللّفظى «ظهر القدم» است كه مراد از آن «روى پا» است. م.
5- - مَلْبوس: پوشيده، جامه و پوشاك و هر چيز پوشيدنى .... لغت نامه.
6- - مَحمِل: كجاوه كه بر شترى بندند ...، بارگير، تخت روان. لغت نامه.
7- - اضطِرار: ناچارى، درماندگى. لغت نامه.
8- - نَحو: شكل، قسم، گونه. لغت نامه.

ص: 120

آن چيز را كه سر خود را به آن پوشانيده بياويزد بر وجهى (1) 621 كه نزديك به روى او نشود.

و مكروه است براى مُحرِم احرام بستن در لباس سياه، بلكه در هر لباسى غير از سفيد، بنا بر مشهور؛ و در لباسى كه چرك داشته باشد، و در لباسى كه الوان مختلف (2) 622 داشته باشد، خواه اختلاف الوان از حال بافتن باشد يا بعد از آن. و مكروه است لبّيك گفتن در جواب كسى كه بخواند او را، بلكه در جواب او يا سعد بگويد. و مكروه است به حمّام رفتن و شستشو كردن در آن، حتّى در غير حمّام.

و مكروه نيست خاراندن بدن اگر خون نيايد و موى آن را نكنده باشد.

و بعضى از علما فرموده اند كه مكروه مى باشد شستن سر به سدر و خطمى (3) 623 در حال احرام، و بسيار مسواك كردن، و حرفهاى لغو زدن، و غسل كردن از براى خنك شدن، و همچنين مكروه است كشتى گرفتن و شعر خواندن.

فايدة: مروى است كه سالى، جماعتى از صحابه براى حجّ به مكّه آمده بودند، كسى از يكى از اصحاب پرسيد كه: من در احرام بودم، در بين راه رسيدم به موضعى كه شترمرغ تخم گذاشته بود، نفهميدم كه معصيت است، از روى جهل آنها را پخته خوردم، چه چيز بايد كفّاره بدهم كه پاك شوم و مُعاقَب (4) 624 نباشم؟ آن شخص گفت: حكم اين عمل در نظرم نيست، بنشين شايد از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله كسى پيدا شود از او بپرسيم. در اين اثنا حضرت امير عليه السلام پيدا شد و امام حسين عليه السلام عقب سر آن حضرت بود، گفت:

يا اعرابى، اين است على بن ابى طالب عليه السلام، از او بپرس. اعرابى برخاسته (5) 625 از آن جناب سؤال كرد، حضرت اشاره نمود بسوى امام حسين عليه السلام و فرمود:

«سَلْ هذَا الْغُلامَ»:

از اين پسر بپرس. اعرابى گفت: از هر كدام مى پرسم به ديگرى حواله مى كند، اين طفل جواب مسأله من را چه مى داند؟! پس مخلوقات گفتند: «وَيْحَك! هذا إبنُ


1- - بَر وَجه: بطور، بطريق. لغت نامه.
2- - مختلفُ الالوان: رنگارنگ. لغت نامه.
3- - خَطمى: نباتى است، خيروىِ دشتى. لغت نامه.
4- - مُعاقَب: شكنجه شده و عقوبت كرده شده و عذاب كرده شده، عقوبت شده. لغت نامه.
5- - عبارت متن «برخواسته». م.

ص: 121

رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله»: اين فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله است، بپرس جواب خواهى شنيد. پس قصّه خود را عرض كرد، امام حسين عليه السلام فرمود كه: شتر دارى؟ گفت: بلى دارم، فرمود: به عدد تخمها، شتر مادّه از شتر نر بكش، هرچه بچه آورد هدى (1) 626 خانه كعبه قرار بده. خليفه ثانى، عمر هم حاضر بود، گفت: يا امام حسين عليه السلام: النُّوقُ يُزلِقنَ فقال عليه السلام:

«إنَّ الْبيضَ يَمْرُقنَ»،

يعنى: يا حسين عليه السلام، شتر همه اش نمى گيرد و حامله نمى شود، حسين عليه السلام گفت:

تخمها نيز همه جوجه نمى شود، بسا باشد كه تخم مى شكند و يا آنكه فاسد مى گردد.

خليفه گفت: درست فرمودى. امير عليه السلام برخاست (2) 627، حسين عليه السلام را آغوش كرده و بوسيد، فرمود: ى ذُرِّيَّةٌ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سِميعٌ عَليمٌ ى (3) 628، حقّا كه تو پسر پيغمبرى و علم را ارث مى برى (4) 629. (و اينكه امير عليه السلام به اعرابى فرمود از حسين عليه السلام بپرس، مى خواست مقام علم او را به مردم ظاهر فرمايد و الّا خودش مى فرمود).

فايدةٌ اخرى: منقول است كه امام رضا عليه السلام از دنيا رفت، يك سال بعد از آن، مأمون به بغداد آمده، امام محمّد تقى عليه السلام نيز از حوادث زمان و تقلّبِ (5) 630 دوران، در مدينه توطّن (6) 631 نتوانسته، با اهل و عشيره به بغداد آمده، در آنجا بسر مى برد. اتّفاقاً روزى مأمون به شكار مى رفت، و حضرت به صغر سنّ به سر كوچه كه اطفال بازى مى كردند ايستاده بود، مأمون با خدَم و حشَم (7) 632 رسيد، تمامى اطفال گريزان شدند الّا آن حضرت كه اصلًا حركت نكرد، چشم مأمون به آن حضرت افتاده از توقّف او تعجّب كرد، گفت: اى پسر، چرا تو چون ديگران نگريختى؟ فرمود كه: راه تنگ نبود كه با رفتن راه را وسيع كنم، ديگر اين كه گناهى ندارم كه از تو بترسم، و گمان نداشتم كه بى سبب به من آزار رسانى. مأمون را اين كلام خوش آمده گفت: چه نام دارى؟ فرمود: محمّد، گفت: پسر كيستى؟ فرمود: پسر علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام. مأمون گريان شده، بر امام رضا عليه السلام


1- - هَدْىْ: آنچه به حرم برده شود از چارپايان، و گويند آنچه براى قربان كردن برند. لغت نامه.
2- - عبارت متن «برخواست». م.
3- - آل عمران/ 34.
4- - بحار 44/ 197 ب 26 ح 12.
5- - تَقَلُّب: گرديدن و گردش، تحوّل و برگشت. لغت نامه.
6- - تَوَطُّن: جاى گرفتن، وطن گرفتن. لغت نامه.
7- - حَشَم: خدمتكاران، جيش، لشكر. لغت نامه.

ص: 122

رحمت فرستاد و برفت و تمام راه در اين فكر بود. چون از شهر بيرون رفت، بازى را پىِ درّاجى (1) 633 انداخت، باز از نظر غايب شد و بعد از ساعتى برگشت، ماهى كوچكى در منقار داشت، مأمون تعجّب كرده آن روز شكار را ترك كرد و به جانب شهر برگشت، آن ماهى را در دست گرفته متفكّر بود، چون به همان مكان رسيد باز اطفال متفرّق شدند و امام عليه السلام به جاى خود ماند، مأمون نزد او آمده پرسيد كه: بگو كه در دست من چيست؟

آن حضرت عليه السلام به الهام ربّانى فرمود كه: خدا را ميان آسمان و زمين دريايى مى باشد (2) 634، و ماهيان كوچك از آن دريا بيرون مى آيند، و بازهاى پادشاهان او را صيد مى كنند، و ايشان سلاله نبوّت را با آن امتحان مى كنند. چون مأمون اين كلام را شنيد نگاه طولانى از روى تعجّب به آن حضرت كرد، گفت: حقّا كه تو پسر امام رضايى. و به ديدن او خوش وقت شده او را به خانه برده در احترام و اكرامِ (3) 635 او افزود (4) 636.

تا آنكه باز ديگ حسد عبّاسيان جوش زده اجتماع كردند، و همه به يك زبان درآمده به مأمون گفتند: تو را به خدا قسم مى دهيم كه به طريقى كه آباء عظام تو با آل على عليه السلام سلوك كرده اند رفتار نمايى، و پيراهن عزّت و دولت كه خدا به تو پوشانيده، در بَرِ ديگران نپسندى، نمى دانى كه از ولىّ عهد كردن تو، پدر اين پسر را، عبّاسيان چه حال داشتند، تا اينكه خدا اين طايفه را از آن غم خلاص نمود! زنهار! به تازگى غم ما را ميفزا و پسر رضا را به حال خود بگذار. مأمون گفت: آنچه پدران من با آل على عليه السلام كردند، و قصد ايشان قطع رحم بود، اگر انصاف داشتند مى دانستند كه آل على عليه السلام به اين امر اولى (5) 637 و انسَبند، و آنچه من به امام رضا عليه السلام كردم، به خدا قسم پشيمان نيستم، او را


1- - دُرّاج: مرغى است رنگين مانند تذرو. لغت نامه.
2- - در برخى منابع بجاى اين عبارت، «... خلقَ بمشيّتِه فى بحرِ قدرتِه سمكاً صغاراً ...»، بمعنى «... به اراده خويش در درياى قدرتش ماهيان كوچكى آفريد ...» آمده است. م.
3- - اكرام: گرامى كردن. لغت نامه.
4- - با اندكى تغيير در: بحار 50/ 92 ب 5 ح 6 و 56/ 339 ب 27 ح 6 و 56/ 397 تتميم؛ كشف الغمّة 2/ 344؛ مفتاح الفلاح/ 219؛ المناقب 4/ 388.
5- - اولى: سزاوارتر. لغت نامه.

ص: 123

به طيب خاطر (1) 638 خلافت مى دادم و به لجاج رسانيدم، او قبول نكرد و به وليعهدى من هم راضى نبود، و آنچه شدنى بود شد، امّا محبّتى كه من با پسر او مى كنم بجهت فضل و كمال او است كه با وجود صغر سن، علم و فضلش از همه بيشتر است. گفتند: او را در اين كم سالى علم از كجا به هم رسيد، و با كدام فاضل و دانشمند گفتگو كرد كه حال او ظاهر شود؟ اگر خليفه در اكرام بِجِدّ (2) 639 است بايد صبر كند تا او مدّتى درس بخواند و علم و فقهى به هم رساند. مأمون گفت: من به حال او داناترم از شما؛ علمِ ايشان لدُنّى است و كسبى نيست، اگر خواهيد امتحان كنيد. گفتند: روزى مقرّر فرما و از علما كسى را اختيار نما كه از علم و فقه و شريعت از او سؤال كند. مأمون گفت: فلان روز را مقرّر كردم كه اجتماع كنيد، و خود شما از علما هر كه را مى خواهيد انتخاب نماييد. پس، از نزد مأمون با شعف تمام بيرون آمدند، پس، از ميان علماى عصر، يحيى بن أكثم را كه در آن وقت قاضى بغداد بود، و سرآمد فضلاى عصر، و در علم فقه و حديث از همه مقدّم، و اعتبارش از ساير علما بيشتر بود انتخاب نمودند، و با او قرار كردند كه به آن امر اقدام نمايند. و در روز موعود، جميع اعيان و علما و اهل ملل و اديان را طلبيدند، مأمون بر تخت حكومت نشسته گفت كه آن حضرت عليه السلام را طلب كنند، و نزديك به خود بجهت او مسند انداخته بود، چون آن حضرت عليه السلام حاضر شد برخاسته (3) 640 تعظيم كرد و بجاى خود نشانيد. پس يحيى متوجّه مأمون شده گفت: امير مرا رخصت مى دهد كه از ابوجعفر عليه السلام سئوالى كنم؟ مأمون گفت: اين مجلس بجهت همين منعقد شده، هرچه خواهى بپرس. پس يحيى متوجّه حضرت شده گفت: رخصت مى دهى كه مسئله بپرسم؟ فرمود:

«سَلْ عَمَّا شِئتَ»:

هرچه خواهى بپرس. پس گفت: چه مى گويى در باب


1- - عبارت متن «خواطر». م.
2- - بِجِدّ: با كوشش و سعى. لغت نامه.
3- - عبارت متن «برخواسته». م.

ص: 124

كسى كه در راه مكّه احرام بسته باشد و صيدى را بكشد، كفّاره آن چه چيز است؟

حضرت فرمود: آيا در بيرون حرم كشته يا درون حرم؟ دانسته اين عمل را كرده، و علم به حرمتش داشته يا جاهل به مسئله بوده؟ و آيا آن عمل عمداً صادر شده يا خطا كرده؟

و آيا اين شخص آزاد بوده يا بنده؟ بالغ بوده يا نابالغ؟ بار اوّل بوده يا بار ديگر هم اين كار را كرده است؟ و آيا اين صيد كه كرده، از طيور است يا از جانوران ديگر؟

و آيا صيد كوچك است يا بزرگ؟ و از اين عمل پشيمان بوده يا نه؟ در شب اين صيد را كشته يا در روز؟ در احرام عمره بوده يا احرام حجّ؟ پس يحيى را لكنت به زبان افتاده رنگش متغيّر شد، و آثار عجز و انكسار (1) 641 بر او ظاهر گشت؛ اهل مجلس هر قدر انتظار كشيدند كه ديگر حرفى بزند نتوانست، مأمون گفت: الحمدُ للَّه كه ظنّ من خطا نبود. و متوجّه حضرت شده گفت: فداى تو شوم، اگر از آنچه پرسيدى يك مسئله را بجهت ما بيان فرمايى مستفيد مى شويم. پس حضرت عليه السلام شروع نموده جواب هر يك را فرمودند بر وجهى كه صداى آفرين و احسنت از اهل مجلس بلند شد، مأمون گفت:

احسنت يا ابا جعفر! و بعد گفت: چنانچه يحيى از تو سؤال كرد آيا تو نيز از او سؤال نمى كنى؟ فرمود: اگر او رخصت دهد و رضاى شما مقرون به آن باشد مى پرسم. و به يحيى گفت: اذن مى دهى كه سؤال نمايم؟ يحيى لاعلاج (2) 642 گفت: «ذلِكِ إلَيكَ جُعِلتُ فِداكَ إن عَرَفتُ وَ إلّااستَفيدُهُ مِنكَ»، يعنى: امر از توست فداى تو شوم، اگر جواب دانم مى گويم و الّا از شما استفاده مى نمايم. فرمود: مرا خبر ده از شخصى كه صبح به زنى نگاه كند، نظرش بر او حرام باشد، چون آفتاب بلند شد حلال، و وقت ظهر (3) 643 حرام، و وقت عصر ديگر باره بر او حلال شود، در وقت مغرب حرام و در وقت خفتن حلال شود، در نصف شب حرام و در وقت صبح باز حلال شود؛ وجه حرمت و حلّيّتِ (4) 644 اين زن بر اين مرد چه باشد؟ يحيى لحظه اى سر به گريبان تفكّر فرو برد، پس سر برآورده گفت: به خدا قسم هر چند فكر مى كنم جواب صوابى نمى توانم يافت؛ خودتان بفرماييد تا يحيى و حضّار مستفيد شوند. حضرت فرمود: بلى، كنيزى است از شخصى، و نظر بيگانه در اوّل روز بر او حرام بود، و چون آفتاب بلند شد، كنيز را خريده بر او حلال شد، وقت ظهر


1- - انكِسار: شكستگى، فروتنى و تواضع و خضوع. لغت نامه.
2- - لا عِلاج: ناچار، ناگزير. لغت نامه.
3- - عبارت متن «صهر». م.
4- - حِلّيَّت: حلالى، مقابل حرمت. لغت نامه.

ص: 125

آزادش كرد، بر او حرام شد، چون وقت عصر او را تزويج كرد باز حلال شد، و در حال غروب ظهار كرد (1) 645 و بجهت ظهار بر او حرام شد، وقت خفتن كفّاره ظهار داد، بر او حلال شد، و در نصف شب طلاق داد، بر او حرام شد، و در صبح رجوع (2) 646 نموده، بجهت رجوع بر او حلال گشت. پس مأمون رو به جانب حضّار كرده گفت: شما را به خدا قسم مى دهم كه در ميان خود كسى را گمان داريد كه اين مطالب را چنانچه شنيديد بيان تواند كرد؟ گفتند: نه، به خدا قسم كه چنين شخص گمان نداريم. پس گفت: واى بر شما! ايشان اهل بيتى هستند كه خدا ايشان را به آنچه ديديد و مى بينيد از ميان خلق برگزيده، و كم سالى، ايشان را از فضل و كمال مانع نمى شود. پس در آن مجلس، دختر خود، امّ الفضل را به آن حضرت تزويج نموده كه تفصيلش گنجايش اين رساله ندارد (3) 647.

بيان: هرچند عادة اللَّه غالباً بر اين جارى شده كه اكثر انبيا عليهم السلام مبعوث شده اند به نبوّت بعد از چهل سالگى، ولكن نبوّت، و هكذا ولايت، موقوف به بلوغ نيست، چنانچه خلّاق عالم فتح نموده باب نبوّت و ولايت را به بعضى از افرادشان در صغر سنّ؛ چنانچه در عيسى و يحيى عليهما السلام، كه خدا به ايشان قبل از بلوغ وحى فرستاده، و به مرتبه نبوّت رسانيده، چنانچه در سوره مريم در خصوص حضرت يحيى عليه السلام مى فرمايد: ى يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاًى (4) 648، و مفسّرين فرموده اند كه مراد از كتاب، تورات است يعنى علم او؛ يعنى: يا يحيى، بگير كتاب تورات را به قوّتى كه تو را داده ايم بر اخذ آن، و داديم او را حكم در حالتى كه صبى (5) 649 بود.

از ابن عبّاس مروى است كه: مراد از حُكم، نبوّت است (6) 650، و اين نبوّت رسيد به


1- - ظِهار: تظهير، مظاهرهن، با زن خود يغه بيزارى زيرين گفتن، انتِ عَلَىَّ كظَهرِ امّى، يعنى چنانكه مادر من برمن حرام است تو نيز از اين پس چنانى؛ و در اين حال زن بدو حرام شود و تا كفاره ندهد حلال نگردد .... لغت نامه.
2- - رُجوع: بازگشتن، دوباره خواستار شدنِ مرد، زن مطلّقه خود را كه هنوز در عده او بود. لغت نامه.
3- - بحار 50/ 74 ب 4 ح 3؛ الاحتجاج 2/ 443؛ الارشاد 2/ 281؛ روضةالواعظين 1/ 237؛ كشف الغمّة 2/ 353.
4- - مريم/ 12.
5- صَبىّ: كودك يا كودك كه هنوز از شير باز نشده، كودك خُرد. لغت نامه.
6- - بحار 14/ 176 ب 15؛ مجمع البيان 5/ 381.

ص: 126

يحيى عليه السلام در سنّ سه سالگى (1) 651، و بعضى در هفت سالگى گفته اند (2) 652.

و در همان سوره در خصوص عيسى عليه السلام مى فرمايد: ى فَاتَتْ بِهِ قَوْمُها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً* يا اخْتَ هارُونَ ما كانَ ابُوكِ امْرَءَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ امُّكِ بَغِيّاً* فَاشارَتْ الَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّاً* قالَ إنى عَبْدُاللَّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنى نَبِيّاًى (3) 653.

و جمهور علما قايلند براى اينكه خداوند عالم به جناب عيسى عليه السلام، انجيل و نبوّت را كرامت فرموده در زمان طفوليّت، با تكميل شرايط نبوّت؛ پس تعجّب نبايد كرد از امامت و ولايت جواد عليه السلام در نه سالگى.

الفصلُ الثّاني عَشَر در بيان تلبيت § - تَلبيَة: لبّيك گفتن در حجّ، لبّيك گفتن حاجيان. لغت نامه. § 654 گفتن

بدان كه واجبات احرام سه چيز است:

اوّل، نيّت است، به آن معنى كه: قصد كند احرام بستن را از براى عمره تمتّع حجّة الاسلام، بجهت اطاعت فرمان الهى؛ و معنى احرام بستن چنانچه فرموده اند، به خود قرار دادن است ترك اموراتى كه در فصل سابق گذشت، بجهت توجّه به مكّه، براى اداى افعال معهوده (4) 655.

دوّم، پوشيدن دو جامه احرام قبل از نيّت؛ كه يكى از آنها را ستر كند مابين ناف و زانو، كه آن را ردا گويند و بايد آنقدر باشد كه ساتر مَنكِبَين (5) 656 گردد.


1- - بحار 14/ 176 ب 15.
2- - بحار 13/ 448 ب 19 و 14/ 179 ب 15 ح 16؛ ارشاد القلوب 1/ 25.
3- - مريم/ 27، 28، 29 و 30.
4- - مَعهودَه: مؤنث معهود؛ معروف، مرسوم. لغت نامه.
5- - مَنكِبَين: هر دو كتف (و اين تثنيه مَنكِب است). لغت نامه.

ص: 127

سيّم تلبية (1) 657 است: و صورت آن: «لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ إنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ»؛ و مستحبّ است جهر (2) 658 نمودنِ تلبية، و مكرّر گفتن آن در اكثر اوقات به قدر استطاعت (3) 659؛ و در چند حال تلبيت گفتن براى حاجّ مستحبّ است:

اوّل وقتى كه به بلندى صعود كند.

دوّم وقتى كه به گودى نزول كند.

سيُّم وقت بيدار شدن از خواب.

چهارم وقت سوار شدن.

پنجم وقت پايين آمدن از سوارى.

ششم وقت ملاقات نمودن به سوارى.

هفتم در وقت برخاستن (4) 660 شترى كه سوارِ آن شده است.

هشتم وقت سحر.

نهم بعد از هر نماز واجب و يا مستحبّ.

دهم مستحبّ است كه علاوه نمايد بر تلبيه واجب بعضى فقرات ديگر، پس به اين نوع بگويد «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ إنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ داعِياً إلى دارِالسَّلامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ أهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَ الْإكْرامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ تُبْدِى ءُ وَ الْمَعادُ إلَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ تَسْتَغْني وَ يُفْتَقَرُ (5) 661 إلَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَ مَرْغُوباً (6) 662 إلَيْكَ إلهَ الْحَقِّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ ذَا النَّعْماءِ وَ الْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَميلِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ كَشَّافَ الْكُرَبِ (7) 663 الْعِظامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدَيْكَ (8) 664 لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ يا كَريمُ لَبَّيْكَ» (9) 665.


1- - تلبية: لبيك گفتن در حج، لبيك گفتن حاجيان. لغت نامه.
2- - جهر: آشكار كردنن كلام را، بلند كردن آواز. لغت نامه.
3- - استطاعت: توانستن، قدرت، وسع. لغت نامه.
4- - عبارت متن «برخواستن». م.
5- - عبارت متن «نفتقر». م.
6- - عبارت متن «مرهودا و مرعوبا». م.
7- - عبارت متن «الكرب». م.
8- - عبارت متن «عبدك». م.
9- - التهذيب 5/ 91 ب 7 ح 108؛ وسايل 12/ 382 ب 40 ح 16569؛ مصباح المتهجد/ 678- 677؛ و با تغييراتى در منابع ديگر نيز نقل شده است. م.

ص: 128

و كسى كه احرام حجّ داشته باشد، در وقت زوالِ (1) 666 روز عرفه، تلبيات را قطع مى كند، و بى زبان تلبيت را از خاطر (2) 667 مى گذراند؛ مرد و زن در تلبية گفتن مساوى هستند مگر اينكه زن را بلند تلبية گفتن لازم نيست.

فِى الحديث: چون ابراهيم عليه السلام بناى كعبه را تمام نمود خطاب الهى رسيد كه:

يا ابراهيم، ندا كن جميع خلايق را به حجّ (3) 668. عرض كرد: الهى، صداى من به كجا خواهد رسيد كه تمام خلق را اعلام نمايم؟ خطاب رسيد كه: از تُست كه ندا كنى، و از ما است كه صداى تو را به تمام خلايق برسانيم. پس آن حضرت، به روايتى، بر كوه شبير بالا رفت، و به روايت ديگر، بر كوه ابوقبيس، و به روايت ديگر، بر ركنى از اركان كعبه ايستاد، و به روايت ديگر، در مقام ايستاد و مقام آنقدر بلند شد و ابراهيم را آنقدر بلند كرد تا اينكه از تمامى كوههاى عالم بلندتر شد، پس ابراهيم عليه السلام دو انگشت خود را بر گوش نهاده و روى مبارك به مشرق و مغرب نموده، به صداى بلند آواز نموده، فرمود كه:

أيُّهَا النَّاسُ هَلُمَّ إلَى الْحَجِّ،

يعنى: اى مردم، بياييد و خانه خدا را حجّ كنيد. پس، خلّاق عالم صداى او را رسانيد به همه خلايق؛ حتّى به كسانى كه در صلب مردان و رحمِ مادران بود، كه متولّد مى شوند تا روز قيامت. پس جواب داد بر آن ندا، از زير درياها و از مابين مشرق و مغرب، و اصلاب آبا و ارحام امّهات، آن كسانى كه حجّ خانه خدا مى نمايند؛ پس گفتند: لَبَّيكَ داعِيَ اللَّه؛ پس هر كه يك بار حجّ كردنى بود، يك بار لبّيك گفت، و هر كس بيشتر حجّ كردنى بود، به عدد هر حجّ يك مرتبه لبّيك گفت، و هر كه در دنيا حجّ كردنى نبود، لبّيك نگفت (4) 669.


1- - زَوال: بِگشتَن، مايل گرديدن آفتاب از ميانه آسمان. لغت نامه.
2- - عبارت متن «خواطر». م.
3- - ى وَ أَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِ ى؛ حجّ/ 27.
4- - با اندكى تغيير در: كافى 4/ 206 ح 6؛ الفقيه 2/ 232 ح 2282؛ بحار 12/ 105 ح 17 و 18؛ قصص جزائرى/ 125 ف 4.

ص: 129

و بعد از آن ابراهيم عليه السلام زبان گشوده، در خصوص امّت محمّد صلى الله عليه و آله دعا كرده گفت:

اللَّهُمَّ مَن حَجَّ مِن شُيُوخِ امَّةِ مُحمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَهَبْهُ لي (1) 670، اسماعيل و هاجر عليهما السلام آمين گفتند. بعد از آن، اسماعيل عليه السلام دعا كرده گفت: اللَّهُمَّ مَن حَجَّ مِن شَبابِ امَّةِ مُحمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَهَبْهُ لي (2) 671، ابراهيم و هاجر عليهما السلام آمين گفتند. بعد از آن هاجر دست به دعا برداشته گفت: اللّهُمَّ مَن حَجَّ مِن نِساءِ امَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَهَبْهُ لي (3) 672، پس ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام آمين گفتند (4) 673.

بدان كه: حاجّ همينكه احرام بسته مشغول تلبية (5) 674 گفتن شد، بايد تصوّر كند كه اين تلبية (6) 675، اجابت نداى خداوندى است، و مقام لبّيك، مقام اضمحلال در بحر عبوديّت است كه يكسَر، خود را در خدمت مولاى خود برپا ايستاده بيند، و يكجا حواسّ (7) 676 ظاهريّه و باطنيّه خود را مصروف به جانب او نمايد؛ اگرچه بايد اميد به قول لبّيك از جانب خداوندى داشته باشد، امّا از ردّ آن نيز خوفناك گردد و بترسد، مبادا لا لبَّيك و لا سعدَيك جواب او باشد، پس بايد متردّد شود ميان خوف (8) 677 و رجا (9) 678؛ از خود و عمل خود نا اميد، و به فضل و كرم الهى اميدوار باشد، و بداند كه: وقت لبّيك گفتن، ابتداى حجّ و محلّ خطر است.

مروى است كه: حضرت سجّاد عليه السلام چون احرام بست و به مركب سوار شد، رنگ مبارك او زرد شده، لرزه بر اعضاى وى افتاده، نتوانست كه تلبيه گويد، عرض كردند كه چرا تلبيه نمى گويى؟ فرمود كه مى ترسم پروردگار من گويد: لا لبّيك و لا سعدَيك. پس چون زبان به تلبيه گشود و لبّيك گفت، بى هوش شده از مركب به زمين افتاد، او را به هوش آوردند و سوار كردند، لحظه به لحظه چنين مى شد تا آنكه از حجّ فارغ گرديد (10) 679.

و باز همينكه حاجّ زبان به تلبيه گشود و صداى تلبيه مردمان بلند شد متذكّر شود كه


1- - بارالها، هركس از پيران امت محمّد صلى الله عليه و آله كه حج بجاى آورد، او را بر من ببخش. م.
2- - بارالها، هركس از جوانان امت محمّد صلى الله عليه و آله كه حجّ بجاى آورد، او را بر من ببخش. م.
3- بارالها، هركس از زنان امت محمّد صلى الله عليه و آله كه حج بجاى آورد او را بر من ببخش. م.
4- - در منابع مورد استفاده به دست نيامد. م.
5- - تَلبِيَة: لبّيك گفتن حاجيان. لغت نامه.
6- - تَلبِيَة: لبّيك گفتن حاجيان. لغت نامه.
7- - عبارت متن «هواسّ». مصح.
8- - خَوف: ترس، بيم، مقابل اميد. لغت نامه.
9- - رَجا: اميد داشتن. لغت نامه.
10- - عوالى اللآلى 4/ 35 الجملةالأولى ح 121.

ص: 130

اين، اجابت نداى خداوندى است، و از اين ندا ياد كند نفخ صور و برآمدن مردم از قبور را؛ كه كفنها در گردن، به عرصات قيامت ايشان را مى خواند، كه آنها هم كفن پوشيده، رو به محشر مى گذارند، پس بجهت اين ملاحظه و تفكّر، شوق در گفتن تلبيه زياد كرده، متذكّر اين باشد كه به هر قدمى كه برمى دارد نزديك مى شود به جوار رحمت شاهنشاه عالم؛ و تلبيه را هر قدر بيشتر گويد، بر ثوابش بيشتر نايل شود.

فِى الحديث: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: آن كسى كه احرام بسته تلبيه گويد، بنويسد خداى تعالى به هر تلبيه گفتن او ده حسنه، و محو گرداند از او ده سيّئه (1) 680.

ايضاً حضرت امير عليه السلام فرموده كه: هيچ كس آواز خود را به تلبيه بلند نسازد در احرام مگر آنكه لبّيك گويند به او، به آواز بلند از جانب راست، و از جانب چپ او است تا منتهاى زمين (2) 681. و: هر كه لبّيك گويد در احرام خود هفتاد بار از روى ايمان و احتساب، خداوند عالم گواه مى گيرد براى او هزار ملائكه را به براتى از آتش و براتى از نفاق (3) 682.

فايدة: جناب ابراهيم عليه السلام چنانچه ذكر شد، بعد از اتمام بناى كعبه، ندا كرد و فرمود:

«أيُّهَا النّاسُ هَلُمَّ إلَى الْحَجِّ» به صيغه مفرد، بجهت اينكه خطاب شامل شود بر اشخاصى كه در آن زمان موجود و در عالم شهود (4) 683 بودند و به كسانى كه بعد از آنها خواهند آمد تا روز قيامت؛ در حديث است كه: هرگاه هَلُمُّوا مى فرمود (به صيغه جمع)، شامل نمى شد مگر به حاضرين در آن زمان (5) 684.

و علما رضوان اللَّه عليهم، چند وجه در سرّ اين مطلب فرموده اند، از آنها آنچه به نظر


1- - الفقيه 2/ 202 باب فضائل الحج ح 2138؛ التهذيب 5/ 20 ب 3 ح 3؛ وسايل 11/ 218 ب 2 ح 14650؛ بحار 96/ 3 ب 2 ح 3؛ امالى صدوق/ 549 ح 22؛ الخرائج 2/ 514 فصل فى اعلام؛ روضةالواعظين 2/ 360 مجلس فى ذكر.
2- - با اندكى تغيير در: الفقيه 2/ 203 باب فضائل الحج ح 2140؛ وسايل 12/ 378 ب 37 ح 16559.
3- - با اندكى تغيير در: الفقيه 2/ 204 باب فضائل الحج ح 2141؛ مستدرك 9/ 183 ب 28 ح 10620- 1؛ الجعفريات/ 63 باب التلبية.
4- - عالَم شُهود: مقابل عالم غيب، عالَم شهادت و آنچه قابل رؤيت است. لغت نامه.
5- - كافى 4/ 206 ح 6؛ الفقيه 2/ 232 ح 2282؛ وسايل 11/ 10 ب 1 ح 14115؛ بحار 12/ 105 ب 5 ح 17 و 96/ 187 ب 32 ح 18؛ علل الشرائع 2/ 419 ب 158 ح 1؛ قصص جزائرى/ 125 ف 4.

ص: 131

رسيده اين است (1) 685:

اوّل بدرستى كه حقيقت و ماهيّت انسان موجود است به وجود فردى از افراد آن، و شامل است به جميع افراد انسان، موجود باشد يا نه، ولكن فرد خاصّ و معيّن از انسان؛ پس نمى گردد فرد خاصّ و جزيى از او مادامى كه موجود نشده، پس ابراهيم عليه السلام به كلمه هلمّ كه مفرد است، نداى حقيقت انسان و طبيعت واحده آن نموده، كه شامل شود بر موجود و غير موجود، و اگر هلمّوا مى گفت، از اين خطاب، معدود معيّن استفاده مى شد، و بر معدومين در آن زمان شموليّت نمى رسانيد.

دوّم بدرستى كه علماى بلاغت ذكر نموده اند كه: استغراقِ مفرد، اشمل است از استغراق جمع، چنانكه زمخشرى در چند موضع از كتاب كشّاف تصريح به اين مطلب نموده، پس اراده ابراهيم عليه السلام استغراق جميع افراد ناس بوده اعمّ از حاضر و غايب.

سيُّم بدرستى كه صيغه خطاب شامل نمى شود غير موجود را مگر مجازاً و با قرينه، و با جمع قرينه اى ندارد كه دلالت كند به شموليّت آن به غير موجودين، بخلاف مفرد؛ پس بدرستى كه قراين حاليّه و مقاليّه، قائم است به عدم اراده خطاب به معيّن، و در علم معانى، مقرّر است اينكه بسا اوقات ترك مى شود خطاب با معيّن، به غير، بجهت قصد عموم و اراده جميع اشخاصى كه به اين خطاب صلاحيّت داشته باشد؛ چنانچه در آيه شريفه ى وَ لَوْ تَرى إذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِى (2) 686 كه كلمه تَرى در لغت عرب موضوع است بر خطاب، با معيّن، ولكن از خطاب معيّن، عدول نموده شده بر معيّن و غير آن، بجهت شمول موعظه و تنبّه به همه، از مخاطب و غير آن.

بشارة: آن كسانى كه در دنيا حجّ كردنى نبودند، و لهذا لبّيك نگفته اند بر دو قسم مى باشند:


1- - ذيل حديث سابق الذكر، كه به منابع آن در پاورقى سابق اشاره شد، در بعضى از منابع از جمله بحارالانوار و قصص جزائرى، توضيحاتى نيز راجع به اين موضوع ذكر شده است كه جهت آگاهى بيشتر، مى توان به آنها مراجعه نمود. م.
2- - انعام/ 27.

ص: 132

اوّل آن طايفه است كه با وجود استطاعت و استجماع (1) 687 شرايط حجّ، ترك آن نموده، شقاوت ابدى را بر خود قبول مى كند، و جزاى اين كس در فصل ترك حجّ گذشت.

دوّم آن طايفه اند كه بجهت عدم امكان و استطاعت، مقتدر از حجّ كردن نمى باشند، در خصوص اين جور اشخاص، خداوند كريم عوض قرار داده؛ چنانچه از اين حديث شريف معلوم مى شود كه صادق عليه السلام فرموده كه: بدرستى كه ابراهيم عليه السلام همينكه كعبه را بنا كرد و سنگهاى آن را براى اصلاح تراشيد، پس اخذ كرد جبرئيل عليه السلام تراشه (2) 688 (3) 689 و ريزه سنگهاى آن را و پراكنده ساخت در روى زمين، پس به هر موضعى كه يكى از آن سنگها در آنجا افتاده، بنا شده است آنجا مسجد جامع، بجهت اينكه خداوند عالم مى دانست كه از بنده هاى خود چقدر ضعفا و مساكين هستند كه قدرت حجّ نخواهند داشت، پس اراده فرمود كه ايشان را از ثواب حجّ محروم نفرمايد، پس مسجدهاى جامع در خصوص فقرا، به منزله كعبه است در حقّ اغنيا.

فِى الحديث الآخر: در باب شرافت مسجد فرموده كه: هيچ مسجدى بنا نشده مگر بر قبر پيغمبرى، يا وصىّ پيغمبرى كه كشته شده، و يا به آن بقعه قطره اى چند از خون او رسيده، پس خدا خواسته است كه او را در آن جاها ياد كنند (4) 690.

الفصلُ الثّالِث عَشَر در بيان ورود به حرم و مكّه و مسجدالحرام


1- - استِجماع: گردآمدن، فراهم آمدن. لغت نامه.
2- - عبارت متن «تلاشه». م.
3- - تَراشَه: تراشيده شده و آنچه از تراش برآمده باشد، آنچه از تراشيدن چوب و جز آن فرو ريزد. لغت نامه.
4- - با اندكى تغيير در: كافى 3/ 370 باب بناءالمساجد ح 14؛ التهذيب 3/ 258 باب فضل المساجد ح 14؛ وسايل 5/ 225 ب 21 ح 6396؛ بحار 14/ 463 ب 31 ح 31؛ قصص جزائرى/ 458.

ص: 133

بدان كه: كعبه با اطرافش تا چهار فرسخ حرم است (1) 691 كه بر هر كس، خواه محرِم خواه غير محرِم، حرام است كه در آنجا شكار كند، و گياهش را از زمين بكند؛ و حرمش گويند بجهت اينكه خلّاق عالم حرام فرموده در آنجا بسيار چيزها را كه در غير آن حرام نكرده، چنانچه تفصيل آنها در كتب حجّ از اقلام علماى اعلام گذشته.

و در معيار و ميزان تحديد حرم به چهار فرسخ، چند فقره حديث به نظر رسيده:

اوّل آنكه چون حجرالاسود را از بهشت بجهت آدم عليه السلام آورده، به ديوار كعبه نصب كردند، بسيار نورانى بود؛ از جانب راست كعبه تا چهار ميل (2) 692 و از جانب چپ كعبه تا هشت ميل (كه مجموع چهار فرسخ شد) را روشن ساخت، پس حقّ تعالى آنجا را حرم گردانيد (3) 693.

دوّم آنكه خداوند عالم بر آدم عليه السلام ياقوت سرخى فرستاد، و آن را در موضع كعبه نهاد و آدم عليه السلام بر دور آن طواف مى كرد، و نور آن تا جاى ميلهاى (4) 694 حرم مى تابيد، پس ميلها بر نور آن قرار داده شده و خدا آن را حرم گردانيد (5) 695.


1- - لازم به ذكر است كه فواصلِ حرم از اطراف كعبه معظّمه برابر نيست، بلكه در جهات مختلف، متفاوت است؛ همچنانكه پيشتر نيز اشاره شد، اين حدود در «اخبار مكّه» چنين بيان شده اند: حدّ حرم در راه مدينه نرسيده به «تنعيم» و كنار خانه هاى قبيله غفار، و فاصله آن تا مكه سه ميل است، در راه يمن كنار مسيل لبن و در گردنه لبن است و فاصله آن هفت ميل است، در راه جدّه در منطقه اعشاش و در ده ميلى مكّه است و در راه طايف در راه عرفات و يازده ميلى مكّه است، در راه عراق در گردنه خل و كناره كوه مقطع و هفت ميلى مكّه است، در راه جعرانه حد حرم، در راه خاندان عبداللَّه بن خالد بن اسيد و نُه ميلىِ مكّه است؛ (ترجمه اخبار مكّه 2/ 404- 403). همچنين «سيد عبّاس مكّى» در (نزهة الجليس 1/ 24) اشعار ذيل را درباره حدود حرم نقل نموده است: وَ لِلْحَرَمِ التَّحديدِ مِنْ أرْضِ طَيبَةٍثَلاثَةِ أميالٍ اذا رُمْتَ اتْقانَه وَ سَبْعَةُ أمْيالٍ عِراقٌ وَ طائِفٌ وَ جَدَّةُ عَشْرٌ ثُمَّ تِسْعٌ جَعْرانَه وَ مِنْ يَمَنٍ سَبعٌ بِتَقديمِ سينِهِ وَ قَدْ كَمُلَتْ فَاشْكُرْ لِرَبِّكَ احْسانَه
2- - ميل: واحد مسافت ... و معادل با 1482 متر فرانسوى. لغت نامه.
3- - (با اندكى تغيير) الفقيه 1/ 272 باب القبلة ح 845؛ التهذيب 2/ 44 ب 5 ح 10؛ وسايل 4/ 305 ب 4 ح 5221؛ بحار 81/ 49 ب 10 ذيل ح 4؛ علل الشرائع 2/ 318 ب 3 ح 1؛ عوالى اللآلى 3/ 72 باب الصلاة ح 29؛ المناقب 4/ 258.
4- - ميل: واحد مسافت، هر بنايى مخروطى شبيه به مناره يا شبيه نشانه هاى فرسنگهاى راه كه يادبود يامقصودهاى خاص را سازند .... لغت نامه.
5- - كافى 4/ 195 باب علة ح 1؛ التهذيب 5/ 448 ب 26 ح 208؛ وسايل 13/ 221 ب 13 ح 17601؛ بحار 11/ 213 ب 4 ح 23 و 96/ 72 ب 7 ح 2؛ علل الشرائع 2/ 420 ب 159 ح 1 و 2/ 422 ب 159 ح 4؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 1/ 284 ب 28 ح 31؛ قرب الاسناد/ 159؛ قصص جزائرى/ 50 ف 3.

ص: 134

سيُّم همان خيمه كه جبرئيل براى آدم عليه السلام از بهشت آورد و نصب كرد در زمين كعبه، و عمود خيمه از ياقوت سرخ بود، پس نور آن عمود، جميع كوههاى مكّه و حوالى آن را روشن كرد و آن روشنى از هر طرف به قدر حرم ممتدّ شد؛ به اين سبب، حرم محترم شد از براى حرمت خيمه و عمود كه از بهشت بودند، و به اين سبب خداوند عالم حسنات را در حرم مضاعف گردانيد و گناه را نيز در آنجا مضاعف نمود. و طنابهاى خيمه را كه از اطراف آن كشيدند، به قدر مسجدالحرام بود (1) 696.

ابن حاجب مالكى گفته كه: شناخته مى شود حرم با آن كه: چون سيل حلّ بسمت آن روَد، بايستد و داخل آن نشود (2) 697. ازرقى گويد: معرّف حرم آن است كه سيلش داخل حرم نشود مگر از يك موضع نزد تَنعيم (3) 698. ازرقى و ديگران به سندهاى بسيار روايت كرده اند كه ابراهيم عليه السلام ميلهاى (4) 699 حرم را در اطراف آن نصب فرمود، و جبرئيل عليه السلام ميلها را به او نشان مى داد، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به تجديد آن ميلها امر فرمود، و بعد از آن، عمر و عثمان ميلها را تجديد نمودند (5) 700 و تا حال آن ميلها ظاهرند و نشانه هاى حدّ حرمند، و مجموع آنها چهار فرسخ در چهار فرسخ است (6) 701.

و محى الدين شافعى گويد كه: حدّ حرم از سمت مدينه تا به تنعيم است نزد خانه هاى نفار (به كسر نون قبل از فاء)، واقع در يك فرسخى مكّه، و از سمت يمن، أضات لبن (به فتح الف قبل از معجمه، بر وزن قنات، به كسر لام و سكون موحّده)، و آن


1- - كافى 4/ 195 ح 2؛ وسايل 13/ 224 ب 13 ح 17606؛ بحار 96/ 70 ب 7 ح 1؛ علل الشرائع 2/ 420 ب 159 ح 3.
2- - اينكه سيلِ غير حرم وارد حرم نمى شود از قول «ابن حاجب» به دست نيامد، امّا در (مواهب الجليل 4/ 249) دو بيت شعر از محمّد بن عزم به همين مضمون نقل شده است: انْ رُمْتَ لِلحرَمِ المكّىّ معرفةًفَاسمَعْ و كُنْ واعياً قَولى وَ ما أصِفُ وَ اعْلَمْ بأنَّ سُيولَ الحلِّ قاطبةًاذا جَرتْ نحوهُ فدونهُ تَقِفُ شايان ذكر است كه قاضى مالكى در (شفاء الغرام 1/ 126- 125) اين موضوع را مورد نقد و بررسى قرار داده است. م.
3- - اخبار مكّه 2/ 130؛ ترجمه اخبار مكّه 2/ 403.
4- - ميل: هر بنايى مخروطى شبيه به مناره يا شبيه نشانه هاى فرسنگهاى راه كه يادبود يا مقصودهاى خاص راسازند .... لغت نامه.
5- - اخبار مكّه 2/ 130- 128؛ ترجمه اخبار مكّه 2/ 403- 402.
6- - (با اندكى تغيير و شرح بيشتر) مستدرك 9/ 367 ب 29 ح 11097- 7.

ص: 135

دو فرسخ و ثلث فرسخ از مكّه فاصله دارد، و از راه عراق، كوهى در مقطع كه فاصله آن نيز دو فرسخ است از مكّه، و از طريق جعرانه (1) 702، در شعب آل عبداللَّه بن خالد است كه كه سه فرسخى مكّه مى باشد، و از طرف طايف، به سمت عرفات است، و از بطن نمره (به فتح نون و كسر ميم)، كه دو فرسخ و ثلث است از مكّه، و به سمت بندر جدّه بر سه فرسخ و ثلث از مكّه است. و اين حدود را به اين طريق ذكر نموده ابوالوليد ازرقى در كتاب تاريخ مكّه (2) 703، و اصحاب ما در كتب فقه، و ماوردى در احكام سلطانى و ديگران؛ مگر آنكه ازرقى در حدّ طايف، يازده ميل (3) 704 گفته، و ماوردى حدّ يمن را نگفته. تمام شد كلام محى الدّين (4) 705.

و بعضى حدّ يمنى را چهار ميل گفته اند و به آخر تلفين رسانيده اند، و بعضى حدّ عراقى را چهار ميل گفته اند، و از سمت عرفات به سه فرسخ تحديد كرده اند كه: از مكّه تا منى يك فرسخ، همچنين از منى به مشعر و از مشعر به عرفات.

و بعضى از علما فرموده اند كه: اشهر و اظهر آن است كه از مكّه تا ميلهاى عرفات، از چهار فرسخ اندكى بيشتر است كه از منى تا به مشعر يك فرسخ و نيم و همچنين تا عرفات.

و در ورود حرم مستحبّ است چند چيز:

1- اينكه اگر سواره باشد پياده شود.

2- غسل كردن.

3- نعلين و كفشهاى خود را به دست گرفته، پابرهنه داخل حرم شود؛ چنانچه صادق عليه السلام فرموده كه: هر كس اينها را به عمل آورد خداوند متعال از او صد هزار گناه محو، و صد هزار درجه عطا، و صد هزار حاجت روا مى كند (5) 706.


1- - عبارت تمتن «جواته». م.
2- - اخبار مكّه 2/ 131- 130؛ ترجمه اخبار مكّه 2/ 404.
3- - ميل: واحد مسافت ... و معادل با 1482 متر فرانسوى. لغت نامه.
4- - المجموع 7/ 464- 462.
5- - كافى 4/ 398 باب دخول الحرم ح 1؛ التهذيب 5/ 97 ب 8 ح 1؛ وسايل 13/ 195 ب 1 ح 17552.

ص: 136

4- آن است كه در وقت دخول حرم اذخر (1) 707 بخايد (2) 708، و اگر اذخر ممكن نشود، اولى انتقال است بسوى غير آن از چيزهايى كه بواسطه آن دهان خوشبو شود (3) 709.

5- خواندن دعاى ورود به حرم و آن اين است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اللَّهُمَّ إنَّكَ قُلْتَ في كِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَ قَوْلُكَ الْحَقّ ى وَ أذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ ى (4) 710 اللَّهُمَّ إني أرْجُو أنْ أكُونَ مِمَّنْ أجابَ دَعْوَتَكَ وَ قَدْ جِئْتُ مِنْ شُقَّةٍ بَعيدَةٍ وَ مِنْ فَجٍّ عَميقٍ سامِعاً لِنِدائِكَ وَ مُسْتَجيباً لَكَ مُطيعاً لأمْرِكَ وَ كُلُّ ذلِكَ بِفَضْلِكَ عَليَّ وَ إحْسانِكَ إلَيَّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلى ما وَفَّقْتَني لَهُ ابْتَغي بِذلِكَ الزُّلْفَةَ عِنْدَكَ وَ الْقُرْبَةَ إلَيْكَ وَ الْمَنْزِلَةَ لَدَيْكَ وَ الْمَغْفِرَةَ لِذُنُوبي وَ التَّوبَةَ عَلَيَّ مِنْها بِمَنِّكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ حَرِّمْ بَدَني عَلَى النَّارِ وَ آمِنِّي مِنْ عَذابِكَ وَ عِقابِكَ بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ» (5) 711.

ادب: چون داخل حرم شد، به فكر افتد كه حال داخل حرمى گرديد كه هر كه داخل آن شود در امن و امان است، پس بدين سبب اميدوار باشد به ايمن بودن از عقاب الهى، ولكن دلش در اضطراب شود كه آيا او را قبول خواهند كرد يا نه؟ صلاحيّت قرب حرم الهى را خواهد داشت يا نه؟ بلكه به دخول حرم، مستحقّ غضب و راندن خواهد شد و از اهل اين مضمون خواهد بود:

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادندكه برون در (6) 712 چه كردى كه درون خانه آيى (7) 713؟

و بايد اميدوار در همه حالات غالب باشد؛ چه، شرف خانه عظيم است، و صاحب خانه كريم، و رحمت او واسع، و فيض او نازل، و حقّ زيارت كنندگان خود را منظور دارد، و كسى كه پناه به او آورده ردّ نمى فرمايد.

فايدة: مروى است كه آهويى از گرگ فرار كرده، به حرم مكّه درآمد، و گرگ در


1- - اذخر: گياهى است خوشبوى كه آن را كوم خوانند. لغت نامه.
2- - خاييدن: به دندان نرم كردن، جويدن. لغت نامه.
3- - كافى 4/ 398 باب دخول الحرم ح 3؛ التهذيب 5/ 98 ب 8 ذيل ح 3؛ مصباح المتهجّد/ 678.
4- - حجّ/ 27.
5- - الفقيه 2/ 528 التلبية.
6- - عبارت متن «كه تو در برون». م.
7- - كليات ديوان عراقى/ 243.

ص: 137

بيرون حرم ايستاد، داخل حرم نشد و آهو در آن نگران بود، ابوسفيان بن حرب و مخزمة بن نوفل اين را ديده تعجّب كردند، گرگ به سخن آمده گفت: عجب مداريد، امر شما از ما عجيب تر است، چه، محمّد صلى الله عليه و آله شما را به توحيد مى خواند و شما اجابت نمى كنيد، به خدا سوگند كه چشمى مانند او نديده و گوشى مثل وصف او نشنيده.

ابوسفيان و مخزمه را تعجّب بيشتر شد و از حسد اين راز را مخفى داشتند تا آنگاه كه مسلمان شدند (1) 714.

عبداللَّه عزيزانى روايت كرده كه: جمعى به ذى طُوى (2) 715 فرود آمدند، وحوش و طيور با ايشان در آنجا انس گرفتند، يكى پاى آهويى را گرفت، گفتند: دست از اين بدار. او ساعتى نگاه داشت تا آنكه آهو بول كرد، آن مرد چون قيلوله (3) 716 كرد مارى آمده بر سينه او خوابيد، چون از خواب بيدار شد گفتند: بنگر، به سبب آن بى حرمتى كه حرم محترم كردى تو را چه پيش آمد! هر چند خواستند كه مار را دور كنند ميسّر نشد تا كه آن مرد از ترس حدث كرد، بعد از آن، مار از سينه او برخاسته و برفت (4) 717.

و مستحبّ است در ورود مكّه چند امر:

1- غسل كردن از چاه فَخّ (5) 718 كه تخميناً در يك فرسخى شهر مكّه است، اگر از راه مدينه بيايد، و اگر از عراق آيد از چاه ميمون غسل نمايد.

2- در وقت داخل شدن، پابرهنه باشد و كفش را به دست خود گيرد.


1- - در منابع مورد استفاده يافت نشد. م.
2- - ذى طُوى: ... هو موضع بمكّة داخل الحرم و هو من مكّة على نحو من فرسخ، ترى بيوت مكّة منه موضعى است در مكّه و داخل حرم به فاصله يك فرسخى مكّه، خانه هاى مكّه از آنجا ديده مى شوند؛ مجمع البحرين 1/ 278 (ماده طوا).
3- - قَيلولَة: نيمروزان خفتن. لغت نامه.
4- - ترجمه اخبار مكّه 2/ 417.
5- - فَخّ: از وادى هاى معروف مكّه ميان راه جدّه و تنعيم و وادى فاطمه، وادى فخ به سبب فراوانى درختان وگل ها به وادى زاهر هم معروف است و امروز معروف به وادى شهدا است، و اشاره به واقعه اى است كه به سال 169 هجرى اتفاق افتاده و در آن، «حسين بن على بن حسن» با سپاه عبّاسيان جنگ كرده و خودش و گروهى از خويشاوندانش شهيد شده اند؛ اين وادى از گردش گاه هاى مردم مكه است و در آن خانه هاى دو افتاده و قهوه خانه هاى بسيارى است ...؛ ترجمه اخبار مكّه 1/ 153 (توضيحات پاورقى).

ص: 138

3- از بالاى مكّه داخل شود از عقبه مدينين (1) 719 كه تلّى (2) 720 است و بالاى مكّه واقع شده (برخى گفته اند كه اين حكم مختصّ كسانى است كه از راه مدينه بروند).

4- اذخر خاييدن، و همينكه داخل مكّه شد، آداب و لوازم عبادت را بيشتر از سابق ملحوظ داشته، ملتفت اين باشد كه گويا در حقيقت به پايتخت سلطانى وارد شده.

و مستحبّ است در ورود مسجدالحرام چند چيز:

1- غسل كردن (به قول بعضى).

2- آنكه پابرهنه و باوقار و آرام قلب و ذلّت و خضوع و خشوع داخل شود.

3- آنكه از باب بنى شيبه داخل شود، و آن باب در اين زمان (3) 721، به مقتضاى تصريح جمعى از علما، معروف نيست، از جهت گشاد شدن مسجد در ميان مسجد مانده، و آن محاذى (4) 722 باب السّلام است؛ پس هر كه خواهد از آنجا بگذرد بايد از باب السّلام داخل شده و راست برود تا از ستونها گذرد تا مرور بر باب بنى شيبه بعمل آيد.

4- وقتى كه به در مسجد رسيد بايستد به در مسجد، و سلام كند بدين طريق:

«السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ ما شاءَاللَّهُ السَّلامُ عَلى أنْبِيآءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ السَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلى إبْراهيمَ خَليلِ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» (5) 723.

و بعد از آن اين دعا را بخواند: «السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ مِنَ اللَّهِ وَ إلَى اللَّهِ وَ ما شاءَاللَّهُ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ خَيْرُالْأسْماءِ للَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ


1- - عقبه مدينين همان عقبه مدنيين است؛ گردنه اى كه ورودى شهر مكّه از راه مدينه بوده است، اين گردنه دراغلب روايات با نام «عقبة المدنيين»، و در معدودى از آنها (از جمله وسائل 12/ 395 ب 45، باب قطع التلبية فى العمرة المفردة)، با نام «عقبة المدينين» ذكر شده است كه احتمالًا مربوط به اغلاط كتابتى بوده است، از توضيحات آقاى دكتر مهدوى در ترجمه اخبار مكّه 2/ 463 چنين بر مى آيد كه امروزه مشهور به گردنه حجون است. م.
2- - تَلّ: توده خاك و توده ريگ و پشته. لغت نامه.
3- - مراد، زمان تأليف كتاب است كه نيمه اول قرن چهاردهم قمرى باشد. م.
4- - مُحاذى: مقابل و روياروى. لغت نامه.
5- - با اندكى تغيير در: كافى 4/ 401 باب دخول المسجد ح 1؛ الفقيه 2/ 530 دخول المسجد؛ التهذيب 5/ 99 ب 8 ح 11؛ وسايل 13/ 204 ب 8 ح 17572؛ مستدرك 9/ 320 ب 5 ح 11004- 2؛ مصباح المتهجّد/ 679.

ص: 139

وَ السَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَبْدِاللَّهِ صلى الله عليه و آله السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ السَّلامُ عَلى أنْبِيآءِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ السَّلامُ عَلى إبْراهيمَ خَليلِ الرَّحْمنِ السَّلامُ عَلَى الْمُرْسَلينَ وَ الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلى إبْراهيمَ وَ آلَ إبْراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى إبْراهيمَ خَليلِكَ وَ عَلى أنْبِيآئِكَ وَ رُسُلِكَ وَ سَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلينَ وَ الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ اللَّهُمَّ افْتَحْ لي أبْوابَ رَحْمَتِكَ وَ اسْتَعْمِلْني في طاعَتِكَ وَ مَرْضاتِكَ وَ احْفَظْني بِحِفْظِ الْإيمانِ أبَداً ما أبْقَيْتَني جَلَّ ثَناءُ وَجْهِكَ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي جَعَلَني مِنْ وَفْدِهِ وَ زُوَّارِهِ وَ جَعَلَني مِمَّنْ يَعْمُرُ مَساجِدَهُ وَ جَعَلَني مِمَّنْ يُناجيهِ اللَّهُمَّ إنِّي عَبْدُكَ وَ زائِرُكَ في بَيْتِكَ وَ عَلى كُلِّ مَأْتِيٍّ حَقٌّ لِمَنْ أتاهُ وَ زارَهُ وَ أنْتَ خَيْرُ مَأْتِيّ وَ أكْرَمُ مَزُورٍ فَأسْئَلُكَ يا اللَّهُ يا رَحْمنُ بِأنَّكَ أنْتَ اللَّهُ لا إلهَ إلّا أنْتَ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ وَ بِأ نَّكَ واحِدٌ أحَدٌ صَمَدٌ لَمْ تَلِدْ وَ لَمْ تُولد وَ لَمْ يَكُنْ لَكَ كُفْواً أحَد وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلى أهْلِ بَيْتِهِ يا جَوادُ يا كَريمُ يا ماجِدُ يا جَبَّارُ يا كَريمُ أسْئَلُكَ أنْ تَجْعَلَ تُحْفَتَكَ إيَّايَ بِزِيارَتي إيَّاكَ أوَّلَ شَيْ ءٍ تعطيني فكاكَ رَقَبَتي مِنَ النَّارِ». پس سه مرتبه مى گويى: «اللَّهُمَّ فُكَّ رَقَبَتي مِنَ النَّارِ»، پس مى گويى:

«وَ أوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ رِزْقِكَ الْحَلالِ الطَّيِّبِ وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ شَيْطانِ الْإنْسِ وَ الْجِنِّ وَ شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ» (1) 724.

5- وقتى كه داخل مسجد مى شود پاى راست را مقدم دارد و بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله».

6- وقتى كه داخل مسجدالحرام شد، بايستد و دستها را بالا بردارد، در حالتى كه رو به خانه كعبه كرده باشد، و دعايش را بخواند، و آن اين است: «اللَّهُمَّ إنِّي أسْئَلُكَ في مَقامي هذا في أوَّلِ مَناسِكي أنْ تَقْبَلَ (2) 725 تَوْبَتي وَ أنْ تَجاوَزَ (3) 726 عَنْ خَطيئَتي وَ تَضَع عَنِّي


1- - با اندكى تغيير در: كافى 4/ 402 باب دخول المسجد ح 2؛ التهذيب 5/ 100 ب 8 ح 12؛ وسايل 13/ 205 ب 8 ح 17573.
2- - عبارت متن «تقبل». م.
3- - عبارت متن «تتجاوز». م.

ص: 140

وِزْري الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي بَلَّغَني بَيْتَهُ الْحَرامَ اللَّهُمَّ إنِّي اشْهِدُكَ أنَّ هذا بَيْتُكَ الْحَرامُ الَّذي جَعَلْتَهُ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أمْناً مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ اللَّهُمَّ إنَّ الْعَبْدَ عَبْدُكَ وَ الْبَلَدَ بَلَدُكَ وَ الْبَيْتَ بَيْتُكَ جِئْتُ أطْلُبُ رَحْمَتَكَ وَ أؤُمُّ طاعَتَكَ مُطيعاً لأمْرِكَ راضِياً بِقَدَرِكَ أسْئَلُكَ مَسْئَلَةَ الْفَقيرِ إلَيْكَ الْخائِفِ لِعُقُوبَتِكَ اللَّهُمَّ افْتَحْ لي أبْوابَ رَحْمَتِكَ وَ اسْتَعْمِلْني بِطاعَتِكَ وَ مَرْضاتِكَ» (1) 727.

پس خطاب به كعبه كرده بگويد: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي عَظَّمَكِ وَ شَرّفَكِ وَ كَرَّمَكِ وَ جَعَلَكِ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أمْناً مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ» (2) 728.

پس چون نظر او به خانه افتد مُستشعرِ (3) 729 عظمت آن گردد و چنان تصوّر كند كه گويا صاحب خانه را مى بيند، و اميدوار شود كه چنانچه به ملاقات خانه فايز شد، به ملاقات صاحب خانه نيز مشرَّف خواهد شد، و شكر خدا را به جا آورد كه به اين موهبت كُبرى رسيد؛ چنانچه عارفى گويد كه: يك بار به مكّه رفتم، خانه اى ديدم از خشت و گل، بار دوّم رفتم نيز به همين منوال، بار سيُّم رفتم، صاحب خانه را ديدم و زيارت كرده برگشتم.

خوشا به حال صاحبان اين مرتبه و حاملان اين رتبه، و خوشا به حال كسانى كه اعتقادشان را در حقيقت به اين مرتبه برسانند، (و با اينكه محال است) چنين بداند كه گويا با رأى العين (4) 730 مشاهده حضرت حقّ مى نمايد، و هر قدر در مكّه هست، سعى كند كه صلوات و فرايض يوميّه اش را در مسجدالحرام به عمل آورد، بجهت اينكه يك ركعت نماز در مسجدالحرام مقابل است با صدهزار ركعت نماز كه در ساير مساجد خوانده شود. و اوّل مسجدى است كه در روى زمين بنا شده؛ چنانچه سابقاً ذكر يافت. و


1- - التهذيب 5/ 99 ب 8 ح 11؛ و با اندكى تغيير در: كافى 4/ 401 باب دخول المسجد ح 1؛ وسايل 13/ 204 ح 17572؛ المقعنعة/ 400 ب 8.
2- - الفقيه 2/ 530؛ مستدرك 9/ 320 ب 5 ح 11004- 2 و 9/ 380 ب 8 ح 11128- 3؛ بحار 96/ 190 ب 33 ح 5؛ المقعنعة/ 399 ب 8 باب دخول مكّة.
3- - مُستَشعِر: نعت فاعلى از استشعار، پنهان در دل خود ترسنده. لغت نامه.
4- - رَأىُ العَين: ديدن به چشم. لغت نامه.

ص: 141

از صحيح بُخارى و مُسلم نقل شده كه ابوذر از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد از اوّل مسجدى كه در زمين بنا شده، فرمود: مسجدالحرام است، گفت: بعد از آن؟ فرمود: مسجد اقصى (يعنى بيت المقدّس)، عرض كرد: چند سال ميان آنها بود؟ فرمود: چهل سال (1) 731.

ولكن مسجدالحرام الآن بزرگتر است از دايره اى كه در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بود، چنانچه داخل شدن از باب بنى شيبه شاهد اين مطلب است و در رجعت قائم عليه السلام همين بنا را منهدم ساخته، مى گذارد از بنايى كه زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بود.

توضيح: فَخّ (به تشديد خاء) چنانچه نوشته شد، موضعى است در يك فرسخى مكّه، در راه مدينه و جدّه، و قبور شهداى فخّ در آنجا است، اجمال احوال آنها اين است كه: در زمان كاظم عليه السلام، حسين بن علي بن حسن مثلّث بن حسن مثنّى بن امام حسن مجتبى عليه السلام (كه مادر او، زينب دختر عبداللَّه بن حسن مثنّى بود)، در ماه ذي القعده سال يك صد و شصت و نه هجرى در ايّام خلافت موسى (كه ملقّب به هادي و چهارم خلفاى بنى عبّاس بود)، جمع كرد سادات را، كه از جمله آنها:

سه پسرِ عبداللَّه بن حسن بن حسن عليه السلام بودند (كه يكى يحيى نام داشت و ديگرى سليمان و سيُّم ادريس)، و عبداللَّه بن حسن مثلّث (كه او را افطس مى گفتند) و ابراهيم بن اسماعيل (كه او را طباطبا مى گفتند و سادات طباطبا به او نسبت مى رسانند) و عمر بن حسن بن على بن حسن مثلّث و عبداللَّه بن اسحاق بن ابراهيم بن حسن مثنّى بود.

پس بيست و شش نفر از اولاد امير عليه السلام جمع شدند، و جمعى از مواليان و ساير مردم نيز با ايشان اتّفاق كرده، حاكم مدينه را كه از جانب هادى عبّاسى تعيين شده و ظلم را به نهايت رسانيده بود كشتند، و مدينه را متصرّف شدند، پس حاكم ديگر به مدينه تعيين نموده، متوجّه مكّه شدند، چون به فخّ رسيدند، لشكر هادى عبّاسى به استقبال ايشان آمده، ميان آنها قتالِ (2) 732 عظيم واقع شد، سادات اوّل غالب ولى آخرالامر مغلوب شدند، تا آنكه حسين و جمعى ديگر از سادات و موالى شهيد شدند، و جمعى را اسير كرده نزد هادى بردند، هادى امر كرد همه را به قتل رسانيدند و در همان روز


1- - صحيح بخارى 4/ 177؛ صحيح مسلم 2/ 63.
2- - قِتال: مقابله، با يكديگر كارزار كردن. لغت نامه.

ص: 142

هادى فوت شد.

از جواد عليه السلام مروى است كه: بعد از واقعه كربلا، واقعه اى بر سادات عظيم تر از جنگ فخّ نشد (1) 733.

فِى الحديث: حضرت باقر عليه السلام فرموده كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله در فخّ از مركب بزير آمد و دو ركعت نماز خواند و گريست و فرمود كه: جبرئيل نازل شد و گفت كه يكى از فرزندان تو در اينجا شهيد خواهد شد، و ثواب كسى كه با او شهيد شود، دو برابر شهيدان ديگر است (2) 734.

و مروى است كه حضرت صادق عليه السلام نيز در فخّ فرود آمد و نماز كرد و فرمود كه:

مردى از اهل بيت من شهيد خواهد شد با گروهى كه ارواح ايشان سبقت خواهد گرفت بسوى بهشت (3) 735.

و در مقاتل روايت كرده است كه: در شبى كه سيّد حسين و اصحابش شهيد شدند، بر سر آبهاى غطفان (4) 736 تا صبح نوحه خواندند و بر ايشان مى گريستند (5) 737؛ و بسوى اين مقدّمه اشاره كرده است دعبل خزاعى در قصيده تائيّه (6) 738 مشهوره خود كه در حضور امام رضا عليه السلام خوانده:

أفاطِمُ قُومي يَابْنَةَ الْخَيْرِ وَ انْدُبي نُجُومُ سَماواتٍ بِأرْضِ فَلاتٍ

قُبُورٌ بِكُوفانٍ وَ اخْرى بِطيبَةٍوَ اخْرى بِفَخٍّ نالَها صَلَواتي

(7) 739 (8) 740


1- - بحار 48/ 165 ب 7؛ عمدة الطالب/ 183.
2- - مقاتل الطالبيين/ 290؛ بحار 48/ 170 ب 7.
3- - مقاتل الطالبيين/ 290؛ بحار 48/ 170 ب 7.
4- - غَطْفان: غَطفان بن قيس بن عيلان، از عدنانيه و جَدّى جاهلى است؛ پسران او قبايلى را به وجود آورده اند؛ منازل ايشان پشت وادى القرى و دو كوه طى ء است و در فتوحات اسلامى پراكنده شدند. لغت نامه. (شايان ذكر است كه مراد از «آبهاى غطفان» كه در متن ذكر شده، آبهاى مجاور محل سكونت قبايل مذكور است. م.).
5- - بحار 48/ 179 ب 7.
6- - عبارت متن «ثانيه». م.
7- - عبارت متن «صلواتٍ». م.
8- - بحار 45/ 257 ب 44 و 49/ 248 ب 17 ضمن ح 13؛ روضةالواعظين 1/ 221؛ العددالقويمة/ 288؛ كشف الغمة 2/ 322.

ص: 143

يعنى (1) 741:

اى فاطمه، برخيز و نوحه كن بر ستاره هاى آسمان كه شهيد شدند در صحرايى بى آب و علف.

از خانواده رسالت، قبورى چند در كوفه است، و قبرهاى چند در فخّ است كه صلوات و رحمت الهى بر آن قبور باد.

الفصلُ الرّابِع عَشَر در بيان حجرالاسود

چون حاجّ داخل مسجدالحرام شد و نظرش به حجرالاسود افتاد، مستحبّ است كه رو بسوى او كرده بگويد: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أنْ هَدانَا اللَّهُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ وَ لا إلهَ إلَّااللَّهُ وَ اللَّهُ أكْبَرُ مِنْ خَلْقِهِ وَ اللَّهُ أكْبَرُ مِمَّا أخْشى وَ أحْذَرُ لا إلهَ إلَّااللَّهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيي وَ يُميتُ وَ هُوَ حَيٌّ لايَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَأفْضَلِ ما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلى إبْراهيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ وَ سَلامٌ عَلى جَميعِ النَّبِيِّينَ وَ الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ اللَّهُمَّ إنِّي اؤْمِنُ بِوَعْدِكَ وَ اصَدِّقُ رُسُلَكَ وَ اتَّبِعُ كِتابَكَ» (2) 742.

و چون نزد حجرالاسود رسيد دستها را بردارد و حمد و ثناى الهى به جا آورده و صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله فرستد و بگويد: «اللّهُمَّ تَقَبّلْ مِنِّي»، و سلام دهد به رسول خدا صلى الله عليه و آله و بگويد: «السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ»، پس دست و رو و بدن را به حجر بمالد و استلام كند (يعنى خود را به او بچسباند و ببوسد) و اگر مقدور نباشد كه


1- - در انتهاى هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.
2- - با تغييراتى در: كافى 4/ 403 باب الدعاء ح 2؛ الفقيه 21/ 531؛ التهذيب 5/ 102 ب 9 ح 2؛ وسايل 13/ 314 ب 12 ح 17828.

ص: 144

دست را به او برساند و ببوسد، دست خود را به تنهايى، و اگر آن هم ممكن نباشد، اشاره نمايد بسوى حجر به دست خود و بگويد: «اللَّهُمَّ أمانَتي ادَّيْتُها وَ ميثاقي تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ عَلَيَّ بِالْمُوافاةِ اللَّهُمَّ تَصْديقاً بِكِتابِكَ وَ عَلى سُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّااللَّهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ كَفَرْتُ بِالجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزّى وَ عِبادَةِ الشَّيْطانِ وَ عِبادَةِ كُلِّ نِدٍّ يُدْعى مِنْ دُونِ اللَّهِ»، و بگويد: «اللَّهُمَّ إلَيْكَ بَسَطْتُ يَدي وَ فيما عِنْدَكَ عَظُمَتْ رَغْبَتي فَاقْبَلْ مَسْحَتي (1) 743 وَ اغْفِرْ لي وَ ارْحَمْني اللَّهُمَّ إنِّي أعُوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَ الْفَقْرِ وَ مَواقِفَ الْخِزْيِ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ» (2) 744.

در حديث وارد شده كه: حجرالاسود مَلَك عظيمى بود از عظماى ملائكه، نزد خداوند عالميان، پس چون خلّاق عالم از ملائكه پيمان گرفت ربوبيّت خود و نبوّت پيغمبر صلى الله عليه و آله و وصايت اوصيا را، و بدين سبب بدنهاى ملائكه به لرزه آمد، اوّل كسى كه ايمان آورد و اقرار كرد همان ملَك بود، چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد: ى وَ اذْ اخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ى (3) 745: از ايشان اقرار گرفت به ربوبيّت خود و نبوّت پيغمبر صلى الله عليه و آله و وصايت اوصيا عليهم السلام؛ پس اقرار ايشان را در كاغذى نوشت و حجَر را دو چشم و دو زبان بود، فرمود: دهن را باز كن؛ و او دهان را گشاد، آن نوشته را به دهان او انداخت و فرمود: تو شاهد باش در روز قيامت به جماعتى كه وفا به آن عهد كنند؛ و امر كرد خلق را كه هر سال نزد او تازه كنند اقرار را به حجّ كردن. چون توبه آدم عليه السلام قبول شد خداوند عالم گردانيد آن ملك را به صورت درّ سفيدى، و او را از بهشت بسوى آدم عليه السلام فرستاد، و آدم عليه السلام در زمين هند بود، پس چون او را ديد، انس گرفت بسوى او، و او را نمى شناخت زياده از آنكه جوهرى است، پس خدا آن سنگ را به سخن درآورد و گفت: يا آدم، آيا من را مى شناسى؟ گفت: نه، گفت: بلى مى شناسى، ولكن شيطان بر تو مستولى شد و ياد خداى تو را از خاطرِ (4) 746 تو فراموش كرد. پس حجر برگرديد به همان


1- - اين عبارت، در كافى بصورت «سَيْحتى»، و در تهذيب «سُبحتى» نقل شده است. م.
2- - كافى 4/ 402 ح 1؛ التهذيب 5/ 101 ب 9 ح 1؛ وسايل 13/ 313 ب 12 ح 17826.
3- - أعراف/ 172.
4- - عبارت متن «خواطر». م.

ص: 145

صورت كه اوّل داشت در وقتى كه در بهشت بود با آدم عليه السلام، و گفت به آدم: كجا رفت آن عهد و ميثاق؟ پس آدم برجست بسوى او، و بيادش آمد آن ميثاق و گريست، و خاضع شد براى او، و بوسيد او را، و تازه كرد اقرار به عهد و ميثاق را. پس خدا جوهر حجر را باز برگردانيد به درّ سفيد صافى كه نور از وى ساطع بود، پس آدم عليه السلام آن را بر دوش خود گرفت براى اجلال (1) 747 و تعظيمِ (2) 748 او، و هر گاه كه به تنگ مى آمد جبرئيل از او مى گرفت و برمى داشت، تا آنكه آن را به مكّه آوردند، و پيوسته با او انس مى گرفت و نزد او اقرار تازه مى كرد در هر شب و روز. پس چون خدا جبرئيل را به زمين فرستاد كه كعبه را بنا كند، نازل شد ميان ركن حجر و در خانه، و در همين موضع ظاهر شد براى آدم عليه السلام (چون خدا ميثاق را در همين موضع گرفته بود و آنجا ميثاق را به ملك سپرده بود) به اين سبب، حجر را در همين ركن نصب كردند، پس حجرالاسود مى آيد در روز قيامت، با زبان گوينده و ديده بيننده، و شهادت مى دهد به كسانى كه همانجا رفته، حفظ و تجديد ميثاق نموده اند، و شهادت مى دهد بر وفاى مؤمن و انكار كافر (3) 749.

پس چون حجّ كننده نزد حجرالاسود آيد كه آن را ببوسد، متذكّر اين شود كه آن بجاى دست خدا است در زمين، و عُهودِ (4) 750 بندگان در آن است؛ چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: حجرالاسود به منزله دست خدا است در ميان خلق، كه به وسيله آن بندگان مصافحه (5) 751 مى كنند با خدا چون مصافحه بنده با مولاى خود يا دَخيل (6) 752 كسى با


1- - اجلال: بزرگ داشتن، بزرگ قدر گردانيدن. لغت نامه.
2- - تَعظيم: بزرگ داشتن و بزرگ گردانيدن. لغت نامه.
3- - (با تغييرات و اضافات): كافى 4/ 184 ح 3؛ وسايل 13/ 317 ب 13 ح 17835؛ بحار 26/ 269 ب 6 ح 6 و 96/ 224 ب 40 ضمن ح 19.
4- - عُهود: پيمانها و سوگندها. لغت نامه.
5- - مُصافِحَه: دست دادن در هنگام ملاقات. لغت نامه.
6- - دَخيل شدن: دَخيل كسى شدن، به او ملتجى شدن، پناه بردن. لغت نامه.

ص: 146

كسى (1) 753.

فِى الحديث: حضرت صادق عليه السلام فرموده كه: چون خدا عهود از بندگان خود گرفت، امر فرمود به حجرالاسود تا آن را فرو برد، پس از اين جهت است كه در نزد آن مى گويند: أمانَتي ادَّيْتُها وَ ميثاقي تَعاهَدتُهُ (2) 754، (يعنى: امانت خود را ادا كردم و پيمان خود را نگاه داشتم)، تا حجرالاسود به اين اقرار شهادت دهد، و اينكه حجرالاسود در يمين عرش واقع شده، در فصل اركان كعبه ذكر خواهد شد ان شاءاللَّه تعالى.

به سند معتبر از امام صادق عليه السلام منقول است كه: حجرالاسود از شير سفيدتر و از آفتاب نورانى تر بود، چون مشركان بر او دست مى ماليدند، از نجاست ايشان سياه شد (3) 755. ابراهيم حقى در معرفت نامه خود نوشته كه: حجرالاسود از اوّل ياقوت احمر بود، و در طوفان نوح عليه السلام به امر الهى حجرالاسود گشت؛ انتهى.

و حجرالاسود از زمان آدم عليه السلام در همان ركن باقى بود تا زمان ابراهيم عليه السلام؛ همينكه ابراهيم عليه السلام اساس كعبه را گذاشت چون به موقع (4) 756 حجرالاسود رسيد، هر سنگ كه برداشته به همان موضع مى نهاد مى افتاد و قرار نمى گرفت، پس ناگاه از ابوقبيس آواز آمد كه: يا ابراهيم، تو را نزد من وديعه اى (5) 757 هست، بستان. پس ابوقبيس متحرّك شده شكافته شد، و حجرالاسود را بيرون انداخت، ابراهيم عليه السلام آمده آن سنگ را برگرفت (6) 758، و سنگ بر وفق آن موضع بوده، نه زياده و نه كم، و بر نورانيّت خود باقى بود، و رنگش در زمان جاهليّت بجهت ملامسه كَفَره (7) 759 و زنان حائض سياه شد (8) 760.

در كرامات حجرالاسود نوشته اند كه: در آب فرو نمى رود، و به آتش گرم


1- - با اندكى تغيير در: التهذيب 5/ 102 ب 9 ح 3؛ علل الشرائع 2/ 424 ب 161 ح 3.
2- - كافى 4/ 184 باب بدءالحجر ح 1؛ وسايل 13/ 314 ب 12 ح 17827 و 13/ 322 ب 13 ح 17847؛ بحار 96/ 226 ب 40 ح 25؛ المحاسن 2/ 340 كتاب العلل ح 129.
3- - كافى 4/ 190 باب فى حجّ آدم ح 1؛ بحار 11/ 194 ب 3 ح 48.
4- - مَوقِع: محل و موضع و جاى. لغت نامه.
5- - وَديعَة: مؤنث وديع، امانت. لغت نامه.
6- - كافى 4/ 205 ح 4؛ الفقيه 2/ 232 ح 2282؛ وسايل 13/ 212 ب 11 ح 17583.
7- - كَفَره: مردمان كافر و ملحد و بى دين. لغت نامه.
8- - (با اندكى تغيير) كافى 4/ 190 ضمن ح 1؛ وسايل 13/ 318 ب 13 ح 17836؛ مستدرك 9/ 431 ب 63 ح 11270- 14؛ بحار 12/ 84 ب 5 و 96/ 227 ب 40 ح 27؛ تفسير عيّاشى 1/ 59 ح 93؛ علل الشرائع 2/ 426 ب 161 ح 7؛ عوالى اللآلى 1/ 68 ف 4 ح 122؛ قصص جزائرى/ 120 ف 4؛ تاريخ طبرى 1/ 90- 89.

ص: 147

نمى شود (1) 761. و از جمله كراماتش نوشته اند كه: در طواف خانه كعبه، زنى و مردى را دست به حجرالاسود چسبيده بود، هرچند جهد نمودند كه باز كنند نتوانستند، تا آنكه رأيها بر آن قرار گرفت كه هر دو را دست ببرند، و در اين فكر بودند كه سيّدِ سجّاد عليه السلام پيدا شده، چون حال بر ايشان مطّلع شد، دست خود را بر بالاى دست ايشان گذاشت، به بركت دست مبارك آن حضرت عليه السلام، دستِ آنها از حجرالاسود جدا شد، آنان توبه كرده به راه خود رفتند و كسى سرّ آن را نيافت (2) 762.

و در حديث ديگر آمده كه: مرد، ساعدِ (3) 763 آن زن را برهنه ديده دست خود را خواست كه بر دست او بمالد، دست هر دو به هم چسبيد، و بر فتواى علماى عصر، حاكم خواست كه دست هر دو را ببرد تا از هم جدا شوند تا اينكه به دعاى امام عليه السلام از هم جدا شد.

و از جمله كراماتش آن است كه اگر بغير از دست مبارك معصوم، با مباشرت غيرى در جاى خود نصب شده، قرار نمى گيرد؛ چنانچه حجّاج بن يوسف زمانى كه در مقاتله با عبداللَّه بن زبير كعبه را خراب كرد، بعد بنا نموده خواستند كه حجرالاسود را بجاى خود نصب نمايند، هر يك از علما و قضات و زهّاد آن زمان مباشر (4) 764 شده بجاى خود مى گذاشت متزلزل و مضطرب شده در جاى خود قرار نمى گرفت، پس از آن، سجّاد عليه السلام آمده حجرالاسود را از دست ايشان گرفته، بسم اللَّه گفته بجاى خودش نصب كرد، چسبيده و برقرار گشت (5) 765.


1- - شفاء الغرام 1/ 371.
2- - بحار 46/ 28 ب 3 ح 18 و 46/ 44 ب 3 ح 43؛ الخرائج 2/ 585؛ كشف الغمّة 2/ 111.
3- - ساعِد: بازو. لغت نامه.
4- - مُباشِر: اختياركننده، كسى كه به خودى خود قيام در كارى كند. لغت نامه.
5- - الخرائج 1/ 476 ب 3؛ فرج المهموم/ 254؛ كشف الغمّة 2/ 502 ب 25؛ مستدرك 9/ 328- 327.

ص: 148

و نظير اين مطلب اتّفاق افتاده در زمان قرامطه، كه با دست قائم عليه السلام قرار گرفت (1) 766؛ و مجمل قصّه آن است كه:

در زمان و مكتفى (2) 767 عبّاسى (3) 768، از طايفه قرامطه، ابوسعيد نامى در بحرين خروج كرد، و خانه اى ساخته اسمش را كعبه گذاشت، نزاعى در بين او و مكتفى (4) 769 واقع شد، بعد ساكت شدند، باز مكتفى (5) 770 لشكر بسيار بسر آنها ريخت در حالتى كه قرامطه تا به مكّه آمده بودند، اين دو لشكر در مكّه دعوا كرده لشكر متكفى مغلوب شد، و قرامطه به حكم سردار خودشان، كه ابوطاهر نام داشت، روز ترويه (6) 771 وارد مكّه شدند و اموال حُجّاج را غارت كردند و همه را به قتل رسانيده، از جمله مقتولين، على بن بابويه است كه طواف مى كرد و طواف خود را قطع نكرد، پس او را با شمشير زدند، به زمين افتاد و اين شعر را خواند:

«تَرَى الُمحِبِّينَ صَرْعى في دِيارِهِم كَفِتْيَةِ (7) 772 الْكَهْفِ لا يَدْرُونَ كَم لَبِثُوا»

انتهى (8) 773. حتّى در ميان مسجدالحرام از حُجّاج بسيار خون ريختند و هرچه به دست بود غارت كردند، و تمام خزينه را متصرّف شدند، و جمع كثيرى بى غسل و كفن دفن نمودند، و حجرالاسود را از جاى خود كندند، و مردى او را با عمود زده، چند پاره كردند، و در كعبه را كندند، و شخصى به بام كعبه رفت كه ناودان را بكند، آن شخص افتاده مُرد، و بسيارى از كشتگان را به چاه زمزم ريختند و مابقى را در مسجد بدون غسل و كفن و نماز در زير خاك كردند، و استارِ كعبه (9) 774 را پاره كرده ميان خود قسمت نمودند، و حجر را با خود به بحرين بردند، و حجرالاسود قريب به بيست و دو سال در نزد قرامطه ماند، و در آن مدّت، حُجّاج از براى طواف، اعتبار جاى حجر مى كردند، پس


1- - به ماجراى نقل شده از «ابن قولويه»، ذيل همين قسمت مراجعه شود. م.
2- - عبارت متن «متكفّى». م.
3- - جهت آگاهى بيشتر از مشروح ماجراهاى قرامطه مى توان به اين منابع مراجعه نمود: تاريخ طبرى/ ج 8؛ البداية و النهاية/ ج 11.
4- - عبارت متن «متكفى». م.
5- - عبارت متن «متكفى». م.
6- - تَروِيَة: روز هشتم از ماه ذيحجّه. لغت نامه.
7- - عبارت متن «كثيبة». م.
8- - همچنانكه در متن نيز اشاره شد، اين شعر منسوب به «على بن بابويه» است كه گويند در مسجدالحرام و به دست قرامطه شهيد شد، و در هنگام شهادت آن را سروده است؛ الامامة و التبصرة/ 171؛ ثواب الاعمال/ 300؛ خاتمة المستدرك 3/ 281؛ البداية و النهاية 11/ 182 (بدون ذكر نام، و با عبارت «بعض اهل الحديث»)؛ مجمع البحرين 4/ 268- 267.
9- - استارِ كعبه: پرده هاى آن. لغت نامه.

ص: 149

امير بغداد و عراق، به قرامطه پنجاه هزار دينار فرستاد كه حجر را ردّ نمايد قبول نكردند، آخرالامر به تهديد يا التماسِ مهدى نامى كه در افريقه (1) 775 خروج كرده بود حَجَر را ارسال نمودند، اوّل او را به كوفه بردند و در مسجد كوفه آويختند كه مردم او را ديدند، بعد برداشته، رو به مكّه گذاشتند؛ و گويند كه: چون حجر را از مكّه به بحرين بردند، در زير آن چهل شتر مُرد (بعضى سيصد و بعضى پانصد نيز گفته اند) و چون برگردانيدند، بر يك شتر لاغرى بود كه در زير آن فربه شد (2) 776.

ابوالقاسم جعفر بن محمّد قولويه فرموده كه: قرامطه حجرالاسود را در سال سه صد (3) 777 و سى و هفت هجرى بجاى خود مى بردند و من به بغداد رسيدم، و تمام همّت من مصروف به اين بود كه خود را به مكّه رسانم و واضعِ حجرالاسود را به مكان خود ببينم؛ چه، در كتب معتبره ديده بودم كه معصوم و امام عليه السلام او را بجاى خود نصب مى كند (چنانچه زمان حَجّاج، سيّدِ سجّاد عليه السلام نصب كرده بود)، اتّفاقاً بيمار شدم بيمارىِ صعب (4) 778، چنانچه اميد از خود قطع كردم و دانستم كه به آن مطلب نمى توانم رسيد، شخصى ابن هشام نام را نايب خود كردم و عريضه اى نوشته، مُهر بر او نهادم، و در آن عريضه از مدّت عمر خود پرسيده بودم و اينكه: در اين مرض از دنيا مى روم يا مهلتى هست؟ و به او گفتم كه: جهد كن كه هر كه را بينى كه حجرالاسود را بجاى خود گذاشت، اين رقعه (5) 779 را به او رسانى. ابن هشام گويد كه: چون به مكّه رسيدم ديدم كه خدّام بيت اللَّه الحرام عازمند كه نصب حجر نمايند، مبلغ كلّى به چند نفر از آنها دادم كه من را در آن ساعت آنجا جا دهند؛ و كسى را با من همراه كردند كه از من خبردار باشد و ازدحام خلق را از من دفع كند، ديدم كه هرچند فوج فوج و طبقه طبقه و طايفه طايفه از هر قسمى كه آمدند و خواستند كه حجر را بر جاى خود بگذارند، ديدم كه حجر مى لرزيد و


1- - افريقَه: همان آفريقا يا افريقيّه است. لغت نامه.
2- - شفاء الغرام 1/ 371؛ و با اندكى تغيير در: البداية و النهاية 11/ 252.
3- - سيصد. م.
4- - صَعب: دشوار. لغت نامه.
5- - رُقعَة: نوشته موجز، قطعه كاغذى كه در آن نويسند. لغت نامه.

ص: 150

مضطرب مى شد و هر حيله كه مى كنند قرار نمى گيرد، تا آنكه جوانى گندم گون و خوش روى آمده، حجر را به تنهايى برداشت و بر جاى خود نصب كرده، از ميان خلق بيرون آمد، و به اين سبب صداهاى مردم بلند شد، و من از جاى خود جسته و چشم بر وى دوخته به عقبش رفتم، و از كثرت ازدحام و واهمه اينكه مبادا از من غايب شود، و به سبب دور كردن مردم از خود و برنداشتن چشم از او، نزديك شد كه عقلم زايل شود، پس من عقب او مى رفتم و مردم را از راست و چپ خود دور مى كردم و مى دويدم، مردم خيال مى كردند كه من ديوانه شده ام؛ او به آرام مى رفت و من با دويدن به او نمى رسيدم، چون به جايى رسيد كه غير من او را نمى ديد، ايستاد و فرمود كه: رقعه را بده. دادم، بدون اينكه نگاه كند فرمود: به او بگو كه در اين مرض بر تو خوفى نيست و آنچه از او چاره اى نيست بعد از سى سال خواهد شد. ابن هشام گويد كه: من را گريه گرفت و از دهشت و هيبت او نتوانستم حركت كنم، و زبان از كار رفته، طاقت حرف زدن نداشته تا از نظرم غايب شد. و خبر به ابن قولويه رسانيدم، تا سى سال زنده بود و در سال سى ام وصيّت نموده كفن و قبر خود را مهيّا كرده منتظر بود، تا اينكه بيمار شد، و يارانى كه به عيادتش آمدند گفتند: اميد شفاى تو داريم. گفت: نه چنين است؛ و اين سالى است كه به من وعده شده. پس در همان سال به همان مرض وفات كرد (1) 780.

ايقاظ (2) 781 چنين فرموده اند كه: حجر در اين ازمنه چند پارچه سنگ ماشى رنگ است كه در ركن مشرقى نصب شده، و مابين آن سنگها و اطراف آنها، تماماً از لاك (3) 782 است، و بر اطراف آنها نقره گرفته اند، و آن را در گودى قرار داده اند كه محفوظتر باشد، و در مابين حِجر برآمدگى هست از لاك كه هيچ چيز در آن نيست و عوام آن را حَجَر مى پندارند و مى بوسند و ابتدا و ختم طواف را به آن مى كنند و حجّ خود را مشتبه بلكه


1- - بحار 52/ 58 ب 18 ح 41 و 96/ 226 ب 40 ح 26؛ الخرائج 1/ 475 ب 3؛ فرج المهموم/ 254؛ كشف الغمّة 2/ 502 ب 25.
2- - ايقاظ: بيدار كردن. لغت نامه.
3- - لاك: دارويى است كه به سبب برودت هوا بر شاخ درخت كنار و مانند آن نشيند و منجمد گردد، و آن راكوبيده و پخته، از آن رنگ سُرخى حاصل شود. فرهنگ خيّام/ 387.

ص: 151

باطل مى سازند (بنا به مشهور ميان متأخّرين).

فايدة: ابوخالد كابلى گويد كه: روزى محمّد حنفيّه من را طلب نمود، گفت:

يا اباخالد، مى خواهم تو را به مدينه نزد علي بن الحسين عليهما السلام بفرستم، گفتم: يا بن اميرالمؤمنين عليه السلام اطاعت دارم و بسيار وقت است كه در شوق ملاقات آن حضرت هستم. محمّد حنفيّه گفت: يا اباخالد، سلام من را به او برسان و بگو كه من بعد از حسين بن على عليهما السلام، اكبر اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام و احقّ و اولى به امر امامت هستم، بايد كه اين امر را به من واگذارى، و اگر اين سخن را قبول ندارى، كسى را حاكم ساز تا ميان ما محاكمه نمايد تا اين مناقشه به قطع رسد. پس ابوخالد گويد كه: خدمت سجّاد عليه السلام رسيده احوال را گفتم، فرمود: به عمّم بگو كه امامت به مجرّد طلب و سعى نمودن، ميسّر نمى شود، و اين اراده جز به تأييد الهى حاصل نمى گردد، پدرم اين امر را به حكم الهى و خبر رسول خدا صلى الله عليه و آله به من رجوع داشته، اگر اين سخن را قبول ندارى باش تا به مكّه آيم و با يكديگر پيش حجرالاسود رويم و او را حاكم خود سازيم، به حقيقت هر كدام از ما كه شهادت داد امرِ امامت به او مفوّض باشد. ابوخالد گويد: به مكّه آمدم و اداى رسالت كردم، اندك مدّتى گذشت، آن حضرت عليه السلام بجهت طواف به مكّه آمد و هر دو نزد حجرالاسود آمدند، من هم خدمت ايشان بودم، پس حضرت فرمود: يا عمّ، تو اوّل سؤال كن كه تو انسَبى. محمّد حنفيّه پيش آمده دو ركعت نماز كرد و دست به دعا برداشت و از حجرالاسود طلب شهادت نمود، جوابى نشنيد. بعد از آن سجّاد عليه السلام نزد حجر آمد و دو ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشته خطاب به حجر كرده فرمود:

اى آن سنگى كه خداى تعالى گواه گردانيده تو را بر آن كسى كه به طواف حرم محترم او آيد، به حقّ آن خدايى كه مواثيق بندگان خود را به تو مربوط ساخته و بر تو به وديعت گذاشته، ما را خبر ده كه امامت و وصايت بعد از حسين عليه السلام حقّ كيست؟ حجرالاسود بر خود لرزيد و با زبان عربى فصيح و بليغ تكلّم نمود كه: امامت و وصايت بعد از حسين بن على عليهما السلام حقّ على بن الحسين عليهما السلام است. محمّد حنفيّه پاى مبارك امام عليه السلام را بوسيده، به امامت او مُقِرّ و مُعترِف شد و گفت: يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، امر امامت به حكم

ص: 152

الهى به تو مُفوَّض (1) 783 و مَرجوع (2) 784 است و غير از تو، هر كه باشد، از آن ممنوع است (3) 785؛ انتهى. (فِى الحقيقة (4) 786، مقصود محمّد حنفيّه، اظهار حقيقت و مقام و منزلت آن حضرت بود كه ازاله شُكوك (5) 787 و اوهام (6) 788 مستضعفان ايّام نمايد، چون مرتبه محمّد حنفيّه از آن عالى تر است كه اين توهّم در باره او رود.

الفصلُ الخامِس عَشَر در بيان طواف

بدان كه: شرط است در طواف، طهارت از حدثِ (7) 789 اكبر (8) 790 و اصغر (9) 791، و طهارت بدن و لباس از جميع اقسام نجاسات، و شرط است مَختون (10) 792 بودن، و فرموده اند كه: اگر مختون نباشد و مستطيع شود، واجب است كه ختنه نمايد (هرچند باعث تأخير حجّ آن سال شود)، و شرط است ستر عورتين در حال طواف، و نيتّ، و اينكه: ابتدا به حجرالاسود و اختتام هم در آن نمايد، و اينكه: حِجر اسماعيل را داخل طواف نمايد و طواف را در مابين كعبه و مقام ابراهيم نمايد (يعنى دورىِ طواف كننده از كعبه در حال طواف در همه جوانب، زياده بر دورى مقام از كعبه نباشد)، پس بايد كه ملاحظه تفاوت مقام را تا كعبه نموده، در همه اطراف از آن مقدار نگذارد كه فاصله او بيشتر شود، و در تمامى اشواط (11) 793 بايد خارج از بيت باشد تا جميع اجزاى بدن و هيچ جزيى از اجزاى بدن خود را داخل بيت نكند (و شاذروان (12) 794 داخل بيت است)، و بايد در حين طواف،


1- - مُفَوَّض: سپرده شده، تفويض شده. لغت نامه.
2- - مَرجوع: ارجاع شده. لغت نامه.
3- - با اندكى تغيير در: بحار 46/ 111 ب 7 ح 2؛ المناقب 4/ 147 فصل فى معجزاته.
4- - فِى الحَقيقَة: براستى. لغت نامه.
5- - شُكوك: جمع شَكّ. لغت نامه.
6- - اوهام: جمع وَهم. لغت نامه.
7- - حَدَث: هرچه طهارت تباه كند. لغت نامه.
8- - حَدَثِ اكبَر: آنچه بدان تجديد غسل و تجديد وضو لازم آيد. لغت نامه.
9- - حدَثِ اصغَر: آنچه بدان تجديد وضو لازم آيد. لغت نامه.
10- - مَختون: ختنه كرده شده. لغت نامه.
11- - اشواط: جمع شوط، گردش كردن ها. لغت نامه.
12- - شاذَروان: قسمتى از ديوار بيت الحرام. لغت نامه.

ص: 153

خانه كعبه را به طرف چپ خود دارد بنحوى كه جانب چپ او در هيچ جا از خانه بيرون نيفتد، و همينكه طواف را تمام نمود، واجب است كه در پشت مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز بخواند.

و مستحبّ است در طواف چند چيز:

1- استلام حجرالاسود و بوسيدن آن در هر شوط (ولكن همينكه استلام حجر نمود، به عقب برگردد كه از بناى اصلى خانه بيرون شود (1) 795، و از شاذروان كنار باشد، و نيز مستحبّ است در هر طرف بيت و هر ركنى را كه التزام (2) 796 نمايد، يا ببوسد يا دست بر آن بمالد و بعد از بوسيدن و التزام نمودن، برگردد به عقب تا بناى اصلى خانه داخل طواف نشود، و اين معنى را در همه جا درست ملاحظه كند كه مفسده (3) 797 عظيمه بر ترك آن مرتّب (4) 798 مى شود.

2- در حين طواف پابرهنه باشد.

3- گامها را كوتاه و قدمها را نزديك به هم بگذارد.

4- مشغول ذكر و قلبش خاضع و خاشع باشد.

5- اين دعا را بخواند: «اللّهُمَّ إنّي اسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي يُمْشى بِهِ عَلى طَلَلِ الْماءِ كَما يُمْشى بِهِ عَلى جَدَدِ الْأرْضِ وَ اسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي يَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُكَ وَ اسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي تَهْتَزُّ لَهُ أقْدامُ مَلائِكَتِكَ وَ اسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي دَعاكَ بِهِ مُوسى مِنْ جانِبِ الطُّورِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَ الْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ وَ اسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي غَفَرْتَ بِهِ لِمحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأخَّرَ وَ اتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ أنْ تَفْعَلَ بي كَذا وَ كَذا»، حاجات خود را ذكر كرده از خدا بخواهد (5) 799.


1- - عبارت متن «نشود». م.
2- - التزام: در برگرفتن. لغت نامه.
3- - مفسده: زيات و فساد، هر چيز زيان آور. لغت نامه.
4- - مرتب: ترتيب داده شده. لغت نامه.
5- - كافى 4/ 406 باب الطواف و ح 1؛ التهذيب 5/ 104 ب 9 ح 11؛ وسايل 13/ 333 ب 20 ح 17876؛ مصباح المتهجّد/ 681.

ص: 154

6- وقت رسيدن به ركن يمانى سر را بلند كند بسوى كعبه و اين دعا را بخواند:

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي شَرَّفَكِ وَ عَظَّمَكِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله نَبِيّاً وَ جَعَلَ عَلِيّاً عليه السلام إماماً اللَّهُمَّ اهْدِ لَهُ خِيارَ خَلْقِكَ وَ جَنِّبْهُ شِرارَ خَلْقِكَ» (1) 800.

7- در مابين ركن يمانى و حجرالاسود بگويد: ى رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِى (2) 801 (3) 802.

8- در هر شوط وقتى كه به در خانه كعبه مى رسد، صلوات بفرستد و اين دعا را بخواند: «سائِلُكَ فَقيرُكَ مِسْكينُكَ بِبابكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحَرَمُ حَرَمُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ وَ هذا مَقامُ الْعائِذِ الْمُسْتَجيرِ بِكَ مِنَ النَّارِ فَاعْتِقْني وَ والِدَيَّ وَ أهْلي وَ وُلْدي وَ إخْوانِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنَ النَّارِ يا جَوادُ يا كَريمُ» (4) 803.

9- بعد از رسيدن به حجر اسماعيل و قبل از بلوغ به محاذات ميزاب رحمت، سر را بلند كند و نظر به ميزاب رحمت اندازد و بگويد: «اللَّهُمَّ أدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ أجِرْني مِنَ النَّارِ بِرَحْمَتِكَ وَ عافِني مِنَ السُّقْمِ وَ أوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةَ الْجِنِّ وَ الْإنْسِ وَ شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ» (5) 804.

10- چون از حجر اسماعيل گذشت، اين دعا را بخواند: «يا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ يا ذَا الْجُودِ وَ الْكَرَمِ إنَّ عَمَلي ضَعيفٌ فَضاعِفْهُ لي وَ تَقَبَّلْهُ مِنِّي إنَّكَ أنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ» (6) 805.

11- در شوط هفتم، وقتى كه به مُستَجار رسيد، بايستد و مُستجار را در بغل گيرد، و رو ره او گذارد و اقرار به گناهان و طلب مغفرت كند، و مبالغه كند در دعا براى خود و برادران دينى، و در طلب مغفرت و عفو و سؤال مطالب دنيوى و اخروى الحاح (7) 806 و اصرار كند، و اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ وَ هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ

(8) 807


1- - كافى 4/ 410 باب الطواف ح 19؛ الفقيه 2/ 240 نكت فى حجّ ح 2295؛ التهذيب 5/ 107 ب 9 ح 18؛ وسايل 13/ 315 ب 12 ح 17830.
2- - بقره/ 201.
3- - كافى 4/ 407 باب الطواف ضمن ح 1؛ الفقيه 2/ 533؛ وسايل 13/ 333 ب 20 ضمن ح 17876.
4- - الفقيه 2/ 531 الطواف.
5- - با اندكى تغيير در: كافى 4/ 407 باب الطواف ح 5؛ وسايل 13/ 334 ب 20 ح 17880.
6- - در منابع، بجاى «حِجرِ اسماعيل»، «حَجَر» نقل شده است: كافى 4/ 407 باب الطواف ح 6؛ وسايل 13/ 335 ب 20 ح 17881.
7- - الحاح: زارى كردن و درخواستن و مبالغه كردن در كارى. لغت نامه.
8- مولى عبدالجبار شكوئى - سيدجواد طباطبايى، مصباح الحرمين، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.

ص: 155

مِنَ النَّارِ اللَّهُمَّ مِنْ قِبَلِكَ الرَّوْحُ وَ الْفَرَجُ وَ الْعافِيَةُ اللَّهُمَّ إنَّ عَمَلي ضَعيفٌ فَضاعِفْهُ لي وَ اغْفِرْ لي مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي وَ خَفِيَ عَلى خَلْقِكَ اسْتَجيرُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ» (1) 808. و بگويد: «اللَّهُمَّ انَ عِنْدي أفْواجاً مِنَ ذُنُوبٍ وَ أفْواجاً مِنْ خَطايا وَ عِنْدَكَ أفْواجٌ مِنَ رَحْمَةٍ وَ أفْواجٌ مِنْ مَغْفِرَةٍ يا مَن اسْتَجابَ لأبْغَضِ خَلْقِهِ الَيْهِ إذْ قالَ أنْظِرْني إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ اسْتَجِبْ لي»، پس حاجات خود را طلبيده، دعا بسيار كند (2) 809.

12- ركن يمانى را در بغل گيرد، و مستحب است وقت رسيدن به آن ركن، دست بردارد و بگويد: «يا اللَّهُ يا وَلِيَّ الْعافِيَةِ وَ يا خالِقَ الْعافِيَةِ وَ رازِقَ الْعافِيَةِ وَ الْمُنْعِمَ بِالْعافِيَةِ وَ الْمَنّانَ بِالْعافِيَةِ وَ الْمُتَفَضِّلَ بِالْعافِيِةِ عَلَيَّ وَ عَلى جَميعِ خَلْقِكَ رَحْمنَ الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ رَحيمَهُما صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنَا الْعافِيَةَ وَ دَوامَ الْعافِيَةِ وَ تَمامَ الْعافِيَةِ وَ شُكْرَ الْعافِيَةِ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ» (3) 810.

13- به هر ركن كه رسد در تمامى اشواط دست بر آن بمالد و بر روى خود بكشد.

14- در طواف ميانه رو باشد، نه آهسته و نه با سرعت، خصوصاً در چهار شوط اخير.

15- بعد از طواف و نماز او، مستحبّ است كه نزد چاه زمزم رفته، با دَلو (4) 811 آب كشيده، قدرى از آن بخورد و قدرى بر سر و پشت و شكم خود بريزد و دعايش را بخواند، و آن دعا اين است: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَ رِزْقاً واسِعاً وَ شِفاءً مِنْ كُلِّ داءٍ وَ سُقْمٍ» (5) 812.

موعظة: چون شروع به طواف نمايد، دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجا مملوّ سازد، و بداند كه در حال طواف، شبيه است به ملائكه مقرّبين كه پيوسته در حول


1- - با تغييراتى در: كافى 4/ 410 باب الملتزم ح 3 و 5؛ الفقيه 2/ 533 الوقوف بالمستجار؛ التهذيب 5/ 104 ب 9 ضمن ح 11؛ وسايل 13/ 347 ب 26 ح 17917.
2- - مستدرك 9/ 393 ب 19 ح 11156- 3؛ بحار 96/ 196 ب 35 ح 9؛ تفسيرعياشى 2/ 241 من سورةالجر ح 12.
3- - وسايل 13/ 335 ب 20 ح 17882؛ بحار 96/ 195 ب 35 ح 4؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 2/ 16 ب 30 ح 37.
4- - دَلْوْ: آوند آب كش، ظرفى بيشتر از پوست و گاهى فلز براى كشيدن آب از چاه و غيره. لغت نامه.
5- - كافى 4/ 430 باب استلام ح 2؛ التهذيب 5/ 144 ب 10 ح 2؛ وسايل 13/ 473 ب 2 ح 18239.

ص: 156

عرش اعظم طواف مى نمايند، و بداند كه مقصود كلّى، طوافِ دل است بياد خداى خانه؛ پس ابتدا و ختم طواف را بياد او كند و چنانچه گفته اند اين است سرّ اختيار طرف چپ به طرف راست؛ چون در طرف چپ است قلب و دل انسان، كه سلطان اعضاى بدن و منشأ تمام احكام و اختيارات مكلّف است كه در ملك بدن بعمل مى آيد، پس روح طواف و حقيقت آن، طواف دل است در حضرت ربوبيّت؛ و خانه، مثال ظاهرى است در عالم جسمانى، و خانه در عالم ملك و شهادت، نمونه اى است از حضرت ربوبيّت در عالم غيب و ملكوت، و آنچه از روايات رسيده كه بيت المعمور در آسمان در مقابل خانه كعبه است، و طواف ملائكه بر آن چون طواف بنى آدم است بر كعبه، دور نيست كه اشاره به اين مشابهت باشد، و چون رتبه اكثر نوع انسان از طواف خانه اصلى قاصر است، امر شد به اينكه متشبّه به ايشان شوند، و در طواف خانه كعبه: فَإنَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ (يعنى: هر كه خود را شبيه به قومى كند از ايشان محسوب است)؛ مصرع: پريشان نيستى مى گو پريشان.

ثواب: زمانى كه حاجّ داخل مكّه شد با تواضع، و زمانى كه داخل مسجدالحرام شد و قدمها را كوچك برداشت مثل آدم خائف و ترسان، پس به همين حالت طواف خانه خدا كرد و دو ركعت نمازش را خواند، مى نويسد خداوند عالم از براى او هفتاد هزار حسنه، و محو مى كند از او هفتاد هزار سيّئه، و بلند كند از براى او هفتاد هزار درجه، و شفاعتش را قبول مى فرمايد در هفتاد هزار حاجت، و به منزله آن باشد كه هفتاد (1) هزار غلام آزاد كرده است كه قيمت هر يك از آنها ده هزار درهم باشد813.

أيضاً وارد شده: كسى كه كعبه را يك دفعه طواف كند، مى نويسد خلّاق عالم از براى او هزار حسنه و محو مى كند از او هزار سيّئه، و غرس مى كند بجهت او هزار درخت در بهشت، و مى نويسد از براى او ثواب آزاد كردن هزار بنده و مى گشايد بر روى او در روز قيامت هشت در بهشت را، و مى فرمايد كه: داخل شو از كدام در كه خواهى. و در


1- - كافى 4/ 411 باب فضل الطواف ح 1؛ الفقيه 2/ 206 باب فضائل الحجّ ح 2151؛ وسايل 11/ 121 ب 43 ح 14407؛ بحار 96/ 9 ب 2 ح 22؛ ثواب الاعمال/ 49؛ المحاسن 1/ 64 ثواب الطواف ح 117؛ المقعنعة/ 388 ب 3.

ص: 157

ذيل همين حديث است كه: قضاىِ حاجت يك مؤمن افضل است نزد خداوند عالم از ده مرتبه طواف كردن (1) 814.

أيضاً رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: چون حاجّ هفت بار طواف خانه خدا كند، او را مى باشد بجهت اين طواف نزد خدا عهدى و ذكرى، كه حيا مى نمايد از او خداوند او كه عذاب نمايد او را بعد از آن، و چون نزد مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز خواند، بنويسد براى او دو هزار ركعت مقبوله (2) 815.

أيضاً حضرت صادق عليه السلام فرموده: بدرستى كه خداوند عالم را در اطراف كعبه صد و بيست رحمت است: شصت رحمت از آنها بجهت طواف كنندگان او، چهل از براى نماز خوانندگان، و بيست رحمت از براى نظر كنندگان بسوى كعبه (3) 816.

تعليل: به سند معتبر از سيّدِ سجّاد عليه السلام منقول است كه آن حضرت فرمود كه: از پدرم پرسيدم كه به چه سبب طواف خانه كعبه هفت شوط مقرّر شده؟ فرمود: چون خدا به ملائكه فرمود كه در زمين خليفه اى قرار مى دهم، و ايشان ردّ كردند و بر خدا گفتند: آيا خلق مى كنى در زمين كسى را كه افساد كند و خونها ريزد؟ خدا فرمود كه: من مى دانم آنچه شما نمى دانيد. پس خداوند عالم ايشان را محجوب گردانيد از نور خود هفت هزار سال، پس هفت هزار سال پناه به عرش بردند، پس خدا رحم كرد بر ايشان و توبه ايشان را قبول فرمود، و از براى آنها خلق كرد بيت المعمور را كه در آسمان چهارم است، و آن را مرجع و مأمن اهل آسمان گردانيد، و خانه كعبه را در زير بيت المعمور آفريد و آن را مرجع و محلّ ثواب و ايمنى اهل زمين گردانيد، پس به اين سبب هفت شوط طواف بندگان واجب شد، و بجاى هر هزار سال طواف ملائكه، يك شوط بر بنى آدم واجب


1- - وسايل 13/ 304 ب 4 ح 17807؛ بحار 71/ 303 ب 20 ح 46؛ ثواب الاعمال/ 49 ثواب الحجّ.
2- - الفقيه 2/ 202 باب فضائل الحجّ ضمن ح 2138؛ بحار 96/ 3 ب 2 ضمن ح 3؛ امالى صدوق/ 549 س 51 ضمن ح 22؛ الخرائج 2/ 514 ضمن حديث آخرصفحه.
3- - كافى 4/ 240 باب فضل النظر ح 2؛ الفقيه 2/ 207 باب فضائل الحج ح 2153؛ وسايل 13/ 263 ب 29 ح 17700؛ بحار 96/ 61 ب 5 ح 30 ثواب الاعمال/ 48 ثواب الحجّ.

ص: 158

شد (1) 817.

تذييل (2) 818: بعضى از علما مى فرمايند كه: مراد از نور خدا، يا انوار معرفت او است (يعنى ملائكه محروم شدند از آن معارف كه پيشتر (3) 819 به ايشان فايز مى شد)، يا مراد انوار عظمت و جلال او است كه در عرش و حَجب (4) 820 مى باشد.

بيان: بدان كه: عدد اشواط طواف، از قديم الايّام، به همين وضع بود (چنانچه در حجّ آدم عليه السلام و ابراهيم عليه السلام گذشت) تا زمان جاهليّت؛ و در آن زمان، نزد قريش عدد مَلحوظ (5) 821 نبود و گم كرده بودند، لكن تجديد و احياء آن نمود عبدالمطّلب جدّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و واداشت ايشان را به هفت مرتبه شوط كردن در هر طواف.

فِى الجاهليّة: در زمان جاهليّت، رسم ايشان چنين بود كه هر كس داخل مى شد به مكّه و طواف مى كرد خانه خدا را، يا بايد لباس از اهل مكّه عاريه بگيرد، يا كرايه كند و بعد از طواف به صاحبش ردّ نمايد، و يا اگر با لباس خود طواف مى كرد، بايد بعد از طواف آن لباس را در راه خدا تصدّق بدهد، و اگر كسى از عرب مى آمد به مكّه كه مصاحبى از اهل مكّه نداشت كه از او عاريه بگيرد، يا پول نداشت كه كرايه نمايد، نمى گذاشتند كه به دور كعبه طواف كند مگر عريان؛ زيرا كه مى گفتند كه جامه هاى ايشان لباسى است كه در او گناه كرده اند و با آن جامه ها نمى بايد كه طواف كنند، و اگر مصاحبى از اهل حرم داشتند جامه خود را مى انداختند و در جامه مصاحب خود طواف مى كردند.


1- - بحار 11/ 110 ب 1 ح 25؛ و در منابع ديگرى از جمله منابع ذيل، اين حديث بصورت سؤال ابوحمزه از امام سجّادعليه السلام نقل شده است: وسايل 13/ 331 ب 19 ح 17874؛ بحار 55/ 58 ب 7 ح 4 و 96/ 201 ب 36 ح 26.
2- - تَذييل: نوشتن در ذيل صفحه علاوه بر آنچه در آن هست. لغت نامه.
3- - عبارت متن «بيشتر». م.
4- - حَجب: منع، حجاب. لغت نامه.
5- - مَلحوظ: مورد التفات و توجه قرار دادن. لغت نامه.

ص: 159

چنين نوشته اند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله قبل از بعثت، مصاحبى بنام عيّاض بن جماز مجاشعى (1) 822 داشت، و عيّاض مردى بود عظيم الشأن در ميان قوم خود، و قاضى اهل عكاظه بود در زمان جاهليّت. پس چون عياض داخل مكّه مى شد، جامه هاى خود را مى انداخت و لباسهاى طاهر حضرت را مى پوشيد و طواف مى كرد، و چون از طواف فارغ مى شد به حضرت پس مى داد. همينكه آن حضرت مبعوث گرديد، عيّاض هديه از براى آن حضرت آورد، حضرت قبول نكرد و فرمود كه: اگر مسلمان شوى هديه تو را قبول مى كنم زيرا كه حقّ تعالى براى من نخواسته است عطاى مشركان را. پس عيّاض مسلمان شد و اسلامش نيكو گرديد، پس هديه براى حضرت آورد و حضرت صلى الله عليه و آله هديه اش را قبول فرمود (2) 823.

عكاظه نام بازارى است ميان مكّه و طائف (3) 824، كه در هر سال يك ماه آنجا بيع و شرى (4) 825 مى كردند در ايّام جاهليّت؛ از اوّل ماه ذى القعده بازار گشاده مى شد، و همه اوقات از اطراف، قبايل و اكابر و اشراف قريش مى آمدند، در آن بازار خيمه ها از پوست مى زدند و بر هم فخريّه مى كردند، و اشعار خود را مى خواندند، و چيزهاى خوب و پر قيمت را در آن بازار مى فروختند، و هر قسم متاع از آنجا به اطراف مى رفت، بعد از اسلام، كم كم همان بازار موقوف شد، و اكثر متاعى كه آنجا مى فروختند پوست بود (چنانچه امير عليه السلام خطاب مى فرمايد به كوفه:

«كأ نّي بِكِ يا كوفةُ تُمَدّينَ مَدَّ الأَديمِ العُكاظِيّ» (5) 826،

يعنى: گويا مى بينم كه تو اى كوفه منبسط و كشيده و بزرگ خواهى شد مثل پوست عكاظه كه از بس كه خوب دبّاغى كرده اند و نرم شده، هر قدر بكشند پهن مى شود. پس، حضرت خبر مى دهد از آبهاى كوفه).

خلاصه همين رسم و عادت استعاره لباس از براى طواف در ميان ايشان باقى بود تا سال هشتم هجرى كه در همان سال، پيغمبر صلى الله عليه و آله مكّه را فتح نموده، اهل مكّه را مسخّر فرمود، و در ظاهر، تمام اهل مكّه و قريش اسلام اختيار نمودند، و ميان آنها مقرّر فرمود


1- - در كتاب كافى، نام اين شخص «عياض بن حمار» نقل شده است. م.
2- - كافى 5/ 142 باب الهدية ح 3.
3- - اين بازار بيشتر مشهور به «عُكاظ» است و در اغلب منابع با «عُكاظ» از آن ياد شده است. م.
4- - بيع و شرى: خريد و فروش، داد و ستد. م.
5- - نهج البلاغه/ 86 خ 47؛ شرح نهج 3/ 197؛ مستدرك 10/ 203 ب 12 ح 11854- 6؛ بحار 57/ 209 ب 36 ح 12.

ص: 160

احكام شريعت خود را ولكن مشركين را از دخول حرم و حجّ نمودن و طواف كردن مانع نشدند.

چون رسم زمان جاهليّت در طواف همان بود كه شنيدى، زنى از عرب كه خيلى جميله (1) 827 بود وارد شد به مكّه براى طواف، و لباس خواست، از براى او ممكن نشد، نه به طريق عاريه و نه كرايه، و يك لباس هم بيش نداشت، لهذا لابدّ (2) 828 شده، خواست كه با لباس خود طواف كند مانع شدند، گفتند: اگر با لباس خود طواف كنى، حكماً بايد لباست را در مكّه تصدّق (3) 829 كرده عريان بروى. پس، لاعلاج مانده، عريان شد، همينكه خواست طواف كند مردم جمع شدند به تماشاى او؛ يك دست پيش خود و دست ديگر به پس خود گذاشته طواف كرد، اين كيفيّت را حُجّاج، حين مراجعت در مدينه، به عرض رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانيدند، حضرت از اين عمل مشركين طبعش خيلى مشمئزّ (4) 830 شد، و غيرتش قبول نكرد كه در حرم خدا چنين رسوايى و افتضاح شود لذا در روز اوّل ذى الحجّه سال نهم هجرت كه سوره برائت نازل شد، پس، اين آيات را به ابى بكر، بعد به امير عليه السلام داده، روانه مكّه نمود كه در موسم حجّ در منى در مجمع خلق اين آيه را به آواز بلند بخواند؛ پس خلّاق عالم به وسيله همين آيات نهى فرمود مشركين را از داخل شدن به مسجدالحرام (5) 831.

فضيحت (6) 832: مروى است كه بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، زنى در مسجدالحرام طواف مى كرد، و عقب او مردى طواف مى كرد، پس زن بازوى خود را از زير لباس بيرون كرد، همان مرد سبقت نموده دست خود را به بازوى آن زن گذاشت، پس خلّاق احديّت بچسبانيد دست آن مرد را به بازوى آن زن، تا اينكه طواف را قطع كردند، مخلوقات ازدحام كرده از حال ايشان مطّلع شدند و امير مكّه را خبردار نمودند، پس امير آمده،


1- - جَميلَة: مؤنث جميل، خوب صورت نيكوسيرت. لغت نامه.
2- - لابُدّ: لامحاله، ناچار. لغت نامه.
3- - تَصَدُّق: صدقه دادن. لغت نامه.
4- - مُشمَئِزّ: ناخوشدل، كارِه. لغت نامه.
5- - بحار 35/ 291 ب 9 ح 7؛ تفسيرقمى 1/ 281 سورةالتوبة.
6- - فَضيحَة: رسوايى. لغت نامه.

ص: 161

تمام علما را جمع كرد و ايشان حكم نمودند به بريدن دست مرد بجهت اينكه او گذاشته دست خود را روى دست زن؛ امير مكّه گفت: آيا اينجا احدى از اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله هست؟ گفتند: حسين بن على عليهما السلام امشب آمده. پس، كسى را فرستادند (1) 833 عقب حضرت، چون آن بزرگوار حاضر شده احوال را خبر دادند، آن حضرت استقبال قبله نموده دست به درگاه الهى برداشت و دعا كرد، بعد آمد نزد آن زن، تا اينكه دست آن مرد را از بازوى آن زن خلاص فرمود (2) 834.

نصيحت: بدان كه: براى حاجّ و طواف كننده، واجب و لازم است كه از كار و محلّ خود غفلت نكند، و عمل را كه مى كند در نظرش بى وقع (3) 835 نسازد، و با اعتقاد حقيقى و حفظ شئونات خود وظايف حجّ را كماكان به عمل آورد، و در كار و بارش سست نبوده (4) 836، به چشم لُعبت (5) 837 نگاه نكند، و ملتفت اين باشد كه در معنى، اين هم به سبب بدكارى و بدرفتارى از زمره حجّ كنندگانِ باكمال و حقيقى بيرون مى باشد اگر لازمه مراسم بندگى را به عمل نياورد، و مرفوع شدن بعضى از عذاب دنيوى مثل مسخ شدن و غيرذلك از امّت مرحومه را وسيله جسارت و بى ادبى خود ساخته، در محضر مقدّس كبريايى، آنچه لايق آنجا نيست به عمل نياورد، زيرا كه هرچند در صورت بعضى ابتلا و مسخ و غيرذلك نيست لكن در معنى همان است كه هست؛ چنانچه ابوبصير گويد كه:

سالى با امام جعفر صادق عليه السلام در طواف بوديم، او را گفتم: يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، خدا اين خلق را مى آمرزد؟ فرمود: يا ابابصير، بدرستى كه بيشترى كه تو مى بينى كلب و خنزيرند! گفتم: ايشان را به من بنما. پس آن حضرت سخنى فرموده و دست به چشم من كشيد، پس اكثر ايشان را چنانچه فرموده بود ديدم، گفتم ديگر بار چشم من به من ردّ (6) 838 كن، ردّ كرد، ايشان را ديدم در حالتى كه اوّل بودند، بعد از آن فرمود كه: كسانى كه از


1- - عبارت متن «... پس كس فرستاند ...». م.
2- - التهذيب 5/ 470 ب 26 ح 293؛ وسايل 13/ 227 ب 14 ح 17613؛ بحار 44/ 183 ب 25 ح 10؛ المناقب 4/ 51 فصل فى معجزاته.
3- - بى وَقَع: بى قدر، بى منزلت. م.
4- - عبارت متن «بوده». م.
5- - لُعبَة: بازى، بازيچه. لغت نامه.
6- - رَدّ: بازگردانيدن، برگردانيدن. ل. د.

ص: 162

روى ادب و اعتقاد حجّ مى كنند، در بهشت شادمان باشند، و آنها را در طبقه هاى دوزخ مى طلبند، نمى يابند، به خدا قسم كه در آنجا نيابند سه كس را، نه و اللَّه! دو كس را، لا و اللَّه! يك كس را (1) 839.

تكملة (2) 840: مستحبّ است كه بعد از فراغ از حجّ، طواف كند بعوض اقربا و اهل بلاد خود و از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام، چنانچه تفصيلش در طواف وداع ذكر خواهد شد.

الفصلُ السَّادِس عَشَر در اركان كعبه

بدان كه: اركان (3) 841 كعبه چهار است: ركن يمانى و عراقى و شامى و مغربى؛ ترتيب و كيفيّت اتّفاق اينها بدين وضع است كه اوّل ركن حجرالاسود، كه عبارت باشد از ركن عراقى و در سمت مشرق واقع است. بعد از آن، چون طواف كننده جانب چپ خود را به بيت اللَّه ملازم ساخته رو به طرف شمال حركت مى كند، مى رسد به ركن شامى كه در جهت شمال واقع شده، از آنجا مى آيد به همين منوال بر ركن مغربى، و از آنجا گذشته مى رسد به ركن يمانى كه واقع است درمقابل ركن شامى مورّباً (4) 842، و از آنجا باز مى آيد بجهت اتمام شوط بر ركن حجرالاسود، و اين دو ركن، يعنى ركن يمانى و حجرالاسود را يمينِ بيت، و دو ركن ديگر را يسارِ بيت گويند؛ چنانچه بريد عجلى گويد كه: سؤال كردم از حضرت صادق عليه السلام كه چرا طواف كنندگان، استلامِ (5) 843 حجر و ركن يمانى مى نمايند نه اينكه آن دو ركن ديگر را؟ فرمود كه: حجرالاسود و ركن يمانى، در طرف يمينِ عرش واقع شده و خدا امر فرموده كه استلام كنند آن ركنها را كه در يمين عرشند.


1- - بحار 47/ 79 ب 5 ح 58 و 65/ 118 ب 18 ح 44؛ بصائرالدرجات/ 270 ب 3 ح 4؛ دلائل الامامة/ 134 ذكرمعجزاته.
2- - تَكمِلَة: تمام گردانيدن و نيكوكردن. لغت نامه.
3- - ارْكان: جمع رُكن، پايه ها. لغت نامه.
4- - مُوَرَّب: خط كج و مايل، اريب. لغت نامه.
5- - استِلام: بسودن، لمس؛ استلام حَجَر: بسودن حجَراسود را (به لب) يا به دست. لغت نامه.

ص: 163

عرض كردم كه: چرا مقام ابراهيم در يسار بيت واقع شده؟ فرمود: بجهت اينكه براى ابراهيم عليه السلام مقامى هست در روز قيامت، و بجهت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هم مقامى است، پس مقام رسول خدا صلى الله عليه و آله در يمين عرش است و مقام ابراهيم عليه السلام در يسار عرش؛ پس مقام ابراهيم عليه السلام در مقام او است كه در قيامت است، و عرش خداوند اقبال كننده (1) 844 است نه ادبار كننده ... الحديث (2) 845.

فايدة: بدان كه: محلّ اجابت توبه آدم عليه السلام نزد حجرالاسود است؛ و آن مكانى است گرامى و آن را حطيم گويند، و در تحديدش (3) 846 از امام رضا عليه السلام پرسيدند فرمود: آن عبارتست از ميان حجرالاسود و باب كعبه. و فرمود كه: اگر تو را ميسّر شود، همه نمازهاى فريضه و مندوبه را نزد حطيم بخوان كه آن، بهترين بقعه اى است بر روى زمين، و بعد از آن، نماز در حِجر افضل است (4) 847.

و سبب حطيم ناميده شدن آنجا از چند وجه است:

1- اينكه مردم براى دعا كردن به آنجا مى روند و حَطم (5) 848 يكديگر مى كنند به ملاحظه قبول شدن توبه آدم عليه السلام در آن مكان.

2- بجهت اينكه هر كه در آنجا قسم بخورد، تعجيل مى باشد در عقوبتِ (6) 849 آن، و انحطام (7) 850 و انكسار (8) 851 بهم مى رساند.

3- بجهت اينكه ديوارش شكسته و در تعمير، با بناى بيت مساوى نشده، و بنا در خارج بيت مانده.


1- - اقبال: روى به چيزى آوردن، نقيض ادبار. لغت نامه.
2- - بحار 7/ 339 ب 17 ح 34 و 57/ 10 ب 29 ذيل ح 11؛ و با اندكى تغيير در: وسايل 13/ 340 ب 22 ح 17897؛ بحار 96/ 222 ب 40 ح 16؛ علل الشرائع 2/ 428 ب 163 ح 1.
3- - تَحديد خانه و زمين: حدودِ آن را تعيين كردن. لغت نامه.
4- - مستدرك 3/ 422 ب 42 ح 3916- 1؛ بحار 96/ 230 ب 41 ح 4؛ فقه الرضا عليه السلام/ 222 ب 31.
5- - معناى «حَطم»، توسط مؤلف كتاب در سطرهاى زيرين شرح داده شده است. م.
6- - عُقوبَت: شنكنج و عذاب و جزاى كار بد و گناه. لغت نامه.
7- - انحِطام: شكسته گرديدن، شكسته شدن. لغت نامه.
8- - انكِسار: شكسته شدن، شكستگى. لغت نامه.

ص: 164

4- تسميه شدن حجرالاسود با ركن حطيم، از موضوعات جاهليّت است كه عادت ايشان چنين بود وقتى كه با يكديگر تحالف (1) 852 مى كردند و حطم مى كردند؛ يعنى مى انداختند نملين يا تازيانه يا قوسى بسوى حجرالاسود، و اين كار قبيح را علامتِ محكم كردن قسمهاى خود قرار داده بودند.

منقول است كه: سالى هشام بن عبدالملك در حجّ بود، و بجهت ازدحامِ (2) 853 ناس، هر چند سعى نمود كه استلام حَجَر نمايد ممكن نشد. همينكه حضرت سجّاد عليه السلام آمد، مخلوقات از حجَر دست برداشته به آن حضرت راه دادند تا اينكه استلام نمود، و نماند در نزد حجرالاسود كسى غير از آن حضرت (كه بجهت احترام، همه كنار شدند)، پس هشام اين را ديده به غضب آمد و گفت: كيست اين مرد كه اين قدر احترامش نمودند؟

پس فرزدقِ شاعر از ميان مردم نزديك آمده، باب محبّت را با زبان خود گشوده گفت:

هذَا الَّذي تَعْرِفُ الْبَطحاءُ وَطْأتَهُ وَ البَيتُ يَعرِفُهُ وَ الحِلُّ وَ الْحَرَمُ

هذَا ابْنُ خَيرِ عِبادِ اللَّهِ كُلِّهِمُ هذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطّاهِرُ العَلَمُ

يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرفانُ راحَتِهِ رُكْنُ الحَطيمِ إذا ما جاءَ يَسْتَلِمُ (3) 854

تبصرة: بعضى از علما فرموده اند كه: سزاوار است تصوّر اينكه بدرستى كه بيت اللَّه در مقابل عرش است در دنيا و آخرت، و بيت به منزله مردى است كه رويش به مردم باشد، و روى بيت، آن طرفى است كه در كعبه است، و در، واقع شده ميان حجرالاسود و ركن شامى؛ پس زمانى كه انسان از طرف در رو به بيت كند، مقام ابراهيم و ركن شامى بر يمين او واقع شود، و حجرالاسود و ركن يمانى در يسار او. پس زمانى كه فرض شود بيت، انسانِ مواجه، اين نسبت برعكس مى شود، پس يمينِ او، يسار ما، و يسارِ او، يمين


1- - تَحالُف: با هم عهد و پيمان بستن. لغت نامه.
2- - ازدِحام: انبوهى كردن بر، هجوم و انبوهى كردن. لغت نامه.
3- - اين حكايت با تغييراتى در منابع بسيارى نقل شده است كه به نزديكترين آنها به نقل اين كتاب اشاره مى گردد: بحار 46/ 124 ب 8 ح 17؛ الاختصاص/ 191؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 244؛ رجال الكشى/ 129 ح 207؛ روضةالواعظين 1/ 199؛ كشف الغمّة 2/ 79؛ المناقب 4/ 169 فصل فى سيادته عليه السلام.

ص: 165

ما باشد؛ و امام عليه السلام فرموده است كه: عرش خدا اقبال كننده است (1) 855؛ پس، از اين حديث معلوم شد كه افضل اركان، ركن حجر و ركن يمانى است.

و مروى است كه: ركن يمانى درى است از درهاى بهشت؛ نبسته است او را حقّ تعالى از زمانى كه گشاده است (2) 856. و در روايت ديگر صادق عليه السلام فرموده كه: ركن يمانى، درِ ما است به بهشت، كه از او داخل جنّت مى شويم (3) 857. و در روايت ديگر، أبي أسامة گويد كه: با حضرت صادق عليه السلام طواف مى كرديم، آن حضرت چون به حجرالاسود مى رسيد او را استلام و بوسه مى كرد، ولكن ركن يمانى را بغل مى كرد، عرض كردم: فداى تو شوم! حجر را با دست مسح كرده وليكن يمانى را بغل مى گيرى؟ فرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: هيچ وقت به ركن يمانى نيامدم مگر اينكه ديدم كه جبرئيل بر من سبقت كرده آن را بغل كرد (4) 858.

و أيضاً ابوالفرج سندى گويد كه: با حضرت صادق عليه السلام طواف مى كردم، حضرت فرمود: حرمت كدام يكى از اركان كعبه بزرگتر است؟ گفتم: فدايت شوم! تو اعلمى به اين از من! پس دوباره سؤال فرمود، عرض كردم: درون كعبه، پس حضرت فرمود: ركن يمانى در بابى واقع شده از ابواب جنّت كه همان باب مفتوح است به دوستان و محبّان آل محمّد صلى الله عليه و آله و مسدود است از غيرشان، و هيچ مؤمنى نمى شود كه آنجا دعا كند مگر آنكه دعايش صعود مى نمايد تا اينكه مى رسد به عرش الهى، و نمى باشد مابين دعاى او و خلّاق احديّت حجاب و حايلى (5) 859.


1- - به اين منابع مراجعه شود: بحار 7/ 339 ب 17 ح 34 و 57/ 10 ب 29 ذيل ح 11؛ و با اندكى تغيير در: وسايل 13/ 340 ب 22 ح 17897؛ بحار 96/ 222 ب 40 ح 16؛ علل الشرائع 2/ 428 ب 163 ح 1.
2- - كافى 4/ 409 باب الطواف ح 13؛ وسايل 13/ 342 ب 23 ح 17903.
3- - كافى 4/ 409 باب الطواف ح 13؛ الفقيه 2/ 208 باب فضائل الحج ح 2160؛ وسايل 13/ 339 ب 22 ح 17891.
4- - كافى 4/ 409 باب الطواف ح 10؛ وسايل 13/ 338 ب 22 ح 17888.
5- - كافى 4/ 409 باب الطواف ح 15؛ التهذيب 5/ 106 ب 9 ح 16؛ وسايل 13/ 342 ب 23 ح 17905.

ص: 166

ابن سنان گويد كه: حضرت رضا عليه السلام فرمود كه: جميع بادها كه در دنيا مى وزد، آنها بيرون مى آيد از ركن شامى (1) 860. و در روايت ديگر، عَرْزَمى گويد كه: در حِجر اسماعيل (2) 861، در زير ميزاب (3) 862 رحمت، خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم و مردى با يك مرد ديگر مخاصمه مى كرد، يكى از آنها به ديگرى مى گفت: و اللَّه تو نمى دانى كه از كجا مى وزد بادها، چون اصرار در سؤال كرد و از آن مرد جوابى نشد، پس حضرت رو به سائل كرده فرمود: آيا تو مى دانى كه باد از كجا مى وزد؟ گفت: نمى دانم، ولكن از مردم، مختلف و جور بِجور مى شنوم، عَرزَمى گويد: من از آن حضرت سؤال كردم، فرمود: بدرستى كه باد محبوس است در زير ركن شامى، پس زمانى كه خدا بخواهد كه آن باد را فرستد، بيرون مى آورد او را و مى گرداند او را صبا و يا دبور و يا جنوب و يا شمال. و فرمود: از علامت اين است اينكه مى بينى اين ركن را هميشه حركت كننده و در زمستان و تابستان و در شب و روز (4) 863.

بيان: فرمايش اينكه «باد محبوس است در تحت ركن شامى»، محتمل است كه كنايه باشد از قيام ملائكه كه موكّل است بر بادها، در همان ركن در زمان حركت دادن باد؛ چنانچه اين مضمون در اخبار ديگر وارد شده كه چهار نفر ملك موكّلند به چهار قسم باد؛ و وقتى كه اراده خداوندى بر وزيدن هر كدام از آن بادها شد، آن ملكها مى آيند بر ركن شامى و آنجا بر بالهاى خود حركت مى دهند و اسماء اين ملكها، همان اسماء بادها است: صَبا (5) 864 و دَبور (6) 865 و جنوب و شمال؛ و شايد كه مراد از «حركت ركن شامى» همان حركت استارِ (7) 866 آن ركن باشد دائماً.


1- - بحار 54/ 64 تحقيق فى دفع شبهة ح 38 و 96/ 57 ب 5 ح 11؛ علل الشرائع 2/ 396 ب 134 ح 1.
2- - حجر اسماعيل: گرداگرد كعبه اندرون حطيم از سوى شمال، مصطبه اى را گويند كه ديوارى بر آن محيط به دور ركن عراقى شامى، و گويند قبر هاجر مادر اسماعيل بدانجاست. لغت نامه.
3- - ميزاب: آبريز و ناودان و آبگذر و آبراهه. لغت نامه.
4- - كافى 8/ 271 ح 401؛ بحار 57/ 8 ب 29 ح 7؛ علل الشرائع 2/ 448 ب 200 ح 1؛ معانى الاخبار/ 384 باب نوادر المعانى ح 16.
5- - صبا: باد مشرق. لغت نامه.
6- - دَبور: خلاف صبا، باد مغرب. لغت نامه.
7- - استار: پرده ها. لغت نامه.

ص: 167

فايدة: به سند معتبر وارد شده كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله در طواف به ركن غربى (1) 867 رسيد از آن گذشت، آن ركن به سخن آمده و گفت: يا رسول اللَّه، آيا من ركنى از اركان خانه خداى تو نيستم؟ چرا دست مبارك خود را به من نمى رسانى؟ پس حضرت نزد آن ركن رفت و فرمود كه: سلام بر تو باد، ساكت شو كه تو را متروك نخواهم كرد (2) 868.

و مفسّرين از روى اخبار فرموده اند كه: اگر باران از ناحيه يمانى آيد فراخى و ارزانى در جانب يمن پيدا شود، و اگر از طرف ركن شامى آيد فراخى در شام پيدا شود، و زمانى كه تمام بيت را فراگرفت فراخى در جميع بُلدان (3) 869 شود.

تكميل: بدان كه تقسيم اركان اربعه بيت اللَّه به مذاهب اربعه در تاريخ سيصد سال بعد از تاريخ وفات نبوى و در زمان سلطنت خلفاى عبّاسيّه شده؛ نه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله و نه خلفاى راشدين و نه ائمّه اربعه (4) 870 حكم به اين تقسيم نموده اند، و نه توصيه و سفارش به امّت كرده اند اين جور صلاح بينى (5) 871 را؛ و اين از باب كُلٌّ يَجُرُّ النّارَ إلى قُرصَتِهِ (6) 872 مى باشد (و اين، ضرب المثل است در عرب كه «هر كس آتش را به طرف قرص نان خود مى كشد»)؛ ى تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزى ى (7) 873.

لطيفة: گويند كه: آقا جمال مرحوم، يكى از اولاد علماى معتبرين اصفهان بود، و خودش بغايت شوخ و ظريف بود؛ روزى شنيد كه دو نفر از علماى اصفهان در توليت


1- - متن عربى.
2- - وسايل 13/ 341 ب 22 ح 17899؛ مستدرك 9/ 390 ب 16 ح 11149- 3؛ بحار 96/ 222 ب 40 ح 18؛ بصائرالدرجات/ 503 ب 17 ح 4؛ الخرائج 2/ 494 فصل فى اعلام؛ علل الشرائع 2/ 429 ب 163 ح 3.
3- - بُلدان: جمع بَلَد، شهرها. لغت نامه.
4- - مُراد از ائمّه اربعه، «ابوحنيفه» و «مالك بن انس» و «احمد حنبل» و «محمّد بن ادريس شافعى»، ائمّه مذاهب چهارگانه اهل سنّت است. م.
5- - صَلاح بينى: خيرخواهى، مصلحت جويى. لغت نامه.
6- - هركسى آتش را بسوى نان خود مى كشد! م.
7- - نجم/ 22.

ص: 168

مسجدى مشاجره و مجادله نموده، بالاخره انجام كار را به صلح گذاشته اند، بنّايى آورده مسجد را از وسط ديوار كشيده، هر يك متصرّف نصفى شدند، آقا جمال، بنا به رسم ولايت، يك نفر را كه شال عزا به گردن انداخته و سوار اسب شده، بجهت بزرگى شهر، در كوچه و بازار خبر و اعلان مردم را به اهل شهر مى رساند، امر كرد كه: خبر ده به اهل شهر كه آقا جمال در فلان مسجد اقامه تعزيه دارد، حاضر بشويد. علما و اكابر (1) 874 و كسبه در مسجد حاضر شده بعد از قرائت فاتحه و تعزيه و تسلّية و صرف قليان و چاى، سؤال كردند از آقا كه: اين چه بنا، و عزادارى براى كيست؟ (بخيال ايشان كه يكى از اكابر علماى ساير بلاد وفات نموده)، آقا جمال فرمود كه: خداوند عالم مرحوم شده و دار بقا را اختيار فرموده! اين مجلس، مجلسِ تعزيه مرحوم خدا است!! همه تعجّب كرده گفتند: آقا اين چه فرمايش است؟! فرمود: اگر خدا نمرده پس چرا خانه او را تقسيم نموده اند مثل متروكات مرده؟! آن دو نفر ملّا از شنيدن اين سخن خجالت بسيار كشيده ديوار را از بين مسجد برداشتند (من باب شوخى نوشته شد، اميد عفو از ارباب كمال داريم).

الفصلُ السّابع عَشَر در ميزاب رحمت

ميزاب رحمت كه ناودان رحمتش گويند (كه آب باران بيت از آن مى ريزد) و در بالاى حجر اسماعيل واقع شده؛ و آبى كه از آن ريخته مى شود شفا است براى هر ناخوشى و مرضى؛ چنانچه مصادف روايت كرده است كه: شخصى از ياران ما در مكّه بيمار شد، تا آنكه به حال مرگ افتاد، به خدمت حضرت صادق عليه السلام حالِ او را عرض كردم، فرمود: اگر من بجاى شما بودم از آب ناودان كعبه به او مى خورانيدم. پس ما طلب كرديم، نزد هيچ كس نيافتيم، ناگاه ابرى بلند شد و رعد و برق ظاهر شد و باران آمد، قدحى گرفته از آب ناودان پر كرده، آوردم به نزد بيمار، از آن آب خورد، فى الفور شفا يافت (2) 875.


1- - اكابِر: بزرگان. لغت نامه.
2- - كافى 6/ 387 باب فضل ماء ح 6؛ و در منابع ذيل از «صارم» نقل شده است: وسايل 25/ 262 ب 17 ح 31866؛ مكارم الاخلاق/ 156 فى ماءالميزاب.

ص: 169

فِى الحديث: به سند معتبر وارد شده كه در حجر اسماعيل، زير ناودان رحمت، بقدر دو ذراع تا خانه كعبه، محلّ نماز شبّر و شبير، پسران هارون عليه السلام بود (1) 876 (كه تفسير آنها در عربى حسن و حسين است).

طاووس يمانى گويد كه: شبى در مكّه در زير ناودان رحمت، سيّدِ سجّاد عليه السلام را ديدم كه دعا مى كرد و مى گريست، چون فارغ شد خدمتش رفته گفتم: يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، تو را سه چيز است كه باعث ايمنى است: فرزندىِ رسول خدا صلى الله عليه و آله، و شفاعت جدّت، و رحمت الهى؛ باعث اين همه خوف چيست؟ فرمود: «يا طاووس، فرزندىِ رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمن نمى سازد چه خدا در قرآن مى فرمايد: ى قُلْ لاأَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍى (2) 877، يعنى: روز قيامت نَسَبى در ميان فرزندان آدم نمى ماند. امّا شفاعت جدّم؛ ايمن مى ساخت اگر نگفته بود: ى لايَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى ى (3) 878، يعنى: شفاعت نمى تواند كرد كسى را مگر به رضاى خدا و اذن او. و رحمت الهى؛ وقتى موجب ايمنى بود كه نمى فرمود: ى إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَريبٌ مِنَ الُمحْسِنينَ ى (4) 879، و من نمى دانم كه از محسنانم يا نه! چون ايمن توان بود؟! (5) 880 قصّة مناسبة: گويند كه يك نفر مرد فقيرى عريان كه در برش لباس مندرس بود، با دو نفر از طايفه اناث وارد مسجدالحرام شده، در زير ناودان رحمت ايستاده، به زبان خود مشغول دعا كردن شده، اين كلمات را مى گفت:

دَغدَغَها فِتَندي طابُل كَرى بِكَندي


1- - كافى 4/ 214 باب حجّ الانبياء ح 9؛ وسايل 5/ 274 ب 53 ح 6529؛ مستدرك 3/ 422 ب 42 ح 3916- 1؛ بحار 13/ 11 ب 1 ح 17.
2- - مؤمنون/ 101.
3- - انبياء/ 28.
4- - اعراف/ 56.
5- - بحار 46/ 101 ب 5 ح 89؛ كشف الغمّة 2/ 108.

ص: 170

طابِلُ كَمُوكَموهابِيَندى يُندي يِندي

پس زمانى كه از اين كلمات فارغ شد ناگاه ديدند كه ميزاب رحمت به پيش او افتاد، خواست بردارد، خدّام حرم ممانعت كرده از دستش گرفتند و در جاى خود نصب كردند، تا اينكه اين واقعه سه دفعه اتّفاق افتاد و احوال را به جناب امير عليه السلام خبر دادند، حضرت آن كلمات را تفسير به لسان عربى نموده فرمود:

مُستَتِرٌ بِخِرقَةٍ عَنِ الْعُرى مُستَغنِىٌ عَن أكلِ أموالِ الْوَرى

فَها أنَا وَ زَوجَتي وَ ابنَتي يا مَن يَرى وَ لا يُرى كمَا تَرى

يعنى آن مرد چنين مى گويد كه: خداوندا، پوشانيده ام خود را به لباس كهنه و مندرس، و خود را از عريانى حفظ نموده ام، و مستغنى بوده چشم طمع و احتياج از خوردن مال مردم پوشانيده ام، پس اين من و اين زن من و ديگرى دختر من به اين پريشانى! اى خدايى كه مى بينى ولكن خودت ديده نمى شوى، احوال ما چنان است كه مى بينى، پس رحم نما به حال ما (1) 881.

الفصلُ الثّامِن عَشَر در باب مُستجار §- مُستَجار: نعت مفعولى از مصدر استجارة، پناه، پناهگير. لغت نامه. (البته در اينجا مراد موضع خاصى از كعبه است كه مؤلف در سطرهاى زيرين آن را توضيح داده است. م. § 882 است

جناب ابراهيم عليه السلام، زمانى كه خانه كعبه را بنا كرد، دو درگاه براى او گشود، و چسبانيده بود آنها را به زمين؛ يكى به جانب مشرق و ديگرى به جانب مغرب. و درى كه در جانب مغرب است، آن را مُستَجار مى گويند. الآن، همان در وجود ندارد، بجايش


1- - نزهة الجليس 2/ 346؛ لازم به ذكر است كه اين مطلب در «نزهة الجليس»، در خصوص امام سجّاد عليه السلام نقل شده است، و در ادامه آن ذكر نموده كه آن حضرت عليه السلام، پس از مرتبه سوّم فرمود: ناودان را به او دهيد كه خداى كعبه اش مرحمت فرموده است؛ اشعار فوق الذكر نيز در كتاب مذكور به صورت زير نقل شده است: دقدقها فتندى تبلى كرا بزندي طبلكموا كموهابيند يند يندي و مصرع آخر عربى به صورت «كما تَرى يا من يَرى و لا يُرى» نقل شده است. م.

ص: 171

ديوار كشيده اند (همان ديوارى است كه مقابل در حاليّه كعبه است نزديك به ركن يمانى).

چنانچه سابقاً ذكر شد كه جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله به عايشه فرمود:

«لَوْلا قَوْمُكِ حَديثُوا عَهْدٍ بِالْإسْلامِ لَهَدَمْتُ الْكَعْبَةَ وَ جَعَلْتُ لَهَا بابَيْنِ ... إلى آخر» (1) 883

يعنى: اگر نمى بود قوم تو قريب العهد به جاهليّت و شرك و تازه مسلمان، هر آينه خراب مى كردم كعبه را و داخل مى كردم در آن، آنچه را كه بيرون شده، و مى چسبانيدم درِ آن را به زمين، و دو در بر آن قرار مى دادم؛ يكى شرقى و ديگرى غربى، و مى رسانيدم آن را به اساس ابراهيم عليه السلام؛ انتهى.

وجه تسميه: همان در و حايط (2) 884 را كه مستجار مى گويند بجهت اين است كه در آنجا امان مى طلبند از خدا و پناه مى برند بر او از آتش جهنّم.

مروى است كه چون آدم عليه السلام طواف كرد و به مستجار رسيد، جبرئيل گفت كه: يا آدم، در اينجا اقرار به گناه خود بكن؛ پس آدم عليه السلام گفت: خداوندا، هر عمل كننده اى را مزدى هست، مزد عمل من چيست؟ حقّ تعالى وحى نمود كه: يا آدم، هر كه از فرزندان تو به اين مكان بيايد و اقرار به گناهان خود بكند، او را مى آمرزم (3) 885.

و مستحبّ است به طواف كننده، در شوط هفتم، التزام مستجار؛ و التزام آن عبارتست از آنكه دستها را گشاده بر آن پهن نمايد، و شكم و روى خود را بر آن بچسباند، و بايد قصد آدمى در وقت بوسيدن اركان و چسبانيدن خود به مستجار، طلب قرب باشد به صاحب خانه، و اميد داشتن به اينكه به اين وسيله بدن او از آتش جهنّم محفوظ ماند.

ولادت اميرالمؤمنين على عليه السّلام

كرامة: در حديث است كه عبّاس بن عبدالمطّلب با يزيد بن قعنب و جماعتى از


1- - (با اندكى تغيير) منهاج الكرامة/ 15؛ العمدة/ 315 و همان/ 317 ح 532؛ كشف الخفاء 215/ 2.
2- - حايِط: ديوار. لغت نامه.
3- - مستدرك 9/ 392 ب 19 ح 11155- 2؛ بحار 11/ 179 ب 3 ح 29 و 96/ 203 ب 36 ح 13؛ قصص راوندى/ 47 ف 3 ح 14.

ص: 172

قريش، نزديك خانه كعبه نشسته بودند، يزيد گويد كه: ديدم فاطمة بنت أسد بن هاشم، مادر اميرالمؤمنين عليه السلام، وارد مسجدالحرام شده، طواف خانه نمود. در اين اثنا، اثر وضع حمل بر او ظاهر شده، مجال بيرون رفتن از مسجد نيافت، پس روى نياز به درگاه الهى برداشته گفت: اى صاحب خانه و اى معبود يگانه! ايمان دارم به تو و به نبوّت رسولان تو، و در عقايد دينيّه تابع جدّ خود ابراهيم خليلم؛ به حقّ اين خانه و به حقّ فرزندى كه در شكم من امانتى است از تو و با من صحبت داشته، مونس من بود، كه اين ولادت را بر من آسان كنى. يزيد گويد: چون دعاى فاطمه تمام شد ديدم في الفور پشت خانه كعبه منشقّ (1) 886 گرديد، هاتفى ندا داد كه: اى فاطمه، بيا به درون خانه! فاطمه به درون خانه كعبه رفت و از چشم ما غايب شد، و ديوار باز آمد به مرتبه اى كه اثر شكاف ننمود. بعد از ملاحظه اين امر غريب، حضّار خواستند در كعبه را بگشايند، كليد كعبه را آورده هرچند سعى كردند فتح الباب ممكن نشد، پس دانستيم كه در آن سرّى است از اسرار الهى، و از حكمتى خالى نيست؛ پس بماند در خانه كعبه سه روز، و در همين سه روز، اهل مكّه، زن و مرد، در كوچه و بازارها و خانه ها اين صحبت را مى كردند، چون روز چهارم شد، ديديم كه ديوار كعبه از همان موضع اوّل كه شكافته بود دوباره شكافته شده، فاطمه از خانه بيرون آمده در حالتى كه طفلى به روى دستش مثل ماه تابان نور جمالش عالم را روشن كرده، گرفته بود و فخر مى كرد، مى گفت كه: به زنان عالم افزونى دارم و از جميع آنها سابق و افضلم، از آن جهت كه خلّاق عالم مرا به خانه خود درآورد و مرا از طعامها و ميوه هاى بهشت روزى فرمود، چون فرزندم متولّد شد (به روايتى فرمود كه:

چون خواستم از كعبه بيرون آيم) از هاتف ندايى شنيدم كه فرمود: يا فاطمةُ سَمّيهِ عليّاً فهو عليٌّ و أنا العليُّ الأعلى (2) 887، و من نام او را از نام خود مشتق كردم و غوامضِ (3) 888 علم


1- - مُنشَقّ: شكافته شده و دريده. لغت نامه.
2- - اى فاطمه، او را على نام بگذار، كه او على است و من علىِ بلندمرتبه. م.
3- - غَوامِض: جمع غامِضَة: پوشيدگيهاى كلام و معانى باريك. لغت نامه.

ص: 173

خود به او كرامت نمودم، و او در اين خانه كسر اصنام خواهد كرد، و اذان خواهد گفت، و تقديس و تمجيد مى كند ما را؛ فَطوبى لِمَن أحبَّهُ و ويلٌ لمَن عصاهُ و أبغضَهُ (1) 889، يعنى:

مرحبا و گوارا باد به كسى كه دوست دارد او را، و اطاعت او نمايد، و واى بحال كسى كه او را دشمن دارد و از اطاعت او بيرون رود.

به روايتى: چون چشم ابوطالب به فرزند خود افتاد، امير عليه السلام گفت: السّلام عليكَ يا أبة و رحمة اللَّه و بركاته. و به روايت ديگر: چون امير عليه السلام از مادر متولّد شد، چشمهاى مباركش را باز نكرد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه امير عليه السلام متولّد شده، آمد به ديدن او، قنداقه او را در بغل گرفت، فوراً آن حضرت چشم گشوده به جمال رسول خدا صلى الله عليه و آله خنديد و اظهار شوق كرده عرض نمود: السّلام عليكَ يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و رحمة اللَّه و بركاته (2) 890.

الفصلُ التّاسِع عَشَر در استارِ كعبه است

به سند معتبر، مروى است كه: زن دوّمى اسماعيل عليه السلام به اسماعيل عليه السلام گفت: آيا بر اين دو درگاه دو پرده بياويزم: يكى از اين جانب و ديگرى از آن جانب؟ فرمود: بلى.

پس دو پرده ساختند كه طول آنها دوازده ذراع بود، و بر آن درها آويختند. پس آن زن را پرده ها خوش آمده، به آن حضرت گفت كه: اذن ده براى كعبه جامه اى ببافم كه تمامى كعبه را بپوشد كه اين سنگها بد نما است. اسماعيل عليه السلام اذن داد؛ آن زن عاقله بسرعت متوجّه شد و پشم بسيارى فرستاد ميان قبيله خود كه آنها را براى او بريسند (و از آن


1- بحار 35/ 35 ب 1 ح 37؛ امالى طوسى/ 706 س 42 ح 1511- 1؛ و با اندكى تغيير در: بحار 35/ 8 ب 1 ح 11؛ ارشادالقلوب 2/ 211 الجزءالثانى؛ امالى صدوق س 27 ح 9؛ بشارة المصطفى صلى الله عليه و آله/ 7؛ روضةالواعظين 1/ 76 مجلس فى ذكر مولد اميرالمؤمنين عليه السلام؛ علل الشرائع 1/ 135 ب 116 ح 3؛ كشف الغمّة 1/ 60 ذكرالامام؛ كشف اليقين/ 17 ف 2؛ معانى الاخبار/ 62 باب معانى اسماء ح 10.
2- - بحار 35/ 35 ب 1 ح 37؛ امالى طوسى/ 706 س 42 ح 1511- 1.

ص: 174

روز اين عادت ميان زنان به هم رسيد كه از يكديگر مدد مى طلبند)، پس بسرعت كار مى كرد و يارى از قبيله و آشنايان مى طلبيد، و از هر طرفى كه فارغ مى شد پوشش آن را مى آويخت. پس چون موسم حجّ شد، يك طرف مانده بود كه جامه اش را تمام نكرده بود، به اسماعيل عليه السلام گفت: چه كنم كه جامه اش تمام نشده! پس براى آن طرف از برگ خرما جامه اى ترتيب داد و آن را آويخت، چون موسم حجّ رسيد، عرب بسيار آمدند بر وجهى كه پيشتر (1) 891 چنان نمى آمدند، و امرى چند مشاهده كردند كه ايشان را خوش آمد، پس گفتند كه سزاوار نيست كه براى عمارت كننده اين خانه هديه نياوريم، پس از آن روز، هديه براى كعبه مقرّر شد، پس هر قبيله از قبايل عرب هديه براى خانه آوردند از زر و چيزهاى ديگر، تا آنكه مال بسيارى جمع شد، پس آن خَصَفِ (2) 892 خرما را برداشتند و جامه كعبه را تمام كردند و به دور كعبه آويختند (3) 893.

و مروى است كه اوّل، رنگ جامه كعبه سبز بود، بعد، به وحى الهى، ابراهيم عليه السلام رنگ او را سياه كرد.

فِى الحديث: اوّل كسى كه خانه كعبه را جامه ترتيب داد، سليمان عليه السلام بود كه جامه هاى مصرى سفيد بر كعبه پوشانيد (4) 894.

و در حديث ديگر: سليمان عليه السلام به حجّ خانه كعبه رفت با جنّيان و آدميان و مرغان بر روى هوا؛ و به كعبه جامه هاى قباطى (5) 895 پوشانيد (6) 896.

و وجه جمع و موافقت خبر اوّل با اين دو حديث آن است كه شايد مقصود آن باشد كه بعد از اسماعيل عليه السلام جامه كعبه مندرس و يا متروك شده باشد، بعد از آن سليمان عليه السلام


1- - عبارت متن «بيشتر». م.
2- - خَصَف: جمع خَصَفَه؛ خَصَفَه: زنبيل كه از برگ خرما سازند براى نهادن خرما. لغت نامه.
3- - كافى 4/ 202 باب حجّ ابراهيم ح 3؛ الفقيه 2/ 232 نكت فى حجّ الانبياء ح 2282؛ وسايل 13/ 210 ب 11 ح 17582؛ بحار 12/ 93 ب 5 ح 5؛ علل الشرائع 2/ 587 ب 385 ح 32؛ قصص جزائرى/ 121 ف 4.
4- - بحار 14/ 75 ب 5 ح 20؛ قصص جزائرى/ 362 ف 1.
5- - عبارت متن «قبطى». م.
6- - كافى 4/ 213 باب حجّ الانبياء ح 6؛ الفقيه 2/ 235 نكت فى حجّ الانبياء ح 2285؛ وسايل 13/ 207 ب 10 ح 17576؛ بحار 14/ 75 ب 5 ح 19؛ قصص جزائرى/ 362 ف 1.

ص: 175

مجدّداً ترتيب داده، و بعد از سليمان عليه السلام مستقرّ و مستمرّ شده، لذا نسبت به آن حضرت داده مى شود به سبب انقطاع طريقه اوّليّه در بين اسماعيل و سليمان عليهما السلام.

و جامه كعبه را از ابريشم سياه كردن، از مخترعات تبّع حميري است كه از تابعه يمن است و پيشتر (1) 897 از آن، جامه كعبه از ليفِ خرما (2) 898 بوده؛ و آن كسى است همان كه خواهر خود را به معد بن عدنان داد، و همين معد، پشت دهمى از اولاد ابراهيم عليه السلام است، و جدّ هجدهم رسول خدا صلى الله عليه و آله است، و هفتصد سال قبل از نبوّت و ظهور آن حضرت به وى ايمان آورده، و او پادشاه عادل و شجاعى بود و بر طريقه موسى عليه السلام مى بود، و مدينه را او مَعمور كرد (3) 899 چنانچه در فصل مدينه ذكر خواهد شد ان شاءاللَّه تعالى (4) 900.

و احوالات تبّع كه استارِ (5) 901 كعبه را ترتيب داد، از قرارى كه ارباب تواريخ و سير ضبط نموده اند، به طريق اجمال اين است كه:

حمير بن وردع يا اسعد بن ايّوب حميرى نام داشت، و ملقّب به تبّع؛ و از عَظائِم (6) 902 ملوك يمن است، به رفت جاه و كثرت ممالك از سلاطين زمين ممتاز بود، با يك صد و سى و سه هزار سواره و يك صد و سيزده هزار پياده، به رسم جهانگيرى و كشور ستانى عرصه جهان را پيمودن گرفت، و او را وزراى بسيار بود (از جمله عميار كه بزرگترين و زيركترين وزرا بود و از حكماى نامدار و علماى عالى مقدار)، چهار هزار نفر اختيار نمود، چون با همين لشكر به نواحى مكّه رسيد، ساكنان مكّه به لوازم خدمت او نپرداختند، و شرايط تعظيم بجا نياوردند، ملك را تكبّر ايشان مبغوض افتاد، عميار را كه وزير خاص بود به مشاورت طلبيده از اهل مكّه شكايت بسيار نمود و سبب اين فعل ناملايم را پرسيد، وزير گفت كه اعراب را جهالت غريزيست و سبب تكبّر، قرب جوار


1- - عبارت متن «بيشتر». م.
2- - ليف خرما: چيزى باشد كه از پوست خرما سازند به جهت كفش و موزه و ساغرى و .... لغت نامه.
3- - مَعمور كردن: آباد كردن و اصلاح كردن و ...، مسكون نمودن. لغت نامه.
4- - جهت آگاهى به فصل 35 همين كتاب مراجعه شود. م.
5- - استار: پرده ها. لغت نامه.
6- - عَظائم: جمع عَظيمَة: بزرگان. م.

ص: 176

اين خانه بزرگوار است، تبّع به تخريب كعبه امر نمود و به قتل رجال و سَبى (1) 903 ذَرارى (2) 904 اهل مكّه جازم شد. به مجرّد اين نيّت، حقّ تعالى صداعى بر وى گماشت بغايت (3) 905 صعب (4) 906، بمثابه اى (5) 907 كه از چشم و گوش و بينى و دهان او فساد روان شد، و تعفّن آن فساد بمرتبه اى بود كه هيچ كس را تحمّل يك ساعت مصاحبت ملك نبود (و به روايت ديگر، مبتلا به مرض فالِج (6) 908 گشت، و به روايتى چشمهاى او كور شد و ديده هاى او به رويش فرو ريخت؛ احتمال دارد كه به همه اين امراض مبتلا شده باشد)، الحاصل: ملك وزير را گفت كه حكما و اطبّا را حاضر سازد، پس اطبّا به معالجه او كوشيدند، سعى ايشان فايده نداد، تبّع به غايت تنگ دل شد، يكى از آن حكما كه ديده دلش به حقايق امور بينا بود به وزير گفت كه اگر ملك مافي الضّمير خود را با من تقرير نمايد و آنچه از وى پرسيدم پوشيده ندارد معالجه اين مرض ممكن و ميسّر گردد. وزير از اين سخن مسرور شده با تمام امرا به ملازمت پادشاه آمدند و حكايت را به ملك رسانيدند، مقبول طبع افتاد. چون خلوت نمود، حكيم در تشخيص مرض از ملك سئوالها مى كرد و سخن به آنجا رسيد كه: از امر اين خانه تو را چيزى به خاطر رسيده؟ ملك خيال خود را به وى اظهار كرد، حكيم گفت: سبب اين مرض همين انديشه بوده، بدان اى پادشاه كه صاحب اين بيت عالم السرّ والخفيّات (7) 909 است، اين انديشه را از دل بيرون كن تا به خير


1- - سَبى: عدو را برده كردن، غالباً «اسر» مخصوص مردان و «سبى» مخصوص زنان است. لغت نامه.
2- - ذَرارى: فرزندان، زنان. لغت نامه.
3- - بِغايَت: بنهايت و بسيار و بى اندازه. ل. د.
4- - صَعب: دشوار. لغت نامه.
5- - بِمَثابَه: بدرجه اى، بمرتبه. لغت نامه.
6- - فالِج: سست و فروهشته شدنِ نصف بدن. لغت نامه.
7- - عالِمُ السّرِّ وَ الخَفِيّات: آگاه بر اسرار و امور پنهانى، خداوند عليم. م.

ص: 177

دنيا و آخرت برسى. ملك اين انديشه را از دل بيرون كرد و مصمّم گرديد به رعايت نقبا و حاجيان آستان؛ فى الفور مرضش رفع شد، و هنوز حكيم در صحبت با ملك بود كه از آن علّت اثرى باقى نماند، پس در تعظيم و احترام خانه مبالغه بسيار كرد و از علما و دانايان، طريقه داخل شدن و زيارت حرم محترم و مناسك را تعليم گرفت و طواف خانه را به خضوع و خشوع تمام به عمل آورد، و از براى ساكنان حرم و حاجيان و كليدداران و نقيبان ضيافت شاهانه ترتيب داد، چنانچه اهل خانه، از خاصّ و عامّ و غنى و فقير و وَضيع (1) 910 و شريف، بهره وافر اخذ نمودند، و بجاى آب شربت عسل در قدحهاى ايشان نمودند، در همان شب به خوابش نمودند كه: چنانچه خدمه آستان ما را و ساكنان حرم ما را احترام و نوازش نمودى، بايد خانه ما را نيز محترم دارى، سر تا پا جامه اش بپوشان. عَلَى الصّباح (2) 911 فرمود تا از حصير جامه اى ساختند و در كعبه پوشانيدند، شبِ ديگر باز در واقِعَه (3) 912 نمودند (4) 913 كه: اين جامه نه در خور قابليّت و اندازه قامت اين مكان است؛ جامه از اين بهتر ترتيب كن. روز ديگر جامه از آن بهتر از مَعافِر (5) 914 (كه در عرب شايع است) به كعبه پوشانيدند. شب سيُّم باز در واقعه گفتند كه اين جامه هم شايسته نيست؛ از اين جامه بهتر و از اين خلعت زيباتر بپوشان. روز سيُّم امر نمود تا به هفت جامه از حرير و برد يمانى كعبه را مُلتَبس (6) 915 نمودند (و اين سنّت سَنيَّه (7) 916 و التزام اين عطيّه (8) 917، الى يومِنا هذا (9) 918، از آن ملك بزرگوار يادگار مانده)، بعد از آن بفرمود تا بُتان را از كعبه بيرون انداختند و زنان حايض و نفسا را از داخل شدن منع كردند، و مقرّر نمود كه مِن بعد ديوارهاى حرم محترم را به خونِ قربانها مُلَطّخ (10) 919 نگردانند (چنانچه رسم آن زمان بود)، و فرمود تا درى ساختند و بر كعبه نصب نمودند و كليد او را به ايشان تسليم نموده و از آنجا متوجّه مدينه شد (11) 920.

تبصرة: سزاوار است بر حاجّ كه: چنگ به دامن خانه كعبه بزند و نيّت آن كند كه دست بر دامن خدا آويخته و طلب مغفرت و امان مى كند (مثل مقصّرى كه دست به دامن بزرگى زند) و چنان قصد كند كه: ديگر مرا غير تو ملجأ و پناهى نيست، و بجز عفو و كرم


1- - وَضيع: فرومايه و ناكس. لغت نامه.
2- - عَلَى الصَّباح: بامداد، صبحگاهان. لغت نامه.
3- - واقِعَه: خواب. لغت نامه.
4- - در عالم رؤيا به او گفتند. م.
5- - مَعافِر: نام قبيله اى است در يمن، و جامه هاى مَعافرى منسوب بدان است. لغت نامه.
6- - مُلتَبَس: پوشيده شده. لغت نامه.
7- - سَنِيّة: مؤنث سَنِىّ، رفيع، بلند، گران قدر. م.
8- - عَطِيَّه: جايزه، انعام، بخشش. لغت نامه.
9- - تا اين زمان ما. م.
10- - مُلَطَّخ: آلوده، آغشته. لغت نامه.
11- - با تغييرات و اختصار متن در: الفقيه 2/ 248 من اراد الكعبة بسوء؛ بحار 15/ 222 ب 2 ح 44؛ العددالقويّة/ 113 نبذة من احوال الرسول؛ المناقب 1/ 15 فصل فى البشائر؛ ترجمه اخبار مكّه 1/ 110- 108.

ص: 178

تو راه نجاتى ندارم و دست از دامن خانه تو برنمى دارم، تا مرا ببخشى و امان عطا فرمايى. چنانچه انبياى سلف و ائمّه طاهرين عليهم السلام بدين منوال سلوك نموده اند؛ از جمله محمّد حنفيّه گويد كه پدرم، امير عليه السلام، طواف مى كرد ناگاه مردى را ديد كه متعلّق به استارِ كعبه (1) 921 شده مى گويد: يا مَن لا يَشغلهُ سمعٌ عن سمعٍ يا مَن لا يغلِّطهُ السّائلون يا مَن لا يُبرِمهُ إلحاحُ المُلحّين أذِقني بردَ عفوِكَ وَ حلاوَةَ رحمتِك، حضرت امير عليه السلام فرمود: اين است دعاى تو؟ گفت: آيا شنيدى؟ فرمود: بلى، همان شخص گفت: بخوان اين دعا را بعد از هر نماز، قسم به خداى كه نفس خضر در يد قدرت او است هر كسى كه بخواند اين دعا را بعد از هر نماز، مى بخشد او را خلّاق احديّت، اگرچه گناهانش به عدد كَواكِب (2) 922 آسمان و به عدد خاك و سنگ ريزه هاى زمين باشد، مى بخشد اين معاصى را سريعتر از طُرفَة العَين (3) 923. پس حضرت امير عليه السلام فرمود: بدرستى كه علم اين نزد من است وَ اللَّهُ واسعٌ كريمٌ. پس همان مرد، كه خضر عليه السلام بود، گفت: راست گفتى و اللَّه يا اميرالمؤمنين:

ى وَ فَوق كلّ ذي علمٍ عليمٌ ى (4) 924 (5) 925.

بصيرة: بدان كه: بايد مرد متمسّكِ به استار (6) 926، مشتبه نشده و گول نخورده، ملتفت اين باشد كه فيوضات و اجابات موعوده بر متمسّكين به استار، بجهت شرافت و عظم شأن آن پرده كبريايى، مطلقاً براى هر كس ميسّر نمى شود، وَلَو (7) 927 اينكه سالها، بلكه تمام مدّت عمرش را در تعلّق و تمسّك به استار بگذراند، حبّه اى (8) 928 ثمره، عايد آن نمى شود مادامى كه جامع شرايط آن نبوده و خود را قابل آن فيوضات ننموده باشد، چه تنها تمسّك و تعلّق استار چنين نيست، بلكه تمامى عبادات اين جور است كه به مطلق مُباشَرتِ (9) 929 صورى (10) 930، نائلِ (11) 931 مَوعوده (12) 932 آن عبادت نمى توان شد، چنانچه از جمله


1- - استار كعبه: پرده هاى آن. لغت نامه.
2- - كواكب: جمع كوكب، ستارگان، اختران. لغت نامه.
3- - طرفة العين: به يك چشم زدن. لغت نامه.
4- - يوسف/ 76.
5- - مستدرك 5/ 69 ب 22 ح 5380- 1؛ بحار 39/ 133 ب 79 ح 5؛ بحار 83/ 1 ب 38 ح 1؛ فلاح السائل/ 167 ف 19.
6- - استار: پرده ها. لغت نامه.
7- - ولو: اگر چه، و اگر چه. لغت نامه.
8- - حبه: دانه، يك دانه. لغت نامه.
9- - مباشرت: به كارى قيام كردن. لغت نامه.
10- - صورى: ظاهرى، مقابل معنوى. لغت نامه.
11- - نائِل: رسنده، يابنده، دريافته. لغت نامه.
12- - مَوعودَة: مؤنّث موعود، وعده كرده شده. م.

ص: 179

فاقدين شرايط اشخاصى هستند كه بر انبيا و اوصيا عاقّ (1) 933 شده، و شمشير طغيان و بى ادبى بر روى مبارك ايشان كشيده اند و هرچه از آثار شقاوت و بدطينتى در خميره آنها امكان فعليّت داشته، در حقّ اولياءاللَّه مضايقه نكرده اند، با همه اين، خرقه تزوير و حيله را پوشيده، بخواهند با اينكه عاقّ بر اولياءاللَّه شده اند، از ربّ الاولياء دركِ فيوضات موعوده نموده و در زمره اوليا باشند؛ چنانچه سعيد بن مسيّب گويد كه: بعد از شهادت مولايم حسين عليه السلام، به حجّ رفته و روزى مشغول طواف بودم، ناگاه مردى را ديدم كه دستهاى او قطع شده بود و رويش سياه و تيره بود، و بر جامه هاى كعبه خود را چسبانيده مى گفت: اى خداوند مكّه، پروردگار اين بيت الحرام هستى، من را بيامرز، و گمان ندارم كه بيامرزى اگرچه شفاعتِ من كنند جميع سكنه آسمانها و زمينها و تمام مخلوقات تو، به سبب بزرگى گناه من. سعيد گويد كه: مشاهده اين امر، مرا و ساير طواف كنندگان را از طواف بازداشت، و مردم دور او را گرفتند، و ما هم به نزد او اجتماع كرديم و گفتيم: واى بر تو! اگر شيطان بودى نبايست اينطور از رحمت خدا مايوس باشى، تو كيستى و گناه تو چيست؟ پس آن مرد به گريه درآمد، گفت: اى قوم، من خود به گناه خود از شما عارف تر هستم (2) 934. گفتيم: بگو آن گناه را كه تو را مايوس كرده، گفت: بدانيد كه من ساربان ابى عبداللَّه الحسين عليه السلام بودم در آن وقت كه از مدينه بسوى عراق بيرون آمد؛ الحاصل: بيان كرد تمامى احوال خود را و گفت كه بخاطر يك بند زيرجامه، دستهاى مبارك آن حضرت را قطع كردم و در همان شب، به نفرين پيغمبر صلى الله عليه و آله دستهايم شل شد و صورتم سياه گرديد و به عذاب اليم دچار شدم، و الآن به نزد اين خانه آمده ام كه اين را شفيع خود كنم و مى دانم كه خدا مرا نخواهد آمرزيد. پس، از اهل مكّه كسى نماند مگر اينكه حكايت او را شنيد و بر او لعنت نمود و همه به او گفتند كه: كافى است تو را اين كار كه كرده اى اى لعين (3) 935.


1- - عاقّ: ناخوش دارنده، آزاردهنده پدر و مادر و نافرمان. لغت نامه.
2- - عبارت متن «هستيم». م.
3- - بحار 45/ 316 ب 46.

ص: 180

خلاصه آنان كه در اداى وظايف عبوديّت راغبند، خوف الهى در نظر آنها واقع است از غير آنها؛ و ايشانند كه همواره از تفكّر و ملاحظه رفعت و علوّ ناحيه قدسيّه الهيّه، خودشان را در جنب آن محو، و كرده هاى خودشان را سبب مسئوليّت پنداشته، در طَرائفِ (1) 936 امكِنه (2) 937 و ازمِنه (3) 938 (كه به محبوبيّت سبحانى امتياز و تعيين دارند)، طلب مغفرت كرده تقرّب مى جويند؛ چنانچه اصمعى گويد كه: شبى طواف خانه كعبه مى كردم، جوانى ديدم كه استار كعبه را گرفته مى گفت:

يا مَن يُجيبُ دعا المضطرِّ فى الظّلَم يا كاشفَ الضُّرِّ و البلوى معَ السّقمِ

قَد نامَ وفدُكَ حولَ البيتِ وَ انْتَبَهواو أنتَ يا حيُّ يا قيّومُ لم تنمِ

أدعوكَ ربِّ حزيناً هائماً قلقاًفَارحَمْ بُكائي بِحقِّ البيتِ و الحَرَمِ

إنْ كانَ جودُك لا يرجوهُ (4) 939 ذو سَفَهٍ

فمَن يَجودُ علَى العاصينَ بِالكَرمِ

يعنى (5) 940:

اى آن كسى كه اجابت مى كنى دعاى كسى را كه در ظلمات غفلت و گناه فرومانده، و اى زايل كننده ناخوشىِ حال و بلا و رنج بنده هاى خود؛

بتحقيق كه خفته اند كسانى كه به حضرت تو آمده اند در گرد خانه كعبه و بيدار شدند، و تويى زنده و پاينده كه هرگز نخفتى و نمى خوابى؛

مى خوانم تو را اى پروردگارِ من اندوهگين و شوريده دار و مضطرب حال؛ پس رحم كن بر گريستن من به حقّ خانه و حرم كعبه؛

اگر سَفيهِ سبك مغزى به جود تو اميد نداشته باشد پس كه جود مى كند بر گناه كاران، به كرَم و بزرگوارى؟


1- - طَرائِف: طرايف، جمع طريفة، چيزهاى لطيف و خوش. لغت نامه.
2- - امكِنَة: جمع مكان، جاها و عمارتها و مكانها. لغت نامه.
3- - ازمِنَة: جمع زمان، روزگارها، زمانها. لغت نامه.
4- - عبارت متن «لايرجون». م.
5- - در انتهاى هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.

ص: 181

بعد از اين مناجات ديگر باره گفت:

ألا أيُّها المقصودُ في كلِّ حاجتي شكوتُ إليكَ الضُّرَّ فَارحم شكايتي

ألا يا رجائي أنت تكشف كُربتي فهب لي ذنوبي كُلَّها وَ اقْضِ حاجتي

أتيتُ بأعمال قباح رديّةٍو ما في الورى عبدٌ جنى كجنايتي

أتُحرِقني بالنارِ يا غايةَ المُنى فأينَ رجائي ثمّ أينَ مَخافتي

يعنى (1) 941:

اى آن كسى كه بندگان در هر حاجتى رو به درگاه تو مى آورند، تويى مقصود و مرجع من در جميع حوائج؛ شكايت آوردم بسوى تو ناخوشىِ احوال خود، پس رحم فرما به شكايت من؛

اى اميدگاه من، تو زايل مى كنى اندوهِ بسيار مرا؛ پس ببخشاى بر من همه گناهان مرا، و روا كن حاجت من را؛

آمدم به درگاه تو، به همراه عملهاى زشت و تباه، و نيست در ميان خلق بنده اى به گناهكارى من؛

آيا مى سوزانى من را ميان آتش؟ اى نهايت آرزوهاى بندگان، پس كو اميدوارى من به رحمت تو، و كو ترسيدن من از غضب تو؟

آنگاه بى هوش افتاد؛ نزديك وى رفته ديدم حضرت امام زين العابدين علي بن الحسين عليهما السلام است، پس سر مبارك آن حضرت عليه السلام را به كنار گرفتم و گريه نمودم، قطره اى از اشك من بر صفحه رخسار او چكيد؛ چشم باز كرد و گفت: كيست اينكه بر سر ما آمده اى؟ گفتم: بنده حقير تو، اصمعى؛ اى سيّد من اينقدر گريه و بيتابى براى چيست؟ و از اهل بيت نبوّت و معدن رسالت! نه خداى تعالى مى فرمايد: ى إنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراًى (2) 942؛ يعنى: خداوند عالم در اين آية اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را به پاكى ياد فرموده و تو از جمله ايشانى، پس چرا چندين گريه و زارى را از حد مى برى و به فرزندىِ پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله مُستظهَر (3) 943


1- - در انتهاى هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.
2- - احزاب/ 33.
3- - مُستَظهَر: پشت گرم. لغت نامه.

ص: 182

نمى باشى؟ حضرت فرمود: هيهات اى اصمعى! بدرستى كه خدا خلق فرموده بهشت را براى كسى كه فرمان او برد، اگرچه آن كس بنده حبشى باشد، و خلق كرده آتش را براى كسى كه نافرمانى او كند، هرچند سيّد قرشى باشد؛ الحديث (1) 944.

قصّة لطيفة: مروى است كه حضرت امير عليه السلام به مكّه آمده بود، شبى در مسجدالحرام ديد كه اعرابى به استار كعبه (2) 945 چسبيده مى گويد: يا صاحبَ البيتِ! البيتُ بيتُكَ وَ الضّيفُ ضَيفُكَ وَ لِكُلِّ ضَيفٍ مِن مُضيفِهِ قِرىً فَاجعَل قِرايَ مِنكَ اللَّيلةَ المَغفِرَة؛ امير عليه السلام به اصحاب خود فرمود: آيا مى شنويد كلام اين اعرابى را؟ گفتند: بلى فرمود:

خدا كريم تر است از آنكه مهمان خود را نا اميد برگرداند. پس در شب دوّم، باز همان اعرابى را ديد در همان ركن، به استار كعبه چسبيده مى گويد: يا عزيزاً في عزّكَ أعزّني بعزّ عزّتكَ في عزٍّ لا يعلمُ أحدٌ كيف هوَ أتوجّه إليكَ وَ أتوسّلُ إليكَ بحقِّ محمّدٍ وَ آلِ محمّدٍ عليكَ أعطني ما لا يُعطيني أحدٌ غيركَ. حضرت عليه السلام به اصحاب خود فرمود: اين است و اللَّه اسم اكبر با زبان؟ سريانيّه، خبر داد اين را به من حبيبم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؛ اعرابى سؤال كرد از خدا بهشت را پس عطا فرمود، و سؤال كرد خلاصى از جهنّم را پس دوزخ را بر او حرام فرمود. شب سيّم، همان اعرابى را ديد كه باز به استار كعبه چسبيده مى گويد: يا مَن لا يَحويهِ مَكانٌ وَ لا يَخلو مِنهُ مَكانٌ أرزُقِ الأعرابيَّ أربعةَ آلاف دِرهَم.

امير عليه السلام پيش رفته فرمود: بهشت سؤال كردى داد، و آتش جهنّم را از تو برگردانيد، امشب هم چهار هزار درهم مى خواهى؟ اعرابى گفت: تو كيستى؟ فرمود: أنَا عليُّ بنُ أبي طالبٍ. اعرابى، دست خود را از پرده كعبه برداشته دامن آن حضرت عليه السلام را گرفت، گفت: تويى وَ اللَّه حاجت من، و خدا با تو روا ساخته حاجت مرا. فرمود: سؤال كن يا


1- - در منابع بسيار، اين حكايت با تغييراتى تا انتهاى قسمت اوّل اشعار از «اصمعى» و از آنجا تا آخر حكايت از «طاووس فقيه» و به طور جداگانه نقل شده بود، امّا در منابع ذيل، هر دو حكايت فوق الذكر، به ترتيب از «اصمعى» و «طاووس فقيه»، بلافاصله نقل شده است: بحار 46/ 80 ب 8؛ المناقب 4/ 150 فصل فى زهده.
2- - استارِ كعبه: پرده هاى آن. لغت نامه.

ص: 183

اعرابى و بخواه. گفت: تا حال متأهّل نشده ام، هزار درهم بجهت مهر مى خواهم و هزار درهم ديگر مى خواهم كه قرض خود را بدهم، هزار درهم را خانه بگيرم، و با هزار درهم گذران نمايم. فرمود: انصاف كردى يا اعرابى (يعنى زياد نخواسته اى)، اينها همه لازم است، زمانى كه از مكّه بيرون آمدى بيا به مدينه به خانه ما. پس اعرابى يك هفته در مكّه مانده رو بسوى مدينه عقب امير عليه السلام دويدن گرفت، چون به مدينه آمد، مى گفت:

كيست كه مرا دلالت كند به خانه امير عليه السلام؟ اتّفاقاً حسين عليه السلام در كوچه بود، كلام عرب را شنيد، فرمود: من تو را مى برم به در خانه على عليه السلام، بيا برويم. در بين راه اعرابى پرسيد:

تو پسر كيستى؟ فرمود: پسر على عليه السلام، گفت: مادرت كيست؟ فرمود: امّي بنتُ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فاطمةُ الزّهراء سيّدةُ نساءِ العالَمينَ عليها السلام، گفت: جدّت كيست؟ فرمود:

رسول اللَّه، محمّدُ بنُ عبدِاللَّه صلى الله عليه و آله، گفت: جدّه ات كيست؟ فرمود: خديجة بنتُ خويلد عليها السلام، گفت: برادرت كيست؟ فرمود: أبومحمّد الحسن بن عليّ عليهما السلام، گفت: تمام شرافت دنيا و آخرت را صاحب شده اى، برو نزد پدرت و بگو عربى كه در مكّه وعده كرده اى كه چهار هزار درهمش بدهى آمده. چون حسين عليه السلام پدرش را خبر داد، امير عليه السلام به فاطمه عليها السلام فرمود: آيا در خانه چيزى هست كه اعرابى بخورد؟ گفت: نه. امير عليه السلام سلمان را طلبيد، فرمود: برو و همان باغ را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بجهت من غرس نموده و من با دست خود او را آب داده ام به تجّار بفروش. سلمان رفته، باغ را به دوازده هزار درهم فروخت امير عليه السلام اوّل چهار هزار درهم كه وعده كرده بود به اعرابى داد و چهل درهم علاوه بجهت خرج راه عطا فرمود. پس مساكين و فقراى مدينه خبردار شدند، آمدند خدمت آن جناب. پس حضرت پولها را به فقرا داد تا تمام شد. اين احوال را به فاطمه عليها السلام خبر دادند كه حضرت امير عليه السلام باغ را فروخته پول آن را قبضه قبضه به مردم قسمت نمود تا اينكه با حضرت عليه السلام يك درهم نماند، آمد به خانه فاطمه عليها السلام گفت: يابن عمّ، باغ را فروختى؟

فرمود: بلى. پرسيد: چه كردى پول آن را؟ فرمود: فقرا خبردار شده آمدند، حيا كردم كه آنها را به ذلّت سؤال مبتلا كنم، پيش از سؤال، پولها را دادم تا تمام شد. جناب فاطمه عليها السلام گفت: ياعلى، من گرسنه و دو پسرم گرسنه است، و تو هم مثل ما گرسنه اى! پس فاطمه عليها السلام اين را گفته، (از روى مصلحت كه در نزد خود بود) دامن امير عليه السلام را گرفت.

ص: 184

پس امير عليه السلام فرمود: يا فاطمه، رها كن مرا، گفت: رها نمى كنم مگر اينكه پدرم بايد از اين مقدّمه خبردار شود. پس جبرئيل نازل شده گفت: يا محمّد، خدا سلام مى رساند بر تو و مى فرمايد كه بر على عليه السلام از من سلام كن و به فاطمه عليها السلام بگو كه حقّ ندارى از دامن او بگيرى. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به تعجيل آمد، ديد كه امير عليه السلام ميان صحن خانه ايستاده، عرق خجالت به پيشانيش نشسته، فاطمه عليها السلام دامنش را گرفته. فرمود: يا فاطمه، رها كن دامن على عليه السلام را، حق ندارى كه از دامن او بگيرى. فاطمه عليها السلام احوالات را به عرض رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانيد. حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: اى دختر من، بدرستى كه جبرئيل نازل شده كه از جانب خدا على عليه السلام را سلام رسانم و به تو بگويم كه دست از دامن على عليه السلام بردارى. چون پيغمبر صلى الله عليه و آله از گرسنگى ايشان مطّلع شد، رفت و امير عليه السلام هم از خانه بيرون شد، چندى نگذشت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد، فرمود: يا فاطمه، كجا است پسر عمّ من؟

گفت: بيرون رفته. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين هفت درهم را بده به على عليه السلام تا شما را طعام بگيرد. چون امير عليه السلام آمد، فاطمه عليها السلام احوال را گفته، درهم را داد. امير عليه السلام فرمود: برخيز با من يا حسن؛ پس آمدند به طرف بازار، ديدند فقيرى ايستاده مى گويد كه: كيست آن كسى كه در راه خدا چيزى به من بدهد و عوض از خدا بگيرد كه خدا فرموده: ى مَنْ (1) 946 ذَا الَّذى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناًى (2) 947. حضرت عليه السلام به حسن عليه السلام فرمود: بدهم اين دراهم را به اين فقير؟ گفت: بَلى وَ اللَّهِ يا أبة (3) 948. پس امير عليه السلام دَراهم (4) 949 را به آن سائل داد، همچنانكه مى آمدند ديدند عربى جلو ناقه اى در دست دارد، گفت: يا على، بگير از من اين ناقه را، فرمود: پول ندارم، گفت، مهلت مى دهم تو را به تابستان. فرمود: به چند مى دهى؟ گفت: به صد درهم. فرمود: بگير ناقه را يا حسن. پس عرب رفت، و حسن عليه السلام جلو ناقه را گرفته مى بردند، عربى ديگر را ديد كه مثل صورت اوّلى بود، امّا لباسش تفاوت داشت، گفت: يا على، شتر را مى فروشى؟ فرمود: بجهت چه مى خواهى؟ گفت:


1- - عبارت متن «وَ مَنْ». م.
2- - بقره/ 245.
3- - عبارت متن «أبتى». م.
4- - دَراهِم: جمع دِرهَم، دِرَمها، سكه هاى نقره. لغت نامه.

ص: 185

بجهت اينكه او را سوار شده در پيش رسول اللَّه صلى الله عليه و آله جهاد نمايم، فرمود: چون براى جهاد سوار شوى بى پول به تو مى دهم. عرب گفت: من پول دارم و با پول خواهم گرفت؛ به چند خريده اى؟ فرمود: به صد درهم. گفت: من به صد و هفتاد درهم مى خرم. فرمود:

يا حسن، بگير دراهم را و تسليم كن ناقه را. امير عليه السلام مى گشت كه عرب اوّل را پيدا كرده پولش را بدهد و بعد از بازار چيز خريده به خانه برند، ناگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديد در جايى نشسته كه هرگز آنجا نمى نشست، پس زمانى كه نگاه به امير عليه السلام كرد تبسّم فرمود و گفت: يا اباالحسن، اعرابى را طلب مى كنى كه پول ناقه اش را دهى؟ گفت: بلى و اللَّه، پدر و مادرم فداى تو باد. فرمود: يا اباالحسن، آنكه به تو ناقه فروخته جبرئيل عليه السلام بود، و آنكه از تو خريد ميكائيل عليه السلام بود، و ناقه از ناقه هاى بهشت بود، و دراهم از جانب ربّ العالمين؛ پس انفاق كن او را در خير و عافيت، و مترس از فقر و محتاجى و بى چيزى (1) 950.

الفصلُ العِشرُون در مقام ابراهيم عليه السلام است

بدان كه سه سنگ در دنيا اشتهار تمام دارد:

اوّل حجرالاسود كه سابقاً ذكر شد.

دوّم سنگ موسى عليه السلام كه به روايتى به شكل سر انسان، و به روايت ديگر مربّع به طورى كه بار يك شتر بود؛ موسى عليه السلام هر وقت كه مى خواست به قوم خود آب دهد، عصاى خود را به همان سنگ مى زد و از او دوازده چشمه جارى مى شد. روزى مى شد كه ششصد هزار نفر از مردم را سيراب مى كرد به آبِ آن، و در وقت كوچ چون عصا بر آن مى زد خشك مى شد؛ بنى اسرائيل گفتند: چون عصا از موسى عليه السلام گم بشود ما از


1- - با اندكى تغيير در: بحار 41/ 44 ب 103 ح 1؛ امالى صدوق/ 467 س 71 ح 10؛ روضةالواعظين 1/ 124 مجلس فى ذكر فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام.

ص: 186

تشنگى هلاك خواهيم شد، خدا وحى فرمود كه: يا موسى، عصا را بر سنگ مزن و امر كن تا آب از او جارى شود، بى آنكه عصا بر آن زنى تا مردم از آن عبرت گيرند (1) 951.

و گويند: آن سنگ از رُخام (2) 952 بوده و ده گَز (3) 953 در ده گز بود، و همان سنگ الآن نزد قائم عليه السلام است، همينكه آن حضرت عليه السلام در مكّه ظهور كرده متوجّه كوفه شود، منادى آن حضرت ميان لشكر ندا كند كه: كسى توشه و آب با خود برندارد؛ پس به هر منزل كه فرود آيند چشمه ها از آن سنگ روان شود، هر گرسنه كه از آن آب بخورد سير شود، و هر كه تشنه باشد سيراب گردد (4) 954.

و به روايت ديگر: نان و آب و آنچه مردم احتياج دارند از آن سنگ بيرون مى آيد (5) 955.

و بنا به تفسيرى، همان سنگ است كه در كلام مجيد مى فرمايد: ى وَ إذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتى عَشَرَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ اناسٍ مَشْرَبَهُمْ ى (6) 956.

و در اصلِ اين سنگ، روايتى چند وارد شده:

يكى آنكه حقّ تعالى او را از بهشت به موسى عليه السلام فرستاده بود. و به روايت ديگر:

موسى عليه السلام آن سنگ را از زمين طور برداشته، با خود داشت؛ و به روايت ديگر، آن سنگى بود كه موسى عليه السلام در وقتى كه مى خواست غسل كند جامه اش را بالاى آن مى نهاد و آن سنگ جامه او را مى گريزانيد از بنى اسرائيل ....

و به روايت ديگر: آن حضرت در بعضى از راهها بر سنگى گذشت، آن سنگ با او به سخن آمد كه: مرا بردار كه بسيار فايده به تو و اصحاب تو خواهم رسانيد. موسى عليه السلام آن را برداشت، چون قوم از او آب خواستند خدا فرمود: ى اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَى (7) 957.


1- - اين قسمت بطور مشروح در «بحار 13/ 190 ب 6» مورد بحث قرار گرفته است. م.
2- - رُخام: سنگ سپيد و نرم، مرمر. لغت نامه.
3- - گَز: اسم كردى قز، مقياس طول، اندازه معادل ذرع و هر گَز شانزده گرِه است. لغت نامه.
4- - كافى 1/ 231 باب ماعندالائمّة ح 3؛ بحار 13/ 185 ب 6 ح 20؛ بصائرالدرجات/ 188 ب 4 ح 54؛ غيبةالنعمانى/ 238 ب 13 ح 29؛ قصص جزائرى/ 264 ف 5؛ كمال الدين 2/ 670 ب 58 ح 17؛ منتخب الانوار/ 199 ف 12.
5- - بحار 52/ 351 ب 27 ح 105؛ غيبةالنعمانى/ 238 ب 13 ح 28.
6- - بقره/ 60.
7- - بقره/ 60.

ص: 187

و به روايت ديگر: آن سنگ را آدم عليه السلام از بهشت اهباط (1) 958 كرده بود، و به طريق ارث افتاده بود به دست شعيب عليه السلام، و او آن را با عصا به موسى عليه السلام داد (2) 959.

فِى الحديث: باقر عليه السلام فرمود كه: سه سنگ از بهشت به دنيا نازل شد: يكى حجرالاسود و يكى حجر بنى اسرائيل و ديگرى مقام ابراهيم عليه السلام (3) 960.

مروى است كه: عبداللَّه بن عمرو بن عاص گويد كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: ركن و مقام، دو ياقوتى بودند از ياقوتهاى بهشت، زايل فرمود خدا نور آنها را و برداشت؛ اگر نور آنها برداشته نمى شد هر آينه روشن مى كردند مابين مشرق و مغرب را (4) 961. و خلّاق عالم در قرآن مجيدش مى فرمايد: ى إنَّ أوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إبْراهيمَ ى (5) 962؛ يعنى: در اين خانه نشانه هاى روشن است و آيات واضحات است؛ مثلِ هلاك نمودن كسانى كه قصد تخريب آن كرده اند از اصحاب فيل و غير ايشان، و استيناسِ (6) 963 طُيور (7) 964 به ناس (8) 965 در آن مكان، و اختلاط سَبُعِ (9) 966 ضارّ (10) 967 با حيوانات ديگر، و اينكه طيورات از سر آن خانه نگذرند و فضله نيندازند، و اوليا هر شب آنجا حاضر و جنّيان به طرف او مايل، و دلهاى مؤمنان هميشه متوجّه او، و


1- - اهباط: فرود آوردن، فروآوردن. لغت نامه.
2- - جهت اطلاع بيشتر از مطالب اين قسمت، مى توان به جلد سيزدهم بحارالانوار مراجعه نمود. م.
3- - مستدرك 9/ 431 ب 63 ح 11270- 14؛ بحار 12/ 84 ب 5 و 96/ 227 ب 40 ح 27؛ تفسيرعياشى 1/ 59 ح 93؛ قصص جزايرى/ 120 ف 4.
4- - مستدرك 9/ 430 ب 63 ح 11268- 12؛ الجعفريات/ 149 كتاب الرؤيا؛ و بدون نقل راوى در: قصص جزائرى/ 121 ف 4.
5- - آل عمران/ 96.
6- - استيناس: استئناس، انس گرفتن، خو گرفتن. لغت نامه.
7- - طُيور: جمع طير، پرندگان. لغت نامه.
8- - ناس: جمع انس است، مردمان. لغت نامه.
9- - سَبُع: حيوان درنده مطلقاً. لغت نامه.
10- - ضارّ: ضرر رساننده، زيان دهنده. لغت نامه.

ص: 188

نيز از جمله آيات عجيبه آن، مُحاق (1) 968 حَصى (2) 969 بر جمره ها (3) 970؛ چه اگر چنين نبودى بجهت كثرت رَمْى كنندگان (4) 971، مقابل كوهى آنجا برآمدى و آن را پنهان كردى.

و از جمله آيات: ازدحام ناس و تعظيم همه بر آن خانه، و اشكبار شدن چشمها زمان نظر كردن بر آن، و گنجايش مسجدالحرام به ازدحام كثير، و طلب شفاى مريض با آن.

و از جمله آيات است: حجرالاسود و حطيم و زمزم و اركان بيت اللَّه و تمامى مشاعر.

و از جمله آنها است: مقام ابراهيم عليه السلام (و آن سيُّمِ سنگهايى است كه شهرت تمام دارد)؛ و كلمه مقام ابراهيم در آيه شريفه، مبتداى محذوف الخيرِ است، يعنى بعضى از آيات بيّنات مذكوره، موضع استادن ابراهيم عليه السلام است، و آن سنگى است كه اثر قدم ابراهيم عليه السلام بر آن است، و آن يك آيه نيست بلكه چهار آيه است:

اوّل، نقش برداشتن آن سنگ از قدمهاى ابراهيم عليه السلام.

دوّم، فرو رفتن قدم آن حضرت تا به كَعبين (5) 972.

سيُّم، بقاى اثر آن قدم مدّت متمادى.

چهارم، محفوظ بودن آن سنگ از زوال، با وجود كثرت دشمنان در چندين هزار سال.

و در تأثّر آن سنگ به قدم ابراهيم عليه السلام سه روايت به نظر رسيده:

1- مروى است كه: اسماعيل عليه السلام، زنى از عمالقه تزويج كرد، چون ابراهيم عليه السلام مشتاق ديدن اسماعيل عليه السلام شد بر الاغى (6) 973 سوار شده و ساره عهد گرفت كه فرود نيايد تا برگردد؛ چون به مكّه آمد هاجر فوت شده بود، زن اسماعيل عليه السلام را ديد، فرمود كه شوهرت كجا است، گفت: به شكار رفته، پرسيد كه حال شما چگونه است؟ گفت: حال ما سخت است، و زندگانى ما به دشوارى مى گذرد، و تكليف فرود آمدن نكرد.

ابراهيم عليه السلام گفت: چون شوهرت بيايد بگو مرد پيرى آمد و گفت عتبه خانه ات را تغيير


1- - مُحاق: كاستى و باريكى و تاريكى گرفتن. لغت نامه.
2- - حَصْىْ: زدن به سنگريزه. لغت نامه.
3- - جمره ها: مُراد جمرات است، جمرات حجّ: سه موضع است كه در آن رَمْىِ جمار كنند: جمره اولى، جمره وسطى، جمره عقبه. لغت نامه.
4- - رَمْىْ: افكندن چيزى. لغت نامه. (كه در اينجا مراد، زدن سنگريزه به ستونهاى نمادين شيطان است. م.)
5- - كَعبَين: دو كعب؛ كَعب: مچ پاى آدمى. لغت نامه.
6- - عبارت متن «اولاغى». م.

ص: 189

بده. چون اسماعيل عليه السلام برگشت بوى پدر خود را شنيد، نزد زن آمده گفت: كسى به نزد تو آمد؟ گفت: بلى، مرد پيرى آمد و از تو سؤال كرد، و گفت چون شوهرت بيايد بگو مرد پيرى آمد و تو را امر مى كند كه عتبه خانه ات را تغيير دهى. پس اسماعيل عليه السلام آن زن را طلاق گفت. بار ديگر ابراهيم عليه السلام سوار شد كه به ديدن اسماعيل عليه السلام بيايد، ساره باز شرطِ سابق را نمود؛ چون به مكّه آمد باز اسماعيل عليه السلام حاضر نبود و زن ديگر گرفته بود، پرسيد كه شوهرت كجا است؟ گفت: خدا تو را عافيت دهد، به شكار رفته. پرسيد:

چگونه ايد شما؟ گفت: شايستگانيم. پرسيد: چگونه است حال شما؟ گفت: حال ما نيكست و در نعمت و رفاهيّتيم، فرود آى، خدا تو را رحمت كند، تا او بيايد. ابراهيم عليه السلام ابا كرد، زن مكرّر مبالغه نموده و ابراهيم عليه السلام ابا فرمود، زن گفت: پس سرت را پيش آور كه بشويم، سرت را ژوليده مى بينم. پس غَسولى (1) 974 آورد و سنگى نزديك آورد تا ابراهيم عليه السلام يك پاى خود را گردانيد و بر روى سنگ گذاشت، پايش به سنگ فرو رفت و پاى ديگر در ركاب بود، تا يك جانب سرش را شست. پس از جانب ديگر پاى ديگر را گردانيد تا جانب ديگر سرش را شست. ابراهيم عليه السلام بر آن زن سلام كرد و گفت: چون شوهرت بيايد بگو مرد پيرى آمد و گفت كه عتبه خانه خود را رعايت و محافظت كن كه خوب است. چون اسماعيل عليه السلام برگشته از عقبه بالا آمد، بوى پدر خود را شنيده از زن پرسيد كه كسى به اينجا آمد؟ گفت: بلى، مرد پيرى آمد و آن، جاى پاهاى او است كه در سنگ مانده. پس اسماعيل عليه السلام افتاد و جاى قدم پدر را بوسيد (2) 975.

دوّم، در روايت است كه: چون بناى كعبه مرتفع شد، ابراهيم عليه السلام همين سنگ را در زير قدم خود نهاد تا بر بالاى آن متمكّن شده به ديوار سنگ گذارد، چون بالاى آن برآمد، قدمهايش به سنگ فرو رفت، هر قدر ديوار بلند مى شد، آن سنگ او را بلند مى كرد، و به هر طرف كه مى گرديد سنگ هم در هوا زير پايش مى گرديد (3) 976.


1- - غَسول: آب غسل، هرچه بدان دست و جز آن بشويند ... و غَسّول نيز گويند. لغت نامه.
2- - بحار 12/ 84 ب 5 و 12/ 111 ب 5 ح 38؛ قصص راوندى/ 111 ف 2 ح 109.
3- - در ترجمه اخبار مكّه از «ابن عبّاس» چنين نقل شده است: چون ديواره ها بلند شد و ديگر دست ابراهيم عليه السلام به آن نمى رسيد، اسماعيل اين سنگ را براى پدر آورد و ابراهيم عليه السلام بالاى آن مى ايستاد و مى ساخت و آن سنگ را به اطراف خانه مى برد و چون به كنار در كعبه رسيد آن را همانجا نهاد ...؛ (ترجمه اخبار مكّه 2/ 327.

ص: 190

سيُّم، زمانى كه ابراهيم عليه السلام بناى كعبه را تمام نمود، خدا امر فرمود كه مخلوقات را ندا كند به حجّ (1) 977؛ پس ابراهيم عليه السلام قدمهايش را گذاشت به همان سنگ، و اثر قدم بر او افتاد، و او را بلند ساخت تا مقابل سر كوه ابوقبيس، بلكه زياده از آن، پس دو دست بر گوش نهاده، جميع ناس را به حجّ كردن ندا نمود (2) 978. پس حقّ تعالى همان سنگ را كه مقام ابراهيم عليه السلام گويند، موضع نماز قرار داده به مصلّين؛ چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد:

ى وَ إذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبْراهيمَ مُصَلًّى ى (3) 979، يعنى: ياد كن چون گردانيديم خانه كعبه را جاى بازگشت به آن، براى مردمان، و موضع امن و ايمنى كه در او كسى را نكشند و مُتعرّض (4) 980 اذيت او نشوند. و كلمه وَ اتَّخِذُوا گفته اند كه: بنا به اراده قول است، تقديرش «وَ إذْ قُلْنَا اتَّخِذُوا» است، يعنى: گفتيم به مؤمنان، بعد از آنكه شرف حرم را دانستند، بگيريد از مقامى كه به ابراهيم عليه السلام منسوبست، موضع نماز؛ انتهى (يكى از تفاسير آيه شريفه بود كه ذكر شد).

مرويست كه: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از طواف حجّ فارغ شد متوجّه مقام ابراهيم عليه السلام شده دو ركعت نماز در او ادا كرد و اين آيه را خواند: ى وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبْراهيمَ مُصَلّىً ى (5) 981 (6) 982؛ بعضى گفته اند: اين دالّ است بر آنكه نماز طواف، فريضه است در مقام ابراهيم عليه السلام.

و علّت وضع مقام در يسار كعبه، در فصل اركان، مذكور شد كه: بجهت ابراهيم عليه السلام


1- - ى وَ أَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِ ى؛ حجّ/ 27.
2- - مستدرك 9/ 195 ب 39 ح 10655- 1؛ بحار 12/ 116 ب 5 ح 51؛ بحار 96/ 182 ب 32 ح 2؛ تفسيرقمى 2/ 83؛ ترجمه اخبار مكّه 2/ 325.
3- - بقره/ 125.
4- - مُتَعَرِّض: مخالف و مزاحم و مانع .... لغت نامه.
5- - بقره/ 125.
6- - بحار 21/ 403 ب 36 ح 40؛ بحار 30/ 606 الرابع أ نّه.

ص: 191

مقامى است در قيامت، و براى پيغمبر صلى الله عليه و آله هم مقامى است؛ پس مقام رسول خدا صلى الله عليه و آله يمين عرش است و مقام ابراهيم عليه السلام شمال عرش؛ پس مقام، در مقام او است در روز قيامت (1) 983.

ايقاظ: اوّل، مكانِ مقام ابراهيم عليه السلام كه حضرت ابراهيم عليه السلام خودش گذاشته بود، نزد ديوار بيت بود، و آنجا به همان حالت باقى بود تا ايّام جاهليّت؛ و اهل آن زمان مكان او را تغيير داده، به همان جايى كه الآن هست گذاشتند، پس زمانى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فتح مكّه نمود، برگردانيد او را به موضعى كه ابراهيم عليه السلام گذاشته بود، و بعد از آن حضرت صلى الله عليه و آله، مكانش تغيير يافته باز گذاشته شده به موضعى كه در ايّام جاهليّت بود (2) 984؛ و همان موضعى است كه الحال هست، پس زمانى كه قائم عليه السلام ظهور نمود، ردّ مى نمايد به موضع اوّلش كه ابراهيم عليه السلام و رسول خدا صلى الله عليه و آله گذاشته بودند.

تكملة: مروى است كه: بهترين بقعه در عالم، ميان مقام ابراهيم عليه السلام و ركنِ حَجَر (3) 985 است (4) 986. و به سند معتبر منقول است كه: ميان ركن حجرالاسود و مقام ابراهيم عليه السلام پر است از قبور انبيا عليهم السلام (5) 987. و در حديث ديگر وارد شده كه: مدفون شده ميان ركن يمانى و حجرالاسود هفتاد پيغمبر كه مرده اند از گرسنگى و پريشانى (6) 988.

الفصلُ الواحِد وَ العِشرُون در بيان حجر اسماعيل عليه السلام

بدان كه: حجرِ اسماعيل كه در جانب غربى كعبه، توى ديوار مُستَدير (7) 989 واقع شده و


1- - بحار 7/ 339 ب 17 ح 34؛ بحار 57/ 10 ب 29 ذيل ح 11؛ بحار 96/ 222 ب 40 ح 16؛ علل الشرائع 2/ 428 ب 163 ح 1.
2- - كافى 4/ 223 باب فى قوله تعالى فيه ح 2؛ الفقيه 2/ 243 باب ابتداءالكعبة ح 2308؛ بحار 31/ 33 و منهاتحويل المقام.
3- - عبارت متن «ركن يمانى». مصح.
4- - وسايل 5/ 275 ب 53 ح 6532؛ مستدرك 3/ 422 ب 42 ح 3916- 1؛ بحار 96/ 230 ب 41 ح 4؛ فقه الرضا/ 222 ب 31.
5- - كافى 4/ 214 باب حجّ الانبياء ح 7؛ وسايل 5/ 269 ب 50 ح 6512؛ بحار 11/ 260 ب 8 ح 4؛ بحار 14/ 464 ب 31 ح 33.
6- - بحار 17/ 269 ب 2؛ تفسيرالامام/ 417 ح 284؛ قصص جزائرى/ 58 ف 4.
7- - مُستَدير: نعت فاعلى از استِدارة، گِرد. لغت نامه.

ص: 192

در زير ميزاب رحمت ميان ركن شامى و ركن غربى است واقع است، بنا به حديث معتبرى خانه اسماعيل عليه السلام بوده از اصل (1) 990؛ ولكن به روايت ديگر، چون هاجر را آنجا دفن كرد، ديوارى بر دور آن كشيد كه قبر مادرش پامال نشود (2) 991. و بعد از هاجر، خود اسماعيل عليه السلام آنجا مدفون شده (3) 992؛ و مدفون است آنجا، نزديك ركن سيُّم دخترهاى باكره اسماعيل عليه السلام (4) 993؛ و آنجا است قبر چند نفر از انبيا عليهم السلام (5) 994، و اختلاف است در اينكه آيا حجر اسماعيل عليه السلام داخل كعبه بوده است يا نه؟ مشهور ميان اهل تسنّن آن است كه مقدار شش ذرع از آن داخل بوده است، كه قريش آن را بيرون كرده اند در وقت بناى كعبه، و اين را عايشه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده؛ و در زايد بر شش ذرع اختلاف كرده اند، حتّى آنكه بعضى از ايشان به دخول كلّ حِجر در خانه كعبه قائل شده اند، و شهيد اوّل در دروس، اين قول را مشهور اماميّه دانسته (6) 995، ولكن بعضى از علماى متأخّرين تصريح نموده به اينكه هيچ چيز از حِجر داخل كعبه نبوده است، و از كعبه چيزى داخل حجر نيست، و همين را حقّ دانسته اند نظر به صحيحه معوية بن عمّار كه گفت: پرسيدم از ابي عبداللَّه عليه السلام از حِجر، كه همه از خانه است يا چيزى از خانه در آن هست؟ فرمود: نه، و نه بقدر ريزه اى كه از ناخن بگيرند، ولكن اسماعيل عليه السلام مادر خود را در آنجا دفن نمود، پس ناخوش داشت كه قبرش پامال شود، از اين جهت بر آن


1- - كافى 4/ 210 باب حجّ ابراهيم ح 14؛ وسايل 13/ 354 ب 30 ح 17930؛ بحار 12/ 117 ب 5 ح 54.
2- - كافى 4/ 210 باب حجّ ابراهيم ح 15؛ وسايل 13/ 353 ب 30 ح 17928؛ مستدرك 9/ 396 ب 21 ح 11164- 3؛ بحار 12/ 117 ب 5 ح 55؛ مستطرفات/ 562 و من ذلك مااستطرفه من نوادر احمد.
3- - بحار 12/ 112 ب 5 ح 40؛ قصص راوندى/ 114 ف 3.
4- - كافى 4/ 210 باب حجّ ابراهيم ح 16؛ وسايل 13/ 354 ب 30 ح 17931؛ بحار 12/ 117 ب 5 ح 56.
5- - جهت آگاهى، به بحار 12/ 112 ب 5 ح 40؛ قصص راوندى/ 114 ف 3 مراجعه شود. م.
6- - الدروس الشرعيّة 1/ 367 (واجبات الطّواف).

ص: 193

ديوارى كشيد، و در آن قبر چند پيغمبر هست (1) 996 (شايد مراد حضرت عليه السلام آن باشد كه اگر داخل خانه كعبه مى بود كسى را در آن دفن نمى كردند).

و امّا طواف از اندرون حجر باطل است به اجماع اماميّه، به دليل تأسّى بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام، كه همه از بيرون حجر طواف كرده اند.

فِى الحديث: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه:

«خُذُوا عَنّي مَناسِكَكُم» (2) 997

، يعنى: از من تعليم بگيريد اعمال حجّ را.

و در حديث ديگر حلبى (3) 998 گويد كه: گفتم به حضرت صادق عليه السلام كه: مردى طواف خانه مى كرد، پس از جهت اقتصار و اختصار، يك شوط از داخل حِجر طواف كرد؛ فرمود: اعاده كند آن طواف را (4) 999.

و در همين مضمون، نهى از شوط از داخل حِجر وارد شده، و مشهور ميان علماى اهل تسنّن نيز بطلان است، و جمعى از شافعيّه مانند جوينى و امام الحرمين بغوى و رافعى تصريح نموده اند بر اينكه زياده بر شش ذرع از خانه است، و گفته اند كه: بنابراين، اگر كسى داخل حِجر طواف كند در عقب شش ذرع، طوافش صحيح است (5) 1000، و بعضى از شافعيّه، بدليل تأسّى رسول خدا صلى الله عليه و آله و خلفا و صحابه، ردّ ايشان نموده (6) 1001. و متضرّع مى شود بر اختلاف مذكور چند امر: جواز و عدم جواز اكتفا به استقبالِ (7) 1002 حِجر در نماز و ذبح و نحر و احتضار و دفن و امثال اينها؛ و خواندن نماز واجب در آن (بنا بر اختلافى كه در نماز واجبى خواندن در كعبه و بام آن، ميان علما هست، كه بعضى آن را صحيح و بعضى باطل مى دانند).

تحقيق فرموده اند در سرّ اينكه با وجود عدم دخول حِجر در كعبه، چرا جايز نباشد شوط از داخل حِجر؟ سببِ عدم جواز آن است كه: در همان صورت تَياسُرِ (8) 1003 واجبى فوت مى شود، و فوت آن هم، ولو به يك قدم باشد، موجب بطلان طواف است بدون


1- - كافى 4/ 210 باب حجّ ابراهيم ح 15؛ وسايل 13/ 353 ب 30 ح 17928؛ بحار 12/ 117 ب 5 ح 55.
2- - الصراطالمستقيم 3/ 188 فصل نذكرفيه خطأ الاربعة؛ عوالى اللآلى 1/ 215 ف 9 ح 73؛ نهج الحقّ/ 471 ف 5.
3- - عبارت متن «اجلعى». م.
4- - (در منابع مورد استفاده، اين روايت به نقل از راويان ديگرى يافت شد) كافى 4/ 419 باب من طاف و اختصرح 1؛ الفقيه 2/ 398 باب ما يجب على من اختصر ح 2806؛ وسايل 13/ 356 ب 31 ح 17938 و ح 17939.
5- - شفاء الغرام 1/ 407.
6- - شفاء الغرام 1/ 405.
7- - استَقبال: روى كردن به. لغت نامه.
8- - تَياسُر (در اينجا): خانه كعبه را در سمت چپ گرفتن. م.

ص: 194

خلاف؛ و فرض مسئله آن است كه طواف كننده چون به خطّ مستقيم از ركن شامى تا اواسط حِجر رود، و همچنين تا ركن مغربى، مجموع خانه در پشت سر يا پيش روى افتد، و در اين صورت فوت تياسر بديهى مى باشد، و شايد سرّ ادخالِ پيغمبر صلى الله عليه و آله و خلفا و غيرهم از اعاظم دين اسلام، حِجر را بر مطاف، همين معنى باشد، خدا عالم به حقايق امور است، از ما اطاعت و پيروى اقدس نبوى صلى الله عليه و آله است كه فعل و قولش حجّت است در تمامى احكام.

فايدة: طاووس يمانى گويد كه: نصف شبى داخل حِجر اسماعيل عليه السلام شدم، ديدم كه سيّدِ سجّاد عليه السلام داخل حِجر شده شروع به نماز كرد، و نماز خواند الى ماشاءاللَّه؛ بعد سجده نمود، گفتم: اين مرد صالحى است از اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله، گوش بدهم به دعايش، پس ديدم كه در سجده مى گويد: «إلهي عُبيدُكَ بِفنائكَ مِسكينكَ بِفنائك» (به روايت ديگر، عوض اين كلمات «سائلُكَ بفنائكَ فَقيركَ بفنائِكَ» است)، طاووس گويد: بعد از آن، هر گونه بلا و المى (1) 1004 و مرضى كه مرا پيش آمد، چون نماز كردم و سر به سجده نهادم و اين كلمات را گفتم، مرا خلاصى و فرجى روداد (2) 1005 (و فنا در لغت، فضاى در خانه است، يعنى: بنده كوچك تو و مسكين تو و سائل تو، يا: محتاج تو به درگاه تو، منتظر رحمت تو است و چشم به عفو و احسان تو دارد).

و فرموده اند: هر كه اين كلمات را از روى اخلاص بگويد، البتّه اثر مى كند، و هر حاجت كه دارد برآورده مى شود.

الفصلُ الثّاني وَ العِشرُون در زمزم

بدان كه: حضرت امير عليه السلام فرموده كه: آب زمزم بهترين آبها است بر روى زمين، و


1- - عبارت متن «ايمى». م.
2- - (با اندكى تغيير) بحار 46/ 75 ب 5 ح 66؛ الارشاد 2/ 143 باب ذكر طرف من اخبار ...؛ اعلام الورى/ 261 ف 4؛ روضةالواعظين 1/ 198.

ص: 195

بدترين آبها در روى زمين، آبست (1) 1006 كه در برهوت است در بلاد يمن؛ كه ارواح دشمنان الهى در آنجا وارد مى شوند در شب، و معذّب مى باشند (2) 1007.

و در حديث ديگر فرموده كه: آب زمزم دواست از براى هر دردى كه براى آن بخورند (3) 1008. در روايت ديگر از امام صادق عليه السلام: براى هر مطلبى كه بخواند آن مطلب حاصل شود (4) 1009.

و مستحبّ است به حاجّ: همينكه طواف را تمام كرده خواست كه مابين صفا و مروه سعى نمايد، از چاه زمزم خودش آب بكشد به وسيله دَلوى (5) 1010 كه مقابل حجرالاسود مى باشد (اگر ممكن نباشد، از دَلوهاى ديگر)، و از آن بخورد و بريزد بر سر و بدن، در حالتى كه استقبالِ (6) 1011 كعبه كرده باشد، و در وقت خوردن آب بگويد: اللَّهُمَّ اجْعَلهُ عِلْماً نافَعاً وَ رزقاً واسِعاً وَ شفاءً مِن كلِّ سُقمٍ (7) 1012.

وجه تسميه:

اين چاه را زمزم گويند به چند جهت:

اوّل، بجهت بسيارىِ آبش.

دوّم، بجهت زمزمه و سخن گفتن جبرئيل در آنجا، در حالتى كه او ظاهر ساخت آنجا آب ضعيفى براى اسماعيل عليه السلام.

سيُّم، بجهت «زَم» يعنى جمع كردن هاجر، آب او را در زمانى كه جارى شد (8) 1013.


1- - عبارت متن «آبست». م.
2- - كافى 6/ 386 باب فضل ماءزمزم ح 3؛ وسايل 25/ 260 ب 16 ح 31860؛ بحار 96/ 244 ب 45 ح 12؛ المحاسن 2/ 573 ب 2 ح 18.
3- - كافى 6/ 387 باب فضل ماءزمزم ح 5؛ وسايل 25/ 260 ب 16 ح 31861.
4- - كافى 6/ 386 باب فضل ماءزمزم ح 4؛ وسايل 25/ 261 ب 16 ح 31862؛ طبّ الائمّة/ 52 فى ماءزمزم.
5- - دَلْوْ: آوند آب كش، ظرفى كه بدان آب از چاه كشند. لغت نامه.
6- - استِقبال: روى كردن به. لغت نامه.
7- - (با اندكى تغيير و اضافات) كافى 4/ 430 باب استلام الحجر ح 2؛ التهذيب 5/ 144 ب 10 ح 2؛ وسايل 13/ 473 ب 2 ح 18239؛ مستدرك 9/ 439 ب 2 ح 11284- 3؛ بحار 96/ 244 ب 45 ح 16.
8- - بحار 12/ 97 ب 5 ضمن ح 6؛ بحار 96/ 37 ب 4 ضمن ح 15؛ تفسيرقمى 1/ 161 ابراهيم و؛ قصص جزائرى/ 123 ف 4.

ص: 196

چهارم، بجهت اينكه هاجر ديد كه آب جارى مى شود، از توهّم اينكه آب زيادتى كند و ضرر رساند، اطراف آن را به سنگ و خاك بست، و گفت: زمزم، (يعنى بايست، به لغت حبشه). و در حديث است كه اگر هاجر زمزم نمى گفت آب بر زمين جارى مى شد و چشمه اى معيّن مى شد؛ ولكن بعضى گفته اند هاجر از ترس آنكه مبادا آب ناپديد شود زمزم گفت.

و اين چاه را غير از زمزم، چند اسم ديگر هم اطلاق مى كنند:

1- رَكَضه جبرئيل.

2- سُقيا (1) 1014 اسماعيل عليه السلام.

3- حُفَيرَه (2) 1015 عبدالمطّلب.

4- مَصونة (3) 1016.

5- طعام طعم.

6- شفاء سُقم (4) 1017.

و نوشته اند كه: چون ابراهيم عليه السلام هاجر و اسماعيل را با قدرى آرد و مشكى آب گذاشته رفت، چون آب ايشان تمام شد و تشنگى بر ايشان غلبه كرد، پس هاجر مضطرب شده نظر بر كوه كرده، و فريادرسى بغير خدا نيافته، در آن وادى بسوى مابين صفا و مروه رفت، و فرياد زد كه: آيا در اين وادى مونسى هست؟ پس بر كوه صفا بالا رفت كه شايد نشانى از آب پيدا كند و نيافت، پس به زير آمد و در ميان وادى، چون اسماعيل عليه السلام به نظرش نيامد، قدرى به شتاب رفت به سمت كوه مروه (و به اين جهت از براى مردان سنّت شد كه در ميان صفا و مروه در اينجا هروله نمايند، يعنى بسرعت روند و مانند شتر بدوند)، پس هاجر به مروه بالا رفت كه هم فرزند (5) 1018 را به نظر آرَد و هم نشانى از آب بيابد و نيافت، باز از مروه برگشت به صفا و از صفا به مروه، و از غايت


1- - سُقيا: آبخور. لغت نامه.
2- - حُفَيْرَة: گودال. لغت نامه.
3- - مَصونَة: مؤنث مصون. م.؛ مَصون: محفوظ، نگاهداشته. لغت نامه.
4- - سَقْمْ (يا سُقم): بيمارى. لغت نامه.
5- - عبارت متن «فرزندان». م.

ص: 197

حيرت تا به هفت مرتبه (و از اينجا سعى بين صفا و مروه، هفت مرتبه واجب شد)، پس از براى ديدن اسماعيل عليه السلام نزد او رفت، ديد كه در موضع چاه زمزم، نزد او آبى به هم رسيده، از محلّ سابيدن پاى او به زمين از شدّت گريه و تشنگى، چنانچه قاعده اطفال است، پس هاجر از آن آب خورد و به اسماعيل عليه السلام خورانيد، و از توهّم اينكه مبادا آب زيادتى كند، اطراف او را به سنگ و خاك بست و گفت: زمزم (1) 1019.

آب زمزم به همان حال باقى بود تا اينكه ابراهيم عليه السلام كعبه را ساخته به اتمام رسانيد، پس خدا وحى نمود به ابراهيم عليه السلام كه: بكن چاهى كه آب خوردن حاجيان از آن چاه باشد. و به روايتى: جبرئيل نازل شد و چاه زمزم را براى ايشان حفر نمود، پس جبرئيل گفت: فرود آى يا ابراهيم عليه السلام. پس ابراهيم عليه السلام به ته چاه رفت، جبرئيل گفت: كلنگ در چهار جانب چاه بزن و بسم اللَّه بگو. پس آن حضرت كلنگ زد بر آن زاويه كه در جانب كعبه است و بسم اللَّه گفت؛ پس چشمه اى جارى شد، و همچنين بر هر جانب كه زد و بسم اللَّه گفت چشمه اى جارى شد. پس جبرئيل گفت: بخور يا ابراهيم، از اين آب و دعا كن خدا بركت دهد به اين آب براى فرزندانت. پس جبرئيل و ابراهيم عليهما السلام هر دو از چاه بيرون آمدند، پس جبرئيل گفت: يا ابراهيم، از اين آب بر سر و بدن خود بريز و طواف كن دور كعبه را كه اين آبى است كه خدا به فرزند تو، اسماعيل عليه السلام، عطا فرموده. پس ابراهيم عليه السلام برگشت و اسماعيل عليه السلام او را مشايعت نموده تا بيرون حرم، و آن حضرت عليه السلام رفت و اسماعيل عليه السلام به حرم برگشت (2) 1020.

مروى است كه (3) 1021: در كعبه، دو غزال از طلا و پنج شمشير بود، چون قبيله خزاعه به قبيله جرهم غالب شدند و خواستند كه حرم را از ايشان بگيرند، جرهم آن شمشيرها و دو آهوى طلا را به چاه افكنده آن را با سنگ و خاك پر كردند، به نحوى كه اثرش ظاهر


1- - (با اندكى تغيير) بحار 12/ 97 ب 5 ح 6؛ تفسيرقمى 1/ 60 ابراهيم و بناءالبيت؛ قصص جزائرى/ 122 ف 4.
2- - كافى 4/ 205 باب حجّ ابراهيم ضمن ح 3؛ بحار 12/ 96 ب 5 ضمن ح 5 و 96/ 56 ب 5 ضمن ح 6؛ علل الشرائع 2/ 588 ب 385 ضمن ح 32.
3- - همچنانكه در پايان مطلب نيز اشاره خواهد شد، اين روايت در منابع ذيل نقل شده است: كافى 4/ 219 ح 6؛ بحار 15/ 163 ب 1 ح 95.

ص: 198

نبود تا كه ايشان (1) 1022 آنها را بيرون آورند، و چون قصي (جدّ عبدالمطّلب) بر خزاعه غالب شد و مكّه را از ايشان گرفت، موضع زمزم بر ايشان مشتبه ماند و ندانستند، تا زمان عبدالمطّلب كه ايالت مكّه به او منتهى شد و در پيش كعبه فرشى از براى او مى انداختند و از براى ديگرى فرشى در آنجا نمى انداختند، پس شبى نزد كعبه خوابيده بود، و در خواب ديد كه شخصى به او گفت كه: حفر نما بئر (2) 1023 را. چون بيدار شد ندانست كه بئر چيست، شب ديگر در همان موضع به خواب رفت و همان شخص را در خواب ديد كه گفت: حفر نما طيّبه را. پس شبِ سيُّم به خواب او آمد، گفت: حفر نما مصونه را. پس شب چهارم به خواب او آمد و گفت: حفر نما زمزم را كه هرگز آبش تمام نشود، و مى خورند از آن حاجيان، و بكن آن را در جايى كه كلاغِ بال سفيدى مى نشيند نزد سوراخ موران (و در برابر چاه زمزم سوراخى بود كه موران از آن بيرون مى آمدند، و هر روز كلاغ سفيد بال مى آمد و آن موران را بر مى چيد). چون عبدالمطّلب اين خواب را ديد نزد قريش آمد و گفت كه: من چهار شب خواب ديدم در باب كندن زمزم، و آن مايه فخر و عزّت ما است، بياييد تا آن را حفر نماييم. ايشان قبول نكردند، پس خود عبدالمطّلب متوجّه كندن شد، و يك پسر داشت در آن وقت كه او را حارث مى گفتند، و او را يارى مى كرد در كندن زمزم، و چون كندن بر او دشوار شد، به نزد كعبه آمد و دستها بسوى آسمان بلند كرد و به درگاه الهى تضرّع نمود، و نذر كرد كه اگر خدا ده پسر او را روزى كند يكى از آنها را كه دوست تر دارد قربانى كند. پس چون كند و رسيد به جايى كه عمارت اسماعيل عليه السلام در چاه نمايان شد، دانست كه به آب رسيده است، اللَّهُ أكبر گفت، پس قريش گفتند: يا أباحارث، اين مَفخَر (3) 1024 و مَكرمَت (4) 1025 ما است و ما را بهره اى هست، و بر تو آن را مُسَلَّم (5) 1026 نخواهيم گذاشت. عبدالمطّلب گفت كه: شما مرا در كندن يارى


1- - عبارت متن «نبود كه تا ايشان ....». م.
2- - بِئْر: چاه، حفره اى عميق در زمين كه از آن آب برآيد. لغت نامه.
3- - مَفخَر: هرچه بدان فخر كنند و بنازند و مايه ناز و بزرگى. لغت نامه.
4- - مَكرُمَت: بزرگى و نوازش. لغت نامه.
5- - مُسَلَّم: آن كه مى سپارد چيزى را به كسى. لغت نامه.

ص: 199

نكرديد، اين مخصوص من و فرزندان من است تا روز قيامت (1) 1027.

به سند معتبر منقول است كه: چون عبدالمطّلب زمزم را كند و به قعر چاه رسيد، از يك جانب چاه بوى بدى وزيد كه او را ترسانيد، و فرزندش حارث به آن سبب از چاه بيرون آمد، و او تنها ماند و ثبات قدم نمود، و ديگر كند تا آنكه به چشمه رسيد كه از او بوى مشك ساطع گرديد، چون يك ذراع ديگر كند خواب او را ربود، و در خواب ديد كه مرد بلند دست، خوش روى، خوش موى، نيكو جامه خوش بوى، به او گفت كه: بكن تا غنيمت يابى، و اهتمام نما تا سالم بمانى، و آنچه بيابى ذخيره منما تا وارثان تو قسمت كنند بلكه خود صرف كن؛ شمشيرها از غير تو است و طلا از تو است، قدر تو از همه عرب بزرگتر است و پيغمبر عرب صلى الله عليه و آله از نسل تو خواهد آمد، و ولىّ اين امّت و وصىّ آن پيغمبر صلى الله عليه و آله از تو بهم خواهد رسيد، و از نسل تو خواهند بود اسباط (2) 1028 و نجيبان و حكما و دانايان و بينايان، و شمشير از ايشان خواهد بود، و پيغمبرى آن در قرن بعد از تو خواهد بود، و به وسيله او خدا زمين را به نور هدايت روشن گرداند، و شياطين را از اقطار زمين بيرون كند و ذليل گرداند ايشان را بعد از عزّت، و هلاك كند ايشان را بعد از قوّت، و بتها را ذليل مى نمايد، و بعد از او باقى ماند ديگرى از نسل تو كه برادر و وزير او باشد، و سنّش از او كمتر باشد و او بتها را در هم شكند، و در همه امور مطيع آن پيغمبر باشد، و آن پيغمبر هيچ امرى را از او مخفى ندارد و هر داهيَه (3) 1029 كه بر او واقع شود با او مشورت نمايد. پس چون عبدالمطّلب از خواب بيدار شد در امر خواب خود متحيّر ماند، ناگاه در پهلوى خود سيزده شمشير ديد، چون آنها را گرفت و خواست كه بيرون آيد با خود انديشه كرد كه: چگونه بيرون روم كه هنوز حفر را تمام نكرده ام! چون يك شِبرِ (4) 1030 ديگر كند، شاخها و سر آهوى طلا پيدا شد، و چون بيرون آورد ديد كه بر او نقش كرده اند: لا إله إلّااللَّه محمّد رسول اللَّه عليّ وليّ اللَّه، چون عبدالمطّلب آن را بيرون آورد و آنها را


1- - كافى 4/ 219 باب ورود تبع، ح 6؛ بحار 15/ 163 ب 1 ح 95.
2- - اسباط: جمع سِبْط، پسران پسر و پسران دختر، فرزندان فرزند. لغت نامه.
3- - داهِيَة: كار دشوار، امر عظيم، حادثه. لغت نامه.
4- - شِبْر: وَجَب، مابين سرِ ابهام و سرِ خنصر. لغت نامه.

ص: 200

برداشت و خواست از چاه بالا رود، شيطان را به صورت مار سياهى ديد كه پيش از او از چاه بالا مى رود، پس شمشير زد و اكثر دُمش را انداخت و او ناپديد شد (و قائم عليه السلام او را تمام كش خواهد كرد)، پس عبدالمطّلب خواست كه مخالفت از خواب نمايد، و شمشيرها را بر در خانه كعبه نصب نمايد، چون به خواب رفت، همان شخص را در خواب ديد كه به او خطاب نمود كه: اى شيبةُ الحَمد (1) 1031، شكر كن خداى خود را؛ زيرا كه بزودى تو را زبان زمين خواهد كرد، و نام نيك تو را در عالم منتشر خواهد ساخت، و جميع قريش، بعضى به خوف و بعضى به طمع، پيروى تو خواهند كرد، شمشيرها را در جاى خود قرار ده. چون از خواب بيدار شد، با خود گفت: اگر آنكه در خواب مى بينم از جانب پروردگار من است امر، امر او است، و اگر شيطان است همان خواهد بود كه دُمش را قطع كردم. چون شب شد و باز بخواب رفت، گروهى بسيار از مردان و اطفال ديد كه به نزد او آمدند و گفتند كه ما اتباع فرزندان توييم و ما در آسمان ششم ساكنيم، شمشيرها از تو نيست، دخترى از قبيله بنى مخزوم خواستگارى نما و بعد از آن از ساير قبايل عرب دختران بخواه، اگر مال ندارى حسب بزرگ دارى و مردم به تو دختر خواهند داد، و اين سيزده شمشير را به فرزندان آن دختر كه از بنى مخزوم خواهى گرفت بده و زياده از اين از براى تو بيان نمى كنيم، و يكى از آن شمشيرها از دست تو ناپيدا خواهد شد و در فلان كوه پنهان خواهد شد، و ظاهر شدن آن علامت ظهور قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله خواهد بود. پس عبدالمطّلب بيدار شد و شمشيرها را به گردن خود انداخت و بسوى ناحيه اى از نواحى مكّه روان شد. پس يك شمشير كه از همه نازكتر (2) 1032 و لطيف تر بود ناپيدا شد (و از همان موضع ظاهر خواهد شد براى صاحب امر عليه السلام)؛ پس احرام بست بر عمره و داخل مكّه شد، و به آن شمشيرها و آهو، بيست و يك طواف كرد، و در اثناى طواف مى گفت: خداوندا وعده خود را راست گردان، و گفتار من را ثابت فرما، و ياد من را منتشر نما، و بازوى مرا محكم كن. پس شمشيرها را به فرزندان مخزوميّه داد، و آن


1- - شَيْبَةُ الْحَمْد: اشتهار ديگر عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف. لغت نامه.
2- - عبارت متن «نازيكتر». م.

ص: 201

دوازده شمشير، به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و يازده امام، تا امام حسن عسكرى عليه السلام رسيد، براى هر يك از ايشان يك شمشير بود و شمشير قائم عليه السلام در زمين پنهان شد، و زمين به آن حضرت عليه السلام تسليم خواهد كرد (1) 1033.

به روايت ابن ابى الحديد و غير او: چون عبدالمطّلب آب زمزم را جارى ساخت، آتش حسد در سينه ساير قريش مشتعل گرديده گفتند: اى عبدالمطّلب، اين چاه از جدّ ما اسماعيل عليه السلام است و ما را در آن حقّى هست، پس ما را در او شريك گردان.

عبدالمطّلب گفت: اين كرامتى است كه خدا مرا به آن مخصوص فرموده، و شما را در آن بهره اى نيست. بعد از مخاصمه (2) 1034 بسيار، راضى شدند به محاكمه زنِ كاهنه كه در قبيله بنى سعد و در اطراف شام مى بود، پس عبدالمطّلب با گروهى از فرزندان عبدمناف روانه شدند، و از هر قبيله از قبايل قريش چند نفر با ايشان روانه شدند به جانب شام؛ پس در اثناى راه، در يكى از بيابانها كه آب در آن صحرا نبود، آبهاى فرزندان عبدمناف تمام شد، و ساير قريش آبى كه همراه داشتند از ايشان مضايقه كردند، چون تشنگى بر ايشان غالب شد عبدالمطّلب گفت: بياييد هر يك از براى خود قبرى بكنيم، هر يك كه هلاك شويم ديگران او را دفن كنند، چرا كه اگر يكى از ما دفن نشده در اين صحرا بماند، بهتر است از آنكه همه چنين بمانيم. و چون قبرها كندند و منتظر مرگ نشستند، عبدالمطّلب گفت كه: چنين نشستن و سعى نكردن تا وقت مردن، و نااميد رحمت الهى شدن از عجز يقين است، برخيزيد طلب كنيم شايد خدا آبى كرامت فرمايد. پس ايشان بار كردند و ساير قريش نيز بار كردند، چون عبدالمطّلب بر ناقه خود سوار شد از زير پاى ناقه اش چشمه اى از آب صاف و شيرين جارى شد، پس عبدالمطّلب گفت:

اللَّه أكبر! و اصحابش همه تكبير گفتند و آب خوردند، و مشكهاى خود را پر آب كردند، و قبايل قريش را طلبيدند كه: بياييد و مشاهده نماييد كه خدا به ما آب داد و آنچه


1- - (با تغييراتى بخصوص در آخر حديث) كافى 4/ 220 (باب ورود تبّع) ح 7؛ بحار 15/ 163 ب 1 ح 95 وح 96.
2- - مُخاصَمَة: با كسى خصومت كردن، پيكار كردن با كسى. لغت نامه.

ص: 202

خواهيد بخوريد و برداريد. چون قريش اين كرامتِ عُظمى (1) 1035 را از عبدالمطّلب ديدند گفتند: خدا ميان ما و تو حكم كرد و ما را ديگر احتياج به حكم كاهنه نيست؛ ديگر در باب زمزم با تو معارضه نمى كنيم، آن خداوندى كه در اين بيابان به تو آب داد او زمزم را به تو بخشيده. پس برگشتند و زمزم را به آن حضرت مُسَلّم (2) 1036 داشتند (3) 1037.

كرامة: اسماعيل بن جابر گويد كه: در منزل حضرت صادق عليه السلام بودم در مكّه، و آن حضرت طعام مى خورد، غلام خود را به زمزم فرستاد تا از براى وى آب آورد، غلام دير آمد و آب نياورد، حضرت سببش را پرسيد غلام گفت كه صاحب زمزم گفت: تو غلام كيستى؟ گفتم: غلام جعفر بن محمّد عليهما السلام، گفت: خدا اهل عراق را آب ندهد.

حضرت عليه السلام روى خود را به قبله كرده دست به دعا برداشت، و دعايى كرده به غلام فرمود: برو بنگر تا چه مى بينى. غلام رفته باز آمد، گفت: او را مرده يافتم و مردمان او را بيرون مى آوردند، گفتند كه او چنانچه ايستاده بود بمرد (4) 1038.

حكاية عجيبة: نقل است كه در شهرى از شهرهاى خراسان مردى بود عبدالطّاهر نام، صالح و عابد، و مال بسيار داشت؛ به بيت اللَّه الحرام آمد، بعد از حجّ در مكّه متوطّن شد و مال را صرف فقرا مى كرد و هميشه طواف مى كرد و قرآن مى خواند، تا چند سال از اين بگذشت. در موسم حجّ مالدارى آمد و زرى به امانت به او سپرد و او در كنج خانه دفن كرد و به فرزندان خود نگفت، قضا را اجلش رسيد، بعد از دفن و كفن او، صاحب مال آمده خبر پرسيد، گفتند فوت شده، پس نزد فرزندان او طلب مال خود كرد، ايشان گفتند كه ما خبر نداريم. آن مرد مضطرب شده حال خود را به علماى مكّه گفت،


1- - عُظْمى: مؤنث اعظم؛ بزرگ و بزرگتر. لغت نامه.
2- - مُسَلَّم: آن كه مى سپارد چيزى را به كسى. لغت نامه.
3- - شرح نهج 15/ 228 فضل بنى هاشم؛ بحار 15/ 75 ب 1 و 15/ 169 ب 1.
4- - (در منابع مورد استفاده، اين روايت به نقل «ميثمى» از «رجلٌ حدّثهُ» و با اندكى تغيير يافت شد) بحار 47/ 98 ب 5 ح 115؛ الخرائج 2/ 613.

ص: 203

گفتند: ورثه را قسم بده، گفت گمان طمع بر ايشان ندارم، گفتند كه ما در كتب چنين ديده ايم كه: هر كه از مؤمنان بميرد و نيك بخت و اهل بهشت باشد خدا بفرمايد تا هر شب جمعه با حُلّه هاى (1) 1039 گرامى چاه زمزم را كنند (زيرا كه اصل آن آب از بهشت است)، و آن شب تا صبح آنجا باشند؛ روز پنجشنبه روزه بدار، چون پاسى از شب گذرد و مردم بخواب روند، دو ركعت نماز خوانده بر سر چاه برو، و آواز كن كه: يا عبدالطّاهر؛ شايد كه خدا او را به نطق آورد و جواب تو را بگويد كه امانت تو را كجا گذاشته. آن مرد چنانچه گفته بودند كرد و آواز چند كرده جوابى نشنيد، چون روز شد پيش علما آمده ايشان را خبر داد، آنها گريان شدند كه: ما او را از اهل بهشت مى دانستيم، گويا كه روح او را به دوزخ برده اند، گفتند: برو در ولايت يمن، دهى هست كه آن را برهوت گويند، و در آنجا چاهى است كه او را حضر موت گويند، روح اهل دوزخ را در شب يكشنبه آنجا برند، روز شنبه روزه بگير و شب يكشنبه بر سر آن چاه برو، شايد كه به مراد رسى. آن مرد چنان كرد، چون آواز داد: يا عبدالطّاهر جواب شنيد كه لبّيك؛ آن مرد ترسان و لرزان شده گفت: اين چه حالست؟ ما تو را از اهل بهشت مى دانستيم، چندان زحمت كه تو كشيدى و آنقدر نيكى و اطاعت كه تو كردى! گفت: بلى چنين است، امّا به سه چيز اهل دوزخ شده ام: اوّل آنكه در شهر خود خويشى داشتم؛ گفتند: چرا در مكّه مجاور شدى و صله ارحام را قطع نمودى؟ دوّم آنكه عالمى در همسايگى من بود، گاهى با او به مسجد مى رفتم، من چند قدم پيش او مى رفتم، گفتند: چرا حرمت عالم را نگاه نداشتى و بى ادبى كردى؟! سيُّم آنكه يك دينار از مال خدا به غير مستحقّ داده بودم، گفتند: ما نيز تو را از رحمت خود بريديم و از فضل خويش محروم كرديم. آن مرد گفت: پرسيدم كه حالا اينها بمانَد، امانت من چه شد؟ گفت: در فلان موضع مدفون است، چون آن را بردارى در حقّ من نيكويى كن، گفتم: چه بكنم؟ گفت كه به فرزندان من بگو كه سه دينار به عوض آن يك دينار به مستحقّ رسانند، و آن عالم را برسان كه از تقصيرات من درگذرد، و از خويشان من حلالى بطلب و آنها را از من راضى گردان كه خداى تعالى مرا ببخشد. آن مرد گويد كه: اوّل به خراسان رفتم، آن عالم و خويش آن را راضى كردم، بعد


1- - حُلَّة: ازار، ردا، جامه نو. لغت نامه.

ص: 204

از آن به مكّه آمده فرزندان او را گفتم كه سه دينار به مستحقّ رسانند، و مال خود را در آنجا كه نشان داده بود يافتم، و روز پنجشنبه روزه گرفتم، شب بر سر چاه زمزم آمده صدا كردم، جواب داد و گفت كه خدا از تو راضى باد، نجات يافتم.

الفصلُ الثّالِث وَ العِشرُون در صفا و مروه و سعى و هرولة

بدان كه چند چيز واجب است در سعى كردن:

1- نيّت كردن كه: هفت دفعه سعى مى كنم (يعنى راه مى روم مابين صفا و مروه) قربةإلى اللَّه.

2- ابتداى سعى را از كوه صفا نمايد، كه انتهاى اشواط در مروة خواهد شد.

3- بايد سعى، هفت شوط باشد (رفتن يك شوط و رجوع كردن شوط دوّم مى باشد).

4- در هر شوط، تمام مابين دو كوه را بايد راه رود.

5- در حين راه رفتن از صفا به مروه، رو به مروه كرده و پشت به صفا، و در حين رفتن از مروه به صفا، رو به طرف صفا و پشت به طرف مروه نموده باشد.

و چند امر در آن مستحبّ است:

1- طهارت از حدث اكبر و اصغر و طهارت بدن و لباس از نجاسات.

2- پياده رفتن در سعى.

3- در وقت بيرون آمدن از مسجد بسوى صفا، از باب الصّفا خارج شود (و چون آن باب الآن در داخل مسجد است، پس از درى بيرون شود كه محاذى حجرالاسود است، و راست برود از ميان دو ستون كه در مقابل آن باب، اندرون مسجد نشان نموده اند، و اگر چنين كند عمل به مستحبّ نموده) (1) 1040.


1- - توضيح آنكه: چون در اين زمان (يعنى نيمه اول قرن پانزدهم هجرى)، مسجدالحرام به مسعى وصل شده و براى رفتن به مسعى، خروج از مسجدالحرام لازم نمى آيد لذا جهت عمل به مستحب، مى توان از روبروى حجرالاسود از مسجدالحرام بسوى صفا رفت. م.

ص: 205

4- بالاى كوه صفا برود پيش از سعى كردن تا آنكه خانه كعبه نمايان شود.

5- اطاله وقوف (1) 1041 در صفا؛ در حديث وارد شده: هركه بخواهد مال دنيوى او بسيار باشد، در صفا بسيار بايستد (2) 1042.

6- هَروَله (3) 1043 نمايد ميان مناره اولى و مناره ديگر كه در نزد بازار عطّارها مى باشد (4) 1044 (بعضى هروله را واجب دانسته)، و هروله مخصوص مردان است و در باره زنان مستحبّ نيست (5) 1045، و آن عبارت است از راه رفتن بسرعت نزديك به دويدن، و گامها را نزديك يكديگر گذاشتن.

7- اقتِصاد (6) 1046 در سعى؛ يعنى نه با بُطئى (7) 1047 راه رود و نه با سرعت، مگر جاى هروله را.

8- اتّصال در سعى؛ يعنى در مابين شوطها ننشيند مگر آنكه خسته شده باشد كه در اين صورت تا به مقدار راحت شدن ضرر ندارد.

9- بالا رفتن به صفا و مروه تا اينكه خانه پيدا شود و در هر شوط.

10- در وقت سعى، به آرام بدن و آرام قلب باشد.


1- - اطاله وقوف: طولانى نمودنِ وقوف، به درازا كشاندن توقّف. م.
2- - التهذيب 5/ 147 ب 10 ح 8؛ الاستبصار 2/ 238 ب 158 ح 1؛ وسايل 13/ 479 ب 5 ح 18249. و با نقلِ «عَلَى الصّفا و المَروَة»، در: كافى 4/ 433 باب الوقوف على الصفا ح 6؛ الفقيه 2/ 209 باب فضائل الحجّ ح 2169.
3- - هَرْوَلَة: رفتارى ميان دويدن و رفتن .... لغت نامه.
4- - توضيح آنكه در اينجا نيز بايد متذكّر شد كه اكنون (نيمه اول قرن پانزدهم هجرى)، نه از مناره اولى خبرى هست و نه از بازار عطّارها؛ ولكن محلّ هروله نمودن توسط دو رديف چراغ مهتابى سبز رنگ مشخّص شده است. مصح.
5- - كافى 4/ 405 باب المزاحمة على الحجر ح 8؛ وسايل 13/ 329 ب 18 ح 17867.
6- - اقتِصاد: ميانه راه رفتن. لغت نامه.
7- - بُطْء: درنگ كردن و آهستگى نمودن، اين كلمه را كه بر وزن «شغل» است معمولًا به شكل «بطوء» مى نويسند ولى بر طبق قواعد رسم خط، بى واو بايد نوشته شود ...؛ لغت نامه.

ص: 206

11- بالاى صفا رفته، رو به ركن عراقى نمايد و نظر به خانه كعبه كند و حمد نمايد خدا را، و ذكر كند نعمتهاى او را؛ بعد از آن بگويد و حمد كند خدا را، و سنّت است كه هر يك از اللَّه أكبر و الحمد للَّه و لا إله إلّااللَّه را هفت مرتبه بگويد، پس سه مرتبه بگويد:

«لا إلهَ إلّااللَّه وَحدَهُ لا شريكَ لهُ لَهُ الملكُ وَ لَهُ الحَمدُ يُحيي وَ يُميتُ وَ هو حَيٌّ لا يموتُ وَ هو عَلى كُلِّ شي ءٍ قديرٌ». پس صلوات بفرستد و سه مرتبه بگويد: «اللَّه أكبرُ على ما هَدينا الحمدُ للَّهِ على ما أبلانا وَ الحمدُ للَّهِ الحيِّ القيُّوم وَ الحمدُ للَّهِ الحيّ ا لدائم». پس سه مرتبه بگويد: «أشهدُ أنْ لا إلهَ إلّااللَّهُ وَ أشهدُ أنَّ محمّداً عبدُهُ وَ رسولُهُ لا نعبدُ إلّاإيّاهُ مُخلِصينَ لهُ الدّين وَ لو كَرهَ المُشرِكونَ»، و سه مرتبه بگويد: «اللَّهُمَّ إنّي أسئلكَ العفوَ وَ العافيةَ وَ اليقينَ فِى الدّنيا وَ الآخرةِ»، و سه مرتبه بگويد: «اللَّهُمَّ آتِنا فِي الدّنيا حسنةً وَ فِي الآخرةِ حسنةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ»، پس صد مرتبه اللَّهُ أكبر مى گويد و صد مرتبه لا إله إلّااللَّه و صد مرتبه الحمد للَّه و صد مرتبه سبحان اللَّه؛ پس مى گويد «لا إلهَ إلّااللَّه وَحدهُ وحدَهُ أنجَزَ وعدَهُ وَ نصرَ عبدَهُ وَ غلبَ الأحزابَ وحدَه فله الملكُ وَ لهُ الحمدُ وحدهُ اللَّهُمَّ باركْ لي فِي المَوتِ وَ فيما بعدَ الموتِ اللَّهُمَّ إنّي أعوذُ بكَ مِن ظلمةِ القبرِ وَ وحشتِهِ اللَّهُمَّ أظلّني في ظلِّ عرشكَ يومَ لا ظلَّ إلّاظلُّكَ». و بسيار تكرار كند سپردن دين و نفس و اهل و مال خود را به خداوند عالم و بگويد: «أستَودعُ اللَّهَ الرّحمنَ الرّحيمَ الذي لا تضيعُ ودايعُهُ ديني وَ نفسي وَ أهلي وَ مالي وَ ولدي اللَّهُمَّ استَعمِلني على كتابِكَ وَ سنّة نبيّكَ وَ توَفَّني على ملَّتهِ وَ أعِذني مِنَ الفتنة». پس سه مرتبه بگويد: اللَّهُ أكبرُ، پس دعاى أستودِعُ اللَّهَ ... را دو مرتبه بخواند، پس يك مرتبه اللَّهُ أكبر بگويد، و بعد از آن، همان دعاى أستودعُ اللَّه را باز يك مرتبه بخواند (1) 1048.

و مستحبّ است كه در بالاى كوه صفا، بخواند اين دعا را كه جناب امير عليه السلام رو به مكّه كرده، در آنجا مى خواندند، در حالتى كه دستها را بالا نموده بودند، و دعا اين است:

«اللَّهُمَّ اغْفِر لي كُلَّ ذنبٍ أذنَبتُهُ قطُّ فإنْ عُدتُ فعُدْ علَيَّ بِالْمغفرَةِ فإنَّكَ أنتَ الغفورُ الرَّحيمُ اللَّهُمَّ افْعَل بي ما أنتَ أهلُهُ فإنَّكَ إن تفعَل بي ما أنتَ أهلُهُ ترحَمني وَ إن تُعذّبني فأنتَ غنيٌّ عن عذابي وَ أنَا مُحتاجٌ إلى رحمتِكَ فيا مَن أنَا مُحتاجٌ إلى رحمتِهِ ارْحَمني اللَّهُمَّ لا تَفعَل


1- - (با تغييرات بسيار كم) التهذيب 5/ 145 ب 10 ح 6؛ مصباح المتهجّد/ 683.

ص: 207

بي ما أنَا أهلُهُ فَإنَّكَ إنْ تفعَل بي ما أنا أهلُهُ تُعذّبني وَ لَن تظلمني أصبحتُ أتَّقي عدلكَ وَ لا أخافُ جَوْرَكَ (1) 1049 فيا مَن هو عدلٌ لا يجورُ ارحَمني». پس بگويد: «يا مَن لا يَخيبُ سائلُهُ وَ لا ينفدُ نائلُهُ صلِّ على محمّدٍ وَ آل محمّدٍ وَ أعِذْني (2) 1050 مِنَ النّارِ برَحمتِكَ» (3) 1051.

و مستحبّ است كه بايستد بر صفا به مقدار زمانى كه سوره بقره را در آن با تأ نّى (4) 1052 بتوان خواند، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين مى كرد (5) 1053، و مستحبّ است خواندن سوره «إنّا أنزلناه»، و مستحبّ است كه بايستد بر پلّه چهارم، رو به مكّه كرده بگويد: «اللَّهُمَّ إنّي أعُوذُ بكَ مِن عذابِ القبرِ وَ فتنتِهِ وَ غربتِهِ وَ وحشتِهِ وَ ظلمتِهِ وَ ضيقِهِ وَ ضنكِه اللَّهُمَّ أظلَّني في ظلِّ عَرشِكَ يومَ لا ظلَّ إلّاظلّكَ»، پس فرود مى آيد و برمى دارد رداء خود را از دوش خود، و بگويد: «يا ربّ العَفو يا مَن أمرَ بِالعَفو يا مَن هُو أولى بِالعفو يا مَن يُثيبُ عَلَى العَفو العَفو العَفو العَفو يا جَوادُ يا كريمُ يا كريمُ يا قَريبُ يا بعيدُ اردُد عَلَيَّ نعمَتَكَ وَ استَعمِلني بِطاعتِكَ وَ مَرضاتِكَ». و اگر براى كسى همه اينها ممكن نشود، بعض اينها را به عمل آورد ضرر ندارد، و دعا كند در موضع هروله، و نزد مناره اوّلى بگويد: «بِسمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أكبَرُ وَ صلَّى اللَّهُ عَلى محمَّدٍ وَ أهلِ بيتِهِ اللَّهُمَّ اغْفِر وَ ارْحَم وَ تجاوَز عَمّا تَعلَم إنَّكَ أنتَ الأعَزُّ الأجلُّ الأكرَمُ وَ اهْدِني لِلَّتي هِيَ أقومُ اللَّهُمَّ إنَّ عَمَلي ضعيفٌ فَضاعِفهُ لي وَ تقبَّل مِنّي اللَّهُمَّ لكَ سَعيي وَ بِكَ حَولي وَ قوَّتي تقبَّل مِنّي عَمَلي يا مَن يقبلُ عَمَلَ المُتَّقينَ»، بعد از آن هروله كند تا مناره ديگر، وقتى كه از آن گذشت بگويد: «يا ذَا المَنِّ وَ الفضلِ وَ الكرَمِ وَ النعماءِ وَ الجودِ اغْفِر لي ذُنوبي إنَّهُ لا يغفرُ الذنوبَ إلّاأنتَ». و در هر شوط چون از محلّ هروله گذشت اين دعا را بخواند، پس چون به مروه رسد، بخواند آن دعاها را كه در صفا مى خواند، پس بگويد: «اللَّهُمَّ يا مَن أمرَ بِالعَفو يا مَن يُحبُّ العفوَ يا مَن يُعطي عَلَى العَفو يا مَن يَعفو عَلَى العَفو يا ربّ العَفو العَفو العَفو العَفو»، و سزاوار آن است كه جدّ و جهد


1- - عبارت متن «جودك». م.
2- - عبارت متن «أعدني». م.
3- - التهذيب 5/ 147 ب 10 ح 7؛ (و با اندكى تغيير) مصباح المتهجّد/ 684.
4- - تأ نّى: درنگ كردن، درنگ نمودن. ل. د.
5- - التهذيب 5/ 146 ب 10 انتهاى ح 6؛ وسايل 13/ 476 ب 4 انتهاى ح 18245؛ بحار 21/ 402 ب 36 ضمن ح 39.

ص: 208

كند در بسيار دعا نمودن در حال سعى، و خود را بحالت گريه بياورد و اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ إنّي أسئلُكَ حُسنَ الظّنِّ بِكَ عَلى كلِّ حالٍ وَ صِدقَ النّيّةِ فِى التّوكّلِ عَلَيكَ» (1) 1054.

وجه تسمية: به سندهاى معتبر منقول است كه: صفا را براى اين صفا گويند كه آدم صفى اللَّه عليه السلام بر آن فرود آمد، و حوّا عليها السلام به مروه فرود آمد، بدين سبب او را هم مروه گويند كه مرأه به آن فرود آمده (2) 1055. و فرود آمدن آنها به صفا و مروه، يا در اوّل آمدن ايشان است از بهشت، يا اينكه در وقت آوردن جبرئيل ايشان را در حين برداشتن قبّه (3) 1056 كه بالاى بيت اللَّه بود، براى تعمير ملائكه (چنانچه تفصيلش در سابق گذشت). و در روايت ديگر از ابن عبّاس مروى است كه در عهد جاهليّت دو بت بود، يكى اساف نام داشت و ديگرى نائله؛ اساف بصورت مرد بود و نائله بر صورت زن، اساف را به صفا نهاده بودند و نائله را به مروه.

و اهل كتاب گفته اند (چنانچه احمد رازى هم در كتاب هفت اقليم خود روايت نموده) كه: صفا مردى، و مروه زنى بود، در بيت خدا زنا كردند خلّاق عالم هر دو را سنگ نمود بجهت عبرت؛ مردم آنها را بالاى آن دو كوه گذاشتند و بنام آنها آن دو كوه را ناميدند، چون مدّت متمادى بر اين برآمد، مشركان پنداشتند كه ايشان را براى عبادت نصب كرده اند و طواف كعبه بجهت تعظيم آنها است، لهذا به عبادت آنها مشغول شدند، و هر وقت كه سعى مى كردند، دست به ايشان مى ماليدند و به ايشان تقرّب مى جستند.

چون پيغمبر صلى الله عليه و آله امر فرمود به شكستن بتها، به فرموده آن حضرت صلى الله عليه و آله آن بتها را هم شكستند؛ به اين جهت مسلمانان اكراه از سعى نمودن داشتند، بجهت آنكه مى پنداشتند كه آن، سنّت جاهليّت و شعار اهل شرك است، حقّ تعالى اين آيه را فرستاده رفع توهّم


1- - (تمام اين قسمت، با اندكى تغيير) الفقيه 2/ 535 الخروج الى الصفا؛ (و بطور پراكنده) مستدرك 9/ 442 ب 4 ح 11291- 3؛ بحار 96/ 238 ب 43 ح 18.
2- - كافى 4/ 190 باب فى حجّ آدم ح 1 و ح 2؛ الفقيه 2/ 194 باب علل الحجّ ذيل ح 2121؛ بحار 11/ 169 ب 3 ح 16 و 11/ 194 ب 3 ح 48 و 11/ 205 ب 4 ح 6؛ علل الشرائع 2/ 431 ب 165 ح 1؛ قصص راوندى/ 45 ف 3 ح 12.
3- - قُبَّة: قبه، بناى گرد برآورده چون گنبد. ل. د.

ص: 209

ايشان نمود: ى إنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ ى (1) 1057، يعنى: بدرستى كه صفا و مروه از نشانه هاى خدا است در حجّ خانه كعبه (يعنى شوط آن دو كوه از اعلام مناسك است)، پس هر كه قصد كند خانه كعبه را به اعمال مخصوصه به حجّ يا احرام، يا متوجّه زيارت خانه كعبه باشد به عملهاى مختصّه به عمره، پس هيچ گناهى نيست بر آن كه طواف كند بر اين دو كوه (يعنى سعى نمايد در مابين آن دو كوه) (2) 1058.

پس رفع جناح از سعى، راجع مى شود به اكراه و انزجار ايشان از آن عبادت مخصوصه بجهت آن دو بت كه آنجا گذاشته بودند، نه اينكه راجع به خود طواف باشد، تا توهّم شود عدم وجوب آن؛ چنانچه هر گاه كسى محبوس باشد در جايى كه ممكن نباشد بجهت او نماز خواندن مگر با توجّه به چيزى كه مكروه باشد توجّه به آن در حالت نماز (مثل آتش يا صورت يا در گشاده و امثال اينها)، پس گفته مى شود به همان كس كه:

جناح و عيب ندارد نماز خواندن تو بر اين مكان. و راجع نمى شود رفع جناح و عيب، به عين نماز بجهت اينكه عين نماز واجب است، بلكه راجع مى شود به توجّه به آن مكان كه از صفات خارجه نماز است و دخل به صحّت و بطلان نماز ندارد.

قوله تعالى: ى وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراًى (3) 1059، يعنى: هر كسى كه تبرّع نمايد بعد از اداى واجب به طواف و سعى، يا آن كسى كه تطوّع به حجّ و عمره كند بعد از اداى حجّ و عمره واجبى، و يا آن كسى كه تطوّع كند به خيرات و انواع طاعات (على اختلاف التفاسير): ى فَإنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ ى (4) 1060: پس بدرستى كه خلّاق عالم جزا دهنده است شكر كنندگان و اطاعت كنندگان را، و دانا است با عمل بندگان بر وجهى كه هيچ چيز از آنها بر او پوشيده و پنهان نيست.


1- - بقره/ 158.
2- - بطور پراكنده در منابع ذيل: كافى 4/ 564 باب النوادر ح 29؛ وسايل 13/ 240 ب 18 ح 17645؛ بحار 3/ 249 ب 7 ح 3؛ تفسيرقمّى 2/ 83 كيفيةالجنّة؛ فقه القرآن 1/ 274؛ قرب الاسناد/ 24 الجزءالاوّل.
3- - بقره/ 158.
4- - بقره/ 158.

ص: 210

موعظة: بدان كه چون حجّ كننده، بجهت سعى، به ميدان صفا و مروة آيد، بايد متذكّر شود كه: اينجا شبيه است به ميدانى كه در بارگاه پادشاهى واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و رفت مى كنند؛ گاهى مى آيند و گاهى مى روند، و بجهت اظهار اخلاص خدمت و اميد نظرِ رحمت، در آنجا تردّد مى نمايند (مثل كسى كه به خدمت پادشاهى رسيده باشد و بيرون آمده باشد، و نداند كه پادشاه در حقّ او چه حكم خواهد كرد، پس در درِ خانه آمد و رفت مى كند كه شايد در يك مرتبه بر او ترحّم نمايد)، و در آنجا ياد آورد آمد و رفت خود را در عرصات محشر، ميان دو كفّه ميزان اعمال خود، و در هروله بياد آورد فرار كردن نفوس را از عيوب خودشان در وادى محشر، و خود را چنين داند كه با اين حركت سريعه، از هوا و هوس خود فرار مى كند، و از حول و قوّه خود بيزار مى شود، و نفس خود را مهيّا نمود به مبذول داشتنِ (1) 1061 اركان وجود در اطاعت الهى، و تجنّب از تكبّر و خودپرستى (كه منافات با عالم بندگى و خداپرستى دارد)، و در صدد تكميل وجود خود باشد در معنى، به مباشرت هر قسم از عبادت كه بوده باشد، ولو اينكه آن عبادت به سبب تسويلاتِ شيطانيّه (2) 1062، در صورت ظاهر منافى با وَقر (3) 1063 و شخصيّت بنده باشد.

لطيفة: گويند كه يكى از صاحب منصبان شاه عبّاس، در سالى سفر مكّه نمود، و در سعى هروله را كه مستحبّ بود بعمل نياورد، چون به اصفهان بازگشت كيفيّت هروله كردن او به شاه عبّاس رسيد، او را احضار نموده فرمود كه: در كارخانه خدايى تأ نُّف (4) 1064 و استِنكاف (5) 1065 و استِكبار (6) 1066 مى ورزى و هروله نمى كنى؟! پس امر كرد كه تَبَرزين (7) 1067 بر دوشش گذاشتند و حكم كرد كه در حضور پادشاه و اعيان دولت در ميدان شاه اصفهان

(8) 1068


1- - عبارت متن «مبدول داشتن». م.
2- - تسويلات شيطانى: فريب و مكر و اغواى شيطان. لغت نامه.
3- - وَقْر: وقار، سنگينى. لغت نامه.
4- - تَأ نُّف: عار و ننگ دانستن. لغت نامه.
5- - استِنكاف: ننگ داشتن، عيب داشتن. لغت نامه.
6- - استِكْبار: بزرگ منشى كردن، گردن كشى كردن. لغت نامه.
7- - تَبَرزين: سلاح، نوعى از تبر باشد كه سپاهيان در زين اسب نگاه دارند. لغت نامه.
8- مولى عبدالجبار شكوئى - سيدجواد طباطبايى، مصباح الحرمين، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.

ص: 211

هروله كند. پس آن شخص لابدّ مانده، به آن حالت هروله نمود (باقيمانده عمل حجّ را (1) 1069 در اصفهان به عمل آورد!)، از هر طرف صداى تقبّل اللَّه به آسمان بلند شد!

معلوم مى شود كه اين حاجى بيچاره، مثل بعض معاصرين ما، به حساب خود پيروى عقل كرده و تصوّر نموده كه هروله چه معنى دارد، و با عقل درست نمى آيد، و ملاحظه اين نمى كند كه كدام يك از فروعات و مسائل شرعيّه را تطبيق به عقل قاصر مى توان كرد، مادامى كه يك دليلى و راهنمايى نشان از اين معنى ندهد؟ جهت اينكه مصالح و تكاليف شرعيّه، و مفاسد مناهى دينيّه، امورات واقعه مستوره از عقول بنى آدم، و بلكه مستور از مطلق مخلوق است، چنانچه ردّ نمودن ملائكه بر خلّاق عالم در خلقت آدم عليه السلام، كه بالاخره ملتجى به عرش شده، هفت هزار سال طواف عرش نمودند، شاهد بر مدّعا است.

و نمى داند اسرار را مگر اشخاصى كه وجود ايشان مُخَمَّر (2) 1070 است با علوم و انوار الهيّه؛ و اصل در متابعت عقل بعد از اثبات اصول دين، عبارتست از تصديق كردن و گردن گزارى بر چيزهايى كه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله به امر الهى دلالت بر آنها فرموده، و الّا اگر بنا باشد بر رسيدن به همه مصالح و مفاسد اوامر و نواهى شرعيّه، اكثر مردم بلكه تمامى آنها از دنيا بى دين مى روند بغير از اولياءاللَّه و بعضى از علماى راشدين، كه همّت خود را در راه شريعت مصروف داشته، ظاهر و باطن خود را با علوم دينيّه و معارف حقيّه مزيّن ساخته اند، و در همه مسائل از انوار مقدّسه اهل بيت طاهرين عليهم السلام اقتباس نموده اند، از جمله: نصير الملّة و الدين، خواجه نصير طوسى أعلى اللَّه مقامه، وقتى كه هلاكوخان از آن جناب درخواست نمود كه احكام عبادات را بر طبق عقل به نحوى كه


1- - عبارت متن «حجر را». مصح.
2- - مُخَمَّر: سرشته شده. لغت نامه.

ص: 212

عقل سلطان پسندد مدلّل سازد، پس خواجه قبول اين معنى كرد و همه احكام را به عقل چنان ثابت كرده كه هلاكو را پسند آمد.

ثواب سعى: در حديث معتبر وارد شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چون سعى كنى ميان صفا و مروه، كه هفت شوط بوده باشد، براى تو است به اين عمل نزد خداى تعالى مثل اجر كسى كه حجّ كرده باشد پياده از بلد خود، و مثل اجر كسى كه آزاد كرده باشد هفتاد بنده مؤمن (1) 1071.

علّت سعى: سبب اوّلىِ سعى نمودن بين الصّفا و المروة، و هكذا هفت شوط بودنش را دو جهت روايت نموده اند:

جهت اوّل، آنكه جبرئيل به حكم خدا آدم و حوّا را از خيمه اى كه در جاى خانه كعبه بود بيرون كرده، آدم را به صفا و حوّا را به مروه گذاشت، پس آدم در صفا و حوّا در مروه مى بودند تا اينكه آدم را از مفارقت حوّا وحشت عظيم و اندوه بسيار حاصل شد، و از صفا فرود آمد و متوجّه مروه شد از شوق به حوّا، كه بر او سلام كند. و در ميان صفا و مروه وادى بود كه كوه بود، وقتى كه در بالاى صفا بود حوّا را مى ديد، چون به وادى رسيد از نظر او غايب شد هم مروه و هم حوّا؛ پس در وادى دويد كه مبادا راه را گم كرده باشد، پس چون از وادى بالا آمد و مروه را ديد دويدن را ترك نمود و به مروه بالا رفت و به حوّا سلام كرد، پس هر دو رو به جانب كعبه كردند كه آيا پِى هاىِ خانه بلند شده است يا نه، و از خدا سؤال كردند كه آنها را به مكان خود برگرداند. آدم عليه السلام تا از مروه پايين آمد و نظر كرده متوجّه صفا شد و بر صفا ايستاد و رو به جانب كعبه كرد و دعا نمود، پس باز مشتاق شد به حوّا، و از صفا فرود آمد و متوجّه مروه شد به همان طريق سابق، تا اينكه سه مرتبه برگشت، چون به صفا برگشت دعا كرد كه خدا ميان او و زوجه اش حوّا جمع كند، حوّا نيز چنين دعا كرد، پس خدا در آن ساعت دعاى هر دو را مستجاب نمود، و آن وقت ظهر بود، پس جبرئيل نزد آدم عليه السلام آمد در حالتى كه او بر صفا ايستاده و رو به جانب كعبه نموده دعا مى كرد، پس جبرئيل گفت: فرود آى يا آدم از صفا و ملحق شو به حوّا. پس آدم عليه السلام از صفا فرود آمد و رفت بسوى مروه مثل آن مرتبه هاى


1- - الفقيه 2/ 202 باب فضائل الحجّ ضمن ح 2138؛ بحار 96/ 3 ب 2 ضمن ح 3؛ امالى صدوق/ 549 س 81 ضمن ح 22؛ الخرائج 2/ 516 فصل فى أعلام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؛ روضةالواعظين 2/ 360 مجلس فى ذكر فضائل الحجّ؛ (و با اندكى تغيير در بسيارى از منابع ديگر).

ص: 213

ديگر و به كوه مروه بالا رفت و خبر داد حوّا را به آنچه كه جبرئيل خبر داده بود؛ پس هر دو شادى كردند (1) 1072 شادى بسيار، و حمد و شكر خدا به جا آوردند. پس به اين سبب مقرّر شد كه هفت شوط ميان صفا و مروه به نحوى كه آدم عليه السلام عمل كرد طواف كنند (2) 1073.

جهت دوّم، شوط كردن هاجر، هفت مرتبه در ميان صفا و مروه؛ چنانچه تفصيلش در فصل زمزم گذشت.

و سبب هروله را سه چيز فرموده اند:

اوّل، فقره (3) 1074 هاجر كه در فصل زمزم ذكر شد.

دوّم، قضيّه آدم عليه السلام كه مذكور شد.

سيُّم، مرويست كه هروله در ميان صفا و مروه، براى اين سنّت شد كه ابراهيم عليه السلام چون به اين موضع رسيد شيطان بر وى ظاهر شد، جبرئيل گفت كه بر او حمله كن، پس ابراهيم عليه السلام حمله بر او نموده، شيطان گريخت و ابراهيم عليه السلام از پى او دويد (4) 1075.

كرامة مناسبة: طاووس يمانى گويد كه: سالى به حجّ رفته بودم، چون خواستم كه سعى كنم، بر صفا رفتم و در صفا جوانى را ديدم با هيبت وقار امّا لاغر و ضعيف بود و جامه كهنه پوشيده، چون بالاى صفا رفت چشمش بر كعبه افتاد سر بسوى آسمان برداشت، گفت: «أنَا عريانٌ كما تَرى وَ أنَا جائعٌ كما تَرى يا مَن يَرى وَ لا يُرى»، از گفتار وى تنم به لرزه آمد، ديدم طبقى از هوا به زير آمد و دو بُرد يمانى بر روى طبق به پيش وى نهاده شد، چون من او را ديدم تعجّب كرده پرسيدم، پس او به من نگريست و گفت:

يا طاووس، گفتم: لبّيك يا سيّدى؛ و تعجّبم زياده شد كه مرا نديده مى شناسد، آنگاه گفت: تو را در اينها رغبتى و حاجتى هست؟ و پرده از روى طبق برداشت، در طبق چيزى ديدم شبيه به نقل (به روايتى طاووس گويد: ميوه هايى ديدم كه مثل او را نديده بودم)، گفتم: يا سيّدى، مرا به برد حاجت نيست امّا آنچه در طبق است، آرى. پس مشتى


1- - عبارت متن «كرد». م.
2- - تفسيرعياشى 1/ 37 من سورةالبقرة.
3- - فِقرَة: از نثر مانند بيت شعر است. لغت نامه.
4- - بحار 12/ 107 ب 5 ح 23؛ بحار 96/ 234 ب 43 ح 4؛ قصص جزائرى/ 126 ف 4.

ص: 214

از آنها به من داده من دست او را بوسيدم، و آنها را به گوشه جامه احرام بستم، و به آن مزه و لذّت، چيزى نخورده و نديده بودم، پس از آن دو برد يكى را ازار كرد و ديگرى را ردا، و آن جامه كه داشت به مستحقّ رسانيد، بعد رو به مروه نهاده مى گفت: «ربِّ اغفِر وَ ارْحَم وَ تجاوَز عمّا تَعلَم إنَّكَ أنتَ الأعَزُّ الأكرَم». پس از عقب وى رفتم تا به مروه رسيدم، كثرت مردم ميان او و من حايل شد و او را از نظرم غايب ساخت، و من در تفكّر بودم كه آيا او ملك بود يا ولىّ اللَّه! پس از يكى از صلحا پرسيدم و حكايت را نقل كردم، گفت: وَيلَك (1) 1076 يا طاووس! تو او را نمى شناسى؟! او است عابد عرب و آدم دوّم و امام وقت و پسرزاده رسول خدا صلى الله عليه و آله، عليّ بن الحسين عليهما السلام، زين العابدين. پس در فراق وى مى گريستم و حسرت مى بردم تا اينكه به خدمتش رسيدم و صحبت او را دريافتم و از او نفع تمام گرفتم.

الفصلُ الرّابِع وَ العِشرُون در احرام حجّ

بدان كه حجّ كننده چون عمره را تمام كرد و مُحِلّ (2) 1077 شد، واجب است احرام ببندد براى حجّ؛ و واجبات احرام چند چيز است:

اوّل، نيّت كردن به اين طريق كه: احرام مى بندم براى حجّ تمتّع اسلام واجب قربة الى اللَّه.

دوّم، پوشيدن لباس احرام به طريقى كه در احرام عمره مذكور شد.

سوّم، تلبيه گفتن به نحوى كه گذشت.

چهارم، بودن اين احرام در مكّه.

پنجم، اجتناب كند از هر چيزى كه در احرام عمره اجتناب از آن لازم بود.

و مستحبّات اين احرام چند چيز است:


1- - وَيْلَك: واى بر تو. لغت نامه.
2- - مُحِلّ: مقابل مُحْرِم، از احرام بيرون آمده. لغت نامه.

ص: 215

1- غسل كردن پيش از دخول مسجد، و بهتر آن است كه شاربها را گرفته و ناخن را بگيرد.

2- پابرهنه و به آرام بدن و دل داخل مسجدالحرام شود.

3- در مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز كند.

4- احرام را در مقام يا در حجر اسماعيل، زير ناودان رحمت ببندد، و اگر در ساير جاهاى مسجدالحرام ببندد نيز مستحبّ است، لكن آن دو محلّ اوّلى، اولى و افضل است.

5- احرام ببندد در روز ترويه، كه روز هشتم ماه ذى الحجّة الحرام است.

6- پيش از ظهر به مسجد رفته و منتظر زوال شود، پس نماز ظهر در اوّل وقت ادا كرده و در عقب نماز ظهر نيّت احرام نمايد.

7- مستحبّات تلبيه را، چنانچه گذشت، بگويد.

8- مكرّر بگويد تلبيات را، و شرط نمايد مُحلّ شدن را وقتى كه ممنوع شود اتمام اعمال.

9- احرام را كه بست كوچ كند به منى، و شب را در آنجا بماند.

10- وقتى كه متوجّه به منى شد دعايش را بخواند، و دعا اين است: «اللَّهُمَّ إيّاكَ أرجُو وَ إيّاكَ أدعُو فَبلِّغني أمَلي وَ أصلِح لي عَمَلي» (1) 1078.

11- بلند گويد تلبيه را، و وقتى كه به ابطح رسيد، تلبيه را قطع نكند، و بگويد در هر حالى كه براى او تازه مى شود (مثل سوار شدن و پياده شدن و غير اينها به طريقى كه در احرام عمره گذشت)، تا زوال روز عرفه. و بعد از آن قطع نمايد تلبيه را.

12- وقتى كه به منى رسيد و نازل شد دعايش را بخواند و آن اين است: «الحَمدُ للَّهِ الّذي أقدَمنيها صالِحاً في عافيةٍ وَ بَلَّغني هذَا المَكان» (2) 1079. پس بگويد: «اللَّهُمَّ هذهِ مِنّي


1- - كافى 4/ 460 باب الخروج الى منى ح 4؛ الفقيه 2/ 539 التقصير؛ التهذيب 5/ 177 ب 12 ح 9؛ وسايل 13/ 526 ب 6 ح 18364؛ مستدرك 10/ 17 ب 6 ح 11346- 3؛ مصباح المتهجد/ 686 نزول منى؛ المقعنعة/ 407 ب 11.
2- - الفقيه 2/ 539 التقصير؛ مستدرك 10/ 17 ب 6 ح 11346- 3؛ المقعنعة/ 408 ب 12.

ص: 216

وَ هيَ مِمّا مَنَنْتَ بِهِ عَلَينا منَ المَناسِكِ فأسئلُكَ أنْ تَمُنَّ عَلَيَّ بِما مَنَنْتَ بِهِ عَلى أنبيائِكَ فَإنَّما أنَا عَبْدُكَ وَ في قَبْضَتِكَ» (1) 1080.

13- شب عرفه را در منى بخوابد.

14- تا آفتاب طلوع نكرده از روز عرفه، از وادى محسّر نگذارد.

15- وقتى كه متوجّه عرفات شد دعايش را بخواند، و دعا اين است: «اللَّهُمَّ إليكَ صمَدتُ وَ إيّاكَ اعتمَدتُ وَ وَجهكَ أردتُ أسئلُكَ أن تُبارِكَ لي في رحلَتي وَ أن تَقْضِيَ (2) 1081 لي حاجَتي وَ أن تجعَلَني مِمَّنْ تُباهي بهِ اليَومَ مَنْ هُوَ أفْضَلُ مِنّي» (3) 1082.

بيان: أبْطَحْ، سِيلگاه وادى مكّه است، صحراى پر از سنگريزه است و اوّل آن از شعب است، ميان وادى منى و آخرش متّصل است به مقبره اى كه آن را مُعَلّى گويند.

و ابطَحش گويند بجهت آنكه در همان مكان، خلّاق احديّت امر نمود آدم را كه به سجده افتد. پس آدم عليه السلام سجده نمود آنجا تا طلوع صبح (4) 1083؛ (و بَطح در لغت، رو به زمين افتادن را گويند، و بَطْحا از اين مادّه است).

معجزة: مروى است كه روزى پيغمبر صلى الله عليه و آله در ابطح مى رفت، ابوجهل لعين سنگريزه به جانب آن حضرت صلى الله عليه و آله انداخت، پس آن سنگريزه به طرف حضرت نيامده، هفت شبانه روز در ميان هوا معلّق ماند. گفتند: كه نگاه داشته اين را؟ حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: آن كسى كه آسمانها را بى ستون نگاه داشته (5) 1084.

و وادى محسِّر (به كسر سين مشدّده)، وادى است در مابين مِنى و جمع (كه مشعر


1- - كافى 4/ 461 باب نزول منى ح 1؛ التهذيب 5/ 177 ب 12 ح 10؛ وسايل 13/ 526 ب 6 ح 18365؛ مصباح المتهجّد/ 686 نزول منى.
2- - عبارت متن «تَقض». م.
3- - كافى 4/ 461 باب الغدو الى عرفات ح 3؛ التهذيب 5/ 179 ب 13 ح 4؛ وسايل 13/ 528 ب 8 ح 18371؛ مصباح المتهجّد/ 687.
4- - وسايل 14/ 11 ب 4 ح 18461؛ بحار 11/ 166 ب 3 ح 12؛ بحار 96/ 80 ب 8 ح 23؛ علل الشرائع 2/ 444 ب 194 ح 1.
5- - بحار 18/ 61 ب 8؛ العدد القويّة/ 340 حول مبعث؛ المناقب 1/ 72 فصل فى حفظ اللَّه تعالى.

ص: 217

باشد)، لكن از جمع به مِنى قريب تر است، و به اين اسم ناميده شد بجهت آنكه همان جا ابرهه عاجز شده و باعث حسرت او و اصحابش گرديد. احوالات ابرهه را مفصّل و مختلف نوشته اند، و ملخّص آن چنانچه از بعضى اخبار و تواريخ مستفاد مى شود اين است:

در سبب آمدن ابرهه بجهت خراب نمودن خانه كعبه خلاف است؛ بعضى گفته اند كه در مقابل خانه كعبه در يمن معبدى ساخته بودند به امر پادشاه حبشه، و مردم را تكليف مى كرد كه بسوى آن خانه حجّ كنند و بر دور آن طواف نمايند. پس شخصى از قريش، شب در آن خانه مانده، لوازم ادب و احترام او را ملحوظ نداشت، همينكه صبح شد گريخت، به اين سبب پادشاه در خشم شد و سوگند ياد كرد كه كعبه را خراب كند.

و به روايت ديگر، جمعى از اهل مكّه براى تجارت به حبشه رفتند و داخل معبد ايشان شدند و آتش افروختند براى طعام خود، و آتش را خاموش (1) 1085 نكرده بار كردند، پس بادى وزيد و آنچه در معبد ايشان بود سوخت، به روايتى صد هزار مرد جنگى با وزير خود، ابرهه، آن صباح بسوى مكّه فرستاد و امر كرد كه كعبه را خراب نموده سنگهاى او را به درياى جدّه اندازند و مردان ايشان را بكشند و اموال و فرزند آنها را غارت و اسير كنند، و احدى از ايشان را زنده نگذارند (و در پيش لشكر بجهت دعوا فيل مى آوردند)، بعض گفته كه يك فيل بزرگ بود كه آن را محمود مى گفتند، و بعضى هشت فيل و بعضى دوازده فيل و بعضى چهارصد و بعضى ديگر هزار فيل گفته اند؛ و به هر بلده اى از بلاد عرب كه مى رسيدند پادشاه آن بلد به محاربه بيرون مى آمد، اوّل پادشاهى كه با وى قتال نمود يكى از ملوك حمير بود، ابرهه غالب آمده او را گرفت، خواست كه وى را بكشد، گفت مرا مكش كه در اين عزم كه كرده اى اعانت تو كنم. ابرهه او را نكشت و بند كرد، و قبيله عك و اشعر با او متّفق شدند، و چون به قبايل خشعم رسيد، نفيل بن حبيب با جمعى از خشعميان به قتال او بيرون آمدند، ابرهه بر او نيز غالب شد و خواست كه او را بكشد، او نيز گفت من تو را يارى مى كنم. ابرهه او را نيز بند كرد و


1- - عبارت متن «خواموش». م.

ص: 218

به طايف آمد. مسعود بن مغيث با اهل طايف بيرون آمد و به ابرهه گفت كه ما را با تو نزاعى نيست، اگر خواهى دليلى فرستم تا تو را به خانه كعبه راه نمايد. ابرهه گفت چنين باشد. پس مردى را با وى فرستادند كه نام او ابودغال بود، چون نزديكى مكّه به منزلى رسيد كه آن را مغمس خوانند بمُرد و آن را همانجا دفن كردند (و عادت جارى شده كه هر كه آنجا رسد سنگى بر قبر وى زند)، القصّه؛ ابرهه از آنجا مردى با لشكر عظيم پيش از خود به مكّه فرستاد تا غارت كنند، وى بيامد و جميع اموال حوالى حرم را جمع كرد، به روايتى هشتاد، و به روايت ديگر چهارصد شتر عبدالمطّلب را گرفت، و شخصى نزد عبدالمطّلب (كه حاكم و پيشواى اهل مكّه بود) فرستاد كه: آمده ايم تا خانه خدا را خراب كنيم، اگر مانع شوى با تو قتال خواهيم كرد. چون اهل مكّه اين خبر را شنيدند اولاد و اهالى و اموال خود را جمع نموده عزم كردند به گريختن، پس عبدالمطّلب ايشان را نصيحت كرد كه: اين ننگ است بر شما كه از كعبه دور شويد، گفتند: ما را تاب مقاومت ايشان نيست و اگر بر ما دست يابند همه را مى كشند.

عبدالمطّلب گفت: خداى خانه نمى گذارد كه ايشان به خانه ظفر يابند و اگر شما نيز پناه به خانه بريد بر شما هم دست نخواهند يافت. ايشان نصيحت عبدالمطّلب را قبول نكرده پراكنده شدند؛ بعضى به كوهها و درّه ها گريختند بعضى به دريا نشستند، پس همينكه ابرهه به حرم رسيد، فيلها ايستادند و فيلبانان هرچه ايشان را زجر كردند قدم به حرم ننهادند، و چون روى آنها از حرم محترم برگردانيدند تند مى دويدند؛ پس عبدالمطّلب نزد ابرهه رفت و رخصت طلبيد، چون داخل شد ابرهه بر تختى نشسته بود در قبّه (1) 1086 ديبايى كه براى او نصب كرده بودند، چون نظر ابرهه به عبدالمطّلب افتاد از حسن جمال و مهابت و وقار او حيران ماند، پس او را بر روى تخت خود جاى داد، بعد از سؤال و جواب زياد به عبدالمطّلب گفت: به چه كار آمده اى؟ شنيده ام سخاوت و شرف و فضل تو را، و ديدم از مهابت و جمال و عظمت تو، آنچه خواهى بر من لازم كرده، كه


1- - قُبَّة: قبه، بناى گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.

ص: 219

هرچه از من خواهى روا كنم؛ پس هرچه مى خواهى طلب كن. و او را گمان آن بود كه عبدالمطّلب التماس كعبه را خواهد كرد؛ عبدالمطّلب فرمود كه: اصحاب تو شتران مرا غارت كرده اند، امر كن آنها را پس دهند. ابرهه به خشم آمده گفت: از ديده من افتادى! من آمده ام كه خراب كنم خانه كعبه را، كه به آن خانه بر عالم فخر مى كنيد و از هم ممتاز گرديده ايد، در اين باب سخن نمى گويى لكن شتران خود را طلب مى كنى؟! فرمود: من در مال خود با تو سخن گفتم، آن خانه صاحبى دارد از همه كس قادرتر؛ و اولى است به حراست خانه خود را از ديگران. پس ابرهه حكم كرد كه شتران را به عبدالمطّلب ردّ نمودند و او به مكّه مراجعت نمود. پس ابرهه با لشكر و فيلها خواست كه داخل حرم شوند ولكن فيلها را هرچه اجبار مى كردند داخل نمى شد، پس عبدالمطّلب امر كرد غلامان خود را كه: پسر مرا بطلبيد. چون عبّاس را آوردند گفت: اين را نمى خواهم، پسر مرا بطلبيد. و هر يك را كه مى آوردند مى فرمود: اين را نمى طلبم، پسر مرا بطلبيد. تا آنكه عبداللَّه پدر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حاضر شد، فرمود: اى فرزند، برو بر بالاى ابوقبيس و نظر كن به طرف دريا، و هر چه بينى كه از آن جانب مى آيد بر من خبر ده. چون عبداللَّه بر كوه ابوقبيس بالا رفت ديد كه مرغان مانند سيل و شب تار رو به آن طرف آورده بر ابوقبيس نشستند، و از آنجا پرواز كرده، هفت شوط بر گرد خانه كعبه طواف كردند و هفت مرتبه ميان صفا و مروه سعى كردند. پس عبداللَّه بسوى عبدالمطّلب شتافت و آنچه ديده بود معروض داشت، عبدالمطّلب فرمود كه اى فرزند، ببين بعد از اين چه مى كند و مرا خبر ده. پس عبداللَّه خبر داد كه آن مرغان به جانب لشكر حبشه روان شدند، پس عبدالمطّلب اهل مكّه را فرمود كه برويد بسوى لشكرگاه ايشان و غنيمتهاى خود را برداريد. و همان مرغان بر شكل خطاف (يعنى پرستوك) بود؛ با هر يكى سه سنگ بود:

يكى در منقار و دو در چنگال؛ و هر سنگى كوچكتر از نخود و بزرگتر از عدس (به روايت ديگر، در منقار هر يك سنگى بود به مقدار عدسى)، بر بالاى سر هر يكى از افراد ابرهه يك مرغى ايستاد و هر كدام را كه سنگ بر سرش زدى از مقعدش بيرون مى آمدى، ايشان روى به فرار نهادند و مرغان از پى ايشان مى رفتند و سنگ

ص: 220

مى انداختند، و به هر سنگ نام صاحبش نوشته شده بود، پس تمامى ايشان هلاك شدند مگر يك نفر كه براى قوم خود خبر برد، چون ايشان را خبر مى داد ديد كه يكى از آن مرغان بر بالاى سر او است، گفت: چنين مرغان بودند؛ پس سنگى بر سر او انداخت و او را نيز هلاك كرد. چنانچه حقّ تعالى در كلام مجيد خود به حبيب خودش رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خبر مى دهد و مى فرمايد كه: ى ألَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأصْحابِ الْفيلِ ى (1) 1087؛ آيا نديدى كه چگونه كرد خداى تو به صاحبان فيل (يعنى ابرهه و لشكر او)؟ ى ألَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فى تَضْليلٍ ى (2) 1088؛ آيا نگردانيد و نيفكند مكر ايشان را (كه در تخريب كعبه داشتند) در تضييع و ابطال و تباهى و گمراهى؟ ى وَ أرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أبابيلَ ى (3) 1089؛ و فرستاد به ايشان (از طرف ساحل درياى هند) مرغانى در حالتى كه گروه بودند؟ ى تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجّيلٍ ى (4) 1090؛ مى افكند ايشان را به سنگى از سنگ گلين (يعنى گل سنگ شده، و اين معرّبِ سنگ گل است؛ لهذا ابن عبّاس گفته: آن گل پخته بود، و از عبداللَّه بن مسعود مروى است كه مرغان فرياد كردند و سنگها را انداختند و خدا بادى سخت فرستاد تا به قوّت تمام آن سنگها بر سر و بدن ايشان فرود آمد، و از طرف ديگرشان بيرون رفت)، ى فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ ى (5) 1091؛ پس گردانيد خدا ايشان را، بدان سنگها، چون كاه خورده شده (نوشته اند كه بدن ايشان متلاشى شد و باقى نماند از ايشان مگر لباسها و متاع آنها، پس خلّاق عالم پراكنده شدن اجزاى بدن آنها را تشبيه مى نمايد به تَفَرُّقِ (6) 1092 اجزاى سرگين (7) 1093 كه حيوانات از خود دفع مى كنند با خوردن كاه) (8) 1094.

فايدة: بدان كه دهه اوّل ذى الحجّة الحرام، در نهايت فضيلت و بركت است، و همان


1- - فيل/ 1.
2- - فيل/ 2.
3- - فيل/ 3.
4- - فيل/ 4.
5- - فيل/ 5.
6- - تَفَرُّق: پراكنده شدن. لغت نامه.
7- - سَرگين (يا سِرگين): فضله حيوانات مانند گاو و خر و استر و اسب، خصوصاً وقتى كه آن را خشك و جهت سوزاندن تهيه كرده باشند. لغت نامه.
8- - اين حكايت، با تغييراتى در بسيارى از منابع نقل شده است از جمله: مستدرك 9/ 338 ب 12 ح 11036- 6 با چند حديث بعدى؛ بحار 15/ 65 ب 1 و 15/ 130 ح 70 باچندحديث بعدى؛ امالى طوسى/ 80 س 3 ح 120- 29؛ امالى مفيد/ 314 س 37 ح 5.

ص: 221

روزها است كه حقّ تعالى فرموده: ى وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فى أيَّامٍ مَعْدُوداتٍ ى (1) 1095، يعنى: ياد كنيد خدا را در روزى چند شمرده شده (يعنى كم)، و باز فرموده: ى وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فى أيّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ مِنْ بَهيمَةِ الْأنْعامِ ى (2) 1096، يعنى: ذكر نمايد حجّ كنندگان، خدا را در روزى چند معلوم براى آنكه روزى فرموده است ايشان را از گوشت چهار پايان (كه گاو و شتر و گوسفند و بز است).

و در احاديث معتبره بسيار منقول است كه ايّام معلومات ده روز اوّل ماه ذى الحجّه است، و ايّام معدودات روز دهم و يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجّه است (3) 1097؛ و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: عمل خير و عبادت در هيچ ايّامى نزد خدا محبوبتر نيست از ده روز اوّل ذى الحجّه (4) 1098. و چون اين ماه داخل مى شد صحابه كبار اهتمام عظيم در عبادت مى كردند.

و در روز اوّل اين ماه، پيغمبر صلى الله عليه و آله، فاطمه عليها السلام را به امير عليه السلام تزويج نموده. و تولّد ابراهيم عليه السلام نيز در اين روز واقع شده، و در اين روز به مرتبه خلّت رسيده،

و در سيُّم اين ماه توبه آدم عليه السلام قبول شد، و در اين روز رسول خدا صلى الله عليه و آله امير عليه السلام را بجهت خواندن سوره برائت به مكّه فرستاده،

و در پنجم ماه، زمان قرامطه، حجرالاسود به دست قائم عليه السلام به جاى خود نصب شده، و به قولى وفات جواد عليه السلام نيز در اين روز وقوع يافته،

و در ششم اين ماه منصور دوانقى عمرش را بسر داده، و بنا به قولى تزويج فاطمه عليها السلام در اين روز واقع شده، و به قول معتبر وفات جواد عليه السلام در همين روز وقوع يافته،

و در هفتم ماه موسى عليه السلام به ساحران غلبه نموده، و شهادت باقر عليه السلام نيز در همين روز است، و به قولى منصور دوانقى در اين روز وفات كرده،

و در هشتم اين ماه سيّدالشهدا عليه السلام از مكّه به طرف كربلا حركت فرمود، و بعضى


1- - بقره/ 203.
2- - حج/ 28.
3- - التهذيب 5/ 447 ب 26 ح 204؛ التهذيب 5/ 487 ب 26 ح 382؛ وسايل 14/ 271 ب 8 ح 19172.
4- - وسايل 14/ 273 ب 8 ح 19177؛ مستدرك 10/ 156 ب 8 ح 11742- 3؛ الاقبال/ 317.

ص: 222

وفات جواد عليه السلام را در اين روز گفته، و غزوه سادات حسنى عليه السلام با لشكر هادى عبّاسى در زمين فخ همين روز اتّفاق افتاده، و اين روز را ترويه گويند به چند جهت (على اختلاف الاقوال و الاخبار) (1) 1099:

1- همينكه آدم عليه السلام و حوّا عليهما السلام از بهشت بيرون آمده نازل شدند به كوهى در طرف شرقى هند، يا به سرانديب كه در اقليم اوّل مى باشد بعد جبرئيل آمده او را آورد بسوى مكّه تا مناسك حجّ را به وى تعليم دهد، و در وقت آمدن زمين در زير پاى او پيچيده مى شد، پس موضع قدمهايش آبادى شد و مابين آنها خراب ماند، پس آدم را در صفا و حوّا را در مروه قرار داد و مدّتى آنجا ماندند (2) 1100، تا اينكه روز هشتم ماه ذى الحجّه، آدم عليه السلام همان روز تَرَوّى (3) 1101 و تفكّر نمود، و در روز نهم ماه او را شناخت؛ پس از براى اين، روز هشتم را ترويه و روز نهم را عرفه گويند (4) 1102.

2- ابراهيم عليه السلام در شب هشتم ذى الحجّة الحرام ذبح پسر خود را در واقِعه (5) 1103 ديد و در صبح آن روز ترويه (يعنى تفكّر) نمود در اينكه آيا آن امر از جانب خدا باشد يا نه؟

و در شب ديگر نيز اين واقعه را ديد؛ چون روز شد عارف شد به آنكه از جانب خدا است؛ پس روز اوّل را ترويه و روز دوّمش را عرفه نامند (6) 1104.

3- بدرستى كه آدم عليه السلام زمانى كه در بهشت بود روزى نظر كرد به ساق عرش (كه روزهشتم ذى الحجّه بود) پس در ساق عرش چند سطرى از نور ديد كه در آن سطرها نوشته شده بود اسم مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام، پس آدم عليه السلام فكر نمود كه آنها را بشناسد، پس زمانى كه فردايش شد خداوند عالم شناسانيد به آدم عليه السلام مراتب


1- - بنا به اختلاف نقلها و روايات. م.
2- - (بطور مشروح) كافى 4/ 184 ضمن ح 3؛ بحار 11/ 205 ب 4 ح 7 و 26/ 269 ب 6 ضمن ح 6 و 96/ 223 ب 40 ضمن ح 19؛ قصص جزايرى/ 48 ف 3.
3- - تَرَوّى: انديشيدن در كار. لغت نامه.
4- - ناميده شدن «عرفه» به اين نام، به دليل فوق الذكر در اين منابع نقل شده است: مغنى المحتاج 1/ 479؛ فتح المعين 2/ 325؛ الدر المنثور 1/ 58؛ الطبقات الكبرى 1/ 36؛ تاريخ مدينة دمشق 23/ 269؛ معجم البلدان 4/ 104.
5- - واقِعَه: خواب. لغت نامه.
6- - مدارك الاحكام 7/ 390؛ جواهر الكلام 19/ 8- 7؛ الشرح الكبير 3/ 421.

ص: 223

ايشان را، و بفهمانيد او را كه اگر آنها نمى بود، خلق نمى كرد خود آدم و غير آن را (1) 1105.

4- خلّاق احديّت امر فرمود بعد از بناى كعبه، ابراهيم عليه السلام و اسماعيل عليه السلام را كه حجّ كنند، و جبرئيل در روز هشتم ذى الحجّه نازل شد و گفت: يا ابراهيم، برخيز و آب مهيّا كن براى خود (زيرا كه در آن زمان در مِنى و عرفات آب نبود)، پس آن روز را ترويه گفتند؛ زيرا كه ترويه به معنى سيرابى است (2) 1106.

5- از جهت آب برداشتن تمام حجّاج در زمان سابق در روز ترويه، بجهت نبودن آب در آن زمان در مِنى و عرفات (3) 1107.

و در روز نهم اين ماه وفات مسلم بن عقيل و هانى بن عروة واقع شده، و سدّ ابواب مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هم در اين روز واقع شده (4) 1108. و بعضى معراج رسول خدا صلى الله عليه و آله و تولّد عيسى عليه السلام را هم در اين روز گفته اند (5) 1109. و اين روز را فضيلت بسيار است، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: در شب عرفه دعا مستجاب است، و كسى كه آن شب را به عبادت بسر آرد اجر صد و هفتاد سال عبادت دارد، و آن شبِ مناجات با قاضى الحاجات است، و هر كه در آن شب توبه كند توبه اش مقبول است (6) 1110. شب عرفه از ليالىِ مبترّكه و روزش از اعياد عظيمه است، و بهترين اعمال در اين روز، دعا كردن است، و ساير اعمالش در كتب ادعيه مسطور است و اين رساله گنجايش آنها ندارد. و در روايتى وارد شده كه: روزه روز عرفه برابر است با روزه يك سال (7) 1111. و اگر اشتباه در ماه باشد، يا با روزه از دعا خواندن ضعيف شود، نگرفتنش بهتر است.


1- - (بدون ذكر علّت نامگذارى «عرفه») بحار 11/ 164 ب 3 ح 9 و 16/ 362 ب 11 ح 62 و 26/ 273 ب 6 ح 15.
2- - كافى 4/ 207 باب حجّ ابراهيم ح 9؛ وسايل 11/ 230 ب 2 ح 14667؛ بحار 12/ 125 ب 6 ح 2؛ تفسيرقمّى 2/ 224 ابراهيم و بناء البيت؛ المحاسن 2/ 336 كتاب العلل ح 111.
3- - الفقيه 2/ 196 باب علل الحجّ ح 2125؛ بحار 96/ 254 ب 47 ح 18؛ علل الشرائع 2/ 435 ب 171 ح 1؛ المحاسن 2/ 336 كتاب العلل ح 112؛ مسائل علي/ 269 اقسام الحجّ.
4- - مصباح كفعمى/ 515 ف 42.
5- - مصباح كفعمى/ 515 ف 42.
6- - الاقبال/ 325 فصل فيما نذكره من فضل ليلة عرفة.
7- - التهذيب 4/ 298 ب 67 ح 6؛ الاستبصار 2/ 133 ب 77 ح 1؛ وسايل 10/ 465 ب 23 ح 13859؛ الاقبال/ 331 فصل فيما نذكره.

ص: 224

لطيفة: شخصى از اعراب بدوى از عالمى شنيد كه روزه روز عرفه مقابل است با روزه يك سال؛ پس روز عرفه را روزه گرفت و وقت ظهر افطار كرد! سببش را سؤال كردند گفت كه ثواب شش ماه مرا كفايت مى كند!

وجه تسميه: و آن روز را عرفه گويند به چند جهت:

اوّل، شناختن آدم عليه السلام حوّا را چنانچه ذكر شد.

2- شناختن آدم عليه السلام شأن محمّد صلى الله عليه و آله و آل محمّد صلى الله عليه و آله را.

3- يقين ابراهيم عليه السلام بر رحمانيّت رؤياى خود در همان روز چنانچه در وجه تسميه ترويه ذكر شد.

و در روز دهم اين ماه، تورات به موسى عليه السلام نازل شده، و شبش از جمله چهار شب است كه احياى آنها سنّت موكّد است، و روزش را عيد أضحى گويند. و فضيلت اين شبانه روز از حدّ و حصر بيرون است كه گنجايش اين رساله ندارد.

و روز 11 و 12 و 13 اين ماه را ايّام تشريق گويند؛ و تسميه آنها به ايّام تشريق، بجهت تشريقِ (1) 1112 گوشتهاى قربانيها است (يعنى خشك گردانيدن آنها در آفتاب) (2) 1113، و يا بجهت شروقِ (3) 1114 قمر در طول آن سه شب.

و ابن اعرابى گفته: بجهت آنكه هدى را نحر نمى كنند تا آنكه آفتاب از مشرق طلوع كند، و يا بجهت قول عرب در جاهليّت: أشرَقَها ثَبيرُ كَى نُغيرُ (4) 1115 (ثبير كوهى است در مكّه)؛ يعنى: «روشن نمود جبلِ ثبير وادىِ موقف را با طلوع ماه از آن جبل بجهت كوچ نمودن از موقف».

و روز اوّل ايّام تشريق را يوم القرّ (5) 1116 خوانند يجهت استقرار مردم در آن روز در مِنى (6) 1117، و روز دوّم را يوم الصّدور و نَفْر الاوّل خوانند (يعنى خارج شدن و كوچ اوّل)، و


1- - تَشْريق: قديد كردن گوشت. لغت نامه.
2- - مستدرك 10/ 128 ب 53 ح 11669- 3؛ بحار 96/ 284 ب 50 ح 37؛ دعائم الاسلام 1/ 329 ذكرالهدي.
3- - شُروق: مجازاً به معنى ظهور و روشنى. لغت نامه.
4- - عبارت متن «نعير». م.
5- - عبارت متن «يوم السّقر». م.
6- - مستدرك 10/ 128 ب 53 ح 11669- 3؛ بحار 96/ 284 ب 50 ح 37؛ دعائم الاسلام 1/ 329 ذكرالهدي.

ص: 225

روز سيُّم را يوم النّفر الثّانى يا يوم النّفر گويند، چون جميع حاجّ در آن روز تماماً كوچ مى كنند. (و يوم النفر اسم مناسبست، ولكن به اسقاط نون و تشديد الرّاء المهملة: فرّ فراراً و لا يات كراراً).

الفصلُ الخامِس وَ العِشرُون در عرفات و وقوف آن

بدان كه واجبات وقوف در عرفات چند چيز است:

1- نيّت كردن، بدين طريق كه: وقوف مى نمايم در عرفات از حال تا غروب آفتاب در حجّ تمتّعِ حجّ اسلام واجب قربة الى اللَّه.

2- بودن در عرفات به هر قسم كه باشد؛ پياده يا سواره، نشسته يا ايستاده، مشغول دعا و ذكر يا مشغول صحبت و خوردن و آشاميدن و بى كار نشستن و خوابيدن. و ابتداى وقوف را از اوّل ظهر روز عرفه آغاز نمايد.

3- انتهاى وقوف غروب روز عرفه باشد.

4- در اثناى وقوف، از عرفات خارج نشود، هر چند كه يك ساعت باشد؛ و چهار حدّ عرفات عبارتست از نمره اى (1) 1118 كه بَطنِ (2) 1119 عرفه است و ثوبه و ذى المجاز و اراك؛ و خود اين حدود داخل عرفات نيستند.

و مستحبّات اين وقوف چند چيز است:

1- غسل كردن براى وقوف.

2- جمع كند مابين نماز ظهر و عصر را به يك اذان و اقامه.

3- وقوف را پياده كند نه سواره.

4- ايستاده باشد نه نشسته (مگر كسى كه طاقت نداشته باشد يا مريض باشد).


1- - نَمِرَة: موضعى است در عرفات. لغت نامه.
2- - بَطْن: درون، اندرون، مركز. لغت نامه.

ص: 226

5- در سينه كوه بايستد يا در پايينش از جانب چپ كوه نسبت به كسى كه از مكّه بيايد، و در زمين، در طرف يسار كوه ايستادن افضلست از بالا شدن به كوه.

6- در زير آسمان ايستاده باشد نه در زير خيمه و نحو آن.

7- جاى وقوف را ملاحظه كند كه جاى سَهل (1) 1120 و مُستَوى (2) 1121 باشد (در جاى غير سهل و بالاى كوه وقوف نكند).

8- خيمه خود را در نمرة (3) 1122 بزند و رَحلِ (4) 1123 خود را به نزديك هم گذارد و متفرّق نكند.

9- زمان خود را صرف نمايد در ذكر و دعا نمودن و طلب حاجت كردن، و به خواندن ادعيه وارده؛ و دعا كند برادران مؤمن خود را (اقلًاّ چهل نفر را)، و والدين و ساير مؤمنين را عموماً و خصوصاً، و هر قدر از هر مقوله دعا ميسور شود بنمايد.

10- سعى در طلب مغفرت و گريه و زارى نمايد، و در آن وقت تكاهل و ملال را بر خود راه ندهد، و فرصت را غنيمت شمرده و چاره كار خود را نمايد كه عاقبت تكاهل، محرومى و پشيمانى خواهد آورد، و حسرت نافع نخواهد شد، و چنين فرصت به دست نخواهد افتاد. و افضل دعاها، دعايى است كه از اهل بيت عليهم السلام رسيده، مثل دعاى جناب امام حسين عليه السلام كه معروفست، و دعاى چهل و هشتم صحيفه كامله، و دعاى جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله كه به امير عليه السلام تعليم فرمود و آن اين است:

«لا إلهَ إلّااللَّهُ وَحدهُ لا شريكَ لهُ لهُ الملكُ وَ لهُ الحمدُ يُحيي وَ يُميتُ وَ هوَ حيٌّ لا يَموتُ بِيدهِ الخَير وَ هوَ على كُلِّ شي ءٍ قديرٌ اللَّهُمَّ لكَ الحمدُ كَما تَقول وَ خَير ما نَقول وَ فوقَ ما يقُول القائِلُون اللَّهُمَّ لكَ صلواتي وَ نُسكي وَ محيايَ وَ مَماتي وَ لكَ تراثي وَ لكَ حَولي وَ منكَ قوَّتي اللَّهُمَّ إنّي أعُوذُ بكَ مِنَ الفَقرِ وَ مِن وَساوِسِ الصّدور وَ مِن شتاتِ الأمر وَ مِن عَذابِ القَبر اللَّهُمَّ إنّي أسئلُكَ خيرَ الرّياحِ وَ أعوذُ بكَ مِن شرِّ ما تجيى ءُ بهِ الرياح وَ أسئلُكَ خيرَ الليلِ وَ النّهارِ اللَّهُمَّ اجْعَل في قلبي نوراً وَ في سمعي نوراً وَ في بَصَري نوراً


1- - سَهْل: زمين نرم. لغت نامه.
2- - مُسْتَوى: برابر و هموار. لغت نامه.
3- - نَمِرَة: موضعى است در عرفات. لغت نامه. (عبارت متن «نمره». م.)
4- - رَحْل: رخت و اسباب و همراهى، اثاث و متاع. لغت نامه.

ص: 227

وَ في لَحمي وَ دمي وَ عظامي وَ عروقي وَ مقعدي وَ مقامي وَ مدخلي وَ مَخرجي نوراً وَ اعظم لي نوراً يا ربّ يوم ألقاكَ انّكَ على كُلِّ شي ءٍ قديرٌ» (1) 1124.

ايضاً مستحبّ است كه اين دعا را بخواند: «يا خيرَ مَن سُئل وَ يا أوسعَ مَن أعطى وَ يا أرحمَ مَن استرحَمَ» پس حاجات خود را از خدا طلب كند و بگويد: «اللَّهُمَّ إنّي عبدُكَ فَلا تَجعَلني مِن أخيبِ وفدكَ وَ ارحَم مسيري إليكَ مِن الفجِّ العميقِ اللَّهُمَّ ربّ المشاعر كلّها فُكَّ رقبتي مِن النّارِ وَ أوسع عَلَيَّ مِن رزقِكَ الحلالِ وَ ادْرَأْ عَنّي شرّ فسقة الجنّ وَ الإنسِ اللَّهُمَّ لا تمكُر بي وَ لا تخدعني وَ لا تستدرجني اللَّهُمَّ إنّي أسئلُكَ بِحولِكَ وَ جودِكَ وَ كرمكَ وَ مَنِّكَ وَ فضلِكَ يا أسمَعَ السامِعينَ وَ يا أبصرَ الناظرينَ وَ يا أسرَعَ الحاسبينَ وَ يا أرحمَ الراحمين أن تُصلّيَ عَلى محمّدٍ وَ آل محمّد وَ أن تفعَلَ بي كذا وَ كذا» (2) 1125؛ حاجتهاى خود را ذكر نمايد و بردارد دست خود را بسوى آسمان و بگويد:

«اللَّهُمَّ حاجَتي إليكَ إن أعطيتَنيها لم يضرّني ما مَنعتَني وَ إن منَعتَنيها لم ينفَعني ما أعطيتَني أسئلكَ خلاصَ رقَبتي مِنَ النّارِ اللَّهُمَّ إنّي عبدُكَ وَ ملك يدكَ وَ ناصيَتي بِيدِكَ وَ أجَلي بِعلمكَ أسئلكَ أن توفقني لما يُرضيكَ عنّي وَ أن تسلمَ منّي مناسكي التي أريتَها خليلَكَ إبراهيمَ صلَواتكَ علَيهِ وَ دلَلتَ علَيها حبيبَكَ محمّداً صلى الله عليه و آله اللَّهُمَّ اجعَلني ممَّن رضيتَ عملهُ وَ أطلتَ عمرهُ وَ أحيَيتهُ بعدَ المَمات حيوةً طيّبةً» (3) 1126. و نيز مستحبّ است كه توجّه بسوى قبله نموده، صد مرتبه سبحان اللَّه بگويد، و صد مرتبه بگويد «ماشاءاللَّه لا قوَّةَ إلّابِاللَّه أشهدُ أن لا إلهَ إلّااللَّهُ وحدهُ لا شريكَ لَه لهُ الملكُ وَ لهُ الحَمد يُحيي وَ يُميت وَ هو حيٌّ لا يموتُ بِيدهِ الخيرُ وَ هوَ على كُلِّ شي ءٍ قَديرٌ» پس دو آيه اوّل سوره بقره را بخواند، ديگر سوره توحيد را سه مرتبه، بعد از آن آية الكرسى و بعد از آن آيه سخره را بخواند، بعد از


1- - (با اندكى تغيير) الفقيه 2/ 542 دعاءالموقف ح 3135 و ح 3136؛ التهذيب 5/ 183 ب 13 ح 16؛ وسايل 13/ 539 ب 14 ح 18195 و ح 18196؛ بحار 95/ 214 ب 2 ح 3؛ الاقبال/ 338 ادعيةيوم عرفة؛ مصباح المتهجّد/ 687 نزول منى و عرفات.
2- - التهذيب 5/ 182 ب 13 ضمن ح 15؛ وسايل 13/ 538 ب 14 ضمن ح 18394؛ مصباح المتهجّد/ 687 نزول منى و عرفات.
3- - مصباح المتهجّد/ 687 نزول منى و عرفات؛ المقنعة/ 411 ب 13.

ص: 228

آن معوّذتين را بخواند، پس نعمتهاى الهى را يك يك شمارد از آنچه خدا به او عطا فرموده و بگويد: «اللَّهُمَّ لَكَ الحَمدُ عَلى نَعْمائِكَ الَّتي لا تُحصى بِعددٍ وَ لا تُكافَؤُ بِعَمَلٍ» (1) 1127 و حمد كند خلّاق عالم را به هر آيه اى كه در آن حمد كرده است خداوند احديّت خود را به آن در قرآن؛ و بخواند خدا را با اسماء حُسنى (و از جمله آنها است اسمايى كه در آخر سوره حشر است) و بگويد: «اسئلُكَ يا اللَّهُ يا رَحمنُ بِكلِّ اسم حولكَ وَ أسئلكَ بقوَّتِكَ وَ قدرتِكَ وَ عزَّتِكَ وَ جميع ما أحاط به علمُك وَ بِأركانكَ كلّها وَ بحقِّ رسولكَ صلَواتُكَ عليهِ وَ آلِه وَ بِاسمِكَ الأكبَر وَ بِاسمِكَ العظيمِ الَّذي مَن دَعاكَ بِهِ كانَ حقّاً عليكَ أن لا تردّهُ وَ أن تُعطيهِ ما سئلكَ أن تَغفِرَ لي جميعَ ذُنوبي في جميعِ علمكَ فِيَّ»، و سؤال كند همه حاجات خود را از امر دنيا و آخرت، و هفتاد مرتبه طلب كند بهشت را به گفتن اين كلمه «أسئلُكَ الجنّة»، و هفتاد مرتبه «أستغفِرُ اللَّهَ ربّي وَ أتوبُ إليه» بگويد (2) 1128، پس بخواند دعايى را كه جبرئيل عليه السلام در اين مقام به جناب آدم عليه السلام تعليم نمود براى قبول توبه او:

«سُبحانكَ اللّهمَّ وَ بحَمدِكَ لا إلهَ إلّاأنتَ عَملتُ (3) 1129 سوءاً وَ ظلمتُ نَفسي فَاعترفتُ بِذنبي فَاغفِر لي إنّكَ أنتَ خيرُ الغافِرين سُبحانكَ اللّهمَّ وَ بِحمدِكَ لا إلهَ إلّاأنتَ عمِلتُ (4) 1130 سوءاً وَ ظلمتُ نَفسي وَ اعترَفتُ بِذنبي فَاغفِر لي إنَّكَ أنتَ التوّابُ الرَّحيم» (5) 1131.

و مستحبّ است خواندن اين دعا در عرفات، در وقتى كه شمس ميل به غروب نمايد، پيش از آنكه غروب كند: «اللَّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الفَقرِ وَ مِن تَشتُّتِ الأمر وَ مِن شَرِّ ما يَحدُثُ بِاللّيلِ وَ النّهار أمسى ظُلمي مُستجيراً بِعفوِكَ و أمسى خَوفي مُستجيراً بِأمانِكَ وَ أمسى وَجهِيَ الفاني مُستَجيراً بِوَجهِكَ الباقي يا خيرَ مَن سُئِلَ وَ يا أجْوَدَ مَن أعطى وَ يا أرحَمَ مَنِ استرحم جَلِّلني بِرَحمتِكَ وَ ألبِسني عافيَتَكَ وَ اصْرِفْ عَنّي شَرَّ جَميعِ


1- - (با اندكى تغيير) الفقيه 2/ 541 دعاءالموقف ح 3134.
2- - (با اندكى تغيير) الفقيه 2/ 541 دعاءالموقف ح 3134.
3- - عبارت متن «عَلِمتُ». م.
4- - عبارت متن «عَلِمتُ». م.
5- - بحار 11/ 178 ب 3 ضمن ح 25؛ بحار 96/ 35 ب 4 ضمن ح 14؛ تفسيرقمّى 1/ 44؛ مصباح الكفعمى/ 294 ف 33.

ص: 229

خَلْقِكَ» (1) 1132.

موعظة: حاجّ چون به عرفات حاضر شد، نظر به ازدحام خلايق كند، و بيند كه مردان به لغتهاى مختلفه، صداها بلند كرده اند، و هر يك به زبانى به تضرّع مشغولند؛ ياد آورد عرصه قيامت و احوال آن روزِ پر هول و وحشت را، و پراكندگى مردمان را در آنجا، حيران و سرگردان، و هر امّتى به گرد پيغمبر و امام خود جمع شده به چشم شفاعت بر آنها نگاه مى كنند، پس چون به اين فكر افتاد، دست تضرّع بردارد و با نيّت خالص به درگاه خدا بنالد كه خدا حجّ او را قبول كند، و او را در زمره راستكاران (2) 1133 محشور سازد، و چنان داند كه نا اميد نخواهد شد؛ چه روز، روز شريف، و موقف، موقف عظيمى است، و بندگان خدا از اقطار زمين در آنجا جمعند و دلهاى همه حاضرين به خدا منقطع است، و همّتهاى همه، مصروف دعا و سؤال است، و دستهاى همه، به درگاه پادشاه بى نياز بلند است و همگى چشم بر در فيض و رحمت او انداخته، و گردنها به كرم و لطف او كشيده. و البتّه چنين موقفى از نيكان و اخيار خالى نيست، بلكه ظاهر نيست كه ابدال و اوتادِ ارض در خدمت امام عصر، عجّل اللَّه فرجه، در آنجا حاضرند، پس دور نيست كه از حضرت ذو الجلال بواسطه دلهاى پاك و نفوس مقدّسه، رحمت بر كافّه مردمان فايز شود، و چنان گمان نكنى كه همه اين خلايق كه در آنجا جمعند و با هزار اميدوارى راه دور و دراز پيموده اند، و اهل وطن را دور افكنده و كربتِ غربت بر خود قرار داده و به در خانه چنين كريمى آورده اند، خداوند كريم همه را نا اميد كند، و ايشان را نابود سازد، و بر غريبى آنها ترحّم ننمايد؛ زنهار! درياى رحمت الهى از آن وسيعتر است كه در چنين حالى تَنُكى كند (3) 1134، و از اين جهت رسيده است كه: بدترين گناهان آن است كه كسى به


1- - (با اندكى تغيير) كافى 4/ 464 باب الوقوف بعرفةو ح 5؛ وسايل 13/ 559 ب 24 ح 18440؛ بحار 96/ 251 ب 47 ح 5.
2- - راستكار: درستكار، صادق و متدين و امانت دار و صالح و پرهيزكار. لغت نامه.
3- - تَنُك: كم و اندك. ل. د

ص: 230

عرفات حاضر شود و چنان گمان كند كه خدا او را نيامرزيده است (1) 1135.

مرويست كه رسول خد صلى الله عليه و آله فرموده كه: شيطان را روزى بدتر از روز عرفه نيست بجهت اينكه در آن روز كوچكتر مى شود، و ذليل و غضبناك و مطرود مى شود در آن روز كه مثل آن را در ساير روزها نمى شود بجهت ديدن آن لعين در آن روز، نزول رحمت خداوندى را به اهل عرفات و بخشيدن گناهان بزرگ ايشان را (2) 1136. چنانچه فرموده اند كه: گناهانى هست كه بخشيده نمى شود از بندگان مگر اينكه روز عرفه در عرفات وقوف كرده باشد (3) 1137.

و باعث اينقدر كرامات و فضيلت بر مردمان در آن روز و در آن مكان چند چيز است: اجتماع مردم، كه خداوند عالم اجتماع را دوست دارد، و شرافتِ خود همان روز و همان مكان، و بودن صُلحا و اخيار و اوتاد و ابدال، و دست بر دعا برداشتن، البتّه در چنين روزى و مكانى با اجتماع اينقدر اوصاف، دعاى من و تو و امثال ما به هدف اجابت مى رسد، محض به طفيل ادعيه ايشان، و خداوند مِن باب بيعِ صَفقَه (4) 1138 مى گذرد از تقصيرات حاضرين در آنجا به خاطر اولياى خود، و دعاهايشان را هم هكذا به خاطر دعاى ايشان قبول مى فرمايد؛ چنانچه روايت شده كه:

محمّد بن عبداللَّه بن على بن الحسين عليه السلام صديقى داشت عبدالحميد نام، مدّت مديد كه منصور دوانقى او را به حبس انداخته بود، پس سالى محمّد بن عبداللَّه به مكّه براى حجّ آمده بود، و در روز عرفه در عرفات با حضرت صادق عليه السلام ملاقات نمود، حضرت فرمود: چگونه است صديقت عبدالحميد؟ گفت: مدّتى مى باشد كه منصور او را


1- - عوالى اللآلى 4/ 33 الجملةالاولى ح 115؛ ترجمه احياء علوم الدين 1/ 531؛ شرح نهج 1/ 124.
2- - شرح نهج 14/ 160 القول فى نزول الملائكة يوم بدر.
3- - عوالى اللآلى 4/ 33 ح 114؛ شرح نهج 1/ 124 فضل البيت و الكعبة؛ و با اندكى تغيير در: بحار 96/ 261 ب 47 ح 37؛ عده الداعى/ 55 القسم الثانى.
4- - بَيعِ صَفْقَة: گونه اى از بيع است كه در آن، مشترى دو كالاى متفاوت را همزمان و به يك قيمت معيّن خريدارى مى نمايد، در اين گونه بيع، اگر مشترى عيب و نقصى را در يكى از دو كالاى خريدارى شده بيابد، حقّ تعويض يا برگرداندنِ كالاىِ معيوب به تنهايى را ندارد، بلكه بايد يا هر دو كالا را به فروشنده برگرداند و يا هر دو را بردارد (فقه الامام جعفرالصادق عليه السلام 3/ 222)؛ مؤلّف كتاب در اينجا، تشبيه زيبايى را جهت استجابت دعاى نيكوكاران و گنهكاران، همه با هم، توسّط خداوند متعال به كار برده است. م.

ص: 231

محبوس ساخته. پس آن حضرت دست به درگاه قاضى الحاجات برداشته، يك ساعت دعا كرد، بعد از آن رو به محمّد كرده فرمود: يا محمّد، قسم باد به خدا كه نجات يافت رفيق تو عبدالحميد. محمّد گويد: بعد از مدّتى با عبدالحميد ملاقات كردم، گفتم: كِى شد خلاصى تو؟ گفت: روز عرفه بعد از عصر (1) 1139.

ثواب وقوف: در حديث است كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده: هرگاه وقوف در عرفات نمايى تا غروب آفتاب، پس اگر بوده باشد بر تو از گناهان مانند ريگ عالج و كف دريا، هر آينه آمرزد آن را خداى تعالى براى تو (2) 1140، (و عالج، صحرايى است كه به كثرت ريگ مشهور است).

و در حديث ديگر، باز آن حضرت صلى الله عليه و آله فرموده كه: واجب نموده خلّاق عالم بر امّت من وقوف و تضرّع و دعا را در موضعى كه دوست ترين جاها است به خدا، و كفيل شده بر چنين امّتى بهشت را، و ساعتى كه مردم از عرفات بر مى گردند همان ساعات است كه خداى تعالى توبه آدم را قبول فرموده. بعد فرمود: سوگند به خدايى كه مرا به حقّ بر نبوّت مبعوث فرموده، بدرستى كه براى خداوند عالم در آسمان اوّل درى هست كه او را باب الرّحمة و باب التوبة و باب حاجات و باب تفضّل و باب احسان و باب جود و باب كرم و باب عفو مى گويند، و حاضر نمى شود در عرفات احدى مگر اينكه لياقت و اهليّت رسانيده باشد از خدا به اين خصلتها، بدرستى كه خداوند عالم را صدهزار ملائكه هست كه با هر يك از اين ملائكه ها، صد و بيست هزار ملائكه هست، و خدا را رحمت مخصوصى هست براى اهل عرفات، نازل مى كند آن را در عرفات، پس زمانى كه از عرفات برگشتند شاهد مى گيرد همان ملائكه ها را به آزاد كردن اهل عرفات از آتش جهنّم، و واجب مى گرداند براى ايشان بهشت را، و از طرف خدا منادى ندا مى كند كه:

برگرديد كه آمرزيده هستيد؛ پس بتحقيق كه راضى كرديد مرا و من هم از شما راضى


1- - المناقب 4/ 234.
2- - الفقيه 2/ 202 فضائل الحجّ ضمن ح 2138؛ التهذيب 5/ 20 ب 3 ضمن ح 3؛ وسايل 11/ 218 ب 2 ضمن ح 14650؛ روضةالواعظين 2/ 360 فضائل الحجّ.

ص: 232

شدم (1) 1141.

الحاصل: كسى كه خلّاق احديّت اين قدر فيوضات را در خصوص او (2) 1142 روا دانسته و لايق حالش داند، البتّه چنين كسى تمامى معاصى را در آنجا گذاشته، پاك پاكيزه از آن موقف خواهد برگشت؛ چنانچه در بعضى از كتب نوشته اند كه: مردى در عرفات، روز عرفه هميان خود را نِسياناً (3) 1143 مى گذارد و بعد از كوچ حجّاج، در اثناى راه بيادش آمده بر مى گردد، پس ناگاه مى بيند كه صحراى عرفات پر است از سگها و ميمونها! از ديدن اين احوال ترسيده بر مى گردد، ناگاه مى بيند كه آن حيوانات صدا مى كند: نترس و مَرو كه ما گناهان حجّاجيم، ما را اينجا گذاشته خودشان طيّب و طاهر برگشته اند (صحبتى داير بر اين مطلب در فصل قربانى ذكر خواهد شد ان شاءاللَّه تعالى).

فايدة: بدان كه تفضّلات و اكرامات خلّاق عالم به سبب اين مكان مقدّس، غير از سلسله مكلّفين، بر بعضى از حيوانات هم شامل مى شود، و باعث دخول آنها به بهشت مى باشد در آخرت؛ چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر شترى كه هفت سال در روز عرفه در موقف عرفات سوار او شده باشند، خداى تعالى قرار مى دهد آن را از حيوانات بهشت و نسل او را مبارك مى گرداند (4) 1144.

مناسبة: بعضى ارباب تاريخ و سير نوشته اند كه: چندى از حيوانات به بهشت مى روند:


1- - وسايل 13/ 550 ب 19 ح 18415؛ مستدرك 10/ 32 ب 18 ح 11386- 1؛ بحار 9/ 300 ب 2 (ضمن حديثى طولانى) و 96/ 249 ب 47 ح 1؛ الاختصاص/ 39 فيه مسائل اليهودى؛ امالى صدوق/ 193 س 35؛ روضةالواعظين 2/ 359 فضائل الحجّ.
2- - عبارت متن «بنده». م.
3- - نِسياناً: از روى فراموشى. م.
4- - وسايل 11/ 541 ب 51 ضمن ح 15486؛ بحار 46/ 70 ب 5 ضمن ح 46 و 61/ 206 ب 8 و 96/ 385 ب 3 ضمن ح 10؛ ثواب الاعمال/ 50 باب نادر؛ المحاسن 2/ 635 ب 15 ضمن ح 133.

ص: 233

1- شتر عرفات كه ذكر شد؛ من جمله شتر سجّاد عليه السلام كه وصيّت بر دفن آن كرده بود، چنانچه در حجّ آن بزرگوار نوشته شده.

2- حِمارِ عُزَير (1) 1145.

3- ناقه (2) 1146 صالح عليه السلام.

4- ناقه (3) 1147 غضباى رسول خدا صلى الله عليه و آله.

5- ذوالجَناح (4) 1148.

6- شترى كه سيّدالشهدا عليه السلام در صبح روز عاشورا بر آن سوار شده، در مقابل اعدا خطبه خواند.

7- بقره (5) 1149 بنى اسرائيل.

8- گوسفندى كه به فديه اسماعيل عليه السلام از بهشت آمده بود.

9- ماهى يونس عليه السلام.

10- نَمله (6) 1150 سليمان عليه السلام.

11- هُدهُد بِلقيس (7) 1151.

12- حمارِ بَلعَم باعورا (8) 1152.

13- شترى كه سفارش يوسف عليه السلام را از زندان مصر به يعقوب عليه السلام رسانيد و يعقوب عليه السلام در حقّ او دعا كرد.

14- گرگ يوسف عليه السلام، كه اولاد يعقوب عليه السلام او را متّهم ساختند.

15- گرگ ديگر كه پسر ظالمى را خورد و قلب او را بدرد آورد.

16- شترهايى كه هدى خانه كعبه كرده باشند.


1- - عُزَيْر: نام پيغمبرى. لغت نامه.
2- - ناقَة: شتر ماده. لغت نامه.
3- - ناقَة: شتر ماده. لغت نامه.
4- - ذُو الجَناح: نام اسب امام حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام؛ و به يوم الطف، حضرت او عليه السلام به اين اسب برنشسته بود. لغت نامه.
5- - بَقَرَة: گاو، نر باشد يا ماده. لغت نامه.
6- - نَمْلَة: يك مورچه، مورچه ماده. لغت نامه.
7- - بِلْقيس: دختر هدهاد بن شرحبيل، ملكه سبا. لغت نامه.
8- - بَلْعَم باعورا: بلعم بن باعور، نام مردى زاهد كه مستجاب الدعوه بود و به اغواى زن، بر موسى عليه السلام و قوم او دعا كرد كه در تيه سرگردان شدند و سپس موسى عليه السلام دعا كرد تا ايمان از او سلب شد و .... لغت نامه.

ص: 234

17- غُرابى (1) 1153 كه تعليم كرد قبر كندن را به قابيل.

18- سگ اصحاب كهف.

19- حمار عيسى عليه السلام.

20- حمار رسول خدا صلى الله عليه و آله كه يعفور نام داشت.

وجه تسميه عرفات:

اوّل، بلندى زمين آنجا.

دوّم، چون خداوند احديّت توبه آدم عليه السلام را قبول كرد جبرئيل عليه السلام آدم عليه السلام را به عرفات آورد و حوّا را به او تسليم نمود؛ آدم عليه السلام و حوّا در آن موضع يكديگر را شناختند (2) 1154.

سيُّم، آدم عليه السلام آنجا اعتراف به ذنب خود نمود به امر جبرئيل عليه السلام (3) 1155.

چهارم، شناختن حضرت ابراهيم عليه السلام (4) 1156 مناسك حجّ را به تعليم جبرئيل عليه السلام (5) 1157.

پنجم، شناختن ابراهيم عليه السلام آنجا را بعد از خبر دادن جبرئيل عليه السلام در روايتِ سابق (6) 1158.

ششم، جبرئيل نزد ابراهيم عليه السلام آمد تا او را اركان حجّ بياموزد؛ در مِنى نزد وى آمد شيطان لعين تا وسوسه كند او را، پس ابراهيم عليه السلام شيطان را نشناخت و به ذى المجاز رفت، آنجا نيز او را نشناخت، از آنجا تجاوز كرده، چون به عرفات رسيد شيطان را آنجا ديده شناخت.

هفتم، اعتراف كردن ابراهيم عليه السلام به ذنب خود، بعد از ظهر، به امر جبرئيل عليه السلام (7) 1159.


1- - غُراب: زاغ. لغت نامه.
2- - (بطور اشاره) بحار 44/ 242 ب 30 ضمن ح 37؛ همچنين ضمن توضيحِ واژه «عرفات» در لغت نامه دهخدا.
3- - كافى 4/ 191 فى حجّ آدم ضمن ح 2؛ وسايل 11/ 227 ب 2 ضمن ح 14664؛ بحار 11/ 167 ب 3 ضمن ح 15 و 96/ 29 ب 4 ضمن ح 5 و 96/ 44 ب 4 ضمن ح 31؛ المحاسن 2/ 236 ضمن ح 110.
4- - عبارت متن «آدم». م.
5- - مستدرك 10/ 26 ب 14 ح 11372- 7؛ بحار 12/ 108 ب 5 ح 27؛ علل الشرائع 2/ 436 ب 173 ح 1؛ المحاسن 2/ 235 ح 109؛ و ضمن احاديث طولانى در بسيارى از منابع ديگر.
6- - همان منابع پاورقى سابق.
7- - مستدرك 10/ 26 ب 14 ح 11372- 7؛ بحار 12/ 108 ب 5 ح 27 و 96/ 253 ب 47 ح 16؛ علل الشرائع 2/ 436 ب 173 ح 1.

ص: 235

هشتم، شناختن جناب ابراهيم عليه السلام مناسك حجّ را به گفتن جبرئيل عليه السلام كه: بشناس مناسك حجّ را (1) 1160.

الفصلُ السّادِس وَ العِشرُون در مشعر الحرام و وقوفِ آن

بدان كه چون آفتاب روز عرفه غروب كرد، لازم است حاجّ را كه كوچ نمايد بسوى مشعر تا وقوف ثانى را به عمل آورد، چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد: ى فَإذا أفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَديكُمْ وَ إنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّآلينَ ى (2) 1161. و واجبات آن چند چيز است:

1- نيّت به اين طريق كه: وقوف مى نمايم در مشعرالحرام در حجّ تمتّع اسلام واجب قربة الى اللَّه.

2- ماندن در مشعرالحرام به هر حالت كه باشد.

3- اينكه ابتداى وقوف را بعد از طلوع فجر نمايد.

4- انتهاى وقوف را تا طلوع آفتاب عيد باشد.

و امّا مستحبّات؛ پس چند امر است:

اوّل اينكه بعد از غروب روز عرفه، زود كوچ نمايد تا نماز مغرب را زياد تأخير نشود.

دوّم، مقتصداً راه برود؛ نه بسيار آهسته و نه بسيار تند.

سيّم، تأخير نمايد نماز مغرب و عشا را تا اينكه در مزدلفه بخواند.

چهارم، به آرام بدن و آرام قلب راه رود.


1- - كافى 4/ 207 ضمن ح 9؛ وسايل 11/ 230 ب 2 ضمن ح 14667؛ و در بسيارى منابع ديگر از جمله همان منابع پاورقى سابق.
2- - بقره/ 198.

ص: 236

پنجم، كوچ كند با استغفار و در اثناى راه استغفار بسيار نمايد، و بسيار بگويد: «اللَّهُمَّ أعتِقني مِنَ النّار» (1) 1162، پيش از كوچ كردن و در ابتداى آن، و همينكه روانه به طرف مشعرالحرام شد، اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ هذَا الْمَوقِفِ وَ ارْزُقني الْعَوْدَ أبَداً ما أبقَيْتَني وَ أقْبِلْنِي الْيَوْمَ مُفْلِحاً مُنجِحاً مُستَجاباً لي مَرحوماً مَغفوراً لي بأفضَلِ ما يَنْقَلِبُ بِهِ الْيَومَ أحَدٌ مِنْ وَفْدِكَ وَ حُجّاجِ بَيْتِكَ الحَرامِ وَ اجْعَلْنِي الْيَوْمَ مِنْ أكْرَمِ (2) 1163 وَفْدِكَ عَلَيكَ وَ أعْطِني أفْضَلَ ما أعْطَيتَ أحداً مِنهُمْ مِنَ الخَيرِ وَ الْبَرَكَةِ وَ الرّحمَةِ وَ الرِّضْوان وَ المَغفِرَة وَ بارِكْ لي فيما أرجِعُ إلَيهِ مِنْ أهلٍ وَ مالٍ أوْ قَليلٍ أو كَثيرٍ وَ بارِكْ لَهُمْ فِيّ» (3) 1164.

ششم، در حال راه رفتن متعرّض مردم نشود به مزاحمت و ازدحام و تعجيل نمودن و شتاب كردن.

هفتم، در اثناى راه، چون رسيد به تلّى از ريگ سرخ كه در طرف راست راه واقع است بگويد: «اللَّهُمَّ ارْحَم مَوقِفي وَ زِدْ في عَمَلي وَ سَلِّمْ ديني وَ تَقَبَّلْ مَناسِكي» (4) 1165.

هشتم، جمع نمايد مابين نماز مغرب و عشا را به يك اذان و دو اقامه.

نهم، در مابين اين دو نماز نماز ديگر بخواند.

دهم، نوافل مغرب را بعد از عشا به عمل آورد ولو اينكه سرخى مغرب زايل شود.

يازدهم، بعد از نماز صبح و نيّت وقوف، مشغول ذكر و حمد و ثناى الهى باشد.

دوازدهم، صلوات بفرستد به رسول خدا صلى الله عليه و آله هر قدر كه بتواند.

سيزدهم، دعايى كه آنجا وارد شده بخواند، و دعا اين است:

«اللَّهُمَّ ربّ المَشعرِ الحَرام فكَّ رقَبتي مِنَ النّار وَ أوسِع علَيَّ مِن رِزقِكَ الحلالِ الطيِّب


1- - اين دعا، ضمن دعاهاى هنگام كوچ از عرفات در بسيارى از منابع نقل شده است از جمله: كافى 4/ 467 ضمن ح 2؛ التهذيب 5/ 187 ب 14 ضمن ح 6؛ وسايل 14/ 6 ب 1 ذيل ح 18448.
2- - عبارت متن «كرم». م.
3- - (با اندكى تغيير) الفقيه 2/ 543 الافاضةمن عرفات، ضمن ح 3137؛ التهذيب 5/ 187 ب 14 ح 5؛ وسايل 13/ 559 ب 24 ح 18441؛ مصباح المتهجّد/ 698 دعاءالموقف.
4- - (با اندكى تغيير) الفقيه 2/ 543 الافاضةمن عرفات، ضمن ح 3137؛ التهذيب 5/ 187 ب 14 ح 6؛ مصباح المتهجّد/ 699.

ص: 237

وَ ادْرَأْ عَنّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجنِّ وَ الإنْسِ اللَّهُمَّ أنتَ خَيرُ مَطلوبٍ إلَيهِ وَ خَيرُ مَدعُوٍّ وَ خَيرُ مَسئولٍ وَ لِكُلِّ وافدٍ جائِزةٌ فَاجْعَل جائزَتي في مَوضِعي هذا أن تُقيلَ عَثرَتي وَ تَقبلَ مَعذرَتي وَ أن تَتَجاوَزَ عَن خَطيئَتي ثُمَّ اجْعَلِ التّقوى مِنَ الدُّنيا زادي» (1) 1166.

و مستحبّ است كه در مشعرالحرام، در شكم وادى فرود آيد در جانب راست راه، و اين دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ إنّي أسئَلُكَ أن تَجمَعَ لي فيها جَوامِعَ الخَيرِ اللَّهُمَّ لا تُؤْيِسْني مِنَ الخَيرِ الَّذي سَأَلْتُكَ أن تَجمَعَهُ لي في قَلْبي ثُمَّ أطلُبُ مِنكَ أن تُعَرِّفَني مِمّا عَرَّفتَ أوليآئَكَ في مَنزِلي هذا وَ أن تَقِيَني جَوامِعَ الشَّرّ» (2) 1167.

چهاردهم، هر قدر ممكن است مشغول دعا كردن و حاجت خواستن باشد.

پانزدهم، بسيار طلب مغفرت نمايد.

شانزدهم، پاى خود را به مشعر (3) 1168 بگذارد (4) 1169، خواه برهنه باشد يا با نعل، (خصوصاً كسى كه اوّل حجّ او باشد) (5) 1170.

هفدهم، به كوه قُزَح (6) 11711172 بالا رود و در آنجا مشغول ذكر الهى باشد.

هجدهم، سنگ جمرات را از مشعرالحرام بچيند (7)- در معانى «چيدن» آمده است: «يك يك از زمين برداشتن» كه در اينجا مصداق دارد؛ به لغت نامه دهخدا، ماده (چيدن) مراجعه شود. م. 1173 (هفتاد عدد سنگ باشد: هفت عدد براى جمره عقبه در روز عيد، و بيست و يك عدد براى جمرات ثلثة در روز


1- - (با اندكى تغيير) كافى 4/ 469 ضمن ح 4؛ التهذيب 5/ 191 ب 15 ح 12؛ وسايل 14/ 20 ب 11 ح 18489؛ مصباح المتهجّد/ 700؛ المقعنعة/ 416 ب 15.
2- - (با اندكى تغيير) كافى 4/ 468 ضمن ح 1؛ الفقيه 2/ 543 الافاضة من عرفات ضمن ح 3137؛ التهذيب 5/ 188 ب 15 ضمن ح 3؛ وسايل 14/ 19 ب 10 ضمن ح 18488؛ مصباح المتهجّد/ 699 دعاء الموقف.
3- - عبارت متن «معشر». م.
4- - عبارت متن «نگذارد». م.
5- - در منابع فقهى در ضمن ابواب حجّ آمده است: «و يستحبُّ أن يطأ المشعر الحرام»؛ عبارت متن ترجمه همين جمله بوده است و روايتى از امام صادق عليه السلام نيز به همان عبارت نقل شده است، جهت آگاهى بيشتر به (كافى 4/ 469 ح 3؛ التهذيب 5/ 191 ب 15 ح 13؛ وسايل 13/ 273 ب 35 ح 17732) مراجعه شود. م.
6- - عبارت متن «قرح». م.
7- - در مجمع البحرين آمده است: «قزح كصُرَد: اسم جبل بالمزدلفة» قُزح بر وزن صُرَد نام كوهى است در مزدلفه؛ مجمع البحرين 2/ 404.

ص: 238

يازدهم، و بيست و يك براى روز دوازدهم، و 21 براى سيزدهم، كه مجموع هفتاد مى شود).

و مستحبّ است در اين سنگها چند چيز:

اول اينكه از سنگريزه خود مشعر باشد، و از جاى ديگر آورده بر آنجا ريخته نباشند.

دوّم، قطعات و شكسته يك سنگ نباشد، بلكه هر يك سنگ عَلى حِدَه (1) 1174 باشد.

سيُّم، از سنگهاى سخت و صلب نباشد.

چهارم، ابلق باشد، يعنى رنگهاى مختلفه داشته باشد.

پنجم، نقطه دار باشند.

ششم، با همديگر مختلف باشند در رنگ.

هفتم، هر يك به قدرِ انمله باشد (يعنى به مقدار يك بند انگشت).

منقول است كه در اين شب، درهاى آسمان بسته نمى شود براى آنكه صداى دعاى حاجيان بالا رود، و صداى ايشان در آسمان پيچيده است مانند صداى مگس عسل در ميان كندو. حقّ تعالى حاجيان را ندا مى كند كه: منم خداى شما، و شماييد بندگان من، و حقّ مرا ادا كرديد، و بر من لازمست كه دعاى شما را مستجاب نمايم. پس هر كه مستحقّ آمرزش است همه گناهان او را مى آمرزد، و هر كه سزاوار آن نيست گناهانش را كم مى كند (2) 1175.

و تسميه آن به مشعر، جهت آن است كه از شعار مأخوذ است به معنى علامت، زيرا كه آن معلّم عبادت است، و تسميه آن به حرام بجهت حرمت آن است. و آن را مزدلفه نيز مى گويند به چند جهت:

اوّل، چون آفتاب در عرفات غروب كرد، جبرئيل به ابراهيم عليه السلام گفت: ازدلِف إلَى


1- - عَلى حِدَه: جداگانه. لغت نامه.
2- - كافى 4/ 468 ليلةالمزدلفة ضمن ح 1؛ الفقيه 2/ 212 فضائل الحجّ ح 2188 و 2/ 543 الافاضة من عرفات ضمن ح 3137؛ التهذيب 5/ 188 ب 15 ضمن ح 3؛ وسايل 14/ 19 ب 10 ضمن ح 18488؛ مستدرك 10/ 52 ب 9 ضمن ح 11429- 1.

ص: 239

المشعرِ الحرام؛ يعنى: نزديك شو بسوى مشعر الحرام (1) 1176.

دوّم، چون ابراهيم عليه السلام از عرفات به مشعر رفت، ابليس نزد وى آمد تا وسوسه كند، از اين جهت او را مزدلفه گفتند كه به معنى اجتماع و دنوّ است.

سيُّم، بجهت اينكه مردمان آنجا نزديك به يكديگر مى باشد (2) 1177.

و آنجا را جمع نيز مى گويند بجهت اجتماع آدم و حوّا در آن. و بجهت استحباب جمع دو نماز در آن (كه نماز مغرب و عشا باشد) (3) 1178، چنانچه ذكر شد.

الفصلُ السّابِع وَ العِشرُون در مِنى و رمى جمرات

بدان كه چون اعمال مشعر تمام شد بايد كوچ نمايد بسوى مِنى، و چون رسيد به وادىِ مُحَسِّر كه منتها اليه مشعر و ابتداى مِنى است، مستحبّ است كه هروله نمايد، و اگر سواره باشد مركوب خود را قدرى تند براند تا مقدار صد گام، و در وقت هروله اين دعا را بخواند «اللَّهُمَّ سَلِّمْ (4) 1179 لي عَهْدي وَ اقْبَلْ تَوْبَتي وَ أجِبْ دَعوَتي وَ اخْلُفني بِخَيْرٍ فيمَنْ تَرَكْتُ بَعْدي» (5) 1180، و بگويد: «رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمْ إنَّكَ أنْتَ الأعَزُّ الأجَلُّ الأكْرَمُ» (6) 1181، و چون به مِنى رسيد بر او واجب است رمىِ جمره عقبة (و اين را جمره


1- - الفقيه 2/ 196 باب علل الحجّ ذيل ح 2125؛ وسايل 11/ 237 ب 2 ضمن ح 14678؛ وسايل 13/ 552 ب 19 ضمن ح 18420؛ بحار 12/ 109 ب 5 ح 28؛ تفسيرقمّى 2/ 224؛ علل الشرائع 2/ 436 ب 175 ح 1؛ قصص جزائرى/ 127؛ المحاسن 2/ 336 كتاب العلل ح 111.
2- - التهذيب 5/ 190 ب 15 ضمن ح 10؛ وسايل 14/ 17 ب 8 ضمن ح 18478؛ علل الشرائع 2/ 436 ب 175 ح 2؛ سعدالسعود/ 256.
3- - (نامگذارى مزدلفه به «جمع»، بدليل جمع نمازهاى مغرب و عشا) الفقيه 2/ 197 ذيل ح 2125؛ وسايل 14/ 15 ب 6 ح 18473؛ بحار 96/ 266 ب 48 ح 3 و ح 4؛ علل الشرائع 2/ 437 ب 176 ح 1 و ذيل آن.
4- - عبارت متن «سَلْمِ». م.
5- - كافى 4/ 470 باب السعى ح 3؛ الفقيه 2/ 468 باب السعى، ح 2987 و 2/ 547 الافاضة؛ التهذيب 5/ 192 ب 15 ح 14؛ وسايل 14/ 22 ب 13 ح 18491؛ مستدرك 10/ 54 ب 11 ضمن ح 11436- 3؛ مصباح المتهجّد/ 700.
6- - الفقيه 2/ 546 الافاضة.

ص: 240

قصوى نيز گويند و او نزديكترين جمره است به مكّه معظّمه از ساير جمرات)؛ و واجبات آن چند چيز است:

اوّل، نيّت كند به اين طريق كه: مى زنم جمره عقبه را با (1) 1182 هفت سنگريزه در حجّ تمتّعِ اسلام (2) 1183 قُربةً الَى اللَّه.

دوّم، هفت سنگ بزند.

سيُّم، سنگ را به جمره رساند.

چهارم، سنگهاى حرمى باشند (يعنى از حرم چيده باشند (3) 1184).

پنجم، سنگها بكر باشند، يعنى پيش از اين، آن سنگها را نزده باشند.

ششم، سنگها را يك يك بيندازد، و اگر همه را يك دفعه بيندازد همه به يك سنگ حساب مى شود، هر چند جدا جدا برسند.

هفتم، خَذْفاً (4) 1185 بيندازد (و خَذْف (5) 1186 عبارتست از آنكه سنگ را به باطن انگشت ابهام بگذارد و به ظاهر انگشت سبّابه دفع نمايد).

هشتم، بايد رسيدن سنگ، به فعلِ رامى (6) 1187 باشد، و اگر در اين اثنا سنگ ديگرى به او رسد و به قوّه او، اين سنگ بر جمره رسد كافى نيست.

نهم، يقين نمايد بر رسيدن هفت سنگ؛ پس اگر شك نمايد در رسيدن سنگ، بايد بعوض آن سنگ ديگر بزند تا قطع كند به زدن هفت سنگ.

و مستحبّات رمى چند چيز است:


1- - عبارت متن «يا». م.
2- - مراد از «حجّ تمتّع اسلام» همان «حجّة الاسلام» است. م.
3- - در معانى «چيدن» آمده است: «يك يك از زمين برداشتن» كه در اينجا مصداق دارد؛ به لغت نامه دهخدا، ماده (چيدن) مراجعه شود. م.
4- - عبارت متن «خدفاً». م.
5- - عبارت متن «خدف». م.
6- - رامى: تير و سنگ اندازنده، از دست اندازنده هرچيز. لغت نامه.

ص: 241

اوّل، طهارت رامى از حدثِ (1) 1188 اكبر (2) 1189 و اصغر (3) 1190.

دوّم، رو به جمره، و پشت به قبله ايستد.

سيُّم، از طرف بالاى جمره بايستد (اين حكم مختصّ عقبه است، و در ساير جمرات، رو به قبله و جمره، هر دو، خواهد ايستاد).

چهارم، دور باشد از جمره به مقدار ده ذراع (4) 1191 تا پانزده ذراع.

پنجم، وقت گرفتن سنگ به دست، و وقت انداختن هر يك، و بعد از اتمام كه به مقام خود برگشت، دعايش را بخوانَد و دعا اين است: «اللَّهُمَّ هذِهِ حَصَياتي (5) 1192 فأحْصِهِنَّ لي وَ ارْفَعْهُنَّ في عَمَلي»، و وقت انداختن هر يك بگويد: «اللَّهُ أكْبَر اللَّهُمَّ ادْحَرْ عَنِّي الشَّيطان اللَّهُمَّ تَصْديقاً بِكِتابِكَ وَ عَلى سُنَّةِ نَبِيِّكَ وَ آلِه اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ حَجّاً مَبْروراً وَ عَمَلًا مَقْبولًا وَ سَعْياً مَشْكوراً»، و بعد از اتمام كه به مقام خود برگشت، اين دعا را بخواند:

«اللَّهُمَّ بِكَ وَثِقْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ فَنِعْمَ الرَّبُّ وَ نِعْمَ المَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ» (6) 1193.

ششم، پياده باشد در وقت رمى.

هفتم، سنگ را به دست چپ بگيرد، و يك يك از دست چپ برداشته به دست راست بيندازد.

هشتم، سرعت نمايد در رمى جمرات، و هر قدر به طلوع آفتاب نزديكتر باشد بهتر است از اينكه به غروب نزديك باشد.

نهم، سنگها پاك باشد (و بعضى اين را واجب دانسته اند).

موعظة: چون حاجّ متوجّه رمى جمرات شود، نيّت او از رمى، بندگى و قصد امتثال امر الهى باشد، و خود را متشبّه كند به ابراهيم عليه السلام وقتى كه در اين مكان شيطان بر او ظاهر گرديد، پس خدا امر فرمود كه او را با سنگريزه براند و آرزوى او را قطع نمايد، و


1- - حَدَث: هرچه طهارت تباه كند. لغت نامه.
2- - حدَثِ اكبَر: آنچه بدان تجديد غسل و تجديد وضو لازم آيد. لغت نامه.
3- - حدَثِ اصغَر: آنچه بدان تجديد وضو لازم آيد. لغت نامه.
4- - ذِراع: ارش، رش دست (48 سانتى متر). لغت نامه.
5- - عبارت متن «حصاتى». م.
6- - (با اندكى تغيير) كافى 4/ 478 باب يوم النحر ح 1؛ التهذيب 5/ 198 ب 15 ح 38؛ وسايل 14/ 58 ب 3 ح 18579؛ بحار 96/ 275 ب 49 ح 18؛ مصباح المتهجّد/ 701.

ص: 242

چنان قصد كند كه سنگها را به روى شيطان مى اندازد و پشت او را مى شكند، و هرگاه رامى را به نظر آيد كه: شيطان به ابراهيم عليه السلام ظاهر شد و سنگ انداخت و آن را راند، و بر من ظاهر نشده كه با سنگش بزنم و اين شبيه به لغوكارى و لعب است؛ العياذُ بِاللَّه؛ بيدار باش كه اين منظور، خود از حيله ها و فتنه هاى شيطانى است، مى خواهد بنده را از بندگى دور نموده و با اين وجود خيالات باطله، فيوضات اطاعت و گردن گذارى امر پروردگار را مهجور نمايد، پس بايد آن كه دم از مردانگى مى زند آستين همّت را به بالا كشيده، با تمام شوق و رغبت اقدام به رمى جمرات نمايد تا رغمِ انفِ (1) 1194 شيطان لعين شده، كمر آن لعين را بشكاند؛ تصوّر مكن كه اين فعل جزئى كه انداختن هفت ريزه سنگ باشد، چه باعثِ شكستگى شيطان مى شود؟ بلى، هر فعلى كه ولو با يك چشم واكردن، و يا هم گذاشتن باشد، همينكه بنده آن فعل را به قصد تقرّب الهى و نيّت خالص و تجنّب از آن لعين بوده، اساسِ وجود او را به لرزه مى آورد، پس بايد بيشتر همّت بكند در تمام اعمال؛ خاصّه در مناسك حجّ، خاصّه در رمىِ جمرات، و در آن وقت شهوات نفسانيّه و وساوس شيطانيّه و خِساسَت (2) 1195 و دِنائتِ (3) 1196 طَبع (4) 1197 و صفات ذميمه را از خود بيندازد، و با اينكه سرهاى لطيف در غايت مرغوبيّت، در رمى جمرات به نظر مى آيد، از جمله تطبيق ظاهر با باطن كه مرد سالك في اللَّه، البتّه خباثت نفس را با سنگهاى توفيق اطاعت و بندگى از خود دور مى كند، پس اين حركت ظاهرى نشانه اى است از آن معنى، علاوه بر آنكه در اين عمل، تأسّى (5) 1198 هست به خليل الرّحمن ابراهيم عليه السلام؛ و اگر جسارت نباشد مى توان گفت كه اين فعل هم در عالم خودش خيلى هنر است، جهت اينكه خليل اللَّه شيطان را ديد و با سنگش زده دور فرمود، ولى ماها شيطان نديده، به محض استماع اينكه در آن موضع به آن حضرت ظاهر شده، جاى او را سنگ مى زنيم، و نابود مكانى را موجود فرض نموده، معامله آن را مى كنيم.


1- - بر رَغمِ انف: براى بخاك ماليدنِ بينى، بر خلاف ميل. لغت نامه.
2- - خِساسَت: زبونى، فرومايگى. لغت نامه.
3- - دِنائَت: پستى و فرومايگى و دونى .... لغت نامه.
4- - طَبع: طبيعت، سرشت. لغت نامه.
5- - تَأَ سّى: اقتدا كردن به كسى، پيروى كردن. لغت نامه.

ص: 243

تعليل: به سند معتبر مرويست كه چون آدم عليه السلام به امر جبرئيل اعمال حجّ (1) 1199 را به جا آورد و قربانى كرد و سر خود را تراشيد، پس جبرئيل دست او را گرفت كه بسوى خانه كعبه آورد، شيطان بر سر راه آدم عليه السلام آمد نزد جمره عقبه و گفت كه يا آدم، كجا مى روى؟

جبرئيل گفت كه او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ اللَّهُ أكبر بگو. چون چنين كرد، شيطان رفت و نزد جمره دوّم پيدا شد و گفت: اى آدم، كجا مى روى؟ باز جبرئيل گفت كه او را با هفت سنگ زن و با هر سنگ اللَّهُ أكبر بگو. چون چنين كرد، شيطان رفت، پس در روز سيُّم و چهارم نيز چنين كرد، و در آخر كه شيطان رفت، جبرئيل عليه السلام به آدم گفت كه: بعد از اين هرگز او را نخواهى ديد (2) 1200.

و به سند معتبر ديگر مروى است كه: سبب رمى جمرات در مِنى آن است كه حقّ تعالى جبرئيل را نزد ابراهيم عليه السلام فرستاد كه او را اركان حجّ بياموزد (3) 1201، و در حينى كه اعمال او را بجا مى آورد، شيطان در مِنى نزد جمره اوّل ظاهر شد تا وسوسه كند ابراهيم عليه السلام را، و آن حضرت به امر جبرئيل عليه السلام هفت سنگ به او انداخت، و با هر يكى تكبيرى مى گفت، شيطان از آنجا پرواز كرد (يا به زمين فرو رفت)، و نزد جمره دوّم ظاهر شد، هفت سنگ ديگر بر او انداخت و با هر يكى تكبير گفت، باز به زمين فرو رفت يا پرواز كرد، به جمره سيُّم نشست، ابراهيم عليه السلام باز چنين كرد، باز به زمين فرو رفت و ديگر پيدا نشد (4) 1202. به روايت ديگر: از آنجا بگريخت و به ذو المجاز (5) 1203 رفت، ابراهيم عليه السلام


1- - عبارت متن «اعمال حجر». م.
2- - كافى 4/ 193 حجّ آدم ضمن ح 2؛ وسايل 11/ 228 ب 2 ضمن ح 14664؛ بحار 11/ 168 ب 3 ضمن ح 15 و 96/ 30 ب 4 ضمن ح 5؛ علل الشرائع 2/ 401 ب 142؛ قصص راوندى/ 46 ضمن ح 12.
3- - عبارت متن «بيامزد». م.
4- - (با اندكى تغيير) وسايل 14/ 264 ب 4 ح 19156؛ بحار 12/ 102 ب 5 ح 8 و 96/ 39 ب 4 ح 16؛ قرب الاسناد/ 68 جزء 1؛ قصص جزائرى/ 124 ف 4.
5- - نام بازارگاهى است در نزديكى مكّه و به فاصله يك فرسخ از عرفات؛ در عصر جاهليّت، عرب مجاور مكّه را در اوائل ذوالقعده بدانجا بازارى بوده است (بطور خلاصه از لغت نامه دهخدا).

ص: 244

آنجا وى را بشناخت و از او تجاوز كرد (1) 1204 (از اين جهت آنجا به ذو المجاز تسميه يافت)، و چون به عرفات رسيد آنجا نيز او را ديد و شناخت و چون از آنجا به مشعر آمد، ابليس نزد او آمد تا وسوسه او كند و به آرزو نرسيد.

ثواب: مروى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: چون در مِنى رمى جمار كنى (يعنى به هر يك از سه ميل هفت سنگ اندازى؛ چنانچه مقرّر است)، بنويسد خداى تعالى براى تو به هر سنگريزه ده حسنه از مستقبلِ (2) 1205 عمرِ تو (3) 1206.

وجه تسميه: مِنى را بجهت اين مِنى گفتند كه جبرئيل عليه السلام همانجا به ابراهيم عليه السلام گفت كه تمنّى كن حاجت خود را، و هر آرزو كه دارى از خدا بطلب؛ پس او در خاطر خود تمنّا و آرزوى آن كرد كه خدا بجاى پسرش اسماعيل عليه السلام گوسفندى قرار كند كه به فداى اسماعيل عليه السلام ذبح نمايد، پس خدا آرزوى او را داد (4) 1207.

معجزة: مفضّل بن عمر گويد كه: در مِنى، خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم كه گذارش به پيره زنى افتاد كه با دو طفل كوچك مى گريستند، و مادّه گاوى مُرده، نزديك ايشان افتاده بود، حضرت پرسيد: اى ضعيفه، چرا گريه مى كنى؟ گفت: چون گريه نكنم كه معاش من و اطفال من از اين گاو بود، اكنون در كار خود حيرانم. حضرت عليه السلام فرمود:

مى خواهى كه گاوت زنده شود؟ زن گفت: اى بنده خدا مرا اين مصيبت بس نيست كه ما را تمسخر مى كنى؟ فرمود: حاشا كه از روى تمسخر گفته باشم. و لب مبارك بجنبانيد و پا بر آن گاو زد، فى الحال آن گاو برجست و بايستاد، آن زن از خوشحالى گفت: به خداى كعبه اين شخص عيسى عليه السلام است! حضرت خود را در ميان مردم انداخته از نظر ما دور رفت كه مبادا كسى از اين حال مطّلع باشد (5) 1208.


1- - تَجاوُز: درگذشتن، بگذشتن از چيزى. لغت نامه.
2- - مُستَقْبَل: زمانى كه بعد از حال آيد. لغت نامه.
3- - الفقيه 2/ 203 فضائل الحجّ ضمن ح 2138؛ التهذيب 5/ 20 ب 3 ضمن ح 3؛ وسايل 11/ 219 ب 2 ضمن ح 14650؛ بحار 96/ 5 ب 2 ضمن ح 3؛ امالى صدوق/ 550 س 81 ضمن ح 22؛ روضة الواعظين 2/ 360 فضائل الحجّ.
4- - الفقيه 2/ 197 علل الحجّ ح 2126 و ح 2127؛ بحار 6/ 96 ف 2 و 12/ 108 ب 5 ح 26 و 96/ 272 ب 49 ح 4؛ علل الشرائع 2/ 435 ب 172 ح 2؛ قصص جزائرى/ 126 ف 4.
5- - بحار 47/ 115 ب 5 ح 151؛ الخرائج 1/ 294 ب 7؛ فرج المهموم/ 230؛ كشف الغمّة 2/ 199.

ص: 245

الفصلُ الثّامِن وَ العِشرُون در قربانى كردن

واجب است در مِنى قربانى؛ و اين دوّم مناسك مِنى است، و واجبات آن چند چيز است:

اوّل، نيّت كردن به اين طريق كه: ذِبح (1) 1209 (يا نَحر (2) 1210) اين قربانى مى كنم در حجّ تمتّع اسلام واجب قربة الى اللَّه.

دوّم، اينكه نحر يا ذبح را در مِنى نمايد.

سيُّم، بعد از رمى جمرات قربانى نمايد.

چهارم، قبل از حَلق (3) 1211 باشد.

پنجم، در روز عيد اضحى باشد.

ششم، خود بكشد قربانى را، و اگر كس ديگر بكشد بايد نيابت نمايد، و اولى اين است كه در آن وقت حاجى دست خود را بالاى دست نايب بگذارد.

هفتم، يك نفر، يك قربانىِ مستقلّ نمايد و شراكت با كس ديگر نكند مگر در قربانى مستحبّ.

هشتم، گوشت قربانى را از مِنى بيرون نكند، هر چند كه براى خوردن خود باشد، و همه را در آنجا صرف نمايد (مگر كسى كه گوشت را به او به رسم هديه، يا از حصّه فقرا داده باشند، يا از كسى خريده باشد، كه اينها را بيرون كردن جايز است).

نهم، پوست قربانى را به اجرت ذبح كننده ندهد (اگر به عنوان هديه يا از حصّه فقرا، با وجود صفت استحقاق، بدهد ضرر ندارد).

و در خود قربانى چند چيز واجب است:


1- - ذِبْح: گوسفندى كشتنى، قربانىِ عيد اضْحى. لغت نامه.
2- - نَحْر: شتر كشتن. لغت نامه.
3- - حَلْق: موى ستردن، تراشيدن. لغت نامه.

ص: 246

اوّل اينكه از انعام ثلثه (شتر يا گاو يا گوسفند و بز) بوده باشد.

دوّم، اگر گوسفند باشد، بايد زياده بر شش ماهه باشد (بلكه بر هفت ماهه، بنابر احوط)، و بز يك سال را تمام كرده باشد، و گاو مثل بز است، و شتر بايد پنج سالش تمام باشد.

سيُّم، تامُّ الخلقة (1) 1212 باشد (2) 1213؛ يعنى كور و شل و مريض و شاخ شكسته نباشد كه از مغز شاخش چيزى افتاده باشد (اگر از پوست شاخ چيزى بيفتد عيب ندارد)، و از گوشش چيزى نيفتد، و شقِ (3) 1214 ثُقَب (4) 1215 عيب ندارد، و دم بريده و بى دندان نباشد، و بسيار لاغر و خصى نباشد (خصى آن است كه خايه اش را بيرون كرده باشند).

و مستحبّات قربانى چند چيز است:

اوّل، فربهى آن.

دوّم، سياهى چشم و زانو و زير دم.

سيُّم، حاضر كردن او در عصر عرفه به عرفات.

چهارم، مادّه بودن شتر و گاو، و نر بودن گوسفند و بز.

پنجم، در وقت ذبح، خواندن دعاى: «وَجَّهتُ وَجهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرضَ حَنيفاً مُسلِماً وَ ما أنَا مِنَ المُشرِكين إنَّ صَلوتي وَ نُسُكي وَ مَحيايَ وَ مَماتي للَّهِ رَبِّ الْعالَمين لا شريكَ لَهُ وَ بِذلكَ امِرتُ وَ أنَا مِنَ المُسلِمين اللَّهُمَّ مِنكَ وَ لَكَ بِسمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أكبرُ»، پس نحر يا ذبح كند و بگويد: «اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنّي» (5) 1216.

ششم، قربانى را سه قسمت كردن: يكى براى خود و عيال خود، و يكى هديه براى مؤمنين، و ديگرى را به فقرا دهد.


1- - تامُّ الخِلقَة: (در اينجا) حيوانى كه تمام اجزاى آن كامل و سالم باشد. م.
2- - عبارت متن «شود». م.
3- - شَقّ: شكافتن، دريدن. لغت نامه.
4- - ثُقَب: جمع ثُقْبَة: سوراخ. لغت نامه.
5- - (دعاهاى بند پنجم) كافى 4/ 498 باب الذبح ح 6؛ الفقيه 2/ 503 باب الذبح ح 3084؛ الفقيه 2/ 549 الذبح؛ التهذيب 5/ 221 ب 16 ح 85؛ وسايل 14/ 152 ب 37 ح 18849 و 14/ 207 ب 6 ضمن ح 18997؛ بحار 96/ 279 ب 50 ضمن ح 9؛ الاقبال/ 450؛ مصباح المتهجّد/ 702.

ص: 247

هفتم، خودش چيزى از او بخورد، اگر چه كم باشد.

هشتم، افضل در قربانى شتر است، و كمتر از او در فضيلت گاو، و كمتر از او گوسفند، و كمتر از همه بز است، و احسن از همه گوسفند است، اگر چه در فضيلت كمتر از دو تا ىِ اوّل است (1) 1217.

تدبّر: چون حاجّ ذبح قربانى كند، ياد آورد كه اين ذبح اشاره به آن است كه: به سبب حجّ به نفس امّاره و شيطان، غالب شدم، و ايشان را كشتم، و از عذاب الهى خلاص شدم؛ پس در آن وقت سعى كند در توبه و بازگشت از اعمال قبيحه كه سابق مرتكب بود (و امّا در اين اشاره صادق باشد)، و فِى الجمله شيطان و نفس امّاره را ذليل كرده، حلقوم هَوى (2) 1218 و هوس و طمع را قطع نمايد، و از اين جهت رسيده است كه: علامت قبول حجّ آن است كه حال آدمى بعد از حجّ بهتر از سابق گردد. و در خبر ديگر وارد است كه: از علامت قبول حجّ، ترك معاصى است كه سابق مى كرد، و بدَل كردن همنشينان بد را به همنشينان خوب، و مجالس لهو و غفلت را به مجالسى كه در آن ياد خدا مى شود.

ثواب: مروى است كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: چون در مِنى ذبح كنى گوسفند قربانى را، يا نحر نمايى شتر قربانى را، بوده باشد براى تو به هر قطره اى از خون آن كه حسنه نوشته شود براى تو در مستقبل عمر تو (3) 1219.

فايدة: بدان كه اسباب قرب بسوى خلّاق عالم مختلف است، از جمله آنها قربانى است؛ و قربان (بر وزن فعلان)، مشتقّ است از قرب به معنى «ما يُتَقَرَّبُ بِه» (4) 1220 مثل قرآن؛ و قربانى اقسامى دارد كه به بعضى از آنها اينجا اشاره مى شود:

اوّل، قربانىِ توبه، كه خداوند عالم اراده قبول توبه آدم عليه السلام فرمود؛ جبرئيل آمد، مناسك حجّ را به آدم عليه السلام تعليم داد، او اعمال حجّ را به عمل آورد و قربانى كرد تا


1- - بهتر از همه قربانيها، گوسفند است اگرچه برترى آن از شتر و گاو كمتر است. م.
2- - هَوى: خواهش دل، خواست دل. لغت نامه.
3- - التهذيب 5/ 21 ب 3 ضمن ح 3؛ الخرائج 2/ 516 (ضمن حديثى طولانى)؛ روضةالواعظين 2/ 360 (ضمن حديثى طولانى).
4- - چيزى كه بوسيله آن (به خدا) تقرّب جسته شود. م.

ص: 248

اينكه خدا توبه او را قبول فرمود.

دوّم، قربانىِ سعادت و شقاوت است كه پسران آدم عليه السلام نمودند و خلّاق عالم قربانى هابيل را قبول فرمود و از قابيل ردّ نمود، و او از حسد برادر خود را كشته به شقاوت ابدى گرفتار شد.

سيُّم، قربانى هَدْى (1) 1221 است كه حاجيان بعد از وقوف به عرفات و مشعر الحرام و رمى جمره اولى بايد در مِنى ذبح كنند (كه آن را فضيلت و منفعت نيز گويند).

چهارم، قربانى اضحيّه است و آن، قربانى ساير خلق است كه در عيد اضحى، در بلاد ديگر (كه خارج از مكّه باشد) مى نمايند، و در آيه شريفه ى يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقينَ إلَى الرَّحْمنِ وَفْداًى (2) 1222، مفسّرين چند تفسير ذكر نموده اند، از جمله: يعنى روزى كه جمع نماييم ما، پرهيزكاران را بسوى خداوند رحمان، كه معمور ساخته ايشان را به رحمت خود (يعنى بسوى جنّت او كه دارِ اكرام است، يا بسوى محشر)، در حالتى كه ايشان سوار باشند به ناقه هاى بهشت در وقتِ رفتن به بهشت، و يا زمانِ آمدن به محشر، يا اينكه آنها سوار مى شوند بر قربانيهاى خود، چنانچه فرموده اند:

«استفرِهُوا ضَحاياكُم فَإنَّها مَطاياكُم يَومَ القِيامَة (3) 1223» (4) 1224

، يعنى: هر چه قربانى مى كند چاق باشد بجهت آنكه روز قيامت مَركَب شما خواهد بود. و چنانچه از تفسير آيه شريفه و اين حديث شريف و ساير اخبار مستفاد مى شود، حضور مؤمنين به محشر و يا رفتن ايشان به بهشت، به انحاء مختلفه خواهد شد: بعضى با ناقه هاى بهشت، و بعضى با ناقه هاى طائره بهشت، و بعضى با قربانيهاى خود كه در دنيا كرده اند سوار مى باشند، ولكن در خود محشر، سوار نمى شود مگر چند نفر (5) 1225:


1- - هَدْىْ: آنچه به حرم برده شود از چارپايان، و گويند آنچه براى قربان كردن برند. لغت نامه.
2- - مريم/ 85.
3- - عبارت نقل شده در منابع «... فَإنَّها مَطاياكُم عَلَى الصّراط» است. م.
4- - الفقيه 2/ 213 فضائل الحجّ ح 2190؛ وسايل 14/ 209 ب 62 ح 19001؛ بحار 7/ 276 ب 11 و 96/ 296 ب 52 ح 18؛ علل الشرائع 2/ 438 ب 179 ح 1.
5- - شرح حال سوارانِ روز قيامت با اندكى تغيير در اين منابع نقل شده است: بحار 7/ 231 ب 8 ح 2؛ خصال 1/ 204 الركبان يوم القيامة ح 20.

ص: 249

اوّل، رسول خدا صلى الله عليه و آله كه بر براق سوار خواهد شد.

دوّم، جناب صالح عليه السلام بر ناقه اى (1) 1226 كه قوم او پى كردند.

سيُّم، امير عليه السلام كه سوار مى شود بر ناقه اى از ناقه هاى بهشت كه از نور خلق شده، رنگش زرد و سرش سرخ و چشمهايش سياه و دست و پايش از طلا و دو چشمش از ياقوت و زير شكمش از زبرجد سبز و زمامش از لؤلؤِتر يا از ياقوت باشد، و آن حضرت دو حلّه (2) 1227 سبز پوشيده مى ايستد ميان بهشت و دوزخ در حالتى كه مردم چندان شدّت كشيده باشند كه عرقهاى ايشان متّصل مى ريزد، همينكه اهل محشر آن بزرگوار را ديدند، هيچ يك او را نشناسد، پس ملائكه و انبيا عليهم السلام و صدّيقين مى گويند كه: نيست اين مگر ملك مقرَّب يا پيغمبر مُرسَل؛ پس منادى ندا مى كند از جانب عرش الهى كه:

نيست اين ملك مقرّب و نبىّ مرسَل، ولكن: هذا عليُّ بن أبي طالب عليه السلام أخو رسول اللَّه صلى الله عليه و آله في الدّنيا وَ الآخرَة (3) 1228.

چهارم، حضرت فاطمه عليها السلام؛ سوار خواهد شد بر ناقه غضبا، و جلو ناقه را جبرئيل عليه السلام گرفته وارد محشر مى نمايد، و به آواز بلند ندا مى كند كه: اى اهل محشر، چشم بپوشيد ونگاه نكنيد تا فاطمه عليها السلام، دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله، بگذرد؛ پس فاطمه عليها السلام به هيئتى وارد محشر مى شود كه هيچ صاحب چشمى تاب ديدن ندارد.

ولكن خطيب خوارزمى از اهل تسنّن، به سند خود از ابى هريرة نقل نموده (4) 1229 كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: روز قيامت، بغير از چهار كس سوار نخواهد شد: من بر براق، و برادرم صالح پيغمبر عليه السلام بر ناقه اى كه پى كردند، و عمويم (5) 1230 حمزه كه شير خداست، بر


1- - ناقَة: شتر ماده. لغت نامه.
2- - حُلَّة: ردا، جامه نو. لغت نامه.
3- - اين، على بن ابى طالب عليه السلام، برادر پيامبر صلى الله عليه و آله است در دنيا و آخرت. م.
4- - اين روايت در (المناقب/ 209) نقل شده است.
5- - عبارت متن «عمّم». م.

ص: 250

ناقه غضبا، و برادرم علىّ بن أبى طالب عليه السلام بر ناقه اى از ناقه هاى بهشت، و در دست او لوايى خواهد بود كه او را لواء حمد نامند، و در نزد عرش ندا خواهد كرد كه: لا إلهَ إلّااللَّه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؛ و مردمان خواهند گفت كه: نيست اين شخص الّا ملك مقرّب يا نبىّ مرسَل يا حامل عرش ربّ العالمين. و ملكى از ساكنان عرش فرياد خواهد كرد كه:

اين مرد نه ملك مقرّب است و نه نبىّ مرسل، و نه بردارنده عرش عظيم، بلكه اين صدّيق اكبر، علىّ بن ابى طالب عليه السلام است (1) 1231.

پنجم، در بعضى اخبار وارد است كه غير از آن چهار نفر، سيّدالشهدا عليه السلام نيز به ذوالجناح سوار خواهد بود (كه گويا در روز عاشورا بعد از وداع اهل بيت عليهم السلام به عزم شهادت روانه شد، در بين راه آن حيوان سر بلند كرده نگاهى به آن جناب نمود؛ حضرت عليه السلام فرمود: مطلبى دارى بگو، خلّاق عالم قفل از دهان آن حيوان برداشته گفت:

فدايت شوم، امروز بار شهادت را به منزل مى رسانم، التماس آن دارم كه روز قيامت بغير از من سوار نشوى؛ حضرت، دست به صورت و يالش كشيده فرمود: خاطر جمع باش، صاحب تو بى وفا نيست.

قربان پنجم، قربانى نذر است كه شخص نذر مى كند كه: فلان حاجت برآورده شود در راه خدا قربانى مى كنم (از اين قبيل است عهد و يمين).

ششم، قربانى خُلود است و آن ... (2) 1232 كه در قيامت بعد از حساب خلايق و تعيين اهل بهشت و اهل جهنّم، موت را بصورت گوسفند املَح (3) 1233 مى آورند، حضرت يحيى عليه السلام او را حضور جميع خلايق ذبح مى كند و مى فرمايد كه: ببينيد مرگ را كشتم، ديگر مرگ نخواهد بود، اهل بهشت در بهشت، و اهل جهنّم در جهنّم مخلّد خواهد بود (بعضى گفته كه ذبح آن با يحيى عليه السلام مى باشد بجهت آنكه در اسم او اشاره است به حيوةِ (4) 1234 ابديّه، و بعضى گفته كه جبرئيل ذبح مى كند مرگ را)؛ پس فرياد مى كند: «يا أهلَ النّار الخُلود الخُلود وَ يا أهل الجنّة الخُلود الخُلود؛ خدا حكم فرموده كه نميريد، هميشه زنده بمانيد،


1- - المناقب/ 209؛ بحار 7/ 233 ب 8 ح 6؛ كفايةالاثر/ 100.
2- - عبارت متن خوانده نشد. م.
3- - امْلَح: سپيد سياهى آميخته، گوسفندى كه پشمش سفيد و سياه با هم آميخته باشد. لغت نامه.
4- - حَيوة: رسم الخطى از كلمه حياة، زندگانى. لغت نامه.

ص: 251

مرگ كشته شد». آن وقت اهل جهنّم از مردن مأيوس شده، همه يك مرتبه فرياد مى كند مثل فرياد كردن گرگ و كِلاب (1) 1235 (2) 1236؛ اعاذَنَا اللَّهُ مِن خُلودِ النّار (3) 1237.

و گفته اند كه هيئت و صورت مرگ از روز اوّل خلقت به همين قسم بوده؛ در سوره ملك مى فرمايد: ى الَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلًاى (4) 1238. از ابن عبّاس مروى است كه: خداوند عالم موت را بصورت كَبش (5) 1239 املَح (6) 1240 آفريد ( يعنى گوسفند نر سياه و سفيد)، و آن بر هيچ چيز نگذرد و نرسد مگر اينكه بميرد، و حيوة را خلق كرده بصورت ماديانِ (7) 1241 ابلَق (8) 1242، و او به هيچ چيز مرور نكند و رايحه او به چيزى نرسد الّا اينكه زنده شود؛ و اين اسبى است كه جبرئيل عليه السلام بر او نشسته بود در روز غرق شدن فرعون، چون سامِرى او را بديد و خاك از زير سُم مَركب او گرفت و در شكم گوساله زرّين انداخت زنده شد؛ چون سابقاً از موسى عليه السلام شنيده بود كه جبرئيل سوار شود بر حيوانى كه آن حيوان هر جا پا گذارد آنجا به حركت مى آيد، و همان خاك را به هرچه بزنى او را حيات مى دهد، پس روزى كه خدا فرعون و اصحاب او را غرق كرد جبرئيل را ديد كه بر حيوانى سوار است بصورت ماديان، و آن ماديان به هر جا كه پا مى گذارد آن زمين بحركت مى آيد، پس سامرى از آن خاك برداشت و در كيسه اى ضبط كرده و هميشه بر بنى اسرائيل فخر مى كرد كه من چنين خاكى برداشته ام؛ همان خاك را نگاه داشته بود تا اينكه به شكم آن گوساله ريخت و در همان ساعت بحركت آمد و مو بر آن روييد، پس هفتاد هزار نفر از بنى اسرائيل بر آن گوساله سجده كردند (9) 1243.

مناسبة: بدان كه در عقوبت دنياى سامرى خلاف است؛ بعضى گفته اند كه موسى عليه السلام


1- - كِلاب: جمع كَلْب، يعنى سگ. لغت نامه.
2- - (با اندكى تغيير) بحار 8/ 344 ب 26 و 8/ 345 ب 26 ح 2 و ح 4 و 57/ 261 ب 37 ضمن حديثى طولانى و 58/ 307 ب 47 ح 17؛ تفسيرقمّى 2/ 50.
3- - خداوند ما را پناه دهاد از داخل شدن جهنّم. م.
4- - ملك/ 2.
5- - كَبش: گوسفند دوساله ...، گوسفند نر. لغت نامه.
6- - امْلَح: سپيد سياهى آميخته، گوسفندى كه پشمش سفيد و سياه با هم آميخته باشد. لغت نامه.
7- - ماديان: اسب ماده .... لغت نامه.
8- - ابْلَق: دورنگ، سياه و سفيد. لغت نامه.
9- - بحار 13/ 209 ب 7 ح 4 ضمن حديثى طولانى، تفسيرقمّى 2/ 62.

ص: 252

حكم فرمود كه كسى با او ننشيند و سخن نگويد و طعام نخورد و او نزد كسى نيايد، بعضى گفته اند كه به فرمان خدا چنين شد كه هر كه نزد او مى رفت همان شخص و سامرى هر دو بيمار مى شدند، به اين سبب او خود نمى گذاشت كه كسى نزد او برود، و الحال فرزندان او نيز چنين اند كه اگر كسى دست بر ايشان گذارد هر دو تب مى كنند.

مروى است كه چون موسى عليه السلام قصد قتل سامرى كرد از خدا وحى آمد كه: او را مكُش، جهت اينكه صفت سخاوت بر او غالب است؛ چون موسى عليه السلام از قتل ممنوع شد: ى قالَ فَاذْهَبْ فَإنَّ لَكَ فِى الْحَياةِ أنْ تَقُولَ لامِساسَ ى (1) 1244، يعنى گفت موسى عليه السلام به سامرى: پس بيرون رو از ميان ما، پس بدرستى كه هست تو را از عقوبت در زندگانى دنيا اينكه گويى به هر كسى كه نزد تو آيد: نيست مس كردن من تو را، و مس نمودن تو مرا (يعنى از من دور شو تا يكديگر را مس نكنيم). چه حكم و غضب الهى مقرّر شده بود كه هر كس او را مس كند يا او كسى را مس كند، هر دو را تب بگيرد، پس بجهت اين، مردمان از او متفرّق و گريزان بودند، و او تنها، چون حيوانات وحشى، در صحراها مى گشت و هر كه را از دور مى ديد مبالغه مى كرد كه: نزد من نيا.

بعضى گفته اند كه ى لامِساس ى كلام حالى است نه مقالى (2) 1245؛ يعنى از جهت خوف قتل از ميان مردمان فرار نموده در صحرا مى گشت، و بجهت آنكه هيچ كس را نمى يافت كه با او ملاقات كند و مساس نمايد به منزله كسى بود كه قائلِ ى لامِساس ى باشد، پس تنها در بيابانها با وحشيان صحرا مى گرديد تا اينكه به جهنّم واصل شد (3) 1246.

و آن لعين از اهل كرمان بود و از جمله خوبان بود، به اعتبار حبّ جاه و فرمانروايى و به اغواى شيطان گوساله را ساخت و خلايق را به ضلالت انداخت، و گفته اند كه صنعتش زرگرى بود (4) 1247.

و بعضى از معتبرين علما نوشته اند كه چند نفر از اشقيا تا بحال زنده اند در دنيا:


1- - طه/ 97.
2- - زبان حالش چنان بود نه گفتارش. م.
3- - اين مطلب در بحار 13/ 212 ب 7 مورد بحث قرار گرفته است. م.
4- - مشروح اين قسمت در بحار 13/ 244 ب 7 مورد بحث قرار گرفته است. م.

ص: 253

اوّل، دجّال لعين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مرغى را طلبيد و فرمود كه او را از مدينه به اصفهان انداخت، و در اصفهان دهى است كه آن را يهوديّه مى گويند، از آنجا خروج خواهد كرد (1) 1248.

دوّم، ضحّاك علوانى كه ماردوش اش گويند، در چاه دماوند در بند است و گوگرد احمر از دهان آن مار بهم مى رسد كه در دوش است، و آن در قعر چاه است، و كسى نتواند كه از حرارت دهان آن مار آن را بيرون آورد.

سيُّم، سامرى است، گويند كه تا بحال نمرده (2) 1249، هنوز در بيابان و صحرايى كه خالى از معموره و آبادانى است مى گردد.

بيان: بدان كه علما اختلاف نموده اند در اينكه آيا تجسّمى كه در عوارضات اختياريّه و غير اختياريّه ايشان، كه متّفق عليه است، به چه نحو تصوّر مى شود؟

(عوارض اختياريّه مثل افعال عباد از خير و شرّ، و غير اختياريّه مثل موت و حيوة)؛

و اين اختلاف مبتنى است بر سه قول:

اوّل، قول فلاسفه، كه آنها براى وجود پنج مرتبه قرار داده اند:

1- وجود ذاتى، مثل آسمان و زمين و ساير جواهر كه به حواسّ (3) 1250 ظاهرى مدرك مى شود.

2- وجود عقلى، مثل ى يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أيْديهِمْ ى (4) 1251، و قوله فِى الحديث القدسي:

«خمَّرتُ

طينَةَ آدمَ بيدي أربَعينَ صَباحاً» (5) 1252.

3- وجود شبهى، مثل غضب و فرح در خلّاق عالم.

4- وجود حسّى، مثل قول رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«عَرَضتُ عَلَى الجَنَّةِ في عَرضِ هذَا الحايِطِ» (6) 1253

، و قول سابق الذكر كه:

«يُؤتى بِالمَوتِ يومَ القيامَة في صورةِ كَبش أملَح فيُذبَح


1- - به «خروج دجّال از اصفهان»، در اين منابع اشاره شده است: الخرائج و الجرائح 3/ 135؛ كمال الدين 2/ 526 ب 47.
2- - عبارت متن «نمرود». م.
3- - عبارت متن «هواس». م.
4- - فتح/ 10.
5- - عوالى اللآلى 4/ 98 ح 138.
6- - (با اندكى تغيير و ضمن حديثى ديگر) بحار 22/ 31 ب 37.

ص: 254

بينَ الجنَّةِ وَ النّار» (1) 1254

؛ و انقلاب عرض بر جسميّت محال است بر قول ايشان، لهذا به اين مرتبه وجود، با اين حديث تمثيل آورده اند و اين خبر را تأويل مى كنند بر اينكه گويا به نظر اهل محشر، چنين نموده مى شود كه كبش املح است، و تعبير مى كنند از آن به موت، و در حقيقت و واقع چيزى در خارج موجود نيست، و اين تشكّل محض براى اين است كه اهل محشر از موت، يأس تام نموده، به حيات ابدى يقين بكنند.

5- وجود خيالى، و اين وجود نه در وِعاء (2) 1255 خارج حقيقى است و نه در وعاء و شكل (3) 1256 حسّى؛ بلكه تصويرى است خيالى كه در عالم خيال چيزى تصوير و تشكيل مى شود كه نه قابليّت اشاره حقيقيّه خارجيّه، و نه لياقت حسّيه شكليّه را دارد، محض وعاء آن خيال است، و اين را با اين حديث مثال زده، اين حديث را از اين قبيل وجود مى دانند نسبت به كبش مذبوح در قيامت.

اين، ملخّص كلمات فلاسفه بود در تقسيم وجود، و اصلِ محلّ شاهد هم در فقره اخير بود؛ الجواب:

اوّلًا، معنى تقسيم تحسّس كلّى است به سبب ضمّ فصول مختلفه بر افراد كلّى، كه حدّ تامّ نسبت به نوع معيّن، به همين انضمام فصل حاصل مى شود، و تشخّص و تعيّن خارجى هم نسبت به افراد معيّن ترتّب ذاتى بر اين دارد و اختلاف ثانوى بين الانواع، بعد از اتّحاد اوّليه در جامعه معناى جنسى، باز به اين انضمام حاصل مى شود؛ پس هرگاه تقسيم وجود به اقسام خمسه مطابق واقع تقسيم و موافق اصطلاح علما در تقسيم است، به چه نحو تصوّر مى باشد تمثيل از دو مرتبه وجود با يك مثال از حيثيّت واحده؟ و اگر نه محض لفّاظى و تكثير سواد قلم و تسطير صفحات است، پس از شيوه محقّقين خارج


1- - به اين منابع مراجعه شود: بحار 8/ 344 ب 26 و 8/ 345 ب 26 ح 2 و ح 4 و 57/ 261 ب 37 ضمن حديثى طولانى و 58/ 307 ب 47 ح 17؛ تفسيرقمّى 2/ 50.
2- - وِعاء (يا وُعاء): كاسه، فضاى خالى در باطن عضو حاوى. لغت نامه.
3- - عبارت متن «وعاء مشكل». م.

ص: 255

شده خود جزاى خود مى باشد.

و ثانياً، بر فرض تسليم تقسيم، اين تمثيلات و تطبيقات از كجا و اين وحى را كه آورد؟ اينها همه فرع آن است كه مرد متكلّم و مستدلّ احاطه كلّيّه بر واقعيّات اين امور داشته، بعد از آن با هر يكى در محلّ مناسب خود تمثيل نمايد، أينَ الثّرى وَ الثّريّا؟! (1) 1257 و خوب بود مثال اين دو فقره را با همين تطبيقات و تمثيلات خودشان، با امثله معموره كه زده اند مى آورده اند كه غير از توهّم و تخيّل بى مصداق، معنى ديگر ندارد جهت اينكه اخبار و اقوال علما در تجسّم اعمال در غايت فزون و مسلّم است، و كسى از آنها تجسّم را تشكّل در صورت جسم و چشم بندى نفرموده اند، و هكذا معنى تجسّم را صورت مخيّله نگفته اند، خوبست كه ايشان اين درفشانى و خيال بافى را در كلمات و مشتبهات خود نمايند، نه اينكه تصرّف در كلمات با بركات آيات اللَّه العظمى نموده، خلل در اركان دين و اعتقاد متديّنين بيندازند.

دوّم، قول بعضى كه گفته اند: خداوند عالم خلق مى فرمايد در مقابل هر يكى از اعمال، جوهرى از جواهر (مثل مار و عقرب در مقابل بعضى از اعمال محرّمه، و صورتهاى حسنه از مردان و زنان و حور و غلمان در مقابل اعمال حسنه)، و اين بعض، قول خود را مبتنى ساخته بر محاليّت انقلاب اعراض بر جواهر. الجواب: چيزى كه دلالت بر اين مطلب داشته باشد، از اخبار و احاديث و اقوال معتبرين علما تا حال به نظر نرسيده، صحّت و سقم اين مطلب موكول بر دليل خود مدّعى است.

سيُّم، قول بعضى از معتبرين چنانچه مستفاد از احاديث و اخبار و كلمات علما مى باشد اين است كه: اعمالى كه در دنيا بودند در قيامت منقلب به جواهر خواهد شد (قضيّه آن مردى كه هميان خود را نسياناً در عرفات گذاشته، بعد برگشته، اعمال مردم را به صورت قرده و كلاب ديد، دلالت دارد بر اينكه تجسّم اعمال در دنيا هم مى باشد، چنانچه بعض علما فرموده اند.

منامةٌ عجيبة (2) 1258: بعضى از فضلا از خطّ علّامه هندى رحمه الله در ظهر بعض مؤلّفات خود،


1- - كنايه از آنست كه خاك كجا و افلاك كجا؟! م.
2- - رؤياى شگفت. م.

ص: 256

نقل نموده كه: روزى در بلده حلّه بجهت دفع هموم به زيارت اهل قبور بيرون رفتم، در آن اثنا نظرم بر قبر مخروبه مندرسه افتاد، و در خاطرم گذشت كه كاش حالات صاحب اين قبر بر من ظاهر مى گرديد و مى دانستم كه كيست و حالت او چه بود و الآن چيست؟

تا آنكه در آن زمان و همان مكان (يا آنكه در غير آن مكان) خوابيده، در خواب ديدم كه بر آن قبر ايستاده ام، ناگاه ديدم كه آن قبر شكافته شد و جوانى خوش روى بيرون آمد و بر من سلام كرد، پس گفت: بدان كه اين قبر از من است، و من شخصى بودم از طلّاب شروق كه به طلب علم به حلّه آمده بودم، اتّفاقاً مريض شدم، چند روز كه مرض شديد نبود، از براى دوا و غذا و طبيب بيرون مى رفتم، تا آنكه مرض شديد و بسترى شدم و كار مشكل شد، روزى در اصل طغيان مرض، شخصى خوش روى و نورانى را ديدم كه از خارج آمد و بر من سلام كرد و بر بالين من نشست، و پرسش نمود و ملاطفت كرد؛ از شدّت مرض و بى كسى و غربت خود به او شكايت كردم، مرا دلدارى داد و تسليه نمود (1) 1259 و امر به صبر كرد، پس گفت: مى خواهى كه براى تو طبيبى بياورم تو را معالجه كند؟ گفتم منّت دارم، بزودى رفت و با شخصى ديگر نيكو برگرديد و گفت كه اين طبيب است، مى خواهد تو را معالجه كند، گفتم روا باشد. پس آن طبيب نزد پاهاى من نشست و دست برده انگشتان پاهاى مرا بماليد، و همچنين خورده خورده دست بالا برد و هر جا كه دست آن مى رسيد مرض از آن موضع دور مى شد و مرا از آن خوش مى آمد و آسوده مى شدم، تا آنكه دست او به حلقوم من رسيد ناگاه خود را ديدم كه در كنج آن منزل ايستاده ام ترسان و هراسان، و آن شخص دوّم هم رفت، شخص اوّل نزد من آمده ايستاد و باعث تسلّى خاطر من شد، و ديدم كه در بستر من جنازه اى كشيده، ناگاه كسى از در درآمد و گفت: آن اين بيچاره مرد! پس بزودى رفت و تخته و حمّال با خود آورد، و آن جنازه را برداشته روانه شدند، آن شخص اوّل هم با ايشان روانه شد و مرا گفت: تو هم بجهت مشايعت اين غريب بيا. من هم با اكراه روانه شدم تا آنكه آن را بردند و غسل

(2) 1260


1- - تَسليَة: تسكين ...، دور كردن اندوه از كسى. لغت نامه.
2- مولى عبدالجبار شكوئى - سيدجواد طباطبايى، مصباح الحرمين، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.

ص: 257

داده و كفن كردند و به قبرستان آورده دفن كردند، و آن به آن وحشت من افزون مى گرديد تا آنكه ديگران برگشتند، من هم اراده رجوع كرد، آن شخص مانع شده گفت:

بمان تا اين جنازه را تلقين كنيم، پس به بالاى قبر رفتيم، ناگاه ديدم كه قبر شكافته شد و آن شخص مرا به دخول قبر امر كرد، من ابا كردم، كرهاً مرا با خود به قبر برد و قبر بهم آمد و من خود را در آن قبر خوابيده ديدم، متحيّر ماندم، پس آن شخص به من گفت كه: تو آن بودى كه مُردى، گفتم: تو كيستى؟ گفت: عملِ صالح تو. گفتم: آن شخص ديگر كه بود؟ گفت: عزرائيل بود، گفتم: پس چه مى شود؟ گفت: خير است. پس اشاره كرد بابى در قبر گشوده شد و ملكى وسيع نمايان گرديد، و من داخل آن ملك شدم، و در باغ و قصورى درآمدم و حوريّه مرا استقبال كرد، با او مشغول مُطايبه (1) 1261 و مُعانقه (2) 1262 بودم كه مأمور به ملاقات و مكالمه با تو شدم. اين بگفت و ديگر بار داخل قبر گرديد و من از خواب بيدار شدم (3) 1263.

قربانى هفتم، قربانى شفقت و عنايت است، و آن قربانى حضرت رسول صلى الله عليه و آله است كه در عيد اضحى، دو گوسفند قربانى كردند، در اوّل فرمودند كه: خداوندا اين از من و از هر كه قربانى نكرده است از اهل بيت من. و در دوّم فرمودند كه: خداوندا اين از من و از هر كه قربانى نكرده است از امّت من.

قربانى هشتم، قربانى عقيقه است؛ در احاديث بسيار منقول است كه: فرزند در گرو عقيقه است (4) 1264 (يعنى آن، باعث محافظت مولود است)؛ به تجربه هم رسيده، چنانچه فقرات و دعايش اشاره به اين معنى دارد: «لَحمُها بِلحمِهِ وَ دمُها بِدمهِ وَ عظمُها


1- - مُطايَبَة: شوخى و مزاح .... لغت نامه.
2- - مُعانَقَه: يكديگر را بغل كردن، يكديگر را در كنار گرفتن. لغت نامه.
3- - در منابع مورد استفاده به نظر نرسيد. م.
4- - كافى 6/ 25 ح 3 و ح 4؛ و 6/ 39 ضمن ح 3؛ الفقيه 3/ 485 ضمن ح 4714؛ التهذيب 7/ 447 ب 40 ضمن ح 53؛ وسايل 21 ب 36 ح 27433 و 21/ 414 ب 38 ح 27447 و ح 27449؛ مستدرك 15/ 140 ب 29 ح 17789- 1؛ بحار 101/ 120 ب 4 ح 51؛ دعائم الاسلام 2/ 187 ف 2 ضمن ح 87؛ مكارم الاخلاق/ 226 ف 7.

ص: 258

بِعظمهِ» (1) 1265؛ اين خاصيّت و سببيّت رفع و دفع بلا به تنهايى به قربانى عقيقه اختصاص ندارد، بلكه استحباب قربانى مريض كه در اخبار وارد است، براى دفع بيمارى از اين قبيل است، هكذا قربانى كه مستحبّ است در بناى تازه، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده:

«كسى كه خانه تازه بنا كند و قربانى كرده باشد و اطعام كند گوشت او را به مساكين، بعد بگويد: «اللَّهُمَّ ادْحَرْ عنّي مردةَ الجِنّ وَ الإنس وَ الشّياطين وَ بارِك لي في بنائي» پس عطا كرده مى شود آنچه سؤال مى كند از خدا» (2) 1266.

قربانى نهم، قربانى خدا است، و آن قربانى است كه در عوض اسماعيل عليه السلام فديه آمد و ملخّص احوال آن چنانچه از اخبار متعدّده و كلمات اهل سير مستفاد مى شود (3) 1267، اين است كه: چون ابراهيم عليه السلام مأمور شد كه پسر خود اسماعيل را ذبح نمايد، صبح عيد اضحى به هاجر گفت: برخيز، و فرزند خود را لباس فاخر و طاهر بپوشان كه او را به مهمانى دوست مى برم، و چشمش را سرمه بكش، و گيسويش تاب ده. هاجر جامه نو به فرزند پوشانيد و روى و مويش را شسته و شانه كرده، بوسيد و بوييد و گفت: اى جان مادر، نمى دانم كه تو را به كدام مجمع مى برند امّا از گيسوى تو بوى پريشانى مى شنوم، و در دل بريان خود، خوناب حكم كباب مى بينم؛ ابراهيم عليه السلام هاجر را گفت كه: كارد و رسنى بياور تا با خود ببرم، هاجر گفت: يا خليل اللَّه، كارد آلتِ قطع و هجران مى باشد، آنجا به چه كار آيد؟ فرمود كه: شايد قربانى بايد كرد، بى كارد و رسن قربانى مشكل است. پس خليل و اسماعيل هاجر را وداع كرده بيرون آمدند، و چون به موضع سعى رسيدند (كه ميان صفا و مروه است)، و يا در حين مشى به كوه مِنى فرمود: اى پسر،


1- - (ذكر اين دعا در:) كافى 6/ 30 ح 1 و ح 3؛ وسايل 21/ 426 ب 46 ح 27491 و ح 27495.
2- - وسايل 5/ 341 ب 29 ح 6739؛ بحار 73/ 158 ب 29 ح 4؛ ثواب الاعمال/ 186.
3- - جهت آگاهى از مشروح مطالب مربوط به «ذبح»، به (بحار 12/ 140- 121 ب 7) و تفاسير آيه شريفه ى يا بُنَىَ إِنِّى أَرى فِى الْمَنامِ أَ نِّى أَذْبَحُكَ ى صافات/ 102 مراجعه شود. م.

ص: 259

بدرستى كه من در خواب مى بينم كه تو را ذبح كنم، پس نگاه كن در اين كار كه چه مى بينى؟ (فرموده اند كه اين كلام، نه بر وجه مشاوره است، زيرا كه در امور واجبه متحتّمه (1) 1268 مشاوره كردن غير معقول است، بلكه بجهت آن بود كه تا معلوم كند اسماعيل عليه السلام در اين بليّه عظيمه ثبات قدم خواهد داشت يا آنكه جزع و بى طاقتى خواهد كرد)، اسماعيل عليه السلام چون اين كلام را از پدر خود شنيد از روى دلخوش و اطاعت گفت: اى پدر، بكن آنچه مأمور شده اى به آن، زود باشد كه مرا بيابى در اين امر، اگر خواهد خداى من، از صبركنندگان بر ذبح. كعب الأخبار گفته كه: ابليس از اين قضيّه مطّلع شد و با خود گفت كه: وقت آن است كه فكر نمايم تا بناى خاندان خلّت را براندازم، پس تأمّل كرد كه زنان را قوّت شكيبايى كمتر است و دل مادران به جانب فرزندان مايلتر، اوّله به وسوسه او پردازم. پس به صورت مرد پيرى ريش سفيد، نزد هاجر آمد و گفت: اى هاجر، هيچ مى دانى كه خليل، اسماعيل را كجا مى برد؟ گفت:

بلى، به مهمانى دوست مى برد. ابليس گفت: اى غافل، او را مى برد تا قربانى كند. هاجر گفت: اى پير بى عقل، عجب از تو اگر ابليس نباشى، پدرى چون خليل و پسرى چون اسماعيل چگونه دلش روا دهد كه ميوه قلب خود را بر خاك هلاكت اندازد؟ گفت:

مدّعاى او آن است كه خوابى ديده ام، و خدا او را امر فرموده كه فرزند خود را در راه او قربان كند. هاجر گفت: خليل دروغ نمى گويد، چون فرمان خدا صادر شده باشد هزار جان هاجر و فرزندانش فداى ربّ جليل باد. ابليس از هاجر نا اميد شد و نزد خليل آمد و گفت: يا ابراهيم، هزار جان فداى كمان ابروى اسماعيل باد، مى خواهى كه چنين فرزند را به خون خود خضاب كنى؟ در اين باب تأمّل نما و در اين كار فكرى فرما. آن حضرت فهميد كه او شيطان است، تير استعاذه بر كمان لا حول نهاده به جانب او انداخت، آن لعين منزجر نشده گفت: يا ابراهيم، خواب تو شيطانى است و الّا چگونه خلّاق عالم كسى را ناحقّ به قتل فرزند امر نمايد؟ ابراهيم عليه السلام گفت: تو شيطانى و تو را بر انبيا دستى نباشد، خواب من رحمانى است و امرى كه دوست فرموده مشتمل حكمتهاى بى نهايت است، و من غير از فرمانبردارى چاره اى ندارم. ابليس گفت: اى خليل، دلت چگونه روا


1- - مُتَحَتَّمَة: مؤنّثِ مُتحتّم واجب و لازم. لغت نامه.

ص: 260

دهد كه به دست خود چنين فرزندى را هلاك كنى؟ ابراهيم را آتش غضب در اشتعال آمد، فرمود كه: اى مردود، در آن دم كه مرا در آتش مى افكندند، جبرئيل كه از مقرّبين درگاه الهى است به طريق آزمايش خواست كه عنان توكّل و زمام توسّل مرا از طريقه توجّه به حضرت دوست بگرداند، سخن او در دل من اثر نكرد، تو كه واپست ترين (1) 1269 اين راهى مى خواهى كه مرا به وسوسه و تلبّس از راه بيرون برى؟ هرگز نتوانى، به جلال ذوالجلال قسم اگر مرا از مشرق تا مغرب فرزند باشد، و فرمان الهى رسد كه همه را به دست خود قربان كن، همه را به تيغ بى دريغ مى كشم و هيچ باك ندارم، زيرا كه جز رضاى الهى و خوشنودى حضرت بارى مرادى در دل من نيست.

ابن عبّاس گفته كه: چون ابراهيم عليه السلام در مِنى به جمره اوّل رسيد شيطان آمد كه تعرّض كند هفت سنگ به وى انداخت و از آنجا به جمره دوّم رفت، باز شيطان را ديد، هفت سنگ ديگر به وى انداخت، و چون به جمره عقبه آمد آنجا نيز ظاهر شد هفت سنگ ديگر به وى انداخت، و به واسطه اين، رمى جمرات ثلث از جمله مناسك حجّ شد (2) 1270.

و چون از وسوسه خليل محروم شد، پيش اسماعيل آمد، گفت: يا اسماعيل، هيچ مى دانى كه خليل تو را كجا مى برد؟ مى برد كه تو را بكشد، تو را تحمّل تيغ تيز نباشد، در اين با پدر منازعه كن و از پيش او بگريز. اسماعيل عليه السلام گفت: از اين بگذر، من سر از فرمان الهى برندارم، و رو نمى گردانم از امر پدر. ديگر باره مبالغه آغاز كرد، خليل عليه السلام مقدارى راه در پيش بود، اسماعيل نعره زد كه: اى پدر، اين پير گمراه مرا مى رنجاند، فرمود: اى فرزند، اين ابليس رو سياه است و بدترين سگان اين درگاه، سنگى چند بر او بزن. اسماعيل چند سنگ بسوى وى انداخت، آن لعين محروم ماند و منكوب و مخذول


1- - واپَسْتَن: در عقب نشستن. لغت نامه. كنايه از تحقير ابليس است توسّط حضرت ابراهيم عليه السلام. م.
2- - مجمع الزوائد/ 259؛ جامع البيان 23/ 95؛ تاريخ مدينة دمشق/ 210؛ روايتى از امام موسى بن جعفر عليهما السلام نيز دالّ بر آن نقل شده است: وسايل 14/ 263 ب 4 ح 19153 و ح 19157؛ بحار 12/ 110 ب 5 ح 32 و 96/ 39 ب 4 ح 21 و 96/ 273 ب 49 ح 10؛ علل الشرائع 2/ 437 ب 177 ح 1؛ قرب الاسناد/ 105؛ مسائل على ../ 270 ح 664؛ المناقب 4/ 314.

ص: 261

بازگشت. خليل چون در مِنى قرار گرفت اسماعيل را در پيش خود نشانيد.

به روايتى (1) 1271: خليل خواست او را ذبح كند نزد جمره وسطى، كارد و رسن را از آستين بيرون آورد و بر زمين نهاد، فرمود: اى فرزند، به خدا قسم كه خدا امر فرموده تو را ذبح كنم، ببين چه خيال مى كنى، باز اسماعيل عليه السلام با جان و دل قبول كرد، خليل گفت:

اى فرزند، هيچ وصيّتى دارى كه به جا آورم؟ گفت: بلى، سه وصيّت دارم، از من قبول كن: اوّل آنكه دست و پاى مرا محكم بندى. خليل گفت: نزد پروردگار خود مى روى جزع مى كنى؟ گفت: اى پدر جزع نمى كنم امّا اين وصيّت بجهت دو معنى است؛ يكى آنكه زخم كارد چون به بدن ضعيف من برسد، مبادا كه دست و پا زنم و صورت اضطراب از من به وجود آيد، و به اين حركت نام مرا از جريده صابران بيرون كنند، دوّم آنكه التزامِ حرمت تو بر من واجب است، شايد در وقت اضطراب، دست و جامه تو به خون آلوده شود و بدين جهت از جمله ارباب عقوق گردم. خليل اين وصّت را قبول كرد. وصيّت دوّم آن است كه روى مرا به خاك نهى به دو جهت: يكى آنكه خداوند عالم خوارىِ (2) 1272 بنده را دوست مى دارد و روهاى گردآلود را نزد او قدرى هست، چون مرا بدين حالت ببيند به نظر رحمت به من نگرد، ديگر آنكه تعلّق خاطر پدران به محبّت فرزندان بسيار است، مى ترسم كه در آن زمان نظر تو به روى من افتد و محبّت پدرى بحركت آيد، بدين سبب در فرمان الهى تأخيرى واقع شود، و آن تأخير، عين تقصير شود، پس يك چيزى به صورت من بينداز كه مبادا چشمت به صورت فرزند بيفتد. ابراهيم عليه السلام را در اين حالت رقّت آمد، فرمود: اين وصيّت را نيز قبول كردم. سيُّم آنكه اسماعيل عليه السلام گفت: مى دانم كه چون به خانه روى، مادرم چون مرا همراه تو نبيند بجوشد و از غصّه بخروشد، گريه كند و نعره زند، درخواست من آن است كه با او درشتى نكنى و سخن سخت نگويى، و او را دلدارى فرمايى و تسلّى دهى و سلام من به او رسانى و بفرمايى كه مرا حلال كند، و در


1- - ماجراى ذبح اسماعيل، بطور اختصار در اين منابع نقل شده است: كافى 4/ 207 ح 9؛ بحار 12/ 125 ب 6 ح 2؛ شفاء الغرام 2/ 16- 15.
2- - عبارت متن «خارى». مصح.

ص: 262

فراق من صبر نمايد كه خداى تعالى صابران را دوست دارد (1) 1273.

به روايتى: ابراهيم عليه السلام وصيّت اوّل را قبول نكرد، فرمود: نور ديده، اين دو اذيّت را در حقّ تو روا نمى بينم، قسم به خدا كه تو را ذبح كنم و دستت را ببندم (2) 1274؛ و به روايتى:

خليل با خود الاغى آورده بود و مرادش اين بود كه چون فرزندش را ذبح كرد، او را به حمار بار كرده بياورد به مكّه تا دفن نمايد در مكّه (3) 1275. به روايت اوّل خليل با دل قوى دست و پاى اسماعيل را بست و روپوش اولاغ را زير سر وى انداخت، پس خروش در ملاء اعلى برآمد و فغان از ملائكه عالم بالا برخاست و به نظاره ايستاده مى نگريستند و مى گريستند و مى گفتند: يا ربّ، چه بزرگ بنده اى است ابراهيم عليه السلام كه او را براى تو در آتش افكندند، باك نداشت، اكنون براى تو و به رضاى تو فرزند خود را قربانى مى كند و هيچ غم ندارد. خطاب رسيد كه: ما او را خلعت خلّت پوشانيده ايم، و ساغر محبّت نوشانيده ايم، و راه گلستان محبّت از خار ابتلا و محنت خالى نيست؛ ى فَلَمَّا أسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ ى (4) 1276: پس آن زمان كه پدر و پسر گردن نهادند حكم خدا را، پدر به فداى پسر و پسر به فداى سر، پس بيفكند خليل، او را بر پيشانى و تيغ تيز بر حلق او نهاد و روى خود را به طرف آسمان گرفته كشيد، جبرئيل تيغ را بر پشت گردانيد، متّصل ابراهيم عليه السلام آن كارد را به طرف تيزى مى گردانيد و جبرئيل بر پشت. به روايتى هفتاد بار كشيد، ذرّه اى از پوست و گوشت او نبريد، خليل غضبناك شد و كارد را از دست بيفكند؛ به روايتى او را به سنگى زد آن سنگ را بريد، فرمود: مگر گلوى فرزند من از اين سنگ


1- - (به طور مختصر و با اندكى تغيير): كافى 4/ 207 ح 9؛ بحار 12/ 125 ب 6 ح 2؛ شفاء الغرام 2/ 16- 15.
2- - كافى 4/ 208 (ضمن ح 9)؛ بحار 12/ 127 ب 6 (ضمن ح 2)؛ تفسير قمى 2/ 225 (ضمن داستان ذبح).
3- - همان منابع.
4- - صافات/ 103.

ص: 263

سخت تر است كه او را نمى برى؟ آن كارد به سخن آمده گفت: اى پيغمبر خدا، بر من خشم مگير: «الخليلُ يأمُرُني وَ الجَليلُ يَنهاني» (1) 1277. مروى است كه فرشتگان در اين كار متعجّب بودند و در مقام تحيّر مى گفتند كه: آيا ابراهيم عليه السلام سخى تر است كه فرزند را در راه خدا فدا مى سازد يا اسماعيل عليه السلام جوانمردتر است كه به رضاى خدا جان مى دهد؟

پس جبرئيل مأمور شد كه گوسفندى از بهشت به فداى اسماعيل عليه السلام بياورد. به روايتى:

گوسفند نازل شد از آسمان بر كوهى كه در جانب راست مسجد مِنى (2) 1278 و در سياهى مى خورد و در سياهى راه مى رفت و در سياهى مى چريد و سرگين مى انداخت (يعنى در علفزار)، و رنگش سياه و سفيد بود و فراخ چشم، و شاخ بزرگ داشت. و به روايت ديگر: جبرئيل آن گوسفند را از جانب كوه ثبير كشيد (يعنى از بهشت آنجا نازل شده بود)، و فرزند را از زير دست ابراهيم عليه السلام كشيد و گوسفند را بجاى او خوابانيد، و ندا به ابراهيم عليه السلام رسيد از جانب چپ مسجد خيف كه: يا ابراهيم، خواب خود را درست كردى، ما چنين جزا مى دهيم نيكوكاران را، اين ابتلا و امتحانى بود هُويدا (3) 1279؛ چنانچه در سوره صافّات مى فرمايد: ى وَ نادَيْناهُ أنْ يا إبْراهيمَ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُمحْسِنينَ إنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ ى (4) 1280. پس ابراهيم عليه السلام دست و پاى فرزند را بگشاد و پاى گوسفند را بست، و گفت: اى فرزند، جبرئيل سلام خدا را به تو آورده و مى گويد كه به تيغ بلا صبر كردى و رسم اطاعت و تسليم به جا آوردى؛ دست به دعا بردار و هرچه مُراد تو است بخواه، تا حاجت تو را روا كنم. اسماعيل عليه السلام دست برداشته گفت: خدايا هر كه را از امّت پيغمبر آخرالزّمان كه در حالت جان دادن زبان او بر شهادت توحيد روان باشد، گناهان او را به من ببخش. جواب آمد: يا اسماعيل، مرادت را برآورديم و به تو بخشيديم گناهكاران را (5) 1281.

مروى است كه چون ابراهيم عليه السلام گوسفند را ذبح كرد، شيطان آمد، گفت:

يا ابراهيم عليه السلام، نصيب مرا بده از اين گوسفند. فرمود: تو را چه نصيب در آن هست و آن


1- - ابراهيم خليل امر مى كند و خداوند جليل نهى مى فرمايد. م.
2- - مراد از «مسجد مِنى»، بنا به تصريح همين كتاب (فصل 31- مستحبّات مِنى) و برخى كتب فقهى (همچون مقنع شيخ صدوق/ 285)، همان مسجد خيف است. م.
3- - هُوَيدا (يا هُوِيدا): آشكار. لغت نامه.
4- - صافّات/ 105.
5- - مشروح ماجراى ذبح اسماعيل عليه السلام، در بسيارى از منابع با اختلافاتى نقل شده است كه به برخى اشاره مى گردد: كافى 4/ 207 باب حجّ ابراهيم ح 9؛ بحار 12/ 125 ب 6 ح 2 و 12/ 136 ب 6 و 15/ 128 ب 1 ح 69 و 60/ 208 ب 3 ح 44؛ قصص جزائرى/ 130 ف 5.

ص: 264

قربانى پروردگار من است، و فداى فرزند من است. پس خدا وحى نمود كه: او را در اين گوسفند نصيبى هست، و نصيب او سپُرز (1) 1282 است (زيرا كه محلّ جمع شدن خون است)، و خصيه ها (زيرا كه مجراى نطفه است)، پس ابراهيم عليه السلام سپرز و خصيه را به او داد (2) 1283.

بعضى گفته اند كه آن گوسفندى بود كه هابيل پسر آدم عليه السلام قربان كرده بود و در مرغزار بهشت تا آن وقت مى گرديد (3) 1284، و ابراهيم عليه السلام پوست او را سفره (4) 1285 كرده خلق را بدان طعام مى داد، و پشم او را هاجر رشته گليمى بافت و ابراهيم عليه السلام به بر مى پوشيد، كه گويا همان گليم به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده، و از آن حضرت به ائمّه عليهم السلام انتقال يافت، و الحال با قائم عليه السلام است. و آن سفره تا زمان موسى عليه السلام بود، مادر موسى عليه السلام او را در صندوقى كه موسى عليه السلام را در او گذاشته بود پيچيد و به رود نيل انداخت، حقّ تعالى موسى عليه السلام را از آب نگاه داشت.

ابن عبّاس مى گويد كه: در اوايل اسلام، سر آن كبش را ديدم كه در خانه كعبه در زير ناودان آويخته بودند (5) 1286. به روايت ديگر شاخهاى همان گوسفند در بيت الحرام مى ماند تا زمان يزيد كه آن زمان، حصين لعين، كه به امر يزيد كعبه را سوزانيد و خراب كرد، آن شاخها در آنجا سوخت (6) 1287.

و نوشته اند كه چند ذى روح بطن مادر نديده اند: آدم و حوّا عليهما السلام، و ثعبان موسى عليه السلام، و كلاغى كه به قابيل تعليم داد دفن هابيل را، و ناقه صالح عليه السلام، و مارى كه شيطان را داخل بهشت كرد، و خفّاشى كه عيسى عليه السلام از گل ساخت و به قدرت الهى زنده شد، و گوسفندى كه به فديه اسماعيل عليه السلام از بهشت آمد (7) 1288.


1- - سُپُرز: عنصرى است كه به عربى طحال گويند. لغت نامه.
2- - وسايل 24/ 175 ب 31 ح 30275؛ بحار 12/ 130 ب 6 ح 10 و 63/ 37 ب 11 ح 12؛ علل الشرائع 2/ 562 ب 357 ح 1؛ قصص جزائرى/ 131 ف 5.
3- - (به نقل از ابن عبّاس): بحار 12/ 122 ب 6؛ قصص جزائرى/ 128 ف 5؛ شفاء الغرام 2/ 16.
4- - عبارت متن «صفره». م.
5- - فتح البارى 12/ 334؛ جامع البيان 23/ 104؛ الجامع لأحكام القرآن 15/ 106؛ تفسير ابن كثير 4/ 17؛ تاريخ طبرى 1/ 194.
6- - (سوختن شاخ ها) متشابه القرآن 1/ 227.
7- - قصص جزائرى/ 130؛ بحار 10/ 78 ب 5؛ خصال 1/ 322 ح 8؛ علل الشرائع 2/ 595 ب 385؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 1/ 244 ب 24.

ص: 265

بشارة: چنين فرموده اند كه: هرگاه فديه براى اسماعيل عليه السلام نيامده بود و ابراهيم عليه السلام خود اسماعيل عليه السلام را ذبح مى كرد، خلّاق عالم براى تمام حجّاج واجب مى فرمود كه يك نفر از اولاد خود برده ذبح نمايد (1) 1289.

بيان: بدان كه نزد بعضى اعتقاد بر آن است كه ذبيح اسحاق است نه اسماعيل، و دليل ايشان اجماع اهل كتاب است غير از احاديثى كه در خصوص اسحاق عليه السلام وارد شده، ولكن اشهَر آن است كه ذبيح اسماعيل عليه السلام بوده و اكثر احاديث هم بر اين دلالت دارد، و ظاهر آيه كريمه نيز دالّ بر اين است كه در سوره صافّات، بعد از قصّه ذبح، بشارت اسحاق را به ابراهيم عليه السلام داده چنانچه فرموده: ى وَ بَشَّرْناهُ بِإسْحقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحينَ ى (2) 1290، و اگر ذبيح اسحاق عليه السلام مى بود، مى بايست كه بشارت مقدّم باشد بر ذبح. و در موضع ديگر فرموده: ى فَبَشَّرْناها بِإسْحقَ وَ مِنْ وَراءِ إسْحقَ يَعْقُوبَ ى (3) 1291؛ چنين فرموده اند كه اگر اسحاق مأمور به ذبح شده بود، چگونه صحيح مى شد كه خداى تعالى بشارت اسحاق و ذريّه او را به ابراهيم عليه السلام دهد، و باز امر به ذبح نمايد (4) 1292.

و محمّد بن اسحاق قرظى گويد كه: عمر بن عبدالعزيز از من پرسيد كه از فرزندان ابراهيم عليه السلام كدام ذبيح بود؟ گفتم: اسماعيل عليه السلام؛ و استدلال كردم به آيه ى وَ بَشَّرْناهُ بِإسْحقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحينَ ى (5) 1293، بعد از آن شخصى را به شام فرستاد به طلب يكى از علماى يهود كه مسلمان شده بود، تا از او استفسار اين معنى كند، چون او را حاضر كردند، از او سؤال نمود، گفت: اسماعيل عليه السلام و همه يهوديان (6) 1294 اين را مى دانند امّا چون اسماعيل جدّ عرب


1- - بحار 15/ 128 ب 1 ضمن ح 69؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 1/ 212 ب 18.
2- - صافات/ 112.
3- - هود/ 71.
4- - برخى از منابعى كه اين موضوع را مورد بحث قرار داده اند عبارتند از: الفقيه 2/ 230 ح 2278؛ بحار 12/ 121 ب 6 و 12/ 129 ب 6 ح 7؛ تحف العقول/ 375.
5- - صافات/ 112.
6- - عبارت متن «يهودان». م.

ص: 266

است و اسحاق جدّ ايشان، از اين جهت اسنادِ ذبح را به اسحاق مى دهند تا به سبب اين دعوى كاذب بر عرب فخر كنند (1) 1295.

امّا ابن بابويه رحمه الله گفته كه: روايات مختلف است در ذبح؛ و نمى توان ردّ كرد اخبار را؛ هرگاه صحيح باشد طرق آنها، و ذبيح اسماعيل بوده است، ولكن چون اسحاق متولّد شد بعد از او، آرزو كرد كه كاش پدرش به ذبح او مأمور شده بود و او صبر مى كرد براى امر خدا، و تسليم و انقياد مى كرد چنانچه برادرش اسماعيل صبر كرد و منقاد شد، پس به درجه او مى رسيد در ثواب، چون خدا از دلش دانست كه او در اين آرزو صادق است او را در ميان ملائكه ذبيح ناميد براى آنكه آزوى ذبح مى كرد (و اين مضمون به سند معتبر از صادق عليه السلام منقول است (2) 1296)؛ پس ذبيح اسماعيل عليه السلام بوده است نه اسحاق، چنانچه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده:

«أنَا ابنُ الذّبيحَين» (3) 1297

، يعنى: «منم پسر دو ذبيح» (كه يكى اسماعيل عليه السلام و ديگرى عبداللَّه، كه پدر آن حضرت باشد).

ذبيح عبداللَّه: و ملخّص اين آن است كه:

عبدالمطّلب نذر كرده بود كه هرگاه خدا ده پسر به او كرامت فرمايد، يكى را در راه خدا قربانى كند، چون يازده پسر از او به هم رسيد نذر خود را به خاطر آورد، پس فرزندان خود را جمع نمود و طعامى براى ايشان مهيّا كرد، چون تناول نمودند گفت: اى فرزندان، مى دانيد كه شما همه بر من گرامى بوديد، و به مثابه نور ديده من بوديد و خارى در پاى هيچ يك از شما نمى توانستم ديد، ولكن حقّ خدا بر من واجبتر است از حقّ شما؛ و با خداى خود نذر كرده بودم كه هرگاه ده فرزند يا زياده بر من عطا كند، يكى را قربانى كنم، اكنون خدا بر من عطا فرموده شماها را، چه مى گوييد در باب نذر من؟ همه ساكت شدند و به يكديگر نظر مى كردند تا آنكه عبداللَّه كه از همه كوچكتر بود گفت: اى پدر، ما فرزندان توييم و هر چه فرمايى اطاعت داريم، و پناه مى بريم به خدا از مخالفت


1- - بحار 12/ 134 ب 6 و 87/ 116.
2- - الفقيه 2/ 230 ذيل ح 2278؛ بحار 12/ 123 ب 6 ذيل ح 1؛ خصال 1/ 57؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 1/ 212 ب 18؛ قصص جزائرى/ 128 ف 5.
3- - اين روايت در منابع بسيار زيادى و در جاهاى مختلف نقل شده است كه به برخى اشاره مى گردد: بحار 36/ 47 ب 32 و 39/ 52 و 74/ 61 ب 3 و 96/ 200 ب 36 ذيل ح 2؛ امالى طوسى/ 456 س 16 ذيل ح 1020- 26؛ تفسيرقمّى 2/ 226؛ خصال 1/ 55 ضمن ح 78؛ و در منابع ذيل: العددالقويّة؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام؛ الفصول المختارة؛ قصص جزائرى؛ كنزالفوائد؛ متشابه القرآن؛ مستطرفات؛ مكارم الاخلاق؛ المناقب.

ص: 267

تو. در آن وقت عبداللَّه يازده ساله بود، چون عبدالمطّلب سخن عبداللَّه را شنيد بسيار گريست و او را شكر كرد و رو برگردانيد به ساير اولاد خود و گفت: اى فرزندان من، شما چه مى گوييد؟ گفتند: اطاعت داريم و اگر همه را بكشى راضى هستيم. پس ايشان را دعا كرد و گفت: برويد به نزد مادران خود و ايشان را خبر دهيد و بگوييد كه شما را بشويند و سرمه به ديده هاى شما بكشند و شما را جامه هاى فاخر بپوشانند، و وداع كنيد مادران خود را. پس چون ايشان اين خبر را به مادران خود رسانيدند شيون از خانه هاى ايشان بلند شد، و تا صبح در اندوه و گريه بودند، چون صبح شد عبدالمطّلب يك يك فرزندان خود را از نزد مادران ندا كرد، و همه به انواع زينتها خود را آراسته بسوى پدر شتافتند بغير از عبداللَّه كه مادرش او را مانع مى شد. عبدالمطّلب دست عبداللَّه را گرفت كه بيرون آورد، مادرش فاطمه درآويخت، و عبداللَّه به دامن پدر چسبيده پدر او را مى كشيد و مادر ممانعت مى كرد، عبداللَّه مى گفت: اى مادر، دست از من بردار كه پدرم آنچه خواهد با من بكند، پس فاطمه دست از عبداللَّه برداشت و گفت: يا اباالحارث اين كار را بغير از تو كسى نكرده، چگونه راضى مى شوى كه فرزند خود را به دست خود بكشى؟ عبداللَّه از همه كوچكتر است، بر كودكى او رحم نما و حرمت آن نور كه در جبين او است نگهدار. چون ديد كه عبدالمطّلب به اين سخنان دست از عبداللَّه برنمى دارد عبداللَّه را به سينه خود چسبانيد، عبدالمطّلب را گريه گرفت، پس آمدند بسوى كعبه و جميع قريش، از مردان و زنان، در مسجدالحرام جمع شدند، و صداى ناله و شيون به آسمان بلند گرديد، يهودان و كاهنان شاد شدند كه شايد آن نور نبوّت خاموش شود، پس عبدالمطّلب خنجر برهنه در كف گرفت و قرعه بنام اولاد خود افكند؛ نامهاى ايشان عبداللَّه، ابوطالب، حمزه، زبير، حارث، غيداق، مقوم، حجل، عبدالعزّى (كه ابولهب است)، ضرار، عبّاس بود. پس نام هر يكى را به تيرى نوشت و داد كه داخل كعبه كردند و فرزندان خود را داخل كعبه نمود، پس مادران صدا به شيون بلند كردند و از ديده هاى حاضران اشك روان گرديد. عبدالمطّلب از ضعف بشريّت؟ مى افتاد و به قوّت ايمان و شدّت يقين بر مى خاست و مى گفت: خداوندا حكم خود را بزودى ظاهر گردان؛ و مردم

ص: 268

گردنها كشيده و با چشم پر آب منتظر بودند كه كه بنام كدام يك بيرون آيد. ناگاه ديدند كه صاحب قرعه بيرون آمد و رداى عبداللَّه را به گردنش افكنده از كعبه بيرون مى كشيد، رنگ مبارك عبداللَّه زرد شده و بدنش مى لرزيد، پس عبدالمطّلب مدهوش افتاد و برادران به برادر خود گريه كنان از كعبه بيرون آمدند، و ابوطالب از همه بيشتر مى گريست، و موضع نور جبين برادر خود را مى بوسيد. چون عبدالمطّلب به هوش آمد صداى گريه مردان و زنان از هر طرف به سمع او رسيد، ديد كه فاطمه خاك بر سر خود مى ريزد و سينه خود را مى خراشيد، و از مشاهده اين احوال در عزم كاملش؟ اختلال بهم نمى رسيد، و بازوى عبداللَّه را گرفت كه او را بخواباند، اكابر قريش و اولاد عبدمناف در او آويختند، پس بانگ زد بر ايشان كه: واى بر شما! از من بر فرزند من مهربانتر نيستيد! ابوطالب به دامن عبداللَّه چسبيده بود، مى گفت: اى پدر، برادر مرا بگذار و مرا بجاى او ذبح كن. اكابر قوم از او التماس كردند كه بار ديگر قرعه بيندازد شايد نوع ديگر ظاهر گردد، چون مبالغه كردند راضى شد؛ بار ديگر قرعه انداختند، باز به اسم عبداللَّه بيرون آمد؛ پس عبدالمطّلب گفت: الحال حكم لازم گرديد و راه شفاعت مسدود شد، پس عبداللَّه را بر قربانگاه آورد و اكابر عرب در عقبش صف كشيدند، و دست و پاى عبداللَّه را بست و خوابانيد، چون مادر ديد كه كار به اينجا رسيد پابرهنه و شيون كنان بسوى خويشان خود دويد و ايشان را شفاعت طلبيد، چون ايشان شتافتند وقتى رسيدند كه عبداللَّه را خوابانيده خنجر را نزديك گلويش گذاشته بود، در آن وقت ملائكه آسمانها خروش برآوردند و بالها گستردند و جبرئيل و اسرافيل تضرّع و استغاثه به درگاه الهى نمودند، پس حقّ تعالى وحى نمود كه: اى ملائكه، من به همه چيز عالم و دانا مى باشم، و بنده خود را به معرض امتحان آورده ام كه صبر او را بر عالميان ظاهر گردانم. پس در اين حال ده نفر از خويشان فاطمه، با سر عريان و پاى برهنه و شمشيرهاى كشيده رسيدند و بر دست عبدالمطّلب چسبيده گفتند كه: هرگز نگذاريم كه فرزند خواهر ما را ذبح كنى مگر آنكه همه ما را به قتل رسانى. پس عبدالمطّلب سر بسوى آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا تو مى دانى كه ايشان نمى گذارند كه حكم تو را

ص: 269

جارى كنم، ميان من و ايشان به حقّ تو بهترين حكم كنندگانى. و در اين حال شخصى از اكابر قوم او كه او را عكرمة بن عامر مى گفتند حاضر شد و تدبير نمود كه قرعه بيندازند بر شتران و عبداللَّه؛ پس به اين امر قرار داده برگشتند و روز ديگر عبدالمطّلب فرمود كه همه شتران او را حاضر كردند و عبداللَّه را نيز نزد كعبه حاضر ساختند و كارد و ريسمان با خود آورده بود، پس هفت شوط دور كعبه طواف كرد و ده شتر حاضر نمود و قرعه افكند، قرعه به اسم عبداللَّه بيرون آمد، پس ده شتر اضافه كرد به آن، به اسم عبداللَّه درآمد، چون به نود شتر رسيد و نه مرتبه قرعه به اسم عبداللَّه درآمد، عبدالمطّلب عبداللَّه را بجهت ذبح بسوى خود كشيد و صداى نوحه و گريه حاضرين از هر طرف بلند شد، پس عبداللَّه گفت: اى پدر، از خدا شرم كن و امر او را ردّ مكن و بزودى مرا قربانى كن كه من صبر كننده ام بر قضاى الهى؛ اى پدر، دست و پاى مرا محكم ببند كه مبادا حركت كنم، و روى مرا بپوشان كه مبادا رحم بر تو غالب آيد و فرمان خدا را بعمل نياورى، و جامه هاى خود را جمع كن كه مبادا به خون من آلوده شود، و هرگاه كه آن را ببينى مصيبت تو تازه گردد؛ اى پدر، بعد از من از حال مادرم غافل مشو و او را دلدارى نما، مى دانم كه بعد از من چندان زندگانى نخواهد كرد، و در باب خود تو را وصيّت مى كنم كه به قضاى الهى راضى باشى و بسيار اندوه به خود راه ندهى. پس از اين سخنان، آتش از نهاد عبدالمطّلب شعله كشيد و عبداللَّه را خوابانيد و روى او را بر زمين گذاشت و كارد را نزد گلوى مباركش رسانيد، بار ديگر اكابر قريش پايش را بوسيدند و التماس نمودند كه يك دفعه ديگر قرعه بيندازد، و عهد كردند كه اگر در اين مرتبه قرعه بنام عبداللَّه بيرون آيد ديگر شفاعت نكنند. پس بار ديگر قرعه افكند بنام عبداللَّه با صد شتر؛ اين مرتبه بنام شتر بيرون آمد؛ پس اكابر عرب از روى شادى و طرب فرياد آوردند و بسوى عبدالمطّلب دويده عبداللَّه را از زير دست او كشيدند و عبدالمطّلب را مباركبادى و تهنيت دادند، و فاطمه دويد و عبداللَّه را در بر كشيد و مى گريست و شكر الهى مى كرد، پس عبدالمطّلب گفت: انصاف نيست كه نُه مرتبه به اسم عبداللَّه آمده، يك مرتبه كه به اسم شتر آيد دست از او بردارم، پس دو مرتبه ديگر قرعه افكند و هر مرتبه براى شتر

ص: 270

بيرون آمد، و هاتفى از ميان كعبه صدا زد كه: حقّ تعالى فداى شما را قبول فرمود و بزودى از نسل اين بزرگوار سيّد ابرار و نبىّ مختار بيرون خواهد آمد. پس قريش گفتند كه: اى عبدالمطّلب گوارا باد تو را كرامتِ الهى كه هاتفان غيبى براى تو و فرزند تو ندا كردند. پس فاطمه فرزند خود را به خانه برگردانيد، قبايل عرب از اطراف جهان به تهنيت و مباركبادى آن سيّد زمان به مكّه آمدند و به اين سبب سنّت جارى شد كه ديه هر نفر صد شتر باشد (1) 1298.

الفصلُ التّاسِع وَ العِشرُون در حَلق

(2) 1299 رأس است

بدان كه واجب است بعد از قربانى كردن در مِنى حلق كردن (يا تقصير نمودن). و اين سيُّم مناسك مِنى است و لازم است كه قبل از حلق و تقصير، نيّت كند به اين طريق كه:

حلق مى كنم در حجّ تمتّع اسلام قربة الى اللَّه. و تراشيدن سر مجزى است، و مستحبّ است استقبال قبله در وقت حلق، و ابتداى حلق از طرف راست سر شود، و بسم اللَّه گفتن حالق و محلوق هر دو، و بگويد حاجى: «اللَّهُمَّ أعْطِني بِكلِّ شَعرةٍ نوراً يَومَ القيامةِ وَ حَسَناتٍ مُضاعفاتٍ وَ كَفِّرْ عَنِّي السَّيِّئاتِ إنَّكَ عَلى كُلِّ شَي ءٍ قَديرٌ» (3) 1300. و بعد از تراشيدن سر، ناخنها را بگيرد و شارب را بزند، امّا زن، پس معيّن است در باره او تقصير، و سر تراشيدن در باره او مشروع نشده. و بعد از حلق و تقصير، احوط آن است كه موى سر را در مِنى دفن نمايد، و افضل آن است كه در جاى خيمه يا منزل خود، يا جاى سر تراشيدن دفن نمايد.

چون حاجّ حلق يا تقصير نمود، مُحلّ مى شود از هر چيز مگر از عطر و زن؛ كه از عطر


1- - اين ماجرا در بحار/ 15 ص 78- 90، بطور مفصّل نقل شده است. م.
2- - حَلْق: موى ستردن. لغت نامه.
3- - اين دعا بطور مختصر در منابع بسيارى نقل شده است از جمله: الفقيه 2/ 550 الحلق؛ التهذيب 5/ 244 ب 17 ح 19؛ وسايل 14/ 228 ب 10 ح 19057؛ المقنعة/ 419 ب 17.

ص: 271

بعد از طواف حجّ، و از زن بعد از طواف نساء محلّ مى شود.

ثواب: مروى است كه جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه: در مِنى چون سر خود را بتراشى بوده باشد براى تو، به عدد هر مويى حسنه اى نوشته شود براى تو در مستقبل عمر تو (1) 1301.

فايدة: در احاديث وارد شده كه: سر تراشيدن، ديده را جلا مى دهد، و بدن را راحت مى نمايد و غم را زايل مى كند؛ چون موى سر بلند شود چشم را ضعيف مى نمايد و نورش را كم مى كند. و در حديث معتبر مروى است كه: ابتلاى ابراهيم عليه السلام چنانچه در آيه شريفه است ى وَ إذِ ابْتَلى إبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إماماًى (2) 1302، آن بود كه در خواب او را امر فرمود كه فرزندش را ذبح نمايد، پس تمام كرد او را ابراهيم عليه السلام و عزم بر آن نمود، و تسليم امر الهى كرد، پس خداوند عالم وحى فرمود به او كه: من تو را براى مردم امام نمودم، پس فرستاد بر او سنّتهاى حنفيّه را كه ده چيز است:

پنج در سر و پنج در بدن؛ امّا آنچه در سر است شارب گرفتن و ريش را بلند گذاشتن و سر تراشيدن و مسواك و خلال كردن، و آنچه در بدن است مو از بدن زايل كردن و ختنه نمودن و ناخن گرفتن و غسل جنابت (3) 1303 و استنجاء (4) 1304 به آب. پس اين است حنيفيّه طاهره كه ابراهيم عليه السلام آورد و منسوخ نمى شود تا روز قيامت، و اين است معنى قول خداوند عالم كه: «متابعت كن ملّت ابراهيم را در حالتى كه حنيف و مايل است از باطل به حقّ»، يعنى آيه ى وَ اتَّبِعْ مِلَّةَ إبْراهيمَ حَنيفاًى (5) 1305 (6) 1306؛ چون در اوّل اسلام ميان عرب سر تراشيدن عيب عظيم داشت و بسيار بدنما بود، در غير حجّ و عمره سر نمى تراشيدند، و چون پيغمبر و امام عليه السلام بايد كارى نكنند كه در نظر مردمان قبيح و بسيار بدنما بوده باشد لهذا حضرت رسول صلى الله عليه و آله موى سر خود را چهار انگشت مى گذاشتند، همينكه حجّ كردند


1- - الفقيه 2/ 202 فضائل الحجّ ضمن ح 2138؛ التهذيب 5/ 20 ب 3 ضمن ح 3؛ وسايل 11/ 218 ب 2 ضمن ح 14650.
2- - بقره/ 124.
3- - عبارت متن «جنابات». م.
4- - اسْتِنْجاء: شستن موضع غائط و بول را .... لغت نامه. (عبارت متن «استنجاب». م.)
5- - نحل/ 123.
6- - وسايل 2/ 117 ب 67 ح 1662؛ بحار 12/ 56 ب 3؛ تفسيرقمّى 1/ 58؛ سعدالسعود/ 83.

ص: 272

و يا عمره نمودند، مى تراشيدند.

الفصلُ الثَلاثُون در طواف حجّ و نساء

بدان كه چون اعمال مِنى تمام شد واجب است كه روز عيد برود به مكّه بجهت طواف حجّ و ساير اعمال مكّه، و كسى كه قدرت نداشته باشد يا معذور باشد، فرداى روز عيد مراجعت نمايد (از روز يازدهم تأخير نكند)، و بعد از ورود مكّه، اوّل واجب است بر او طواف حجّ؛ و نيّت را چنين نمايد كه: طواف حجّ تمتّع اسلام را بعمل مى آورم قربة الى اللَّه. ولكن مستحبّ است قبل از طواف غسل نمايد، و در صورت احرام، سر خود را نپوشيده و پابرهنه به در مسجدالحرام ايستاده، دعايش را بخواند و آن اين است: «اللَّهُمَّ أعِنّي عَلى نُسُكي وَ سَلِّمْني لَهُ وَ سَلِّمهُ لي اللَّهُمَّ إنّي أسئَلُكَ مَسْئلةَ الْعَبدِ الذَّليلِ المُعْتَرِفِ بِذَنْبِهِ أنْ تَغْفِرَ لي ذُنُوبي وَ أنْ تُرْجِعَني بِحاجَتي اللَّهُمَّ إنّي عَبْدُكَ وَ الْبَلَدُ بَلَدُكَ وَ الْبَيْتُ بَيتُكَ جِئْتُ أطْلُبُ رَحْمَتَكَ وَ أُؤَدّي طاعَتَكَ مُتَّبِعاً لأمْرِكَ راضياً بِقَدَرِكَ أسْئلُكَ مَسئَلَةَ الفَقيرِ الْمُضْطرِّ إلَيْكَ الْمُطيعِ لأمْرِكَ المُشفقِ مِنْ عَذابِكَ الْخائفِ لِعُقُوبَتِكَ أنْ تُبَلِّغَني عَفْوَكَ وَ تُجيرَني مِنَ النّارِ بِرَحْمَتِكَ» (1) 1307. پس داخل مسجدالحرام شود و پاى راست را مقدّم دارد، و به آرام بدن و آرام دل، و خضوع و خشوع قدم بردارد، و بيايد نزد حجرالاسود و آن را ببوسد، و دست بر آن بمالد، پس مشغول طواف شود به همان نحوى كه در طواف عمره گذشت. چون از طواف فارغ شد دو ركعت نماز طواف را در پشت مقام ابراهيم عليه السلام بخواند، و نيّت را چنين كند كه: نماز طواف حجّ تمتّع اسلام را بجا مى آورم قربة الى اللَّه، و بعد از اين مُحلّ مى شود از عطر.

و چون از نماز طواف فارغ شد، سعى مابين صفا و مروه را بعمل مى آورد به قرارى كه


1- - (با اندكى تغيير) الفقيه 2/ 551؛ مستدرك 10/ 145 ب 4 ح 11718- 1؛ بحار 96/ 319 ب 55 ح 22؛ المقعنعة/ 420 ب 18.

ص: 273

در عمره مذكور شد، ولى نيّت را چنين كند كه: سعى حجّ تمتّع اسلام مى كنم قربة الى اللَّه.

و چون از سعى فارغ شد، برگردد به مسجدالحرام براى طواف نساء، و با آداب سابقه طواف نمايد ولكن نيّت چنين كند كه: طواف نساء حجّ تمتّع اسلام مى نمايم قربة الى اللَّه؛ بعد از آن دو ركعت نماز طواف به قرار سابق به عمل آورد و نيّت چنين كند كه: دو ركعت نماز طواف نساء مى گذارم قربة الى اللَّه؛ و چون از نماز طواف نساء فارغ شد حلال مى شود بر او هر چيزى كه حرام شده بود حتّى نساء، ولى مادامى كه در حرم است شكار به وى بجهت احترام حرم بر او حرام است.

و طواف نساء مخصوص نيست به مردان؛ پس واجب است بر هر كس: خواه مرد و خواه زن و خواه طفل و خواه پيرى كه قدرت بر مجامعت نداشته باشد يا اخته بوده باشد؛ و به اعتقاد اماميّه: مادامى كه حاجى طواف نساء را بعمل نياورده تمام زنهاى روى زمين بر او حرام است، بجهت اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و تمام ائمّه عليهم السلام به عمل آورده اند، و نسخ اين حكم، و هكذا ساير احكام شرعيّه جزءً فجزءً، بعد از رحلت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله معقول نيست به دو سبب: يكى قطع شدن وحى بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، دوّمى حديث شريف:

«شرعُ محمّدٍ صلى الله عليه و آله مستمرٌّ إلى يَومِ القيامة» (1) 1308

؛ الّا آنكه معروف مابين علما آن است كه از اركان حجّ نيست، پس ترك آن عمداً مثل ترك طواف حجّ يا طواف عمره باعث فساد حجّ و يا عمره نيست بلكه واجب است به كسى كه تارك آن باشد اينكه او را به جا آورد، و تا او را بجا نياورده زن بر او حلال نمى شود (حتّى عقد كردن و شهادت دادن بر آن، عَلَى الاحوط (2) 1309).

به سند معتبر مروى است كه: چون آدم و حوّا مرتكب ترك اولى شدند خلّاق عالم ايشان را از بهشت بيرون كرد، و حوّا را بر او حرام نمود، جبرئيل نازل شده به آدم عليه السلام تعليم حجّ مى داد، و او بجا مى آورد، همينكه در مِنى حلق رأس نمود، آورد آدم به مكّه، پس امر كرد او را كه هفت شوط طواف كند، و هفت شوط سعى كند، پس بعد از آن هفت


1- - با عباراتى متفاوت امّا به همين مضمون در بسيارى از منابع از جمله: كافى 1/ 58 باب البدع ح 19؛ بحار 86/ 148؛ بصائرالدرجات/ 148 ب 13 ح 7.
2- - بنا بر احتياط. م.

ص: 274

شوط ديگر طواف كند (و اين طوافِ نساء است كه هيچ محرمى را حلال نيست كه جماع كند با زنان تا اين طواف را نكند)، پس چون آدم عليه السلام تمامى اعمال را به جا آورد، جبرئيل به او گفت كه: خدا گناه تو را آمرزيده و توبه تو را قبول فرمود و زوجه تو را از براى تو حلال كرد، پس برگشت آدم عليه السلام، آمرزيده و توبه اش مقبول شده و زنش بر او حلال شده (1) 1310.

ثواب: مروى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: چون هفت بار طواف حجّ كنى و دو ركعت نماز خوانى نزد مقام ابراهيم عليه السلام، ملكى كريم بر كتف تو زده گويد كه: امّا ما مَضى فَقَدْ غُفِرَ لَكَ فَاسْتَأنِفِ العمَلَ فيما بَيْنكَ وَ بَينَ عشرينَ وَ مائةِ يَومٍ (2) 1311. فرموده اند كه مقصود اين است كه آمرزيده شد آنچه گذشته است از گناهان تو، پس از سر گير عمل را تا صد و بيست روز؛ يعنى تا چهار ماه هم حكم ايّام گذشته دارد كه گناهان در آن مغفور مى گردد، پس در فكر و سعى بعد از آن باش.

الفصلُ الإحدى وَ الثّلاثُون در باقى اعمال مِنى

بدان كه چون حاجّ از اعمال سابقه مذكوره فارغ شد، واجب است برگردد به مِنى براى بيتوته شب يازدهم و دوازدهم و در هر دو شب لازمست نيّت كند كه: امشب را مى مانم در اين مكان كه مِنى است در حجّ تمتّع اسلام واجب قربة الى اللَّه؛ و نيّت را قبل از غروب كند كه اوّل شب را با نيّت باشد، زيرا كه واجب، ماندن نصف اوّل شب است كه در خارج بودن جايز نيست.

و وقت رمى جمرات از طلوع فجر است تا غروب آفتاب، و واجب است كه با


1- - در ضمن روايات بسيارى از جمله: كافى 4/ 190 حجّ آدم ح 1؛ وسايل 11/ 226 ب 2 ح 14663؛ بحار 11/ 194 ب 3 ح 48.
2- - الفقيه 2/ 202 فضائل الحجّ ضمن ح 2138؛ بحار 96/ 3 ب 2 ضمن ح 3؛ روضةالواعظين 2/ 360.

ص: 275

ترتيب، رمى نمايد: اوّل جمره اولى را، دوّم جمره وسطى را، سيُّم جمره عقبى را. و كسى كه در احرام از زن يا صيد پرهيز نكرده، بايد شب سيزدهم را نيز در مِنى بماند، و در هر روز از ايّام تشريق كه شب آن را در مِنى بسر برده رمى جمرات نمايد، و روز سيزدهم را در مِنى ماندن واجب نيست مگر براى آن دو نفر سابق، و همچنين براى كسى كه تأخير نمايد در كوچ كردن در روز دوازدهم تا آفتاب غروب كند، همينكه آفتاب در مِنى غروب كرد واجب مى شود ماندن شب سيزدهم و هر كس كه شب سيزدهم را مانده باشد، خواه به وجوب يا بدون آن، لازم است كه در روز سيزدهم رمى جمرات نمايد، و كوچ كردن بعد از آن جايز است، هرچند قبل از ظهر باشد ولكن كسى كه در روز دوازدهم كوچ مى كند بايد بعد از ظهر كوچ بكند، و مستحبّ است بر آن كه سنگهاى روز سيزدهم را با خود داشت در مِنى دفن نمايد.

مستحبّات مِنى:

اوّل اينكه همه ايّام تشريق را (يعنى 11 و 12 و 13 ماه را) در مِنى باشد، و خارج از مِنى نشود، نه روز و نه شب، حتّ بجهت طواف مستحبّى، تا زمانى كه كوچ كند.

دويُّم آنكه تكبير گويد در ايّام تشريق در مِنى بعد از هر نماز؛ و اكملِ صورت تكبير اين است: «اللَّهُ أكبَر اللَّهُ أكبرُ لا إلهَ إلّااللَّهُ وَ اللَّهُ أكبَرُ وَ للَّهِ الحَمدُ اللَّهُ أكبرُ على ما هدينا اللَّهُ أكبرُ على ما رَزقَنا مِن بَهيمةِ الأنعام وَ الحمدُ للَّهِ على ما أبلانا» (1) 1312.

سيُّم، مادامى كه در مِنى است جميع نمازهاى خود را در مسجد خيف به عمل آورد؛ خيف در لغت عرب به دامنه كوه گويند كه جاى سيلگاه نباشد، از اين جهت مسجد مِنى را مسجد خيف گويند به سبب بنا شدن آن در خيفِ كوهِ مِنى (2) 1313؛ اصلش «مسجد خيف مِنى» بود، مخفّف شده به حذف «مِنى» و الآن معروف به مسجد خيف است.

حضرت باقر عليه السلام فرموده كه: در مسجد خيف كه در مِنى واقع است، نماز كرده هفتصد


1- - كافى 4/ 517 باب التكبير ح 4؛ التهذيب 5/ 269 ب 19 ح 35؛ و با اندكى تغيير در بسيارى از منابع.
2- - المقنع/ 285.

ص: 276

پيغمبر (1) 1314، و به رويت ديگر: هزار پيغمبر (2) 1315.

ثواب: در حديث است كه: هر كه در مسجد خيف صد ركعت نماز خواند پيش از آنكه از آنجا بيرون رود برابر است با عبادت هفتاد سال، و صد دفعه سبحان اللَّه گفتن اجر بنده آزاد كردن دارد، و صد دفعه الحمد للَّه گفتن اجر خراج عراق دارد كه در راه خدا تصدّق نمايد (3) 1316؛ و افضل در آن مسجد جايى است كه مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود در زمان آن حضرت (زيرا كه بعد از زمان آن جناب او را بزرگتر كرده اند)؛ مسجد آن بزرگوار عبارتست از مقدار سى ذراع از هر طرف مناره اى كه واقع است در وسط مسجد (4) 1317.

تبصرة: خلّاق عالم در سوره ذ بقره مى فرمايد: ى فَإذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبائَكُمْ أوْ أشَدُّ ذِكْراًى (5) 1318، يعنى: «چون به جا آورديد تمامى مناسك حجّ و عمره مفرده خود را ياد كنيد خدا را همچون ياد كردن شما پدران خود را»؛ يعنى ذكر خدا را بسيار كنيد بلكه زياده از آن ذكر خدا نماييد. و در ذكر دو قول است: اوّل، تكبيرات كه مختصّ به ايّام مِنى است، و مستحبّ است گفتن آن در ايّام تشريق چنانچه ذكر شد.

دوّم، آنكه مراد از ذكر ساير ادعيه وارده در آن مواضع است، بجهت اينكه در همان جاها دعا كردن افضل است از دعاهايى كه در ساير بلاد كرده مى شود.


1- - كافى 4/ 214 حجّ الانبياء ح 7؛ الفقيه 1/ 230 فضل المساجد ح 688؛ وسايل 5/ 269 ب 50 ح 6512؛ بحار 14/ 464 ب 31 ح 33.
2- - كافى 4/ 519 الصلاة في مسجد منى ح 4؛ الفقيه 1/ 230 ح 690؛ التهذيب 5/ 274 ب 20 ح 14؛ وسايل 5/ 268 ب 50 ح 6511؛ المقنع/ 285.
3- - الفقيه 1/ 230 فضل المساجد ح 689؛ وسايل 5/ 269 ب 51 ح 6514.
4- - كافى 4/ 519 الصلاة في مسجد منى ح 4؛ الفقيه 1/ 230 فضل المساجد ح 690؛ التهذيب 5/ 274 ب 20 ح 14؛ وسايل 5/ 268 ب 50 ح 6511.
5- - بقره/ 200.

ص: 277

و در شأن نزول اين آيه شريفه نوشته اند كه در ايّام جاهليّت يا در بدو اسلام، زمانى كه اهل مكّه از اعمال حجّ فارغ مى شدند جمع مى شدند در مِنى، و مى شمردند مفاخر و اثرهاى آباء سلف خود را، و ذكر مى كردند ايّام قديمه و نعمتهاى بزرگ ايشان را، و به يكديگر با اين كلمات فخر مى كردند، پس خلّاق احديّت با اين آيه شريفه آنها را امر فرمود كه ذكر نمايند خداى خودشان را در اين موضع عوض ذكر پدران خود، بلكه زياده از آن، و مأمور به اين شدند كه ذكر نمايند و بشمارند نعمتهاى ظاهرى و باطنى را، و شكر نمايند در مقابل آن نعمتها؛ بجهت اينكه هر چند پدران ايشان را نعمتها هست نسبت به آنها ولكن نعمتهاى الهى در نزد ايشان اعظم و افخم است، و او است مُنعم حقيقى، و تمام نعمتها راجع بر آن ذات اقدس است (1) 1319.

فايدة: بدان كه انعقاد نطفه مقدّسه جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله از قرارى كه نوشته اند نه ماه كشيده بجهت اينكه مادرش، آمنه بنت وهب، در شب جمعه هجدهم جمادى الاخرى به آن حضرت حامله شده در مِنى نزد جمره وسطى، و در ماه ربيع الاوّل متولّد شد.

الفصلُ الثّاني وَ الثّلاثُون در وداع بيت اللَّه الحرام

بدان كه چون حاجّ از اعمال مذكوره مِنى فارغ شد مستحبّ است بجهت وداع بيت مراجعت نمايد به مكّه، و اينكه داخل شود به خانه كعبه، و در باره مردان مستحبّ مؤكّد است كه داخل كعبه شود (بخلاف زنان كه در باره آنها تأكيد نيست مثل مردان)، و مؤكّد است در باره كسى كه اوّل سفر حجّ او باشد.

و در حديث است كه: داخل شدن در كعبه داخل شدن است به رحمت خدا، و بيرون آمدن از بيت بيرون آمدن است از گناهان، و سبب اين است كه خداوند عالم نگاه مى دارد او را از گناهان در بقيّه عمر، و مى آمرزد گناهان گذشته را (2) 1320.

و مستحبّ است در آن چند چيز:


1- - در منابع بسيارى از جمله: كافى 4/ 516 باب التكبير ح 3؛ وسايل 7/ 459 ب 21 ح 9854؛ بحار 96/ 311 ب 54 ح 32 و ح 33 و ح 33 و ح 35 و ح 47.
2- - الفقيه 2/ 206 فضائل الحجّ ح 2149؛ بحار 96/ 370 ب 64 ح 8.

ص: 278

اوّل، غسل كردن بجهت دخول خانه.

دوّم، داخل شدن با سكينه (1) 1321 و وقار.

سيُّم، پابرهنه داخل شدن و ملاحظه نمودن تمام لوازم آداب بندگى را، كه به محضر سلطان قادر حاضر مى شود.

چهارم، پيش از دخول، هر دو حلقه در را بگيرد و بگويد: «اللَّهُمَّ انَّ البَيْتَ بيتُك وَ العَبْدَ عَبْدُك وَ قد قُلْتَ وَ مَن دخلَه كان آمِناً فآمِنّي مِنْ عَذابكَ وَ أجِرْني مِنْ سَخَطِكَ» (2) 1322.

پنجم، همينكه داخل بيت شد بگويد: «اللَّهُمَّ انَّكَ قُلْتَ في كِتابِكَ وَ مَنْ دَخلَهُ كانَ آمِناً فآمِنّي مِنْ عَذابِ النّار» (3) 1323.

ششم، دو ركعت نماز بخواند در ميان دو ستون در بالاى سنگ سرخ، و در ركعت اوّلى، بعد از حمد حم سجده را بخواند، و در ركعت دويُّم به مقدار آيه هاى حم از ساير آيات قرآن بخواند، و اگر نتواند به هر سوره كه باشد نماز بكند (و همين سنگ سرخ بنا به روايت بعضى از علماء محلّ ولادت حضرت امير عليه السلام است چنانچه در فصل مستجار مذكور شد).

هفتم، اين دعا را در خانه كعبه بخواند: «اللَّهُمَّ مَن تَهَيَّأ وَ تَعَبَّأ وَ أعَدَّ وَ اسْتَعَدَّ لِوفادةٍ إلى مَخْلوقٍ رَجاءَ رفدِهِ وَ جائزتِهِ وَ نوافلهِ وَ فواضلِهِ فَإليكَ يا سيّدي تَهَيُّئي وَ تَعَبُّئي وَ إعدادي وَ استعدادي رجاءَ رِفْدِكَ وَ نوافلكَ وَ جائِزَتِكَ فلا تُخيِّبِ اليَوْمَ رَجائي يا مَنْ لا يخيبُ عليهِ سائلٌ وَ لا ينقصهُ نائلٌ فإنّي لم اتِكَ الْيَوْمَ بِعَمَلٍ صالحٍ قدَّمْتُهُ وَ لا شفاعَة مَخلوقٍ رَجوْتُهُ ولكِنّي أتَيْتُكَ مُقِرّاً بِالجُرمِ وَ الإساءَةِ عَلى نَفْسي فَإنّهُ لا حُجّةَ لي وَ لا عُذْرَ فأسئَلُكَ يا مَنْ هُوَ كَذلِكَ أنْ تُعْطيَني مَسئَلَتي وَ تقيل عَنّي عَثْرَتي وَ تقبلني برغبتي وَ لا تَرُدَّني مَجْبوهاً وَ لا مَمْنوعاً وَ لا خائِباً يا عظيمُ يا عظيمُ يا عَظيمُ أرْجوكَ العَظيمَ


1- - سَكينَة: آرامش. لغت نامه. (عبارت متن «سينكه». م.)
2- - كافى 4/ 530 دخول الكعبة ح 11؛ التهذيب 5/ 278 ب 21 ح 10؛ وسايل 13/ 277 ب 36 ح 17741.
3- - (با اندكى تغيير) كافى 4/ 528 ح 3؛ الفقيه 2/ 556 دخول الكعبة؛ التهذيب 5/ 276 ب 21 ح 3؛ وسايل 13/ 275 ب 36 ح 17737؛ مستدرك 6/ 151 ب 32 ح 6.

ص: 279

أسْئَلُكَ يا عَظيمُ أنْ تَغفِرَ لي الذّنْبَ لا إلهَ إلّاأنْتَ» (1) 1324.

هشتم، در هر يك از چهار زاويه كعبه نماز بخواند (و بعضى فرموده اند دعاى سابق هفتمى را در زواياى خانه بخواند). از ابن براج حكايت شده كه فرموده: مستحبّ است كه ابتدا كند به زاويه آن جانب كه در آن پلّه مى باشد، بعد از آن زاويه اى كه در جانب مغرب است، بعد از آن زاويه اى كه ركن يمانى در آن است، و بعد از آن زاويه اى كه حجرالاسود در آن است، و رو كند به آن ديوارى كه ميان ركن يمانى و ركنِ غربى (2) 1325 است، و دستها را بلند كند و بدن و دستهاى خود را با آن حال به ديوار بچسباند و دعا كند، بعد از آن برود بسوى ركن يمانى و بچسبد به آن، و دعا كند و برود نزد آن ستونى كه برابر حجرالاسود است، و سينه خود را به آن چسبانيده دعا كند و بگويد: «يا واحدُ يا ماجدُ يا قَريبُ يا بَعيدُ يا عَزيزُ يا حَليمُ لا تَذَرْني فَرداً وَ أنْتَ خَيْرُ الوارِثين هَبْ لي مِن لَدُنْكَ ذُريَّةً طَيِّبَةً إنَّكَ سَميعُ الدُّعاء» (3) 1326؛ و اين دعا از براى كسى است كه فرزند طلب كند (و شايد مطلقاً مستحبّ باشد)، پس به دور آن ستون بگردد و كمر و سينه خود را به آن بمالد و دعاى مذكور را بخواند، و رو كند بسوى اركان بيت و تكبير بگويد رو به هر يك از آنها.

نهم، سجده كند در بيت و دعايش را بخواند؛ و آن اين است: «لا يَرُدُّ غَضبَكَ إلّا حِلْمُكَ وَ لا يُجيرُ مِنْ عَذابِكَ إلّارَحمتُكَ وَ لا يُنْجي مِنكَ إلّاإلَيْكَ فَهَبْ لي يا إلهي فَرَجاً بِالقُدْرةِ الَّتي بِها تُحيي أمْواتَ العِباد وَ بِها تُنشِرُ مَيِّتَ البِلادِ وَ لا تُهْلِكْني يا إلهي حَتّى تَسْتَجيبَ لي دُعائي وَ تُعَرِّفَنِي الإجابَةَ اللَّهُمَّ ارْزُقنِي العافِيةَ إلى مُنْتَهى أجَلي وَ لا تُشْمِتْ بي عَدُوّي وَ لا تُمَكِّنْهُ مِنْ عُنُقي مَنْ ذَا الَّذي يَرْفَعُني إنْ وضَعْتَني وَ مَنْ ذَا الَّذي يَضَعُني إنْ رَفَعْتَني وَ إنْ أهْلَكْتَني فَمَنْ ذَا الَّذي يَتَعرَّضُ لَكَ في عَبْدِكَ وَ يَسْئلُكَ عَنْ أمْرِكَ (4) 1327 قَدْ عَلِمْتُ يا إلهي إنَّه لَيسَ في حُكْمِكَ ظُلْمٌ وَ لا في نقمَتِكَ عجَلةٌ إنَّما يُعَجِّلُ مَنْ يَخاف الفَوْتَ


1- - (با اندكى تغيير) كافى 4/ 528 ح 3؛ الفقيه 2/ 556 دخول الكعبة؛ التهذيب 5/ 276 ب 21 ح 3؛ وسايل 13/ 275 ب 36 ح 17737؛ مستدرك 6/ 151 ب 32 ح 6.
2- - عبارت متن «ركن عربى». مصح.
3- - وسايل 13/ 277 ب 36 ح 17741.
4- - عبارت متن «أمره». م.

ص: 280

وَ يَحْتاجُ إلى ظُلْمِ الضَّعيفِ وَ قَدْ تَعالَيْتَ يا إلهي عَنْ ذلِكَ فَلا تَجْعَلْني لِلْبَلاءِ غرَضاً وَ لا لِنقْمَتِكَ نَصباً وَ مَهِّلْني وَ مَتِّعْني وَ أقِلْني عَثْرَتي وَ لا تَرُدَّ يَدي في نَحْري وَ لا تُتْبِعني بَلاءً عَلى أثَرِ بَلاءٍ فَقَدْ تَرى ضَعْفي وَ تَضَرُّعي إلَيْكَ وَ وَحْشَتي مِنَ النّاسِ وَ انْسي بِكَ وَ أعُوذُ بِكَ الْيَوْمَ فَأعِذْني وَ أسْتَجيرُ بِكَ فَأجِرْني وَ أستَعينُ بِكَ عَلَى الضَّرَّاءِ فأعِنّي وَ أسْتَنْصِرُكَ فَانْصُرْني (1) 1328 وَ أتَوَكَّلُ عَلَيْكَ فَاكْفِني وَ اومِنُ بِكَ فَآمِنّي وَ أسْتَهْديكَ فَاهْدِني وَ اسْتَرْحِمُكَ فَارْحَمْني وَ أستَغْفِرُكَ مِمّا تَعْلَمُ فَاغْفِرْ لي وَ أسْتَرزِقُكَ مِنْ فَضْلِكَ الواسِعِ فَارْزُقْني وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ العَليِّ الْعَظيمِ» (2) 1329.

دهم، گريه كردن در آنجا از خشيت و خوف خدا، و دعا و مناجات كردن. و طلب مغفرت بكند هر قدر كه بتواند با خضوع و خشوع.

يازدهم، چون خواهد كه بيرون آيد نردبان را به دست چپ بگيرد.

دوازدهم، نزديك كعبه دو ركعت نماز بخواند.

مناسبة: در بعضى از كتب غير معتبره چنين به نظر رسيده كه: از عصر يوسف عليه السلام تا عهد عيسى عليه السلام، نقّاشى خوب رواجى يافت؛ حتّى جوف خانه كعبه را صورت انبيا نقش كرده بودند، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود عباى ابوذر را به آب زمزم فرو بردند و بر روى آن صورتها كشيده محو كردند، مگر صورت ابراهيم عليه السلام كه تيرهاى ازلام (3) 1330 در دست او بود.

حضرت فرمود: هرگز ابراهيم عليه السلام تير ازلام در دست نمى گرفت. پرسيد كه چرا صورت ابراهيم عليه السلام را محو نكرده ايد؟ عمر افندى گفت: چون بانى خانه و جدّ شما بود! حضرت فرمود او را هم محو كردند (4) 1331؛ كسى بايد صورت بكشد كه بتواند روحش بدهد: ى هُوَ الَّذى يُصَوِّرُكُمْ فِى الْأرْحامِ كَيْفَ يَشاءُى (5) 1332 فقال تعالى: ى وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ ى (6) 1333.


1- - عبارت متن «فانصُرلى». م.
2- - (با اندكى تغيير) التهذيب 5/ 276 ح 5- 4؛ وسايل 13/ 279 ب 37 ح 17746.
3- - ازْلام: تيرهاى قمار بى پر كه در جاهليّت بدان بازى مى كرده اند. لغت نامه.
4- - اين خبر با تغييراتى در (شرح نهج 17/ 280 ذكر الخبر من فتح مكّة ...) نقل شده است، امّا در ديگر منابع مورداستفاده يافت نشد. م.
5- - آل عمران/ 6.
6- - غافر/ 64؛ التغابن/ 3.

ص: 281

طواف وداع:

مستحبّ است طواف وداع كردن؛ و اين طواف مثل ساير طوافها هفت شوط است، و در حديث آمده كه: چون حاجّ بخواهد از مكّه بيرون رود به طرف خانه خود، وداع كند بيت را و طواف نمايد به هفت شوط و خود را بچسباند به حجرالاسود و ركن يمانى در هر شوط، اگر ممكن نشود يك دفعه در اوّل و يك دفعه در آخر خود را به حجرالاسود و ركن يمانى بچسباند، اگر آن هم ممكن نشود اكتفا كند به ممكن، بعد از آن برود نزد مستجار و در آنجا به عمل آورد آنچه را كه در حال قدوم به مكّه كرده بود، و دعا كند از براى خود به آنچه خوش دارد، بعد از آن بيايد نزد حجرالاسود، بعد از آن بچسباند شكم خود را به كعبه و يك دست به حجرالاسود بگذارد و دست ديگر به ديوارى كه در كعبه در آن است، و حمد و ثنا كند خدا را، و صلوات بر پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بفرستد، بعد از آن دعايش را بخواند، و آن اين است: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسولِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ أمينِكَ وَ نَجيبِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ اللَّهُمَّ كَما بَلَّغَ رِسالاتِكَ وَ جاهَدَ في سَبيلِكَ وَ صَدَعَ بِأمْرِكَ وَ اوذِيَ في جَنْبِكَ وَ عَبَدَكَ حَتّى أتاهُ اليَقينُ اللَّهُمَّ اقْلُبْني مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً لي بِأفْضَلِ ما يَرْجِعُ بِهِ أحَدٌ مِنْ وَفْدِكَ مِنَ المَغفِرَةِ وَ البَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الرّضوانِ وَ العافِيَةِ اللَّهُمَّ إنْ أمَتَّني فَاغْفِر لي وَ إنْ أحيَيْتَني فَارْزُقنيهِ مِن قابِلَ اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ العَهْدِ مِنْ بَيْتِكَ اللَّهُمَّ إنّي عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أمَتِكَ حَمَلْتَني عَلى دَوابِّكَ وَ صَيَّرْتَني في بِلادِكَ حَتّى أقْدَمْتَني حَرَمَكَ وَ أمْنَكَ وَ قَدْ كانَ في حُسْنِ ظَنّي بِكَ أن تَغْفِرَ لي ذُنوبي فَإنْ كُنْتَ غَفَرْتَ لي ذُنوبي فَازْدَدْ عَنّي رِضاً وَ قَرِّبْني إلَيْكَ زُلْفى وَ لا تُباعِدْني وَ إنْ كُنْتَ لَم تَغفِرْ لي فَمِنَ الْآنَ فَاغْفِرْ لي قَبْلَ أنْ تَنائى عَن بَيْتِكَ داري وَ هذا أوانُ انْصِرافي إنْ كُنتَ قَدْ أذِنْتَ لي غَيْرَ راغِبٍ عَنْكَ وَ لا عَنْ بَيْتِكَ وَ لا مُسْتَبْدِلٍ بِكَ وَ لا بِهِ اللَّهُمَّ احْفَظْني مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَ مِنْ خَلْفي وَ عَنْ يَميني وَ عَنْ شِمالي حَتّى تُبَلِّغَني أهْلي فَإذا بَلَّغْتَني أهْلي فَاكْفِني مَؤُنَةَ عِبادِكَ وَ عَيالي فَإنَّكَ وَلِيُّ ذلِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ مِنّي» (1) 1334.


1- - (با اندكى تغيير) كافى 4/ 530 باب وداع البيت ح 1؛ التهذيب 5/ 280 ب 22 ح 1؛ وسايل 14/ 287 ب 18 ح 19218.

ص: 282

و بدان كه مستحبّ است بسيار طواف كردن، مادامى كه در مكّه است، و آن در باره حجّاج از نماز نافله افضل است، و طواف به نيابت مؤمنين بسيار ثواب دارد، و به نيابت رسول خدا صلى الله عليه و آله و جناب فاطمه عليها السلام و دوازده امام عليهم السلام نيز ثواب عظيم دارد. و مستحبّ است ختم قرآن مجيد در مكّه معظّمه؛ در حديث است كه: هر كه ختم قرآن كند در آنجا، از دنيا نرود تا ببيند پيغمبر را، و منزل خود را در بهشت (1) 1335.

الفصلُ الثّالِث وَ الثّلاثُون در مواضع متبرّكه

بدان كه: از جمله مستحبّات است رفتن بسوى بعضى از مواضع متبرّكه كه در مكّه مى باشد:

اوّل، جبل ابوقبيس؛ و آن كوهى است نزديك مكّه، تسميه شد به اسم مردى از قبيله مذحج كه اسمش ابوقبيس بود بجهت اينكه اوّل كسى كه در آن كوه بنا گذاشته همين مرد است، از اوّل جبل امين اش مى گفتند جهت وديعه گذاشتن حجرالاسود در آن تا زمان ابراهيم عليه السلام چنانچه گذشت، و همينكه زمين پهن شد از زير كعبه، خداوند عالم كوهها را به زمين وَتد (2) 1336 قرار داد، و اوّل كوه كه وتد شد همين جبل ابوقبيس بود.

به سند معتبر منقول است كه چون آدم و حوّا عليهما السلام وفات يافتند هر دو در غار ابوقبيس مدفون شدند، و به اين معنى، اخبار متعدّده معتبره وارد شده كه مدفن حوّا نزد آدم عليه السلام است، ولى آنچه در السِنه (3) 1337 معروف است كه مدفن حوّا در قصبه جدّه نزديك مكّه مى باشد، ابداً در اين خصوص خبر به نظر نرسيده (و جدّه هم به فتح جيم، در لغت عرب به ساحل دريا گويند)، و نوح عليه السلام در طوفان استخوان آدم را بيرون آورده در نجف اشرف


1- - التهذيب 5/ 468 ب 26 ح 286؛ جامع الاخبار/ 69؛ عوالى اللآلى 1/ 429 ح 125.
2- - وَتِد: ميخ. لغت نامه.
3- - الْسِنَة: جمعِ لسان، زبانها. لغت نامه.

ص: 283

دفن نمود (1) 1338. و اين غار را كه آدم و حوّا در آن مدفونند غار الكنز مى گويند، و شيث بن آدم عليه السلام كه هبة اللَّه نام دارد، پيغمبر بود بعد از آن آدم عليه السلام، و پنجاه صحيفه بر او نازل شده بود، همينكه بيمار شد پسر خود انوش را وصىّ خود گردانيد، و چون فوت شد انوش با پسر خود قينان او را غسل داده، آن بزرگوار با مهلائيل پسر قينان بر او نماز كرده دفن نمودند در جانب راست آدم عليه السلام در غار الكنز ابوقبيس (ولكن به روايت ديگر قبر هبة اللَّه در خارج شهر موصل است).

مرويست كه ليث بن سعد گويد كه: سالى به مكّه مشرّف شده بودم براى حجّ، روزى نماز عصر را خوانده رفتم به كوه ابوقبيس و مشغول دعا بودم، ناگاه ديدم كه يك نفر در طرفى نشسته دعا مى كند، و خيلى طولانى دعا كرد، هنوز دعايش تمام نشده بود، ديدم سَلّه (2) 1339 پر از انگور جلو او گذاشته شد با دو جامه رنگين؛ خواست كه از انگور بخورد گفتم: من هم با تو شريكم در اين انگور. فرمود: به چه جهت؟ گفتم: تو دعا مى كردى و من آمين مى گفتم. فرمود: بنشين بخور. پس من قدرى از آن انگور خوردم كه اصلًا تخم (3) 1340 نداشت و به مثل آن انگور نديده بودم، و در روى زمين نظير نداشت، بعد فرمود كه يكى از اين دو لباس را بردار براى تو باشد. عرض كردم كه لباس دارم و محتاج لباس نيستم، پس به من فرمود كه كنار باش تا من اين لباسها را بپوشم، لباسها را پوشيده لباسهاى اوّلى را به دستش گرفته از كوه پايين آمد، و من هم عقب آن جناب مى آمدم تا اينكه به فقيرى ملاقات كرد، گفت: أكْسِني كساكَ يَابْنَ رَسولِ اللَّه صلى الله عليه و آله؛ حضرت آن لباسها را به آن فقير مرحمت فرمود، پس نزد آن فقير رفته سؤال كردم كه: اين كه بود؟ گفت:


1- - مستدرك 2/ 314 ب 13 ح 2067- 18؛ الصراطالمستقيم 2/ 43 ف 4.
2- - سَلَّه: زنبيلى كه چيزها در آن گذارند .... لغت نامه.
3- - تُخم: تخم درخت و غله، دانه و بزر هر چيز. لغت نامه.

ص: 284

جعفر بن محمّد عليهما السلام. ليث گويد: او را طلب كردم كه از خودش بشنوم پس نيافتم آن حضرت را (1) 1341.

در روايت وارد شده كه: شبى خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل نشسته بود و كفّار قريش در مجالس خود نشسته بودند، به يكديگر گفتند كه جادو در آسمان كار نمى كند، بياييد برويم تا از او سؤال كنيم كه معجزه اى در آسمان به ما بنمايد. پس برخاستند (2) 1342 و به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، اينها كه ما از تو مى بينيم اگر جادو نيست علامتى در آسمان به ما بنما، زيرا كه مى دانيم كه جادو در آسمان مستمر نمى گردد. فرمود كه اين ماه را مى بينيد كه در شب چهارده است و تمام است، مى خواهيد كه معجزه را در ماه به شما بنمايانم؟ گفتند: بلى. حضرت به انگشت معجزنما بسوى ماه اشاره فرمود، پس ماه به دو نيم شد، نيمى در بام كعبه افتاد و نيمى به كوه ابوقبيس. پس گفتند كه او را به جاى خود برگردان. حضرت اشاره فرمود، هر دو نيم پرواز كردند و در هوا به يكديگر پيوسته در جاى خود قرار گرفتند، چون اين معجزه را ديدند، به يكديگر گفتند: برخيزيد كه سحر محمّد صلى الله عليه و آله در آسمان و زمين پيوسته و مستمرّ است (3) 1343 (و در كيفيّت شَقُّ القمر (4) 1344 اخبار و احاديث مختلفى وارد شده، اين يك روايتى بود كه ذكر شده).

دوّم، جبل حرآء (بالمدّ و الكسر)؛ و آن جَبَلى است از جِبالِ (5) 1345 مكّه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اوايل بعثت در غار آن كوه عبادت مى كرد، مرويست كه آن حضرت هر روز به كوه حراء بالا مى رفت و از قلّه آن كوه نظر مى كرد بسوى آثار رحمت خدا، و انواع عجايب خلقت و بدايع حكمت حقّ تعالى؛ و نظر حقيقت بين خود را به اطراف زمين و اكنافِ (6) 1346 آسمان و اقطارِ (7) 1347 درياها و كوهها و بيابانها بجولان مى آورد، و از آن آثار بر وحدت و قدرت و حكمت و عظمت و جلال قادر مختار استدلال مى كرد، و از دقايق حكمت هر يك عبرتها مى گرفت و خدا را چنانچه شرط پرستيدن بود عبادت مى كرد. پس چون


1- - بحار 47/ 141 ب 5 ح 194.
2- - عبارت متن «برخواستند». م.
3- - (بدون ذكر افتادن نيمى از آن در بام كعبه) تفسيرقمّى 2/ 341.
4- - شَقُّ القَمَر: شكافتن ماه كه طبق روايات اسلامى يكى از معجزات پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله بوده است. لغت نامه.
5- - جِبال، جمع جَبَل، كوهها. لغت نامه.
6- - اكْناف: جمع كَنَف، پيرامون، جوانب. ل. د.
7- - اقْطار: جمع قُطر، كرانه ها. لغت نامه.

ص: 285

چهل سال از عمر شريف آن جناب گذشت حقّ تعالى درهاى آسمان صورت و معنى را به روى او گشاده، پيوسته در ملكوت اعلا نظر مى كرد و افواج ملائكه را به خدمتش مى فرستاد كه فوج فوج بر او نازل مى شدند، ايشان را مى ديد و سخن مى گفت، و انوار رحمت يزدانى از ساق عرش اعظم تا فرق آن رسول مكرّم پيوسته شد، و اشعه خورشيد جلال كريم متعال، ظاهر و باطن او را فرو گرفت؛ جبرئيل مطوّق به نور، كه طاوس ملائكه رحمن است، بسوى او نازل شده، به دست قدرت بازوى عزّتش را گرفت و حركت داده گفت: يا محمّد بخوان. فرمود: چه چيز بخوانم؟ گفت: ى إقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذى خَلَقَ خَلَقَ الْإنْسانَ مِنْ عَلَقٍ إقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأكْرَمُ الَّذى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ ى (1) 1348؛ يعنى: «بخوان بنام پروردگار تو كه همه چيز را آفريد، بيافريد آدميان را از خونهاى بسته، بخوان و پروردگار تو آن بزرگوارى است كه كريمتر است از تمامى كريمان، آن خداوندى كه بياموخت مردم را نوشتن به قلم و بياموخت ايشان را آنچه نمى دانستند».

پس خدا وحى نمود بسوى آن حضرت آنچه وحى نمود، و جبرئيل به آسمان رفت و حضرت رسالت پناه از كوه بزير آمد، و از آثار تعظيم جلال الهى كه او را فراگرفته بود و غرايب احوالى كه مشاهده نموده بود حالتى بر آن حضرت تارى شده (2) 1349، ماند در حال تب و لرز، و تفكّر مى فرمود در آنكه چون تبليغ رسالت نمايد بسوى قوم خود، باور نخواهند كرد، و او را نسبتهاى ديگر خواهند داد، و به اين سبب دلتنگ بود؛ پس خدا خواست كه سينه او را گشايش دهد و دلش را صاحب شجاعت گرداند، لهذا هر كوه و سنگ و كلوخ را براى او به سخن آورد؛ كه به هر چيز از اينها كه مى رسيد او را ندا مى كردند و مى گفتند كه: السّلامُ عليكَ يا وليَّ اللَّه، السّلامُ عليكَ يا رَسولَ اللَّه (3) 1350.

در حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: در وقتى كه خداوند عالم تجلّى بر كوه فرمود بجهت سؤال موسى عليه السلام ديدن خدا را، هفت كوه پرواز كردند و به حجاز و يمن


1- - علق/ 1- 5.
2- - تارى: ظلمانى، بى روشنى. لغت نامه.
3- - بحار 18/ 205 ب 1 ح 36؛ تفسيرالامام/ 156 ح 78.

ص: 286

ملحق شدند؛ آنچه به مدينه آمد احد و ورِقان بود، و آنچه به مكّه رفت ثور و ثبير (1) 1351 و حراء بود، و آنچه به يمن رفت حضور و صبر بود (2) 1352.

سيُّم، جبل ثور، و آن از همان هفت كوه است كه پرواز نموده، و جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله در غار همان كوه خود را از مشركين مخفى ساخت، و خلّاق عالم محفوظ داشت آن جناب را با صاحب غار، ابى بكر افندى، از شرّ مشركين قريش. مرويست كه چون آن حضرت داخل غار شد، درختى را طلبيد، آمده به در غار قرار گرفت. و به روايت ديگر چون به غار رسيدند درش بسيار تنگ بود كه داخل آن نمى توانستند شد، به قدرت الهى در غار گشاده شده همينكه داخل شدند باز به حال خود برگشت و به امر خدا در ساعت درختى بر در غار روييد و عنكبوتى آمده بر در آن تارى تمام ببافت، و كبوترى در آن آشيانه ساخت و تخم نهاد، بعد از آن به جبرئيل خطاب الهى رسيد كه: برو حبيب مرا درياب در فلان غار كه مشركين او را مى جويند. پس جبرئيل به در غار آمده ايستاد، عنكبوت گفت: اى جبرئيل اينجا به چه كار آمده اى؟ گفت: مى خواهم كه پاسبانى پيغمبر خدا نمايم كه اگر دشمن بيايد دفع كنم. عنكبوت گفت كه دور شو از در غار كه خداى تعالى پاسبانى اين در را به من سپرده. گفت: اى حيوان، تو ضعيفى و ناتوانى، شايد كه دفع دشمن نتوانى. عنكبوت گفت كه به ضعف من نظر مكن، به قوّت و قدرت خداوند عالم نظر كن كه تو با آن قدرت و قوّت كه دارى و هفت شهر لوط را از زمين هفتم كنده بر شهپر خود برداشتى و به جانب آسمان بردى بحدّى كه صداى تسبيح ملائكه آسمان را حيوانات آنها مى شنيدند، و صداى خروس اينها را ملائكه مى شنيدند، و همه آن را تا وقت صبح نگاه داشتى، و وقت صبح از آنجا سرنگون نمودى؛ بيا خودت را امتحان كن كه آيا قدرت بر اين دارى كه يك تارى از اين تارها كه من بافته ام پاره كرده و بركنى؟


1- - عبارت متن «شور و شبير». م.
2- - بحار 13/ 217 ب 7 ح 9؛ بحار 57/ 118 ب 32 ح 2؛ خصال 2/ 344 ح 10؛ قصص جزائرى/ 271 ف 6.

ص: 287

پس جبرئيل پيش آمده هر چند تكان داد كه يكى از آن تارها را بركنَد نتوانست. پس جبرئيل از اين امر متحيّر و حيران شده، استغفار نمود.

چهارم، مولد رسول صلى الله عليه و آله؛ به روايتى: آن حضرت تولّد يافته در شعب ابى طالب، كه معروف است در خارج مكّه. و به قولى، در خانه ابوطالب كه در خود مكّه است، و به قولى در خانه خود متولّد شد، پس حضرت آن خانه را به عقيل بن ابى طالب بخشيد، و عقيل او را فروخت به محمّد بن يوسف، برادر حجّاج، و او آن را داخل خانه خود كرد، و چون زمان هارون الرّشيد شد، خيزران مادر او، آن خانه را بيرون كرد از خانه محمّد بن يوسف و مسجد ساخت، الحال بر همان حال باقى است، و مردم به زيارت مى روند، و همان خانه آخر خانه محمّد بن يوسف است در زاويه برابر به طرف چپ آن كس كه داخل شود، و بعد از آن، آن را داخل مسجد كردند (1) 1353.

ولكن به روايت ديگر: چنانچه مشهور است كه عقيل بن ابى طالب خانه آن حضرت را بعد از فتح مكّه، به غصب فروخته بود، چون فتح مكّه شد بعضى از اصحاب، رسول خدا صلى الله عليه و آله را گفتند كه: الحال به خانه خود نزول فرماييد، حضرت فرمود كه: مگر عقيل بجهت ما خانه گذاشته؟ ما از آن اهل بيتيم كه اگر مالى را به غصب و ظلم از ما گرفتند، ديگر به آن رجوع نمى كنيم (2) 1354.

مؤلّف گويد كه: اين قضيّه واقع شده است قبل از اسلام؛ عقيل بعد توفيق يافته خود را به مرتبه اى رسانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله التفات زياده و محبّت تمام نسبت به او داشت، چنانچه به سند معتبر منقول است كه ابن عبّاس گويد كه: روزى على بن أبى طالب عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد كه: يا رسول اللَّه، آيا تو عقيل را دوست مى دارى؟ فرمود كه: بلى و اللَّه دوست مى دارم به دو دوستى، يكى دوستى او و ديگرى آنكه ابوطالب او را دوست مى داشت، و بدرستى كه فرزندان او كشته خواهند شد در محبّت فرزندان تو، و ديده هاى مؤمنان بر ايشان خواهند گريست، و ملائكه مقرّبان بر ايشان صلوات خواهند فرستاد.


1- - (با اندكى تغيير) كافى 1/ 439؛ بحار 15/ 251 ب 3 ذيل ح 1 و 1/ 439 ب 3 ح 5 و 15/ 275 ب 3 ح 23؛ العددالقويّة/ 110 و 111.
2- - بحار 29/ 396 ب 12؛ الصوارم المهرقة/ 165؛ الطرائف 1/ 251؛ علل الشرائع 1/ 155 ب 124 ح 2؛ كشف الغمّة 1/ 494؛ المناقب 1/ 270.

ص: 288

پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله آنقدر گريست كه آب ديده اش بر سينه اش جارى شد و فرمود كه: به خدا شكايت مى كنم از آنچه به اهل بيت من خواهد رسيد بعد از من (1) 1355.

پنجم، مدفن عبدالمطّلب كه واقع است در يكى از جبال مكّه كه آن را حُجون گويند، كه از جمله بِقاعِ (2) 1356 مُكَرّمه (3) 1357 است چنانچه در حديث معتبر وارد شده كه:

«الحُجون

وَ البَقيع يُؤخَذان بأطرافِهما وَ يُنشران فِي الجنّة» (4) 1358

، يعنى: همين دو بقعه قبرستان را در قيامت، گوشه اش را مى گيرند و (مانند پلاس) مى تكانند به بهشت.

فِى الحديث: عبدالمطّلب محشور خواهد شد در روز قيامت امّت تنها؛ زيرا كه در ايمان در ميان قوم خود تنها بود، و بر او خواهد بود سيماى پيغمبران و مهابت پادشاهان (5) 1359. به روايت ديگر: مبعوث خواهد شد در قيامت با حُسن پادشاهان و سيماى پيغمبران (6) 1360.

مرويست كه: چون هنگام وفات عبدالمطّلب شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را بر سينه خود نشانيد و او را مى بوسيد و مى گريست، پس رو بسوى ابوطالب كرده گفت: اى ابوطالب، محافظت كن اين يگانه را كه بوى پدر نشنيده و مزه شفقت مادرى نچشيده، بايد كه پاره جگر خود دانى او را، و من از ميان همه فرزندان خود تو را اختيار كردم براى خدمت او زيرا كه پدر او با تو از يك مادر هستيد، اى ابوطالب، اگر ايّام ظهور جلالت و رفعت او را دريابى خواهى دانست كه او را نيك شناخته ام، و تا توانى او را پيروى كن، و يارى نما او را به دست و زبان و مال خود، و اللَّه كه او بزودى سركرده شما باشد و پادشاهى و رفعتى او را نصيب شود كه هيچ يك از پدران را ميسّر نشده باشد، اى فرزند قبول كردى وصيّت مرا؟ ابوطالب گفت: بلى قبول كردم و خدا را بر خود گواه مى گيرم. پس


1- - بحار 22/ 288 ب 5 ح 58؛ و 44/ 287 ب 34 ح 27؛ امالى صدوق/ 128 س 27 ح 3.
2- - بِقاع: جمع بُقْعَة، جاها؛ بُقْعَة: پاره اى از زمين كه از زمينهاى ديگر ممتاز باشد. لغت نامه.
3- - مُكَرَّمَه: بزرگوار، گرامى. لغت نامه.
4- - (با تغيير در عبارت) مستدرك 2/ 308 ب 13 ح 2051- 2.
5- - كافى 1/ 446 باب مولدالنبى ح 22؛ بحار 15/ 157 ب 1 ح 84.
6- - كافى 1/ 446 باب مولدالنبى ح 23 و ح 24؛ بحار 15/ 157 ب 1 ح 85 و ح 86.

ص: 289

عبدالمطّلب دست ابوطالب را گرفت و پيمان را بر او محكم كرد، پس گفت: الحال مرگ بر من آسان شد. و پيوسته آن حضرت را مى بوسيد و مى بوييد و مى فرمود كه: گواهى مى دهم كه نبوسيده ام احدى از فرزندان خود را كه از تو خوشبوتر و خوش روتر باشد، و كاش زمان عالى شأن تو را مى يافتم. در آن وقت، هشت سال از عمر شريف آن حضرت گذشته بود؛ مرويست كه چون از عمر شريف آن حضرت هشت سال و هشت ماه و هشت روز گذشت عبدالمطّلب را مرض صَعبى (1) 1361 عارض شد، پس فرمود كه او را بر تختى برداشتند و در پيش پرده هاى خانه كعبه گذاشتند، و نُه پسر او بر دور تخت او قرار گرفتند و همه بر او مى گريستند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد نزديك جدّ خود نشست، ابولهب خواست كه آن حضرت را دور كند، عبدالمطّلب بانگ زد بر او و گفت: اى عبدالعزّى، تو عداوت اين برگزيده خدا را از دل بيرون نخواهى كرد! پس رو بسوى ابوطالب گردانيد و او را در باب رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار وصيّت نمود، و ساير اولاد خود را در اعزاز و اكرامِ (2) 1362 آن حضرت مبالغه بى حدّ فرمود و گفت: عَنقَريب (3) 1363 جلالت و عظمت شأن او بر شما ظاهر خواهد شد. پس لحظه اى بى هوش شد، چون به هوش آمد به اكابر قريش خطاب نمود، گفت: آيا مرا بر شما حقّى هست؟ همه گفتند: بلى حقّ تو بر صغير و كبير ما بسيار لازم گرديده، خدا تو را جزاى خير دهد و سكراتِ موت را بر تو آسان گرداند، چه نيكو امير و بزرگ بودى براى ما. عبدالمطّلب گفت: وصيّت مى كنم شما را در حقّ فرزندم محمّد (صلى الله عليه و آله)، كه او را گرامى داريد و بزرگ شماريد، و در رعايت حقّ او و تعظيم شأن او تقصير منماييد. همه گفتند: شنيديم و قبول كرديم، پس آثار احتضار بر آن سيّد عالى مقدار ظاهر شد و سيّد ابرار را در بر گرفت و گفت: اى فرزند سعادتمند، از پيش من دور مشو كه تا تو نزديك منى من در راحتم. پس بزودى مرغ روحش بسوى كنگره عرش رحمت پرواز كرد؛ رحمة اللَّه عليه (4) 1364.


1- - صَعْب: دشوار. لغت نامه.
2- - اكْرام: گرامى كردن و بزرگ داشتن. ل. د.
3- - عَنْقَريب: بزودى. لغت نامه.
4- - (با تغييرات) بحار 15/ 142 ب 1 ح 74؛ الخرائج 3/ 1069؛ كمال الدين 1/ 171 ب 12 ح 28.

ص: 290

ششم، مدفن ابوطالب؛ قبرش نزد قبر عبدالمطّلب است، عمرش بِضع و هشتاد سال بوده است (و بِضع در لغت عرب اطلاق مى شود به مابين سه و ده؛ پس عمرش از هشتاد و سه گذشته و به نزديكى نود رسيده بود).

فرموده اند كه: از احاديث معتبره ظاهر مى باشد كه اجداد رسول خدا صلى الله عليه و آله همه انبيا و اوصيا و حاملان دين خدا بوده اند، و فرزندان اسماعيل عليه السلام (كه اجداد آن حضرتند)، اوصياى ابراهيم عليه السلام بوده اند، و غالباً پادشاهى مكّه و حجابت خانه كعبه و تعميرات آن با ايشان بوده است، و مرجع عامّه خلق بوده اند، و ملّت ابراهيم عليه السلام در ميان ايشان بوده است و به شريعت موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام؛ و شريعت ابراهيم عليه السلام در ميان فرزندان اسماعيل عليه السلام منسوخ نشد، و ايشان حافظان آن شريعت بودند و به يكديگر وصيّت مى كردند و آثار انبيا را به يكديگر مى سپردند تا به عبدالمطّلب رسيد، و عبدالمطّلب ابوطالب را وصىّ خود گردانيد، و ابوطالب كتب و آثار انبيا عليهم السلام و ودايعِ (1) 1365 ايشان را بعد از بعثت تسليم پيغمبر صلى الله عليه و آله نمود، و به وصيّت عبدالمطّلب، تمامى اوقات در تربيت رسول خدا صلى الله عليه و آله مضايقه ننمود، و آن حضرت را در دامن خود پرورش داد.

مرويست كه: روزى جبرئيل نازل شده به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت كه: حقّ تعالى حرام فرموده آتش جهنّم را بر پشتى كه از او فرود آمده اى (يعنى عبداللَّه)، و شكمى كه تو را برداشته (يعنى آمنه)، و پستانى كه تو را شير داده (يعنى حليمه سعيدة)، و كنارى كه تو را كفالت و محافظت كرده است (يعنى ابوطالب) (2) 1366.

در حديث وارد شده كه: بعد از بعثت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، كفّار قريش در دارُ النَّدوة، كه محلّ مشورت ايشان بود، جمع شدند و تدبير ايشان بر آن قرار يافت كه اتّفاق كردند و سوگند خوردند بر عداوت آن حضرت (3) 1367. و نامه در ميان خود نوشتند كه با بنى هاشم


1- - وَدايِع: جمع وديعه، امانتها. لغت نامه.
2- - بحار 15/ 108 ب 1 ضمن ح 53؛ روضةالواعظين 1/ 139؛ علل الشرائع 1/ 176 ب 141 ضمن ح 1؛ معانى الاخبار/ 179.
3- - ايمان سيد/ 260.

ص: 291

طعام نخورند و سخن نگويند و با ايشان خريد و فروش نكنند و دختر به ايشان ندهند، و از ايشان دختر نگيرند تا مضطرّ شده، پيغمبر را به ايشان بدهند تا او را بكشند، و همه با يكديگر متّفق شدند در عزم كشتن آن حضرت، كه هر جا بر او دست يابند او را به قتل رسانند. چون اين خبر به ابوطالب رسيد بنى هاشم را جمع نمود (و ايشان چهل مرد بودند) و به ايشان گفت كه: به كعبه و حرم كعبه سوگند ياد مى كنم كه اگر از دشمن خارى به پاى پيغمبر صلى الله عليه و آله برود تمامى شما را هلاك خواهم كرد. و حضرت را با ساير بنى هاشم، به درّه اى كه آن را شِعب ابى طالب مى گفتند برد. اقلّ روايت، دو سال آنجا ماندند، و ابوطالب اطراف درّه را ضبط كرده، در شب و روز پاسبانى آن حضرت مى كرد، چون شب مى شد شمشير خود را بر مى داشت، در وقتى كه آن حضرت مى خوابيد، و مانند پروانه بر گرد آن شمع نبوّت مى گرديد، در اوّل شب آن حضرت را در جايى مى خوابانيد و چون پاسى از شب مى گذشت از آنجا بجاى ديگر نقل مى كرد، و عزيزترين فرزندان خود، امير عليه السلام را در جاى او مى خوابانيد كه اگر كسى در اوّل شب آن حضرت را در آن مكان ديده باشد و قصد ضرر نسبت به او نمايد با اعَزّ اولاد او واقع شود و به آن حضرت خطرى نرسد، و هر شب امير عليه السلام به طيب خاطر جان خود را فداى آن حضرت مى فرمود، و در تمام شب ابوطالب چنين پاسبانى آن حضرت مى كرد، و در روز فرزندان خود و اولاد برادرش را موكّل نموده بود كه حراست آن حضرت مى كردند (1) 1368.

و وفات ابوطالب در آخر سال دهم بعثت شد، و سه روز بعد از آن خديجه كبرى عليها السلام وفات يافت، لهذا حضرت آن سال را عام الحزن ناميد (2) 1369 (يعنى سال اندوه). و ديگر نتوانست كه در مكّه آسوده شود، چنانچه مرويست كه چون ابوطالب وفات يافت، جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمّد، از مكّه بيرون رو كه اكنون تو را در مكّه ياورى نيست (3) 1370. قريش شوريدند بر آن جناب؛ اين است كه در ليلةُ الفراش امير عليه السلام را در فراش


1- - (با مطالب اضافه اى افزون بر مندرجات فوق) بحار 19/ 1 ب 5 ح 1؛ اعلام الورى/ 49 ف 6؛ قصص راوندى/ 327 ف 6.
2- - بحار 19/ 25 ب 5 ضمن ح 14 و 35/ 82 ب 3 ضمن ح 24؛ اعلام الورى/ 9 ف 3؛ ايمان سيد/ 261؛ قصص راوندى/ 317 ب 20 ذيل ح 394؛ كشف الغمّة 1/ 16؛ مصباح الكفعمى/ 513 ف 42.
3- - كافى 1/ 449 باب مولدالنبى ح 31؛ تفسيرعيّاشى 1/ 257 ح 192.

ص: 292

خود خوابانيده از ميان قوم خود خارج شد، و سه روز در غار مانده به مدينه هجرت نمود.

هفتم، مدفن آمنه بنت وهب بن عبدمناف، مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله. بدان كه اختلاف است در مدفن عبداللَّه و آمنه، والدين رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؛ بعضى گفته كه مدفن هر دو مكّه است، و به قول بعضى مدفن هر دو مدينه، ولكن به قول معتبر، عبداللَّه در مدينه مدفون است (كه در محلّ خود ذكر خواهد شد) ولكن قبر آمنه به روايتى در ابواء (به باء موحّده، بر وزن بطحاء) قرار دارد؛ مرويست كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله شش و يا چهار ساله (و به روايتى دو ساله) بوده كه مادر آن حضرت در ابواء (كه منزلى است ميان مكّه و مدينه) وفات يافت، وقتى كه آن حضرت را به مدينه برده بودند نزد خالوهاى او از بنى عدى؛ پس چون آن حضرت يتيم ماند از پدر و مادر، رقّت و شفقت عبدالمطّلب نسبت به آن حضرت زياده شد (1) 1371. ولكن آن قبر در اين زمان معروف نيست.

و بعضى از معتبرين علماى اين زمان نوشته اند كه قبر آمنه در قبرستان حُجون واقع است، و ظاهراً همان قبريست نزديك به روضه جناب خديجه به سمت كوه، دست چپ مستقبل كعبه، كه سنگى بر آن منصوب است، لكن فرموده علماى مذكور آن است كه على الاطلاق قبر آمنه نزد قبر خديجه است بدون تقريبات مذكوره.

مرويست كه: بريده (2) 1372 گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به سر قبرى آمده نشست، و مخلوقات هم دور او نشستند، پس حركت مى داد آن حضرت سر خود را مثل شخص مخاطب؛ بعد از اين گريه فرمود. سؤال كردند كه چه چيز تو را به گريه آورده يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؟ فرمود: اين قبر آمنه بنت وهب است، اذن خواستم از خداى خود كه زيارت كنم قبر او را، پس اذن داد به من، پس رقّت دست داد به من تا گريه كردم، و هيچ ديده نشده ام بيشتر گريه كننده از اين ساعت (3) 1373.


1- - جهت اطلاع به اين منابع مراجعه شود: كافى 1/ 439؛ بحار 15/ 111 ب 1 ح 56 و 15/ 142 ب 1 ح 74 و 15/ 162 ب 1 ح 93؛ اعلام الورى/ 14 ب 2؛ العددالقويّة/ 125؛ كمال الدين 1/ 171 ب 12 ح 28.
2- - عبارت متن «ربده». م.
3- - اعلام الورى/ 9 ف 3؛ متشابه القرآن 2/ 64.

ص: 293

فِى الحديث: شبى حضرت رسول صلى الله عليه و آله، حضرت امير عليه السلام را با خود برداشته آمد نزد قبر پدر خود عبداللَّه، و دو ركعت نماز كرد و او را ندا كرد، ناگاه قبر شكافته شد و عبداللَّه در قبر نشسته بود و مى گفت: أشهَدُ أن لا إلهَ إلّااللَّه وَ أ نّكَ نبيّ اللَّه وَ رسولُه. آن حضرت پرسيد كه: ولىّ تو كيست اى پدر؟ پرسيد كه ولى كيست اى پسر؟ گفت: اينك على عليه السلام ولىّ تو است. گفت: شهادت مى دهم كه على عليه السلام ولىّ من است. فرمود كه: برگرد بسوى روضه و باغستان خود كه در آن بودى. پس نزد قبر مادر خود آمنه آمد و باز چنان كرد، قبر شكافته شد و آمنه در قبر نشسته و مى گفت: أشهَدُ أن لا إلهَ إلّااللَّه وَ أ نّكَ نبيّ اللَّه وَ رسولُه. حضرت گفت كه: ولىّ تو كيست اى مادر؟ آمنه پرسيد كه ولى كيست اى فرزند؟ گفت: اينك علىّ بن ابى طالب عليه السلام ولىّ تُست. آمنه گفت كه شهادت مى دهم كه على ولىّ من است. حضرت گفت كه: برگرد بسوى روضه و باغستان خود كه در آن بودى (1) 1374.

هشتم، مدفن خديجه كبرى امّ المؤمنين؛ بدان كه مستحبّ است زيارت كردن منزل خديجه و قبر او را در قبرستان مكّه كه از قبر عبدالمطّلب و ابوطالب پايين تر است. و مشهور آن است كه در هنگام وفات سنّ خديجه شصت و پنج سال بود، و حضرت او را در حُجون دفن كرد، و خود داخل قبر شده او را به قبر گذاشت (2) 1375. و شنيدى كه همان سال را پيغمبر عام الحزن ناميد، و آن خاتونِ (3) 1376 مُعَظّمه (4) 1377 نجيب ترين زنان عصر خود بوده، و محجوبترين زنان بود نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله.

و از نوشته بعضى از علماى معتبرين چنين مُستفاد مى شود كه در زمان خديجه، ساير زنان به رسول خدا صلى الله عليه و آله حرام بوده اند. و آن خاتونِ (5) 1378 مكرّمه در شَدايِد (6) 1379 و مِحنتها (7) 1380


1- - بحار 15/ 108 ب 1 ح 53؛ علل الشرائع 1/ 176 ب 141 ح 1؛ معانى الاخبار/ 178 ح 1.
2- - بحار 16/ 13 ب 5؛ كشف الغمة 1/ 513.
3- - خاتون: خانم و بانو، سيده، ملكه. لغت نامه. (عبارت متن «خواتون». م).
4- - معظمة: مونث معظم، بزرگ و محترم. لغت نامه.
5- - خاتون: خانم و بانو، سيده، ملكه. لغت نامه. (عبارت متن «خواتون». م).
6- - شَدايِد: سختيهاى روزگار. لغت نامه.
7- - مِحنَت: بلا، گرفتارى. ل. د.

ص: 294

انيس و مونس آن حضرت بود، و اموال بى حدّ و حصر داشت، همه را در راه آن حضرت داد. و اوّل كسى است از زنان كه ايمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده، و مكرّر جبرئيل از جانب خدا و از نزد خود به وساطت رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام به او رسانيده، و او در جواب مى گفت: إنَّ اللَّهَ هُوَ السّلامُ وَ مِنْهُ السَّلام وَ إلَيْهِ يَعودُ السَّلام وَ عَلى جبرئيل السَّلامُ وَ عَليكَ يا رَسولَ اللَّهِ الصَّلوةُ وَ السَّلام (1) 1381. و اين از كمال عقل و فطانت او بود كه مى دانست كه سلام به خدا نمى توان كرد مگر به اين طريق. و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، او را بعد از فوت مكرّر ياد مى فرمود و مى گريست.

به سند معتبر مرويست كه: پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: چون جبرئيل عليه السلام مرا به معراج برد و برگردانيد گفتم اى جبرئيل، آيا تو را حاجتى هست؟ گفت: حاجت من آن است كه خديجه را از جانب خدا و از جانب من سلام رسانى. چون آن حضرت سلام را رسانيد، خديجه گفت: خدا راست سلام، و از او است سلام، و بسوى او است سلام، و به جبرئيل باد سلام (2) 1382. و در حديث ديگر منقولست كه: هرگاه جبرئيل نازل مى شد و حديجه كبرى حاضر نبود او را سلام مى رسانيد. أيضاً روزى جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت: اينك خديجه مى آيد و براى تو طعامى مى آورد، چون بيايد از جانب خدا و از جانب من او را سلام برسان و بشارت ده او را كه خدا براى او در بهشت خانه اى از قَصبهاى (3) 1383 جواهر ساخته است كه در آن خانه تعب و آزار نمى باشد (4) 1384.

وفات خديجه عليه السلام: مرويست كه چون خديجه را هنگام وفات رسيد به خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله عرض كرد كه: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، دمى نزد من بنشين كه ديدار شما را مى بينم، و شما را وداع نمايم و از جمال جهان آراى توشه اى بردارم كه عمرى در


1- - (با اندكى تغيير) بحار 16/ 7 ب 5 ح 11 و 16/ 11 ب 5 و 18/ 385 ب 3 ح 90؛ تفسيرعياشى 2/ 279 ح 12.
2- - (با اندكى تغيير) بحار 16/ 7 ب 5 ح 11 و 16/ 11 ب 5 و 18/ 385 ب 3 ح 90؛ تفسيرعياشى 2/ 279 ح 12.
3- - قَصْب: زبرجد آبدار و تر مرصّع به ياقوت. لغت نامه.
4- - العمدة/ 391 ح 779 و ح 781 و 791؛ بحار 16/ 8 ب 5؛ كشف الغمّة 1/ 508.

ص: 295

خدمت تو بسر برده ام و حال به ناكام از شما مفارقت مى كنم. حضرت بر بالين او نشست، خديجه گفت كه يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، چند وصيّت دارم: اوّل آنكه چون فاطمه من هنوز كودك است، بعد از من بى مادر مى ماند، او را به شما سپردم، بايد او را نيكو دارى و دست شفقت از سر او برندارى، دويُّم آنكه اگر در خدمت تو تقصيرى كرده باشم مرا حلال فرمايى، سيُّم آنكه در روز قيامت مرا باز جويى و در نزد حقّ تعالى مرا شفاعت نمايى. حضرت گريان شد و فرمود: اى خديجه، امّا در خصوص فاطمه، بدانكه او پاره تن من است و چگونه مى تواند شد كه من در حقّ او كوتاهى نمايم؟ و امّا در خصوص راضى شدن من از تو، هميشه راضى بودم و حاشا كه تقصيرى از تو بوجود آمده باشد، و غير از نيكويى و هوادارى از تو ديگر چيزى نديده ام، و در قيامت خاطر جمع دار كه بهشت مشتاق ديدار تو است. چون فاطمه عليها السلام مادر را به آن حالت مشاهده نمود فرياد برآورد و زار زار گريست و دست در آغوش وى كرد و رو بر روى مادر مى ماليد و از مفارقت وى مى ناليد، پس خديجه گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، كلمه بزرگى دارم، مى خواهم كه او را به عرض شما برسانم لكن حيا مانع است، به فاطمه مى گويم كه به عرض شما رساند. سيّد عالم گريان از سر وى برخاست و خديجه عليها السلام فاطمه عليها السلام را به نزد خود طلبيد، گفت: اى دختر، پدر را بگو كه مادرم مى گويد التماس دارم چون مرا وفات رسد رداى مبارك خود را كه در وقت نزول وحى بر فرق همايون خود مى افكند كفن من كند كه شايد به بركت آن، خداوند عالم بر من رحم فرمايد و مرا بيامرزد.

فاطمه عليها السلام خدمت پدر آمده سخن مادر را رسانيد. حضرت گريان شد و ردا را به فاطمه داده گفت: ببر و به مادرت بنما تا دل خوش شود. فِى الحال جبرئيل امين از جانب ربّ العالمين نازل شده گفت: اى سيّد الانبياء، حقّ تعالى سلامت مى رساند و مى فرمايد كه تو رداى خود را نگاه دار، خديجه آنچه داشت در راه ما فدا كرد، كفن او با ما است، و كفن او را از بهشت بفرستيم و او را به رحمت و مغفرت خود بپوشانيم؛ خداوند عالم، فِى الحال كفن او را از بهشت فرستاد.

در حديث است كه: چون خديجه عليها السلام وفات نمود فاطمه نزديك پدر خود آمده اضطراب مى كرد و بر گرد آن حضرت مى گرديد و مى گفت: اى پدر، مادر من كجا است؟

ص: 296

حضرت جواب نمى فرمود، فاطمه عليها السلام پيوسته مى گشت و از اهل خانه سؤال مى كرد كه مادر من كجا است، حضرت نمى دانست كه چه جواب گويد او را، در آن حال جبرئيل نازل شد و گفت: پروردگارت امر مى فرمايد تو را كه به فاطمه عليها السلام سلام رسانى و بگويى كه مادر تو در خانه اى است از خانه هاى بهشت كه از نى ساخته اند، كَعبِ (1) 1385 آنها از طلا است و عمودهاى (2) 1386 آن از ياقوت سرخ، و خانه او ميان خانه آسيه زن فرعون، و مريم دختر عمران است. چون آن حضرت پيغام خداوند را به فاطمه عليها السلام رسانيد فاطمه عليها السلام گفت: خدا است سالم از نقصها و عيبها، و از او است سلاميّتها، و بسوى او بر مى گردد سلامها و تحيّتها (3) 1387.

الفصلُ الرّابِع وَ الثّلاثُون در آداب برگشتن از مكّه

چون حاجّ همينكه طواف وداع را نمود و از مسجدالحرام خارج شد، مستحبّ است كه يك درهم خرما بگيرد و تصدّق كند بر فقرا تا كفّاره آنچه سهواً در احرام واقع شده، بوده باشد (4) 1388. و مستحبّ است اينكه عزم كند به مراجعت و دوباره حجّ كردن، و از خداوند عالم طلب توفيق مراجعت نمايد، و لازم است خود را از معاصى و مَناهى (5) 1389 محفوظ دارد تا اينكه ثواب حجّ از دستش بيرون نرود.

مرويست كه: علامت قبول حجّ آن است كه حال آدمى بعد از حجّ بهتر از سابق گردد. و در خبر ديگر وارد است كه: از علامت قبول حجّ، ترك معاصى است كه سابقاً


1- - كَعْب: گره نيزه و نى و كلك. لغت نامه.
2- - عَمود: ستون خانه. لغت نامه.
3- - بحار 16/ 1 ب 5 ح 1 و 43/ 27 ب 3 ح 31؛ امالى طوسى/ 175 س 6 ح 294- 46؛ الخرائج 2/ 529.
4- - كافى 4/ 533 ح 1 و ح 2؛ الفقيه 2/ 583 ح 3029؛ التهذيب 5/ 282 ب 22 ح 7؛ وسايل 13/ 150 ب 3 ح 17450؛ بحار 96/ 318 ب 55 ح 19؛ فقه الرضا/ 229 ب 31؛ معانى الاخبار/ 339 ح 9؛ نزهةالناظر/ 51.
5- - مَناهى: جمع مَنْهى، چيزهاى نهى شده، افعالى كه در شرع ممنوع باشد. ل. د.

ص: 297

مى كرد (1) 1390. و بدل كردن همنشينان بد را به همنشينان خوب، و مجالس سهو و غفلت را به مجالسى كه در آن ياد خدا مى شود (چنانچه سابقاً ذكر شد).

و مستحبّ است برداشتن از آب زمزم و هديه بردن آن بسوى اهل بلاد، و در حديث آمده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواست كه هديه بياورند براى او آب زمزم را در مدينه (2) 1391.

بلكه مطلقاً تحفه بر عيال بردن ثواب دارد، چنانچه ابن عبّاس گويد كه جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه داخل بازار شود و بگيرد تحفه و بياورد آن را بر عيال خود، مثل كسى است كه حمل صدقه بكند بر طايفه اى كه محتاجند؛ و ابتدا بكند در تحفه دادن از اناث (3) 1392، و آن را بر ذُكور (4) 1393 مقدّم دارد؛ پس بدرستى كه هر كه يك زن را شاد كند، چنان است كه غلام و بنده اى آزاد كرده است از اولاد اسماعيل عليه السلام، و هر كه روشن كند چشم فرزندى را پس چنانست كه گريه كرده باشد از خوف الهى؛ و هر كه از خوف الهى گريه بكند، پس داخل كند او را خداى تعالى بر جنّات نعيم (5) 1394.

به سند معتبر منقولست كه: هر گاه كسى از شما به سفر رود چون از سفر برگردد از براى اهلش چيزى بياورد، هر چه ميسّر شد، اگر چه سنگى باشد، بدرستى كه ابراهيم عليه السلام هر گاه تنگى در معيشت او بهم مى رسيد نزد قوم خود مى رفت، پس در بعضى از اوقات او را تنگى روى داد، نزد قوم خود رفت ايشان را نيز در تنگى يافت، پس برگشت چنانچه رفته بود، چون نزديك به خانه رسيد از اولاغ فرود آمد و خورجين را


1- - مستدرك 10/ 165 ب 17 ح 11766- 1 و 2؛ الجعفريات/ 65 و 66.
2- - الفقيه 2/ 208 ح 2166؛ وسايل 13/ 245 ب 20 ح 17661.
3- - اناث: ماده از انسان، زنان. لغت نامه.
4- - ذُكور: جمع ذَكَر، مردان. لغت نامه.
5- - وسايل 21/ 514 ب 3 ح 27728؛ مستدرك 15/ 118 ب 5 ح 17715- 1؛ بحار 101/ 69 ب 1 ح 2؛ امالى صدوق/ 577 س 85 ح 6؛ ثواب الاعمال/ 201؛ مكارم الاخلاق/ 221.

ص: 298

پر از ريگ كرد از شرمندگى ساره؛ چون داخل خانه شد خورجين را فرود آورد و مشغول نماز شد، پس ساره آمد، خورجين را گشود ديد پر است از آرد، پس خمير كرد و نان پخت، ابراهيم عليه السلام را ندا كرد كه: از نماز فارغ شو و نان بخور. گفت: از كجا آوردى؟ گفت: از آن آرد كه در خورجين بود. پس ابراهيم عليه السلام سر به آسمان بلند كرد و گفت: شهادت مى دهم كه تويى خليل (1) 1395.

و خلّاق احديّت در قرآن، آن جناب را به كثرت دعا توصيف فرموده؛ چنانچه مى فرمايد: ى إنَّهُ لَأوَّاهٌ مُنيبٌ ى (2) 1396؛ در تفسير اين آيه، در احاديث بسيار وارد شده كه يعنى بسيار دعا كننده بود خدا را.

و مستحبّ است در وقت بيرون آمدن از مكّه، از پايين مكّه بيرون آيد، و مستحبّ است منزل كردن در مُعَرَّس (3) 1397، در باره كسى كه از راه مدينه برگردد (و آن مسجدى است نزديك مسجد شجره، در جانب قبله آن)؛ و در آنجا دو ركعت نماز بگذارد اگر وقت فريضه يا نافله نبوده باشد، و اگر وقت يكى از آنها باشد همان نماز را كه مخصوص به آن وقت است در آنجا به جا آورد و قدرى بخوابد، خواه روز باشد يا شب. و آنجا را معرس گويند بجهت اينكه معرس محلّ استراحت را گويند، و جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله در آنجا استراحت فرموده و نماز صبح را خوانده بعد كوچ كرده است، آن است كه بجهت تبعيّت رسول خدا صلى الله عليه و آله مستحبّ است در آنجا نازل شدن و خواب فى الجمله نموده و نماز خواندن (4) 1398. و از مُعَرّس تا مدينه منوّره تقريباً يك فرسخ راه است. و همچنين مستحبّ است در باره كسى كه از راه مدينه برگردد كه در مسجد غدير خم، كه در موضع تنصيص رسول خدا صلى الله عليه و آله است بر خلافت امير عليه السلام، نماز كند، و آن مسجد نزد جحفه است (5) 1399.

تكميل: بدان كه در احاديث معتبره وارد شده كه مشايعت و استقبال مؤمنان مستحبّ است؛ از براى مشايعت و استقبال مؤمنان، نماز را قصر مى توان كرد و روزه ماه


1- - وسايل 11/ 459 ب 67 ح 15259؛ بحار 12/ 11 ب 1 ح 30 و 73/ 282 ب 52 ح 1؛ تفسيرعياشى 1/ 277 ح 279.
2- - ى إنَّ إبْراهيمَ لَحَليمٌ أوَّاهٌ مُنيبٌ ى: هود/ 75، ى إنَّ إبْراهيمَ لَأوَّاهٌ حَليمٌ ى: توبة/ 114 (امّا عبارت متن، جزوآيات قرآنى نيست. م.)
3- - مُعَرَّس: مسجد ذى الحليفه را گويند كه در شش ميلى مدينه مى باشد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز بدين مكان آمد و شد داشتند. لغت نامه.
4- - كافى 4/ 565 احاديث باب معرس النّبى صلى الله عليه و آله؛ الفقيه 2/ 560 احاديث نزول معرس النّبى صلى الله عليه و آله؛ التهذيب 6/ 16 ب 5 ح 16؛ وسايل 14/ 370 ب 19 ح 19409 و ح 19411.
5- - كافى 4/ 567 ح 3؛ الفقيه 2/ 559 ح 3142؛ التهذيب 6/ 18 ب 5 ح 22؛ وسايل 5/ 287 ب 61 ح 6568؛ بحار 37/ 172 ب 52 ح 56.

ص: 299

مبارك رمضان مى توان خورد (به شرط اجتماع ساير شرايط قصر)، و اين فضيلتى است كه در استقبال مؤمن مسافر، مطلقاً، و مشايعت آن شنيدى؛ البتّه فرق مى كند ثواب و فضيلت در آن صورت كه مسافر مؤمن از سفر حجّ و يا زيارت قبور طاهره آمده باشد. و در حديث وارد شده: هر كه با يك نفر حاجّ ملاقات كرده مصافحه نمايد بمنزله آن است كه استلام حجرالاسود نموده باشد (1) 1400. و در حديث ديگر: هر كه دست در گردن حاجى بكند در وقتى كه با غبار راه برسد چنانست كه حجرالاسود را بوسيده (2) 1401. و مرويست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود به كسى كه از مكّه آمده باشد:

«تَقبَّلَ اللَّهُ مِنْكَ وَ أخْلَفَ علَيْكَ نَفَقَتَكَ وَ غَفَرَ ذَنْبَك» (3) 1402.

به سند معتبر منقول است كه مسافر را سنّت است چون از سفر برگردد برادران مؤمن خود را به ضيافت بطلبد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: وليمه و مهمانى سنّت است در پنج چيز؛ در عروسى و عقيقه و ختنه كردن پسر و خانه نو خريدن يا بنا كردن، و در وقت برگشتن از سفرى به خانه خود (و در حديث ديگر: وقتى كه از سفر حجّ برگردد) (4) 1403. و منقول است كه آن حضرت نهى فرمود از وليمه كه مخصوص توانگران باشد و فقرا را به آنجا نطلبند (5) 1404.


1- - وسايل 11/ 446 ب 55 ح 15223؛ بحار 96/ 384 ب 3 ح 5؛ امالى صدوق/ 586 س 86 ح 5؛ ثواب الاعمال/ 50؛ روضةالواعظين 2/ 360.
2- - الفقيه 2/ 299 ح 2513؛ وسايل 11/ 446 ب 55 ح 15222؛ بحار 73/ 282 ب 52؛ مكارم الاخلاق/ 261.
3- - الفقيه 2/ 299 ح 2512؛ وسايل 11/ 446 ب 55 ح 15221؛ بحار 96/ 386 ب 3 ح 16؛ المحاسن 2/ 377 ب 38 ح 149.
4- (با اندكى تغيير) الفقيه 3/ 402 ح 4404؛ التهذيب 7/ 409 ب 36 ح 6؛ وسايل 20/ 95 ب 40 ح 25125؛ بحار 73/ 157 ب 29 ح 1؛ خصال 1/ 313 ح 91؛ عوالى اللآلى 2/ 139 ح 386؛ معانى الاخبار/ 272 ح 1؛مكارم الاخلاق/ 212 ف 4.
5- - كافى 6/ 282 ح 4؛ وسايل 24/ 300 ب 28 ح 30602.

ص: 300

الفصلُ الخامِس وَ الثّلاثُون در مدينه

بدان كه ارباب تواريخ و اصحاب سير در كتب خود چنين نوشته اند كه:

تُبّع پادشاه يمن كه به قصد تخريب خانه كعبه براه افتاده بود، بالاخره توفيق هدايت و توبه يافت و به خانه كعبه جامه از حرير و برد يمانى انداخت، چنانكه در استار كعبه (1) 1405 نوشته شد؛ و از آنجا متوجّه مدينه (2) 1406 گرديد، در آن زمان مدينه بقعه اى بود خالى، و سواى چشمه آبى ديگر چيزى در او نبود، چون ملك آنجا نزول كرد از جمله چهار هزار حكيم كه به همراه داشت چهار صد نفر از آنها (3) 1407 اعلَم و افهَم ايشان بودند، و رئيس ايشان حكيمى بود بغايت در حكمت ماهر، و نام او شامول بود، در حوالى و نواحىِ آن بقعه تَفحُّص (4) 1408 و تجسُّس نموده اتّفاق كردند كه: اين است آن بقعه اى كه هجرت گاه پيغمبر آخرالزّمان خواهد شد، و مدفن و مسكنش اينجا خواهد بود. بعد از استشاره و استخاره (5) 1409، شامول از ملازمت تبّع تخلّف كرده، بر توقّف در آن مكان عازم گرديد و ساير حكما با او موافقت نمودند كه در آن مكان ساكن شوند، شايد به دولت شرفيابى خدمتش مفتخر گردند، لهذا در آنجا بناى آبادانى نهادند، چون اتّفاق آن جماعت به اقامت در آن بقعه به سمع ملك رسيد، وزير را طلبيد تا سبب تخلّف ايشان را بازجويد، خلاصه ايشان گفتند كه: از اكابر علما و مَشاهيرِ (6) 1410 حكما به ما رسيده كه اين موضع مبارك، دار هجرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله خواهد بود كه نام او محمّد صلى الله عليه و آله، و پادشاهى او مؤيّد خواهد شد؛ صاحب العضب و النّاقة، و صاحب القرآن و القبلة، و صاحب اللّواء


1- - استارِ كعبه: پرده هاى آن. لغت نامه.
2- - عبارت متن «... متوجّه كعبه ...». م.
3- - عبارت متن «آنجا». م.
4- - تَفَحُّص: پژوهش، وارسى و جستجو كردن. لغت نامه.
5- - اسْتِخارَه: استخارت، طلب خير كردن، خيرخواستن از خداى تعالى. لغت نامه.
6- مَشاهير: جمع مشهور، و مجازاً بمعنى بزرگان و ناموَران. لغت نامه.

ص: 301

و المنبر خواهد بود، تولّدش در مكّه و هجرتش از مكّه به اين مساحَه (1) 1411 و مدفن مقدّسش در اين بلده طيّبه خواهد شد، وظيفه آن است كه در اين ديار رحل اقامت اندازيم كه شايد ما و يا يكى از اولاد ما به سعادت ملاقات وى سرافراز گردد. وزير هم از حسن مقال ايشان در خيال اقامت افتاد، چون احوال به ملك رسيد او نيز خواست كه در اقامت موافقت نمايد امّا كثرت لشكر، او را از اين معنى مانع آمد، امر فرمود تا از براى هر يك از چهار صد حكيم منزلى ساختند و هر يكى را از ايشان جاريه اى در سلك ازدواج كشيد كه طريق توالد و تناسل از ايشان مسدود نگردد، و هر يكى را به عطاى جزيل (2) 1412 مخصوص گردانيد، و كتابى نوشت و در عنوان آن نامه، نام گرامى آن حضرت را به اين طريق مزبور نمود:

«إلى محمّد بن عبداللَّه خاتم النّبيّين وَ رسولِ ربِّ العالَمين «، مِن تبع بن وردع؛ امّا بعدُ: يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، فَإنّي آمَنتُ بِكَ وَ بِكتابِكَ الّذي أنزَلَ اللَّهُ عليكَ وَ أنَا عَلى دينِكَ وَ سُنَّتِكَ وَ آمَنتُ بِربِّكَ وَ ربِّ كُلِّ شي ءٍ وَ بِكلِّ ما جآءَ مِن ربِّكَ مِن شَرايعِ الإيمانِ وَ الإسلامِ وَ أنَا قَبِلتُ ذلِكَ فَإن أدرَكتُكَ فيها وَ نعمتُ وَ إن لَم أدركتُكَ فيها وَ نعمت وَ إن لَم أدركتُكَ فَاشفَع لي يَومَ القيامةِ وَ لا تَنْسَني فَإنّي مِن امّتِكَ الأوّلينَ وَ تابَعتُكَ قبلَ مَجيئكَ وَ قبلَ أن أرسلَ اللَّهُ إيّاكَ وَ أنَا عَلى ملَّتِكَ وَ ملَّةِ أبيكَ إبراهيمَ»

بعد از آن، نامه را مهر كرد به زر، و به شامول سپرد، و در محافظت آن نامه وصيّت نمود كه: زمان بعثت آن بزرگوار را اگر دريابى به او برسان، و الّا به اولاد خود وصيّت نما كه بطناً بعد بطن، تا به آن حضرت برسانند. پس از مدينه حركت نمود و به بلده اى از بلاد هند كه رسيد وفات كرد (3) 1413. و از زمان فوت تبع تا زمان ولادت با سعادت جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله هزار سال فاصله شد (و به قول معتبر هفتصد سال فاصله بود)؛ و گويند كه فرقه انصار كه نصرت آن حضرت نمودند، از اولاد آن چهارصد حكيم بودند، و نامه تبّع


1- - مَساحَة: مساحت، سطح قسمتى معين از محوطه اى. لغت نامه.
2- - جَزيل: بسيار و بزرگ. لغت نامه.
3- 3-

ص: 302

از آباء به ابناء، يداً بِيَد (1) 1414 رسيد تا آخرالامر از رشته ايشان، ابو ايّوب انصارى را كه از بطن بيست و يكم شامول بود، همان نامه رسيد، و چون خبر توجّه حضرت سيّد البشر به جانب يثرب محقّق شد، آن نامه نامى و صحيفه گرامى را به مرد معتبرى كه مُكنَّى به أبى ليلى بود داده به استقبال آن حضرت فرستاد، چون در قبيله بنى سليم به آن حضرت ملاقات افتاد، فرمود: تو ابى ليلى هستى؟ گفت: بلى، فرمود: با تو كتابى هست از تبّعِ ملك! آن مرد متحيّر ماند، چون كه آن حضرت را نمى شناخت، گفت: كيستى تو كه در روى مباركت اثر سحر نمى بينم؟ فرمود:

«أنَا محمَّدٌ، هاتِ الكِتابَ» (2) 1415

. نامه را از ميان پرده هايى كه پيچيده بود بيرون آورد و به حضرت تسليم نمود، چون حضرت آن نامه را گشود سه مرتبه فرمود:

«مَرحباً بِالأخِ الصّالح» (3) 1416

، پس حضرت امر فرمود به مراجعتش كه بشارت قدوم آن حضرت را به اهل يثرب رساند، ابوليلى به هر كه مى رسيد اين بشارت را مى رسانيد، و هر كسى عطيّه اى به او مى داد، و به شرف قدوم آن بزرگوار مى نازيد (4) 1417.

بيان: بدان كه اين تبّع همان تبّع است كه خلّاق عالم مى فرمايد قوم او را در قرآن مجيد در دو موضع:

اوّل، در سوره دخان مى فرمايد: ى أهُمْ خَيْرٌ أمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أهْلَكْناهُمْ إنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ ى (5) 1418، يعنى: «آيا قوم قريش در قوّت و شدّت و بسط و شوكت بهتر بودند يا


1- - از آباء ...: از پدران به فرزندان دست بدست. م.
2- - من محمّدم، نامه را بده. م.
3- - مرحبا به برادر نيكوكار. م.
4- - براى آگاهى از شرح حال و ماجراهاى «تُبّع» به اين منابع مراجعه شود: كافى 4/ 215 ح 1 و 8/ 309 ح 481؛ الفقيه 2/ 248؛ بحار 15/ 222 ب 2 ح 44 و 15/ 225 ح 49؛ تفسيرعيّاشى 1/ 49 ح 69؛ العددالقويّة/ 113؛ قصص جزائرى/ 476؛ المناقب 1/ 15.
5- - دخان/ 37.

ص: 303

قوم تبّع كه لشكرى بودند در غايت كثرت و حشمت، و آنان كه نيز بودند پيش از قوم تبّع؟ (چون قوم نوح و عاد و ثمود و غير آنها، و ايشان با وجود مزيّت و قوّت و حشمت ايشان بر قريش)، هلاك كرديم ايشان را، بدرستى كه بودند آنها گناهكاران».

دوّم، در سوره ق مى فرمايد: ى كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ* وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إخْوانُ لُوطٍ* وَ أصْحابُ الْأيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعيدِى (1) 1419، يعنى: «تكذيب كردند پيش از اهل مكّه قوم نوح (كه بنى شيب و بنى قابل بودند) جناب نوح را، و اصحابش (كه به روايتى پيغمبر خود، حنظلة بن صفوان، را شهيد كرده در چاه انداختند و آن را از سنگ پر كردند)، و قوم ثمود تكذيب كردند صالح عليه السلام را، و قوم عاد هود عليه السلام را، و فرعون و قوم او موسى عليه السلام و هارون را، و برادران لوط لوط را (و آنها را اخوان گفتن بجهت آن است كه ايشان از انساب لوط عليه السلام بودند)، و اصحاب ايكه شعيب عليه السلام را (و ايكه به معنى بيشه و جنگل است)، و قوم تبّع، هريك از ايشان تكذيب كردند پيغمبران خود را، پس واجب شد و لازم گشت وعيدِ من (يعنى آنچه وعده كرده بودم به ايشان از عقاب و عتاب)؛ و از اين مذمّت كه در قوم تبّع هست اشتباه نشود در حقّ خود تبّع، و اين از قبيل قوم نوح و اخوان لوط مى باشدن، و تمام تفاسير، اسلام و عدالت و خوش فطرتى او را بيان فرموده اند، و چنانكه ذكر شد هفتصد سال قبل از بعثت خاتم الانبياءء صلى الله عليه و آله بر او ايمان آورده و خود در طريقه موسى عليه السلام بود، و پيغمبر صلى الله عليه و آله او را توصيف و نعت فرمود.

و تُبَّع لقب سلاطين يمن است، چنانچه كسرى لقب سلطان عجم، و خاقان لقب سلطان چين، و نجاشى لقب پادشاه حبشه، و فرعون لقب پادشاه مصر، و هرقل لقب پادشاه شام، و خاقان لقب پادشاه مغول (چنانچه مى گويى چنگيزخان و هلاكوخان)، و قيصر لقب سلطان روم مى باشد و قيصر كسى را گويند كه در تولّد از مادر از موضع مخصوص نيامده باشد، و او را قيصر گويند بجهت اينكه مادرش در روز ولادت از وجع طلق مرد، پهلوى مادرش را شكافته او را بيرون آوردند، و با اين واقعه بر سلاطين ديگر فخريّه مى كرد كه: من مثل شماها از موضع معتاد بيرون نيامده ام! و اولادش را نيز به


1- - ق/ 12.

ص: 304

همين اسم خوانند، و اين لقب سلاطين روم شد.

و مدينه را در قديم الايّام يثرب مى گفتند، بعد از اسلام رسول خدا صلى الله عليه و آله او را مدينه نام نهاد، و در مُعجم البلدان مذكور است كه: مدينه از اقليم دوّم است و در زمين شوره زار واقع، و درختان خرما در آن ديار مى باشد، آب نخل و زرعِ (1) 1420 ايشان از چاه و باران است، و آن بلده را سورى (2) 1421 است استوار (3) 1422. و در عجايب البلدان نوشته كه: از خواصّ مدينه طيّبه آن است كه غريب كه به آنجا رسد بوى خوش شنود، و عطر در آن شهر بيشتر بوى دهد از مواضع ديگر (4) 1423.

مرويست كه: مدينه را هوايى بود متعفّن، و اكثر اوقات آنجا مرض وبا شايع مى شد، و در زمان جاهليّت، چون غريبى به آنجا داخل مى شد و مى خواست كه از مرض وبا ايمن باشد، به او مى گفتند كه نهيقِ (5) 1424 حمار كن، چون چنين كردى از وبا ايمن گرديدى! غربا را عجب سُخريّه (6) 1425 مى كردند!! لاجرم مهاجران را هواى آنجا سازگر (7) 1426 نيفتاد و چنان خسته و ضعيف شدند كه ايستاده نماز نمى توانستند كرد، و ابى بكر افندى را فراوان تب مى آمد، و در حال تب مى گفت:

كلُّ امرءٍ مسبح في أهلِهِ وَ الموتُ أدنى مِن شراكِ نعلِهِ

و عايشه مى گفت: و اللَّه پدرم نمى داند كه چه مى گويد! بلال چون بدين بلا مبتلا مى شد مى گريست و مى گفت: اللَّهُمَّ العَن عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و اميّة بن خلف كما أخرَجونا إلى أرض الوباء. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله دعا نموده گفت:

«اللَّهُمَّ حَبِّب إلَينا المدينةَ كحُبِّنا مكّة أو أشدّ حبّاً وَ صحِّحها وَ بارِكْ لَنا في صاعِها وَ مدّها وَ انقل حماها إلَى الجُحفة» (8) 1427؛

چه، آن هنگام تمامى جُحفه منازل يهود بود، پس عفونت مدينه به جحفه نقل شد و هواى مدينه با امزجه (9) 1428 مهاجر موافق افتاد. مرويست كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله


1- - عبارت متن «ذرع». م.
2- - سور: ديوار قلعه، بارو. لغت نامه.
3- - معجم البلدان 5/ 82.
4- - اين مطلب در معجم البلدان 5/ 87 نيز نقل شده است. م.
5- - نَهيق: بانگ خر. لغت نامه.
6- - سُخْرىّ: نادان شمردن و سبك داشتن كسى را. لغت نامه.
7- - سازگَر: موافق، سازگار. لغت نامه.
8- - (با اندكى تغيير) الفقيه 2/ 564 ح 3155؛ وسايل 14/ 348 ب 9 ح 19366؛ بحار 18/ 9 ب 6 ح 15؛ الخرائج 1/ 49.
9- - امْزِجَة: جمع مزاج. لغت نامه.

ص: 305

داخل مدينه گرديد دور مدينه را با پاى مبارك خود خطّ كشيد، يا گام زد، و گفت كه:

خداوندا، هر كه خانه هاى مدينه را بفروشد تو بركت مده براى او ... الحديث (1) 1429.

چنانچه براى مكّه حرمى هست، از براى مدينه نيز حرم هست، و حدّ حرم مدينه از عائر است تا وعير (2) 1430؛ و عائر و وعير چنانچه جماعتى گفته اند كه عبارتست از دو كوه كه احاطه كرده اند به مدينه از جانب مشرق و مغرب، و بعضى گفته كه عير (و بنا بر لغتى عائر) كوهى است مشهور در جانب قبله مدينه نزديك ذوالحليفه؛ و آنچه در بعض اخبار صحيحه آمده تحديد به اين وجه است كه ظلّ عاير إلى ظلّ وعير، يعنى از سايه عاير تا سايه وعير؛ و شايد اين تقييد از براى تنبيه بوده باشد بر اينكه حرم داخل عاير و وعير است، يعنى حرم بعض آن مسافتى است كه داخل است در ميان آنها؛ و حكم حرم مدينه آن است كه حرام است قطع شجر آن مگر بجهت دولابِ (3) 1431 چاه، و مثل اشجار است نباتات حرم، الّا از براى چارپاى خود كه آن را جايز دانسته اند.

و بعضى از علما مستحبّ مى دانند كه چون كسى راه به مدينه نزديك كند، به صلوات بيفزايد، و چون چشمش بر اشجار مدينه و حرم بيفتد بگويد: «اللَّهُمَّ هذا حَرَمُ رسُولِكَ فَاجْعَلْهُ لي وِقايَةً مِنَ النّارِ وَ أماناً مِنَ الْعَذابِ وَ سوء الحِساب»، و هنگام دخول مدينه غسل كند و بهترين جامه ها بپوشد و صدقه بدهد و بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله رَبِّ أدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أخْرِجْني مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً»؛ و تصدّق كردن در مدينه خصوصاً در مسجد فضيلت عظيم دارد. به سند معتبر وارد شده كه: دِرهمى كه در آنجا تصدّق نمايند برابر است با ده هزار درهم كه در جاهاى ديگر تصدّق كنند (4) 1432.


1- - كافى 5/ 92 ح 7؛ الفقيه 3/ 170 ح 3643؛ وسايل 17/ 70 ب 24 ح 22012؛ بحار 19/ 119 ب 7 ح 4.
2- - كافى 4/ 564 ح 5؛ الفقيه 2/ 561 ذيل ح 3150؛ التهذيب 6/ 12 ب 5 ح 3؛ وسايل 14/ 362 ب 17 ح 19391؛ مستدرك 10/ 209 ب 13 ح 875- 3؛ بحار 96/ 376 ب 1 ح 5؛ معانى الاخبار/ 338 ح 4.
3- - دولاب: چرخى كه با آن جهت آبيارى كردن زراعت از چاه آب كشند، چرخاب. لغت نامه.
4- - كافى 4/ 586 ضمن ح 1؛ الفقيه 1/ 228 ضمن ح 680؛ التهذيب 6/ 31 ب 10 ضمن ح 2؛ وسايل 5/ 256 ب 44 ضمن ح 6478؛ بحار 96/ 242 ب 44 ضمن ح 10؛ روضةالواعظين 2/ 410؛ كتاب المزار/ 5 ب 1 ضمن ح 2.

ص: 306

تذكرة: بدان كه سزاوار آن است كه چون به نزديك مدينه منوّره رسى، و چشم تو بر ديوارها و خانه هاى آنجا افتد، متذكّر شوى كه اين شهرى است كه خدا از براى پيغمبر خود اختيار فرموده، و ولايتى است كه در آنجا اساس شريعت برپا شده، و واجبات و مستحبّات در آنجا قرارداد گشته، و رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا دين خود را ظاهر فرموده، و تربت مقدّس او آنجا قرار يافته، و چون به كوچه و بازار آن تردّد كنى قدمهاى همايون خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله را ياد آورى، و تأمّل نمايى كه هيچ موضع نيست كه تو قدم مى گذارى مگر اينكه جاى قدم اواست، پس پا مگذار مگر با سَكينه (1) 1433 و وَقار (2) 1434، و متذكّر باش طريق راه رفتن آن سرور را، و سكينه و وقار و خضوع و تواضع او را از براى پروردگار، و آنچه در سينه مبارك او بود از علوم اوّلين و آخرين و اسرار حضرت ربّ العالمين، و ياد آور رفعتِ شان او را نزد خدا، حتّى اينكه نام خود را با او قرين ساخته و كلام عزيز خود را بر او نازل فرموده، و حضرت روح الامين و ساير ملائكه مقرّبين را به خدمت او فرستاده، و منع فرموده كه كسى آواز خود را بالاى آواز او بلند نسازد چنانچه در سوره حجرات فرموده: ى يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا أصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لاتَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أنْ تَحْبَطَ أعْمالُكُمْ وَ أنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ ى (3) 1435، و ياد آور كسانى را كه به شرف ملازمت او مشرّف شده اند و سعادت خدمت او را دريافته اند، و تضرّع كن بسوى خدا كه در آخرت از صحبت آن حضرت تو را محروم نسازد، و اميدوار باش از آنجا كه خدا ايمان به او را روزى تو ساخته و تو را از وطن خود به زيارت او برانگيخته.

مرويست كه: هر كه در حرم مكّه يا مدينه بميرد، هول قيامت را نمى بيند و از او حساب نمى كشند در روز قيامت (4) 1436. و در حديث ديگر وارد شده است كه: كسى كه در مدينه بميرد ايمن خواهد بود از عذاب خداوند متعال (5) 1437.


1- - سَكينَه: آرامش. لغت نامه.
2- - وَقار: آهستگى و بردبارى. لغت نامه.
3- - حجرات/ 2.
4- - كافى 4/ 548 ضمن ح 5؛ الفقيه 2/ 565 ضمن ح 3157؛ وسايل 14/ 333 ب 3 ضمن ح 19337؛ و با اندكى تغييردر: بحار 96/ 387 ب 4 ضمن ح 3 و 97/ 140 ب 1 ضمن ح 40.
5- - كافى 4/ 558 ضمن ح 3؛ وسايل 14/ 348 ب 9 ضمن ح 19346؛ روضةالواعظين 2/ 408.

ص: 307

الفصلُ السّادِس وَ الثّلاثُون در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله

مرويست كه: چون جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله از مكّه هجرت نموده وارد مدينه منوّره شد، در خانه ابو ايّوب انصارى منزل نمود، و مدّتى در همان خانه نماز مى كرد با اصحاب خود، و آنجا زمينى بود از يتيمان چند؛ پس حضرت به اسعد بن زرارة فرمود كه اين زمين را براى من خريدارى نما. چون اسعد با يتيمان سخن گفت ايشان گفتند: اين زمين از آن حضرت است و ما قيمت نمى خواهيم. حضرت فرمود كه من بدون قيمت راضى نمى شوم، پس آن زمين را به ده اشرفى خريد و فرمود كه در آن زمين خشت زدند، و صحابه را امر فرمود كه از حرّه مدينه سنگ مى آوردند و خود با ايشان رفاقت مى نمود در سنگ آوردن، تا آنكه اسيد بن خضير به آن حضرت رسيد، ديد كه سنگ گرانى برداشته، گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، بده تا من بردارم، فرمود كه برو و سنگ ديگر بردار.

چون اساس مسجد را با سنگ كار كرده به زمين رسانيدند بالايش را از خشت بنا كردند، و در زمان اسعد آن حضرت سه فقره مسجد را بجهت زيادتى مسلمين و تنگى مسجد توسعه داده بزرگتر از اوّل بنا فرموده است خود آن حضرت. ولكن بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله تغيير داده شده به همان بنا، و همينكه قائم عليه السلام ظهور كرد، مسجد را بر بناى آن حضرت خواهد گذاشت، و موضع مسجد، الآن، در قريب به وسط شهر واقع است، و قبر مطهّر و مرقد منوّر حضرت ختمى مرتبت در شرق مسجد است.

فِى الحديث: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: يك نماز كردن در مسجد من مقابل است نزد خدا با ده هزار نماز كه در ساير مساجد خوانده شود مگر مسجدالحرام كه نماز در آن معادل است با صد هزار نماز (1) 1438.


1- - وسايل 5/ 271 ب 52 ح 6520؛ وسايل 5/ 280 ب 57 ح 6546؛ بحار 96/ 241 ب 44 ح 6 و 96/ 381 ب 2 ح 6؛ ثواب الاعمال/ 30.

ص: 308

و اعتكاف (1) 1439 نمودن در مسجد مدينه استحباب دارد، چنانچه فرموده اند كه:

مستحبّ است در مدينه سه روز روزه بگيرد، چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه (2) 1440، از براى طلب كردن حاجات خود، و اعتكاف نمايد در مسجد مدينه، و بسيار نماز كند در آن، و شب چهارشنبه نزد آن ستون ابى لبابه، كه آن ستون توبه است، نماز كند و روز چهارشنبه در نزد آن بنشيند، و شب پنجشنبه نزد آن ستونى كه پيش ستون ابى لبابه است بنشيند، و آن، مقام رسول خدا صلى الله عليه و آله است، و آن شب را و فرداى آن را نزد آن بماند، بعد از آن بيايد نزد ستونى كه پيش مقام پيغمبر است، پس شب جمعه و روز جمعه را در نزد آن نماز بخواند و تا مى تواند در اين روزها به چيزى از امور دنيا تكلّم نكند مگر به قدر ضرورت، و بيرون نرود از مسجد مگر از براى شغل لازم، و در روز جمعه حمد نمايد خدا را، و ثنا كند بر او و صلوات بفرستد بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سؤال كند حاجات خود را، و بگويد در جمله دعاهاى خود: «اللَّهُمَّ ما كانَتْ لي إلَيْكَ مِنْ حاجَةٍ شَرَعْتُ أنَا في طَلَبِها وَ إلِتماسِها أوْ لَمْ أشْرَعْ سَئَلْتُكَها أوْ لَمْ أسْئَلْكَها فَإنّي أتَوَجَّهُ إلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ في قَضاءِ حَوائِجي صَغيرِها وَ كَبيرِها» (3) 1441، (و در بعضى روايات طريق ديگر وارد شده، و عمل به هر يك جايز است).

فِى الحديث: برو نزد مقام جبرئيل (و آن در زير ناودان است، و آن مقامى است كه چون جبرئيل بسوى حضرت رسول صلى الله عليه و آله نازل مى شد آنجا مى ايستاد و رخصت مى طلبيد و بعد از رخصت داخل مى شد)، و بگو: «أيْ جَوادُ أيْ كَريمُ أيْ قَريبُ أيْ بَعيدُ أسْئَلُكَ أنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ أهْلِ بَيْتِهِ وَ أسْئَلُكَ أنْ تَرُدَّ عَلَيَّ نِعْمَتكَ» (4) 1442.

و در حديث ديگر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردند كه كجا است


1- - اعْتِكاف: گوشه نشينى در مسجد. لغت نامه.
2- - مستدرك 7/ 383 ب 9 ح 8475- 1؛ بحار 97/ 159 ب 2 ح 39.
3- - (با تغييرات اندك) الفقيه 2/ 570؛ التهذيب 4/ 232 ب 57 ح 57؛ وسايل 14/ 350 ب 11 ح 19368؛ بحار 97/ 156 ب 2 ح 31.
4- - كافى 4/ 557 ح 1؛ الفقيه 2/ 568؛ التهذيب 6/ 8 ب 3 ح 10؛ وسايل 14/ 346 ب 8 ح 19361؛ مستدرك 9/ 426 ب 62 ح 11256- 1؛ بحار 97/ 147 ب 2 ح 8.

ص: 309

مقام جبرئيل؟ فرمود كه: در زير ناودانى است كه هر گاه بيرون مى روى از درى كه آن را در فاطمه مى گويند، هرگاه محاذى در بايستى كه ناودان در بالاى سرت باشد و در از پشت سرت باشد، و اگر توانى كه دو ركعت نماز به جا آورى در آنجا بكن كه هيچ كس آنجا دعا نمى كند مگر آنكه دعايش مستجاب مى شود (1) 1443.

ادب جبرئيل: به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه چون جبرئيل به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آمد، در خدمت آن حضرت مانند بندگان مى نشست، و تا آن حضرت رخصت نمى فرمود داخل نمى شد (2) 1444. و به قول معتبر: جبرئيل بيست و چهار هزار مرتبه به آن حضرت نازل شده (و نصف اين عدد را هم گفته اند (3) 1445). و آن حضرت صلى الله عليه و آله دو مرتبه جبرئيل را به صورت اصلى خود ديد كه مابين آسمانها و زمينها پر شده بود از عظم (4) 1446 جُثّه (5) 1447 مباركش (6) 1448.

مرويست كه: چون جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله بنى قريظه را محاصره نمود (كه يكى از غزوات آن جناب است و بعد از خندق همان غزوه اتّفاق افتاده؛ و قريظه اسم قبيله اى است از يهودان خيبر)، ايشان گفتند: يا محمّد، ابولبابه را نزد آن بفرست كه با او در امر خود مشورت كنيم. پس حضرت فرمود: اى ابولبابه، برو به نزد خلفا و موالى خود. چون نزد ايشان آمد، مردان بسوى او دويدند و زنان واطفال به دور او جمع شده گريستند، و رقّت كرد ابولبابه بر ايشان، پس گفتند: اى ابولبابه چه مصلحت مى بينى؟ آيا به حكم حضرت از قلعه پايين بياييم؟ گفت: بياييد، و اشاره به گلوى خود كرد كه:

كشته خواهيد شد! پس از اين حركت خود پشيمان شد و گفت: خيانت به خدا و


1- - (با اندكى تغيير ضمن احاديث ذيل): كافى 4/ 452 ح 2؛ التهذيب 5/ 445 ب 26 ح 199؛ وسايل 13/ 464 ب 93 ح 18220؛ بحار 18/ 263 ب 2 ح 18 و 47/ 369 ب 11 ح 88.
2- - بحار 18/ 256 ب 2 ح 5 و 18/ 260 ب 2 ضمن ح 12 و 26/ 338 ب 8 ح 2؛ علل الشرائع 1/ 7 ب 7 ح 2؛ كمال الدين 1/ 85.
3- - در منابع ذيل تعداد نزول، شصت هزار مرتبه نقل شده است: بحار 18/ 261 ب 2؛ المناقب 1/ 44.
4- - عظم: بزرگى. لغت نامه.
5- - جُثَّة: پيكر و تن. لغت نامه.
6- - بحار 4/ 32 ب 5 ضمن ح 9 و 90/ 101 ب 129 و 90/ 134 ب 129؛ الاحتجاج 1/ 243؛ التوحيد/ 263 ب 36.

ص: 310

رسول صلى الله عليه و آله كردم، و از قلعه به زير آمد، به خدمت آن حضرت نيامد و به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت و به گردن خود ريسمانى بست، ريسمان را به ستونى از ستونهاى مسجد بست و گفت: نمى گشايم اين ريسمان را تا بميرم يا خداوند عالم توبه مرا قبول فرمايد. چون خبر او به حضرت رسيد فرمود كه: اگر به نزد ما مى آمد، ما از براى او طلب آمرزش از خدا مى كرديم، و چون خود به درگاه خدا رفته خدا اولى است به او. پس ابولبابه روزها روزه مى داشت و شب به قدر سدّ رمق افطار مى كرد، و دخترش شام او را مى آورد، و براى قضاى حاجت ريسمان را مى گشود. چون حضرت برگشت شبى در منزل امّ السّلمة بود كه خدا توبه او را فرستاد، فرمود كه: اى امّ السّلمة، خدا توبه ابولبابه را قبول كرد. امّ السّلمة گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، رخصت مى دهى كه او را اعلام كنم؟

فرمود كه بكن. پس امّ السّلمة سرش را از حجره بيرون كرد و گفت: اى ابولبابه، تو را بشارت باد كه خداوند بخشنده توبه تو را قبول كرد. ابولبابه گفت: الحمدُ للَّه. و مسلمانان برجستند كه ريسمان او را بگشايند، گفت: نه، و اللَّه نمى گذارم تا حضرت رسول صلى الله عليه و آله خود ريسمان مرا بگشايد. پس حضرت تشريف آورد و فرمود كه: اى ابولبابه خدا چنين توبه تو را قبول كرده است كه گويا الحال از مادر متولّد شده اى. ابولبابه گفت: آيا همه مال خود را تصدّق كنم؟ فرمود: نه. گفت: دو ثلث مال خود را تصدّق كنم؟ فرمود: نه.

گفت: نصف را بكنم؟ فرمود: نه. گفت: يك ثلث را تصدّق كنم؟ فرمود: بلى. پس حقّ تعالى اين آيه را فرستاد كه در سوره توبه مى فرمايد: ى وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ خُذْ مِنْ أمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إنَّ صَلوتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ ألَمْ يَعْلَمُوا أنَّ اللَّهَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ ى (1) 1449 (2) 1450؛ اين است كه آن ستون به ستون توبه و ابى لبابه معروف شد.


1- - توبة/ 102- 104.
2- - بحار 22/ 93 ب 37 ح 46؛ تفسيرقمّى 1/ 303.

ص: 311

الفصلُ السّابِع وَ الثّلاثُون در منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله

منقولست كه: جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله بر چوب خرمايى تكيه نموده خطبه مى خواند، تا سال ششم يا هفتم هجرى؛ در آن وقت زنى از انصار كه پسر نجّارى داشت گفت:

يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، رخصت فرما كه پسرم براى تو منبرى بسازد كه بر روى آن خطبه بخوانى. حضرت رخصت فرمود و او منبرى ترتيب داد كه سه پايه داشت (1) 1451. و به روايت ديگر: چون آن حضرت به مدينه هجرت فرمود و مسجد را بنا كرد در جانب محراب مسجد درخت خرماى خشكى كهنه بود، هر وقت كه آن جناب خطبه مى خواند بر آن درخت تكيه مى فرمود، پس روزى رومى آن حضرت آمد و گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، رخصت فرما كه براى تو منبرى بسازم كه در وقت خطبه بر آن قرارگيرى. چون مرخّص شد منبرى ساخت كه سه پايه داشت و حضرت بر پايه سيّم مى نشست، اوّل مرتبه روز جمعه كه آن حضرت به منبر برآمد، آن درخت ناله كرد تا شكافته شد از مفارقت حضرت، مانند ناله ناقه (2) 1452 از مفارقت فرزند خود، پس حضرت از منبر فرود آمد و دست مبارك بر آن ماليد (به روايتى در بر گرفت و او را تسكين فرمود)، و بر منبر رفت و خطبه را تمام كرد، پس فرمود: اگر من او را در بر نگرفته بودم تا قيامت ناله مى كرد (3) 1453 (و آن را «حنانه» مى گفتند بجهت ناله آن از مفارقت رسول خدا صلى الله عليه و آله)؛ و بود تا آنكه بنى اميّه مسجد را خراب كرده از نو بنا كردند، و آن درخت را بريدند.

به روايت ديگر: حضرت به آن درخت خطاب نمود كه: ساكن شو، اگر مى خواهى تو را درختى گردانم در بهشت كه صالحان از ميوه تو بخورند، و اگر خواهى در دنيا بر آن حالت اوّلى برگردانم كه تر و تازه شوى و جوان گردى و ميوه دهى. پس آن درخت


1- - بحار 21/ 47 ب 23.
2- - ناقَة: شتر ماده. لغت نامه.
3- - بحار 17/ 369 ب 4 ح 19؛ قصص راوندى/ 312 ف 19 ح 388.

ص: 312

اختيار آخرت نمود بر دنيا.

به روايت ديگر: چون آن درخت ناله كرد، حضرت بر منبر بود، آن را نزد خود طلبيد، پس آن درخت زمين را شكافت؛ به جانب آن حضرت حركت نمود، چون نزديك منبر رسيد حضرت او را در بر گرفت و تسكين آن مى نمود، و از آن ناله مى شنيدند مانند ناله كودكى كه او را از گريه ساكن گردانند. و اين معجزه متواتر است، و اكنون جاى آن درخت معروفست و آن را استوانه حنانه گويند.

ابن اثير در كتاب كامل گفته كه: در سال پنجاه هجرت، معاويه خواست كه منبر پيغمبر را به شام برد، همينكه خواستند كه منبر را حركت دهند آفتاب گرفت به نحوى كه ستاره هاى آسمان نمايان شد، مردم ترسيدند، از اين جهت معاويه ترك عزم نموده، شش پلّه به وى زياد كرد (1) 1454.

به روايت ديگر: در سال چهل و يك هجرى، معاويه اراده حجّ كرد و نجّارى را با چوبها و آلتها فرستاد و نامه به والى مدينه نوشت كه منبر پيغمبر را بكن و به قدر منبرى كه من در شام دارم بساز. چون اراده كندن منبر نمودند آفتاب منكسف شد و زلزله عظيمى در زمين پيدا شد، ايشان دست برداشتند و اين قضيّه را به معاويه نوشتند، معاويه در جواب ايشان نوشت كه: آنچه نوشته ام البتّه مى بايد كرد. پس ايشان به گفته او منبر را كنده و بزرگ نمودند (2) 1455.

فِى الحديث: چون زيارت كننده قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله از دعا كردن نزد قبر مطهّر آن حضرت فارغ شد، مستحبّ است كه بيايد نزد منبر و دست خود را به آن بمالد و دو گوشه پايين او را دست زده بر چشمهاى خود بمالد، و يا اينكه چشمها و روى خود را بر آنها بمالد كه آن شفاء است از براى چشم، و بايستد نزد منبر، حمد و ثناى الهى را به جا آورد و حاجت خود را بطلبد، بدرستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: «ميان منبر و خانه من باغى است از باغهاى بهشت، و منبر من درى است از درهاى بهشت، و ستونهاى منبر


1- - علامه مجلسى رحمه الله در (بحار 33/ 173 ب 17)، اين مطلب را از كامل ابن اثير نقل نموده است. م.
2- - كافى 4/ 554 ح 2؛ بحار 22/ 553 ب 3 ح 13؛ بحار 13/ 172 ب 17 ح 454؛ بحار 97/ 191 ب 4 ح 2.

ص: 313

من در بهشت ترتيب يافته (يا نصب شده) است»، پس بعد از آن برود به نزد ستونى كه مقام جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله است و هر قدر خواهد نماز بخواند (1) 1456.

الفصلُ الثّامِن وَ الثّلاثُون در زيارت جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله

مرويست كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه زيارت كند مرا بعد از وفات من، مثل آن كسى است كه هجرت نمايد بسوى من در حياتِ من، و مثل كسى است كه مرا زيارت كند در حيات من؛ هر كسى كه زيارت كند مرا در حيات من، مى باشد در جوار من در روز قيامت، پس اگر زيارت مرا طاقت نداشته باشيد، بفرستيد بر من سلام، پس خداوند عالم بر من مى رساند (2) 1457.

و در حديث ديگر فرموده كه: هر كس بيايد به زيارت من، مى باشم شفيع او در روز قيامت، و هر كس بيايد به حجّ خانه كعبه و مرا در مدينه زيارت نكند، پس او جفا كرده است بر من، و هر كس بر من جفا كند جفا مى كنم او را در روز قيامت، و هر كه به زيارت من بيايد واجب مى شود براى من شفاعت او، و هر كه را شفاعت من واجب شود بهشت او را واجب گردد (3) 1458.

و در حديث معتبر از حضرت امير عليه السلام منقول است كه: تمام كنيد حجّ خود را به زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله، كه ترك زيارت آن حضرت بعد از حجّ جفا و خلاف ادب است، و شما را امر به اين كرده اند، و برويد به زيارت قبرى چند كه خدا لازم فرموده بر شما


1- - كافى 4/ 553 ح 1؛ وسايل 14/ 344 ب 7 ح 19358؛ مصباح المتهجّد/ 710.
2- - در منابع مورد استفاده، روايتى به اين مضمون يافت نشد امّا جهت آگاهى از مضامين فوق الذكر مى توان به اين منابع مراجعه نمود: بحار 97/ 143 ب 1 ح 26 و 27؛ جامع الاخبار/ 20 ف 8؛ كامل الزيارات/ 13 و 14 ب 2؛ المقنعة/ 457 و 458 ب 2.
3- - كامل الزيارات/ 13 ب 2 ضمن ح 9؛ كتاب المزار/ 170 ب 1 ح 4.

ص: 314

حقّ آنها و زيارت آنها را، و از خدا روزى طلب كنيد نزد آن قبرها (1) 1459.

و به سند معتبر از حضرت رضا عليه السلام مرويست كه: حقّ تعالى رسول خدا صلى الله عليه و آله را افضل گردانيد از تمامى خلقش از پيغمبران و ملائكه، و اطاعت او را اطاعت خود شمرده و بيعت او را بيعت خود شمرده، و زيارت او را در دنيا و آخرت زيارت خود شمرده (2) 1460.

و در حديث ديگر پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده: هر كه زيارت كند مرا در حال حيات يا بعد از وفات من، چنان است كه خدا را زيارت كرده باشد (3) 1461. و ايضاً فرموده: هر كه زيارت كند مرا در حيات من يا بعد از وفات من، در جوار من باشد در روز قيامت (4) 1462.

و در حديث معتبر حضرت باقر عليه السلام فرموده كه: زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله برابر است با حجّ مقبولى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله به جا آورده باشد (5) 1463. و به سند معتبر حضرت صادق عليه السلام فرموده: هر كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله را زيارت كند چنان است كه حقّ تعالى را در عرش عبادت كرده باشد (6) 1464، به روايت ديگر فرموده كه: مثل كسى است


1- - وسايل 14/ 324 ب 2 ح 19319؛ بحار 10/ 94 ب 7 (ضمن حديثى طولانى) و 97/ 139 ب 1 ح 3؛ تحف العقول/ 104 (ضمن حديثى طولانى)؛ خصال 2/ 616 (ضمن حديثى طولانى).
2- - وسايل 14/ 325 ب 3 ضمن ح 19320؛ التوحيد/ 117 ب 8 ضمن ح 21؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 1/ 115 ب 11 ضمن ح 3.
3- - وسايل 14/ 325 ب 2 ضمن ح 19320 و 14/ 452 ب 45 ضمن ح 19581؛ مستدرك 10/ 276 ب 33 ضمن ح 12009- 30؛ بحار 4/ 3 ب 1 ضمن ح 4؛ احتجاج 2/ 408؛ امالى صدوق/ 460 ضمن ح 7؛ التوحيد/ 117 ب 8 ضمن ح 21؛ الصراطالمستقيم 2/ 145 ف 2؛ عوالى اللآلى 4/ 83 ضمن ح 92؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 1/ 115 ب 11 ضمن ح 3؛ كفايةالاثر/ 16.
4- - التهذيب 6/ 3 ب 2 ح 2؛ وسايل 14/ 334 ب 3 ح 19339 و 14/ 336 ب 3 ح 19342؛ بحار 97/ 143 ب 1 ح 26؛ جامع الاخبار/ 20 ف 8؛ كامل الزيارات/ 13.
5- - بحار 97/ 144 ب 1 ح 30؛ كامل الزيارات/ 14 ب 2 ح 19؛ و با اندكى تغيير در بسيارى از منابع، از جمله: كافى 4/ 548 ح 2؛ وسايل 14/ 326 ب 2 ح 19322؛ مستدرك 10/ 266 ب 33 ح 11984- 5.
6- - در منابع مورد استفاده، به صورت روايت بعد يافت شد. م.

ص: 315

كه زيارت كرده باشد خدا را در عرش (1) 1465. و ايضاً مرويست كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله فرموده: هر كس توانايى داشته باشد و از زيارت من تقاعد كند بر من ستم كرده است، و هر كس از امّت من كه قدرت داشته مرا زيارت نكند پس از براى او نزد خداوند عالم عذرى نخواهد بود، و هر كس زيارت قبر من كند شفاعت من از بهر او واجب گردد (2) 1466.

ايقاظ: به سند معتبر منقول است كه شخصى خدمت حضرت باقر عليه السلام آمد و گفت كه: شما حرف شفاعت بسيار مى گوييد، فرمود كه: گمان تو اين است كه شكم و فرج خود را از حرام نگاه داشته اى و به شفاعت پيغمبر صلى الله عليه و آله احتياج ندارى؟ و اللَّه اگر فزعهاى روز قيامت را بينى محتاج به شفاعت خواهى شد، و شفاعت از براى جماعتى است كه مستحقّ آتش شده باشند، و هيچ كس از اوّلين و آخرين نيست مگر اينكه به شفاعت آن حضرت محتاج است در روز قيامت (3) 1467.

مأثور است كه خلّاق عالم ملكى را خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرستاد و گفت:

يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، اگر خواهى زنده باشى، و هميشه در زمين باشى با نعمت و پادشاهى جميع زمين؛ و اين كليدهاى خزينه هاى زمين است براى تو آورده ام، و كوهها همه طلا و نقره شوند براى تو، و با تو حركت كنند به هر جا كه روى، و از آنچه در آخرت براى تو مقرّر كرده ام از درجات عاليه هيچ كم نشود. آن جناب، چشم رغبت از آن پوشيده فرمود: مى خواهم كه پيغمبر باشم و بنده ذليل باشم، و يك روز بيابم و بخورم و در روز ديگر نيابم و نخورم، و زود ملحق شوم به برادران خود از پيغمبرانى كه پيش از من بوده اند (4) 1468.

به روايت ديگر: همين وحى را جبرئيل عليه السلام آورده بود، حضرت فرمود:

يا جبرئيل (عليه السلام)، مرا در آن حاجتى نيست؛ چون گرسنه شوم از خداوند خود روزى مى طلبم و چون سير گردم به شكر او قيام مى نمايم، پس حقّ تعالى بر درجات آن


1- - كافى 4/ 585 ضمن ح 5؛ تهذيب 6/ 4 ب 2 ح 6؛ وسايل 14/ 335 ب 3 ح 19340؛ جامع الاخبار/ 200 ف 8؛ المقنعة/ 458 ب 2.
2- - مستدرك 10/ 185 ب 3 ح 11807- 1؛ مجموعةورام 1/ 39 و 1/ 288؛ و ضمن رواياتى ديگر در بسيارى از منابع.
3- - بحار 8/ 38 ب 21؛ تفسيرقمّى 2/ 202؛ المحاسن 1/ 183 ب 44 ح 185.
4- - (با اندكى تغيير) بحار 10/ 40 ب 2 و 17/ 288 ب 2 و 18/ 382 ب 3؛ احتجاج 1/ 220؛ روضةالواعظين 1/ 58.

ص: 316

حضرت زياد كرد حوض كوثر و شفاعت را؛ و اين بزرگتر است از پادشاهى دنيا از اوّل تا آخر دنيا هفتاد مرتبه؛ و وعده داد او را مقام محمود، كه در قيامت او را بر عرش خود بنشاند و فرمان را در آن روز مخصوص او گردانيد (1) 1469. فِى الحديث: همينكه عرصات محشر برپا شد، از براى انبيا و رُسل منبرها از نور نصب كنند و منبر آن حضرت از جميع منابر بلندتر باشد، كه آن را منبر وسيله گويند؛ هزار پلّه دارد از زبَرجد (2) 1470 و لُؤلؤ (3) 1471 و ذهَب (4) 1472 و فضّه (5) 1473 و ياقوت، و آن منبر را در محشر نصب مى كنند و او در ميان ساير منابر مثل قمر مى باشد نسبت به كواكب (6) 1474، پس نمى ماند در آن روز كسى از انبيا و شهدا و صدّيقين مگر اينكه گويند: طوبى لِمَنْ (7) 1475 كانَت هذِهِ درجتهُ (8) 1476، پس منادى ندا كند، كه مى شنود آن ندا را جميع آنين (9) 1477 و شهدا و صدّيقين و مؤمنين، كه: هذِهِ درجةُ محمّدٍ صلى الله عليه و آله (10) 1478؛ پس مى گذرد رسول خدا صلى الله عليه و آله با امير عليه السلام بر انبيا عليهم السلام؛ مى گويند: اين دو ملك مقرّب هستند كه ما اينها را نديده ايم و نمى شناسيم. و مرور مى كنند بر ملائكه، آنها هم مى گويند: اين دو نبىّ مُرسل هستند؛ تا اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رود به نزد آن منبر و مى نشيند بر سر آن منبر، حضرت امير عليه السلام مى نشيند يك درجه پايينتر از آن حضرت، و در دست او باشد لواء حمد، پس نمى ماند در آن روز احدى مگر اينكه سر خود را بالا كرده تماشا نمايند بر آن دو بزرگوار، و مى گويند: «طوبى لِهذَينِ العبدَينِ، ما أكرَمَهُما عَلَى اللَّه» (11) 1479. پس از جانب ربّ العزّة منادى ندا كند كه: «هذا حَبيبي محمّد صلى الله عليه و آله وَ هذا وَليّي عليّ بن أبي طالب عليه السلام» (12) 1480. پس مى آيد در اين حال از جانب الهى دو ملائكه:

يكى رضوان خازن جنّت و ديگرى مالك خازن جهنّم؛ پس رضوان نزديك آن حضرت


1- - به منابع پاورقى سابق مراجعه شود. م.
2- - زَبَرْجَد: نوعى زمرّد باشد .... لغت نامه.
3- - لُؤْلُؤْ: مرواريد خُرد. لغت نامه.
4- - ذَهَب: زر، طلا. لغت نامه.
5- - فِضَّة: سيم. لغت نامه.
6- - كَواكِب: جمع كوكب، ستارگان. لغت نامه.
7- - عبارت متن «لمياء»؟! م.
8- - خوشا بحال كسى كه اين، رتبه اوست. م.
9- - آنين، جمع آنى، مرد بغايت بردبار. لغت نامه.
10- - اين رتبه محمّد صلى الله عليه و آله است. م.
11- - خوشا بحال اين دو بنده، كه جوانمردتر از آنان نزد خدا نيست. م.
12- - اين حبيب من محمّد (صلى الله عليه و آله) است، و اين ولىّ من على عليه السلام. م.

ص: 317

رفته مى گويد: «السّلامُ علَيكَ يا رَسولَ اللَّه (صلى الله عليه و آله)»، پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «السّلامُ علَيكَ أيُّهَا المَلك»، تو كيستى كه صورت محسن و عطر خوب دارى؟ مى گويد: منم رضوان خازن بهشت، و اين است كليدهاى بهشت كه فرستاده است به تو خداوند عالم، پس بگير اينها را يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله). پس حضرت كليدها را گرفته مى گويد: قبول كردم اين را از ربّ خود؛ و حمد مى كند در مقابل اين نعمت خلّاق احديّت را، و كليدها را مى دهد به امير عليه السلام، پس نزديك مى آيد مالك جهنّم و مى گويد: «السّلامُ علَيكَ يا حَبيبَ اللَّه».

حضرت جواب سلام او را ردّ نموده مى فرمايد: «ما أنكَرَ رؤيتكَ وَ أقبحَ وَجهكَ (1) 1481، كيستى تو؟» مى گويد: «أنَا مالك خازنُ النّار (2) 1482، امر فرمود مرا خداى من كه بياورم بسوى تو كليد جهنّم را»؛ پس آن حضرت حمد الهى نموده و كليدهاى بهشت و جهنّم را قبول نموده مى دهد به برادر خود عليّ بن أبي طالب عليه السلام، پس به اين موهبت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به امير عليه السلام مى فرمايد، قسمت مى كند بهشت و جهنّم را بر اهل بهشت و جهنّم، به لياقت آنها (3) 1483؛

عَليٌّ حبُّهُ جُنَّةقسيمُ النّارِ وَ الجَنّة

وَصِيُّ المُصطفى حَقّاًإمامُ الإنسِ وَ الجِنّة.

در حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: سه چيز حقّ تعالى به من عطا فرموده، على (عليه السلام) با من شريك است در آنها، سؤال كردند كه: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، چه چيز است آن سه چيز كه شريك شده با تو علىّ بن ابى طالب عليه السلام در آن؟ فرمود: لواى حَمد مراست و على عليه السلام حامل او است در روز قيامت، و مراست كوثر، على ساقى او است، و مراست بهشت و جهنّم، على عليه السلام قسمت كننده آنها است (4) 1484.

بشارة: مرويست كه نور آفتاب جزئى است از هفتاد جزء نور كرسى، و نور كرسى


1- - چقدر بدمنظر و بدصورت هستى! م.
2- - من «مالك» خازن جهنم هستم. م.
3- - بحار 7/ 326 ب 17 ح 2؛ امالى صدوق/ 116 س 24 ح 4؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 21؛ تفسيرقمّى 2/ 324؛ علل الشرائع 1/ 164 ب 130 ح 6؛ معانى الاخبار/ 116 ح 1.
4- - (با اندكى تغيير) الفضائل/ 111.

ص: 318

جزئى است از هفتاد جزء نور عرش الهى (1) 1485. در خبر است كه در شب معراج، خطاب از مصدر جلال الهى رسيد به جبرئيل عليه السلام كه: محمّد (صلى الله عليه و آله) را به زير هفتاد هزار پرده عزّت متوارى گردانيده ام، در اين شب يك پرده از آن پرده ها از جمال محمّدى (صلى الله عليه و آله) بردار تا نظارگيانِ (2) 1486 عالم اعلا حُسن و جمال سيّد انبيا را نظاره نمايند. آنگاه جبرئيل عليه السلام يك پرده از جمال محمّدى (صلى الله عليه و آله) برداشت، نورى پديد آمد كه از پرتو آن نه عرش را نورى و نه كرسى را نورى، و نه آفتاب نه ماه و نه كواكب را؛ بعد از آن خطاب رسيد كه يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، تا چند غم امّت مى خورى؟ امشب يك پرده از هفتاد هزار پرده تو برداشتم، نور عرش و كرسى و لوح و قلم و آفتاب و ماه و ستاره ناچيز و مضمحلّ شد (3) 1487، فرداى قيامت كه تمامى اين پرده ها را بردارم عجب مدار كه تمام معاصى امّت در جنب او ناچيز گردد؛ رَزَقنَا اللَّهُ لِقائَهُ يَوْمَ القِيامَة (4) 1488.

جايى كه نور احمد (صلى الله عليه و آله) مُرسَل كند ظهورخورشيد و ماه چيست كه لاف از ضيا زند

چون گرد سمّ مركب جاهش رسد به عرش عرش برين بوسه بر آن خاك پا زند

آن عندليب قدس كه در گلشن وصال بر گلبن دنى فتدلّى نوا زند

آداب زيارت:

بدان كه قويّه (5) 1489 قدسيّه (6) 1490، خصوصاً نفوس مقدّسه انبيا و ائمّه عليهم السلام، چون دست از


1- - (با اضافات) كافى 1/ 98 ح 7؛ بحار 4/ 44 ب 5 ح 22 و 55/ 28 ب 4 ح 45 و 55/ 43 ب 5 ح 5 و 55/ 161 ب 9 ح 15؛ التوحيد/ 108 ب 8 ح 3.
2- - نِظارَگيان: جمع نِظارَگى، نِظارَگى: نظركننده، تماشاچى. لغت نامه.
3- - مُضْمَحِلّ شدن: نيست و نابود شدن. لغت نامه.
4- - خداوند ديدارش را روزيمان گرداند در روز رستاخيز. م.
5- - احتمالًا غلط نگارشى است و واژه صحيح، «تَويّه» (/ مقيمان در جايى)، يا «ثَويّه» (/ مهمانان) بوده است كه اشاره باشد به جانهاى پاك انبيا و ائمّه عليهم السلام كه مقيم (يا مهمان) بدنشان هستند. م.
6- - قُدسى: روحانى، صالح و نيكوكار. لغت نامه.

ص: 319

بدن خود برداشته صعود به عالم تجَرُّد (1) 1491 نمودند، نهايت احاطه و غايت استيلا بر اين عالم از براى ايشان حاصل مى شود، و تمامى امور عالم در نزد ايشان منكشف و ظاهر مى گردد، و تمكّن دارند از تصرّف و تأثير در اين عالم، پس هر كه به قبور مطهّره ايشان حاضر شد بجهت زيارت ايشان، بر او مطّلع مى شوند و از احوال زوّار مرقد مطهّر خودشان استظهار تامّ (2) 1492 دارند (3) 1493، و سؤالات و تضرّعات و توسّلات ايشان را مى شنوند، چنانچه در فقرات زيارت ائمّه اطهار عليهم السلام است: «أشهدُ أ نَّكَ تشهدُ مقامي وَ تسمعُ كلامي وَ تردّ يا سيّدي سلامي»، و نظر به رافت و مهربانى ايشان نسبت به مخلصان، نسيم الطاف ايشان بر آنها مى افتد، پس دامن شفاعت بر ميان زده، طلب حوائج ايشان را از خدا مى كنند، و از درگاه الهى مسئلت برآمدن مطالب و آمرزش گناه ايشان را مى نمايند (4) 1494؛ و در همين است سرّ در ترغيب به زيارت پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام، علاوه در زيارت ايشان، اظهار اخلاص و تجديد عهد است، و باعث سرور ايشان و رواج امر آنها است، چگونه زيارت ايشان افضل طاعات و اقرب قربات نباشد و حال آنكه زيارت مؤمن از اين جهت كه مؤمن است باعث اجر عظيم و ثواب جزيل، و در شريعت مطهّره ترغيب بسيار و تاكيد بى شمار در خصوص آن وارد شده، و از اين جهت طريقه هر طايفه بر اين جارى شده كه به زيارت مردگان خود مى روند، و هرگاه ثواب زيارت مؤمنى چنين باشد پس چگونه خواهد بود زيارت كسى كه خدا او را از هر خطايى معصوم ساخته و از رجس و گناه پاك و مطهّر گردانيده، و او را به همه خلايق مبعوث نموده و حجّت بر عالميان فرموده، و او را امام المؤمنين و مقتداى مسلمين پسنديده! بلكه بجهت او آسمان و زمين آفريده و او را راه و صراط و دليل و نور و ضياء


1- - تَجَرُّد: غير مادى؛ عالم تجرّد: عالم انقطاع از ماسوى اللَّه. لغت نامه.
2- - تامّ: تمام، درست. لغت نامه.
3- - استِظهار تامّ دارند: بر ايشان آشكار است. م.
4- - عبارت متن «مينمايد». م.

ص: 320

خود قرار داده و امين بر مملكت خود و خليفه در ميان بندگان فرموده؟!

پس از لوازم ادب است، چنانچه فرموده اند، كه قبل از رفتن به زيارت آن حضرت غسل كند و لباس پاكيزه خود را بپوشد، و هكذا زينت دهد خود را به غسل توبه و پوشيدن لباس اطاعت و بندگى، و بايستد به در مسجد، و رخصت داخل شدن بطلبد به خواندن اين كلمات: «اللَّهُمَّ إنّي وقَفْتُ عَلى بابٍ مِنْ بُيوتِ نَبيِّكَ عَليهِ السّلامُ وَ قَدْ مَنَعْتَ النّاسَ الدُّخولَ إلى بُيوتِهِ إلّابِإذْنِ نَبِيِّكَ فَقُلْتَ ى يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إلّاأنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ ى (1) 1495 اللَّهُمَّ وَ إنّي أعْتَقِدُ حُرْمَةَ نَبيِّكَ في غَيْبَتِهِ كَما أعتَقِدُها (2) 1496 في حَضْرَتِهِ وَ أعْلَمُ أنَّ رُسُلَكَ وَ خُلَفائَكَ أحْياءٌ عِنْدَكَ يُرْزَقونَ يَرَوْنَ مَكاني في وَقْتي هذا وَ زَماني وَ يَسْمَعونَ كَلامي في وَقْتي هذا وَ يَرُدّونَ عَلَيَّ سَلامي وَ أ نَّكَ حَجَبْتَ عَن سَمْعي كَلامَهُمْ وَ فَتَحْتَ بابَ فَهْمي بِلَذيذِ مناجاتِهِمْ فَإنّي أسْتَأذِنُكَ يا رَبِّ أوَّلًا وَ أسْتَأذِنُ رَسولَكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثانياً وَ أسْتَأذِنُ خَليفَتَكَ الإمامَ المَفْروض عَلَيَّ طاعتُهُ فِي الدُّخولِ في ساعَتي هذِهِ إلى بَيْتِهِ وَ أسْتَأذِنُ ملائِكَتَكَ الْمُوَكّلينَ بِهذِهِ البُقْعَةِ المُبارَكةِ المُطيعةِ للَّهِ السّامِعَةِ السّلامُ عَلَيْكُمْ أيُّهَا المَلائِكةُ المُوَكَّلونَ بِهذِهِ المَشاهِدِ المُبارَكةِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ بِإذْنِ اللَّهِ وَ إذْنِ رَسُولِهِ وَ إذْنِ خُلَفائِهِ وَ إذْنِكُمْ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ أجْمَعينَ أدْخُلُ هذَا البَيْتَ مُتَقَرِّباً إلَى اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ (صلى الله عليه و آله) وَ آلِهِ الطّاهِرينَ فَكُونُوا مَلائِكَةَ اللَّهِ أعْواني وَ كُونُوا أنْصاري حَتّى أدْخُلَ هذَا البَيْتَ وَ أدْعُوَ اللَّهَ بِفُنونِ الدّعَواتِ وَ أعْتَرِفُ للَّهِ بِالعُبُودِيَّةِ وَ لِلرَّسولِ وَ لأبْنائِهِ (3) 1497 صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ بِالطّاعَةِ». پس بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلهِ وَ سَلَّمَ رَبِّ أدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أخْرِجْني مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً»، و داخل شود، و در اكثر كتب مذكور است كه بعد از داخل شدن صد مرتبه اللَّهُ أكْبَر بگويد (4) 1498.

زيارت آن حضرت:

به سند معتبر از ابى نصر (5) 1499 منقول است كه: خدمت حضرت رضا عليه السلام عرض كردم كه چگونه بايد سلام كرد بر حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد قبرش؟ فرمود كه بگو: «السّلامُ


1- - احزاب/ 53.
2- - عبارت متن «أعتقدُ». م.
3- - عبارت متن «لأنبيائه». م.
4- - بحار 97/ 160 ب 2 ح 41.
5- - عبارت متن «ابى نصير». م.

ص: 321

عَلى رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله السّلامُ علَيْكَ يا حَبيبَ اللَّهِ السَّلامُ علَيْكَ يا صَفْوَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا أمينَ اللَّهِ أشْهَدُ أ نَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لُامَّتِكَ وَ جاهَدْتَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ عَبَدْتَهُ حَتّى أتيكَ اليَقينُ فَجَزاكَ اللَّهُ أفْضَلَ ما جَزى نَبِيّاً عَنْ امَّتِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ على مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدٍ أفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلى إبْراهيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ» (1) 1500.

ايضاً در فقه رضوى مذكور است كه در زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله در بالاى سر آن حضرت بايست رو به قبله و بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يا أبَا القاسِمِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الأوَّلينَ وَ الآخِرينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ القِيَامَةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا شَفيعَ القِيامَةِ أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّااللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أشْهَدُ أ نَّكَ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ بَلَّغتَ الرِّسالةَ وَ أدَّيْتَ الأمانَةَ وَ نَصَحْتَ امَّتَكَ وَ جاهَدْتَ في سَبيلِ رَبِّكَ حَتّى أتيكَ اليَقينُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلى أهْلِ بَيْتِكَ طِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلى أخيكَ وَ وَصِيِّكَ وَ ابْنِ عَمِّكَ أميرالمُؤْمِنينَ وَ عَلَى ابْنَتِكَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ وَ عَلى وَلَدَيْكَ الْحَسَنِ وَ الحُسَيْنِ أفْضَلَ الصَّلَواتِ وَ السَّلامِ وَ أطْيَبَ التَّحِيَّةِ وَ أطْهَرَ الصَّلوةِ وَ عَلَيْنا مِنْكُمُ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ» (2) 1501.

و مستحبّ است در حين خروج از مدينه وداع نمايد قبر جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله را، پس بگويد: «اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ العَهْدِ مِنْ زِيارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ صلى الله عليه و آله فَإنْ تَوَفَّيْتَني قَبْلَ ذلِكَ فَإنّي أشْهَدُ في مَماتي عَلى ما شَهِدْتُ عَلَيْهِ في حَيوتي أنْ لا إلهَ إلّاأنْتَ وَ أنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ» (3) 1502. و بگويد: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ السّلامُ عَلَيْكَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ تَسْليمي عَلَيْكَ».

تنبيه الموصلي: مروى است كه شخصى از اهل موصل گويد كه: من سالى عازم حجّ بيت اللَّه الحرام شدم، و به خانه مقلّد بن مسيّب، كه حاكم موصل بود رفتم تا وداع او


1- - كافى 4/ 552 ح 3؛ التهذيب 6/ 6 ب 3 ح 2؛ وسايل 14/ 343 ب 6 ح 19355؛ مستدرك 10/ 193 ب 6 ح 11829- 7؛ كامل الزيارات/ 18 ب 3 ح 6؛ كتاب المزار/ 172 ب 2 ح 1.
2- - (با تغيير اندك) مستدرك 10/ 194 ب 6 ح 11830- 8؛ بحار 96/ 333 ب 62 ح 4 و 97/ 159 ب 2 ح 40.
3- - كافى 4/ 563 ح 1؛ الفقيه 2/ 578؛ التهذيب 6/ 11 ب 4 ح 1؛ وسايل 14/ 358 ب 15 ح 19383؛ بحار 97/ 158 ب 2 ح 36؛ مصباح المتهجّد/ 712.

ص: 322

نمايم، مرا به خلوت طلبيد و مصحف حاضر كرد و مرا قسم داد به آنكه پيغام مرا برسان و به هيچ كس اظهار مكن، كه اگر اظهار كنى تو را به قتل رسانم. بعد از آن گفت كه چون وارد مدينه شوى، نزد قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله برو و از جانب من بگو كه يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، گفتى و هر چه خواستى كردى و به مردمان تلبيس (1) 1503 كردى در حيات خود، چرا امر كردى ايشان را كه زيارت كنند تو را بعد از فوت تو؟! و مثل اين سخنان بسيار گفت. من چون به مدينه آمدم از رسانيدن پيغام ترسيدم، چون قسم به خاطرم آمد نزد قبر ايستادم و گفتم: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، حكايت كننده كفر، كافر نيست؛ مقلّد بن مسيّب چنين و چنين گفت. و به منزل خود آمدم، چون شب به نصف رسيد در خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله و علىّ بن ابى طالب عليه السلام را ديدم كه شمشيرى در دست داشت، و مردى خوابيده بود كه پارچه سفيد نازكى بر روى او افتاده بود، جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله به من فرمود كه: روى اين را باز كن. چون باز كردم فرمود: مى شناسى؟ گفتم: بلى، مقلّد بن مسيّب است. فرمود:

يا على ذبح كن اين را. امير عليه السلام شمشير را به گردن او گذاشت و او را ذبح كرده شمشير را به آن پارچه سفيد ماليد و دو خطّ خون در او به هم رسيد، من با نهايت خوف بيدار شدم و به مردى از اصحاب خود خبر دادم و مقدّمه خواب و تاريخ آن را نوشتيم و ثالثى را بر او مطّلع نكرديم، چون به موصل آمديم معلوم شد كه او را در همان تاريخ مذبوح يافته بودند، به رفيقم گفتم: مى بايد كه ملاحظه آن پارچه سفيد كنيم، مشخّص كنيم غسّال او را؛ نزد او رفتيم، آن پارچه را به همان نحو يافتيم كه در خواب ديده بودم (2) 1504.

بعضى از شئونات آن حضرت:

بدان كه در فضل سيّد الانبياء صلى الله عليه و آله اينقدر كافى است كه اوّل كسى كه قبول خلعت وجود كرد نور مقدّس محمّدى صلّى اللَّهُ عليهِ و آلهِ و سلّم است، چنانچه خودش فرموده:

«أوَّلَ ما خَلَقَ اللَّهُ نوري» (3) 1505

؛ اگر آن بزرگوار نبود تمامى ممكنات در ظلمت سراى عدم


1- - تَلْبيس: فريب و حيله و مكر .... لغت نامه.
2- - بحار 42/ 4 ب 115 ش 5 و 104/ 118.
3- - بحار 1/ 97 ب 2 ح 7 و 1/ 104 ب 2 و 15/ 24 ب 1 ح 44 و 25/ 22 ب 1 ح 38 و 54/ 170 ح 117؛ عوالى اللآلى 4/ 99 ح 140.

ص: 323

مى ماندند، از اين جهت خلّاق احديّت در ليلة المعراج فرمودند:

«لَوْلاكَ لَما خَلَقتُ الأفْلاكَ» (1) 1506.

مرويست: خلّاق عالم بود و هيچ خلقى با او نبود، پس اوّل چيزى كه خلق فرمود نور حبيب خود محمّد المصطفى صلَّى اللَّهُ علَيهِ و آلهِ و سلَّم بود؛ او را آفريد پيش از آنكه آب و عرش و كرسى و زمينها و آسمانها و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و ملائكه و آدم و حوّا را بيافريند به چهارصد و بيست و چهار هزار سال، پس چون پيغمبر را خلق كرد، هزار سال به جامعيّت تمام مرتبه عبوديّت او را به پاكى ياد مى كرد و حمد و ثنا مى گفت، و حقّ تعالى نظر رحمت بسوى او داشت و مى فرمود: تويى مراد و مقصود من از خلق عالم، برگزيده من از خلق من، به عزّت و جلال خود سوگند ياد مى كنم كه اگر تو نمى بودى افلاك را خلق نمى كردم، و هر كه تو را دوست مى دارد من او را دوست مى دارم، و هر كه تو را دشمن مى دارد من او را دشمن مى دارم. پس نور آن حضرت درخشان و شعاع آن بلند شد، پس حقّ تعالى از آن نور دوازده حجاب آفريد،: حجاب قدرت، حجاب عظمت، حجاب عزّت، حجاب هيبت، حجاب جبروت، حجاب رحمت، حجاب نبوّت، حجاب كبريا، حجاب منزلت، حجاب رفعت، حجاب سعادت، حجاب شفاعت؛ پس داخل شد و دوازده هزار سال اين تسبيح را مى گفت: سُبحانَ الْعَليِّ الأعلى، و در حجاب عظمت يازده هزار سال مى گفت: سُبحانَ العالِمُ السّرّ وَ الأخفى، و در حجاب عزّت ده هزار سال مى گفت: سُبحانَ المَلِكِ المنّان، و در حجاب هيبت نه هزار سال مى گفت: سُبحانَ مَنْ هُوَ غَنِيٌّ لا يَفْتَقِر، و در حجاب جبروت هشت هزار سال مى گفت: سُبحانَ الكَريمِ الأكرَم، و در حجاب رحمت هفت هزار سال مى گفت: سُبحانَ ربِّكَ رَبِّ العِزَّةِ عمّا يَصِفُونَ، و در حجاب نبوّت شش هزار سال مى گفت: سُبحانَ المَلِكِ المَنّانِ، و در حجاب كبريا پنج هزار سال مى گفت: سُبحانَ العَليّ العَظيم، و در حجاب منزلت چهار هزار سال مى گفت: سُبحانَ العَليِّ الكَريم، و در حجاب


1- - بحار 15/ 27 ب 1 و 16/ 405 ب 12 و 54/ 198 ح 145؛ الانوار/ 5 الجزءالاوّل؛ تأويل الآيات/ 430؛ المناقب 1/ 216.

ص: 324

رفعت سه هزار سال مى گفت: سُبحانَ ذِي المُلكِ وَ المَلَكوت، و در حجاب سعادت دو هزار سال مى گفت: سُبحانَ مَنْ يَزيدُ الأشياءَ وَ لا يَزولُ، و در حجاب شفاعت هزار سال مى گفت: سُبحانَ اللَّهِ وَ بِحَمدِهِ سُبحانَ اللَّهِ العَظيم. پس خداوند عالم از نور پاك محمّدى صلّى اللَّه عليهِ و آلهِ و سلّم بيست دريا آفريد، و در هر دريا علمى چند، كه بغير از خدا كسى نمى دانست، پس امر فرمود نور آن حضرت را كه فرو رود به درياى عزّت و درياى صبر و درياى خشوع و درياى تواضع و درياى رضا و درياى وفا و درياى علم و درياى تقوى و درياى خشيت و درياى انابت و درياى مزيد و درياى هدايت و درياى صيانت و درياى حيا؛ تا آنكه در جميع آن بيست دريا غوطه خورد، چون از آخرين درياها بيرون آمد وحى نمود بسوى او كه: يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، و اى حبيب من و اى بهترين پيغمبران من و اى اوّل مخلوق من و اى آخر رسولان من، تويى شفيع روز جزا. (1) 1507

آن نور به سجده افتاد، پس سر برداشت، صد و بيست و چهار هزار قطره از او ريخت، پس حقّ تعالى از هر قطره اى از نور آن حضرت پيغمبرى آفريد، پس آن نورها بر دور نور محمّدى صلى الله عليه و آله طواف مى كردند و مى گفتند: سُبحانَ مَنْ هُوَ عالِمٌ لا يَجهَل سُبحانَ مَن هُوَ حَليمٌ لا يَعْجَل سُبحانَ مَن هُوَ غَنِيٌّ لا يَفْتَقِر، پس خلّاق احديّت ندا كرد كه: آيا مى شناسيد مرا؟ پس نور آن حضرت پيش از ساير انوار ندا كرد كه: أنتَ اللَّهُ الذي لا إلهَ إلّاأنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لكَ ربُّ الأربابِ مَلكُ المُلوكِ؛ پس خداوند عالم او را ندا كرد كه: تويى برگزيده من و دوست من و بهترين خلق من، امّت تو بهترين امّتها است؛ پس از نور آن حضرت جوهرى آفريد و آن را به دو نيم كرد، در يك نيم به نظر هيبت نظر كرد، پس آب شيرين شد، و در نيم ديگر به نظر شفقت نظر كرد و عرش را از او آفريد، بر روى آب گذاشت، پس كرسى را از نور عرش آفريد و از نور كرسى لوح را، و از لوح قلم را آفريد، پس بسوى قلم وحى نمود كه: بنويس توحيد مرا. قلم هزار سال مدهوش گرديد از شنيدن كلام الهى؛ چون به هوش آمد گفت: پروردگارا چه بنويسم؟ فرمود كه بنويس: لا إلهَ إلّااللَّه مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله رَسولُ اللَّه. چون قلم اين را شنيد به سجده افتاد و گفت:

سُبحانَ الواحدِ القَهّارِ سُبحانَ العَظيمِ الأعْظَمِ؛ پس سر برداشت و شهادتين نوشت و گفت:


1- مولى عبدالجبار شكوئى - سيدجواد طباطبايى، مصباح الحرمين، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.

ص: 325

خداوندا كيست محمّد صلى الله عليه و آله كه نام او را به نام خود، و ياد او را به ياد خود مقرون ساختى؟ خلّاق عالم وحى نمود كه: اى قلم، اگر او نمى بود تو را خلق نمى كردم و خلق خود را نيافريدم مگر از براى او، پس او است بشارت دهنده و چراغ نور بخشنده و شفاعت كننده و دوست من. پس قلم از حلاوت نور آن حضرت گفت: السّلامُ علَيكَ يا رَسولَ اللَّه (صلى الله عليه و آله). آن نور در جواب فرمود: عَلَيكَ السّلامُ مِنّي وَ رَحمةُ اللَّهِ وَ برَكاتُه.

پس از آن روز سلام كردن سنّت، و جواب دادن واجب شد، پس حقّ تعالى قلم را امر فرمود كه: بنويس قضا و قدر مرا براى آنچه خواهم آفريد تا روز قيامت. پس، از نور محمّدى صلى الله عليه و آله، بهشت را آفريد، و آسمان را از دودى كه از آب برخاست خلق كرد، و از كف آن، زمينها را خلق فرمود، پس عرش را به دو نور منوّر گردانيد: نور فضل و نور عدل؛ از نور فضل عقل و علم و حلم و سخاوت را آفريد، و از عقل خوف و بيم، و از علم رضا و خشنودى، و از حلم مودّت، و از سخاوت محبّت را آفريد، پس جميع اين صفات را در طينت محمّديه صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت تخمير نمود، بعد از آن ارواح مؤمنان را از امّت آن بزرگوار آفريد، پس آفتاب و ماه و ليل و نهار و نور و ظلمت و ساير ملائكه را از نور آفريد، پس نور مقدّس آن حضرت را در زير عرش هفتاد و سه هزار سال ساكن گردانيد، پس هفتاد هزار سال ديگر او را در سدرة المنتهى ساكن گردانيد، پس نور آن حضرت را از آسمان به آسمان ديگر منتقل نمود تا به آسمان اوّل رسانيد، و همينكه حضرت آدم را خلق فرمود، همان نور را منتقل نمود بر جبين آدم عليه السلام، و چون شيث عليه السلام متولّد شد، آن نور از جبين او مشتعل گرديد، و پيوسته نور محمّدى صلى الله عليه و آله در جبين شيث عليه السلام لامِع (1) 1508 بود تا اينكه به پسرش انوش و از او بسوى قينان، و از او به مهلائيل، و از او بسوى بارذو، و از او بسوى اخنوخ (2) 1509، و از او به متوشلخ، و از او بسوى مالك، و از او بسوى نوح عليه السلام، و از او به سام، و از او بسوى ارفخشد (3) 1510، و از او بسوى شروغ، و از او بسوى تاخور (4) 1511، و از او بسوى تارخ (5) 1512، و از او بسوى جناب ابراهيم عليه السلام، و از او بسوى


1- - لامع: تابنده، تابان. لغت نامه.
2- - عبارت متن «اخنوح». م.
3- - عبارت متن «ارفحشد». م.
4- - عبارت متن «ناخور». م.
5- - عبارت متن «تارح». م.

ص: 326

اسماعيل عليه السلام، و از او بسوى قيذار، و از او بسوى حمل، و از او بسوى نبت، و از او بسوى سلامان، و از او بسوى همسيع، و از او بسوى يسع، و از او بسوى ادر، و از او بسوى آد، و از او بسوى عدنان، و از او بسوى معد، و از او بسوى نزار، و از او بسوى مضر، و از او بسوى الياس، و از او بسوى مدركه، و از او بسوى خزيمه (1) 1513، و از او بسوى كنانه، و از او بسوى نضر، و از او بسوى مالك، و از او بسوى قهر، و از او بسوى غالب، و از او بسوى سوىّ، و از او بسوى مرّه، و از او بسوى كلاب، و از او بسوى قصىّ، و از او به عبدمناف، و از او بسوى هاشم، و از او بسوى عبدالمطّلب، و آن نور مقدّس در عبدالمطّلب دو نيم شد، نصفى منتقل شد به ابوطالب، كه آن نور مقدّس امير عليه السلام بود، و نصف ديگر به عبداللَّه، كه نور مقدّس سيّد الانبياء صلى الله عليه و آله بود، پس اين نور از جناب عبداللَّه، بتوسّط آمنه بنت وهب، ضياء بخش عالم شُهود (2) 1514 گرديد (3) 1515.

تولّد آن حضرت: منقول است شبى كه آمنه به آن حضرت حامله شد، منادى ندا كرد در آسمانهاى هفتگانه كه: بشارت باد شما را كه دُرّ شاهوار (4) 1516 نطفه خاتم الانبياء در صدف عصمت و جلالت قرار گرفت. و در جميع زمينها و درياها اين مژده مسرّت ثمره را ندا كردند، و در زمين هيچ رونده و پرنده نماند كه بر ولادت شريف آن حضرت مطّلع نگردد (5) 1517.

به روايت شاذان بن جبرئيل (6) 1518، چون يك ماه از ابتداى حمل حضرت رسول صلى الله عليه و آله گذشت، كوهها و درختها و آسمانها و زمينها يكديگر را بشارت دادند براى حمل سيّد


1- - عبارت متن «حذيمه». م.
2- - عالَم شُهود: مقابل عالم غيب، عالم شهادت و آنچه قابل رؤيت است. لغت نامه.
3- - (بطور مشروح و با اضافات) بحار 15/ 27 ب 1 و 54/ 198 ح 145؛ الانوار/ 5.
4- - دُرّ شاهوار: مرواريد بى همتا. لغت نامه.
5- - بحار 15/ 261 ب 3 ضمن ح 12؛ امالى صدوق/ 601 س 88 ضمن ح 1؛ روضةالواعظين 1/ 67.
6- - الفضائل/ ص 12 به بعد.

ص: 327

پيغمبران، پس عبدالمطّلب با عبداللَّه روانه مدينه شدند، و پانزده روز گذشت، عبداللَّه به رحمت الهى واصل شد و سقف خانه شكافته شد، هاتفى آواز داد كه: مُرد آنكه در صلب او بود خاتم پيغمبران، و كيست كه نخواهد مُرد؟ پس چون دو ماه از انعقاد نطفه شريفه آن حضرت گذشت، حقّ تعالى امر كدر ملكى را كه ندا كرد در آسمانها و زمين كه:

صلوات بفرستيد بر محمّد صلى الله عليه و آله و آل او، و استغفار كنيد براى امّت او؛ چون سه ماه گذشت ابوقحافه از شام برمى گشت، چون نزديك مكّه رسيد، ناقه او سرش را بر زمين گذاشت و سجده كرد، پس ابوقحافه چوبى بر سر او زد، و چون بر سر او زد و چون سر برنداشت گفت: مثل تو ناقه اى نديده بودم، ناگاه هاتفى ندا كرد كه: اى ابوقحافه، مزن حيوانى را كه اطاعت تو نمى كند، مگر نمى بينى كه كوهها و درياها و درختان، و هر مخلوقى بغير از آدميان، سجده كرده اند براى پروردگار خود، به شكر آنكه سه ماه گذشته است بر پيغمبرى در شكم مادر؟ و بزودى او را خواهى ديد، واى بر بت پرستان از شمشير او و از شمشير اصحاب او. پس چون چهار ماه گذشت، زاهدى بود در راه طايف كه او را حبيب مى گفتند، از صومعه خود روانه مكّه شد كه يكى از دوستان خود را ببيند، در اثناى راه به طفلى رسيد كه به سجده افتاده بود و هر چند او را برمى داشتند باز به سجده مى رفت، پس حبيب او را برداشت و صداى هاتفى را شنيد كه: دست از او بردار كه سجده شكر پروردگار مى كند كه بر پيغمبر پسنديده برگزيده چهار ماه گذشت. و چون پنج ماه گذشت و حبيب به صومعه خود برگشت صومعه خود را ديد كه در حركت است و قرار نمى گيرد، و بر محراب او و محاريب جميع ارباب صوامع نوشته بود كه: اى اهل بيع و صوامع، ايمان آوريد به خدا و رسول او محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم، كه نزديك شد آمدن او، پس خوشا حال كسى كه به او ايمان آورد، و واى بر كسى كه او را انكار كند.

پس حبيب گفت: قبول كردم و ايمان آوردم، و انكار او نمى كنم. و چون شش ماه گذشت، اهل مدينه و اهل يمن رفتند بسوى عيدگاه خود، و رسم ايشان آن بود كه در هر سال چند مرتبه مى رفتند نزد درخت عظيمى كه آن را ذات انواط مى گفتند، و مى خوردند و مى آشاميدند و شادى مى كردند و آن درخت را مى پرستيدند؛ پس چون نزد آن درخت جمع شدند، صداى عظيمى از آن درخت شنيدند كه: اى اهل يمن و اهل يمامة و بت پرستان! جاءَ الحقُّ وَ زهقَ الباطلُ إنَّ الباطلَ كانَ زَهوقاً، اى گروه اهل باطل، رسيد

ص: 328

به شما وقت هلاك و تلف! پس بترسيدند و بسرعت به خانه هاى خود برگرديدند. و چون هفت ماه گذشت سواد بن قارب به خدمت عبدالمطّلب آمد و گفت: دى شب ميان خواب و بيدارى ديدم كه درهاى آسمان گشوده شد و ملائكه فرود آمدند بسوى زمين و گفتند: زينت كنيد زمين را كه نزديك شد آمدن محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم، پسرزاده عبدالمطّلب، رسول خدا صلى الله عليه و آله بسوى كافّه خلق، صاحب شمشير و قاطع و تير نافذ. پس من گفتم كه كيست آن؟ گفتند: محمّد (صلى الله عليه و آله) بن عبداللَّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف. عبدالمطّلب گفت كه: اين خواب را پنهان كن. پس چون هشت ماه گذشت، در درياى اعظم ماهى هست كه او را طينوسا (1) 1519 مى گويند، راست شد و بر دم خود ايستاد و دريا را به موج آورد، پس ملكى او را صدا زد كه: قرار گير اى ماهى كه درياها را به شور آوردى. آن ماهى به سخن آمد و گفت: پروردگار من روزى كه مرا خلق كرد گفت: هرگاه محمّد (صلى الله عليه و آله) بن عبداللَّه را خلق كنم، براى او و امّت او دعا كن، و اكنون شنيدم كه بعضى ملائكه، بعضى بعضى را بشارت مى دادند، پس به اين سبب به حركت آمدم. پس ملك او را ندا كرد كه: قرار گير و دعا كن. و چون نُه ماه گذشت، حقّ تعالى به ملائكه هر آسمان وحى نمود كه: فرو رويد بسوى زمين؛ پس ده هزار ملك نازل شدند و به دست هر ملك قنديلى از نور بود كه روشنى مى داد بى روغن، و بر هر قنديلى نوشته بود «لا إلهَ إلّااللَّه محمّد رسول اللَّه»، و بر دور كعبه معظّمه ايستادند و مى گفتند: اين نور محمّد صلى الله عليه و آله است؛ و در همه اين احوال عبدالمطّلب مطّلع مى شد و امر به كتمان مى نمود، و در تمام آن ماه كواكب آسمان در اضطراب بودند و شُهُب (2) 1520 از آسمان مى ريخت؛ پس چون نه ماه تمام شد، آمنه به مادر خود بره گفت: اى مادر، مى خواهم داخل حجره شوم و بر مصيبت شوهر خود قدرى بگريم و آبى بر آتش جان سوز خود بريزم، مى خواهم كسى به نزد من نيايد. بره گفت: اى دختر، بر چنين شوهرى گريستن رواست، و منع كردن از نوحه در چنين مصيبتى عين جفا است. پس


1- - عبارت متن «طنبوسا». م.
2- - شُهُب: جمع شِهاب. لغت نامه.

ص: 329

آمنه داخل حجره شد و شمعى افروخت و به شعله هاى آه جانكاه سقفِ خانه را سوخت، ناگاه او را در اين حال درد زاييدن گرفت، و برجست كه در را بگشايد، هرچند جهد كرد در گشوده نشد، پس برگشت و نشست و از تنهايى وحشت عظيم بر او مستولى شد، ناگاه ديد كه سقف خانه شكافته شد و چهار حوريّه فرود آمدند كه حجره از نور روى ايشان روشن شد، و به آمنه گفتند: مترس بر تو باكى نيست، ما آمده ايم كه تو را خدمت كنيم، و از تنهايى دلگير مباش. و آن حوريان، يكى در جانب راست او نشست و يكى در جانب چپ و سيّم در پيش او، چهارم در پشت سر؛ پس آمنه مدهوش شد و چون به هوش آمد ديد كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در زير دامانش به سجده در آمده و پيشانى نورانى بر زمين نهاده و انگشتهاى شهادت را برداشته لا إله إلّااللَّه مى گويد.

علامات تولّد آن حضرت:

اوّل، آمنه گويد كه چون آن حضرت متولّد شد، نورى از جمال دل آرايش بلند و ساطع شد كه سقف را شكافته عالم را روشن ساخت، و از آن نور، آمنه خاتون هر قصر مَنيع (1) 1521 كه در حرم و اطراف عالم بود، همه را مشاهده نمود، حتّى قصرهاى فارس و يمن و شام را ملاحظه نمود؛ پس آمنه گويد كه در ميان آن روشنى صدايى شنيدم كه قائلى مى گفت كه: زاييدى بهترين مردم را، پس او را محمّد نام كن.

دوّم، جبرئيل و ميكائيل از آسمان فرود آمدند و بصورت دو جوان داخل حجره آمنه شدند، جبرئيل طشتى از طلا و ميكائيل ابريقى (2) 1522 از عقيق در دست داشتند، و جبرئيل آن حضرت را در دست گرفت، ميكائيل آب ريخت تا آن جناب را غسل دادند، پس جبرئيل گفت: اى آمنه، ما او را براى تطهير از نجاست غسل نمى دهيم، او طاهر و مطهّر است، بلكه براى زيادتى نور و صفا او را غسل داديم. پس آن حضرت را به عطرهاى بهشت معطّر ساختند.


1- - مَنيع: استوار. لغت نامه.
2- - ابريق: مُعرّب آبرى يا آبريز، كوزه آب، آوند چرمين لوله دار كه بدان وضو سازند. لغت نامه.

ص: 330

سيُّم، در آن حال صداهاى بسيار و اصوات مختلفه از در حجره مقدّسه بلندش د، و جبرئيل گفت كه: ملائكه هفت آسمان آمده اند كه بر پيغمبر آخرالزّمان سلام كنند. پس آن حجره به قدرت خلّاق عالم وسيع شد و فوج فوج (1) 1523 ملائكه داخل مى شدند و مى گفتند: السّلامُ عليكَ يا محمّدُ السّلامُ عليكَ يا محمودُ السّلامُ عليكَ يا أحمدُ السّلامُ عليكَ يا حامدُ.

چهارم، چون ثلث شب گذشت، حقّ تعالى جبرئيل را امر فرمود كه چهار علَم از بهشت به زمين آورد، و علَم سبز را بر كوه قاف نصب كرد، و بر آن علم به خطّ سفيدى دو سطر نوشته بود «لا إلهَ إلّااللَّه محمّدٌ رسولُ اللَّه»؛ و علَم دوّم را بر كوه ابوقبيس نصب كرد و آن علَم دو شقّه داشت، بر يك شقّه نوشته بود «لا إلهَ إلّااللَّه»، و بر شقّه ديگر نقش كرده بودند «لا دينَ إلّادينُ محمّدِ بنِ عبداللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم»؛ و علَم سيُّم را بر بام كعبه زد و بر آن نوشته بودند «طوبى لِمَن آمَنَ بِاللَّهِ وَ بِمحمّدٍ صلى الله عليه و آله و الويلُ لِمَن كفَرَ بهِ وَ ردَّ عليهِ حرفاً معاً يَأتي بهِ مِن عندِ ربّهِ»؛ و علَم چهارم را بر بيت المقدّس زد، و بر آن نوشته بودند «لا غالبَ إلّااللَّه وَ النّصرُ للَّهِ وَ لُمحمّدٍ».

پنجم، ملكى بر كوه ابوقبيس ندا كرد كه: اى اهل مكّه، ايمان آوريد به خدا و بر پيغمبر او، و ايمان آوريد به نورى كه فرستاده ايم.

ششم، حقّ تعالى ابرى فرستاد بر بالاى كعبه كه زغفران و مشك و عنبر نثار كرد.

هفتم، جبرئيل قنديل سرخى آورد و در كعبه آويخت كه بى روغن روشنى مى داد.

هشتم، صدايى از كعبه شنديه شد كه: اى آل قريش، آمد بسوى شما بشارت دهنده به ثوابها و ترساننده از عذابها، و با او است عزّت ابد و سودمندى بزرگ، و او است خاتم پيغعمبران.

نهم، برقى جستن كرد؛ هر خانه اى كه خداوند عالم مى دانست كه در عالم از او مؤمن پيدا خواهد شد روشن گرديد.


1- - فَوْج فَوْج: گروه گروه. لغت نامه.

ص: 331

دهم، هر بت كه در مشرق و مغرب عالم بود بر رو درافتادند.

يازدهم، بتكده ها به تزلزل درآمدند.

دوازدهم، در زمين هيچ رونده و پرنده نماند كه بر ولادت آن حضرت مطّلع نشود.

سيزدهم، ابليس لعين به هفت آسمان بالا مى رفت و گوش مى داد و اخبار سماويّه (1) 1524 را مى شنيد، پس چون عيسى عليه السلام متولّد شد او را از سه آسمان منع كردند، و او تا چهار آسمان بالا مى رفت، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله متولّد شد، او را از تمامى آسمانها منع كردند، و شياطين را به تيرهاى شهاب (2) 1525 از ابواب سماوات راندند، پس قريش گفتند كه:

مى بايد وقت گذشتن دنيا و آمدن قيامت باشد كه مى شنيديم اهل كتاب ذكر مى كردند.

چهاردهم، طاق كسرى، كه در عالم طاق بالاتر از او نبود، از هم شكافته و چهارده كنگره او خراب شد.

پانزدهم، درياچه ساوه كه آن را مى پرستيدند فرو رفت و خشك شد (و همان است كه نمك شده است نزديك كاشان).

شانزدهم، وادى سماوه (3) 1526، كه سالها بود كسى آب در آن نديده بود، آب در آن جارى شد.

هفدهم، آتشكده فارس كه هزار سال خاموش نشده بود، در آن شب خاموش شد.

هجدهم، داناترين علماى مجوس در آن شب در خواب ديد كه: شترِ صعبى چند، اسبان عربى را مى كشيدند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان شدند (يعنى در بلاد عجم منتشر شدند).

نوزدهم، نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد، و پرواز كرد تا به مشرق رسيد.


1- - سَماوِيَّة: مؤنّث سماوىّ، آسمانى. مصح.
2- - تير شِهاب: شعله اى مانند تير كه شب در آسمان ديده مى شود و آن بصورت گلوله اى مشتعل بسرعت ازسويى بسويى مى رود. لغت نامه.
3- - وادى سَماوَه: باديه اى است بين كوفه و شام كه شب تولّد حضرت رسول صلى الله عليه و آله ناگهان پر از آب گرديد. لغت نامه.

ص: 332

بيستم، تختهاى سلاطين همه سرنگون شدند.

بيست يكم، جميع پادشاهان عالم در آن روز (به روايت ديگر تا سه روز) همه لال بودند و سخن نمى توانستند گفت.

بيست دوّم، علم كاهنان برطرف، و سحر ساحران باطل شد، و هر كاهنى كه بود همزادى داشت كه خبرها به او مى گفت، ميان ايشان جدايى افتاد.

بيست سيّم، شيطان را همان روز به زنجيرها بستند و چهل روز او را در قلعه اى محبوس ساختند و تخت او را چهل روز در آب غرق كردند.

بيست چهارم، در آن شب هفتاد هزار قصر از ياقوت سرخ، و هفتاد هزار از مرواريدِتر بنا كردند و آنها را قصور ولادت ناميدند.

بيست پنجم، تمامى بهشت را زينت كردند و ندا كردند كه: شاد شو و بر خود ببال كه پيغمبر دوستان تو متولّد گرديد؛ پس بهشت خنديد و تا قيامت خندان است.

بيست هفتم، يكى از ماهيان دريا كه او را طموسا مى گويند، و سيّد و بزرگ ماهيان است، براى شادى بر ولادت آن حضرت بحركت آمد، و اگر حقّ تعالى او را ساكن نمى گردانيد هر آينه زمين را بر مى گردانيد.

بيست هشتم، در آن روز هيچ كوه نماند كه كوه ديگر را بشارت ندهد، و همه صدا به لا إلهَ إلّااللَّه بلند كردند، و تمامى كوهها خاضع شدند نزد كوه ابوقبيس براى كرامت آن حضرت.

بيست نهم، تمامى اشجار تسبيح و تقديس خداوند عالم كردند با شاخه ها و ميوه ها به شادى ولادت آن حضرت.

سى ام، روح جناب آدم عليه السلام را بشارت ولادت آن حضرت دادند، پس هفتاد برابر حسن او مضاعف گرديد، و در آن وقت تلخى مرگ از كام او بيرون رفت.

سى و يكم، حوض كوثر در بهشت به اضطراب آمد و هفتاد هزار قصر از درّ و ياقوت بيرون افكند براى نثار ولادت آن حضرت.

ص: 333

سى و دوّم، هر كتب سماويّه (1) 1527 كه در عالم بود، در زير نام مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در آنها به لسانهاى مختلف بود، قطره خونى ظاهر شد (و اين اشاره است به جهاد آن حضرت).

سى و سيُّم، در تمام عالم، هر صومعه و دير بود، در او نوشته شد كه: بدانيد كه پيغمبر آخر الزّمان از مادر متولّد شد.

سى و چهارم، خيمه از ديباى سفيد از بهشت اورده، بعد از تولّد بالاى سر آن حضرت زدند كه در او نوشته شده بود «بِسمِ اللَّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ يا أيُّهَا النّبيُّ إنّا أرسَلناكَ شاهِداً وَ مُبشِّراً وَ نَذيراً وَ داعِياً إلَى اللَّهِ بِإذنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»؛ و اين قبّه (2) 1528 تا چهل روز در بالاى سر آن صاحب معراج بود، پس شخصى دست چرب بر آن ماليد، به آن سبب به آسمان بالا رفت، و اگر چنين نمى كردند تا روز قيامت مى ماند.

سى و پنجم، در آن شب، نازل شد چند حوريّه كه از ايشان بوى مشك و عنبر مى آمد، و جامه هاى ملوّن بهشت در بر داشتند، آمنه گويد كه با من سخن مى گفتند و سخنانى مى شنيدم كه به سخن آدميان شبيه نبود، و در دستهاى ايشان كاسه ها بود از بلور سفيد و شربتهاى بهشت در آن كاسه ها بود، پس گفتند: بخور اى آمنه از اين شربتها و بشارت باد تو را به بهترين گذشتگان و آيندگان، محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله.

سى و ششم، جميع عالم در آن شب روشن شد، و هر سنگ و كلوخ در آن شب خنديدند، و آن چه در آسمانها و زمينها بود تسبيح خدا گفتند.

سى و هفتم، چون همان روز شام شد، اين ندا از آسمان رسيد كه: ى جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاًى (3) 1529.

سى و هشتم، هاتفى ندا كرد كه: اى آمنه، زاييدى سيّد امّت را، پس بگو از براى


1- - سَماوِيَّة: مؤنّث سماوىّ، آسمانى. م.
2- - قُبَّة: قبه، بناى گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.
3- - اسراء/ 81.

ص: 334

تعويذ او:

أعيذُهُ بِالواحِدِمِنْ شَرِّ كُلِّ حاسِدٍ

وَ كُلِّ خَلقٍ مارِدٍيَأخُذُ بِالمَراصِدِ

في طُرُقِ المَوارِدِمِنْ قائِمٍ وَ قاعِدٍ

سى و نهم، عبدالمطّلب در شب ولادت آن جناب نزديك كعبه خوابيده بود، ناگاه ديد كه خانه كعبه با همه اركانش از زمين كنده شد و به جانب مقام ابراهيم عليه السلام به سجده افتاد، پس خانه كعبه راست شد و گفت: اللَّهُ أكبَر، پروردگار محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و پروردگار من الحال مرا پاك گردانيد از انجاسِ (1) 1530 مشركان و ارجاسِ (2) 1531 كافران؛ پس بُتها لرزيدند و بر رو افتادند. عبدالمطّلب گويد: ناگاه ديدم كه مرغان همه بسوى كعبه مشرف شدند و ابرى سفيد ديدم كه در برابر حجره آمنه ايستاده است، پس عبدالمطّلب گفت كه به خانه آمنه دويدم و گفتم: آيا من در خوابم يا بيدار؟ گفت: بيدارى. گفتم:

نورى كه در پيشانى تو بود چه شد؟ گفت: با آن فرزند است كه از من جدا شده، و مرغى چند او را از من گرفته اند و به دست من نمى گذارند، و اين ابر براى ولادت او بر من سايه افكنده است. گفتم: بياور فرزند مرا تا ببينم. گفت: تا سه روز تو را نخواهند گذاشت كه بينى. پس من شمشير خود را كشيدم و گفتم: فرزند مرا بيرون آور. گفت: در حجره است، تو دانى و او. چون رفتم كه داخل حجره شوم، مردى آمد و گفت: برگرد كه احدى از اولاد آدم او را نمى بيند تا همه ملائكه او را زيارت نكنند. پس بر خود لرزيدم، برگشتم.

چهلم، عبدالمطّلب روز دوّم آن حضرت را برداشت و بسوى كعبه آورد، چون داخل كعبه شد آن حضرت گفت: بِسمِ اللَّهِ وَ بِاللَّه، پس كعبه به قدرت الهى به سخن آمد، گفت:

السّلامُ عليكَ يا محمّدُ وَ رَحمةُ اللَّهِ وَ برَكاتُهُ، و صداى هاتفى آمد كه: ى جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاًى (3) 1532 (4) 1533.


1- - انْجاس: جمع نجس، پليديها. لغت نامه.
2- - ارْجاس: جمع رجس، پليديها، گناهها. لغت نامه.
3- - اسراء/ 81.
4- - همچنانكه در ابتداى اين بخش نيز اشاره شد، ماجراهاى مربوط به هنگام ولادت باسعادت آن حضرت صلى الله عليه و آله، بطور مشروح در (الفضائل/ ص 12 به بعد) نقل شده است؛ همچنين در: بحار 15/ 281 ب 3 ح 27.

ص: 335

تكميل: مدّت اقامت آن بزرگوار در دنيا شصت و سه سال كشيده؛ چهل سال قبل از بعثت و سيزده سال بعد از بعثت در مكّه و ده سال در مدينه منوّره؛ و در آن بقعه طيّبه دار بقا را اختيار فرموده و در خانه خود مدفون گرديد كه مزار پاك و مرقد منوّر آن حضرت، الآن در جانب شرقى مسجد مى باشد. شيخ طوسى رحمه الله روايت كرده كه: چون خواستند كه عمارت روضه آن حضرت را بسازند، نزديك سر آن حضرت و نزديك پاى او مشكى ظاهر شد كه به آن خوشبويى مشك نديده بودند (1) 1534.

و در شان و شرف و ارتباط آن جناب با مبدء فيّاض جلّ و على اينقدر كفايت مى كند، چنانچه شنيدى، كه: قبل از حضور در عالم شهود، كه عالم تكليف مى باشد، از اوّل ايجاد مشغول عبادت و بندگى حضرت اقدس الهى بود، و بعد از انقلاب صورت عنصريّه به عالم ديگر، كه موت تعبير شده، و قطع تعلّقات از تمام مكلّفين مى شود، باز مشغول عبادت و اطاعت پروردگار هست؛ چنانچه از احاديث معتبره بسيار مستفاد مى شود.

منقول است كه در هر شب جمعه روح مقدّس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ارواح مطهّره ائمّه عليهم السلام و روح پر فتوح امام زمان را رخصت مى دهند كه به سماوات عروج نمايند تا به عرش اعظم الهى مى رسند (2) 1535، و بر دور آن هفت شوط طواف مى كنند، و نزد هر قائمه اى (3) 1536 از قَوائِمِ (4) 1537 عرش دو ركعت نماز مى كنند، پس بسوى بدنهاى شريف خود بر مى گردند با سرور فراوان و علوم بى پايان (5) 1538.

به سند معتبر منقول است كه جعفر بن مثنّى، خطيب مدينه گويد كه: در مدينه بودم كه سقف مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله خراب شد از موضعى كه نزديك قبر شريف آن حضرت بود، و بنّايان و كاركنان بالا مى رفتند و فرود مى آمدند، پس اسماعيل بن عمّار را گفتم كه


1- - در كتاب امالى شيخ طوسى (الامالى/ 317 س 11 ح 643- 90) اين مطلب در خصوص قبر مطهّر حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام نقل شده است. م.
2- - عبارت متن «مى رسد». م.
3- - قائِمَة: ستون، پايه. لغت نامه.
4- - قَوائِم: جمع قائِمَة. لغت نامه.
5- - كافى 1/ 253 ح 1؛ بحار 17/ 151 ب 17 ح 53 و 26/ 89 ب 3 ح 8؛ بصائر الدرجات/ 131 ب 8 ح 4.

ص: 336

از حضرت صادق عليه السلام سؤال كند كه آيا مى توانيم بالا رفت كه بر قبر مقدّس آن حضرت مُشرِف (1) 1539 شويم و نظر كنيم؟ روز ديگر اسماعيل براى ما خبر آورد: حضرت فرمود كه من دوست نمى دارم براى احدى كه بر قبر آن حضرت مُشرِف (2) 1540 شود، و ايمن نيستم كه ببيند (3) 1541 چيزى كه ديده اش نابينا شود به سبب آن، يا آنكه بيند كه با بعضى از زنان طاهره خود نشسته است و صحبت مى دارد (4) 1542.

الفصلُ الأربعون در احوال جناب فاطمه عليها السلام

چنانچه در خلقت نور مقدّس رسول خدا صلى الله عليه و آله مذكور شد كه خلقت آن نور قبل از خلقت سماوات و ارضين بوده، هكذا خلق شده نور جناب فاطمه عليها السلام قبل از خلقت عالم؛ چنانچه مروى است كه زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله روزى جبرئيل به منزل فاطمه عليها السلام آمده با او صحبت مى داشت و در اثناى صحبت به جبرئيل يا عمّ خطاب مى كرد، و در اين حال رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، جبرئيل عرض كرد: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، فاطمه به من خطاب يا عمّ مى كند، چگونه مى شود اين، و حال آنكه ما معاشر ملائكه از نور خلق شده ايم و شما طايفه بشر از خاك خلق شده ايد؟ حضرت فرمود كه فاطمه عليها السلام راست گفته، يا جبرئيل، ما هم از نور خلق شده ايم، آيا مى شناسى آن نور را هرگاه ببينى؟ گفت: بلى.

پس حضرت سيّد الانبيا صلى الله عليه و آله حضرت امير عليه السلام را حاضر نمود، چون امير عليه السلام داخل خانه شد، حضرت فرمود: نزديك من بيا يا على (عليه السلام)،. حضرت امير عليه السلام نزد آن حضرت رفت، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله جَبينِ (5) 1543 مبارك خود را بگذاشت به جبين حضرت امير عليه السلام و


1- - مُشْرِف: از بالا به زير نگرنده. لغت نامه. (عبارت متن «مشرّف». م.)
2- - مُشْرِف: از بالا به زير نگرنده. لغت نامه؛ (عبارت متن «مشرّف». م.)
3- - عبارت متن «به بينى». م.
4- - كافى 1/ 452 ح 1؛ وسايل 14/ 373 ب 21 ح 19417؛ بحار 22/ 552 ب 3 ح 11.
5- - جَبين: پيشانى. لغت نامه.

ص: 337

ساييد، پس نورى ساطع شد كه هيچ ديده را طاقت نداشت، حضرت فرمود: يا جبرئيل (عليه السلام)، آيا مى شناسى اين نور را؟ گفت: بلى، اين نورى است كه ما اين را ديده ايم در قوائم عرش. فرمود: يا جبرئيل، از اين سبب فاطمه تو را يا عمّ گفت.

پس نور خاتونِ قيامت، همواره مثل نور پدرش جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله مشغول تقديس و تمجيد الهى بود تا آنكه آن نور را خلّاق احديّت سپرد به درختى از درختهاى بهشت؛ به سندهاى معتبر مرويست كه همان درخت، شجره طوبى بود ولكن در انتقال آن نور به حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله دو روايت به نظر رسيده:

اوّل آنكه همان ميوه رطب بود، چون آن حضرت به معراج رفت در همان شب داخل بهشت شد، خداوند عالم الهام فرموده حضرت آن ميوه را از آن درخت چيد و تناول فرمود، پس همان نور در صلب آن جناب قرار گرفت و همان شب از صلب اطهرش به رحم مطهّر خديجه بنت خويلد منتقل شد (1) 1544.

دوّم: به سند معتبر ديگر منقول است كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

معاشر النّاس (2) 1545، آيا مى دانيد كه فاطمه عليها السلام از چه چيز خلق شده؟ گفتند: خداوند عالم و رسول او اعلم است. فرمود: فاطمه عليها السلام خلق شده حوراء انسيّه (3) 1546، نه انسيّه. بعد فرمود كه: خلق شده از عرق جبرئيل و از زَغَبِ (4) 1547 او (يعنى از مويهاى نازك پر جبرئيل عليه السلام كه رنگش زرد باشد). اصحاب گفتند: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، دشوار شد بر ما فهم اين فرمايش! مى فرمايى حوراء انسيّه لا انسيّه، بعد مى فرمايى از زغب او! فرمود:

مى فهمانم شما را، هديه فرستاد به من خداى من سيبى از بهشت كه او را جبرئيل به


1- - بحار 8/ 190 ب 23 ح 165 و 37/ 81 ب 50؛ تفسيرفرات/ 75 ح 75- 49؛ كشف الغمّة 1/ 459.
2- - مَعاشِر النّاس: گروه مردم. م.
3- - كنايه از انسانى بهشتى (و آسمانى) است. م.
4- - زَغَب: موى ريزه زرد. لغت نامه.

ص: 338

سينه خود چسبانيده بود، پس جبرئيل عرق كرد و سيب هم عرق نمود و عرق هر دو به هم مخلوط و چيز واحد شد، بعد گفت: السّلامُ عليكَ يا رسولَ اللَّهِ وَ رحمةُ اللَّهِ وَ برَكاتُهُ.

گفتم: وَ علَيكَ السّلامُ يا جبرَئيلُ. پس گفت: بدرستى كه خلّاق احديّت هديه فرستاده بسوى تو اين سيب را از بهشت، پس من آن سيب را بوسيدم و به چشم خود گذاشتم و به سينه خود چسبانيدم، بعد گفت: يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، بخور آن را. گفتم: يا حبيبى يا جبرئيل، هديه خداى من خورده مى شود؟ گفت: بلى، مأمور به خوردن هستى. پس من او را دو پاره كردم، پس نورى از وى ساطع ديدم كه از آن ترسان شدم، جبرئيل گفت: بخور، بدرستى كه اين نور منصوره فاطمه عليها السلام است. گفتم: يا جبرئيل، كيست منصوره؟ گفت:

دخترى كه مى آيد از صلب تو، و او در آسمان منصورة و در زمين فاطمة است. پس گفتم: يا جبرئيل، چرا در آسمان منصورة و در زمين فاطمة ناميده شده؟ جبرئيل گفت:

او را در زمين فاطمة مى گويند بجهت اينكه قطع كرده است از آتش جهنّم، و دشمنان خود را از محبّت خود بريده است، و در آسمان او را منصورة مى نامند براى آنكه محبّان خود را نصرت و يارى مى كند، چنانچه حقّ تعالى مى فرمايد: ى وَ يَوْمَئذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ ى (1) 1548 (2) 1549.

بيان خلق شدن فاطمه عليها السلام از زغب جبرئيل:

از قرارى كه بعضى از معتبرين علما فرموده اند، يا بجهت اين است كه همان سيب را جبرئيل عليه السلام ميان زغب خود گذاشته و عرق كرده بود، يا اينكه چسبيده به آن، بعضى از زغب جبرئيل عليه السلام، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را خورد.

فِى الحديث: همينكه خديجه كبرى رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى خود اختيار نمود، تمامى زنان اهل مكّه از وى اعراض نمودند، به خديجه سلام نمى دادند و نزد او تردّد نمى كردند، و نمى گذاشتند كه زنى داخل خانه او شود و نزد او رود؛ پس براى خديجه از تنهايى وحشت حاصل شد، چون به جناب فاطمه عليها السلام حامله شد فاطمه عليها السلام در بطن مادر با او صحبت مى كرد و تسلّى مى داد، و خديجه اين مطلب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله مخفى مى داشت، پس روزى آن حضرت داخل شده، صحبت خديجه با فاطمه عليهما السلام را شنيد، فرمود: يا خديجه، با كه صحبت مى كنى؟ گفت: بچّه اى كه در بطن من است با من


1- - روم/ 4- 5.
2- - (بدون قسمتهاى مربوط به زغب و عرق جبرئيل) بحار 43/ 4 ب 1 ح 3؛ معانى الاخبار/ 396 ح 53.

ص: 339

صحبت مى كند و مونس من مى شود. فرمود: يا خديجه، اين است جبرئيل بر من خبر مى دهد و بشارت مى دهد به اينكه او دختر است، و آن است نسل پاك و مبارك، و بدرستى كه خلّاق عالم نسل مرا از آن قرار مى دهد، و بزودى قرار مى دهد از نسل او ائمّه عليهم السلام، كه آنها را خليفه خود مى گرداند در روى زمين بعد از انقضاى وحى. پس خديجه با اين حالت بود تا اينكه ولادت خاتونِ قيامت نزديك شد، پس سفارش داد به زنان قريش و بنى هاشم كه بيايند و مباشر شوند به كارى كه زنها از زنها مباشر آن مى شوند، پس جواب فرستادند كه: تو بر ما گناه كردى و قول ما را قبول نكرده تزويج نمودى محمّد صلى الله عليه و آله يتيم ابوطالب را، در حالتى كه فقير و بى چيز بود، پس ما نمى آييم و مباشر امر تو نمى شويم. خديجه از جواب اينها محزون شد، ناگاه داخل شد چهار زن بلند قامت و خوش روى، كه گويا آنها از زنان بنى هاشم بودند، پس خديجه را از ديدن آنها وحشتى عارض شد، يكى از آنها گفت كه: محزون مباش يا خديجه، بدرستى كه ما فرستادگان پروردگار تو هستيم بسوى تو، و ما خواهرهاى تو هستيم، و من ساره هستم و اين آسيه بنت مزاحم، كه رفيق تو است در بهشت، و اين مريم بنت عمران، و اين ديگرى كلثوم خواهر عمران (1) 1550؛ ما را خلّاق عالم بسوى تو فرستاده كه مباشر شويم از تو امورى را كه زنها از زنها مباشر آن مى شوند. پس يكى از آنها در جانب راست خديجه نشست و ديگرى در جانب چپ و سيُّمى در مقابلش و چهارمى در پشت؛ پس جناب فاطمه عليها السلام به قدوم شريف جميع عالم را منوّر فرمود، بنحوى كه از آن نور روشن شد تمامى خانه هاى مكّه، و نماند در شرق و غرب زمين و موضعى، مگر اينكه به اين نور منوّر گرديد، و داخل شد ده نفر از حورالعين كه با هر يكى از آنها بود طشتى و ابريقى از بهشت، و ابريقها پر بود از آب كوثر، و ابريق را زنى كه در مقابل خديجه نشسته بود به دست گرفت، با وجود اينكه آن خاتونِ معظّمه، طاهره و مطهّره متولّد شده بود، غسل داد او را با آب كوثر، و درآورد دو پارچه سفيد كه از آنها بوى مشك مى آمد، پس به يكى از


1- - در منابع مورد استفاده، فرد چهارم، «صفراء بنت شعيب» نقل شده است. م.

ص: 340

آنها فاطمه عليها السلام را پيچيده و ديگرى را بر سرش انداخت، و با او شروع به تكلّم نمود، پس جناب فاطمه عليها السلام را پيچيده و ديگرى را بر سرش انداخت و با او شروع به تكلّم نمود، پس جناب فاطمه عليها السلام گفت: أشهدُ أن لا إلهَ إلّااللَّهُ وَ أنَّ أبي رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله سيّد الأنبياء؛ بعد سلام داد به همان زنها، و هر يك را به اسم خود خواند، پس آن زنها نزديك وى آمده بر روى او مى خنديدند، و حورالعين به همديگر بشارت مى دادند؛ هكذا بشارت به يكديگر مى دادند اهل سماوات به ولادت فاطمه عليها السلام؛ و ظاهر شد در آسمان روشنايى درخشنده كه نديده بود آن را ملائكه قبل از آن، و آن زمان گفتند كه: يا خديجه، بگير اين طفل را در حالتى كه طاهره و مطهّره و زكيّه و مباركه است، و مبارك گرداند خدا اين را و نسل اين را. پس گرفت او را خديجه در حالتى كه شاد و خرّم بود، پس مشغول شد به شيردادن؛ و اين قضيّه مباركه اتّفاق افتاد در سال ششم بعثت در بيستم جمادى الاخرى، در خانه خود خديجه عليها السلام (1) 1551.

در حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: دختر من فاطمه عليها السلام سيّده نساء عالمين است از اوّلين و آخرين، و پاره بدن من است و روشنى چشم و ميوه قلب من است، و او روح من است، و آن حوريّه انسيّه است از من؛ مى ايستد در محراب خود بجهت عبادت نزد پروردگار عالم، درخشنده مى گردد نور آن بر ملائكه آسمان چنانچه درخشنده مى شود نور كواكب بر اهل زمين، و مى فرمايد خلّاق عالم بر ملائكه خود كه اى ملائكه من، تماشا كنيد بر كنيز من فاطمه كه سيّده كنيزهاى من است، كه ايستاده نزد من براى عبادت در حالتى كه از خوف من بندهاىِ بدنش در حركت است، و به تحقيق كه اقبال نموده (2) 1552 به قلب خود به عبادت من، شاهد مى گيرم شما را بر اينكه به تحقيق امن دادم محبّان او را از آتش جهنّم (3) 1553.


1- - (با اضافات) بحار 16/ 80 ب 5 و 43/ 2 ب 1 ح 1؛ امالى صدوق/ 593 س 87 ح 1؛ الخرائج 2/ 524؛ دلائل الامامة/ 8؛ روضةالواعظين 1/ 143؛ العددالقويّة/ 222؛ المناقب 3/ 340.
2- - اقْبال كردن: روى آوردن، متوجه شدن. لغت نامه.
3- - بحار 28/ 37 ب 2 ح 1 و 43/ 172 ب 7 ح 13؛ ارشادالقلوب 2/ 295؛ امالى صدوق/ 112 س 24 ح 2؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 197؛ الفضائل/ 8.

ص: 341

و أيضاً رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده:

«فاطِمةُ سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ مِنَ الأوَّلينَ وَ الآخِرينَ»،

و بدرستى كه فاطمه عليها السلام هر آينه در محراب عبادت مى ايستد، پس سلام مى كند بر او هفتاد هزار ملك از مقرّبين، و ندا مى كنند او را ملائكه به آن چيزى كه ندا مى كردند با آن مريم را، پس مى گويند: يا فاطِمةُ: ى إنَّ اللَّهَ اصْطَفيكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفيكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ ى (1) 1554 (2) 1555.

سلمان فارسى گويد كه: جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه: هر كس دوست دارد فاطمه را پس او در بهشت با من است، و هر كه دشمن دارد در جهنّم است، يا سلمان، محبّت فاطمه منفعت مى دهد در صد موقع كه آسان ترين آنها مرگ و قبر و ميزان و حشر و صراط و محاسبه است، پس هر كسى كه دختر من فاطمه عليها السلام از او راضى باشد من از او راضى هستم، و هر كه من از او راضى هستم خدا از او راضى است، و هر كه فاطمه عليها السلام بر او غضب كند من بر او غضب مى كنم، و هر كه من بر او غضب كنم خداوند عالم بر او غضب مى كند (3) 1556.

شفاعت: جابر بن عبداللَّه انصارى گويد كه حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: يا جابر، به خدا سوگند كه جدّه ام فاطمه عليها السلام در روز قيامت محبّان خود را از صحراى محشر بربايد چنانچه مرغ دانه نيكو را از دانه بد جدا مى كند، چون محبّان آن مخدّره به در بهشت مى رسند حقّ تعالى در دل ايشان مى افكند كه التفات به عقب مى كنند، پس خدا ايشان را ندا مى كند كه: اى دوستان من، براى چه التفات به عقب مى كنيد و حال آنكه شفاعت فاطمه دختر حبيب خود را در حقّ شما قبول كردم؟! پس ايشان مى گويند: خداوندا مى خواهيم كه اين روز قدر ما نزد تو ظاهر گردد بر اهل محشر. پس حقّ تعالى فرمايد كه: اى دوستان من، برگرديد بسوى محشر و نظر كنيد به هر كه شما را دوست دارد و براى دوستى فاطمه عليها السلام، و هر كه شما را جامه پوشانيده باشد براى محبّت فاطمه عليها السلام، و


1- - آل عمران/ 42.
2- - بحار 43/ 48 ب 3؛ روضةالواعظين 1/ 149؛ المناقب 3/ 360.
3- - (با اندكى اضافات) بحار 27/ 116 ب 4 ح 94؛ ارشادالقلوب 2/ 294؛ مئةمنقبة/ 126 المنقبة 61.

ص: 342

هر كه از شما غيبتى ردّ كرده باشد به محبّت فاطمه عليها السلام، دست ايشان را بگيريد و داخل بهشت كنيد (1) 1557.

فِى الحديث: جناب فاطمه عليها السلام را براى اين فاطمه ناميدند كه خلّاق عالم او را و دوستان او را از آتش جهنّم بريده است (2) 1558.

فايدة: در علم اعداد براى هر عدد دو كمال است: كمال شعورى و كمال ظهورى؛ پس كمال شعورى بر عدد، حاصل جمع از اعداد است كه در تحت آن است از يك تا آن عدد، با حاصل جمع اعدادى كه در تحت همان عدد است تا يك؛ و كمال ظهورى تنها همان اوّلى است، يعنى حاصل جمع يك تا اين عدد مفروض. پس كمال شعورى براى نُه، مثلًا، هشتاد و يك مى باشد، بجهت اينكه وقتى كه جمع كردى از يك تا نه، حاصل مى شود چهل و پنج عدد، و وقتى كه جمع كردى ز هشت (كه در تحت نُه واقع شده) تا يك، حاصل مى شود سى و شش عدد، مجموع اينها مى شود هشتاد و يك، كه اين را كمال شعورى گويند، و كمال ظهورىِ اين، همين چهل و پنج عدد است تنها؛ بتحقيق اتّفاق افتاده وقوع نه در مابين دو كمال خود در اسم فاطمه، و اين از خواصّ اين اسم شريف است (3) 1559.

نظر به حديث صحيح و صريح، بجهت احترام آن مخدّره، حقّ تعالى زنان دنيا را در حال حيات فاطمه عليها السلام به لنگر آسمان و زمين، ولىّ خدا اميرالمؤمنين عليه السلام حرام فرموده بود (4) 1560.


1- - (ضمن روايات طولانى) بحار 8/ 51 ب 21 ح 59 و 43/ 64 ب 3 ح 57؛ تفسيرفرات/ 298 ح 298- 403.
2- - بحار 43/ 12 ب 2 ح 2 و 43/ 15 ب 2 ح 12 و 43/ 16 ب 2 و 65/ 133 ب 18؛ ارشادالقلوب 2/ 232 جزء 2؛ اعلام الورى/ 148 ف 1؛ امالى طوسى/ 294 س 11 ح 571- 18؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 131 و 184؛ صحيفةالرضا عليه السلام/ 45 ح 21؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 2/ 46 ب 31 ح 174؛ كشف اليقين/ 352 المبحث 20؛ المناقب 3/ 330.
3- - توضيح آنكه: به حساب ابجد، جمع حروف فاء و الف (بترتيب 80 و 1) برابر با 81 است، و جمع حروف ميم و هاء (بترتيب 40 و 5) برابر 45، و حرف طا 9 مى باشد. م.
4- - التهذيب 7/ 475 ب 41 ح 116؛ مستدرك 2/ 42 ب 37 ح 11357- 16؛ بحار 43/ 16 ب 2؛ بحار 43/ 153 ب 6 ح 12؛ امالى طوسى/ 43 س 2 ح 48-/ 17؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 248؛ المناقب 3/ 337.

ص: 343

و بعضى از محقّقين گفته اند كه: خلّاق عالم در سوره «هَل أتى» (1) 1561، انواع نعمتهاى بهشت را بيان فرموده و متعرّض ذكر حوريان نگرديده است، شايد چون اين سوره براى اهل بيت عليهم السلام نازل شده، حقّ تعالى بجهت رعايت جناب فاطمه عليها السلام حوريان را ذكر نفرموده.

فِى الحديث: سلمان فارسى گويد: روزى به منزل فاطمه عليها السلام آمدم پس ديدم كه آن خاتونِ معظّمه عبا بر سر كشيده خوابيده است، و ديدم ديگى بار كرده در پيش روى او است كه بى آتش در جوش است، پس برگشتم خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله؛ همينكه آن حضرت مرا ديد تبسّم فرمود، بعد گفت: يا اباعبداللَّه، تعجّب آورد تو را آنچه ديدى از حال دختر من فاطمه عليها السلام؟ گفتم: بلى يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)! فرمود: تعجّب مكن از امر خداوند عالم، بدرستى كه حقّ تعالى دانست ضعف دختر من فاطمه عليها السلام را، مؤيّد ساخت او را با آنكه در هميشگى او را اعانت مى فرمايد در امورش او را، از ملائكه كرام خود (2) 1562.

چنانچه در حديث است كه: بسيار بود كه فاطمه عليها السلام مشغول عبادت بود، يكى از فرزندان مطهّر او مى گريستند در گهواره، خلّاق عالم ملائكه را امر مى فرمود كه گهواره را حركت مى دادند تا آن حضرت از عبادت فارغ مى شد (3) 1563.

در حديث است كه عايشه گويد: نديده ام احدى از مردمان را كه شبيه تر باشد به رسول خدا صلى الله عليه و آله از فاطمه، به سيرت و رفتار و نشستن و برخاستن؛ و چون نزد آن حضرت مى آمد آن حضرت بر مى خاست و مرحبا مى گفت و او را مى بوسيد در جاى خود مى نشانيد، و چون پيغمبر صلى الله عليه و آله به خانه فاطمه عليها السلام مى رفت، بر مى خاست و استقبال آن حضرت مى كرد و مرحبا مى گفت و دستهاى آن حضرت را مى بوسيد و او را مى نشانيد؛ ايضاً چون جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله اراده سفر مى فرمود آخر كسى را كه وداع


1- - مراد سوره «انسان» يا «دهر» است. م.
2- - در منابع مورد استفاده، بجاى «جوشيدن ديگ»، عبارت «تدور الرّحى من برا و ماعندها انيس» (به معنى: آسياب، بدون گرداننده مى چرخيد)، و با تغييراتى ديگر يافت شد: بحار 43/ 46 ب 3؛ دلائل الامامة/ 48؛ المناقب 3/ 337.
3- - بحار 43/ 45 ب 3؛ المناقب 3/ 337.

ص: 344

مى كرد فاطمه عليها السلام بود، و چون از سفر بر مى گشت اوّل كسى را كه ملاقات مى كرد فاطمه عليها السلام بود (1) 1564.

به همين منوال بود عزّت و احترام فاطمه عليها السلام مادامى كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله در حيات بود، همينكه آن حضرت دار بقا را اختيار فرمود آن خاتون مكرّمه در فراق آن حضرت گريان و نالان بود، لهذا خلّاق عالم به فرستادن حوريان بهشت و تردّد ملائكه او را تسلّى خاطر مى فرمود؛ از جمله سلمان فارسى گويد كه: بعد از وفات حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله به ده و دوازده روز، از خانه بيرون آمدم، در راه با حضرت امير عليه السلام ملاقات كردم، فرمود: برو نزد فاطمه (عليها السلام) كه تحفه اى از براى او از بهشت آمده و مى خواهد به تو عطا فرمايد. به تعجيل خدمت آن مخدّره رفتم، فرمود كه: ديروز در همين موضع نشسته و در خانه بسته بودم، و غمگين بودم و فكر مى كردم در منقطع شدن امر وحى الهى، و نيامدن ملائكه بسوى ما، ناگاه ديدم در گشوده شد و سه دختر به اندرون آمدند كه كسى به حُسن و جمال و طراوت و نزاكت و خوشبويى ايشان هرگز نديده است، چون ايشان را ديدم برخاستم، و سؤال كردم كه: شما اهل مكّه ايد يا مدينه؟

گفتند: اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله، ما از اهل زمين نيستيم، ما را پروردگار عزّت از بهشت جاويد بسوى تو فرستاد و بسيار مشتاق تو بوديم، از يكى كه بزرگتر مى نمود پرسيدم كه چه نام دارى؟ گفت: مقدوده، گفتم: به چه سبب اين نام تو را ناميدند؟ گفت: بجهت آنكه از براى مقداد بن اسود خلق شده ام. پس از ديگرى پرسيدم كه چه نام دارى، گفت:

ذرّه، از سبب نام پرسيدم، گفت: زيرا كه از براى ابوذر غفارى خلق شده ام، از سيّم پرسيدم كه چه نام دارى، گفت: سلمى، از سبب نام پرسيدم گفت: زيرا كه از براى سلمان فارسى خلق شده ام. جناب فاطمه عليها السلام فرمود كه: پس از براى من رطبى چند بيرون آوردند مانند گرده هاى نانهاى بزرگ، از برف سفيدتر و از مشك خوشبوتر. پس سلمان گفت كه: فاطمه عليها السلام يكى از آن رطبها را به من دادند، فرمودند كه با اين رطب امشب


1- - (با اندكى تغيير) بحار 43/ 25 ب 3 ح 22؛ امالى طوسى/ 400 س 14 ح 892- 40؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 253؛ كشف الغمّة 1/ 453.

ص: 345

افطار كن، و فردا هسته اش را به من بياور. پس آن رطب را گرفتم و به هر جمعى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى گذشتم مى پرسيدند كه: يا سلمان مگر مشك همراه دارى؟ مى گفتم: بلى. چون وقت افطار شد تناول كردم هيچ هسته نداشت؛ روز ديگر خدمت جناب فاطمه عليها السلام رفتم و عرض كردم كه هسته نداشت! فرمود كه: چون هسته داشته باشد و حال آنكه اين رطب از درختى به هم رسيده كه حقّ تعالى او را در بهشت غرس كرده (1) 1565؟

ايضاً در حديث معتبر است كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به رياضِ (2) 1566 خُلد (3) 1567 رحلت فرمود، جناب فاطمه عليها السلام را از وفات آن حضرت حزنى رو داده بود كه بغير از خلّاق ذوالجلال كسى شدّت آن را نمى دانست، پس خداوند عالم جبرئيل را بسوى او فرستاد كه نزد او صحبت نمايد و شدّت اندوهش را تسكين نمايد، هر روز جبرئيل مى آمد و دلدارى آن مخدّره مى نمود و خبر مى داد او را از قرب و منزلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله نزد حقّ تعالى و درجات و منازل آن حضرت، و خبر مى داد از قصص و اخبار آينده تا روز قيامت، من جمله هر كه در اين امّت سلطنتى و دولتى، به حقّ يا باطل، خواهد يافت. چون فاطمه عليها السلام آن حالت را مشاهده نمود به امير عليه السلام گفت كه: كسى نزد من مى آيد و چنين سخنان مى گويد، حضرت فرمود كه: يا فاطمه، هر وقت او نزد تو آيد مرا خبر كن. پس هر وقت جبرئيل مى آمد آن مخدّره حضرت امير عليه السلام را خبر مى كرد و آنچه جبرئيل مى گفت، امير عليه السلام مى نوشت، تا آنكه كتابى جمع شد، و آن است مصحف فاطمه عليها السلام؛ مشتمل است بر جميع احوال آينده تا روز قيامت، و در او از حلال و حرام چيزى نيست، تماماً قصص و اخبار آينده است (و آن كتاب اكنون نزد حضرت قائم عليه السلام است)، به روايت ديگر او جبرئيل نبود، ملك ديگرى بود از ملايك آسمان (4) 1568.


1- - (با اندكى تغيير و اضافات در متن روايت) بحار 43/ 66 ب 3 ح 59 و 92/ 36 ب 56 ح 22؛ الخرائج 2/ 533؛ مهج الدعوات/ 5.
2- - رِياض: جمع رَوْضَة، باغ و بوستان. لغت نامه.
3- - خُلْد: بهشت، فردوس. لغت نامه. (رياض خلد: باغهاى بهشت. م.)
4- - (با ذكر «ملك» بجاى «جبرئيل»، و بدون قسمت داخل پرانتز) كافى 1/ 240 ح 2؛ بحار 26/ 44 ب 1 ح 77 و 43/ 80 ب 3 ح 68؛ بصائرالدرجات/ 157 ب 14 ح 18.

ص: 346

شهادت جناب فاطمه عليها السلام:

به روايت ابن عبّاس (كه يكى از محدّثان شيعه است) در روز بيست يكم ماه رجب المرجّب واقع شده (1) 1569، اگرچه خلاف مشهور است لكن زيارت آن حضرت در اين روز احتياط مناسب است به نحوى كه مذكور خواهد شد. ولكن به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه جناب فاطمه عليه السلام هفتاد و پنج روز بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده بود (2) 1570، پس بنا به مشهور كه وفات حضرت رسول صلى الله عليه و آله در بيست و هشتم ماه صفر بود، بايد كه وفات جناب فاطمه عليها السلام در سيزدهم و يا چهاردهم و يا پانزدهم ماه جمادى الاولى باشد، پس زيارت آن مخدّره در اين ايّام مناسب است، خصوصاً در چهاردهم كه ظاهرتر است، و به سند معتبر ديگر وارد شده كه وفات جناب فاطمه عليها السلام در روز سيّم ماه جمادى الاخرى واقع شده (3) 1571؛ و شيخ طوسى و سيّد بن طاوس و ديگران چنين ذكر كرده اند كه نوشته شد، اگرچه اين قول منافى روايتى است كه سابقاً ذكر شد، امّا چون مشهور است و روايت دارد، بايد در روز سيُّم اين ماه به مراسم تعزيت آن حضرت قيام نمايند و به زيارت او اقدام بكنند.

مروى است كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله را دفن كردند، جناب فاطمه عليها السلام بر روى قبر او افتاد و قبر مقدّس را در بر كشيد و گفت:

ما ذا لِمَن قَد شمَّ تربةَ أحمدَأن لا يشمَّ مدَى الزّمانِ غوالياً

صُبَّت علَيَّ مصآئبُ لَو أ نّهاصُبَّت علَى الأيّامِ صِرنَ لَيالِياً (4) 1572

يعنى (5) 1573:

كسى كه قبر احمد صلى الله عليه و آله را ببوسد ديگر چه احتياج به بوسيدن مشك دارد؟


1- - اين روايت، در منابع مورد استفاده يافت نشد. م.
2- - كافى 1/ 458 ح 1 و 3/ 228 ضمن ح 3 و 4/ 561 ضمن ح 3؛ وسايل 3/ 223 ب 55 ضمن ح 3467 و 14/ 356 ب 13 ضمن ح 19380؛ بحار 36/ 308 ب 41 ضمن ح 146 و 43/ 195 ب 7 ضمن ح 24 و 97/ 216 ب 7 ضمن ح 12.
3- - بحار 43/ 9 ب 1 ح 16 و 43/ 170 ب 7 ح 11؛ دلائل الامامة/ 45.
4- - (با اندكى تغيير) بحار 79/ 106 ب 16؛ روضةالواعظين 1/ 75؛ مسكن الفؤاد/ 112؛ المناقب 1/ 242.
5- - در انتهاى هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.

ص: 347

ريخته شده است بر من مصيبتى چند كه اگر به روزها ريخته مى شد شبها مى شدند:

به جانم ريخته چندان غم و درد و مصيبتهااگر ريزند بر روز آن گردد تيره چون شبها

پس چون از سر قبر مراجعت نمود زنان مدينه در گرد وى جمع شدند، پس فاطمه عليها السلام گفت: «ى إنَّا للَّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ ى (1) 1574

؛ انقَطَعَ عنّا خبرُ السّماءِ»:

وَ الأرضُ مِن بعدِ النّبيِّ حَزينَةٌأسَفاً علَيهِ كَثيرةُ الرّجفانِ

أغبَر آفاق البِلادِ وَ كُوّرَت شَمسُ النّهارِ وَ أظلمُ العَصرانِ

فليُبكه شرقُ البلادِ وَ غربُهاوَ ليُبكِهِ مصرٌ وَ كلُّ يمانٍ

نَفسي فِداكَ ما لِرَأسِكَ مؤمِلًاوَ ما وَسدتكَ وَسادَة الوَسنانِ

يعنى (2) 1575:

منقطع شد از ما خبر آسمان:

و زمين بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله محزون و غمگين است و بجهت تأسّف بر او بسيار لرزان است،

آفاق تيره و تار شد، و خورشيد جهان تاب از نور افتاد، و روز نورانى بر عالميان تاريك شد،

پس بايد بگريند بر پيغمبر، اهل مشرق و مغرب، و بايد گريه كنند بر او اهل مصر و تمام اهل يمن،

جانم فداى تو باد! چه روى داد به سر تو در حالتى كه پناهگاه مردم و ملجاء مردم بودى، و چه چيز خوابانيد تو را در اين خوابگاه؟!

پس حضرت امير عليه السلام به خانه آمد، فرمود كه: اگر خواهى من از تو راضى باشم روزها خاموش باش و چون شب آيد صبر كن تا مردمان بياسايند، آنگاه برو به سر تربت پدرت، زيارت كن و گريه نما. چنان كرد آن مخدّره، و چون شب درآمد و قدرى


1- - بقره/ 156.
2- - در انتهاى هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.

ص: 348

از شب گذشت كه مردم بياراميدند، حضرت امير عليه السلام به خانه آمد، ديد كه فاطمه عليها السلام بى هوش افتاده، زمانى صبر كد تا به هوش آمد، چون نظرش به امير عليه السلام افتاد گفت:

يا اباالحسن، اكنون مأذونم كه بيرون آيم؟ فرمود: بيرو آى، امّا به آواز بلند گريه مكن.

جناب فاطمه عليها السلام چون خواست كه برخيزد بيفتاد، حضرت امير عليها السلام دستش را گرفت و او را به سر روضه مقدّسه رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد، چون فاطمه عليها السلام را نظر به آن مرقد منوّر افتاد بناليد و گفت: يا أبة، ما لكَ وَ التّراب؟ اين گوهر پاك را با حفره خاك چه كار؟ پس خود را بر روى قبر انداخت و روى مبارك بر او مى ماليد و زار زار مى ناليد، و آنقدر گريست كه بى هوش شد، و چون به هوش آمد حضرت امير عليه السلام او را به خانه آورد، و آن مخدّره گريه و زارى كرد، و شب و روز چندان مى گريست كه گاهى بى هوش مى شد و مى افتاد، و زنانى بنى هاشم آب بر روى مباركش مى افشاندند و او را به هوش مى آوردند، و چون متذكّر ساعات و اوقاتى مى شد كه حضرت به خانه او مى آمد حزن و اندوهش زياده مى شد، گاهى به روى امام حسن عليه السلام نگاه مى كرد و ساعتى به رخسار امام حسين عليه السلام مى نگريست و مى گفت: أينَ أبوكُمَا النّبيّ صلى الله عليه و آله؟ يعنى: چه شد پدر شما پيغمبر؟ و كجا است آنكه شما را به دوش مى كشيد و نمى گذاشت كه بر روى زمين راه برويد؟ (1) 1576 مروى است كه بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله بلال، مؤذّن آن حضرت، از اذان گفتن باز ايستاد و مى گفت كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله از براى كسى اذان نمى گويم. جناب فاطمه عليها السلام گفت: در يك روزى مى خواهم كه صداى مؤذّن پدرم را بشنوم، حضرت بلال را طلبيد و امر به اذان فرمود، چون بلال شروع به اذان گفتن نمود و اللَّهُ اكبَر گفت، فاطمه عليها السلام ايّام پدر را بياد آورده به گريه درآمد، و چون گفت أشهدُ أنَّ محمّداً صلى الله عليه و آله رَسولُ اللَّه فرياد زد و بى هوش شد، مردمان گمان كردند كه آن مخدّره از دنيا رفت، بلال ساكت شد، و چون فاطمه عليها السلام به هوش آمد فرمود: يا بلال اذان را تمام كن. بلال عذر


1- - جهت آگاهى بيشتر مراجعه شود به: بحار/ 43 ب 7. م.

ص: 349

آورده به منزل خود رجوع كرد (1) 1577.

و به سند صحيح، جناب فاطمه عليها السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله هفتاد و پنج روز در دنيا ماند، و در آن مدّت كسى او را شاد و خندان نديدن، و در هفته اى دو مرتبه به زيارت قبور شهداى احُد مى رفت: روز دوشنبه و پنجشنبه، و نماز و دعا و گريه مى كرد؛ بر اين حال بود تا از دنيا مفارقت كرد (2) 1578.

أيضاً منقول است كه حضرت امير عليه السلام فرمود كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در پيراهنى كه در بدن مقدّسش بود غسل دادم و چون او را كفن كردم آن پيراهن را برداشتم و ضبط نمودم، فاطمه عليها السلام مكرّر مى گفت كه: آن پيراهن را به من بنما، چون پيراهن را به او دادم آن را بوييد و مدهوش شد، و بعد از آن پيراهن را برداشته پنهان كردم، و بار ديگر ننمودم، پس چون يك روز به وفات آن خاتون معظّمه ماند، خبر ارتحال به عالم بقا از ملاء اعلى به حضرت زهرا عليها السلام رسيد؛ لهذا چون صبح شد فاطمه عليها السلام قدرى آرد خمير كرد تا نان بپزد، و قدرى گل ساخت تا سر فرزندان خود را بشويد، و آب حاضر نمود كه لباس فرزندانش را بشويد، در آن اثنا حضرت امير عليه السلام به خانه آمد، ديد كه حضرت خير النّساء عليها السلام در يك وقت متوجّه سه كار شده، از آن امر تعجّب نموده گفت كه: يا فاطمه (عليها السلام)، در مدّتى كه با تو بوده ام هرگز نديده ام كه تو در يك روز متوجّه دو كار شوى، و امروز مى بينم كه به سه كار اشتغال دارى، نمى دانم در اين چه حكمت است؟! جناب فاطمه عليها السلام چون از حضرت امير عليه السلام اين سخن را شنيد قطرات عبرات از ديده اش باريد و گفت: يَابنَ عمّ، هذا فراقٌ بَيني وَ بَينَكُم؛ يَابنَ عمّ، دوش به خواب ديدم كه پدرم به قصرى از مرواريد سفيد نشسته، چون نظر من بر وى افتاد فرياد برآوردم كه: يا ابتا، تو كجايى كه از مفارقت تو دلم سوخته و تنم گداخته؟ فرمود: يا فاطمه (عليها السلام)، مرا نيز از شوق لقاى تو طاقت نمانده و اينك منتظر توام، حال وقت است كه از اين محنت آبادِ دنيا


1- - الفقيه 1/ 297 ح 907؛ بحار 43/ 157 ب 7 ح 7.
2- - كافى 3/ 228 ح 3 و 4/ 561 ح 3؛ وسايل 3/ 223 ب 55 ح 3467 و 14/ 356 ب 13 ح 19380؛ بحار 43/ 195 ب 7 ح 24 و 97/ 216 ب 7 ح 12.

ص: 350

به عشرت افزاى عالم اعلا آيى؛ اى جان پدر، بسيار مشتاق توام، جهد كن تا فردا شب نزد ما باشى. و چون از خواب بيدار شدم اشتياق آن عالم بر من غلبه كرده و مى دانم كه در آخر اين روز يا در اوّل امشب از دنيا رحلت خواهم كرد، يا على (عليه السلام)، آب گرم كرده ام كه گيسوان زينب و كلثوم را بشويم، و گل تر ساخته ام كه رختهاى حسنين عليهما السلام را بشويم كه بعد از من گرد يتيمى به گيسوان اطفالم نشيند، و خمير كرده ام كه نان بپزم كه چون فردا به مصيبت من گرفتار باشى فرزندان من گرسنه نباشند. چون حضرت امير عليه السلام اين سخنان را شنيد ناله سوزناك از دل بركشيد و آب حسرت ز ديده فرو ريخت و گفت: ى إنَّا للَّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ ى (1) 1579. و گفت: اى دخترِ خيرالبشر، هنوز از داغ فراق پدرت نياسوده ام كه نوبت مفارقت تو رسيد و داغ ديگر در بالاى آن داغ پديد آمد، يا فاطمه (عليها السلام)، چه بسيار گران مى نمايد بر من فراق تو، و پناه مى گيرم به خدا از اندوه اين مصيبت و بلا. جناب فاطمه عليها السلام گفت: يا على (عليه السلام)، در آن مصيبت صبر كردى، در اين مصيبت نيز صبر پيش گير كه بغير از صبر علاجى ديگر نيست. در اين وقت ضعف به آن مخدّره غالب شده بود، و با وجود اين، جامه هاى حسنين عليهما السلام را مى شست و به حسرت به ايشان نگاه مى كرد، و آه دردناك از دل مى كشيد و مى گريست و در حال گريه مى گفت: نمى دانم بعد از من حال شما چگونه خواهد بود و سرانجام كار شما به كجا خواهد رسيد؟! حسنين عليهما السلام از سخنان مادر گريان شدند، جناب فاطمه عليها السلام از شنيدن گريه ايشان بى تاب شده فرمود: اى جانان مادر، ساعتى به قبرستان بقيع رويد و مادر را دعا كنيد. ايشان رفتند و فاطمه عليها السلام بر بستر بيمارى خوابيده، به اسماء بنت عميس گفت: طعامى از براى حسنين عليهما السلام مهيّا كن، چون ايشان از قبرستان برگردند ايشان را در فلان موضع بنشان و طعام نزد ايشان حاضر كن بخورند، و مگذار كه ايشان نزد من آيند و مرا به اين حالت مشاهده كنند. بعد از زمانى شاهزادگان داخل شدند، اسماء به نوعى كه فاطمه عليها السلام فرموده بود، ايشان را نشانده و طعام را در پيش ايشان


1- - بقره/ 156.

ص: 351

حاضر ساخت، حسنين عليهما السلام فرمودند كه يا اسماء، تو هرگز ديده اى كه ما بى مادر طعام تناول نماييم؟ هرگز بى او بر ما اكل و شرب گوارا نيست. اين گفته و طعام را گذاشته برخاستند و به حجره مادر آمدند، چون فاطمه عليها السلام ايشان را ديد به امير عليه السلام گفت: ايشان را زمانى به سر روضه پدرم فرست كه مرا به اين حالت نبينند. حضرت امير عليه السلام فرمود:

اى جانان پدر، ساعتى به زيارت جدّ خويش رويد و مادر خود را دعا كنيد كه بسيار رنجور است. ايشان به فرموده پدر به جانب مرقد جدّ بزرگوار خود روانه شدند، فاطمه عليها السلام گفت: يا على (عليه السلام)، بيا نزد من و بنشين كه نفسم به شماره افتاده و هنگام وداع رسيده. حضرت گفت: اى سيّدة النساء، مرا ياراى ديدن اينها و طاقت شنيدن اين مقال نيست. فاطمه عليها السلام گفت: امرى مرا روى داده كه از آن گريزى نيست، زمانى بنشين و سر مرا در كنار گير و سخن مرا گوش كن كه از عمر من چندان نمانده. امير عليه السلام گريان بنشست و سر او را به كنار گرفت، فاطمه عليها السلام از ضعف ديده بر هم نهاده بى هوش شد و رخساره مباركش زرد شد، امير عليه السلام از ملاحظه آن حال مضطرب و بى حال شده گمان كرد كه مگر از دنيا رحلت نموده، ردا از دوش مبارك خود انداخت و عمّامه از سر افكنده گفت: يا زَهرآء، جواب نشنيد، گفت: يا بنتِ محمّدٍ المُصطفى صلى الله عليه و آله، باز سخن نگفت، فرمود: يا بِنتَ مَنْ حَمَلَ الزّكوةَ في طرَفِ ردائِهِ وَ بَذَلَها علَى الفُقَرآء، باز فاطمه عليها السلام جوابى نگفت، اين بار اضطراب حضرت زياده شده و سيلاب اشك از ديده هاى او جارى شد، گفت: يا بنتَ مَن صلّى بِالمَلائَكةِ فِي السّماءِ؛ (يعنى: اى دختر كسى كه ملائكه در آسمان با او نماز كردند)، منم ابن عمّ محزون تو، ساعتى با من تكلّم كن. و قطره هاى اشك آن حضرت مانند قطرات باران بر روى فاطمه عليها السلام ريخت، آن وقت مخدّره ديده باز كرد و بر روى حضرت امير عليه السلام نگاه كرد، او را گريان ديد، گفت: يا على (عليه السلام)، وقت وصيّت است نه هنگام گريستن زيرا كه از عمرم چندى باقى نمانده.

امير عليه السلام فرمود: اى دختر خيرالبشر، هر وصيّتى كه دارى بيان كن. گفت: يا على (عليه السلام)، چند وصيّت دارم، اوّل آنكه اگر در خدمت تو تقصيرى كرده باشم يا امرى از من صادر شده باشد كه از آن غبارى به خاطر مبارك رسيده باشد آن را عفو كنى و مرا حلال

ص: 352

نمايى. حضرت امير عليه السلام گفت: اى بضعه احمدى، حاشا و كلّا كه از شما چيزى صادر شده باشد كه باعث ملال خاطر من باشد، سواى نيكويى و وفادارى و ملاطفت و دلدارى ديگر چيزى از شما نديده ام و هميشه خواهش و رضاى مرا بر خواهش خود اختيار نموده اى؛ وصيّت ديگر بفرما. گفت: دوّم آن است كه فرزندان مرا عزيز دارى و دلجويى نمايى و نگذارى كه بعد از من غبارى به خاطر ايشان برسد، و اگر گستاخى از ايشان صادر شود معذور دارى و بجهت خاطر من درگذرى، سيّم آنكه پا از زيارت من باز نگيرى و مرا از خاطر خود فراموش نكنى كه من با تو انس گرفته ام و حال از تو دورى مى نمايم، و طاقت مفارقت تو را ندارم؛ چهارم آنكه هر ساعتى از شب وفات نمايم مرا دفن كن؛ پنجم آنكه چون مردان را از زنان چاره نيست تو بعد از من امامه، دختر خواهرم زينب را به عقد خود درآورى كه او از براى فرزندان من مثل من است.

حضرت امير عليه السلام از سخنان وى گريان شد و آه و فرياد از نهاد مباركش برآمد، گفت: يا فاطمه، به وصاياى تو قيام مى نمايم امّا من نيز وصاياى چند به تو دارم: اوّل آنكه اگر خدمت تو تقصيرى كرده باشم يا امرى كه خلاف خواهش تو بوده از من صادر شده باشد عفو نمايى؛ دوّم آنكه چون نزد پدرت رسى سلام مرا به او برسان و حال مرا به موقف عرض او رسانى؛ سيُّم آنكه شكايتى از من به آن حضرت نكنى و اگر از جانب من زحمتى و مشقّتى به تو رسيده باشد ناديده حساب كنى. فاطمه عليها السلام گفت: حاشا و كلّا كه از شما چيزى ديده باشم كه باعث شكايت باشد، در اين مدّت كه در خدمت شما بوده ام از قول و فعل شما چيزى صادر نشده كه باعث ملال دل باشد، حقّا كه در ايّام مواصلت، بغير از جوانمردى و نيكويى و مروّت ديگر از شما چيزى نديده ام. ايشان در اين سخن بودند كه ناگاه خروش و فغان حسنين عليهما السلام برآمد و صداى واويلا و وا مصيبتا از ايشان بلند شد و گفتند: اى پدر بزرگوار، در را بگشا كه مادر را ببينيم و او را وداع نماييم.

حضرت امير عليه السلام برخاست و در حجره را گشود، فرمود: اى جانانِ پدر، چه دانستيد كه مادر شما در اين وقت از دار دنيا رحلت مى كند؟ گفتند كه: پدر بزرگوار، چون به سر روضه جدّ بزرگوار رسيديم ناگاه از غيب آوازى به گوش ما رسيد كه: «ابراهيم خليل

ص: 353

مى گويد كه يتيمان زهرا عليها السلام آمدند، و اسماعيل ذبيح مى گويد كه شفيعان روز قيامت آمدند، و جدّ ما مى گويد كه جگر گوشه گان ما آمدند»، و ما سلام كرديم، از مرقد منوّر جدّ ما آواز برخاست، صداى جدّ بزرگوار خود را شنيديم كه فرمود: اى نور ديدگان برگرديد و مادر خود را وداع نماييد كه در اين زودى از دنيا خواهد رفت، ما به استقبال او آمديم و جمعى از انبيا و مرسلين و گروهى از ملائكه مقرّبين با ما همراهند. پس حسنين عليهما السلام خود را به دست و پاى مادر مى ماليدند و مى گفتند: اى مادر ديده بگشا و بر روى ما نظر كن و به يتيمان خود التفاتى نما، اى مادر با ما سخن گوى كه جان ما از بدن مفارقت مى كند. فاطمه عليها السلام چون آواز ايشان را شنيد ديده باز كرد و دست گشوده ايشان را در بر گرفت، گفت: اى مظلومان مادر و اى غريبان مادر و اى بى كسان مادر، ندانم كه بعد از من به شما چه خواهد گذشت و جفاكاران امّت من با شما چه خواهند كرد. پس دختران را طلب كرد و سفارش ايشان را به برادران نموده و سفارش همگى را به امير عليه السلام كرد، و همگى را به دست او سپرد. پس حضرت امير عليه السلام و حسنين عليهما السلام (1) 1580 به روضه رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتند، و آن مخدّره اسماء را طلبيده در خصوص تجهيز و تغسيل خود بعضى سفارشات نموده و گفت: زمانى بيرون رو و مرا تنها نگذار كه با خداى خود مناجات كنم. اسماء بيرون رفت و ساعتى صبر كرد، ديگر طاقت نياورده داخل حجره شد، شنيد كه فاطمه عليها السلام مى گويد: الهى به حرمت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و به سوزش دل شوهرم علىّ مرتضى عليه السلام كه از فراق من مى گريد و مى نالد، و به اندوه و حزنى كه حسنين عليهما السلام در مصيبت من خواهند داشت، و به فزع دختران نارسيده من كه عاصيان امّت پدر مرا بيامرز و از تقصيرات ايشان درگذر و بر ايشان رحمت كن. در آن وقت اسماء گريان شد، آواز گريه او به گوش فاطمه عليها السلام رسيد، فرمود: يا اسماء به تو نگفتم كه زمانى مرا تنها گذار؟ حال بيرون رو و ساعتى صبر نما، و بعد از آن مرا بخوان، اگر اجابت كردم فبها، و الّا بدان كه نزد پدر خود رفتم، حضرت امير عليه السلام را طلب كن. پس


1- - عبارت متن «حسين عليه السلام». م.

ص: 354

اسماء از خانه بيرون رفت و بعد از زمانى داخل شد و گفت: يا سيّدةَ النّساء، جوابى نشنيد، ديگر باره گفت: يا بِنتَ محمَّدٍ المُصطَفى صلى الله عليه و آله، جوابى نشنيد، پس گفت: يا بِنتَ أكرمَ مَن حمَلَتهُ النّساء وَ يا بِنتَ خَيرَ مَنْ وَطَأَ الحَصى: اى دختر بهترين كسانى كه بر روى زمين راه رفته اند و اى دختر نيكوترين كسى كه زنان او را زاييده اند، وَ يا بنتَ مَن كانَ مِن ربّهِ قابَ قَوسَينِ أو أدنى؛ يعنى: اى دختر كسى كه به خداى خود به مقام قاب قوسين رسيده، باز جواب نيامد، اسماء نزد وى رفت و جامه از روى مباركش كشيد، ديد كه روح مقدّسش به روضه جنّت پرواز نموده. اسماء آمده روى خود را بر كف پاى مباركش مى ماليد و مى گريست و مى گفت: اى بتول عذراء، و اى قرّة العين رسول خدا صلى الله عليه و آله، چون نزد پدرت رسى سلام مرا به وى رسان. در اين اثنا حسنين عليهما السلام داخل شدند و گفتند كه:

يا اسماء، حال مادر ما چگونه است؟ اسماء طاقت نياورده مقنعه از سر كشيد و گفت:

اى نور ديدگان مصطفى صلى الله عليه و آله، مادر شما به دار بقا ارتحال نمود. امام حسن عليه السلام خود را بر روى مادر افكند و رويش را مى بوسيد و گريان گريان مى گفت: اى مادر مهربان، با من سخن گوى پيش از اينكه روحم از بدن مفارقت كند. و امام حسين عليه السلام بر روى پاى مباركش افتاد و كف پاى مباركش را مى بوسيد و مى گفت: اى مادر، منم فرزندت (1) 1581 حسين (عليه السلام)، سخن بگوى با من پيش از اينكه دلم شكافته شود و از دنيا مفارقت كنم.

پس عمّامه ها از سر افكندند و با گيسوهاى پريشان و گريان و نالان روى به مسجد نهادند، و هر كه از اهل مدينه ايشان را به آن حال ديد خروش و فغان برآوردند، حضرت امير عليه السلام با اشراف مدينه و اعيان صحابه بر در مسجد نشسته بودند كه آواز گريه حسنين عليهما السلام بلند شد، اصحاب از جاى برخاستند و استقبال ايشان نمودند و گفتند كه:

اى مخدوم زادگان (2) 1582، شما را چه رسيده و باعث گريه شما چيست؟ چون از آن خبر وحشت اثر مطّلع شدند به گريه و زارى در آمدند و مصيبت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله تازه نمودند، و حضرت امير عليه السلام از اطّلاع اين واقعه بى هوش شده بر روى در افتاد، و صحابه


1- - عبارت متن «فرزند». م.
2- - مَخدوم زادگان: بزرگ زادگان. م.

ص: 355

آب بر روى مباركش افشاندند تا به هوش آمد، و با حسنين عليهما السلام روانه خانه شدند و جميع مردان و زنان بنى هاشم، گريان و افغان كنان متوجّه خانه اين بهترين عالميان شدند، چون حضرت امير و حسنين عليهم السلام داخل حجره شدند بر بالين آن سيّده زنان نشستند و آغاز گريه و زارى نموده؛ جناب امير عليه السلام به حسنين عليهما السلام نظر مى كرد و مى گفت: اى يتيمان مادر، در مصيبت جدّ شما خود را تسلّى به مادر شما مى دادم، حال خود را به كه تسلّى دهم؟ پس روى مبارك وى را گشوده و در حوالى سر مباركش رَقْعَه (1) 1583 ديد كه بر آن نوشته: «بِسمِ اللَّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ، اين است كه فاطمه دختر پيغمبر خدا به آن وصيّت نموده؛ گواهى مى دهد به وحدانيّت خداوند عالم و به رسالت سيّد انبيا، و به آنكه بهشت و دوزخ حقّ است و در قيامت و معاد شكّى نيست، يا على (عليه السلام)، منم دختر محمّد صلى الله عليه و آله كه خدا مرا به تو تزويج نموده كه در دنيا و آخرت زوجه تو باشم، و هيچ كس به من از تو نزديكتر نيست، پس مرا غسل ده و كفن نما و نماز خوان و در شب مرا دفن كن؛ وَ أستَودعكَ اللَّه وَ أقرءُ عليكَ وَ على أولادِكَ السّلام: و من تو را به خدا مى سپارم و سلام من بر تو و فرزندان تو باد». پس حضرت امير عليه السلام به نحوى كه وصيّت كرد او را غسل داد و كفن نمود، حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: وقتى كه قصد كردم بندهاى كفن فاطمه عليه السلام را ببندم صدا كردم كه: اى فرزندان من، يا امّ كلثوم، يا زينب، يا حسن، يا حسين؛ هلمّوا تزوّدوا مِن امّكُم؛ يعنى بياييد مادر خود را وداع كنيد، فَهذَا الفراقُ وَ اللّقاءُ فِي الجنّة: حالا ديگر از مادر جدا مى شويد و ديگر او را نخواهيد ديد مگر در جنّت.

حسنين عليهما السلام خود را بر نعش مادر انداختند، گريه كنان مى گفتند كه: يا امّ الحسن و يا امّ الحسين، إذا لقيتِ جدَّنا فَاقرَئيهِ مِنَّا السَّلامَ وَ قولي انّا قَد بَقينا بعدكِ يتيمَينِ في دارِ الدّنيا. حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: انّي أشهدُ اللَّهَ قَد حنت وَ أنت وَ مدّت يدَيها إلى صَدرِها ملياً؛ يعنى: خدا را شاهد مى گيرم كه فاطمه عليها السلام يك ناله شوق كرد پس ناله فراق و غمى كرده دستها را بلند ساخت و حسنين عليهما السلام را به سينه خود چسبانيد، خيلى طول


1- - رَقْعَة: نوشته موجز. لغت نامه.

ص: 356

كشيد زمان وداع آنها؛ فَإذا هاتِفٌ مِنَ السّماءِ يُنادي يا أبَاالحَسن ارفَعهُما عَنها فَلَقَد أبكَيا وَ اللَّه ملائكَةَ السّماءِ فقَد اشتاقَ الحَبيبُ إلَى الَمحبوبِ؛ يعنى: پس ناگاه هاتفى از آسمان ندا كرد كه: يا اباالحسن، بردار آنها را از روى مادر خود، پس به تحقيق به گريه آوردند و اللَّه ملائكه آسمان را، پس به تحقيق حبيب مشتاق محبوب است. حضرت امير عليه السلام با كمال ملايمت آنها را از نعش مادر جدا كرد، پس حضرت امير عليه السلام بر جنازه آن مخدّره نماز خواند، همينكه خواستند او را در بقيع و يا در خانه خود و يا در مسجد، بين القبر و المنبر، دفنش نمايند، از زمين قبر صدايى آمد كه: بسوى من بياوريد كه تربت او را از من گرفته اند. پس ناگاه ديدند قبرى ساخته و پرداخته است، و چون جنازه وى را در نزد قبر گذاشت و خواست كه او را در قبر گذارد، دو دست از ميان قبر پيدا شد شبيه به دستهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و جسد منوّر جناب فاطمه عليها السلام را گرفته داخل قبر شد، پس حضرت امير عليه السلام در كنار قبر ايستاده ندا كرده و فرمود كه: يا أرضُ استَودعكَ وَديعتي هذهِ بنتَ رسولِ اللَّه صلى الله عليه و آله؛ يعنى: اى زمين، امانت خود را كه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است به تو سپردم. بعد از آن ندايى از زمين برآمد كه: يا على (عليه السلام)، من مهربانترم بر او از تو، آزرده مباش. پس، بعد از فراغ از دفن آن سيّده زنان، اندوه و حزن آن حضرت هيجان نمود و قطرات عبرات از ديده مى باريد، و رو به قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله كرده با ناله حزين و خاطر غمگين گفت: السّلامُ عَلَيكَ يا حَبيبَ اللَّه السّلامُ عليكَ يا نورَ اللَّه السّلامُ عليكَ يا صَفوةَ اللَّهِ، سلام بر تو باد اى دختر پيغمبر خدا و اى برگزيده خدا از جانب من و از جانب دختر حبيبه و نور ديده تو كه در اين زمان بر تو وارد شده و به زيارت تو آمده و امشب مهمان تو است و در جوار تو خوابيده؛ يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، در مصيبت دخترت صبر و شكيبايى من به نهايت رسيده، يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، امانتى كه به من سپرده بودى باز پس گرفتى و به سبب آن، زمين و آسمان در نظر من تاريك شد، و مادامى كه در حيات باشم اندوه و آن مصيبت از دلم بيرون نخواهد رفت. پس اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه حاضر بودند مشغول گريه شدند و مصيبت رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ياد آوردند و تازه

ص: 357

كردند (1) 1584.

و جناب امير عليه السلام اشعارى چند در مرثيه او فرموده كه از جمله آنها اين دو بيت است:

لِكُلِّ اجتِماعٍ مِن خَليلَينِ فرقةوَ كلّ الّذي دونَ الفراقِ قليلٌ

وَ انّ افتِقادي فاطماً بعدَ أحمَددليلٌ على أن لا يدومَ خليلٌ (2) 1585

يعنى (3) 1586:

هر اجتماعى را در ميان دو دوست افتراقى در پى هست، و هر مصيبتى بغير از مصيبت فراق اندك است.

بدرستى كه گم كردن من فاطمه عليها السلام را بعد از مفارقت رسول خدا صلى الله عليه و آله، دليل است ظاهر بر اينكه دوست دائمى در اين عالم نمى باشد.

و باز آن حضرت در مرثيه وى گفته:

نَفسي على زَفَراتِها مَحبوسَةٌيا لَيتَها خرَجَت مَعَ الزّفَراتِ

لا خيرَ بعدَكِ فِي الحَيوةِ وَإنَّما (4) 1587

أبكي مخافَةَ أن تَطولَ حَيوتي (5) 1588

يعنى (6) 1589:

نفس من با سوزش دل من محبوس است، كاش هر دو يك مرتبه بيرون آيند.

نيست نيكويى در زندگانى بعد از تو يا فاطمه، و گريه من براى آن است كه مى ترسم


1- - ماجراهاى مربوط به شهادت و وفات آن حضرت عليها السلام، كه از چند صفحه قبل تا اينجا شرح داده شده، از منابع بسيارى جمع آورى شده است، امّا خبرى كه تقريباً شامل اين مضامين باشد در (بحار 43/ 174 ب 7 ح 15) نقل شده است؛ بجز آن، جهت آگاهى مى توان به اين منابع مراجعه نمود كه در آنها اين مطالب، بطور پراكنده يافت مى شوند: وسايل/ 3 ب 52؛ مستدرك/ 2 ب 21؛ بحار/ 30 ب 20 و 43 ب 7 (بطور مشروح) و 78 ب 6 و ب 8؛ اعلام الورى/ ف 3؛ دلائل الامامة/ خبروفاتها عليها السلام.
2- - بحار 43/ 187 ب 7 و 43/ 216 ب 7؛ روضةالواعظين 1/ 153؛ كشف الغمّة 1/ 501؛ المناقب 3/ 365.
3- - در انتهاى هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.
4- - عبارت متن «فأ نّها». م.
5- - بحار 22/ 547 ب 2 و 43/ 213 ب 7؛ ديوانامام على عليه السلام/ 123؛ المناقب 1/ 240.
6- - در انتهاى هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.

ص: 358

حيات من بعد از تو طول كشد.

ثواب زيارتش:

از آن مخدّره مروى است كه: پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه: يا فاطمه، هر كه تو را زيارت كند و صلوات بفرستد بر تو، بيامرزد خداى تعالى گناهان او را و ملحق سازد او را بر من در بهشت، هر كجا كه منزل من باشد (1) 1590. ايضاً در حديث معتبر منقول است كه:

شخصى خدمت جناب فاطمه عليها السلام رفت، آن خاتون معظّمه از او پرسيد كه: براى چه آمده اى؟ گفت: از براى طلب بركت و ثواب. فرمود كه: پدرم مرا خبر داد كه هر كه بر او و بر من سه روز سلام كند حقّ تعالى بهشت را از براى او واجب گرداند. آن شخص گفت كه: در حيات او و شما؟ فرمود كه در حيات ما و بعد از موت ما (2) 1591.

و زيارت آن مخدّره را به مقتضاى احتياط در خانه خود و در روضه جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله يعنى مابين قبر و منبر آن حضرت، و در بقيع به جا آوريد (اگرچه قولِ اوّل اشهر و اظهر است)؛ و خانه آن معصومه الآن داخل مسجد است بجهت آنكه خلفاى بنى اميّه مسجد را بزرگ كردند و خانه او را داخل مسجد نمودند (3) 1592.

و مستحبّ است هشت ركعت نماز از براى زيارت جناب فاطمه عليها السلام، يا چهار ركعت، يا دو ركعت، و زيارتش اين است:

السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللَّه السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللَّه السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفيِّ اللَّه السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ أمينِ اللَّه السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّه السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ أفْضَلِ أنبِياءِ اللَّه السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيرِ البَرِيَّة السَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدةَ نِساءِ العالَمين مِنَ الأوَّلينَ


1- - (كمى مختصرتر) مستدرك 10/ 211 ب 14 ح 11877- 2؛ بحار 43/ 55 ب 3 و 97/ 194 ب 3 ح 10؛ كشف الغمّة 1/ 472.
2- - التهذيب 6/ 9 ب 3 ح 11؛ وسايل 14/ 367 ب 18 ح 19404؛ بحار 43/ 185 ب 7 و 97/ 194 ب 5 ح 9؛ كتاب المزار/ 177 ب 6 ح 1؛ كشف اليقين/ 354؛ المناقب 3/ 365.
3- - بنا به روايت: فقال الرضا عليه السلام: «دُفِنَت في بيتِها فلمّا زادَت بنوأميّة في المسجد صارَت في المسجد»، كه در اين منابع نقل شده است: كافى 1/ 461 ح 9؛ الفقيه 1/ 229 ح 685؛ التهذيب 3/ 255 ب 25 ح 25؛ وسايل 14/ 368 ب 18 ح 19406؛ بحار 43/ 185 ب 7 و 97/ 191 ب 5 ح 1؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 1/ 311 ب 28 ح 76؛ معانى الاخبار/ 268؛ المناقب 3/ 365.

ص: 359

وَ الآخِرين السَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَليِّ اللَّه وَ خَيْرِ خَلْقِهِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّه السَّلامُ عَلَيْكِ يا امَّ الحَسَنِ وَ الحُسَيْنِ عليهما السلام سَيِّدَيْ شَبابِ أهْلِ الجَنَّةِ السَّلامُ عَلَيْكِ يا امَّ الْمُؤمِنينَ السَّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ العَفيفة السَّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّة السَّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُهَا الصّادِقةُ الرَّشيدَة السَّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُهَا الفاضِلَةُ الزَّكِيَّة السَّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُهَا الْحَوْراءُ الإنسِيَّة السَّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُهَا التَقِيَّةُ النَّقِيَّة السَّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُهَا الُمحَدِّثَةُ العَليمَةُ السَّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُهَا المَعْصُومَةُ الْمَنْصُورَة السَّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُهَا الطَّاهِرَةُ الْمُطَهّرَة السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ يا مَوْلاتي وَ ابْنَةَ مَوْلاي وَ عَلى روحِكِ وَ بَدَنِكِ أشْهَدُ أ نَّكِ مَضَيْتِ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ وَ أنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللَّه وَ مَنْ جَفاكِ فَقَدْ جَفى رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه و آله وَ مَنْ آذاكِ فَقَدْ أذى رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه و آله وَ مَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللَّه وَ مَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللَّه لأنَّكِ بضْعَةٌ مِنْهُ وَ روحه الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْهِ كَما قالَ عَلَيْهِ أفْضَلُ الصَّلَواتِ وَ أكْمَلُ السَّلامِ اشْهِدُ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ إنّي وَليٌّ لِمَنْ والاكِ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداكِ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكِ أنَا يا مَولاتي بِكِ وَ بِأبيكِ وَ بَعْلِكِ وَ الأئمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ مُوقِنٌ وَ بِولايَتِهِم مُؤمِنٌ وَ لِطاعَتِهِم مُلتَزِمٌ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ أهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى الْبَتُولِ الطَّاهِرَةِ الصِّدِّيقَةِ الْمَعْصُومَةِ التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ الرَّضِيَّةِ الزَّكِيَّةِ الرَّشيدَةِ الْمَقْتُولِ وَلَدُها فاطمَةَ بِنْتَ رَسُولِكَ وَ بِضْعَةِ لَحْمِهِ وَ صَميمِ قَلْبِهِ وَ فَلذَةِ كَبِدِه وَ النّخبَةِ مِنكَ لَهُ وَ التُّحفَةِ خَصَصْتَ بِها وَصيَّهُ وَ حَبيبَةِ الْمُصطَفى وَ قَرينَةِ الْمُرْتَضى وَ سَيِّدَةِ النِّساءِ وَ مُبَشِّرَةِ الأولِياءِ خَليفةِ الوَرَعِ وَ الزُّهدِ وَ تُفاحَةِ الفِرْدَوسِ وَ الْخُلْدِ الَّتي شَرَّفْتَ مَوْلِدَها بِنِساءِ الْجَنَّةِ وَ سَلَلْتَ مِنْها أنْوارَ الأئِمَّةِ وَ أرْخَيْتَ دُونَها حِجابَ النُّبُوَّةِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْها صَلوةً تُريدُ في مَحَلِّها عِنْدَكَ وَ شَرَفِها لَدَيْكَ وَ مَنْزِلَتَها مِنْ رِضاكَ وَ بَلِّغْها مِنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاماً وَ آتِنا مِنْ لَدُنْكَ في حُبِّها فَضْلًا وَ إحْساناً وَ رَحْمَةً وَ غُفْراناً إنَّكَ ذُو الْعَفْوِ الْكَريمِ (1) 1593.


1- - (با تغييرات) الفقيه 2/ 573؛ التهذيب 6/ 10 ب 3؛ بحار 97/ 195 ب 5 ش 12 و 97/ 199 ب 5 ش 20؛ مصباح المتهجّد/ 711.

ص: 360

الفصلُ الواحِد وَ الأربعون در قبرستان بقيع

بدان كه بقيع قبرستانى است در جانب شرقى مسجد النّبيّ صلى الله عليه و آله، و در آخرش حَشّ الكَوكَب است، حَشّ اسم باغ مردى بود از انصار كه اسم آن مرد كَوكَب بود، الآن همانجا متّصل است به قبرستان بقيع؛ و بقيع در لغت عرب زمين وسيع را گويند (1) 1594، و شايد بجهت وسعت همان مكان بقيع اش گفته باشند. و بعضى گفته اند كه زمين مُتَّسع (2) 1595 را بقيع نامند مگر آنكه در آن درخت يا ريشه آن باشد، و از اين گونه است بَقيعُ الغَرْقَد (3) 1596؛ و غَرقَد عبارتست از شجر بزرگ يا درخت عَوْسَج (4) 1597 وقتى كه بزرگ شد، مفردش غَرْقَدَه است، و با اين نام ناميده شده مقبره مدينه بجهت اينكه آنجا محلّ روييدن درخت عوسج است.

بدان كه بقيع را شرافت بسيار است و از جمله بِقاعِ (5) 1598 مُكَرَّمه (6) 1599 است؛ چه هر كس در آنجا مدفون گردد بى حساب داخل بهشت شود، چنانچه در حديث معتبر وارد شده كه:

«الحُجونُ وَ البقيعُ يُؤخَذانِ بِأطرافِهِما (7) 1600 وَ يُنْشَرانِ فِي الجنَّةِ» (8) 1601

؛ (حُجون قبرستانى است در مكّه چنانچه سابقاً ذكر شد)، يعنى: اين دو بقعه را در قيامت گوشه شان را مى گيرند و مانند پَلاس (9) 1602 مى تكانند به بهشت؛ و در اوّلين مدفون در بقيع اختلاف است به سه قول: اوّل، كلثوم بن هدم و آن كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله همينكه هجرت از مكّه نموده به مدينه تشريف آورد، در قبا در خانه او منزل نمود. دوّم، ابو امامه اسعد بن


1- - مجمع البحرين 4/ 301؛ لسان العرب 8/ 18.
2- - مُتَّسَع: جاى فراخ و گشاد .... ل. د.
3- - بَقيعُ الْغَرْقَد: نام گورستان مدينه است و بدانجا درخت غَرقَد (نوعى خاربن) بود، و آن بخشكيد و نام آن بماند. لغت نامه.
4- - عَوْسَج: نوعى از خاربن. لغت نامه.
5- - بِقاع: جمع بُقْعَة، جاها. لغت نامه.
6- - مُكَرَّمَة: بزرگوار، گرامى. لغت نامه.
7- - عبارت متن «بأطرافيهما». م.
8- - مضمون اين روايت در (مستدرك 2/ 308 ب 13 ح 2051- 2) از قول حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل شده است. م.
9- - پَلاس: گليم درشت. لغت نامه.

ص: 361

زرّاره. سيّم، عثمان بن مظعون است. و اين اقوال را جمع نموده اند به اينكه: اوّل كسى كه از انصار در آنجا دفن شده كلثمان بن هدم يا اسعد است، و اوّل كسى كه از مهاجرين مدفون شده، عثمان بن مظعون است، و آن از اكابر زهّاد و صلحاى صحابه و برادر رضاعى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، و هجرت به حبشه و مدينه، هر دو، نمود؛ و اوّل كسى كه از مهاجران در مدينه به سراى باقى رحلت نمود او بود، و فوت او به قولى بعد از سى ماه از هجرت بود، و به قول ديگر بعد از بيست دو ماه (1) 1603.

به سند معتبر مروى است كه چون عثمان بن مظعون به رحمت الهى واصل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از وفات او، روى او را بوسيد (2) 1604؛ و چون از دفن او فارغ شدند، فرمود كه: نيكو سلفى است براى ما. ايضاً به سند معتبر مروى است كه چون ابراهيم، فرزند آن حضرت، مرغ روحش بسوى آشيان رحمت و رياض جنّت (3) 1605 پرواز كرد حضرت فرمود كه: ملحق شو به سلف شايسته خود عثمان بن مظعون (4) 1606. و ايضاً به سند معتبر وارد شده است كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله با جنازه عثمان بن مظعون مى رفت، شنيد كه زنى مى گويد كه: گوارا باد تو را بهشت اى ابوسائب (5) 1607. حضرت فرمود كه: چه مى دانى كه او از اهل بهشت است؟ همين بس است تو را كه بگويى او خدا و رسول صلى الله عليه و آله را دوست مى داشت (6) 1608.


1- - جهت آگاهى، مراجعه شود به: بحار 19/ 131 ب 7. م.
2- - كافى 3/ 161 ح 6؛ الفقيه 1/ 161 ح 450؛ التهذيب 1/ 430 ب 23 ح 16؛ الاستبصار 1/ 100 ب 60 ح 7؛ وسايل 3/ 298 ب 5 ح 3700؛ بحار 22/ 264 ب 5 ح 4 و 79/ 91 ب 16؛ عوالى اللآلى 4/ 38 ح 131؛ مسكن الفؤاد/ 105 ب 4.
3- - رياضِ جنّت: باغهاى بهشت. م.
4- - كافى 3/ 262 ح 45؛ وسايل 3/ 229 ب 60 ح 3483؛ بحار 22/ 157 ب 1 ح 16 و 22/ 264 ب 5 ح 5.
5- - عبارت متن «ابوصايب». م.
6- - كافى 3/ 262 ضمن ح 45؛ بحار 22/ 157 ب 1 ضمن ح 16 و 16/ 264 ب 5 ضمن ح 5.

ص: 362

الفصلُ الثّاني وَ الأربعون در حسن بن علي عليهما السلام

بدان كه اكثر اعاظمِ (1) 1609 علما ذكر فرموده اند كه ولادت شريف امام حسن عليه السلام در شب سه شنبه نيمه ماه مبارك رمضان سال سيّم هجرت واقع شد (بعضى سال دوّم نيز گفته اند)، و اسم شريف آن حضرت حسن عليه السلام بود، و در تورات اسمش شبّر است، زيرا كه شبّر در لغت عرب حسن است و نام پسر بزرگ هارون عليه السلام نيز شبّر بود.

فِى الحديث: اسماء بنت عميس گويد كه چون امام حسن عليه السلام متولّد شد من قابله او بودم، رسول خدا صلى الله عليه و آله تشريف آورده فرمود: يا اسماء، بياور فرزند مرا. پس آن حضرت را در جامه زردى قِماط (2) 1610 نموده خدمت جدّ بزرگوارش بردم، آن حضرت فرمود كه:

من نهى نكردم شما را كه فرزندى كه متولّد مى شود در جامه زرد مپيچيد؟! پس او را در جامه سفيدى پيچيدم و خدمت آن حضرت بردم، پس در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپش اقامه خواند، بعد از آن فرمود: يا على (عليه السلام)، به چه نام او را مُسمّى كرده اى؟

عرض كرد: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، من به تو سبقت نگرفتم در نام او. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

من نيز سبقت نمى گيرم در نام به پروردگار خود. پس جبرئيل عليه السلام نازل شد از جانب حقّ تعالى و نام حسن عليه السلام را با جامه اى از جامه هاى بهشت، به عنوان هديه خدمت حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله آورد و گفت كه: خداوند علىّ اعلى تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه او را به اسم پسر بزرگ هارون مسمّى كن. پس حضرت او را حسن نام كرد، چون روز هفتم شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله دو گوسفند ابلَق (3) 1611 از براى عقيقه او كشت و به اسماء كه قابله بود يك ران با يك اشرفى داد. و سرش را تراشيده، موى سر را با نقره كشيده تصدّق فرمود (اين است كه بعضى از معتبرين مى فرمايند كه: از آن روز است كه


1- - اعاظِم: جمع اعْظَم، بزرگتران. لغت نامه.
2- - قِماط: قنداق. لغت نامه.
3- - ابْلَق: دو رنگ، سياه و سفيد، رنگى سپيد كه با آن رنگ ديگر باشد. لغت نامه.

ص: 363

عقيقه كردن به طفل سنّت شده)، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله سر او را به خَلوق (كه بوى خوش بود) آلوده كرده فرمود: يا اسماء، خون عقيقه را بر سر فرزندان ماليدن از قول جاهليّت است (1) 1612. (خَلوق بر وزن رسول، و آن طيبِ (2) 1613 مشهورى است كه از زعفران و ساير اقسام طيب مركّب نمايند و حمرت و صُفرَتش (3) 1614 زياده مى شود (4) 1615).

و لقب آن حضرت بسيار است، از جمله: سبط و امين و حجّت و برّ و نقى و زكىّ و زاهد و طيب و ولى و وزير و سيّد و مجتبى است؛ بعضى از معتبرين علما فرموده كه بهترين لقبهاى او سيّد است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله او را به آن لقب خوانده و فرموده كه:

«إبني هذا سَيِّد» (5) 1616

. و كنيه اش ابومحمّد، بعضى ابوالقاسم نيز گفته اند.

مروى است كه: پيش از حسن عليه السلام و حسين عليه السلام، به اين دو اسم بزرگوار كسى مسمّى نگرديده بود چنانچه به اسم محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام نيز كسى مسمّى نشده بود مثل يحيى؛ چنانچه خلّاق عالم در قصّه يحيى عليه السلام در قرآن مجيد مى فرمايد: ى يا زَكَرِيَّا إنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيّاًى (6) 1617. و حسنين عليهما السلام پسر صلبى رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند چنانچه دلالت دارد بر صدق اين مطلب آيه شريفه كه در سوره نساء است: ى حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ امَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ ... إلى قوله ... وَ حَلائِلُ أبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أصْلابِكُمْ ى (7) 1618.

قطب راوندى روايت كرده است كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله مى آمد نزد فرزندان شيرخواره فاطمه عليها السلام و آب دهان معجز نشان خود را به دهان ايشان مى افكند، و


1- - (با اندكى تغيير) وسايل 21/ 408 ب 36 ح 27427- و؛ مستدرك 15/ 144 ب 32 ح 17805- 7؛ بحار 43/ 238 ب 11 ح 4 و 101/ 110 ب 4 ح 18؛ روضةالواعظين 1/ 153؛ صحيفةالرضا عليه السلام/ 73 ح 145؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 2/ 25 ب 31 ح 5؛ المناقب 4/ 25.
2- - طيب: بوى خوش. لغت نامه.
3- - صُفْرَة: زردى. لغت نامه.
4- - لسان العرب 10/ 91 (ماده «الخلوق»).
5- - بحار 16/ 306 ب 41 و 37/ 73 ب 50 ح 40 و 43/ 255 ب 11؛ اعلام الورى/ 211 ف 3؛ الطرائف 1/ 199؛ العددالقوية/ 42 و 84؛ العمدة/ 396 ح 796؛ عوالى اللآلى 1/ 102 ف 6 ح 30 و 1/ 225 ف 9 ح 113؛ كشف الغمّة 1/ 518 و 519 و 520؛ المناقب 4/ 20؛ نهج الحقّ/ 513 ف 11.
6- - مريم/ 7.
7- - نساء/ 23.

ص: 364

فاطمه عليها السلام را مى گفت: تو ايشان را شير مده. و مروى است كه چون امام حسن عليه السلام متولّد شد و قنداقه او را خدمت خاتم الانبياءء صلى الله عليه و آله آوردند آن حضرت لبان خود را به دهان او كرد، امام حسن عليه السلام لبان آن حضرت را مى مكيد.

ايضاً در بعضى از كتب معتبره روايت كرده اند كه امّ الفضل، زن عبّاس بن عبدالمطّلب، به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد كه من در خواب ديدم كه پاره اى از تن تو در دامن من بود. حضرت فرمود: إن شاءاللَّه فرزندى از براى فاطمه بهم خواهد رسيد، تو متكفّل تربيت او خواهى شد. پس در آن زودى حسن عليه السلام متولّد شد، آن حضرت او را به امّ الفضل داد كه به شيرِ قثم، پسر عبّاس، آن حضرت را شير دهد (1) 1619.

الطاف الهيّه: مروى است كه دحيه كلبى مردى بود خوش صورت و صاف طينت، و او مردى بود كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله اخلاص بى حد داشت، و خودش تاجر بود، هر وقت كه از سفر معاودت مى كرد خدمت فخر كاينات مى آمد و تحفه چند از ميوه و غيره كه مقتضاى زمان و مكان بود از جهت حسنين عليهما السلام مى آوردى؛ و هر وقت كه خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله مى رسيد حسنين عليهما السلام نزد او مى آمدند و دست در گريبان و آستين او مى كردند، و جبرئيل عليه السلام گاهى خدمت آن حضرت مى آمد به صورت دحيه كلبى. روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود و جبرئيل به صورت دحيه نزد آن حضرت بود، حسنين عليهما السلام داخل مسجد شدند، چون جبرئيل را تصوّر دحيه نمودند گستاخانه در او آويختند و دست در گريبان و آستين او مى كردند، رنگ حضرت نبوى صلى الله عليه و آله از مشاهده اين حالت برافروخت، به اعتبار شرم از جبرئيل عليه السلام خواست كه ايشان را دور كند، جبرئيل گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، چرا ايشان را دور مى كنى؟ فرمود كه ايشان تو را نمى شناسند و تو را دحيه تصوّر كرده اند، حرمت تو را بجا نمى آورند و گستاخانه با تو سلوك مى كنند، جبرئيل عليه السلام گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، مكرّر اتّفاق افتاده كه فاطمه عليها السلام در تهجّد يا در خواب بوده و ايشان در گهواره بيدار شده اند، چون خواسته اند كه گريه


1- - بحار 43/ 242 ب 11 ح 14 و 43/ 255 ب 11؛ العددالقويّة/ 35.

ص: 365

كنند، از خلّاق عالم خطاب به من رسيده كه: بشتاب و برو و گهوراه حسنين عليهما السلام را بجنبان؛ و من بسيار گهواره ايشان را جنبانيده ام و مضمون:

إنَّ فِي الجَنَّةِ نَهراً مِن لَبَنٍ لعَلِيٍّ وَ لِزَهرا وَ حُسَينٍ وَ حَسنٍ

بر ايشان خوانده ام، و بسيار دستاس (1) 1620 براى فاطمه عليها السلام كشيده ام، در وقتى كه از دستاس كشيدن مانده، او را خواب ربوده بود؛ پس هر گاه من گهواره جنبان و دستاس كش ايشان باشم عجب نباشد كه ايشان گستاخانه به كنار من آيند (2) 1621.

به روايت ديگر: روزى جبرئيل عليه السلام خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد به صورت دحيه كلبى، و نزد آن حضرت نشسته بود كه ناگاه حسنين عليهما السلام داخل شدند، چون جبرئيل را گمان دحيه مى كردند به نزديك او آمدند و هديه طلبيدند، چون جبرئيل مطلب ايشان را يافت دست بسوى آسمان بلند نمود و سيبى و بِهى و انارى براى ايشان فرود آورد و به ايشان داد، چون آن ميوه ها را ديدند شاد شدند و نزديك رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند، حضرت از ايشان گرفت و بوييد و به ايشان داد، و فرمود كه: ببريد نزد مادر خود، و اگر اوّل نزد پدر خود ببريد بهتر است. آنچه آن حضرت فرموده بود به جا آوردند و نزد پدر و مادر خود ماندند تا حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله نزد ايشان رفت و همه از آن ميوه ها تناول فرمود، و هرچه مى خوردند به حال اوّلى بر مى گشت و چيزى از آن كم نمى شد، و آن ميوه ها بر حال خود بود تا رسول خدا صلى الله عليه و آله از دار دنيا به دار بقا رحلت فرمودند، و بعد از رحلت آن حضرت و جناب امير عليه السلام و جناب فاطمه عليها السلام، انار و بِه برطرف شدند و سيب ماند، و خدمت امام حسن عليه السلام بود، بعد از آن در خدمت امام حسين عليه السلام؛ حضرت سجّاد عليه السلام فرموده: وقتى كه پدر بزرگوارم در صحراى كربلا بود و تشنگى بر او غالب مى شد آن را مى بوييد و تشنگى آن حضرت تخفيف مى يافت (3) 1622.


1- - دَسْتاس: آسيابى باشد كه آن را به دست گردانند. لغت نامه.
2- - ديدن جبرئيل بصورت «دحيه كلبى» و هديه دادن به آن دو امام همام عليهما السلام، بصورت متفاوتى با متن فوق در اين منابع نقل شده است: مستدرك 10/ 411 ب 86 ح 12272- 15؛ بحار 43/ 289 ب 12 و 45/ 91 بقيه باب 37 ح 31؛ المناقب 3/ 391.
3- - (با اندكى تغيير و اضافات) مستدرك 10/ 411 ب 86 ح 12272- 15؛ بحار 43/ 289 ب 12 و 45/ 91 ب 37 ح 31؛ روضةالواعظين 1/ 159؛ المناقب 3/ 391.

ص: 366

مروى است كه: نزديك يكى از عيدها حسنين عليهما السلام لباس تازه نداشت، خدمت مادر آمده گفتند: اى مادر مهربان، عيد نزديك شده و كودكان عرب و بزرگزادگان حجاز همگى خود را زينت خواهند كرد، چرا از جهت ما لباس مهيّا نمى كنى؟ جناب فاطمه عليها السلام گريست و از براى تسلّى خاطر ايشان گفت: اى نور ديدگان، لباس شما در نزد خيّاط است (يعنى خيّاط ازلى). چون روزى رسيد كه فرداى آن عيد بود حسنين عليهما السلام خدمت مادر آمدند و گفتند: اى مادر، خيّاط لباس ما را نياورد؟ فرمود:

امشب مى آورد. چون شب شد، فاطمه عليها السلام از براى ترحّم بر فرزندان خود گريان شد و عرض كرد: پروردگارا ايشان را وعده داده ام، نمى توانم دل ايشان را محزون و شكست ببينم. ناگاه شخصى در خانه را زد و گفت: اى دختر محمّد صلى الله عليه و آله، در را بگشا، من خيّاطم كه لباس حسنين عليهما السلام را آورده ام. فاطمه عليها السلام مى گويد: چون در را گشودم شخصى را ديدم كه هرگز به آن زيبايى و نيكويى كسى را نديده بودم، بوى خوشى از آن ساطع بود كه وصف نتوان كرد، پس بوقچه اى (1) 1623 به من داد و از نظر من غايب شد؛ چون بوقچه را گشودم، دو پيراهن، دو زيرجامه، و دو قبا و دو ردا و دو عمّامه و دو زوج كفش بود.

فاطمه عليها السلام خوشحال شد و چون صبح عيد درآمد لباسها را بر حسنين عليهما السلام پوشانيد و ايشان را خدمت جدّ والا تبار فرستاد؛ چون وارد بر جدّ شدند حضرت ايشان را در بر گرفت، سر و روى ايشان را بوسيد، پس ايشان را بر كتف خود نشانيده به خانه فاطمه عليها السلام آمد، و چون نظرش به فاطمه عليها السلام افتاد بر روى او تبسّم نمود و گفت: يا فاطمه، خيّاطى كه جامه حسنين عليهما السلام را آورد شناختى كه بود؟ عرض كرد كه من لباسى به خيّاط نداده بودم و خيّاطى كه لباسها را آورد نشناختم كه بود. حضرت فرمود كه: يا فاطمه، آن شخص خيّاط نبود بلكه رضوان، خازن بهشت بود، و آن لباسها از حلّه هاى بهشت بود كه خلّاق عالم از جهت حسنين عليهما السلام فرستاد (2) 1624.


1- - بوقچه: بقچه، بسته خرد، شمله. لغت نامه.
2- - بحار 43/ 289 ب 12؛ المناقب 3/ 391.

ص: 367

در حديث است كه: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله از مسجد بيرون آمدند و حسنين عليهما السلام خدمت آن حضرت بودند كه در آن حال باد عظيمى وزيد و گرد و غبار شديدى ظاهر گرديد و گيسوان حسنين عليهما السلام پر گرد و غبار گرديد، آن حضرت چون گرد و غبار در گيسوان آن دو بزرگوار مشاهده نمود ملول و غمگين شد، پس وارد حجره فاطمه عليها السلام شده به آن معصومه فرمودند كه: آب و طشتى بياور تا گيسوان نور ديدگان خود را از غبار بشويم كه من نمى توانم گيسوان ايشان را غبار آلود بينم. پس فاطمه عليها السلام آب و طشتى حاضر كرد كه ناگاه جبرئيل عليه السلام از درگاه ربّ جليل فرود آمد و عرض كرد:

يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، خلّاق احديّت تو را سلام مى رساند و مى فرمايد چنانچه تو نمى توانى كه گيسوان حسنين عليهما السلام را غبار آلود بينى من نيز نمى توانم كه آن گيسوان را غبار آلود ببينم، و سزاوار آن است كه گيسوان ايشان به آب دنيا شسته نشود، پس جبرئيل عرض كرد كه: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، من از جانب خداوند علىّ اعلى مأمورم كه بجهت شستن غبار آنها از آب سلسبيل بياورم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به آنچه مأمورى چنان نما. پس جبرئيل عليه السلام بعد از عروج، نزول نمود و با خود طشتى و ابريقى (1) 1625 از آب سلسبيل داشت؛ پس آن حضرت اوّل امام حسن عليه السلام را به نزد خود طلبيد و عمّامه از سر نور ديده خود برداشت، پس گيسوان او را دو نصف نمود، نصف را به فاطمه عليها السلام و نصف را خود به دست گرفت، پس جبرئيل از ابريق آب مى ريخت و آن حضرت با فاطمه عليها السلام مى شستند تا آنكه فارغ شد، پس آن حضرت رو به حسين عليه السلام كرده فرمود:

«إلَيَّ إلَيَّ يا حُسَين (عليه السلام)»،

يعنى: بسوى من بيا، بسوى من بيا اى حسين (عليه السلام). چون آن جناب به خدمت آن حضرت آمد، عمّامه از سر او برداشت و گيسوان او را از هم گشود و مجموع آن را به دست خود گرفت و فرمود: يا أخي يا جبرئيل، آب بريز. پس جبرئيل از آب سلسبيل مى ريخت و رسول خدا صلى الله عليه و آله گيسوان را مى ماليد؛ در اين اثنا نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله به جبرئيل افتاد كه نظر به گيسوان امام حسين عليه السلام كرده بى اختيار مى گريد، حضرت پرسيد كه: يا أخي يا جبرئيل، سبب گريه تو چيست؟ جبرئيل


1- - ابْريق: آوند چرمين لوله دار كه بدان وضو سازند. لغت نامه.

ص: 368

مصايب و شهادت امام حسين عليه السلام را خبر داد.

الطاف نبويّة: مروى است كه حسنين عليهما السلام مى آمدند خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله، و آن حضرت مشغول نماز بودند، پس مى جستند بر دوش آن حضرت، اگر كسى ايشان را هل مى كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله با دست اشاره مى فرمود كه: بگذاريد ايشان را به حال خود؛ چون از سجده سر بر مى داشت ايشان را با نهايت لطف و مدارا مى گرفت، چون باز به سجده مى رفت باز ايشان سوار پشت آن حضرت مى شدند، چون از نماز فارغ مى شد ايشان را در برَش مى گرفت و مى فرمود: كسى كه مرا دوست دارد بايد دوست داشته باشد اين دو فرزند مرا (1) 1626.

فِى الحديث: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در منبر خطبه مى خواند، پس حسنين عليهما السلام وارد مسجد شدند در حالتى كه پيراهن سرخ پوشيده بودند، راه مى رفتند و مى افتادند، پس آن حضرت از منبر نازل شده آنها را برداشت و در منبر نزد خود نشانيد، بعد فرمود: نگاه كردم به اين دو طفل كه راه مى روند و مى افتند، پس صبر نكردم تا اينكه حديث خود را قطع نموده ايشان را برداشتم (2) 1627.

و احوال آن حضرت، از عبادت و اطاعت و عدالت و سخاوت و شجاعت و رضا و حلم و تقوى و زهد و عفّت و حيا و ادب، در مدّت حيات، بر عالميان ظاهر است؛ چنانچه سابقاً ذكر شد كه امام حسن عليه السلام بيست مرتبه از مدينه منوّره پياده حجّ نمود و پاى مباركش ورم و آبله مى كرد، و دو مرتبه اموال و ضياع (3) 1628 و مَواشى (4) 1629 و نقد و جنس خود را با اقارِب (5) 1630 و عَشاير (6) 1631 و فقرا مُواسات (7) 1632 فرمود (8) 1633؛ و نصف تمامى ما ملكِ (9) 1634


1- - بحار 43/ 275 ب 12 ح 43؛ الارشاد 2/ 28.
2- - (با اندكى تغيير) بحار 43/ 284 ب 12 و 43/ 300 ب 12 ح 64؛ كشف الغمة 1/ 522؛ المناقب 3/ 385.
3- - ضياع: جمع صيغه، بمعنى خواسته و زمين و آب و درخت. لغت نامه.
4- - مواشى: جمع ماشيه كه بمعنى ستور بسيار راه روند است و اطلاق اين لفظ بر مطلق چهارپايان باركش نمايند. لغت نامه.
5- - اقارب: جمع قريب، نزديكان و خويشان. لغت نامه.
6- - عشاير: برادران و قبيله و تبار و نزديكان از جانب آباء. لغت نامه.
7- - مواسات: غمخوارى كردن كسى را به مال خود، برابر گردانيدن او را با خويش. لغت نامه.
8- - آن حضرت (ع)، سه مرتبه اموال خود را مواسات فرموده اند؛ جهت اطلاع به منابع ذيل مراجعه شود: كافي 1/ 461 ح 1؛ وسايل 11/ 131 ب 45 ح 14443؛ مستدرك 7/ 260 ب 48 ح 8190- 1؛ بحار 6/ 159 ب 6 ح 22 و 44/ 150 ب 22 ح 19؛ امالى صدوق/ 222 س 39 ح 9؛ روضة الواعظين 2/ 451؛ الزهد/ 79 ب 14 ح 213؛ عيون الاخبار الرضا (ع) 1/ 303 ب 28 ح 62؛ كشف اليقين/ 350 المبحث 19؛ مكارم الاخلاق.
9- - ماملك: دارايى و هر آنچه دارا و مالك باشند. ل. د.

ص: 369

خود را در راه خدا انفاق نمود، و اكثر ايّام صائم النّهار و هميشه قائم اللّيل (1) 1635 بود، و چون متوجّه وضوى نماز مى شد مفاصل بدنش مى لرزيد و رنگ مباركش به زردى مايل مى شد، از آن حضرت از علّت اين حال سؤال نمودند، فرمود كه: حقّ و لازم است بر هر كس كه نزد خداوند عرش عظيم، به بندگى ايستد يعنى آنكه رنگش زرد شود و بندهايش از بيم او به لرزه آيد. و آن جناب، ميانه خود و خدا، هرگز كارى نكرد كه كه موجب خجالت او باشد، و از تواضع و افتادگى آن حضرت اين بود كه روزى به مكانى رسيد كه جماعتى از فقرا و درويشان، كه اكثر معلول بودند، آن حضرت را تكليف كردند كه: يا بن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، ما فقراى امّت جدّ تو هستيم و مقدارى نان تحصيل كرده ايم، چه شود كه به ضيافت ما بيايى و با ما موافقت كنى در خوردن؟ فِى الحال (2) 1636 از شتر فرود آمد و بر سفره ايشان نشست. به روايتى: فرمود كه اين نانهاى شما تصدّق است، بر من حرام است نمى توانم بخورم، امشب شما مهمان من هستيد، بياييد منزل من با هم غذا بخوريم. چون شب شد فقرا به منزل آن حضرت آمدند، فرمود همه طعام را در يك ظرف كشيدند و با آنها دست به يك كاسه و قدح برده غذا خوردند و همه را مُخَلّع ساخت (3) 1637 و از دِرهم و دينار غنى فرمود (4) 1638.

اذيّت آن حضرت:

أشيعةُ آلِ المُصطفى مَنْ يَنوحُ لي وَ يبكِي الإمامَ الفاضلَ المُتفضِّلا

قفُوا نَبْكِ عَنْ ذِكرى حَبيبِ مُحمّدٍ صلى الله عليه و آله وَ خلّوا لِذِكْراكُم حَبيباً (5) 1639 وَ مُنزلًا

قفوا نَبكِ مِنْ تذكارِهِ وَ مُصابِهِ فَتذكارُهُ يُنْسِى الدُّخولَ فحُوملًا


1- - صائم النهار و قائم الليل: كسى كه روز روزه دار و شب به عبادت بسر برد. لغت نامه.
2- - فى الحال: فورا، بى درنگ. لغت نامه.
3- - مخلع كردن: خلعت دادن. ل. د.
4- - بحار 43/ 351 ب 16 ح 28؛ المناقب 4/ 23.
5- - عبارت متن «خبيبا». م.

ص: 370

يعنى (1) 1640:

اى محبّان اهل بيت مصطفى صلى الله عليه و آله كيست كه در نوحه يارى كند مرا و بگريد (2) 1641 بر امام مظلومِ فاضل و برگزيده؟

اى دوستان بايستيد تا گريه كنيم به ياد آوردن من حبيب رسول خدا صلى الله عليه و آله را، و واگذاريد ذكر دوستان و منازل خود را.

اى دوستان، بايستيد تا بگرييم بر مصيبت كسى كه ياد كردن او فراموش مى كند منازل و مساكن خود را.

مروى است كه: چون حضرت امير عليه السلام وفات يافت، امام حسن عليه السلام به مسجد رفته به منبر برآمد و خطبه اى كه مشتمل بر حمد الهى و درود حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله بود در نهايت فصاحت و بلاغت خوانده فرمود: أيُّها النّاس، امشب از ميان شما مردى بيرون رفته كه متقدّمان مثل او نديده و متأخّران مانند او نخواهند ديد؛ و شروع نمود به بيان كردن بعضى از مناقب آن حضرت، تا اينكه گريه بر وى غالب شد بنحوى كه جميع اهل مسجد به گريه آمدند و خروش و فغان از ايشان برآمد؛ پس فرمود: أيُّها النّاس، پدرم امّت را به دين خدا دعوت مى كرد، من نيز ايشان را دعوت مى كنم. پس مردم همگى از روى رضا و رغبت به آن حضرت بيعت نمودند، تا چهل هزار نفر به شرف بيعت وى رسيدند، آن وقت سنّ شريفش به سى و هفت سال رسيده بود؛ چون اين خبر در شام به معاويه رسيد با شصت هزار لشكر متوجّه عراق شد، و حضرت نيز تهيّه اسباب حرب (3) 1642 نموده با لشكر خود متوجّه به عزم حرب معاويه شده، از كوفه بيرون رفت (4) 1643.

و معاويه نامه ها به رؤساى لشكر امام حسن عليه السلام نوشت كه: هر كه از امام حسن عليه السلام برگردد نزد من عزيز و محترم خواهد بود و مناصب عَظيمه (5) 1644 و اموال جَسيمه (6) 1645 به او


1- - در انتهاى هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.
2- - عبارت متن «بگويد». م.
3- - اسباب حرب: آلات جنگ، اسلحه. ل. د.
4- - جهت آگاهى بيشتر به اين منابع مراجعه شود: بحار 25/ 214 ب 7 ح 5 و 43/ 362 ب 17؛ الارشاد 2/ 7؛ بشارة المصطفى (ص)/ 240؛ تأويل الآيات/ 450؛ كشف الغمة 1/ 537 و 547؛ مسائل على/ 328.
5- - عظمية: مؤنث عظيم، بزرگ. لغت نامه.
6- - جسيمة: تأنيث جسيم بمعنى بزرگ و تناور. لغت نامه.

ص: 371

عطا خواهم كرد، و هر كه او را به قتل رساند يا بگيرد، دختر خود را به او تزويج خواهم نمود. تا اينكه اكثر رؤساى كوفه از آن حضرت برگشته مايل به معاويه شدند، و چند امير با جمعى لشكر را حضرت تعيين نموده به سرِ راه معاويه فرستاد، و ايشان دين به دنيا فروخته به لشكر معاويه ملحق شدند، چون حضرت دانست كه كوفيان در مقام نفاق و حيله اند، حتّى كار را به مقامى رسانيدند كه به آن حضرت شوريده، به سراپرده آن جناب ريخته هر چه يافتند غارت كردند، حتّى مصلايى كه بر روى آن نشسته بود از زير پاى مباركش كشيدند و رداى مطهّرش از دوش او ربودند، به ملاحظه اينكه معاويه اين احوال را شنيده از ايشان خوشنود گردد؛ حضرت چون اين صورت را مشاهده نمود، با قليلى از محبّان سوار شده متوجّه مداين شد، و در اثناى راه، جراح بن سنان اسدى كه در كمين نشسته بود به يكبار بيرون تاخت و خنجرى بر ران مبارك آن حضرت زد كه به استخوان رسيد، و جمعى از ملازمان آن حضرت جراح را گرفته به قتل رسانيدند، و آن جناب را رنجور و نالان در عَمارى (1) 1646 نشانيده به مداين بردند، و در آنجا جرّاحان به معالجه زخم وى اشتغال نمودند، و رؤساى كوفه به معاويه نوشتند كه: ما مطيع توييم، زودتر متوجّه عراق شو، و چون نزد ما رسى امام حسن عليه السلام را گرفته تسليم تو مى نماييم.

و چون زخم حضرت شفا يافت، از براى اتمام حجّت باز نامه اى به كوفيان نوشت كه:

نقض بيعت مكنيد و از عقوبات الهى بترسيد و همگى به اين جانب آمده جمعيّت نماييد تا به جهاد رويم. هيچ كس متعرّض نشد مگر قليلى كه امرى از ايشان پيش نمى رفت، لهذا حضرت ناچار شده، با معاويه صلح نمود به شروطى چند: اوّل آنكه معاويه عمل كند در ميان مردم به كتاب خدا و سنّت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، و سيرت شايستگان؛ دوّم، بعد از خودش احدى را به امر سلطنت تعيين ننمايد؛ سيّم، محبّان خاندان نبوّت و دوستان حضرت امير عليه السلام ايمن باشند از شرّ او، و مالها و زنان و اولاد خودشان نيز؛ چهارم،


1- - عَمارى: صندوق مانندى كه براى نشستن سوار، آن را بر روى پشت شتر و فيل مى گذارند، و آن را محمل وهودج هم گويند، و در عربى با تشديد ميم است .... لغت نامه.

ص: 372

براى خود امام حسن عليه السلام و برادرش امام حسين عليه السلام و ساير اهل بيت و خويشان رسول خدا صلى الله عليه و آله مكرى نينديشد، و در آشكار و پنهان ضررى به ايشان نرساند، و احدى از ايشان را در افقى از آفاق زمين نترساند. پنجم، هر ساله از خراج دارابِ (1) 1647 جَرَد (2) 1648 پنجاه هزار درهم به آن حضرت برساند كه به مستحقّين صرف فرمايد. ششم، سبّ جناب امير عليه السلام نكند و در نمازها ناسزا به آن حضرت و دوستان او نگويد (چنانچه مى كردند) (3) 1649. چون نامه نوشته شد، خدا و رسول صلى الله عليه و آله را بر آن گواه گرفتند و چند نفر از اصحاب شهادت بر آن نامه نوشتند. لكن معاويه به هيچ يك عمل نكرده بعد از چند روز گفت كه: شرطى چند كه با امام حسن بن على (عليهما السلام) كرده ام همه در زير پاى من است، به هيچ يك از آنها وفا نخواهم كرد. پس امام حسن عليه السلام بعد از صلح، با خواصّ ملازمان و خدّام خود متوجّه مدينه شد و در آنجا ساكن گرديد، چون مدّتى از زمان مصالحه گذشت معاويه نظر به طينت اصلى، در مقام خدعه و كيد برآمده جماعتى را برانگيخت كه بر طايفه اى از محبّان آن حضرت شب خون زده، قريب به سى و چهل نفر از ايشان را به قتل رسانيدند. حضرت از آن حركت استشمام رايحه نقض عهد نموده، به شام نزد معاويه رفته در اين باب صحبت كرده، معاويه مَعاذيرى (4) 1650 چند گفت، پس حضرت بعد از مكالمات زياد به مدينه مراجعت فرمود، در اثناى راه گذارش به موصل افتاد، و آنجا در خانه شخصى كه ادّعاى محبّت و دوستى با آن حضرت مى كرد فرود آمد، و قبل از نزول آن حضرت، معاويه او را به مال فريفته نموده بود و شيشه زهرى نزد او فرستاده بود كه در وقت فرصت آن حضرت را با آن زهر شهيد كند، آن ملعون دين خود را به دنيا فروخت، سه مرتبه در خانه خود زهر به آن حضرت خورانيد، و در هر مرتبه آن جناب رنجور و بيمار شد و از خدا طلب شفا كرد، حقّ تعالى شفا داد، تا آخر،


1- - داراب: رَبّ آب است كه پرورنده و رب النوع خوانند .... لغت نامه.
2- - جَرَد: موضعى است به بلاد تميم. لغت نامه.
3- - صلحنامه امام حسن عليه السلام، در منابع ذيل و بدون ذكر بندهاى پنجم و ششم نقل شده است: بحار 44/ 64 ب 19؛ كشف الغمّة 1/ 570.
4- - مَعاذير: جمع مِعذار، عذرها، پوزشها و بهانه ها. لغت نامه.

ص: 373

حضرت و مواليان او از عمل ميزبان مطّلع شدند، بعضى از محبّان حضرت آن ملعون را به قتل رسانيد، پس حضرت رنجور و نالان، از موصل روانه مدينه شد، والىِ مدينه در آن وقت مروان حكم بود، معاويه شيشه اى از زهر هلاهل نزد وى فرستاد و نوشت كه: اين زهر را پادشاه روم از جهت من فرستاده، و ا گر قطره اى از آن به درياى عمّان بريزى تمامى حيوانات آن بى جان شوند، بايد به هر تدبيرى كه دانى شربتى از آن به امام حسن عليه السلام بچشانى. مروان از اين جهت در صدد قتل آن مظلوم برآمد و در كيفيّت آن تدبيرات مى كرد، تا آخر به واسطه زن دلّاله اى، جعده بنت اشعث زن آن حضرت را فريب داد؛ آن ملعونه كه مشهوره به اسماء است به اكاذيب (1) 1651 و تَلْبيساتِ (2) 1652 مروان فريفته جاه و مال دنيوى شده، عازم قتل آن حضرت شد، پس مروان همان زهر را نزد وى فرستاد، آن ملعونه قدرى از آن را با عسل آميخته، آن حضرت را خورانيد، حضرت از خوردن او رنجور شد و تمامى آن شب قى (3) 1653 مى كرد و درد شكم مى كشيد، چون صبح شد به دارالشّفاى دردمندان، يعنى روضه منوّره سيّد آخرالزّمان رفت، بعد از استشفا و دعا و ماليدن خود به قبّه عاليه شفا يافت، بار ديگر آن سنگين دلان، قدرى از آن زهر را به رطبى چند ماليده به آن حضرت خورانيدند، و اين مرتبه بيمارى آن حضرت زياده از دفعه اوّل شد، و از شام تا صبح ناله و فرياد مى كرد، چون صبح شد ديگر باره به سر مرقد جدّ بزرگوار رفته به بركت او شفا يافت، و در حقّ اسماء بدگمان شده از خانه او بيرون رفت، و چند روز بجهت تغيير آب و هوا با جمعى از خواصّ خود به موصل رفت، و در شام كورى بود كه بغايت (4) 1654 دشمن اهل بيت عليهم السلام بود، چون شنيد كه امام حسن عليه السلام به موصل آمده اند با خود گفت كه هيچ بهتر از آن نيست كه به موصل رفته با او طرح دوستى افكنم، و در وقت فرصت او را هلاك كنم. سنان عصايى كه داشت به زهر آب داده به موصل رفت، و بعد از رسيدن به خدمت حضرت، اظهار خلوص نمود و


1- - اكاذيب: دروغها و خبرهاى دروغ. لغت نامه.
2- تَلْبيس: فريب و حيله و مكر و .... لغت نامه. (تلبيسات: جمع تَلبيس. م.)
3- - قِى: استفراغ كردن. لغت نامه.
4- - بِغايَت: بسيار، كاملًا. لغت نامه.

ص: 374

هر روز در عقب حضرت نماز مى كرد، و احاديث مى شنيد و مى گريست و دائم منتظر وقت فرصت بود، تا روزى از نماز فارغ شده از مسجد بيرون آمد، بر در دكانى كه در آن حوالى بود نشسته، پاى راست را بر پاى چپ انداخت و به نقل حديث مشغول شد، آن كور لعين از مسجد بيرون آمده سر عصا را به زمين بگذاشت، قضا را سر آن سنان بر پشت پاى آن حضرت رسيد و آن كور دريافت كه سر سنان بر پشت پاى امام عليه السلام رسيده، به قوّت تمام آن سنان را به پاى وى فرو برد، آن جناب آهى كشيد و بى هوش شد و پاى مباركش ورم كرد و خون از او جارى شد، و مواليان آن كور را گرفتند كه سزايش را بدهند، حضرت فرمود: دست از وى برداريد كه او در ظاهر و باطن كور است، و در روز قيامت كور محشور خواهد شد؛ پس از آن كور دست برداشتند، برفت و درد پاى حضرت شدّت نمود، آغاز ناله كرد و فرمود كه: خواستم دو سه روزى از بلا و مِحَن (1) 1655 و كيد دشمنان آسوده باشم، هرجا مى روم بلا و محنت قرين است، و مصيبت و عَنا (2) 1656 همنشين. پس جرّاح را طلبيد، چون نظر جرّاح بر آن زخم افتاد گفت: واويلا كه آن آهن را به زهر آب داده بوده اند و صاحبش از روى عمد اين زخم را زده است. ياران كه اين را شنيدند گفتند: آه! چه كارى كرديم، آن كور را رها كرديم. حضرت فرمود: غم مخوريد كه او به سزاى عمل خود خواهد رسيد. امّا چون جرّاح ماهر و دانا بود به معالجه مشغول شد و آن زهر را از عروق آن حضرت كشيد و زخم روى به بهبودى نمود، و بعد از چند روز جناب عبّاس عليه السلام، برادر آن حضرت، در موصل از راهى مى رفت، آن كور را ديد كه همان عصا را بر دست گرفته مى خواهد كه از موصل بيرون رود، چون نظر آن جناب بر وى افتاد آن عصا را از وى گرفته بر سر و روى او مى زد تا پاره پاره شد، پس غلامان را گفت كه سر او را بريدند. باز امام حسن عليه السلام روانه مدينه شد، و چون داخل مدينه گرديد رنجور و بيمار بود، و به خانه اسماء تردّد نمى كرد، ديگر باره مروان قدرى زهر و عقد مرواريدى با ده هزار اشرفى و چند پارچه لباس از پارچه هاى شِعبِ (3) 1657 سور


1- - مِحَن: جمع مِحْنَة، بلاها، اندوهها. لغت نامه.
2- - عَنا: زحمت، رنج، مشقّت. ل. د.
3- - شِعْب: ناحيه. لغت نامه.

ص: 375

(كه اسم موضعى است)، نزد اسماء فرستاد و به آن ملعونه پيغام داد كه: جهد كن تا اين زهر را با آب يا گلاب ممزوج كرده به امام حسن بن على عليهما السلام دهى تا از دغدغه او برهيم. اسماء فريفته مال دنيا شده در صدد قتل آن امام مظلوم برآمده در طلب فرصت بود و مجال آن نمى يافت تا آنكه آن زهر را به حضرت داد، و آن جناب، به قول اشهر، در آخر ماه صفر به دار بقا رحلت فرمود (1) 1658.

شهادت آن حضرت: از بعضى روايات چنين معلوم مى شود كه همان زهر سوده الماس بود، و در بعضى زهر هلاهل؛ به روايتى آن زهر را به غذاى آن حضرت داخل نمود، به روايت ديگر در روزى كه آن حضرت روزه گرفته بود و در فصل تابستان بود آن حضرت بسيار تشنه شد، وقت افطار آب خواست، جعده كاسه شيرى را آورد كه در او زهر داخل كرده بود، او را مقابل حضرت گذاشت، آن جناب آن شير را گرفته ميل فرمود، همينكه از گلوى مباركش پايين رفت از گلو تا نافش به سوزش درآمد (2) 1659. ولكن بنا به خبر سابق كه اكتفا به آن خواهم نمود، شب جمعه بيست هشتم ماه صفر، آن ملعونه قدرى از آن زهر برداشته، متوجّه منزل آن حضرت شد و با خود گفت كه: اگر كسى مرا نبيند كار خود را بسازم و اگر ببينند گويم كه زياده از اين تاب مفارقت آن حضرت را نداشتم، آمدم كه زمانى ديدار مباركش را ببينم. و امام عليه السلام در غرفه استراحت نموده بود، آن ملعونه به آن غرفه درآمد، ديد كه آن حضرت در خواب است و دختران و خواهران در جانب راست و چپ وى خوابيده اند. پس آن ملعونه آهسته آهسته آمد و كوزه آبى كه بر بالين آن حضرت بود برداشته ديد سر كوزه را به كرباسى بسته و مهر نموده اند، آن سياه دل زهر را به آن كرباس ريخت و به دست بماليد تا داخل كوزه كرد، و از غرفه به


1- - جهت آگاهى بيشتر از ماجراهاى بعد از شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام، به منابع ذيل مراجعه شود: المناقب 4/ 31؛ بحار/ 44 ب 11 ص 33 به بعد؛ كشف الغمّة ص 531 به بعد، (و در صفحه 571 همان، صلحنامه آن حضرت عليه السلام را نقل نموده است)؛ شرح نهج 16/ 41.
2- - بحار 44/ 15 ب 22 ح 23؛ الخرائج 1/ 241 ح 7.

ص: 376

زير آمده به منزل خود رفت. چون اندك زمانى گذشت حضرت از خواب بيدار شد و دست مبارك دراز كرده آن كوزه را برداشته نگاه به مُهر آن كرد، ديد خللى به آن نرسيده، و اندك آبى از آن خورده كوزه را بگذاشت و فرمود: آه! اين چه آبى بود كه از حلق تا نافم را پاره كرد! پس دختران و خواهران از احوال مطّلع شده به دور او جمع شدند و از مشاهده اين حال همگى به ناله آمدند، فى الحال كس فرستاده امام حسين عليه السلام را طلبيد.

به روايت ديگر: خواهران نزد آن حضرت نبودند، همينكه حضرت مسموم شد، اوّل خبر مسموم شدن آن جناب به خواهرش زينب سلام اللَّه عليها رسيد، اطفال صغير و دختران و پسران و خواهران آن مظلوم به دورش جمع شدند و آن جناب از درد احشاء و امعاء شكم مبارك خود را به زمين مى ماليد و مى ناليد. پس آن حضرت فرمود: يا اختا زينبا، برادر مرا خبر كنيد كه ديگر اين دفعه زهر كار مرا ساخته و خانمان مرا به باد فنا داده. چون امام حسين عليه السلام حاضر شد، برادر را ديد كه در ميان بستر مى غلطد و ناله مى كند و خواهران گريان و نالان در گرد وى جمع شده اند، چون نظر امام حسن عليه السلام به برادر عزيزش افتاد گريان شد و بغل گشود، او را در بر گرفت و فرمود: اى عزيز برادر و اى جان برادر، ديدار به قيامت ماند، حال جدّ و پدرم را در خواب ديدم كه در بهشت مى خراميدند و دست مرا گرفته در روضه هاى آن مى گردانيدند، و جدّم فرمود: اى فرزند، شاد باش كه از دست دشمنان خلاص شدى و فردا شب نزد ما خواهى بود، و در طرفى از بهشت مادرم را ديدم كه پريشان حال با جدّه ام خديجه كبرى ايستاده و در برابر ايشان خازنان بهشت و حوريان صف زده، مادرم چون مرا ديد گفت: اى نور ديده، نظر كن به جدّ و پدرت كه در انتظار تواند، و ملاحظه كن كه اين قصر زمرّدى را كه از جهت تو ترتيب داده اند، اى جان مادر جهد كن كه فردا شب در نزد ما باشى:

وداع پردگيان سراى عصمت كن بيا به گلشن فردوس استراحت كن

چون بيدار شدم و از آب اين كوزه خوردم، از حلق تا نافم بريده شد، و مى دانم كه كارم ساخته شده. و از شدّت الم و اضطراب گاهى تكيه بر دوش خواهران مى كرد و زمانى دست به گردن برادران مى نمود؛ چون صبح شد رنگ مباركش سبز گرديد، از امام حسين عليه السلام پرسيد كه: اى برادر، رنگ و روى من به چه مايل شده؟ امام حسين عليه السلام

ص: 377

گفت: به سبزى ميل نموده. گفت: اى برادر، حديث شب معراج ظاهر شد. اين را گفته دست به گردن امام حسين عليه السلام انداخت و رو بر روى او نهاد، هر دو به گريه آمدند و از گريه ايشان خروش و فغان از اهل بيت برآمد، پس امام حسين عليه السلام پرسيد كه: مرا خبر ده كه تو را زهر داده؟ فرمود: اى برادر، هر كس داده به سزاى خود خواهد رسيد و خوش ندارم كه او را رسوا كنم. و در خلوت اسماء را طلبيد و به وى گفت: اى بى وفاى ناسازگار، و اى سنگ دل جفاكار، آخر چه بدى از من نسبت به تو صادر شده بود كه طفلان مرا يتيم كردى و حقّ مرا فراموش نمودى؟ بدان اى بى حيا كه فرزند و برادرانم را از سرّ تو آگاه نكردم و پرده از روى كار تو برنداشتم و مؤاخذه تو را به محكمه قيامت گذاشتم، و در دنيا نيز به سزاى خود خواهى رسيد. پس روى از وى گردانيد و فرمود: اى بى شرم از نزد من دور شو، مى دانم كه به مراد و مقصود كه در دل دارى نخواهى رسيد.

پس آن حضرت امّ كلثوم را طلبيد و فرمود: اى خواهر، فرزندم قاسم را حاضر كن. چون جناب قاسم حاضر شد او را در بر گرفت و روى او را بوسيد، پس دست او را گرفته به دست امام حسين عليه السلام داد و گفت: اى برادر، من فاطمه دختر تو را نامزد قاسم كرده ام و او را به تو سپرده ام، بايد نظر لطف و شفقت از وى دريغ ندارى، و چون وقت در رسد امانت آن را به وى سپارى. آن وقت فغان و ناله از پردگيان سُرادِقِ (1) 1660 عصمت برآمد، و امام حسين عليه السلام گريست و گفت: اى برادر قبول كردم. چون شب شنبه بيست نهم ماه صفر آمد، حال آن حضرت دگرگون شد و ديده به هم نهاد و بى هوش شد، بعد از زمانى چشم باز كرد، همگى برادران و فرزندان و خواهران بر دور او جمع بودند، به نظر حسرت نگريست و به شدّت گريه نمود و فرمود:

وَ أقرَءُ علَيكُمُ السّلامَ؛

شما را به خدا سپردم و سلام من بر شما باد. و به سيد الشهداء عليه السلام فرمود كه: اى برادر، برادران و خواهران و فرزندان خود را به تو مى سپارم و تو را به خدا، ايشان را عزيز دارى و چنانچه تقصيرى از بعضى بينى به نظر عفو اغماض كنى. پس گفت:

أشهَدُ أن لا إلهَ إلّااللَّه وَ أشهدُ أنَ


1- - سُرادِق: سراپرده. لغت نامه.

ص: 378

محمّداً رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله

؛ و به دست مبارك به جانب آسمان اشاره كرد و گفت:

«بِالرَّفيقِ الأعلى»،

و اين عالم فانى را وداع نموده در كمال شوق و ذوق به روضه جنّت شتافت، خواهران و برادران صدا به ناله بلند كردند و گويا در آن وقت ناله و فغان به گوش عالميان مى رسيد.

وا حسرتا كه سرو روان از چمن برفت يعنى كه نور ديده زهرا حسن برفت

از شوق گيسويش جگر نافه گشت خون وز هجر رويش آبرخ نسترن برفت

يعقوب وار ديده مردم سفيد شدكز مصر باز يوسف گل پيرهن برفت

خبرى به نظر رسيد كه: چون امام حسين عليه السلام بدن زهر خورده او را غسل داد و كفن نمود، خواست كه بندهاى كفن را ببندد، ديد كه دو فرزند صغير امام حسن مجتبى عليه السلام خيره خيره بر جسد پدر بزرگوار خود نگاه مى كنند، فرمود: نور ديدگان من، مى خواهيد بياييد نعش پدر خود را وداع كنيد. عبداللَّه كبير و عبداللَّه صغير، يكى از طرف راست پدر، يكى از طرف چپ، خود را بر روى نعش امام حسن مجتبى عليه السلام انداخت، ناگاه ديدند كه نعش آن حضرت به حركت درآمد و دستها را از كفن بيرون آورد و انداخت به گردن دو فرزندش (1) 1661.

مروى است: چون آن حضرت را دفن كردند، تمامى بنى هاشم گرداگرد قبر وى برآمدند و امام حسين عليه السلام در سر قبر وى در پيش روى همگى ايستاده فرمود:

أ أدهنُ رَأسي أم أطيبُ مَحاسِني (2) 1662

وَ رَأسُكَ معفُورٌ وَ أنتَ سَليبٌ

فَما نِلتُ (3) 1663 أبكي ما تغنّتْ (4) 1664 حمامةعلَيكَ وَ ما هبت صبا وَ جنوبٌ

بُكائي طويلٌ وَ الدّموعُ غزيرةٌ (5) 1665 وَ أنتَ بعيدٌ وَ المزارُ قَريبٌ


1- - جهت آگاهى بيشتر از ماجراها و چگونگى شهادت آن حضرت عليه السلام، به (بحار/ 44 ب 22 ص 134- 163) مراجعه شود. م.
2- - عبارت بحار و المناقب: «تطيب مجالسى».
3- - عبارت بحار و المناقب: «فلازلتُ». م.
4- - عبارت متن «تنعبت». م.
5- - عبارت متن «غريزة». م.

ص: 379

غريبٌ وَ أطراف البُيوتِ تحوطهُ ألا كُلُّ مَن تحتَ التّرابِ غَريبٌ

أروحُ بِغمٍّ ثُمَّ أغدُوا بِمثلهِ كئيباً وَ دمعُ المُقْلَتَيْنِ (1) 1666 سَكيبٌ

فَلِلعَينِ مِنّي عَبرةٌ بعدَ عَبْرةٍوَ للقَلبِ مِنّي رنَّةٌ وَ نحيبٌ (2) 1667

يعنى (3) 1668:

آيا من بعد از تو سر خود را روغن خواهم ماليد، و بدن خود را خوشبو خواهم كرد و حال آنكه سر تو در زير خاك است و بدن تو برهنه بر زمين افتاده؟!

و بر تو خواهم گريست مادامى كه در عالم مرغى بخواند و باد صبا و جنوب بوزد.

گريه من بر تو طويل است و اشك ديده ها چون باران بسيار، و تو از من دورى و تربت تو به من نزديك است.

اى برادر، تو غريب هستى، با وجود اينكه اطراف و جوانب خانه هاى مدينه به قبر تو متّصل است، و اين بجهت آن است كه هر كه در زير خاك است البتّه غريب است اگرچه قبرش به ياران و خويشان نزديك باشد.

شب را به روز و روز را به شام مى آورم با غم و اندوه در حالتى كه اشكهاى من ريزان است.

از براى چشم من اشكهاى ريزان است و از براى دل من ناله و اندوه بى پايان است.

تتميمٌ: بعد از نوشتن خبر سابق، در نسخه اى به نظر رسيده كه سيّد معين الدّين كه از جمله فضلا بود و از نواده هاى فاضل هندى است، در مقتل خود مى نويسد كه: سه نفر از آل رسول صلى الله عليه و آله، بعد از وفات، جسد مباركش به حركت آمده دست به گردن اطفال صغيران خود انداخته اند: اوّل، نعش فاطمه زهرا عليها السلام بود. دوّم، نعش امام حسن مجتبى عليه السلام بود وقتى كه سيد الشهداء عليه السلام برادر را غسل داد، ديد عبداللَّه و قاسم از زير چشم به حسرت به نعش پدر بزرگوار خود نظر مى كنند، فرمود: نور ديدگان، مى خواهيد


1- - عبارت متن «المَقتَلينَ». م.
2- - (با اندكى تغيير و اضافات، و بدون دو بيت آخر) بحار 44/ 160 ب 22 ضمن ح 29؛ المناقب 4/ 45.
3- - در انتهاى هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.

ص: 380

بياييد پدر خود را وداع كنيد. عبداللَّه از يك طرف و قاسم از يك طرف به روى نعش پدر افتادند، پس امام حسن عليه السلام به حركت آمده دست انداخت به گردن اطفال صغير خود و روى مباركش باز شد، يك نظرى به صورت فرزندانش نموده، تبسّمى فرمود و لبهاى مباركش حركت كرد. سيّم، بدن جناب سيد الشهداء عليه السلام بود وقتى كه جناب سكينه وارد قتلگاه شد، ديد كه عمّه اش زينب عليها السلام در اطراف بدن پدرش مى گردد، عرض كرد:

يا عمّتاه، هذا نعشُ مَن؟ اى عمّه اين نعش كيست؟ جناب زينب خاتون فرمود: هذا نَعشُ أبيكِ الحُسَين عليه السلام. سكينه آمد، دستهاى كوچك خود را به گردن بريده شده پدر درآورد، عرض كرد: يا أبة مَنِ الّذي أيتَمَني عَلى صِغَرِ سِنّي؟ بابا جان، كه مرا به اين كوچكى يتيم نمود؟ يا أبَة مَنِ الّذي قطَعَ وَريدَيكَ؟ پدرجان، كه اين رگهاى گردنت را بريده؟ باباجان، تو هميشه يتيمان مردم را ترحّم مى كردى و نوازش مى فرمودى و به غريبان دلدارى مى دادى و با اسيران مرحمت داشتى، يا أبة، من سكينه توام، غريبم و يتيمم و اسيرم، چرا با آن دست كه به سر يتيمان مردم مى كشيدى بر سر من نمى كشى؟! دست پدر را گرفته گاهى بر سر و گاهى بر دل مى گذاشت، يك كلامى مى گفت كه دلها را كباب مى كرد: يا أبتاهُ نَهِبوا قَرطي وَ ردائي؛ بابا ببين گوشواره از گوشم برده اند و عبا از دوشم ربوده اند، يا أبَتاهُ انظُر إلى رُؤوسِنا المَكشوفَةِ وَ إلى أكبادِنَا المَلهوفَةِ وَ إلى عمَّتيَ المَضروبَةِ وَ إلى امّيَ المَسخوبَة. يعنى: پدر جان نظر كن به سرهاى برهنه ما، و نظر كن به جگرهاى ما كه از خوف دشمن مى طپد، بابا نظر كن به عمّه ام زينب، ببين كه چگونه او را زده اند، بابا نظر كن به مادرم كه صداى اعدا بر او چگونه بلند مى شود. پس بدن آن حضرت به حركت آمده و دستهاى مباركش بلند شد، و به گردن سكينه درآمد، طفل يتيم خود را مثل جان شيرين در بغل چسبانيد، همينكه ابن سعد حكم كرد اسرا را از شهدا جدا نمايند زجر بن قيس ملعون آمد كه آن طفل را از نعش پدر جدا كند نتوانست، تازيانه را از كمر كشيد و چند تازيانه به دست ساربان بريده آن حضرت زد، ديد رها نمى كند، خبر به شمر رسيد، گفت: حالا من دختر امام حسين عليه السلام را از نعش او جدا مى كنم؛ آن ملعون آمده با يك دست دستهاى كوچك سكينه را گرفته و با دست ديگر

ص: 381

تازيانه به سر آن دختر يتيم زد، ديدند كه دستهاى سيد الشهداء عليه السلام سست شده به پهلويش افتاد.

و سنّ امام حسن عليه السلام چهل و هفت و يا چهل هشت سال بود، در وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله هشت ساله بود، و بعضى هفت ساله و چند ماه گفته اند؛ و چون حضرت امير عليه السلام رحلت نمود او سى و هفت سال داشت، و مردمان به آن حضرت بيعت كردند و بعد از شش ماه و سه روز (كه سال چهل و يكم هجرى بود) با معاويه مصالحه نموده، بعد از ده سال كه در مدينه اقامت داشت به درجه شهادت رسيده (1) 1669.

ثواب بكاء به آن حضرت:

در بعضى از روايات معتبره رسيده كه: روزى سيّد عالم صلى الله عليه و آله با جمعى نشسته بودند، ناگاه امام حسن عليه السلام داخل شد، چون نظر مبارك فخر كاينات بر او افتاد بسيار گريست، و او را نزد خود طلبيده فرمود: اى فرزند، پيش من آى. و او را بر زانوى راست خود نشانيد، بعضى از اصحاب عرض كردند كه: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، سبب گريستن شما از ديدن امام حسن عليه السلام چه بود؟ فرمود: قسم به خدايى كه مرا به حقّ برانگيخته كه من و امام حسن عليه السلام و پدر او و برادر و مادر او گرامى ترين خلقيم در نزد خدا، و خدا را بنده اى از ما گرامى تر و عزيزتر نيست، و احدى را زياده از ما دوست نمى دارد، و امام حسن عليه السلام فرزند پسنديده و نور ديده و ميوه دل من است، و او مهتر و بهتر جوانان اهل بهشت است، و چون بر رويش نظر كردم، ظلمهايى كه بعد از من بر او خواهند كرد به خاطرم آمد، و بر بى كسى و مظلومى و غريبى او گريستم از جهت آنكه بعد از من، اصحاب من او را غريب و بى يار در ميان دشمنان جفاكار مى گذارند، و پيوسته در محنت و مشقّت و رنج و عَنا (2) 1670 و كدورت و بلا باشد تا او را به زهر قهر شهيد كنند و ملائكه ارض و سماء و كرّوبيان ملاء اعلا در ماتم او مى گريند، و هر كه از اهل زمين و آسمان در مصيبت او اشك از ديده ببارد روز قيامت كه ديده ها نابينا باشد چشم او روشن شود، و هر كه در


1- - جهت آگاهى مراجعه شود به: بحار 44/ 162 ب 22؛ العددالقويّة/ 350؛ كشف الغمّة 1/ 583.
2- - عَنا: زحمت، رنج، مشقّت. لغت نامه.

ص: 382

عزاى او اندوهگين باشد در عرصه محشر كه دلها غمين خواهد شد دل او شاد و خرّم گردد، و هر كه او را زيارت كند در روزى كه قدمها بر صراط لرزه كند قدم او ثابت باشد (1) 1671.

أيضاً در حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: امام حسن (عليه السلام) پسر من است و از من است، و نور ديده و روشنى قلب و ميوه دل من است و آن سيّد شباب اهل جنّت، و حجّت خدا است بر امّت، امرِ او امر من است و قول او قول من است، و هر كه تابع او گردد بدرستى كه او از من است، و هر كه بر او عصيان نمايد از من نيست، و بدرستى كه من وقتى كه به او نظر كردم ياد آوردم آنچه را كه به او وارد مى شود از مصايب بعد از من، پس با اين مظلوميّت مى باشد تا اينكه مقتول مى شود به زهر ظلم و عدوان، پس در اين وقت گريه مى كند بر آن ملائكه سماوات و هفت زمين، و گريه مى كند بر او تمام اشياء، حتّى پرنده ها كه در جوّ آسمان هستند و ماهيان كه در آب است، پس هر كه گريه بكند بر او كور نمى شود چشم او در روزى كه چشمها كور و نابينا گردد، و هر كه محزون شود بجهت او، محزون نمى شود قلب او در روزى كه قلوب محزون گردد، و هر كه زيارت كند او را در قبر او، ثابت مى شود قدم او بر صراط در روزى كه قدمها در آن مى لرزد (2) 1672.

ثواب زيارت آن حضرت:

در حديث معتبر وارد شده كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله به امام حسن عليه السلام فرمود كه:

«يا بُنيَّ مَن زارَني حيّاً أو مَيّتاً أو زاركَ أو زارَ أخاكَ كانَ حقّاً علَيَّ أن أزورهُ يومَ القيامَةِ فَاخلِّصهُ مِن ذُنوبِهِ» (3) 1673

، يعنى: اى پسر من، هر كسى كه مرا زيارت كند در حيات من يا در ممات من، يا تو را زيارت كند، يا پدر و برادر تو را زيارت كند، حقّ و لازم است بر من كه او را


1- - اين روايت با اضافاتى بسيار در منابع ذيل نقل شده است: بحار 28/ 37 ب 2 ح 1 و 44/ 148 ب 22 ح 16؛ ارشادالقلوب 2/ 295؛ امالى صدوق/ 112 س 24 ح 2؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 197؛ الفضائل/ 8.
2- - به منابع پاورقى سابق مراجعه شود. م.
3- - بحار 97/ 140 ب 1 ح 7؛ علل الشرائع 2/ 460 ب 221 ح 5؛ و در منابع ذيل، اين روايت خطاب به امام حسين عليه السلام نقل شده است: كافى 4/ 548 ح 4؛ الفقيه 2/ 577 ح 3159؛ التهذيب 6/ 4 ب 2 ح 7؛ بحار 97/ 141 ب 1 ح 15؛ ثواب الاعمال/ 82؛ كامل الزيارات/ 11 ب 1 ح 2 و ح 5.

ص: 383

زيارت كنم در روز قيامت، پس خلاص كنم او را از معاصيَش.

فِى الحديث: روزى امام حسن عليه السلام در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود ناگاه امام حسن عليه السلام سر خود را برداشته عرض كرد:

«يا أبَتا ما لِمَن زارَكَ بعدَ مَوتِكَ؟»

يعنى: اى پدر، چه ثواب دارد كسى كه تو را بعد از وفات تو زيارت كند؟ فرمود: يا بُنَىّ، هر كه به زيارت من آيد بعد از موت من، پس براى او است بهشت، و هر كه برود به زيارت پدرت بعد از وفات او پس براى او است بهشت، و هر كه برود به زيارت برادرت بعد از موت او پس براى او است جنّت، و هر كه به زيارت تو بيايد بعد از وفات تو پس براى او است جنّت (1) 1674.

أيضاً در حديث است كه: هر كه زيارت بكند قبر اشرف كاينات صلى الله عليه و آله، يا قبر حضرت امير عليه السلام، و يا قبر حسنين عليهما السلام را، مى نويسد ملائكه الهى اسم آن زاير را كه قربة الى اللَّه يكى از اين قبور مطهّره را زيارت كرده باشد، و مى نويسد اسم پدر و عشيره و بلد او را، و نوشته مى شود به نور عرش الهى بر روى آن كه: «هذا قبرُ زايرُ قبرِ محمّد المصطفى صلى الله عليه و آله»؛ يعنى: اين است زاير قبر پيغمبر آخرالزّمان، و هكذا در زاير قبر حضرت امير عليه السلام نوشته مى شود: «هذا زايرُ قبرِ خيرِ الأوصياء عليه السلام»، و در زاير امام حسن عليه السلام: «هذا زايرُ قبرِ الحسَنِ المجتبى عليه السلام»، و در روى زاير قبر امام حسين عليه السلام نوشته مى شود: «هذا زايرُ قبرِ خَيرِ الشّهداء عليه السلام وَ ابنِ خيرِ الأنبياء صلى الله عليه و آله»؛ پس زمانى كه روز قيامت شود ساطع گردد از روى زايرين اين قبور، از علامت آن خطّ نورى درخشنده كه خيره مى كند چشمهاى اهل محشر را، و به آن نور معروف و شناخته مى شود زيارت آن حضرت (2) 1675.

به سند معتبر منقول است كه: محمّد حنفيّه به زيارت برادر خود امام حسن عليه السلام


1- - التهذيب 6/ 20 ب 7 ح 1 و 6/ 40 ب 12 ح 2؛ وسايل 14/ 329 ب 2 ح 19326؛ بحار 44/ 161 ب 22 ذيل ح 30 و 97/ 142 ب 1 ح 16؛ روضةالواعظين 1/ 168؛ كتاب المزار/ 180 ب 9 ح 1.
2- - در منابع مورد استفاده، اين روايت در خصوص زائر قبر امام حسين عليه السلام نقل شده است: مستدرك 10/ 229 ب 26 ح 11912- 2؛ بحار 28/ 60 ب 2 و 45/ 181 ب 39؛ كامل الزيارات/ 265 ب 88.

ص: 384

مى رفت و مى گفت: «السّلامُ علَيكَ يا بَقيَّةَ المُؤمِنينَ وَ ابنَ أوّلِ المُسلِمينَ وَ كيفَ لا تكونُ كَذلِكَ وَ أنتَ سَليلُ الهُدى وَ حَليفُ التُّقى وَ رابِعُ أصحابِ الكِساءِ غَذَّتكَ يدُ الرّحمةِ وَ رُبّيتَ في حجرِ الإسلامِ وَ رُضِعتَ مِن ثَديِ الإيمانِ فَطِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً غيرَ أنَّ الأنفُسَ غيرَ طَيّبةٍ بِفِراقِكَ وَ لا شآكّةٍ فِي الحَيوةِ لَكَ يَرحَمكَ اللَّه» (1) 1676.

و معتبرين علما روايت كرده اند كه: چون بروى نزد قبور ائمّه عليهم السلام كه در بقيع اند، بايست نزد ايشان و قبر را پيش روى خود قرار ده، بگو:

«السَّلامُ عَلَيْكُم أئِمَّةَ الهُدى السَّلامُ عَلَيْكُم أهْلَ التَّقوى السَّلامُ عَلَيْكُم الْحُجَّةَ عَلى أهْلِ الدُّنيا السَّلامُ عَلَيْكُم أهْلَ الصَّفْوَةِ السَّلامُ عَلَيْكُم آلَ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله السَّلامُ عَلَيْكُمْ أهْلَ النَّجوى السَّلامُ عَلَيْكُم أيُّهَا القوّامُ فِي البَريَّةِ بِالْقِسْطِ أشْهَدُ أ نَّكُم قَدْ بَلَّغتُمْ وَ نَصَحْتُمْ وَ صَبَرْتُم في ذاتِ اللَّهِ وَ كُذِّبْتُمْ وَ اسيى ءَ إلَيْكُم فَغَفَرْتُمْ وَ أشْهَدُ أ نَّكُمُ الأئِمَّةُ الرّاشِدونَ المَهْدِيُّونَ وَ أنَّ طاعَتَكُمْ مَفْروضَةٌ وَ أنَّ قَوْلُكُمُ الصِّدقُ وَ أ نَّكُم دَعَوْتُمْ فَلَمْ تُجابُوا وَ أمَرْتُمْ فَلَمْ تُطاعُوا وَ أ نَّكُمْ دَعائِمُ الدّينِ وَ أرْكانُ الأرْضِ وَ لَمْ تُزالُوا بِعَيْنِ اللَّهِ يَنسخُكُمْ مِن أصْلابِ كُلِّ مُطهّرٍ وَ ينقلُكُمْ مِنْ أرْحامِ المُطهّراتِ لَمْ تُدَنِّسْكُمْ جاهِليَّةُ الجَهْلاء (2) 1677 وَ لَمْ يُشْرِكْ فيكُمْ فِتَنُ الأهْوآء طِبْتُمْ وَ طابَ (3) 1678 مَنْبِتُكُمْ مَنَّ بِكُمْ عَلَيْنا دَيّانُ الدّينِ فَجَعَلَكُمْ في بُيُوتٍ أذِنَ اللَّهُ أنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ جَعَلَ صَلَواتِنا عَلَيْكُمْ رَحْمَةً لَنا وَ كَفّارَةً لِذُنُوبِنا إذَا اخْتارَكُمُ اللَّهُ لَنا وَ طيَّبَ خَلْقَنا بِما مَنَّ بِهِ عَلَيْنا مِنْ وِلايَتِكُم وَ كُنّا عِنْدَهُ مُسَمّينَ (4) 1679 بِعِلْمِكُمْ مُعْتَرِفينَ بِتَصديقِنا إيّاكُمْ وَ هذا مَقامُ مَنْ أسْرَفَ وَ أخْطَأ وَ اسْتَكانَ وَ أقَرَّ بِما جَنى وَ رَجا بِمَقامِهِ الْخَلاصَ وَ أنْ يَسْتَنْقِذَهُ بِكُمْ مُستَنْقِذُ الهَلكى مِنَ الرَّدى فَكُونُوا لي شُفَعآءَ فَقَدْ وَفَدْتُ إلَيْكُمْ إذْ رَغَبَ عَنْكُم أهْلُ الدُّنْيا وَ اتّخذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها يا مَنْ هُوَ قائِمٌ لا يَسْهُوا وَ دائِمٌ لا يَلْهُوا وَ مُحيطٌ بِكُلِّ شَي ءٍ لَكَ الْمَنُّ بِما وَفَّقْتَني وَ عَرَّفْتَني بِما أقَمْتَني عَلَيْهِ إذ صَدَّ عَنْهُ عِبادُكَ وَ جَهِلُوا مَعْرِفَتَهُ وَ اسْتَخفُّوا بِحَقِّهِ وَ مالُوا إلى سِواهُ فَكانَتِ


1- - (با اندكى تغيير) التهذيب 6/ 41 ب 13 ح 1؛ بحار 97/ 205 ب 6 ح 2؛ كامل الزيارات/ 53 ب 15 ح 1؛ كتاب المزار/ 181 ب 10 ح 1.
2- - عبارت متن «الجهلى». م.
3- - عبارت متن «طابَتْ». م.
4- - عبارت متن «مُسلّمينَ». م.

ص: 385

المِنَّةُ مِنْكَ عَلَيَّ مَعَ أقْوامٍ خَصَصْتَهُمْ بِما خصَصْتَني بِهِ فَلَكَ الحَمْدُ إذْ كُنْتُ عِنْدَكَ في مَقامي هذا مَذكُوراً مَكْتُوباً فَلا تَحْرِمْني ما رَجَوْتُ وَ لا تُخَيِّبْني فيما دَعَوْتُ بِحُرْمَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ آلِهِ الطّاهِرينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» (1) 1680 پس دعا كن براى خود به هر چه خواهى؛ و شيخ در تهذيب فرموده كه بعد از آن هشت ركعت نماز زيارت بكن، هر دو ركعت به يك سلام (2) 1681. و بعضى گفته كه بعد از «وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها»، سر را بالا مى كنى و مى گويى «يا مَنْ هُوَ قائِمٌ ...» تا آخر. و ابن طاووس گفته است كه چون خواهى ايشان را وداع كنى بگو: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ أئَمَّة الْهُدى وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ أسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ أقْرَأُ عَلَيْكُمُ السَّلامَ آمَنّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ بِما جِئْتُمْ بِهِ وَ دَلَلْتُم عَلَيْهِ اللَّهُمَّ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ». پس دعا بسيار كن و از خدا سؤال كن كه ديگر باره تو را به زيارت ايشان برگرداند، و آخرين عهد تو نباشد از زيارت ايشان (3) 1682؛ و بهتر آن است كه زيارت جامعه را بخواند.

الفصلُ الثّالِث وَ الأربعون در سيّدِ سجّاد عليه السلام

اسم مباركش على و كنيه اش ابومحمّد و لقبش زين العابدين؛ پدرش حسين بن على عليهما السلام و مادرش شهربانو بنت يزدجرد بن شهريار (پادشاه عجم) (4) 1683، و تولّدش در مدينه، سال سى و سيُّم هجرت اتّفاق افتاده، و عمر شريفش پنجاه و هفت


1- - (با اندكى تغيير) كافى 4/ 559 ح 1؛ الفقيه 2/ 575؛ التهذيب 6/ 79 ب 27؛ بحار 97/ 203 ب 6 ح 1؛ البلدالامين/ 278؛ كامل الزيارات/ 53 ب 15 ح 2؛ كتاب المزار/ 187 ب 13؛ مصباح المتهجّد/ 713.
2- - التهذيب 6/ 80 ب 27.
3- - التهذيب 6/ 80 ب 28؛ بحار 97/ 206 ب 6 ح 6 و ضمن ح 7؛ البلدالامين/ 279؛ كتاب المزار/ 189 ب 13؛ مصباح الكفعمى/ 476 ف 41؛ مصباح المتهجّد/ 714؛ المقنعة/ 476 ب 22.
4- - در (كافى 1/ 466 باب مولد على بن الحسين عليهما السلام و بحار 13/ 46 ب 1 ش 25)، نام ايشان «سلامة بنت يزدجرد» نقل شده است، و در (كافى 1/ 466 حديث 1 و بصائرالدرجات/ 335 ب 11 ح 8)، اشاره شده است به اينكه حضرت امير عليه السلام، وى را «شهربانوية» خطاب نمودند. م.

ص: 386

سال بود، و در سال نود و پنجم هجرت از زهر وليد بن عبدالملك اموى، و به قول ديگر به زهر هشام بن عبدا لملك شربت شهادت نوشيد، و در بقيع نزد عمّ بزرگوارش، امام حسن مجتبى عليه السلام مدفون گرديد (1) 1684.

خصايص آن حضرت بسيار است؛ از جمله آنها:

اوّل، تأليف صحيفه كامله، كه مصحف اهل بيت و عروة الوثقاى محبّان است.

دوّم، نجابت عرب و عجم، هر دو در آن بزرگوار به اعتبار پدر و مادر جمع بود بنا به قول رسول خدا صلى الله عليه و آله:

«إنَّ للَّهِ مِنْ عِبادِهِ خيرتينِ فَخيرتهُ مِنَ العَرَبِ قُرَيش وَ مِنَ العَجَمِ فارس» (2) 1685

، يعنى: بدرستى كه براى خلّاق عالم از ميان بندگان خود، دو طايفه مختار و ممتازند؛ پس از عرب قريش، و از عجم فارس مختار و برگزيده است. پس اين حضرت به سبب جمع نمودن اين دو شرافت از جهت والدين، ملقّب به إبن الخيرتين شد.

سيُّم، انتشار اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن حضرت؛ لهذا آن جناب را آدم بن الحُسين گويند.

و اوّل كسى است كه گوشه نشينى و غربت را اختيار فرمود، و اوّل كسى است كه به مهر و تسبيح تربت امام حسين عليه السلام سجده كرد، و از همه كس بيشتر گريست؛ وارد شده كه: رئيس بكّائين (3) 1686 چهار نفرند: آدم عليه السلام و يعقوب عليه السلام و يوسف عليه السلام و سيّدِ سجّاد عليه السلام (4) 1687؛

مروى است كه: چند نفر بسيار گريه كردند در دنيا: اوّل، آدم عليه السلام از براى ترك اولى و فراق بهشت، سه صد سال گريست (و بعضى دويست سال گفته اند). دوّم، نوح عليه السلام از جفاى امّت و تمرّد كردن ايشان بسيار گريست. سيّم و چهارم، يعقوب و يوسف عليهما السلام بود كه چهل سال در فراق يكديگر گريستند. پنجم، شعيب عليه السلام، آن قدر گريه كرد از شوق


1- - جهت آگاهى بيشتر مراجعه شود به: بحار 46/ 2 ب 1.
2- بحار 46/ 8؛ كشف الغمّة 2/ 106.
3- - بَكّائين: بسيار گريه كنندگان. م.
4- - در روايات بدست آمده، پنج نفر وارد شده؛ چهار نفر فوق الذكر و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام: وسايل 3/ 280 ب 87 ح 3655- و؛ بحار 11/ 204 ب 4 ح 2 و 12/ 264 ب 9 ح 27 و 79/ 86 ب 16 ح 33؛ ارشادالقلوب 1/ 95 ب 23؛ امالى صدوق/ 140 س 29 ح 5؛ تفسيرعياشى 2/ 188 ح 60؛ الخصال 1/ 272 ح 15؛ روضةالواعظين 1/ 170 و 2/ 450؛ قصص جزائرى/ 47 ف 3 و/ 175 ب 9؛ كشف الغمّة 1/ 498؛ مكارم الاخلاق/ 315.

ص: 387

الهى كه چند مرتبه نور چشمش رفت، باز خلّاق عالم صحّت داد و نور چشمش برگشت.

ششم، يحيى عليه السلام از خوف الهى هميشه مى گريست. هفتم، فاطمه عليها السلام از براى فراق پدر بزرگوار خود شب و روز گريه مى كرد چنانچه سابقاً نوشته شد. هشتم، سيّد سجّاد عليه السلام هميشه در گريه بود،، چنانچه در حديث است كه: «هر وقت طعام نزد آن حضرت حاضر مى كردند واقعه كربلا را به خاطر مى آورد، آنقدر مى گريست كه آب ديده هاى مبارك آن حضرت طعام را مخلوط به آب چشم مى كرد، يكى از غلامان آن حضرت گفت: فداى تو شوم يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، مى ترسم كه تو خود را هلاك كنى. حضرت فرمود:

«أنَا أشكُوا بَثّي وَ حُزني إلَى اللَّهِ وَ أعلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعلَمون»

، يعنى: شكايت مى كنم من درد و اندوه خود را بسوى خلّاق عالم، و من مى دانم از خدا آنچه شما نمى دانيد، پس فرمود كه: هيچ وقت به خاطر نمى آوردم كشته شدن فرزندان فاطمه عليها السلام را مگر آنكه گريه گلوى مرا مى گيرد (1) 1688.

نعمان بن منذر مى گويد كه: سه سال بعد از شهادت امام حسين عليه السلام در مدينه منوّره به زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرّف شدم، چون داخل مدينه و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله شدم ديدم كه مولى و آقايم، سيّدِ سجّاد عليه السلام در نزد ضريح معطّر جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله ايستاده و دستهاى خود را به شبكه هاى ضريح منوّر زده بود، خطاب به جدّ بزرگوارش نموده عرض مى كرد كه: اى جدّ بزرگوار، بتحقيق كه معصيت كاران امّت تو بر دور ما جمع شدند و هتك حرمت ما نمودند و راه را بر ما مسدود ساختند و اميد ما را قطع كردند، مردان ما را كشتند و كودكان ما را ذبح نمودند، ما را در بلاد گردانيدند و زنان ما را اسير كردند، پس باقى نماند براى ما حرمتى مگر آنكه هتك نمودند و قرابت ما را به جناب مقدّست ملاحظه نكردند، و آنچه ستم و ضرب كه خواستند در حقّ ما به جا آوردند.

نعمان مى گويد كه: آن مظلوم بعد از آن شكايات آواز خود را به گريه بلند نمود و گفت:

وا لَهفاه (2) 1689!

كشتند كسى را كه از اهل بيت وحى و تنزيل بود و اصل ايمان و تاجِ عزّت


1- - (با تغييرات) وسايل 3/ 280 ب 87 ح 3655- و؛ بحار 12/ 264 ب 9 ح 27 و 43/ 155 ب 7 ح 1 و 46/ 109 ب 6 ح 2 و 79/ 86 ب 16 ح 33.
2- - والَهْفاه: وا اسَفا، دريغا، دردا. لغت نامه.

ص: 388

بود، و مثل و مانند نداشت؛ آه! آه!

ثُمَّ رفَعُوا رَأسَهُ علَى السِّنانِ وَ تمَنّوا مِنَّا الجارِيَة؛

يعنى: ... بلند كردند سر مقدّس او را بر نيزه و از اهل بيت خواهش كنيزى نمودند، فَوا ضَجَّتاهُ از اين ظلمى (1) 1690 كه بر ما وارد شده. بعد از آن، آن مظلوم صيحه كشيد و غش نمود، پس جمع شدند بر دور آن سروَر اصحاب و غلامان او، و برداشتند او را بسوى خانه او، و من با ايشان بودم، چون آن حضرت را وارد حجره مباركه نمودند و از حالت غشوه به خود آمد، در مقابلش ايستادم و هر دو كف آن سرور را بوسيدم و عرض كردم:

يا سيّدى، از همه اين مصيبت كه بر شما وارد آمده كدام مصيبت سخت تر بود؟ فرمودند:

اى نعمان، نديدم مصيبت را كه شديدتر باشد از آن زمانى كه ما را وارد شهر شام نمودند.

عرض كردم: اى مولاى من، چگونه بود آن مصيبت؟ فرمود:

فَعَلوا بِنا سَبعةَ أفعالٍ لَم يَستَعمِلوها مِن أسرِنا إلى أن ورَدنا إلَى الشّامِ،

يعنى: بنى اميّه بر ما وارد آوردند هفت مصيبت كه از زمان اسيرى ما تا ورود به شام مثل آن مصايب را بر ما وارد نياورده بودند:

أوّلًا قَد أحاطُوا علَينا سالينَ سيُوفَهُم وَ مَقدَمينَ أسنانَهُم حامِلينَ علَينا وَ يَضربُونَنا (2) 1691

بِكِعابِ السّنان وَ أمسكونا في حَوزةِ الشّامِ إلى أن اجتَمَعوا علَينا مِن أهلِ الطّنابيرِ وَ المضاميرِ جمعاً كَثيراً يفرَحونَ وَ يطرِبُونَ وَ يضحكونَ،

يعنى: مصيبت اوّل اين بود كه آن كافران بر دور ما احاطه نمودند در حالتى كه شمشيرهاى خود را كشيده بودند از غلاف، و نيزه هاى خود را راست كردند و بر ما حمله مى كردند، و با كعب نيزه ما را مى زدند، و در ميان جمعيّت اهل شام ما را نگاه داشته بودند تا اينكه از اهل طنبور و مضمار بر دور ما جمع شدند، و آن گروه فرح و شادى مى كردند و مى خنديدند، و بجهت اسيرى ما دف و طنبور مى زدند.


1- - پس اى فغان از اين ظلمى .... م.
2- - عبارت متن «يضربونها». م.

ص: 389

ثانياً قَد أجمَعوا بينَ الرّؤوسِ وَ الاسارى فجَعَلوا رأسَ أبِي الحُسَين عليه السلام وَ عَمِّيَ العَبّاسِ مَقام عرشتي عمّتي زَينَب وَ امّ كُلثوم وَ رأسَ أخي علِيّاً وَ ابن عَمّي قاسِماً مُحاذياً لِناقةِ اختي سَكينَةَ وَ فاطِمَةَ وَ قَسَّموا الرُّؤوسَ بَينَنا وَ يُلاعِبونَ مَعَ الرّؤوسِ فكَم مِن رأسٍ يكبُّ علَى الأرضِ بَينَ قَوائمِ المَراكِب،

يعنى: دوّم از آن مصايب اين بود كه جمع كردند ميان سرهاى شهدا و اسرا را؛ و سر بزرگوار پدرم و عمّ عالى مقدارم جناب عبّاس را مقابل كجاوه عمّه ام زينب خاتون و امّ كلثوم واداشته بودند، و سر برادرم على اكبر و پسر عمّم قاسم را مقابل ناقه خواهرم سكينه و فاطمه واداشته بودند، و سرهاى شهدا را ميان ما اسيران قسمت نموده بودند، و به اين اكتفا ننموده، در مقابل نظر ما، با سرهاى منوّره كه بر بالاى نيزه بود بازى مى كردند، در آن وقت بعضى از سرهاى شهدا از بالاى نيزه ها به روى زمين در بين دست و پاى اسبان مخالف مى افتاد.

ثالثاً ألقوا علَينَا الماءَ وَ النّارَ الموقدَة مِن سُطُوحِ الدّورِ وَ البُيوتِ حتّى أوقَدوا عمّامَتي فَما قدَرتُ على إطفائِها لأنّهُم قَد غلُّوا يدَيَّ وَ رِجلَيَّ فَما رَحِموا علَيَّ وَ ما أطفَؤُا النّارَ إلى أن احتَرَقَ رَأسي،

يعنى: مصيبت سيُّمى كه آن غدّاران (1) 1692 بر سر ما اسيران وارد آوردند اين بود كه آب و آتش از بالاى خانه ها و منزلها بر سر ما ريختند، و اينقدر آتش بر سرم ريختند كه عمّامه ام آتش گرفت و مشتعل شد، و قدرت نداشتم كه او را خاموش نمايم زيرا كه دستها و پاهاى مرا غل نموده بودند، پس آن بى رحمان بر من رحم نكردند و آتش از عمّامه خاموش نكردند تا آنكه از سوز آتش سر رنجورم سوخت.

رابِعاً دَوَّرونا في دربِ الشّامِ مِن طُلوعِ الشّمسِ إلى قريبِ الغُروبِ في مجامِع النّاسِ وَ مضاريبِهِم بِالطنابيرِ وَ يقولونَ اقتُلُوا هذِهِ الخَوارِجَ الطّاغيَةَ فَلا حُرمَةَ لَهُم فِي الإسلامِ،

يعنى: ظلم چهارمى كه در شام محنت انجام به ما كردند اين بود كه ما را در كوچه هاى شام گردانيدند از طلوع آفتاب تا نزديك غروب در جايى كه محلّ اجتماع مردم بود، و جايى كه اهل طنبور و طرب طنبور مى زدند و مى گفتند: بكُشيد اين خارجيهاى طاغى (2) 1693 را كه احترامى براى ايشان در شريعت اسلام نيست.

خامِساً قَد أنزَلُونا مِنَ المَطايا وَ شدَّدونا بِحبلٍ واحدٍ وَ دَوَّرونا عِندَ اليَهودِ وَ يقُولونَ لهُم:


1- - غَدّار: بسيار بى وفا، پيمان شكن و خيانت كننده به كسى. لغت نامه.
2- - طاغى: ستمكار، عاصى، سركش. لغت نامه.

ص: 390

هُم مِن أهلِ بيتٍ قَد قتَلوا آبائَكُم وَ انهَدَموا بُنيانَكُم فَخُذُوا مِنهُم غيظَ قلُوبِكُم؛ يا نُعمانُ، فَما بَقى أحدٌ مِنهُم إلّاوَ قَد ألقوا علَينا مِنَ التّرابِ وَ الأحجارِ وَ الأخشابِ ما أرادُوا،

يعنى:

ظلم پنجم كه بنى اميّه وارد آوردند بر ما اين بود كه ما را از شتران به زير آوردند و تمامى ما اهل بيت را به يك ريسمان بستند، و به در خانه طايفه يهود مى گردانيدند و به ايشان مى گفتند كه: اين گروه اسيران، خانواده اى هستند كه پدران شما را كشتند و دين شما را باطل نمودند و اركان شما را منهدم ساختند، پس شما امروز تلافى نماييد بر ايشان و غيظ قلوب خود را به سبب اذيّت و آزار بر ايشان خاموش سازيد. حضرت فرمود: اى نعمان، وقتى كه آن ظالمان به طايفه يهود اين كلمات را گفتند باقى نماند از ايشان احدى مگر اينكه خاك و سنگ و چوب به جانب ما افكندند آنچه خواستند.

سادِساً قَد أضبَطونا في سَوقٍ يُباعُ فيهِ العَبيدُ وَ الأمآءُ وَ هَمّوا بِأن يَبيعونا فَما جَعَلَ اللَّهُ لَهُم ذلِكَ»،

يعنى: ششم اين بود كه ما را نگاه داشتند در بازارى كه در آنجا غلام و كنيز مى فروختند، و قصد آن كردند كه ما را بفروشند، خداوند عالم از براى ايشان اين را ميسّر نفرموده بود.

سابِعاً قَد أسكَنونا في مسكَنٍ غيرَ مُسقَّفٍ لا يَقينا مِن حَرٍّ وَ لا بردٍ وَ ما رَعونا حقَّ رِعايَتِنا وَ كُنّا مِن شِدَّةِ الجوعِ وَ البَردِ وَ خوفِ القَتلِ إلَى الصُّبحِ مُرتَجِعينَ.

يعنى: مصيبت هفتم اين بود كه ما را ساكن نمودند در مكانى كه سقف نداشت، و ما را از سرما و گرما نگاه نمى داشت، پس بنى اميّه حقّ ما را رعايت نكردند آنچه لازمه رعايت بود، و ما اهل بيت از شدّت جوع و گرسنگى و سرما و خوف كشته شدن، تا صبح مضطرب بوديم و آرام نداشتيم.

اخلاق آن حضرت:

شبيه ترين مردم بود به اميرالمؤمنين عليه السلام، از موزونى قامت و مو و گردن و انزع بودن و بزرگى سينه و شمايل ديگر؛ و حلم و رحم و مروّت و مواساتِ آن حضرت از حدّ زياده بود به مرتبه اى كه چون حضرت باقر عليه السلام آن جناب را غسل مى داد، شانه و پشت مبارك او مثل كف پاى شتر بود از بس كه آرد و گندم و جو كيسه برنج و جامه بر دوش

ص: 391

برداشته، به خانه فقراى مدينه برده بود (1) 1694؛ و شبى كه آن حضرت از دنيا رحلت نمود چقدر از اهل مدينه در آن شب بى شام خوابيدند؛ كه مايحتاج (2) 1695 ايشان را آن حضرت در شام مى آورد (3) 1696.

مروى است كه: آن حضرت صد خانوار از فقراى مدينه را عيال خود ساخته، تكفّل احوال ايشان مى فرمود (4) 1697.

فِى الحديث: امام زين العابدين عليه السلام بر جمعى كه مبتلا به مرضهاى مزمن بودند گذر كرد و بر درازگوشى كه داشت سوار بود، و آن جماعت چاشت (5) 1698 مى خوردند، وى را دعوت نمودند آن حضرت اين مضمون ادا فرمودند كه: اگر روزه نمى بودم شما را اجابت مى كردم. پس چون به منزل خود رفت طعامى ساخته امر كرد كه: آن را نيكو و پسنديده سرانجام نماييد؛ بعد از آن، آنها را طلبيده با ايشان طعام تناول فرمود (6) 1699.

عبادت آن حضرت:

در حديث معتبر است كه آن حضرت مدّت سى و پنج سال از وضوى نماز ظهر، نماز صبح را ادا كردند؛ كه تمام آن مدّت را به عبادت بيدار بودند.

مروى است كه: چون وقت نماز مى شد رنگ و روى مبارك آن حضرت زرد مى شد و لرزه بر اندام مباركش مى افتاد و در زير آسمان مى ايستاد و اشك به رخسارش روان مى شد و اين مضمون ادا مى فرمود كه: اگر بنده مى دانست كه با كه مناجات مى كند از نماز رو بر نمى گردانيد (7) 1700.

أيضاً مروى است كه آن حضرت چون وقت نماز مى شد مانند شاخ درخت از باد

(8) 1701


1- - وسايل 9/ 402 ب 14 ح 12335- و؛ بحار 46/ 66 ب 5 ح 29؛ علل الشرائع 1/ 231 ب 165 ح 6.
2- - مايَحْتاج: ناگزير، آنچه بدان نياز بوَد. لغت نامه.
3- - جهت آگاهى بيشتر به (بحار/ 46 ب 5 ذيل ح 77) مراجعه شود. م.
4- - بحار 46/ 88 ب 5.
5- - چاشت: ناهار، غذاى ظهر. لغت نامه.
6- - كافى 2/ 123 ح 8؛ وسايل 15/ 277 ب 31 ح 20507؛ بحار 46/ 55 ب 5 ح 2 و 46/ 94 ب 5 و 72/ 130 ب 51 ح 30؛ مجموعةورام 2/ 191 الجزء 2؛ المناقب 4/ 163.
7- - جهت آگاهى بيشتر مراجعه شود به: بحار 46/ 80 ب 5؛ المناقب 4/ 150.
8- مولى عبدالجبار شكوئى - سيدجواد طباطبايى، مصباح الحرمين، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.

ص: 392

سخت مى لرزيد، و چون گفتگوى بهشت مى شد صدايى مى كرد چنانچه گويا او را از بهشت اخراج مى كنند، و چون ذكر دوزخ مى شنيد صدايى مى كرد چنانچه گويا او را به دوزخ مى برند (1) 1702.

زهرى (كه يكى از غلامان آن حضرت بود) مى گويد كه: سيّدِ سجّاد عليه السلام با آن ضعف و ناتوانى، روزى از مدينه بيرون رفت در هواى گرم عربستان، من نيز در عقب آن جناب رفتم، او را ديدم كه بر سنگ درشت سجده كرده و ناله و گريه او مى شنيدم و مى شمردم كه هزار بار گفت: لاإلهَ إلّااللَّهُ حَقّاً حَقّاً لاإلهَ إلَّااللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لاإلهَ إلّااللَّهُ إيماناً وَ تَصْديقاً، آنگاه سر از سجده برداشته محاسن شريف و روى مباركش را اشك چشم فرو گرفته و زمين از اشك اوتر شده بود، عرض كردم: قربان وجود مباركت شوم! اينقدر وجود مقدّست را صدمه مى زنى؟! فرمودند: اى غلام، خلّاق عالم بهشت را از براى مطيعين خلق فرموده اگرچه غلام حبشى باشد، و جهنّم را از براى عاصين خلق فرموده اگرچه سيّد قرشى باشد (2) 1703.

مروى است كه: دختر حضرت امير عليه السلام، فاطمه، جابر بن عبداللَّه انصارى را طلبيد و گفت كه: تو از صحابه كبار رسول خدايى (صلى الله عليه و آله)، و ما اهل بيت را حقّ بر تو بسيار است، و از بقيّه اهل بيت رسالت همين علىّ بن حسين عليهما السلام مانده، و او بر خود زحمت مى دهد در عبادت الهى، پيشانى و زانوها و كفهاى او از بسيارى عبادت پينه كرده، و بدن او نَحيف (3) 1704 شده، از او التماس نما كه شايد پاره اى تخفيف دهد. چون جابر خدمت آن جناب رسيد ديد كه در محراب نشسته، و عبادت بدن شريفش را نحيف (4) 1705 نموده؛ حضرت جابر را اكرام فرمود و در پهلوى خويش نشانيد و با صداى بسيار ضعيف احوال او را پرسيد، پس جابر گفت: يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، خلّاق عالم بهشت را براى شما و دوستان شما خلق كرده و جهنّم را براى دشمنان شما آفريده، پس چرا اينقدر بر خود


1- - مراجعه شود به: بحار 46/ 80 ب 5.
2- - مضمون اين روايت با تغييراتى در اين منابع نقل شده است: بحار 46/ 81 ب 5؛ المناقب 4/ 151.
3- - نَحيف: لاغر، نزار. لغت نامه.
4- - نَحيف: لاغر، نزار. لغت نامه.

ص: 393

تعب مى فرمايى (1) 1706؟ حضرت فرمود كه: اى مُصاحبِ (2) 1707 حضرت رسول صلى الله عليه و آله، مگر نمى دانى كه جدّم حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله با آن كرامتى كه نزد خداوند خودش داشت ترك نفرمود عبادت خداوند عالم را، و مبالغه و مشقّت در عبادت داشت با وجود اينكه خلّاق عالم را معصيت نكرده بود، پدر و مادرم فداى او باد كه آنقدر عبادت كرده بود كه بر ساق مباركش نفخ ظاهر شد و قدمش ورم كرد، اصحاب گفتند كه چرا چنين زحمت مى كشى و حال آنكه تو گناه ندارى؟! و فرمود كه: آيا من بنده شاكر خدا نباشم و شكر نعمتهاى او را ترك نمايم؟ جابر گفت كه: يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، بر مسلمانان رحم كن كه به بركت شما، خدا بلاها را از مردمان دفع مى كند و آسمانها را نگاه مى دارد و عذابهاى خود را بر مردم نمى گمارد. فرمود كه: اى جابر، بر طريق پدران خود خواهم بود تا ايشان را ملاقات نمايم (3) 1708.

أيضاً مروى است كه حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد كه: روزى خدمت پدرم على بن الحسين عليهما السلام داخل شدم، ديدم كه عبادت در آن حضرت بسيار تأثير كرده و رنگ مباركش از بيدارى زرد شده، ه از بسيارى گريه مجروح گشته و پيشانى نورانيش از كثرت سجود پنبه بسته، و قدم شريف از وفورِ (4) 1709 قيام در صلوة (5) 1710 ورم كرده؛ چون او را بر اين حال مشاهده كرده، خود را از گريه منع نتوانستم نمود، و بسيار گريه كردم، آن حضرت متوجّه تفكّر بودند، بعد از زمانى به جانب من نظر كرده فرمود كه: بعض از كتابها كه در باره عبادت اميرالمؤمنين عليه السلام بود، در آنجا مسطور است، به من ده. چون آوردم، آن جناب قدرى خواند، مضطرب حال از دست بر زمين گذاشت و فرمود:

أنّى لأبيكَ عبادة عليّ بنِ أبي طالب عليه السلام؟

يعنى: كجا است كه عبادت پدر تو به عبادت جدّم


1- - تَعَب دادن: آزردن و مانده كردن و خسته نمودن. لغت نامه.
2- - مُصاحِب: يار، همصحبت. لغت نامه.
3- - (با اضافات) بحار 46/ 60 ب 5 ح 18 و 46/ 78 ب 5 ذيل ح 75 و 68/ 185 ب 64 ح 47؛ امالى طوسى/ 636 س 31 ح 1314- 16؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 66؛ المناقب 4/ 148.
4- - وُفور: كثرت، بسيارى. لغت نامه.
5- - صَلوة: صلاة، نماز. لغت نامه.

ص: 394

علىّ بن ابى طالب عليه السلام برسد، و كه ياراى آن دارد كه مانند آن بزرگوار عبادت كند؟ (1) 1711.

زرارة بن أعين گويد كه: در نصف شبى از شبهاى ظلمانى آوازى شنيدم كه: أينَ الزّاهدونَ فِي الدّنيا وَ الرّاغِبونَ فِي الآخرة؟ يعنى: كجايند آنها كه تارك دنيا باشند و راغب باشند به عُقبى (2) 1712؟ پس از طرف ديگر صدايى آمد كه: ذاكَ عليّ بنُ الحسين عليهما السلام، يعنى: آن كه تو مى خواهى علىّ بن الحسين عليهما السلام است. و هيچكدام از آن دو شخص مريى و معلوم نشد (3) 1713.

حضرت سجّاد عليه السلام؛ در حديث است كه حضرت باقر عليه السلام فرموده كه: پدرم علىّ بن الحسين عليهما السلام هرگز ياد نكرده نعمتى از خدا مگر آنكه سجده كرده براى شكر آن نعمت، و نخواند آيه اى از كتاب خدا كه در آن سجده باشد مگر آنكه سجده مى كرد، و هرگاه حقّ تعالى از او بدى را رفع مى كرد كه از آن در بيم بود، يا مكر كننده اى را از او مى گردانيد البتّه سجده مى كرد، و هرگاه از نماز واجب فارغ مى شد البتّه سجده مى كرد، و هرگاه توفيق مى يافت آن حضرت كه در ميان دو كس اصلاح كند براى شكر آن سجده مى كرد، پس به اين سبب او را سجّاد مى گفتند (4) 1714.

ذو الثّفناة؛ و آن جناب را ذو الثّفناة مى گفتند بجهت آنكه پيشانى مبارك آن حضرت و زانوهايش از كثرت سجده و عبادت مثل كف پاى شتر پنبه مى كرد، و گاه بود كه پوست پيشانى مبارك او را كه پنبه مى كرد به مِقراض (5) 1715 مى چيدند. به روايتى: هر سال چند


1- - (با اندكى تغيير) الخرائج 2/ 890؛ العددالقويّة/ 59؛ مكارم الاخلاق/ 318؛ المناقب 4/ 149.
2- - عُقْبى: آخرت، آن جهان. لغت نامه.
3- - بحار 46/ 76 ب 5 ح 67؛ الارشاد 2/ 144؛ روضةالواعظين 1/ 199؛ العددالقويّة/ 64؛ كشف الغمّة 2/ 86؛ المناقب 4/ 148.
4- - وسايل 7/ 20 ب 7 ح 8597؛ بحار 46/ 6 ب 1 ح 10 و 83/ 201 ب 44 ح 11؛ علل الشرائع 1/ 232 ب 166 ح 1؛ المناقب 4/ 167.
5- - مِقْراض: ناخن پيراى، قيچى. لغت نامه.

ص: 395

مرتبه پوست از پيشانى مباركش مى افتاد از بسيارى سجده كردن (1) 1716.

زين العابدين؛ و مشهور شدن آن حضرت به زين العابدين به دليل آن بود كه شبى آن حضرت در محراب خود به صلوة ليل مشغول بود، شيطان ملعون بر او ظاهر شد كه از عبادت مانع شود، ديد كه پروايى نكرده، آمده انگشت بزرگ پاى مبارك آن حضرت را به دندان گرفت و الَمِ (2) 1717 تمام به آن حضرت رسانيد، چون آن نيز باعث قطع نماز نشد شيطان خايِب (3) 1718 و خاسِر (4) 1719 ماند، و چون حضرت از نماز فارغ شد دانست كه شيطان بود، فرمود كه

إخْسَأ يا مَلعون؛

شيطان را از پيش خود راند و به ورد خود مشغول شد، پس آوازى شنيد كه هاتفى مى گويد: أنتَ زينُ العابِدين، تا سه بار اين لفظ شنيد و گوينده معلوم نشد و كسى او را نديد، و به اين لقب شهرت يافت (5) 1720. ابن عبّاس گويد كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: در روز قيامت منادى ندا كند «أينَ زينُ العابِدين؟» يعنى كجا است زين العابدين؟ پس گويا مى بينم كه فرزند من علىّ بن الحسين عليهما السلام بيايد و صفها را بشكافد تا پيش عرش الهى برسد (6) 1721.

بكاء به آن حضرت:

به سند صحيح از حضرت امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود: هر مؤمنى كه آبى از ديده او بيرون آيد و به رخسار او جارى شود بجهت مصايبى كه از دشمن به ما رسيده است در دنيا، خلّاق احديّت در بهشت مكانى نيكى از براى او مهيّا فرمايد، و مؤمنى كه به او رسد آزارى به سبب محبّت ما، و از شدّت و حُرقَتِ (7) 1722 آن مصيبت آب از ديده به روى او روان شود حقّ تعالى از او بگرداند هر آزارى را، و ايمن فرمايد او را در روز قيامت از غضب خود و از آتش جهنّم (8) 1723.

فِى الحديث به سند موثّق از امام رضا عليه السلام روايت كرده اند آن حضرت فرمود: هر كه


1- - وسايل 6/ 377 ب 21 ح 8226؛ بحار 46/ 6 ب 1 ح 12 و 82/ 161 ب 29 ح 1؛ علل الشرائع 1/ 233 ب 167 ح 1؛ المناقب 4/ 167.
2- - الَم: درد. لغت نامه.
3- - خايِب: نااميد، مأيوس. لغت نامه.
4- - خاسِر: زيانكار. لغت نامه.
5- - بحار 46/ 5 ب 1 ح 6؛ كشف الغمّة 2/ 74.
6- - (با اندكى تغيير) بحار 46/ 2 ب 1 ح 1؛ علل الشرائع 1/ 229 ب 165 ح 1؛ المناقب 4/ 167؛ و اين حديث به روايت امام صادق عليه السلام (بجاى ابن عبّاس)، در منابع ذيل نقل شده است: بحار 46/ 3 ب 1 ح 3؛ امالى صدوق/ 331 س 53 ح 12؛ علل الشرائع 1/ 230 ب 165 ح 2.
7- - حُرْقَت: سوزش. لغت نامه.
8- - (با اندكى اضافات) وسايل 13/ 501 ب 66 ح 19692؛ بحار 44/ 281 ب 34 ح 13؛ تفسيرقمى 2/ 291؛ ثواب الاعمال/ 83؛ عوالى اللآلى 4/ 91 ح 126؛ كامل الزيارات/ 100 ب 32 ح 1.

ص: 396

به ياد آورد مصيبت ما را و بگريد براى آنچه مرتكب شده اند از ما، با ما باشد در درجه ما، در روز قيامت، و كسى كه به ياد ديگران آورد مصيبت ما را پس بگريد يا بگرياند، گريان نشود ديده او در روزى كه ديده ها گريان باشد، و كسى كه بنشيند در مجلسى كه در آن مجلس احياى امر ما نمايند و احوال ما و احاديث ما را بيان كنند نميرد دل او در روزى كه دلها از ترس مرده باشد (1) 1724.

زيارت آن حضرت:

در حديث معتبر است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت امير عليه السلام فرمود كه: يا ابا الحسن، بدرستى كه خلّاق عالم قبر تو را و قبر فرزندان تو را بقعه هايى كرده است از بقعه هاى بهشت، و عرصه اى از عرصه هاى آن، و دلهاى نجباى خلق و برگزيدگان بندگان خود را مايل به آنها ساخته تا خوارى و اذيّت در راه شما را متحمّل شوند و قبور شما را تعمير كنند، و بسيار به زيارت ايشان آيند بجهت تقرّب به خدا و دوستى پيغمبر او؛ يا على، اين طايفه مخصوصند به شفاعت من و وارد مى شوند بر حوض من، و ايشانند زيارت كنندگان من، و همسايگان من فرداى قيامت در بهشت، يا على، هر كه تعمير كند قبرهاى ايشان را و محافظت كند آن قبرها را مانند كسى است كه يارى كرده است سليمان بن داود را به تعمير نمودن بيت المقدّس، و هر كه زيارت كند قبور ايشان را از گناهان خود بيرون مى آيد تا حين مراجعت از زيارت شما، مثل روزى كه از مادر متولّد شده؛ بشارت باد تو را يا على و بشارت ده دوستان خود را به نعمتهايى كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به خاطرِ احدى خطور نكرده، ولكن جماعتى از اراذل مردان سرزنش خواهند كرد زيارت كنندگان قبور شما را، همچنانكه سرزنش و عيب كنند زن زانيه را به زنا؛ ايشانند بدترين امّت من، كه نمى رسد به ايشان شفاعت من، و وارد نمى شوند بر حوض من (2) 1725.


1- - بحار 44/ 278 ب 34 ح 1؛ امالى صدوق/ 73 س 17 ح 4.
2- - التهذيب 6/ 22 ب 7 ح 7 و 6/ 107 ب 52 ح 5؛ وسايل 14/ 382 ب 26 ح 19433؛ مستدرك 10/ 214 ب 17 ح 11887- 1؛ بحار 97/ 120 ب 2 ح 22؛ فرحةالغرى/ 76 ب 6؛ كتاب المزار/ 228 ب 29 ح 12.

ص: 397

معجزة: روايت است كه مرد مؤمنى از اكابر بلاد بلخ كه در اكثر سالها زاير بيت اللَّه الحرام و زاير قبر خاتم الانبياءء صلى الله عليه و آله مى بود، و مى آمد نزد علىّ بن الحسين عليهما السلام، و او را زيارت مى كرد و براى آن حضرت هدايا و تحفه ها مى آورد و از آن بزرگوار مسايل دين خود را مى آموخت و به ولايت و شهر خود باز مى گشت، پس زن آن شخص به او گفت كه: من تو را مى بينم كه هديه ها و تحفه هاى بسيار براى آن حضرت مى برى و آن جناب هيچ چيزى عوض نمى دهد! پس آن مرد صالح گفت كه: اين شخص كه تحفه و هديه براى او مى برم پادشاه دنيا و آخرت است، و تمامى آنچه در دست مردم است تحت ملك او است بجهت اينكه او خليفة اللَّه مى باشد در روى زمين، و حجّة اللَّه است بر بندگان، و او پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و امام است و پسر امام، و آقاى ما است و مقتداى ما. پس وقتى كه زن اين را شنيد ساكت شده و از ملامت شوهرش دست برداشت؛ بعد از آن، آن مرد در سال آينده تهيّه و تدارك خود ديده، اراده حجّ بيت اللَّه نموده و قصد خانه سيّدِ سجّاد عليه السلام نمود، بعد از طىّ مراحل به خانه آن حضرت آمده و طلب اذن داخل شدن نمود، آن حضرت اذن داده، داخل خانه آن حضرت شد و سلام داده دست حضرت را بوسيد، و پيش آن جناب طعام بود، او را طلبيده پيش خود نشانيد و امر نمود به خوردن طعام؛ پس، بعد از فراغ از طعام خوردن، حضرت طشت و ابريق (1) 1726 طلبيد، آن شخص ايستاده و ابريق را گرفت كه به دست امام عليه السلام آب بريزد، حضرت فرمود كه: يا شيخ، تو مهمان مايى، تو چطور آب مى ريزى به دست ما؟ عرض كرد كه:

من دوست مى دارم اين را. فرمود: چون كه تو دوست مى دارى به خدا سوگند كه من هر آينه مى نمايم به تو آن چيزى كه دوست دارى و به آن راضى هستى، و چشمهاى تو به آن روشن مى شود. پس آن شخص آب را به دست آن حضرت مى ريخت تا ثلث طشت مملوّ شد، حضرت فرمود كه: ببين اين چه چيز است؟ عرض كرد: آب است. فرمود:

بلكه آن ياقوت احمر است. پس آن شخص نگاه كرد، ديد كه آن آب ياقوت احمر


1- - ابْريق: كوزه، آوند چرمين لوله دار كه بدان وضو كنند. ل. د.

ص: 398

گرديده است بِإذنِ اللَّه. بعد از آن فرمود كه: آب را بريز. آن شخص آب را ريخت تا دو ثلث طشت پر شد، پس جناب سجّاد عليه السلام باز فرمود كه: اين چه چيز است؟ گفت كه آب است. فرمود: بلكه آن زمرّد اخضر است. پس آن مرد نگاه كرد و ديد كه زمرّد سبز است؛ بعد از آن فرمود كه: آب را بريز، آب را ريخت تا آنكه طشت پر شد، پس فرمود:

اين چه چيز است؟ گفت: آب است. فرمود: بلكه آن دُرّ ابيَض (1) 1727 است! پس آن مرد نگاه كرد، ديد كه دُرّ ابيض است بِإذنِ اللَّه؛ و طشت پر شد از سه لون (2) 1728 از جواهرات؛ از ياقوت و زمرّد و دُرّ. آن مرد تعجّب نموده و در غايت تعجّب ماند و خود را به پاى آن حضرت انداخته، پاهاى او را بوسيد. پس حضرت فرمود: يا شيخ، نيست چيزى پيش ما كه عوض هداياى تو باشد، پس بگير اين جواهر را و عذر ما را بخواه از زن خود بجهت اينكه او تو را عتاب مى كرد براى ما. راوى گويد كه: آن شخص سر خود را به زير انداخته خجل شد و گفت: يا سيّدى، يا مولاى، كه خبر داد تو را به كلام زن من؟ پس بلا شكّ و شبهه تو از اهل بيت نبوّت هستى. آن مرد امام عليه السلام را وداع كرده و جواهر را برداشته، پيش زن خود آمد و قصّه را به زن خود نقل كرد. زن گفت: كه اعلام نمود آنچه را كه ما گفتيم؟ مرد گفت كه: من به تو نگفتم كه او از اهل بيت علم و از آيات باهِره (3) 1729 است؟! پس زن به سجده شكر افتاده، شوهر خود را قسم داد كه او را با خود به زيارت امام عليه السلام برَد كه آن حضرت را زيارت كند. پس آن مرد در سال آينده زن خود را همراه خود برد. آن زن در راه مريض شده، قريب مدينه به رحمت الهى پيوست. آن مرد خدمت حضرت آمده گريه مى كرد و به حضرت خبر موت زنش را نقل نمود و گفت كه: زن من قاصد زيارت شما و زيارتِ جدّ شما بود، پس حضرت برخاست و دو ركعت نماز خواند و دعا كرد به دعواتى كه از بارگاه ايزدى محجوب نباشد، بعد از آن ملتفت آن مرد شد، فرمود كه: برخيز و برو به جانب زوجه خود، بدرستى كه خداى تعالى او را زنده كرده است به قدرت خود، و او است مُحيِ العِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ (يعنى: زنده كننده


1- - ابْيَض: سفيد، سپيدرنگ. لغت نامه.
2- - لَوْن: رنگ. لغت نامه.
3- - باهِرَة: تأنيث باهِر، روشن، تابناك. ل. د.

ص: 399

استخوانهااست در حالتى كه آنها پوسيده است). پس مرد برخاسته، بسرعت تمام آمد؛ گاهى مسرور و گاهى مخوف، پس داخل خيمه خود شده ديد كه زن در خيمه نشسته در حالت صحّت، پس سرورش زياده شد و اعتقادش كامل گرديد و به زن گفت: چطور خدا تو را احيا فرمود؟ زن گفت: و اللَّه ملك الموت آمد روح مرا قبض كرده و اراده نمود كه روح مرا به آسمان برد، ناگاه به شخصى برخورد كه صفتش چنين و چنان بود؛ شروع كرد به تعداد (1) 1730 اوصاف شريفه آن حضرت، و شوهرش گفت: بلى راست گفتى، جميع اين صفات اوصافِ آقاى من و مولاى من علىّ بن الحسين عليهما السلام است. زن گفت:

وقتى كه ملك الموت او را ديد احترام زيادش نمود و گفت: السّلامُ علَيكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ في أرضِهِ وَ سمائِهِ يا زَينَ العابِدين (2) 1731؛ پس حضرت جواب سلام او را ردّ كرده فرمود: يا ملك الموت برگردان روح اين زن را به جسد خود، بدرستى كه او ما را قصد كرده و من از خداى خود خواستم كه بگذارد او را سى سال بعد از اين، بجهت آمدن او به زيارت ما، بدرستى كه زيارت كننده ما را حقّ واجب است بر ما. پس ملك الموت گفت: سَمْعاً وَ طاعَةً للَّهِ وَ لَكَ يا وَلِيَّ اللَّه (3) 1732. پس عود كرد (4) 1733 روح من به جسد من، و من نگاه مى كردم به ملك الموت كه ببوسيد دستهاى شريف او را و بيرون رفت. پس آن مرد دست زن خود گرفته به مجلس آن حضرت وارد شد و آن جناب ميان اصحاب خود بود، پس خود را به پاى مباركش انداخته، پاهاى مبارك او را مى بوسيد و مى گفت: و اللَّه اين است سيّد من و آقاى من، اين است آن كسى كه به بركت اين، خداوند عالم مرا زنده نمود. و بودند زن و مرد، هر دو پيش آن حضرت مجاور در مدينه منوّره، بقيّه عمرشان را در خدمت آن حضرت گذرانيدند تا وفات نمودند (5) 1734.

و فقرات زيارت آن حضرت در فصل سابق مذكور شد.


1- - تَعْداد: مصدر است بمعنى عَدّ، شمار كردن. لغت نامه.
2- - سلام بر تو باد اى حجّت خدا در زمين و آسمانش، اى زين العابدين. م.
3- - فرمان خداوند و تو را گوش مى سپارم و اطاعت مى كنم اى ولىّ خدا. م.
4- - عَوْد: برگرديدن و بازگشتن. لغت نامه.
5- - بحار 46/ 47 ب 3 ذيل ح 49.

ص: 400

الفصلُ الرّابِع وَ الأربعون در امام محمّد باقر عليه السلام

بدان كه آن حضرت نيز هاشمى است، كه از دو هاشمى علوى تولّد يافت، و نسب بزرگوارش به امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، هر دو، مى رسد؛ پدرش علىّ بن الحسين عليهما السلام و مادر فاطمه بنت امام حسن عليه السلام بود (كنيه او امّ عبداللَّه)؛ و اسم مبارك آن حضرت محمّد و كنيه اش ابوجعفر و لقبش باقر است.

فِى الحديث: قال النّبيّ صلى الله عليه و آله لجابر بن عبداللَّه الأنصاري:

«يا جابرُ يوشَك أنْ

تبقي حتّى

تلحقَ بِولدٍ مِن ولدي الحسين (عليه السلام) إسمُهُ إسمي يهبُ اللَّه لَهُ النّورَ وَ الحِكْمَةَ وَ يَبْقِرُ عِلمَ الدّين بَقْراً فَإذا لَقيتهُ فَاقْرَأهُ (1) 1735 مِنِّي السّلامَ» (2) 1736

. يعنى: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود به جابر بن عبداللَّه انصارى كه: يا جابر، اميد هست كه تو زنده بمانى و ملاقات كنى به فرزندى از فرزندان امام حسين عليه السلام، كه اسم او اسم من است، خلّاق عالم به او نور و حكمت خود كرامت فرموده باشد و مى شكافد (3) 1737 علم دين را شكافتنى كامل؛ پس چون او را ملاقات نمايى سلام مرا به او برسان.

كمال الدّين طلحه شافعى در مدح آن جناب مى گويد: «هُوَ باقِرُ العِلمِ وَ جامِعهُ وَ شاهدُ الحِكمَةِ وَ رافِعهُ وَ متفوقُ درِّهِ وَ راضِعهُ صفى قلبهُ وَ زكى عملهُ وَ ظهرت نفسهُ وَ شرفت أخلاقُهُ وَ عمرت بطاعةِ اللَّه أوقاته وَ رسخت في مقامِ التّقوى قدمهُ وَ ظهرت علَيهِ سماتُ الأتقياءِ وَ طهارةُ الأحبّاء فَالمناقب تسبقُ إلَيهِ وَ الصّفاتُ تشرقُ بهِ» (4) 1738.

يعنى: آن بزرگوار شكافنده علم و جمع كننده آن است و عالم بر حكمتهاى الهى و بلند كننده او است ميان مردم به افشاء و تعليم، و عالى مقدار و بلند مرتبه است منافع حكميّه


1- - عبارت متن «فاقرء». م.
2- - (با اندكى تغيير) بحار 46/ 222 ب 2 ح 6؛ الارشاد 2/ 159؛ روضةالواعظين 1/ 202؛ كشف الغمّة 2/ 124.
3- - عبارت متن «شكافته». م.
4- - مطالب السؤول/ 277.

ص: 401

كه از آن جناب به ظهور مى آيد، و آنكه مستفيض و محلّ شمول آنها مى باشد، و آراسته و پيراسته است، و در وجودش با كمالات علوم و آداب الهيّه، و هكذا كسى كه خود را به فيوضات محبّت و اطاعتَش مقرّب عتبه مقدّسه آن حضرت نمايد، و صاف است قلب مطهّرش از اخلاط حبّ ما سوى اللَّه، و پاك و منزّه است عمل آن جناب از معايب ريب و ريا، و پاك و پاكيزه شده است نفس نفيسه اش از روز ازل به مفاد آيه شريفه ى إنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراًى (1) 1739، بجهت اندراس نور مقدّسَش در نور مطهّر سيّد الانبياء صلى الله عليه و آله، و اشتقاقَش از آن نور مبارك، و شريف است اخلاق عاليه اش، و معمور است به طاعت خداوندى آنات و دقايق عمر شريفش، و در غايت استحكام و استوارى است در مقام تقوى و پرهيزكارى قدم مقدّسَش، و ظاهر و هويداست در اركان وجودش علايم تقوى و پرهيزكاران، و طهارت و نظافت دوستان و اولياى الهى؛ پس تمام مكارم و مناقب سبقت مى كنند بر آن حضرت، و صفات كامله روشن و منوّر مى باشد به سبب انتساب به آن جناب.

و آن حضرت از اهل بيتى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حقّ آنها فرموده:

«الإسلامُ عُريانٌ فَلِباسُهُ الحَياءُ وَ زينَتُهُ الوِقارُ وَ مُرُوَّتهُ العَمَلُ الصّالِحُ وَ عِمادُهُ الوَرَع وَ لِكُلِّ شَي ءٍ أساسٌ وَ أساسُ الإسلامِ حُبُّنا أهلِ البَيتِ» (2) 1740

. يعنى: اسلام عريان و برهنه است، پس لباس او حياء، و زينت وپيرايه اش وقار است، و مروّت آن عمل صالح، و عماد و ستون آن وَرَع (3) 1741 است، و براى هر چيز اساس و بنايى هست كه آن چيز بر آن مى ايستد، و اساس و بناى اسلام محبّت ما اهل بيت است.

و در حديثِ ديگر جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه: محبّت من و اهل بيت من نفع مى دهد در هفت موطن كه اهوال آنها عظيم است؛ در هنگام مردن و در قبر و در وقت


1- - احزاب/ 33.
2- - كافى 2/ 46 ح 2؛ وسايل 15/ 184 ب 4 ح 20232؛ بحار 65/ 281 ح 34 و 65/ 343 ب 27 ح 15؛ امالى صدوق/ 268 س 45 ح 16؛ المحاسن 1/ 286 ب 46 ح 427؛ (شايان ذكر است كه عبارت فوق الذكر، در ضمن احاديث بسيار ديگرى نيز نقل شده است. م.)
3- - وَرَع: پرهيزگارى، تقوى. لغت نامه.

ص: 402

مبعوث شدن و در زمانى كه نامه ها به دست راست و چپ آيد، و در حين حساب و نزد ميزان كه اعمال خلايق را سنجند، و نزد صراط (1) 1742.

أيضاً آن حضرت فرموده:

ألا مَن ماتَ على حُبِّ آلِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله ماتَ شَهيداً

يعنى:

آگاه باش هر كه به محبّت آل محمّد صلى الله عليه و آله بميرد شهيد (2) 1743 مرده است،

ألا وَ مَن ماتَ على حُبِّ آلِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله ماتَ مغفوراً

آگاه باش هر كه به محبّت آل محمّد صلى الله عليه و آله بميرد آمرزيده مرده است،

ألا وَ مَن ماتَ على حُبِّ آل محمّدٍ صلى الله عليه و آله ماتَ مُؤمِناً

آگاه باش كسى كه به محبّت محمّد صلى الله عليه و آله و آل محمّد صلى الله عليه و آله بميرد مؤمن مرده است،

ألا وَ مَن ماتَ على حُبِّ آلِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله ماتَ مُستَكمِلَ الإيمانِ

آگاه باش هر كه بميرد به محبّت آل محمّد صلى الله عليه و آله مرده است در حالتى كه ايمانش كامل است،

ألا وَ مَن ماتَ على حُبِّ آلِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله يبشرُهُ ملَكُ المَوتِ بِالجنَّةِ ثُمَّ مُنكرٍ وَ نكيرٍ

آگاه باش كسى كه بميرد به محبّت آل محمّد صلى الله عليه و آله بشارت مى دهد او را ملك الموت به بهشت، پس نكير و منكر به او بشارت مى دهند،

ألا وَ مَن ماتَ على حُبِّ آلِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله فُتِحَ لهُ بابٌ إلَى الجَنَّةِ

آگاه باش هر كه بميرد به محبّت آل محمّد صلى الله عليه و آله گشاده مى شود بر او درى بسوى بهشت،

ألا وَ مَن ماتَ على حُبِّ آلِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله جَعلَ اللَّهُ قبرَهُ مَزارَ ملائكَةِ الرّحمةِ

آگاه باش هر كه بميرد به محبّت آل محمّد صلى الله عليه و آله، مى گرداند خلّاق عالم قبر او را زيارتگاه ملائكه رحمت،

ألا وَ مَن ماتَ على حُبِّ آلِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله ماتَ صديقاً

آگاه باش هركه بميرد به محبّت آل محمّد صلى الله عليه و آله، صديق مرده است،

ألا وَ مَن ماتَ على بُغضِ آلِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله جاءَ يومَ القِيامَةِ مَكتوباً بينَ عينَيهِ آيسٌ مِن رحمَةِ اللَّه

آگاه باش هر كه بميرد به دشمنى آل محمّد صلى الله عليه و آله، مى آيد روز قيامت در حالتى كه نوشته باشد مابين دو چشمش «آيس من رحمة اللَّه» يعنى: مأيوس است از رحمت خدا،

ألا مَن ماتَ على بُغضِ آلِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله لَم يشُمَّ رائحةَ الجنَّةِ

آگاه باش كسى كه بميرد به دشمنى آل محمّد صلى الله عليه و آله، بوى بهشت را نمى شنود (3) 1744.


1- - بحار 7/ 248 ب 10 ح 2 و 27/ 158 ب 6 ح 3؛ امالى صدوق/ 10 س 3 ح 3؛ خصال 2/ 360 ح 49؛ روضةالواعظين 2/ 271؛ فضائل الشيعة/ 6 ح 2.
2- - عبارت متن «آمرزيده». م.
3- - مجموع اين عبارات ضمن روايتى در منابع ذيل نقل شده است: بحار 23/ 233 ب 13 و 27/ 111 ب 4 ح 84 و 65/ 137 ب 18 ح 76؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 197؛ جامع الاخبار/ 165 ف 131؛ سعدالسعود/ 141؛ الطرائف 1/ 159 ح 248؛ العمدة/ 54 ف 9 ح 52؛ كشف الغمّة 1/ 107.

ص: 403

و آن حضرت پنجاه و هفت سال عمر نموده، بالاخره در مدينه منوّره به امر هشام بن عبدالملك (1) 1745 يا ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (2) 1746 مسموم، و به درجه رفيع شهادت فايز شده، در قبرستان بقيع، در جايى كه پدر بزرگوارش و عمّ پدر بزرگوارش مدفون بودند در قبّه عبّاس بن عبدالمطّلب مدفون گرديد.

و منقول است كه آن حضرت را به همان قبرى كه پدرش مدفون بود گذاشتند نه به قبر عليحدة (3) 1747؛ و اين معنى اندك مستبعد است (4) 1748؛ چه موهم نبش است و نبش در قبور مجوّز نيست مگر آنكه گوييم حكم ائمّه عليهم السلام مُستثنى باشد، يا آنكه نبش نشده بلكه قدرى براى او از آن قبر حفر كرده باشند و به اصل قبر نرسيده باشند.

بكاء به آن حضرت عليه السلام: سيّد بن طاووس روايت كرده است كه ائمّه طاهرين عليهم السلام فرموده اند: هر كه در مصيبت ما بگريد و صد كس را بگرياند پس بهشت براى او است، و هر كه بگريد و پنجاه كس را بگرياند بهشت از براى او است، و هر كه بگريد و چهل نفر را بگرياند بهشت از براى او است، و هر كه بگريد و سى كس را بگرياند بهشت از براى او است، و هر كه بگريد و بيست كس را بگرياند بهشت از براى او است، و هر كه بگريد و ده كس را بگرياند بهشت از براى او است، و هر كه بگريد و يك كس را بگرياند بهشت از براى او است، و هر كه خود را به گريه بدارد بهشت از براى او است (5) 1749.

ابن بابويه و ديگران به سند موثّق از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده اند كه: هر كه به ياد آورد مصيبت ما را و بگريد بر آنچه وارد شده به ما از محن و مصايب، با ما باشد در درجه ما در روز قيامت، و كسى كه به ياد ديگران آورد مصيبت ما را پس بگريد يا


1- - (به امر هشام): بحار 46/ 217 ب 1 ح 19.
2- - (به امر ابراهيم) بحار 46/ 217 ب 1 ضمن ح 15 و ذيل ح 19.
3- 3 -
4- - مُسْتَبْعَد است: بعيد است، دور است از واقع. لغت نامه.
5- - (با اندكى تغيير) بحار 44/ 288 ب 34 ذيل ح 27؛ لهوف/ 10.

ص: 404

بگرياند گريان نگردد ديده او در روزى كه ديده ها گريان باشد، و كسى كه بنشيند در مجلسى كه در آن مجلس احياىِ امر ما نمايند، و احوال ما و احاديث ما را بيان كنند نميرد دل او در روزى كه دلها از ترس و بيم مرده باشند (1) 1750.

زيارت آن جناب:

از امام حسن عسكرى عليه السلام منقول است كه: هر كه زيارت كند امام جعفر صادق عليه السلام را با پدرش امام محمّد باقر عليه السلام، آزار چشم نكشد و بيمارى و دردى به او نرسد و مبتلا به بلاى بدى نشود تا بميرد (2) 1751.

و در حديثِ معتبر از هشام منقول است كه: خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض نمودم كه آيا پدرت را زيارت بايد كرد؟ فرمود: بلى. گفتم: چه ثواب است كسى را كه او را زيارت كند؟ فرمود كه: بهشت ثواب او است، و هر كه نخواهد زيارت او را و ترك كند، حسرت خواهد داشت در روز قيامت (3) 1752.

به سند صحيح و معتبر از امام رضا عليه السلام منقول است كه: هر امام را عهد در گردن دوستان و محبّانش هست، و از جمله تمامى وفا كردن به عهد و نيكو ياد نمودن آن، زيارت كردن قبور ايشان است، پس هر كه زيارت كند ايشان را از براى رغبت در زيارت ايشان و تصديق كردن به آنچه ترغيب نموده اند در آن، بوده باشد امامان او شفيعان او در روز قيامت (4) 1753.

و فقرات زيارت قبر مطهّر آن حضرت به قرارى است كه در فصل امام حسن عليه السلام گذشت.


1- - بحار 44/ 278 ب 34 ح 1؛ امالى صدوق/ 73 س 17 ح 4.
2- - التهذيب 6/ 78 ب 26 ح 2؛ بحار 97/ 145 ب 1 ح 35؛ المقنعة/ 474 ب 20.
3- - مستدرك 10/ 258 ب 27 ح 11964- 4؛ بحار 98/ 78 ب 10 ح 39؛ كامل الزيارات/ 123 ب 44 ح 2 و ب 46 ح 3.
4- - التهذيب 6/ 78 ب 26 ح 3 و 6/ 93 ب 43 ح 2؛ وسايل 14/ 322 ب 2 ح 19314 و 14/ 444 ب 44 ح 19562؛ بحار 97/ 116 ب 2 ح 1؛ جامع الاخبار/ 27 ف 12 و/ 33 ف 16؛ روضة الواعظين 1/ 202 و 1/ 246؛ علل الشرائع 2/ 459 ب 221 ح 3؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام 2/ 260 ب 66 ح 24؛ كامل الزيارات/ 121 ب 43 ح 2؛ كتاب المزار/ 184 ب 11 ح 2؛ و/ 201 ب 18 ح 1؛ المقنعة/ 474 ب 20 و/ 486 ب 37؛ المناقب 4/ 208.

ص: 405

الفصلُ الخامِس وَ الأربعون در امام جعفر صادق عليه السلام

بدان كه پدر آن حضرت، امام محمّد باقر عليه السلام و مادرش امّ فروه، دخترِ قاسم بن محمّد بن ابى بكر است، اسمَش جعفر، و كنيه اش ابوعبداللَّه، و لقبش صادق است؛ قطب راوندى روايت كرده كه: از حضرت امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند كه: امام بعد از تو كيست؟ فرمود: محمّد باقر، علم مرا مى شكافد شكافتنى. پرسيدند كه: امام بعد از او كيست؟ فرمود: جعفر، كه نام او در نزد اهل آسمان صادق است. گفتند: چرا بخصوص او را صادق مى نامند و حال آنكه همه شما صادق و راستگو هستيد؟! فرمود كه: پدرم مرا خبر داد از پدرش از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه آن حضرت فرمود: چون متولّد شد فرزند من، جعفر بن محمّد بن على بن الحسين عليهم السلام، او را صادق بناميد زيرا كه در نسلِ پنجم از فرزندان او، شخصى جعفر نام خواهد داشت و دعوى امامت خواهد كرد به دروغ و از روى افترا به خدا، و نزد خدا جعفر كذّاب و افترا گوينده بر خدا است. پس سيّدِ سجّاد عليه السلام گريست و فرمود كه: گويا مى بينم جعفر كذّاب را كه برانگيخته است خليفه جور زمان خود را بر تفتيش و تفحّص امام غايب (يعنى حضرت صاحب الامر، عليه و على آبائه صلوات اللَّه و سلامه) (1) 1754.

روى أبوهريرة قال: انّ الحسين عليه السلام دخل على رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، فأخذهُ وَ قبّله و قال:

أنتَ الإمام بن الإمام أبو الأئمّة التّسعة،

قال إبنُ مسعود: مَن هُم يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)؟ قال:

يخرج مِن صلبِ إبني هذا ولدٌ مباركٌ سمى جدّه علَيهِ سيماءُ العبّاد و نورُ الزّهّاد و يخرج مِن صلبهِ مَن إسمهُ إسمي و يشبهني في خلقِهِ يبقرُ العلمَ كلّهُ و ينطقُ بِالحقِّ و يخرجُ مِن صلبهِ كلمةُ الحقّ و لسانُ الصّدق جعفر، الرّاد عليه كالرّادّ عَلَيّ ... الحديث (2) 1755

. يعنى:


1- - (ضمن روايتى طولانى) بحار 36/ 386 ب 44 ح 1 و 50/ 227 ب 6 ح 2؛ كمال الدين 1/ 319 ب 31 ح 2.
2- - بحار 36/ 312 ب 41 ح 158؛ الصراطالمستقيم 2/ 140؛ كفايةالاثر/ 81.

ص: 406

ابوهريره گفت: روزى امام حسين عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، آن حضرت او را گرفت و بوسيد و فرمود: تويى يا حسين (عليه السلام) پيشواى اهل عالم، پسر پيشواى اهل عالم، و اولاد تسعه تو هم پيشوايان عالمند. ابن مسعود گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، كيست آنها؟ فرمود: بيرون مى آيد از صلب پسرم، امام حسين (عليه السلام)، فرزندى، چه نيكو فرزندى، چه بسيار با بركتى، اسم او اسم جدّش باشد، و در او مى باشد سيما و جلوه عبّاد (1) 1756 و نور زُهّاد (2) 1757، و از صلب او مى آيد كسى كه نامش نام من باشد، و در شمايل و خلقت من باشد، مى شكافد علم را بالتّمام، و تكلّم به حقّ مى كند، و بيرون مى آيد از صلب او كلمه حقّ و لسان صدق، و اسمش جعفر است، ردّ كننده سخن او مثل ردّ كننده سخن من است ....

ابوحمزه ثمالى گويد كه: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم فرمود: الواح موسى عليه السلام و عصاى او نزد ما است، و خاتم سليمان و طشتى كه موسى عليه السلام قربانى در آن مى كرد، و سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان ما چون تابوت سكينه است در ميان بنى اسرائيل، كه در هر خانه كه آن تابوت بود، يا بر در هر خانه كه آن ظاهر مى شد پيغمبرى در آن خانه بود، سلاح رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيز در هر جا كه باشد امامت آنجا است، و زره رسول خدا صلى الله عليه و آله را پدرم پوشيد، من نيز پوشيدم، و به قامت هيچ كس راست نمى آيد الّا بر قامت امام عليه السلام (3) 1758.

أيضاً از آن حضرت منقول است كه در مقام تعداد نعم الهى و وراثت حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله فرموده كه: علم ما به چند قسم منقسم است؛ به اين عبارت كه:

«علمُنا غابرٌ و مزبورٌ و نكتٌ فِي القُلوبِ و نقرٌ فِي الأسماعِ و انّ عندنَا الجَفر الأبيض و الجفر الأحمر و مصحف فاطمة عليها السلام و انّ عندنَا الجامعة فيها جميع ما يحتاجُ النّاسُ إلَيه» (4) 1759

، يعنى: علم


1- - عبّاد: جمع عابد. لغت نامه.
2- - زُهّاد: جمع زاهد، پارسايان. لغت نامه.
3- - اين حديث با اندكى تغيير و اضافات، و به روايت كسانى غير از «ابوحمزه» (اكثراً از «سمّان»)، در منابع ذيل نقل شده است: كافى 1/ 232 ح 1؛ بحار 26/ 201 ب 16 ح 1؛ الاحتجاج 2/ 371؛ الارشاد 2/ 187؛ بصائرالدرجات/ 174 ب 4 ح 2 و/ 175 ب 4 ح 4؛ روضةالواعظين 1/ 210؛ كشف الغمّة 2/ 170.
4- - (با تغييرات) بحار 26/ 18 ب 1 ح 1 و 47/ 26 ب 4؛ الاحتجاج 2/ 372؛ الارشاد 2/ 186؛ اعلام الورى/ 284 ف 4؛ الخرائج 2/ 894؛ روضةالواعظين 1/ 210؛ كشف الغمّة 2/ 169؛ المناقب 4/ 276.

ص: 407

ما غابِر (1) 1760 است و مَزبور (2) 1761، و علم ما نُكَت (3) 1762 در قُلوب و نَقْر (4) 1763 در اسماع (5) 1764 مى باشد، و بدرستى كه نزد ما است جفرِ (6) 1765 ابيض و جفر احمر، و مصحف فاطمه عليها السلام؛ و بدرستى كه نزد ما است جامعه، كه در او نوشته شده تمامى آنچه مردم به آن احيتاج دارند.

غابِر، علم به چيزهايى است كه خواهد شد تا روز قيامت، و مزبور علم به آن چيزهايى است كه شده است، و نكتٌ فِي القُلوب الهام است از جانب خلّاق عالم، چنانچه در حديث است:

«إذا أرادَ اللَّهُ بِعبدٍ خَيراً نَكَتَ في قلبِهِ نُكتَةً مِن نورٍ» (7) 1766

، يعنى:

زمانى كه خداوند عالم اراده خير نمايد به بنده، مى اندازد بر قلب او نقطه اى از نور. و نَقرٌ فِى الأسْماع، حديث ملائكه به ايشان است، كه مى شنوند كلام ايشان را، و شخص ايشان ديده نمى شود، و جفر ابيض صندوقى است از پوست كه تورات موسى عليه السلام و انجيل عيسى عليه السلام و زبور داود عليه السلام و كتب سابقه و علم جميع پيغمبران و اوصياى ايشان، و علم جميع علماى گذشته در آن مضبوط است، و جفر احمر صندوق ديگر است در نزد اهل بيت عليهم السلام كه جميع اسلحه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن مضبوط است، و حكم نيست كه بيرون آيد تا ظهور قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله؛ و آن حضرت او را خواهد گشود، و مصحفِ فاطمه عليها السلام، و آن صحيفه اى است كه ضخامت آن سه برابر قرآن است، و در او غير از اخبار آينده، از حلال و حرام چيزى نيست، چنانچه تفصيلش در فصل جناب فاطمه عليها السلام مذكور شد. و جامعه در حديث است؛ كه ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام سؤال مى كند كه جامعه كدام است؟ فرمود كه: نامه اى است كه از پوست بزرگ بز تعبيه شده (8) 1767، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ايراد فرموده و حضرت امير عليه السلام به دست خود نوشته، و در آن هر حلال و حرام، و هر چه امّت به آن احتياج دارند هست، حتّى ارشِ (9) 1768 خراشيدن بدن. ابوبصير


1- - غابِر: باقى و پاينده. لغت نامه.
2- - مَزْبُور: نوشته شده. لغت نامه.
3- - نُكَت: جمع نكته. لغت نامه.
4- - نَقْر: دميدن در ناقور. لغت نامه.
5- - اسْماع: جمع سَمْع، گوشها. لغت نامه.
6- - جَفْر: علمى است .... لغت نامه.
7- - (با اندكى اضافات و از حضرت صادق عليه السلام) كافى 1/ 166 ح 2 و 2/ 214 ح 6؛ بحار 65/ 210 ب 22 ح 16؛ التوحيد/ 415 ب 64 ح 14.
8- - تَعْبِيَه شدن: واقع شدن و قرار گرفتن. لغت نامه.
9- - ارْش: ديه، ديه جراحت. لغت نامه.

ص: 408

گويد كه آن حضرت دست بر من گذاشته و فرمود كه: رخصت مى دهى؟ گفتم: من بنده تو ام، آنچه خواهى بكن. پس بدن مرا فشرد و فرمود كه: حتّى ارشِ (1) 1769 اين در آنجا هست (2) 1770.

مروى است كه: بعد از مراجعت از حجّة الوداع، خلّاق عالم وحى فرمود به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: اى حبيب من، عمر تو به آخر رسيده و ايّام زندگانى بسر آمده، و حالا تو بايد به نزد پروردگار خود بيايى تا اينكه از تعب و مشقّتهاى دنيا آسوده شوى.

پس جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله دستهاى خود را به آسمان بلند نموده و عرض كرد: خداوندا اين وعده تو بود كه به من داده بودى، بدرستى كه در وعده تو تخلّف امكان ندارد. خلّاق عالم فرمود: يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، پسر عمّت على (عليه السلام) را بردار و با هم برويد به احُد، و بالاى كوه برويد، و پشت به قبله بنشين و حيوانات صحرا را صدا كن، اجابت مى كنند و نزد تو مى آيند، بگير از ميان آنها بزغاله سرخ رنگ را كه اندكى شاخ او بالا آمده باشد؛ بعد از آن به على (عليه السلام) بگو برخيزد و آن بزغاله را بكُشد و پوست او را از طرف گردن بكند، و پوست او را وارونه كند (يعنى برگرداند)، او را دبّاغى كرده خواهى ديد بعد از سَلْخِ (3) 1771 آن، نازل مى كنيم جبرئيلِ روح الأمين را كه دوات و قلم و مركّبى مى آورد كه از مركّبهاى زمين نيست، هر چه جبرئيل بگويد تو به على (عليه السلام) بگو در آن پوست بنويسد، آن نوشته مداد و آن پوست باقى مى ماند و مندرس نمى شود، و كهنگى نخواهد داشت، و محفوظ خواهد بود و هر وقت او را بگشايند تازه تر خواهد بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله جناب امير عليه السلام را با خود آورد و آنچه وحى شده بود به عمل آوردند، چون جناب امير عليه السلام بزغاله را ذبح كرد و شروع نمود به كندن پوست او، جبرئيل امين عليه السلام نازل شد و آنقدر ملائكه همراه او


1- - ارْش: ديه، ديه جراحت. لغت نامه.
2- - كافى 1/ 238 ضمن ح 1؛ وسايل 29/ 356 ب 48 ح 35771؛ بحار 26/ 38 ب 1 ضمن ح 70؛ بصائرالدرجات/ 151 ب 14 ضمن ح 3؛ تأويل الآيات/ 108.
3- - سَلْخ: پوست كندن. ل. د.

ص: 409

بودند كه غير از خدا كسى شماره آنها را نمى دانست، بعد از آن، حضرت امير عليه السلام پوست را پيش روى خود گذاشت، جبرئيل عليه السلام دواتى به او داد كه مِدادِ (1) 1772 او اخضر (2) 1773 بود، بعد از آن وحى به رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد، و آن جناب به حضرت امير عليه السلام مى فرمود و آن حضرت در آن پوست مى نوشت، تا آنكه پوستهاى باريكِ پاچه او را هم نوشت، و ثبت كرد در آن هر چه بوده و خواهد بود تا روز قيامت، حتّى اسماء ذريّه و اولادش را، و نامِ دوستان و دشمنان، و آنچه بر هر يك وارد خواهد شد، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله او را به جناب امير عليه السلام سپرد، تا آنكه به وراثت هر امامى كه مى مرد به امام ديگر مى سپرد (3) 1774. و آنچه از اخبار معلوم مى شود، اگر به دست غير امام عليه السلام افتد از او انتفاع نمى برد، چنانچه حديث حضرت امير عليه السلام همان جلد جامعه را امتحاناً به پسر خود، محمّد حنفيّه داد، و او نتوانست بخواند چون كه به طريق رمز و اختصار نوشته شده بود (4) 1775؛ و بجهت عدم قابليّت و استعداد، به مردم تعليم نمى كنند.

و حضرت صادق عليه السلام فرموده كه: ما علم جفر را (يعنى جفر جامعه) و غير آن را پنهان مى كنيم چنانچه مردم طلا و نقره خود را پنهان مى كنند، و ما علم غيب نمى دانيم، لكن هر چه را كه بخواهيم مى دانيم بجهت آنكه در آن كتاب جفر نوشته شده از علم منايا (5) 1776 و بلايا (6) 1777 و قَضايا (7) 1778 و فصل خطاب (8) 1779، و بدرستى كه روى زمين گذاشته نمى شود بى عالِم، و علم در نسل و ذريّه ما است تا روز قيامت (9) 1780.

اين است كه نور علم، علَى الدّوام و با وجود اعتزالِ (10) 1781 ايشان از مردم، در لَمَعان (11) 1782 بود و چنانچه نوشته اند چهار هزار كَس از اهل حجاز و مدينه و شام و عراق و


1- - مِداد: مُركّب. لغت نامه.
2- - اخْضَر: سبز. لغت نامه.
3- - (با اندكى تغيير) بحار 26/ 26 ب 1 ح 27؛ بحار 40/ 197 ب 93 ح 82؛ بصائرالدرجات/ 506 ب 18 ح 6.
4- - در منابع ذيل، اشاره هايى به مضمون فوق الذكر شده است: بحار 26/ 55 ب 1 ح 115؛ الاختصاص/ 284؛ بصائرالدرجات/ 307 ب 17 ح 1.
5- - مَنايا: جمع مَنِيَّة به معنى مرگ و اجل. لغت نامه.
6- - بَلايا: جمع بَلِيَّة، بلاها. لغت نامه.
7- - قَضايا: جمع قَضِيَّة (به معنى حكم و امر). لغت نامه.
8- - فَصل خطاب: فرق بين حق و باطل. لغت نامه.
9- - (با تغييراتى در متن و عبارتها) بحار 2/ 172 ب 23 ح 3 و ح 4؛ بصائرالدرجات/ 299 ب 14 ح 3 و ح 4 و ح 6.
10- - اعْتِزال: گوشه گيرى و كناره جويى. لغت نامه.
11- - لَمَعان: تابش، درخشيدن. لغت نامه.

ص: 410

خراسان و فارس، و از بزرگان اهل علم و اعيانِ (1) 1783 اربابِ (2) 1784 فضل و كمال (مثل يحيى بن سعيد انصارى و ابن جريح و مالك بن أنس و ثورى و ابن عينيّه و ابوحنيفه و شبه و ايّوب سجستانى و غير ايشان از ساير اعاظم علماى آن زمان) از آن حضرت استفاده نموده اند؛ و از جوابها و مسايلى كه از آن جناب شنيده و نوشته بودند چهارصد اصل به هم رسيد كه در لسان علما به اصول أربعمائة مشهور است؛ و چيزى از فنون علم باقى نمانده كه از آن حضرت روايت نكرده باشند. و آن جناب با وفور علم و جامعيّت مناقب و مفاخر، كه جامع كمالات و حامل اسرار و خازن وحى و تنزيل و سرّ و تأويل بوده، و از بحر عميق كلام اللَّه المجيد چقدر مرواريدهاى حكمت استخراج نموده، چه نتيجه هاى عجيبه و غريبه كه استنتاج فرموده بود؛ با وجود اين، بعضى از آنهايى كه شرف ملازمتش را نداشته و از مراتب شأنش غافل بودند، به محض استماع اسم شريفش، از نواحى اقطارِ (3) 1785 ارض مى آمدند به صدد اينكه شايد با مخاصمه و مجادله در مسائل دينيّه و غيره به آن حضرت تفوّق نمايند (4) 1786؛ أينَ الثّرى و الثّريّا! (5) 1787 از آن جمله يونس بن يعقوب، روايت كرده كه: من حاضر بودم در خدمت حضرت صادق عليه السلام در موسم حجّ كه يك نفر مرد شامى به خدمت آن حضرت رسيد و گفت كه: مردى هستم از شام، و علم و فقه و فرايض و كلام و ديگر علمها خوب مى دانم، و آمده ام كه با اصحاب تو مناظره نمايم. پس حضرت فرمود كه: كلام تو از كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله است يا از تو است؟ شامى گفت: بعضى از كلام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، و بعضى از من است. حضرت فرمود:

پس تو شريك رسول خدايى (صلى الله عليه و آله)؟! گفت: نه. فرمود: پس وحى از خدا به تو آمده؟! گفت: نه. فرمود: پس اطاعت و فرمانبردارى تو را واجب باشد چنانچه فرمان


1- - اعْيان: بزرگان. لغت نامه.
2- - ارْباب: دارندگان، صاحبان. لغت نامه.
3- - اقْطار: كرانه ها و قُطرها. لغت نامه.
4- - تَفَوُّق جستن: برترى جستن، غلبه يافتن. لغت نامه.
5- - خاك كجا و افلاك كجا! م.

ص: 411

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله واجب بود! گفت: نه. پس امام عليه السلام رو به من كرد، فرمود: يا يونس، اين مرد پيش از آنكه حرف زند حجّت (1) 1788 بر خود قائم مى كند (2) 1789، ببين كه از اهل كلام در اين بيرون كسى باشد، بطلب تا با او سخن گويد. من گفتم: يابن رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، شما نهى از كلام مى فرماييد و شنيده ايم كه مى گوييد «ويلٌ لأصحابِ الكَلامِ» (3) 1790؟ فرمود: بلى، آنها آنانند كه قول ما را بگذارند و هر چه خود خواهند گويند. پس من رفتم و حمران بن أعين و محمّد بن نعمان و هشام بن سالم و قيس بن ناصر (كه همه ايشان متكلّمانند و از اصحاب آن حضرتند)، حاضر كردم، و هر يك با مردِ شامى حرف زدند كه در آن اثنا آن حضرت از شكاف خيمه نگاه كرد، شخصى را ديد كه از دور مى آيد، گفت: هشام بربِّ الكَعبة. و اهل مجلس گمان كردند كه هشام عقيل است (يعنى از اولاد عقيل كه محبّت بسيار به آن حضرت داشت)، و چون پيش آمد هشام بن حكم بود، حضرت به وى جاى داد، و فرمود كه: اين ناصر ما است به دل و زبان؛ و شامى را گفت: با اين پسر حرف بزن. و شامى روى به هشام كرده گفت كه: مى خواهم كه در امامت اين شخص (يعنى امام جعفر صادق عليه السلام) با تو حرف زنم. چون هشام اين كلام را شنيد، ديدم كه بر خود لرزيده گفت كه: آيا خداى تعالى بر خلق مهربانتر است يا اين خلق بر خود؟

شامى گفت: بلكه خداوند عالم مهربانتر است. هشام گفت: پس مهربانى خداوند عالم با خلق در دين (4) 1791 و مذهب چه چيز تواند بود؟ شامى گفت: اينكه خلقان را تكليف كرده و اقامه حجّت و دليل نموده باشد بر آنچه ايشان را به آن تكليف فرموده. گفت: آن حجّت و ليل كدام است؟ شامى گفت: آن رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه از جانب خود، حقّ تعالى او را به خلق فرستاد. هشام گفت: بعد از آنكه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از ميان رفت، آن دليل كدام تواند بود؟ شامى گفت: بعد از آن، كتاب خدا و سنّت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله. هشام گفت كه آيا كتاب و سنّت در چيزهايى كه اختلاف در آن واقع شود به ما نفع مى كند، و دفع اختلاف نموده موجب اتّفاق مى شود؟ شامى گفت: بلى. هشام گفت: پس چرا در ميان ما و تو اختلاف


1- - حُجَّت: دليل، برهان. لغت نامه.
2- - قائم كردن: بپاداشتن. لغت نامه.
3- - واى بر كلاميّون! م.
4- - عبارت متن «اين». م.

ص: 412

است و تو از شام آمده اى كه با ما بحث كنى و گمانت اين است كه رأى تو بس است در دين، و حال آنكه اقرار دارى كه رأى هر كَس غير از رأى كَسِ ديگر است، و يك رأى، دو مختلف را بر يك قول جمع نمى كند؟! و چون سخن هشام به آنجا رسيد، شامى به فكر رفت و زمانى ساكت ماند، پس امام عليه السلام به او فرمود: چرا حرف نمى زنى؟ گفت كه:

اگر بگويم كه ما و شما را اختلاف نيست، مُكابره (1) 1792 كرده ام، و اگر بگويم كتاب و سنّت رفع اختلاف مى كند، چون توانم گفت و حال آنكه همچنين اختلافى در ميان است؟! لكن مرا با او معارضه (2) 1793 است، و مثل آنچه گفت مى توانم كه بگويم. حضرت فرمود كه:

بگو، او در نمى ماند و جواب خواهد گفت. پس شامى دليلِ هشام را برآورده، گفت كه:

خدا به خلق مهربانتر باشد يا ايشان به خود؟ هشام گفت: حقّ تعالى. شامى گفت: آيا خدا بجهت خلقان، دليلى كه موجب اتّفاق ايشان باشد و رفع اختلاف كند قرار داده يا نه؟ هشام گفت: بلى. گفت: آن كدام است؟ گفت: در ابتداى، شريعت رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، و بعد از آن، غير او. شامى گفت: آن غير كدام است كه به جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله تواند بود؟ هشام گفت: در اين وقت يا پيش از اين؟ گفت: در اين وقت. هشام اشارت به حضرت كرده گفت: «هذَا الجالِس»، يعنى: اين امام كه نشسته است و ما را خبر مى دهد از آسمان و زمين و از هر چه مى پرسى و از هر چه مى خواهى، به علمى كه ميراث دارد از پدر و جدّ خود تا به رسول خدا صلى الله عليه و آله. شامى گفت: اين معنى چطور بر من ظاهر تواند شد؟ هشام گفت: اينكه سؤال كنى از او هر چه خواهى. شامى گفت كه ديگر عذرى نماند، بر من است كه بپرسم. حضرت فرمود كه: من زحمت پرسيدن از تو دفع كنم و خبر دهم تو را از تو و سفر تو و از پسر تو؛ و شروع نموده فرمود: تو فلان روز از خانه بيرون آمدى، و در راه و در هر منزلى فلان و فلان ديدى و فلان گفتى و فلان چيز خوردى، و فلان وقت روانه شدى. و هر يكى را كه مى فرمود، شامى صدقتَ و اللَّه مى گفت (يعنى:

راست گفتى، به خدا قسم كه چنين بود)، پس چون مراتب را از آن حضرت شنيد گفت:

تصديق كردم امامت تو را، و تويى (3) 1794 وصىّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله (4) 1795.


1- - مُكابَرَه: منازعه و مجادله و ستيزه. لغت نامه.
2- - مُعارَضَة: مقابله دو حريف با هم. لغت نامه.
3- - عبارت متن «توى». م.
4- - (با اندكى تغيير) كافى 1/ 171 ح 4؛ وسايل 27/ 177 ب 13 ح 33533؛ بحار 23/ 9 ب 1 ح 12 و 47/ 157 ب 5 ح 221 و 48/ 203 ب 8 ح 7؛ الاحتجاج 2/ 364؛ الارشاد 2/ 194؛ اعلام الورى/ 280 ف 3؛ كشف الغمّة 2/ 173.

ص: 413

و آن حضرت شصت و پنج سال در دنيا عمر نموده، بالاخره توسّط منصور دوانيقى (كه از خلفاى بنى عبّاس مى باشد) مسموم و به درجه شهادت فايز شده، در مدينه در قبرستان بقيع، نزد پدر و جدّ بزرگوارش مدفون گرديد (1) 1796.

بكاء به آن جناب:

به سند معتبر از خود حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه: هر كس مهموم و مغموم باشد براى ستمى كه بر ما شده، هر نفسى كه كشد، تسبيح در نامه عملش نوشته شود، و غم او از براى ما عبادت باشد (2) 1797. أيضاً آن حضرت فرموده: هر كه از ديده او يك قطره اشك بيرون آيد براى خونى كه از ما ريخته شده و يا ظلمى كه بر ما وارد ساخته اند حقّ تعالى او را در بهشت ابدالآباد (3) 1798 جاى دهد و متنعّم گرداند (4) 1799.

و حميرى در قرب الاسناد به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام از فضيل بن يسار (5) 1800 پرسيد كه: آيا شما محبّان در مجالس با يكديگر مى نشينيد و حديث ما را ذكر مى كنيد؟ گفت: بلى فداى تو شوم. فرمود كه: من آن مجالس را دوست مى دارم، پس زنده گردانيد امر ما را اى فضيل (6) 1801، و خدا رحمت كند كسى را كه احاديث ما را ذكر كند و امر ما را زنده بدارد، يا فضيل (7) 1802، هر كه ما را ياد كند يا ما را نزد او ياد


1- - كافى 1/ 472؛ التهذيب 6/ 78 ب 25؛ بحار 47/ 1 ب 1 ح 1 و ح 2 و ح 3 و ح 4؛ و 47/ 6 ب 1 ح 17؛ اعلام الورى/ 276 ب 5 ف 1؛ المقنعة/ 473 ب 19.
2- - (با اضافات) بحار 2/ 64 ب 13 ح 1 و 2/ 147 ب 19 ح 16 و 44/ 278 ب 34 ح 4؛ امالى طوسى/ 115 س 4 ح 178- 32؛ امالى مفيد/ 338 س 40 ح 3؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 257.
3- - ابَدُ الآباد: هميشه. لغت نامه.
4- - وسايل 14/ 506 ب 66 ح 19700؛ مستدرك 10/ 317 ب 49 ح 12082- 11؛ بحار 44/ 279 ب 34 ح 7؛ امالى طوسى/ 194 س 7 ح 330- 32؛ امالى مفيد/ 174 س 22 ح 5؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 104.
5- - عبارت متن «فضل بن يسار». م.
6- - عبارت متن «فضل». م.
7- - عبارت متن «فضل». م.

ص: 414

كنند و از ديده او مثل پر مگسى آب بيرون آيد، خداوند عالم گناهان او را بيامرزد (1) 1803.

أيضاً به سند معتبر مروى است كه حضرت صادق عليه السلام فرموده كه: هر كه ما نزد او مذكور شويم و از ديده هاى او اشك جارى شود حقّ تعالى روى او را بر آتش جهنّم حرام نمايد (2) 1804.

ثواب زيارت: از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه فرمود: هر كه مرا زيارت كند گناهان او آمرزيده شود و پريشان نميرد (3) 1805. و: هر كه يكى از ما را زيارت كند چنان است كه امام حسين عليه السلام را زيارت كرده باشد، و هر كس زيارت بكند ما را بعد از وفات ما گويا زيارت كرده است ما را در حيات ما (4) 1806.

به سند معتبر منقول است كه: زيد شحام به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه: چه ثواب است كسى را كه يكى از شما را زيارت كند؟ آن حضرت فرمود كه: چنان است كه زيارت كرده باشد رسول خدا صلى الله عليه و آله را (5) 1807.

أيضاً به سند معتبر از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه جناب امير عليه السلام فرمود كه:

روزى جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله به ديدن ما آمد و امّ أيمن شير و كره و خرمايى به هديه براى ما آورده بود، قدرى از آنها را نزد آن حضرت آورديم، تناول نمود، پس برخاست و رفت به گوشه خانه و چند ركعت نماز خواند، پس در سجده آخر گريه سخت كرد و احدى از ما به سبب جلالت و عظمت آن حضرت، از سبب آن سؤال نكرديم، پس برخاست امام حسين عليه السلام به دامن آن حضرت نشست و گفت: يا ابتا، به خانه ما درآمدى و ما به هيچ چيز شاد نشديم مثل شادى ما به آمدن تو، پس گريه نمودى و ما را به اندوه آوردى، سبب گريه چيست؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى فرزند، در اين وقت جبرئيل آمد و مرا


1- - وسايل 12/ 20 ب 10 ح 15532؛ بحار 44/ 282 ب 34 ح 14 و 71/ 351 ب 21 ح 18؛ قرب الاسناد/ 18 جزء 1؛ مستطرفات/ 626؛ مصادفةالاخوان/ 32 ح 1.
2- - وسايل 14/ 509 ب 66 ح 19708؛ بحار 44/ 285 ب 34 ح 22؛ كامل الزيارات/ 104 ب 32 ح 10.
3- - (با اندكى تغيير) التهذيب 6/ 78 ب 26 ح 1؛ وسايل 14/ 543 ب 79 ح 19784؛ بحار 97/ 145 ب 1 ح 34؛ جامع الاخبار/ 27 ف 12؛ روضةالواعظين 1/ 212؛ المقنعة/ 474 ب 20؛ المناقب 4/ 281.
4- - وسايل 14/ 568 ب 87 ح 19838؛ بحار 97/ 118 ب 2 ح 10؛ ثواب الاعمال/ 98.
5- - الفقيه 2/ 578 ح 3163 و 2/ 581 ح 3175؛ وسايل 14/ 571 ب 90 ح 3175؛ بحار 97/ 117 ب 2 ح 5؛ علل الشرائع 2/ 460 ب 221 ح 6؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام 2/ 262 ب 66 ح 31؛ (شايان ذكر است كه اين روايت در جاهاى ديگرى غير از موارد ياد شده، بدون ذكر راوى (يعنى شحام) نيز نقل شده است. م.)

ص: 415

خبر داد كه شماها كشته خواهيد شد، و محلّ كشته شدن شما پراكنده خواهد بود. پس امام حسين عليه السلام گفت: چه ثواب است كسى را كه زيارت كند قبرهاى ما را به اين پراكندگى؟ فرمود: اى فرزند، ايشان گروهى چندند از امّت من كه زيارت مى كنند شما را، و طلب مى كنند به سبب اين زيارت بركت را، و لازم است بر من آنكه بيايم به نزد ايشان در روز قيامت تا خلاصى دهم ايشان را از هولهاى قيامت، و ساكن گرداند خدا ايشان را در بهشت (1) 1808.

و كيفيّت زيارت اين بزرگوار هم به همان قرار است كه در فصل امام حسن عليه السلام گذشت.

الفصلُ السّادِس وَ الأربعون در غرفه ماريّه و ابراهيم بن حضرت رسول صلى الله عليه و آله

بدان كه مستحبّ است نماز خواندن در غرفه مادر ابراهيم، فرزند جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله، كه او را ماريّه قبطيّه گويند. به سند معتبر مروى است كه حضرت صادق عليه السلام به يكى از اصحاب خود فرمود كه: چون به مدينه روى، برو بسوى غرفه مادر ابراهيم، كه آن مسكن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و محلّ نماز آن حضرت بود (2) 1809. و اشهر آن است كه ماريّه را مقوقس، پادشاه اسكندريّه براى آن جناب فرستاده بود، و بعضى گفته اند كه نجاشى، پادشاه حبشه فرستاده بود.

و مستحبّ است زيارت كردن قبر ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله در قبرستان بقيع، و مشهور آن است كه ولادت او در مدينه شد در سال هشتم هجرت، و چون وفات يافت از عمرش يك سال و ده ماه و هشت روز گذشته بود. ابن عبّاس روايت كرده كه: روزى


1- - بحار 28/ 80 ب 2 ح 40؛ امالى طوسى/ 669 س 36 ح 1404- 11.
2- - كافى 4/ 560 ضمن ح 2؛ التهذيب 6/ 17 ب 5 ضمن ح 19؛ وسايل 14/ 353 ب 12 ضمن ح 19374؛ بحار 19/ 120 ب 7 ضمن ح 5 و 22/ 157 ب 1 ضمن ح 17 و 97/ 213 ب 7 ضمن ح 4؛ كامل الزيارات/ 26 ب 6 ضمن ح 5.

ص: 416

نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بودم در حالتى كه آن حضرت امام حسين عليه السلام را بر ران راست، و پسرَش ابراهيم را بر ران چپ نشانيده بود، گاهى آن را مى بوسيد و گاهى اين را، ناگاه آن حضرت را حالت وحى عارض شد و جبرئيل نزول يافته گفت: خلّاق عالم تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه اين هر دو را براى تو جمع نخواهم كرد، يكى را فداى ديگرى كن. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به هر كدام كه نگاه كرد گريست، فرمود كه: اگر ابراهيم بميرد كسى غير از من بر او اندوهگين نخواهد شد، و از طرفى مادر حسين عليه السلام، فاطمه عليها السلام است و پدرش على عليه السلام است كه گوشت و خون و پوست من است، چون امام حسين عليه السلام بميرد دخترم و پسر عمّم، هر دو اندوهناك مى شوند، و من نيز بر او محزون مى گردم، و من اختيار كردم حزن خود را بر حزن ايشان؛ يا جبرئيل، ابراهيم را فداى حسين عليه السلام كردم و به فوت او راضى شدم. پس بعد از سه روز مرغ روح ابراهيم به جنّات نعيم پرواز نمود، و بعد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله هر وقت كه امام حسين عليه السلام را مى ديد او را به سينه خود مى چسبانيد و لبهاى او را مى مكيد و مى فرمود:

«فديتُ مَن فديتُهُ بإبراهيمَ إبني»،

(يعنى: فداى كسى شوم كه پسرم ابراهيم را فداى او كردم) (1) 1810.

منقول است كه: چون ابراهيم فوت شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله گريه نمود، اصحاب عرض كردند كه: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، تو هم گريه مى كنى؟ فرمود كه: اين گريه جزع نيست، گريه رحمت است، و هر كه رحم نكند او را رحم نمى كنند (2) 1811.

به سند معتبر از موسى بن جعفر عليهما السلام مروى است كه: چون ابراهيم، فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رحلت نمود فرمود كه: يا على (عليه السلام)، برخيز و كارسازى فرزند من بكن. پس حضرت امير عليه السلام برخاست و ابراهيم را غسل داد و حنوط و كفن كرد و به قبرستان بردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه جنازه رفت تا نزديك قبر او رسيد، پس مردم


1- - بحار 22/ 153 ب 1 ح 7 و 43/ 261 ب 12 ح 2؛ الطرائف 1/ 202 ح 289؛ كشف اليقين/ 321 مبحث 19؛ مثيرالاحزان/ 21؛ المناقب 4/ 81؛ نهج الحق/ 256 مطلب 2.
2- - مستدرك 2/ 385 ب 58 ضمن ح 2256- 4 و 2/ 461 ب 74 ضمن ح 2467- 2؛ مسكن الفؤاد/ 102 ب 4 ضمن حديثى طولانى.

ص: 417

گفتند كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله از بسيارىِ جَزَع (1) 1812 و حُزن (2) 1813، فرزند خود را فراموش كرد كه او را نماز خواند! پس آن جناب برخاست و فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد به آنچه شما گفته بوديد كه من از شدّت جزع فراموش كرده ام نماز بر فرزند خود را، چنين نيست كه شما گمان كرده ايد، ولكن خداوند لطيف و خبير بر شما پنج نماز واجب فرموده و از براى مردگان شما از هر نماز يك تكبير اختيار كرده، و امر نموده مرا كه نماز نگذارم مگر براى كسى كه نماز خوانده باشد. پس حضرت فرمود كه: يا على (عليه السلام)، به قبر پايين رو و فرزند خود را در لحد گذار. حضرت امير عليه السلام داخل قبر شد و آن طاير قدسى (3) 1814 را در آشيان لحد گذاشت، پس مردم گفتند كه: سزاوار نيست احدى را كه فرزند خود را در لحد گذارد و به قبر فرزند خود داخل شود زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل قبر فرزند خود نشد. پس حضرت فرمود كه: أيُّهَا النّاس، بر شما حرام نيست كه داخل قبرهاى فرزند خود بشويد ولكن من ايمن نيستم كه اگر يكى از شما داخل قبر فرزند خود شود و بندهاى كفن او را بگشايد از آنكه شيطان بر او مسلّط شود و او را بدارد بر جزعى كه باعث هَبطِ (4) 1815 اجر او شود. پس حضرت از نزديك قبر مراجعت نمود (5) 1816.

أيضاً به سند معتبر منقول است كه جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله نزد قبر ابراهيم فرزند خود حاضر شد، در جانب قبله قبر نشست و فرمود كه ابراهيم را سرازير به قبر داخل كردند، و فرمود كه قبرش را بلند كردند (6) 1817.

و به سندِ معتبر ديگر منقول است كه: چون ابراهيم بن رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رحلت نمود آب از ديده مبارك آن حضرت فرو ريخت و فرمود كه: ديده مى گريد و قلب اندوهناك مى شود، و نمى گويم چيزى كه باعث غضب خدا باشد. پس خطاب كرد به ابراهيم كه: ما بر تو اندوهناكيم اى ابراهيم. پس در قبر ابراهيم رخنه اى مشاهده نمود، و


1- - جَزَع: بى تابى. لغت نامه.
2- - حُزْن: اندوه، غم. لغت نامه.
3- - طائِر قُدسى: كنايه از فرشته و مَلك باشد. لغت نامه. (كه در اينجا تشبيه ابراهيم است به ملك. م.)
4- - هَبْط: كم شدن، كمى. لغت نامه.
5- - (با اضافات) بحار 22/ 155 ب 1 ح 13 و 78/ 380 ب 10 ح 36؛ المحاسن 2/ 313 ح 31.
6- - در (بحار 22/ 157 ب 1 ح 14 و ح 15) به مطالب فوق الذكر اشاره اى شده است. م.

ص: 418

به دست خود آن رخنه را اصلاح كرد و فرمود كه: هر گاه احدى از شما عملى كند بايد كه محكم بكند. پس خطاب به ابراهيم فرمود كه: ملحق شو به سلف شايسته خود عثمان بن مظعون (1) 1818.

أيضاً به سند معتبر مروى است كه: نزد قبر ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله به قدرتِ الهى درخت خرمايى روييده بود كه سايه بر آن قبر مطهّر مى افكندند، و به هر طرف كه آفتاب مى گشت به اعجاز حضرت رسول صلى الله عليه و آله آن درخت به آن طرف مى گرديد كه آفتاب بر قبر ابراهيم نتابد تا آنكه آن درخت خرما خشكيد (2) 1819.

و وفات ابراهيم در هجدهم ماه رجب اتّفاق افتاده.

الفصلُ السّابِع وَ الأربعون در عبداللَّه بن عبدالمطّلب و عبداللَّه بن جعفر طيّار

بدان كه عبداللَّه بن عبدالمطّلب، پدر رسول خدا صلى الله عليه و آله، و حامل نور مقدّس نبوى صلى الله عليه و آله بود، و آن نور مبارك از جبين مباركش ساطع و لمعان داشت؛ به اين سبب، ممتاز آن زمان بود و مورد تشريف (3) 1820 و تجبيلِ (4) 1821 صغير و كبير و عالم و جاهل و اناث و ذكور بوده، چنانچه مروى است كه: زنى بود او را فاطمه بنت مرّه مى گفتند، و كتب انبيا و علماى گذشته را بسيار خوانده بود، روزى جناب عبداللَّه بر او بگذشت، آن زن پرسيد:

تويى كه پدرت صد شتر فداى تو كرد؟ فرمود: بلى. فاطمه گفت: چه شود اگر مرا عقد كنى و يك مرتبه با من نزديكى كنى و من صد شتر به تو بدهم؟ عبداللَّه ملتفت نشد و


1- - كافى 3/ 262 ضمن ح 45؛ بحار 22/ 157 ب 1 ضمن ح 16 و 22/ 264 ب 5 ضمن ح 5؛ (شايان ذكر است كه اين روايت به گونه هاى مختلف ديگرى در بسيارى از منابع مورد بررسى و استفاده نقل شده است. م.)
2- - كافى 3/ 254 ح 15؛ بحار 22/ 152 ب 1 ح 5.
3- - تَشْريف: بزرگ داشتن. لغت نامه.
4- - تَجْبيل: در مورد اين واژه بايد متذكر شد كه يا استفاده ناصحيحى از آن بمعنى تعظيم و بزرگداشت است و يا غلط نگارشى است و در اصل «تجليل» يا «تبجيل» (/ بزرگ داشتن) بوده است، چراكه «تجبيل» بمعنى قطعه قطعه كردن (لغت نامه.) و امثال آن مى باشد. م.

ص: 419

رفت، و بعد از آنكه نطفه طيّبه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله در رحم آمنه بنت وهب قرار گرفته بود، باز روزى جناب عبداللَّه بر آن زن گذشت و از او آن خواهش سابق را نديد، از سبب آن سؤال نمود، گفت: براى امرى تو را مى خواستم، اكنون به تقديرات ربّانى نصيب ديگرى شده است و آن نور سبحانى را ديگرى متصرّف گشته است (1) 1822.

مروى است كه: چون تزويج آمنه شد، دو صد زن از حسرت عبداللَّه هلاك شدند، و چون نزديك شد كه آن نور از عبداللَّه منتقل گردد به رحم، به مرتبه اى ساطع و مشتعل گرديد كه هيچ كس را تاب آن نبود كه درست به روى آن خورشيد انور نظر كند، و به هر سنگ و درخت كه مى گذشت براى او سجده مى كردند و بر او سلام مى دادند (2) 1823.

منقول است كه: چون عبداللَّه بسوى جنان رحلت نمود، دو ماه از عمر شريف رسول خدا صلى الله عليه و آله گذشته بود، و به روايتى هفت ماه؛ و به روايت ديگر آن حضرت هنوز متولّد نشده بود كه چون ماه هفتم از حمل آن حضرت داخل شد، عبدالمطّلب عبداللَّه را طلب نمود و گفت: اى فرزند، ولادت آمنه نزديك شده و در دست ما نيست آنچه لايق وليمه و عقيقه باشد، بايد كه به جانب مدينه روى و بگيرى براى او وليمه او آنچه مناسب است. پس جناب عبداللَّه متوجّه مدينه شد و چون به مدينه رسيد به رحمت ايزدى پيوست، و سقف خانه شكافته شده هاتفى ندا كرد كه: مُرد آن كسى كه در صلب او خاتم پيغمبران بود، و كيست كه نخواهد مُرد؟ و چون خبر وفات عبداللَّه به مكّه رسيد، اهل مكّه در مصيبت او گريستند (3) 1824.

بعضى از معتبرين عملا مى فرمايد كه: قبر عبداللَّه، پدر رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان خلق معروف نبود، من در سنه هزار و يك صد و هشتاد و شش كه به مدينه مشرّف بودم، به لطايف حيَل (4) 1825 قبر عبداللَّه را پيدا كردم و زيارت نمودم و بسيارى از حجّاج بر آن دلالت نمودم؛ و قبر آن جناب در كوچه درازى است و معروف به زقاق دريسار، داخل دروازه


1- - بحار 15/ 114 ب 1 ضمن ح 59؛ المناقب 1/ 26.
2- - بحار 15/ 114 ب 1 ضمن ح 59؛ المناقب 1/ 27.
3- - (با اندكى تغيير ولى بطور مشروح) بحار 15/ 283 ب 3 ضمن ح 27؛ الفضائل/ 14 حديث مولدالنّبىّ صلى الله عليه و آله.
4- - لطايف حِيَل: لطائف الحِيَل، حيله هاى نيك. لغت نامه.

ص: 420

مصرى، در خانه اى معروف به بيت أبي النّبيّ؛ و قبل از اين، معروف به خانه نابغه بوده، و قبر آن جناب واقع است در فوق دكه، در ضلعى ميان دو ديوار خانه، در صندوقى كوچك چون پشت ماهى، و در جوف آن ضريحى چوبى كوچك نيز هست.

و مستحبّ است زيارت كردن قبور كسانى كه در قبرستان بقيع مدفون هستند از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و تابعين؛ و از براى ايشان، آنچه ميسّر شود از قرآن بخواند و ثوابش را هديه ايشان كند، از آن جمله مستحبّ است زيارت كردن قبر عبداللَّه بن جعفر طيّار؛ بدان كه آن جناب اوّل مولودى است از اهل اسلام كه در ارض حبشه متولّد شده، و بعد از هجرت نبوى صلى الله عليه و آله، در خدمت پدر خود به مدينه آمدند و به شرف ملازمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرّف شدند، از خود عبداللَّه مروى است كه گفت: من ياد دارم كه چون خبر موت پدرم جعفر طيّار به مدينه رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه ما آمدند و تعزيه پدرم رسانيدند و دست مبارك بر سر من و سر برادر من فرود آورد و روى ما را بوسه فرمود و اشك از چشمش روان شد به هيئتى كه بر محاسن شريفش مُتماطِر (1) 1826 مى شد و مى فرمود كه: جعفر به بهترين ثوابى رسيد، اكنون خليفه وى تو باش در ذريّه او به بهترين خلافتى. و بعد از سه روز باز به خانه ما آمد و همگى را دلدارى داد و نوازش فرمود و لباس تعزيه بيرون آورد و در حقّ ما دعا كرد و به مادر ما، اسماء بنت عميس فرمود كه غم مخور كه من ولىّ ايشانم در دنيا و آخرت (2) 1827.

و عبداللَّه بغايت كريم و ظريف و حليم و عفيف بود، سخاى او به مرتبه اى بود كه او را بحر جود مى گفتند. آورده اند كه: بعضى او را در كثرت سخا عتاب نمودند، او در جواب گفت كه: مدّتى است مردم را معتاد به انعام خود نموده ام، از آن مى انديشم كه اگر انعام خود را از ايشان قطع نمايم خلّاق عالم نيز عطاياى خود را از من قطع نمايد.

و اين نعمت و بركت و سخاوت بجهت دعاى خير رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه در خصوص


1- - (عبارت متن «متتاطر». م.) مُتَماطِر: باران باريده شده در محلى .... لغت نامه.
2- - (با اندكى تغيير و ضمن روايتى طولانى) بحار 21/ 56 ب 24 ذيل ح 9؛ اعلام الورى/ 103 ب 4 (به روايت امام باقر عليه السلام)؛ شرح نهج 15/ 71 ف 5.

ص: 421

آن جناب كرده بود، چنانچه مروى است كه: روزى جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله به عبداللَّه بن جعفر طيّار گذشت در حالتى كه عبداللَّه كودك بود و به اقتضاى طفوليّت بازى مى كرد و خانه از گل مى ساخت، حضرت فرمود كه: چه مى كنى اين را؟ گفت: مى خواهم بفروشم.

فرمود كه: قيمتش را چه مى كنى؟ گفت: رطب مى خرم و مى خورم. فرمود: خداوندا در دست او بركت بگذار و سودايش را سودمند فرما. پس چنان شد كه به بركت دعاى آن حضرت كه هيچ چيز نخريد كه در آن سودى نكند، و آنقدر مال به هم رسانيد كه به جود و بخشش او مثل مى زدند، و اهل مدينه كه قرض مى گرفتند وعده مى دادند كه: چون وقت عطاى عبداللَّه بن جعفر بشود ادا مى كنيم (1) 1828!

منقول است كه: در مدينه عالمى بود عامل، و در جميع امور دنيا كامل، اسمش عبدالرّحمن بن ابى عماره بود، روزى عبورش بر در برده فروشى افتاد، كنيزكى ديد كه به جمال صورت اشك خورشيد، شيفته حال و فريفته خطّ و خال او شد، لباس دانايى بيفكند و پلاس رسوايى پوشيده، در كوچه و بازار مى گرديد و از مال دنيا چيزى نداشت كه آن كنيزك را بخرد و معالجه مرض خود نمايد، دوستان به ملامت برخاستند امّا هيچ سود نداشت، اين قصّه به عبداللَّه بن جعفر رسيد، صاحب كنيز را طلبيد و به چهل هزار درهم او را بگرفت و آن كنيز را امر نمود كه خود را زينت دهد و لباس فاخر پوشد، پس كنيزك را برداشته با جماعتى به خانه ابن ابى عماره آمدند، و عبداللَّه گفت:

يابن ابى عماره، از حبّ آن كنيز كارت كجا انجام يافت؟ گفت: محبّت او در گوشت و خون و رگهاى من تأثير نموده. عبداللَّه فرمود: اگر ببينى او را مى شناسى؟ پس امر نمود كه كنيز را نزد او آوردند، فرمود كه: براى تو خريده ام. ابن ابى عماره فرمايش را شينده، خود را به دست و پاى عبداللَّه انداخت و زبان به مدح و ثناى او گشاد، زمانى كه عبداللَّه به منزل خود برگشت، صد هزار درهم با غلام خود به او فرستاد، همينكه ابن ابى عمارة اين دو التفات بزرگ را از عبداللَّه ديد گريه نمود و گفت: يا أهلَ البَيتِ لقَدْ خَصَّكُمُ اللَّهُ


1- - بحار 18/ 17 ب 6؛ المناقب 1/ 84.

ص: 422

بِشرَفٍ ما خصَّ بهِ أحداً فَهناكُمُ اللَّهُ بِهذِهِ النّعمةِ وَ باركَ لَكُم فيها. يعنى: اى اهل خانواده اى كه سراج نبوّت از آنجا روشن شده، هر آينه بتحقيق خلّاق احديّت مخصوص گردانيده است شما اهل بيت را به شرافت و كرامتى كه مخصوص نفرموده است به آن احدى را، پس گوارا نمايد خداوند بر شما اين نعمت را و بركت عطا فرمايد شما را در آن.

بدان كه جود و سخاى آن جناب زياده از آن است كه در وسع گنجايش اين مختصر گردد، و بذل و جودش تنها به مال دنيا اختصاص نداشت، بلكه خداوند عالم به معرض امتحان آورد او را به محبّت حسينيّه؛ و چنان جود و سخا نموده، از بوطه (1) 1829 امتحان به فتوّت و مردانگى بيرون آمد كه عقول از تصوّر آن عاجز گرديد و دو نور ديده خود را مبذول راه دوست نموده، تقرّب خداوندى را تحصيل فرمود؛ چنانچه در بعضى از كتب مقاتل مى نويسند كه: عبداللَّه روز عاشورا در كربلا، خدمت امام حسين عليه السلام دو پسر جوان داشت: اسم يكى محمّد و ديگرى عون؛ چون جناب قاسم عليه السلام به درجه شهادت رسيد جناب زينب به خيمه آمد، ديد كه پسرهايش نشسته اند، گيسوى آنها را شانه زد و چشمهاى آنها را سرمه كشيد و لباس نو در ايشان پوشانيد و شمشير بر كمرشان بست، پس هر دو برادر بعد از مرخّص نمودن مادر، دست يكديگر را گرفته به حضور سيّدالشّهدا عليه السلام آمدند و اجازه مبارزت طلب نمودند، نظر حضرت چون به روى آن دو گل رعنا افتاد فرمود: اى نور ديدگانِ پدر، عبداللَّه چشم انتظار به راه، و مادر شما بعد از من بى پناه خواهد ماند، اكنون من شما را مرخّص نمودم كه در نزد مادر خود باشيد و بعد از من در گرفتارىِ جفا و محن، او را يارى و غمخوارى نماييد. آن دو گل جعفرى بعد از شنيدن چنين خبرى از خالوى مهربان خود، چنان ناله و شيون از فرطِ (2) 1830 غيرت و حَميّتِ (3) 1831 خويشتن نمودند كه جناب زينب خاتون بى اختيار از خيمه بيرون شتافته دست به گردن دو سروِ نو رس خود انداخته فرمود كه: شتاب و اضطراب مكنيد، اگر چه


1- - بوطِه: مُعرّب بوته، در زرگرى ظرفِ گودى است تا طلا را بخود بكشد و شمش را در آن مى نهند و در كوره مى گذراند تا ذوب شود. لغت نامه.
2- - فَرْط: غلبه و زيادتى. لغت نامه.
3- - حَمِيّت: غيرت. لغت نامه.

ص: 423

برادرم براى خاطرِ من شما را اجازت ميدان نداده، امّا من شما را شهيد راه برادرم امام حسين عليه السلام خواهم نمود. پس جناب زينب دست ايشان را گرفته، خدمت حضرت آورد و عرض كرد: خدا جانِ خواهرت را قربانت كند، دو پسرم را آورده ام فداى على اكبر كنم. پس سيد الشهداء عليه السلام و ساير برادران به ناله آمدند، حضرت فرمود:

خواهر، بعد از من اين دو طفل انيس تو و غمگسار تو باشند، و شايد شوهرت عبداللَّه راضى نباشد. عرض كرد: وقتى كه عبداللَّه به مشايعت شما آمد، به من سپرد و گفت كه:

اگر قضيّه اى اتّفاق افتد بايد پسران من پيش از على اكبر كشته شوند. آن دو طفل گاهى پاى حضرت را مى بوسيدند و گاهى دور على اكبر مى گشتند، و حضرت را به حقّ مادرش فاطمه عليها السلام قسم مى دادند و مى گفتند: يا خال بحقِّ امِّكَ فاطمةَ الزّهراء إلّاأذنتَ لَنا (1) 1832. آن دو بزگوار آنقدر عجز و لابه كردند كه سيد الشهداء عليه السلام روى ايشان را بوسيد و اذن جهاد داد؛ راوى گويد: آن دو طفل كه پياده به ميدان آمدند، همينكه در ميدان قرار گرفتند، ابن سعد آنها را شناخت: قالَ عجَباً لِلرّحمِ: عجب محبّتى دارد اين خواهر به اين برادر كه پسران خود را پيش از پسر برادر به ميدان فرستاده! آن دو شير بچّه به آن جماعت حمله آوردند، و محمّد اين رجز را مى خواند:

نَشْكُو إلَى اللَّهِ مِنَ العُدوانِ قتالُ قومٍ فِي الرّدى عميان

قَد ترَكوا معالِمَ القرآنِ وَ مُحكمَ التَّنزيلِ وَ التّبيانِ

وَ أظهَروا الكُفرَ معَ الطغيانِ

يعنى: شكايت مى كنيم بسوى خدا از شرّ دشمنان و مقاتله نمودن با قومى كه كور مى باشند در راه خدا و حقّ،

و ترك نموده اند معالم قرآن و محكمات تنزيل و تبيان را،

و ظاهر نموده اند كفر و طغيان را.

و عون اين رجز را خواند:


1- - اى دايى! بحقّ مادرت فاطمه زهرا عليها السلام به ما اجازت فرما. م.

ص: 424

إن تنكروني فأنَا ابنُ جعفرٍشهيدِ صدقٍ فِي الجنانِ أطهَرِ

يطيرُ فيها بِجناحٍ أخضرٍكفى بِهذا شرَفاً فِي الْمَحشَرِ (1) 1833

يعنى: اگر مرا نمى شناسيد منم فرزند جعفر طيّار كه از روى صدق و صفا شهيد شد،

و به دو بالى كه از زمرّد سبز است در بهشت طيران مى نمايد، و اين شرافت مرا در محشر كفايت مى كند.

و آن بزرگواران چند نفر را كشتند؛ نِعمَ الولدُ الحلال يشبهُ بِالخالِ (2) 1834، با آن خردسالگى، از ايشان شجاعتى به ظهور رسيد كه مردم انگشت تعجّب بر دندان گرفتند.

بالاخره هاني بن ثبيت خضيرمى تيرى به سينه محمّد زد كه از پا در افتاد، عون آمد به سر كشته برادر؛ قالَ لا تَعجَل فَإنّي سَألحقُ بِكَ: گفت شتاب مكن، پس بدرستى كه من هم بزودى به تو ملحق مى شوم. و چند جراحت بر بدن عون رسيد، ضعف بر او غالب گرديد، اسيد خضرمى تيرى بسوى او انداخت، عون دست خود را سپر چشم كرد، تير دست آن مظلوم به به پيشانيَش دوخت؛ فَسَقطَ علَى الأرضِ وَ لَم يستَطِع حراكاً. يعنى: به زمين افتاد و نتوانست كه حركت بكند، فرياد زد: يا خال أدرِكني: اى خالو، مرا درياب. چون سيد الشهداء عليه السلام به سر نعش او رسيد، او و برادرش جان تسليم كرده بودند، حضرت نعش آن دو طفل را به سينه چسبانيد و رو به خيمه نهاد؛ وَ رِجلاهُما يخطّانِ علَى الأرضِ: در حالتى كه پاى آنها از زمين مى كشيد، همينكه مقابل خيمه گاه رسيدند، تمامى اهل حرم از خيمه بيرون دويدند بجهت احترام دختر حضرت امير عليه السلام، و به دور آن دو بزرگوار نوحه مى كردند مگر زينب خاتون كه از خيمه بيرون نيامد، چرا كه مبادا بيرون بيايد بى صبر شود، چون زن ثَكلى (3) 1835 را صبر نباشد و چشمش به نعش پسرهاى خود افتاده ناله كند و برادرش خجالت بكشد؛ آن خاتون مكرّمه به درون خيمه، دست نازنين به روى سينه هاى (4) 1836 خود گذاشت، اشك ديده جارى كرد، عرض كرد: خداوندا


1- - بحار 45/ 34 ب 37؛ المناقب 4/ 106.
2- - چه نيكوست حلال زاده كه به دايى خود شباهت مى رساند. م.
3- - ثَكْلى: زن فرزند مرده. لغت نامه.
4- - عبارت متن تبديل به احسن شد. م.

ص: 425

قربانى زينب را قبول كن.

پس همينكه نامه قتل شهدا را در مسجد مدينه خواندند، ابو السّلاسل، غلامِ عبداللَّه بن جعفر در مسجد بود، گريبان دريده نزد عبداللَّه آمد، عبداللَّه پرسيد كه چه چيز است؟ گفت: دو پسرت در كربلا كشته شده. اشك عبداللَّه به رخسارش جارى شد، ابو السّلاسل گفت: هذا ما لَقينا مِنَ الحُسَين (عليه السلام): از امام حسين (عليه السلام) بيش از اين به ما نمى رسد. عبداللَّه كفش خود را بر دهان او زده گفت: يَابنَ اللَّخْناء! لِلحُسينِ (عليه السلام) تقول هذا؟! يعنى: اى پسر كنيزك گنديده! خدا دهنت را بشكند اين چه سخن است كه مى گويى؟! الحمدُ للَّهِ على مَا استُشهِدا بَينَ يَدَي الحُسَين عليه السلام لَيْتَني كُنْتُ معَهُما وَ أستَشْهِدُ قَبْلَهُما. يعنى: حمد مى كنم به خدا كه شهيد شدند پسران من در پيش امام حسين عليه السلام، كاش من هم با آنها مى بودم و پيش از ايشان به درجه شهادت فايز مى شدم. و به ابو السّلاسل گفت: ديگر مرخّص نيستى كه پيش من بيايى (1) 1837.

و آن جناب در سنه هشتاد هجرى در مدينه وفات يافت، و در آن وقت عمر شريفش به نود رسيده بود، و بعضى گفته اند كه در سنه هشتاد و چهار وفات نمود و عمر او هشتاد سال بود. و صاحب استيعاب، قولِ اوّل را اولى دانسته و اكثر علما بر آنند.

الفصلُ الثّامِن وَ الأربعون در فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف مادر جناب امير عليه السلام

و مستحبّ است زيارت نمودن قبر آن خاتون مكرّمه و معظّمه در قبرستان بقيع؛ و قبرش نزد قبور مطهّره اولاد محترم خود، ائمّه بقيع عليهم السلام است، و آن خاتون معظّمه از اوّل زنانى است كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورده است، و هجرت نموده با آن حضرت در


1- - (با اندكى تغيير) بحار 45/ 122 ب 39؛ الارشاد 2/ 123؛ كشف الغمّة 2/ 68.

ص: 426

جمله مهاجرين، و از طفوليّت رسول خدا صلى الله عليه و آله، آن مخدّره در زحمات او كوشيده و خدمت بى پايانش نموده، چنانچه به سند معتبر روايت كرده اند كه فاطمه بنت اسد گفت كه: چون علامت وفات عبدالمطّلب ظاهر شد، به فرزندان خود گفت: كه محمّد (صلى الله عليه و آله) را محافظت و كفايت خواهد كرد؟ گفتند: او از ما زيركتر است، هر كه را خود اختيار نمايد به او بگذار. عبدالمطّلب گفت: يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، جدّ تو بر جناح سفر آخرت است، كدام يك از عموها و عمّه هاى (1) 1838 خود را اختيار مى نمايى كه تو را كفالت نمايند؟ حضرت به روى ايشان نظر كرد و به جانب ابوطالب روان شد؛ به روايتى، آن زمان، آن جناب نُه سالش تمام نشده بود، پس عبدالمطّلب گفت: اى ابوطالب، من دانسته ام امانت و ديانت تو را، بايد از براى او چنان باشى كه من از براى او بودم. چون عبدالمطّلب به رحمت الهى رسيد ابوطالب آن حضرت را به خانه آورد و من او را خدمت مى كردم و او مرا مادر مى گفت، و در خانه ما چند درخت خرما بود، و اوّل موسم رسيدن رطب بود، و چهل طفل بودند از هم سنّان آن حضرت كه هر روز مى آمدند و رطبها كه از درخت ريخته بود بر مى چيدند و از دست يكديگر مى ربودند، و هرگز نديدم كه آن حضرت از دست ديگرى رطب بگيرد، و من هر روز از براى آن حضرت قدرى خرما بر مى چيدم و گاهى كنيز بر مى چيد، روزى چنين اتّفاق افتاد كه هر دو فراموش كرديم و از براى آن حضرت رطب بر نداشتيم، او در خواب بود، كودكان آمدند و آنچه از درختان افتاده بود برچيدند و رفتند، من از خجلت و شرم آن حضرت خوابيدم و آستين خود را بر رو كشيدم، چون حضرت بيدار شد بسوى بستان خراميد و رطبى در زير درختان نديد، برگرديد، جاريه من از آن حضرت معذرت طلبيد كه: ما امروز فراموش كرديم كه بهره شما را برداريم. ديدم كه باز به جانب نخلستان رفته به يكى از آن درختان خطاب فرمود كه: اى درخت، من گرسنه ام. ديدم كه آن درخت نيك بخت سر به پاى مباركش سود و شاخه هاى خود را نزد آن حضرت گشود، آنقدر كه مى خواست ميل فرمود، پس از شرف و عزّت سر به آسمان رفعت كشيد و آن حضرت بازگرديد. فاطمه گفت: من از مشاهده


1- - عبارت متن «عموهاى و عمّ هاى». م.

ص: 427

آن حال تعجّب كردم و چون ابوطالب در خانه را زد، برخلاف عادت دويدم و در را گشودم و آنچه ديده بودم به خدمتش تقرير نمودم، ابوطالب گفت: از مشاهده اين غرايب از آن مظهر عجايب تعجّب مكن كه او پيغمبر خواهد شد، و از تو بعد از سنّ نا اميدى فرزندى بهم خواهد رسيد كه شبيه به او، و وصىّ و وزير او باشد. پس زياده از بيست سال از آن حال كه گذشت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام متولّد شد (1) 1839.

مروى است كه: چون فاطمه بنت اسد، مادر حضرت امير عليه السلام در مدينه منوّره به عالم اعلا ارتحال نمود جناب امير عليه السلام گريان به خدمت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد، آن جناب فرمود كه: چرا گريه مى كنى؟ خدا هرگز ديده هاى تو را گريان نگرداند. گفت:

والده ام فوت شد. حضرت گريست و فرمود: بلكه والده من فوت شده است، زيرا كه او بهتر از اطفال خود مرا متوجّه مى شد، و اولاد خود را گرسنه مى داشت و مرا سير مى كرد، و اولاد خود را ژوليده مو مى گذاشت و مرا روغن مى ماليد، و اللَّه كه در خانه ابوطالب يك درخت خرما بود، وقت صبح سبقت مى كرد و از براى من از آن خرما مى چيد، و از پسر عمّان (2) 1840 من پنهان مى كرد از براى من. پس حضرت برخاست و متوجّه تجهيزِ (3) 1841 او شده، به نفس شريف خود به كار او اقدام فرمود، و پيراهن مبارك (و به روايت ديگر رداى خود) را داد كه او را كفن كنند، و در حالت تشييع جنازه آن هاشميّه معظّمه، قدم را آهسته مى گذاشت، و به تأ نّى (4) 1842 و پابرهنه مى رفت، و در نماز او هفتاد تكبير گفت، و پيش از گذاشتن فاطمه در قبر، آن حضرت داخل شده در قبر او خوابيد، و بعد از آن به دست مبارك خود او را در لحد خوابانيد و تلقين شهادت نمود، چون از دفن فارغ شده برگشتند، اصحاب گفتند: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، در اين جنازه چند كار كردى كه در جنازه هاى ديگر نكرده بودى؟ فرمود: امّا به تأنّى راه رفتن من، از براى كثرت ازدحام ملائكه بود، و هفتاد تكبير گفتن من بجهت آن بود كه هفتاد صف از ملائكه بر او نماز


1- - بحار 17/ 363 ب 4 ح 1 و 35/ 83 ب 3 ح 26؛ الخرائج 1/ 138.
2- - پسر عَمّان: پسر عموها، عموزادگان. م.
3- - عبارت متن «تهيّز». م.
4- - تَأ نّى: درنگ نمودن، آهسته كردن. لغت نامه.

ص: 428

كردند، و امّا آنكه بر لحدش خوابيدم، از براى آن بود كه در حال حيات او، چون روزى ذكر فشار قبر مى كردم، اين زن پاك طبيعت محترمه گفت: وا ضعفاه (1) 1843! گفتم: اى مادر غم مخور، من بر جاى تو مى خوابم پيش از تو، كه تو از فشار قبر ايمن شوى. پس در لحدش خوابيدم كه زمين او را نفشارد، امّا آنكه كفن كردم او را به لباس خود، از براى آن بود كه روزى در حال حيات او، احوال قيامت را ذكر كردم و گفتم كه مردم عريان محشور خواهند شد، گفت: وا سوأتاه (2) 1844! او را به لباس خود كفن كردم كه او پوشيده محشور گردد (3) 1845.

الفصلُ التّاسِع وَ الأربعون در عبّاس بن عبدالمطّلب

بدان كه آن جناب، عمّ پيغمبر صلى الله عليه و آله مى باشد از جانب پدر، و از سادات صحابه آن حضرت است، و بعد از جناب ابوطالب، توليت سقايت حجّ مى كرد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله او را گرامى داشتى، و تعظيم و تبجيل او فرمودى، و مى فرمود كه عبّاس به منزله پدر من است. به سند معتبر از حضرت رضا عليه السلام مروى است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه:

حرمت مرا در حقّ عمّ من، عبّاس، رعايت نماييد كه او بقيّه پدران من است (4) 1846. و به سند ديگر از ابن عبّاس منقول است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه آزار كند عبّاس را، آزار من كرده است زيرا كه عمّ آدمى شبيه پدر است (5) 1847.

و در اسلامِ عبّاس (6) 1848، اخبار مختلف است: از بعضى از روايات مستفاد مى شود كه در


1- - وا ضَعْفاه: آه از سستى و ناتوانى. م.
2- - واسَوْأتاه: آه از رسوايى. م.
3- - (با اندكى تغيير) مستدرك 2/ 468 ب 74 ح 2483- 22؛ بحار 35/ 70 ب 3 ح 4 و 78/ 350 ب 10 ح 22؛ امالى صدوق/ 314 س 51 ح 14؛ بشارةالمصطفى صلى الله عليه و آله/ 241؛ روضةالواعظين 1/ 142.
4- - بحار 22/ 286 ب 5 ح 53؛ امالى طوسى/ 362 س 13 ح 754- 5.
5- - بحار 22/ 286 ب 5 ح 54؛ امالى طوسى/ 273 س 10 ح 518- 56.
6- - اسلامِ عبّاس: مراد چگونگى اسلام آوردن عبّاس است. م.

ص: 429

بَدو اسلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورده بود، بعد از غزوه بدر اعتقاد خود را ظاهر ساخت؛ ولكن معتبر آن است كه اسلام او در بدر واقع شد (1) 1849. به سند معتبر از امام رضا عليه السلام منقول است كه: روز بدر، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه احدى از فرزندان عبدالمطّلب را مكشيد و اسير مكنيد كه ايشان به اختيار خود به اين جنگ نيامده اند (2) 1850.

و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه: چون قريش فرزندان عبدالمطّلب را به جنگ بدر بيرون آوردند و رجز خوانان قريش شروع كردند به رجز خواندن، طالب، پسر ابوطالب، شروع كرد به رجز خواندن، و در رجز نفرين بر لشكر خود مى كرد كه كشته و مغلوب گردند از لشكر اسلام، و دعا مى كرد كه لشكر اسلام غالب گردند، چون قريش رجز او را شنيدند گفتند: اين ما را شكست خواهد داد؛ او را برگردانيدند، و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: او در باطن مسلمان بود (3) 1851. و سه نفر از بنى هاشم در آن جنگ اسير شدند: عبّاس بن عبدالمطّلب، و عقيل بن ابى طالب، و نوفل بن حارث بن عبدالمطّلب. مروى است كه در آن شب رسول خدا صلى الله عليه و آله را خواب نمى برد، از سبب آن پرسيدند فرمود كه: ناله عبّاس در بند نمى گذارد كه من به خواب روم. پس بند را از او گشادند تا حضرت به خواب رفت (4) 1852.

مروى است كه چون ابوالبشر انصارى عبّاس را اسير كرده خدمت جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد، عبّاس گفت: او مرا اسير نكرد، بلكه پسر برادرم على (عليه السلام) مرا اسير كرد. حضرت فرمود كه: عمّ من راست مى گويد آن ملك بزگوارى كه به صورت على (عليه السلام) آمده بود، و خلّاق عالم ملائكه را به يارى من فرستاد، همه را بصورت على (عليه السلام) فرستاده تا مهابت ايشان در دل دشمنان زياد گردد. پس حضرت عبّاس را گفت كه: فِدا (5) 1853 بده براى خود و


1- - بحار 22/ 261 ب 5 ضمن ش 2.
2- - بحار 19/ 273 ب 10 ح 12؛ امالى طوسى/ 342 جزء 12 ح 698- 38؛ و به نقل از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در: مستدرك 11/ 50 ب 21 ح 12405- 3؛ دعائم الاسلام 1/ 376.
3- - كافى 8/ 375 ح 563؛ بحار 19/ 294 ب 10 ح 38.
4- - بحار 19/ 273 ب 10 ضمن ح 14؛ الخرائج 1/ 60.
5- - فِدا: فِداء (يا فِدْيَة) بدلى يا عوضى است كه مكلّف بدان از مكروهى كه به وى متوجّه است رهايى يابد. لغت نامه.

ص: 430

براى پسر برادر خود عقيل (و به روايت ديگر: براى دو پسر برادر خود عقيل بن ابى طالب و نوفل بن حارث). عبّاس گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، من مسلمان بودم ولكن قوم مرا به جبر به جنگ آوردند. حضرت فرمود كه: خدا اسلام تو را بهتر مى داند، و اگر راستگويى تو را جزا خواهد داد، و امّا به حسب ظاهر تو به يارى دشمن ما آمده بودى؛ اى عبّاس، شما خواستيد با خدا خَصمى (1) 1854 كنيد خدا ما را بر شما غالب گردانيد، اى عبّاس بده فداى خود و پسر برادر خود را. و چون عبّاس چهل اوقِيَه (2) 1855 طلا با خود آورده بود و مسلمانان از او به غنيمت گرفته بودند گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، آن طلا را به فداى من حساب كن. حضرت فرمود كه: نه، چيزى كه خدا به من داده است به فدا محسوب نمى شود. عبّاس گفت: من مال ديگر بغير آن ندارم. حضرت فرمود كه: دروغ مى گويى! چه شد آن مالى كه به امّ الفضل سپردى در مكّه و گفتى كه اگر حادثه اى روى دهد اين را ميان خود قسمت كنيد؟ عبّاس گفت: كه تو را خبر داد به اين؟! فرمود: خدا مرا خبر داد. عبّاس گفت كه: شهادت مى دهم به اينكه تو پيغمبر خدايى، زيرا كه بغير از خدا ديگرى بر اين مطّلع نبود. پس عبّاس گفت كه: جميع مال مرا مى گيرى كه من از مردم به دست خود سؤال كنم؟ پس حقّ تعالى اين آيه را فرستاد: ى يآ أيُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِمَنْ فى أيْديكُمْ مِنَ الْأسْرى إنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فى قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّآ اخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ى (3) 1856، يعنى: «يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، بگو بر آنهايى كه در دست شمايند از اسيران، اگر بداند خدا در دلهاى شما خيرى، هر آينه عطا كند شما را بهتر از آنچه گرفته شده است از شما به علّت فدا، و بيامرزد شما را، و خدا آمرزنده و مهربان است» (4) 1857.

و به روايت ديگر: جبرئيل نازل شده گفت كه يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، على (عليه السلام) را بفرست آن طلا را كه عبّاس در خانه خود گذاشته و امّ الفضل، زن خود را بر آن مطّلع


1- - خَصْمى: دشمنى. لغت نامه.
2- - اوْقِيَة: وزنه اى معادل هفت مثقال. لغت نامه.
3- - انفال/ 70.
4- - (با تغييرات) كافى 8/ 202 ح 244؛ بحار 18/ 130 ب 11 و 19/ 258 ب 10 و 19/ 301 ب 10 ح 45؛ تفسيرعيّاشى 2/ 68 ح 79؛ تفسيرقمّى 1/ 268؛ قصص راوندى/ 340 ف 10 ح 417؛ المناقب 1/ 107.

ص: 431

كرده است بياورد. چون رسول خدا صلى الله عليه و آله اين خبر را به عبّاس نقل كرد و نشان دفينه را داد، عبّاس جناب امير عليه السلام را رخصت داد كه برود آن طلا را از امّ الفضل بگيرد، چون حضرت امير عليه السلام طلا را حاضر كرد عبّاس گفت: اى فرزند برادر، مرا فقير كردى. پس حقّ تعالى آيه سابقه را كه در سوره انفال است نازل فرمود (1) 1858. پس اسيران بدر، كه هفتاد نفر بودند، همه كافر به مكّه برگشتند بغير از عبّاس و عقيل و نوفل، كه ايشان مسلمان شدند.

به سند معتبر از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه: چون عبّاس به مدينه هجرت كرد بعد از اسلام، مالى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله از ناحيه آوردند، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله عبّاس را گفت:

يا عبّاس، رداى خود را بگشا و بهره اى از اين مال بگير. عبّاس ردا را گشود و حضرت زرِ بسيارى به رداى او ريخت و فرمود كه: اين از جمله آن است كه خدا فرموده: ى يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّآ اخِذَ مِنْكُمْ ى (2) 1859 (3) 1860.

رُوِى: أ نّه كان فِي الإسلام عشرة رجال طول كلّ واحدٍ عشرة أشبارٍ؛ يعنى: مروى است كه در اسلام (4) 1861 ده نفر طويل القامة (5) 1862 بود كه قامت هر يك ده شِبر (6) 1863 بود، (و موافق ذرع (7) 1864 اين زمان، دو ذرع (8) 1865 و نيم مى شود): عمرو بن معديكرب، لبيد بن ربيعة، عبادة بن صامت، عامر بن طفيل، جرير بن عبداللَّه البجلّى، سعد بن معاذ، اشعث بن قيس، سعد بن عبادة، عدىّ بن حاتم، عبّاس بن عبدالمطّلب. و نوشته اند كه: عبّاس مى بوسيد


1- - بحار 19/ 311 ب 10 ح 60 و 48/ 123 ب 6 و 101/ 337 ب 2 ح 19؛ الاختصاص/ 56.
2- - انفال/ 70.
3- - بحار 19/ 265 ب 10 ح 5 و 19/ 286 ب 10 ح 29 و 22/ 284 ب 5 ح 48؛ تفسيرعيّاشى 2/ 69 ح 80؛ قرب الاسناد/ 12 جزء 1.
4- - در اينجا مراد از عبارت «در اسلام»، كسانى است كه به شرف ملاقات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نايل شده اند (يعنى صحابه)، و به اين موضوع در (رجال كشى/ 111) اشاره شده است. م.
5- - طَويلُ القامَة: بلند بالا. لغت نامه.
6- - شِبْر: وجب بدست را گويند و آن از دست مقدارى باشد مابين انگشت كوچك و انگشت بزرگ. لغت نامه؛ تقريباً معادل بيست و پنج سانتى متر. م..
7- - ذَرْع: تقريباً معادل يك متر و چهار صدم؛ عبارت متن «زرع». م.
8- - ذَرْع: تقريباً معادل يك متر و چهار صدم؛ عبارت متن «زرع». م.

ص: 432

از روى كسى كه در پشت ناقه بلند نشسته بود بدون اينكه قامت خود را بلند نمايد. از جابر بن عبداللَّه انصارى منقول است كه: چون عبّاس به مدينه آمد، انصار خواستند كه پيراهنى را بر او بپوشانند، هر چند تفحّص كردند (1) 1866 كه پيراهنى موافق بدن و قامت او بيابند نيافتند به سبب بلندى و تنومندى او، مگر پيراهن عبداللَّه بن ابي كه او نيز بلند و تنومند بود. و سنّ او به دو سال يا سه سال زياده از سنّ شريف رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده، و در رمضان سال سى و دوّم هجرت، دو سال قبل از وفات عثمان وفات نموده، در قبرستان بقيع مدفون شد، و با ائمّه بقيع عليهم السلام در زير يك قبّه اند.

و امّ الفضل، زن عبّاس، از جمله زنانى است كه امام عليه السلام بر ايشان رحمت خوانده، چنانچه به سند معتبر از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه آن حضرت فرمود كه: خداوند رحمت كند خواهران از اهل بهشت را؛ پس نام برد ايشان را: اسماء دختر عميس خشعميّه، كه اوّل زن جعفر طيّار بود، بعد از وفات جعفر، ابى بكر او را تزويج نمود، محمّد از او بعمل آمد، و بعد از آن حضرت امير عليه السلام او را به عقد خود درآورد. و سلمى دختر عميس خشعميّه، خواهر اسماء، كه در خانه جناب حمزه بود. و پنج زن از قبيله بنى هلال، كه يكى از ايشان ميمونه دختر حارث است كه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، و يكى عميسا، مادر خالد بن وليد، و ديگرى غرّه كه در قبيله ثقيف زن حجاز بن غلاظ بود، و ديگرى حميده، كه زنى بود از همان قبيله، و امّ الفضل كه نزد عبّاس بود (اسمش هند، و امّ الفضل كنيه او است) (2) 1867؛ و مادر رضاعى امام حسن عليه السلام است كه قبل از تولّد آن حضرت به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد كه: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، در خواب ديدم كه عضوى از اعضاى تو به دامن من افتاده است. حضرت فرمود كه: نيكو خواب ديده اى، زود باشد كه فاطمه عليها السلام را فرزندى شود و تو او را شير دهى. و بعد از چند روز چنين شد و مدّتى امّ الفضل آن حضرت را شير داد به شيرِ قثم بن عبّاس (3) 1868.


1- - تَفَحُّص كردن: پژوهش كردن، بازجستن. لغت نامه.
2- - بحار 22/ 195 ب 2 ح 8 و 22/ 290 ب 5 ح 63؛ خصال 2/ 363 ح 55.
3- - بحار 43/ 242 ب 11 ح 14 و 43/ 255 ب 11؛ العددالقويّة/ 35.

ص: 433

ابو رافع، غلام رسول خدا صلى الله عليه و آله گويد كه: من غلام عبّاس بن عبدالمطّلب بودم، و اسلام در خانه ما درآمده بود و من مسلمان شده بودم، و امّ الفضل، زن عبّاس، مسلمان شده بود، و عبّاس از قوم خود مى ترسيد و اظهار اسلام نمى كرد و اسلام خود را پنهان مى داشت، زيرا كه مال بسيار در پيش مردم داشت، و دشمن خدا، ابولهب، از جنگ بدر تخلّف كرد و بجاى خود عاص بن هشام را فرستاده بود، چون خبر مصيبت قريش به او رسيد او ذليل شد و ما در خود قوّتى يافتيم، و من مرد ضعيفى بودم و در حجره زمزم تير مى تراشيدم، روزى نشسته مشغول كار خود بودم، و امّ الفضل نزد من نشسته بود، شادى مى كرديم بر فتح مسلمانان، ناگاه ديديم كه ابولهب پاهاى خود مى كشد و مى آيد، تا آنكه در حجره نشست و پشت او به جانب پشت من بود، چون اندك زمانى گذشت، ابوسفيان پيدا شد، ابولهب گفت: اى پسر برادر، بيا نزد من كه خبر راست را تو دارى.

پس ابوسفيان را در پهلوى خود نشانيد و مردم نزد ايشان ايستاده بودند، گفت: اى پسر برادر، بگو كه چگونه بود امر شما؟ ابوسفيان گفت: به خدا سوگند كه هيچ نشد بغير از آنكه برخورديم با لشكر ايشان، تا به ما رسيدند شكست خورديم و گريختيم، و كشتند و اسير كردند و هرچه خواستند كردند، و با اين حال من ملامت نمى كنم لشكر خود را، زيرا كه مردان سفيد ديدم كه بر اسبان ابلَق (1) 1869 سوار بودند در ميان آسمان و زمين، كه هيچ كس بر ايشان نمى توانست ايستاد. ابورافع گويد: من در آن وقت گفتم: آنها ملائكه بوده اند. پس ابولهب دست برداشت و بر روى من زد، من برجستم كه او را بزنم، مرا برداشت و به زمين زد و خواست كه مرا بزند، ناگاه امّ الفضل برخاست و ستون خيمه را برداشت و چنان بر سر ابولهب زد كه سرش شكافته شد و گفت كه: آقاى او حاضر نيست، تو او را ضعيف مى شمارى؟! پس با مذلّت و خوارى برخاست و به خانه رفت، و هفت روز بيشتر نماند تا مبتلا شد به مرض عدَسه (2) 1870، و آن مرض او را كشت، و چون


1- - ابْلَق: دورنگ، سياه و سفيد، اسب كه دو رنگ دارد يكى سپيد و ديگر هر رنگ كه باشد. لغت نامه.
2- - عَدَسَة: سرخكان كه بر اندام برآيد، يا نوعى از جدرى كه مى كشد مردم را، آبله وبايى است. لغت نامه.

ص: 434

مردم از مرض عدسه اجتناب مى كردند كه سرايت مى كند، سه روز در خانه افتاده بود و كسى او را بر نمى داشت كه دفن كند، و پسرهايش نزديك او نمى رفتند، تا آنكه مردم ملامت كردند كه: پدر شما در خانه گنديده است، چرا او را دفن نمى كنيد؟! پس به ضرورت، او را كشيدند و به طرف اعلاى مكّه بيرون بردند، و سنگ بر او انداختند تا در زير سنگ پنهان شد (1) 1871 (و اكنون بر سر راه عمره واقع است (2) 1872، و هر كه مى گذرد سنگ بر او مى اندازد، و به منزله كوهى شده است).

الفصلُ الخمسون در امّ سلمة بنت «ابواميّه مخزومى» زوجه جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله

بدان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله چون از دنيا رحلت به دار بقا فرمود، نُه زن داشت به عقد دائمى:

اوّل، عايشه بنت ابى بكر، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در مكّه معظّمه خواستگارى فرمود در وقتى كه هفت ساله بود (و زن باكره بغير از او تزويج نفرموده)، و چون هفت ماه از ورود مدينه گذشت در ماه شوّال المكرّم او را زفاف نمود، و در آن وقت نُه ساله بود، و تا خلافت معاوية بن ابى سفيان زنده بود، و عمرش نزديك به هفتاد سال رسيد ....

دوّم، حفصه دختر عمر، كه آن جناب او را تزويج نمود بعد از آنكه شوهرش خنيس بن عبداللَّه وفات يافت در آن سفرى كه از جانب آن حضرت به عنوان سفارت نزد كسرى (كه پادشاه عجم است) رفته بود، و فرزندى از او نماند، و وفاتش در زمان خلافت عثمان افندى بوده (و به روايتى تا آخر خلافت حضرت امير عليه السلام عُمر نموده).


1- - بحار 19/ 227 ب 10؛ شرح نهج 14/ 181.
2- - احتمالًا مراد از «سر راه عُمره»، با توجّه به عبارات قبلى آن يعنى «به طرف اعلاى مكّه»، همان اطراف عقبه مدنيين است؛ با توجّه به روايتى كه از امام صادق عليه السلام در اين زمينه نقل شده: «سألت اباعبداللَّه عليه السلام قلت دخلت بعمرة فأين أقطع التلبية؟ قال: حيال العقبة، عقبة المدنيين ...»؛ الفقيه 2/ 455 ح 2955؛ التهذيب 5/ 96 ب 7 ح 124؛ الاستبصار 2/ 177 ب 105 ح 4.

ص: 435

سيُّم، امّ حبيبه بنت «ابى سفيان»، كه نام او رمله است، و پيش از حضرت، زن عبداللَّه بن جحش اسدى بود، و عبداللَّه او را با خود به حبشه برده بود، و در آنجا از دين اسلام خارج شده وفات يافت، پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله امّ حبيبه را تزويج نمود، و وكيل آن حضرت عمرو بن اميّه بود.

چهارم، سوده بنت زمعة الأسديّه، و پيش از آن حضرت، زن سكران بن عمر بوده، و سكران مسلمان شد و در حبشه به رحمت ايزدى پيوست، بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله او را تزويج نمود.

پنجم، صفيّه دختر حىّ بن اخطب خيبرى بنى اسرائيلى، كه در جنگ خيبر از غنايم براى خود اختيار فرمود و او را آزاد نمود، و به شرف مزاوجت خود مشرّف گردانيد، و آزادى او را مهر او قرار داد، و در سال سى و ششم هجرت رحلت نمود.

ششم، ميمونه دختر حارث هلاليّه، كه در مدينه او را تزويج نمود، و در وقتى كه از عمره مراجعت مى فرمود در سرف كه در سه فرسخى مكّه معظّمه واقع است، زفاف او اتّفاق افتاد، و وفات او نيز در آن موضع واقع شده در سال سى و ششم هجرت، و در آنجا مدفون گرديد، و پيش از آن حضرت، زوجه ابو مرّه عامرى بود.

هفتم، جويريه بنت حارث، كه از قبيله بنى الصطلق بود، و در آن جنگ، حضرت او را سَبى نمود (1) 1873 و آزاد كرد و به عقد خود درآورد، و در سال پنجاه ششم هجرت وفات يافت.

هشتم، زينب بنت جحش، كه از قبيله بنى اسد بود، و مادرش ميمونه، دختر عبدالمطّلب است كه عمّه رسول خدا صلى الله عليه و آله است، و اوّل كسى بود از زنان آن حضرت كه وفات يافت، و در خلافت عمر افندى رحلت نمود، و پيش از آن حضرت زوجه زيد بن حارثه بود.

نهم، امّ السّلمه، نامش هند، دخترِ ابو اميّه، و مادرش عاتكه، دختر عبدالمطّلب بود، كه عمّه آن حضرت و دختر عمّ ابوجهل است، و چون مزار و مدفن همه ازواج نبى صلى الله عليه و آله را


1- - سَبى: عدو را برده كردن، غالباً «اسر» مخصوص مردان و «سبى» مخصوص زنان است. لغت نامه.

ص: 436

محدوداً در كتب آثار و تواريخ على ما ينبغى (1) 1874 ضبط نموده اند الّا امّ السّلمه، لذا اكتفا گرديد در اين رساله به ذكر بعضى از حالات و مزار و مدفن آن مخدّره، تا به مضمون «ما لا يُدركُ كلّهُ لا يُتركْ جزئه» (2) 1875 عمل كرده شود (3) 1876.

بدان كه آن خاتون معظّمه، قبل از آن حضرت در حِباله (4) 1877 ابى سلمة بن عبدالاسد بود، كه از جمله مهاجرين به حبشه است، و امّ السّلمه را با خود برده بود، چون به مدينه آمدند، ابوسلمه در غزوه احُد مجروح شده بعد از چند روز دار بقا را اختيار نمود، و امّ السّلمه از او چهار اولاد به هم رسانيد: زينب و ذرة و سلمه و عمرو، و همين عمرو در جنگ جمل، خدمت جناب امير عليه السلام بود و حضرت او را والى بحرين گردانيد.

مروى است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله به نزد امّ السّلمة كسى فرستاد كه: امر كن پسر خود را كه تو را به من تزويج نمايد. پس امّ السّلمه پسر خود را وكيل كرد و او را به حضرت تزويج نمود در ماه شوّال المكرّم سال چهارم هجرت؛ و نجاشى، پادشاه حبشه، در حين عقد چهارصد اشرفى بجهت صداق از براى او فرستاد، و امّ السّلمه از اجلّه (5) 1878 زَوجاتِ (6) 1879 سيّد كاينات بود در زمان خود، و صاحب امانت و ديانت، و محبوبه رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عصمت بود، از آن جهت حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله او را از بعض اسرار آگاه نمود، و بعضى فرمايشات به او مى فرمود و بعضى امانتها به او مى سپرد (7) 1880.

ابن عبّاس گويد كه: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت به مدينه فرمود، سوده را تزويج نموده، دخترش جناب فاطمه عليها السلام را به او سپرد، بعد تزويج نمود امّ السّلمه را. و امّ السّلمه


1- - عَلى ما يَنْبَغى: بر آنچه كه سزاوار و شايسته است. م.
2- - آنچه كه تمامش درك نگردد، اندكش ترك نگردد؛ كنايه از آنست كه: كارى كه تمامش را نمى توان انجام داد، بطور كل ترك ننمود بلكه به مقدار ممكن انجام داد؛ البتّه اين ضرب المثل بصورت «ما لا يُدرَك كلّه لا يُترَك كلّه» مشهور است. م.
3- - شرح حال مختصر همسران آن حضرت صلى الله عليه و آله، با اندكى تغيير نسبت به مطالب اين كتاب، در منابع ذيل نقل شده است، جهت آگاهى بيشتر مى توان به اين منابع مراجعه نمود: بحار 22/ 191 ح 5 و ذيل آن؛ اعلام الورى/ 140- 143.
4- - حِبالَة: در حباله نكاح در آوردن. لغت نامه.
5- - اجِلَّه: جمع جليل؛ جليل: بزرگوار، بزرگ قدر. لغت نامه.
6- - زَوْجات: جمع زوجه، زنان، همسران. ل. د.
7- - بحار 22/ 203 ب 2؛ اعلام الورى/ 141.

ص: 437

گويد: تزويج نمود مرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و تفويض فرمود (1) 1881 امرِ دختر خودش را بر من، پس من او را پرورش مى دادم و مواظب امرهاى او بودم در حالتى كه قسم به خدا ادب او از من بيشتر بود، و اعرَف (2) 1882 و داناتر بود به تمام اشياء از من (3) 1883.

قصّة محرقة (4) 1884: مروى است كه امّ السّلمه گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در منزل من بود و بر فراش بر قفاى مبارك خود خوابيده، پاى راست خود را بر بالاى پاى چپ گذاشته آرام گرفته بود، در آن اثنا امام حسين عليه السلام متوجّه شد، و سنّ شريف آن شاهزاده سه سال و چند ماه بود، پس چون رسول خدا صلى الله عليه و آله او را متوجّه ديد فرمود:

«مرحباً بِقُرَّةِ عَيني وَ ثمرةِ فُؤادي»،

يعنى: مرحبا به نور چشم من، و مرحبا به ميوه دل من. پس آن سروَر، خرامان خرامان رفتار مى كرد تا اينكه بر سينه مبارك آن سيّد بزرگوار قرار گرفت، و جلوس را طول داد، ترسيدم كه باعث تعب حضرت گردد، خواستم كه او را از سينه سيّد عالم بردارم، فرمود: يا امّ السّلمه، بدان كه هر كه به يك مويى از بدن مبارك او ايذا رساند (5) 1885 پس بتحقيق كه مرا ايذا رسانيده، واگذار او را تا وقتى كه خود خواهد فرود آيد. امّ السّلمه گفت: او را واگذاشتم و از پى كار خود رفتم، پس چون باز آمدم ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گريد، و از اين گريه و حزن تعجّب نمودم و گفتم: فداى تو شوم اى سيّد من، خدا چشم تو را نگرياند، باعث اين گريه چيست؟ در آن حال ديدم كه در دست مبارك خود چيزى دارد، بر او نظر كرده مى گريد، فرمود: اى امّ السّلمه، آيا نمى نگرى؟ پس درست ملاحظه كردم، در دست مباركش تربتى ديدم، گفتم: اين چه تربت است؟ فرمود كه: در همين ساعت اين تربت را جبرئيل آورد و گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، اين طينتى است از ارض كربلا، و اين طينت تربت فرزند تو امام حسين عليه السلام است كه در او مدفون خواهد شد؛ اى امّ السّلمه اين تربت را در شيشه كرده


1- - تَفْويض كردن: تسليم كردن. لغت نامه.
2- - اعْرَف: آگاه تر. لغت نامه.
3- - بحار 43/ 10 ب 1؛ دلائل الامامة/ 11.
4- - مُحْرِقَة: مؤنّث مُحْرِق، سوزاننده. لغت نامه. (قصّة محرِقة: داستان سوزاننده. م.)
5- - ايذاء: كسى را بيازردن، رنجانيدن. لغت نامه.

ص: 438

محافظت نما، چون ديدى كه مبدّل شد به خون تازه، پس بدان كه فرزند من، امام حسين عليه السلام كشته شده است، و اين واقعه هايله (1) 1886 بعد از من و على و فاطمه و امام حسن (عليهم السلام) صورت خواهد بست. پس گريان گشتم و تربت را از دست آن حضرت گرفتم، آنچه فرموده بود معمول داشتم، و رايحه آن تربت مثل رايحه مشك اذفَر (2) 1887 بود، پس به مرور ايّام، سيد الشهداء عليه السلام بسوى كربلا مسافر شد، و در حين خروجش از مدينه منوّره، امّ السّلمه خدمت آن جناب آمده گفت: يابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ترك كن اين سفر را، زيرا كه من از جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:

«يُقتَل ولَدي الحسَينُ (عليه السلام) بِأرضِ العِراقِ في أرضٍ يُقالُ لَها كربَلا»،

يعنى: كشته مى شود فرزند من، امام حسين (عليه السلام) در زمين عراق، در زمينى كه او را كربلا مى نامند. امام حسين عليه السلام فرمود: يا امّاهُ، به خدا قسم من مى دانم كه لا محاله (3) 1888 شهيد خواهم شد، و از اين شهادت علاجى نيست، من مى دانم كه مرا خواهند كشت؛

«وَ إنّي لأعرفُ الأرضَ التي أقتَلُ فيها وَ أدفنُ فيها»،

يعنى: من مى دانم كه در كدام زمين كشته شوم، و در كدام زمين دفن مى شوم، و من مى دانم از اهل بيت من كه با من كشته خواهد شد و از محبّانم كه با من شهيد خواهد شد،

«يا امّاهُ قَد شاءَ أن يَراني مقتولًا مَذبوحاً ظُلماً وَ عدواناً وَ قَد شاءَ أن يَرى (4) 1889 حرَمي وَ رَهطي وَ نِسائي

مُشردين وَ أطفالي مَذبوحينَ مَظلومين»،

يعنى: اى مادر، خدا خواسته است اينكه مرا كشته شده و ذبح شده بيند از روى ظلم و عدوان، و خدا خواسته حرم مرا و عشيره مرا و زنان مرا دربدر بيند، و اطفال مرا ذبح شده بيند در حالتى كه مظلوم باشند؛ يا امّاه، اگر مى خواهى محلّ شهادت خود را به تو نشان دهم؛

«فَأشارَ إلى طرفِ كربلا»:

پس بسوى كربلا اشاره فرمود، امّ السّلمه نگاه كرده، وقعه كربلا را چنانچه در روز عاشورا شده، مشاهده نمود و شروع به گريه نمود، حضرت دست مبارك بسوى كربلا دراز كرده، قبضه خاكى از آن خاك مطهّر برداشته، داد به امّ السّلمه، فرمود: مادر جان، اين خاك را بريز به روى آن خاكى كه جدّم به تو داده، هر وقت ديدى كه مبدّل به خون تازه شده، بدان كه مرا


1- - هائِلَة: تأنيث هائِل، هولناك. لغت نامه.
2- - مشك اذْفَر: مشك تيزبوى. لغت نامه.
3- - لامَحالَه: ناچار، بناچار. لغت نامه.
4- - عبارت متن «يَراني». م.

ص: 439

شهيد نموده اند (1) 1890.

امّ السّلمه مى فرمايد: همان خاك را ريختم به روى خاكى كه خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله به من داده بود، و هر روز نگاه به قاروره (2) 1891 مى كردم، تا اينكه روز عاشورا خوابيده بودم، و مدّت پنجاه سال متجاوز بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته بود، هر وقت كه مى خوابيدم آرزوى زيارت آن حضرت مى كردم كه بلكه جمال مباركش را زيارت نمايم ميسّر نمى شد، حال ديدم كه در باز شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد خانه شد در حالتى كه بر سر و روى او خاك بسيار نشسته و اشك از چشمها بر محاسن شريفش مى ريخت، پس آن خاك را به آستين خود از سر و روى آن حضرت پاك مى كردم و مى گفتم: نَفسي لكَ الفداءُ؛ يعنى: جانم فداى تو باد يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، اين چه حال است و اين گرد و خاك در محاسن شريف از كجا است و چرا گريه مى كنى؟ فرمود كه: امّ السّلمه، حسينم را كشتند، من الآن از كربلا مى آيم و به زيارت حسينم رفته بودم و از براى او قبر مى كندم، اين گرد و غبار از قبر حسين (عليه السلام) است. پس امّ السّلمه از خواب بيدار شده به طرف شيشه دويد، ديد كه خون تازه از شيشه مى جوشد، امّ السّلمه ناله كرد و صداى وا حُسيناه، وا ولداه، و وا مهجة قلباه بلند نمود، به مرتبه اى كه ابن عبّاس گويد: روز عاشورا در مدينه بودم، ناگاه از خانه امّ السّلمه صداى نوحه و زارى بلند شد، و فغان و وحشت عظيم از آنجا برخاست، من به تعجيل تمام روانه شده، ديدم كه امّ السّلمه نوحه و شيون مى كند و به شدّت مى گريد، گفتم: ما حدَثَ يا امَّ المُؤمِنين؟: اى مادر مؤمنان، چه حادثه روى داده؟ امّ السّلمه ملتفت به من نشده رو به زنان بنى هاشم كرده گفت: يا بنات عبدالمطّلب أسعديني علَى البُكاءِ وَ اللَّهِ قَد قُتِلَ سيِّدُكُنَّ الحُسَين عليه السلام بِكربَلاء وَ اللَّهِ قَد قُتِلَ سبطُ رَسولِ اللَّه صلى الله عليه و آله وَ ريحانَتُهُ: اى دختران عبدالمطّلب، يارى كنيد مرا به گريه و زارى، به خدا قسم كه آقاى شما امام حسين عليه السلام در كربلا كشته شده، به خدا قسم مقتول گرديده فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و ريحانه او. ابن عبّاس گويد: من عرض كردم: اى مادرِ


1- - بحار 44/ 332- 330 ب 37.
2- - قارورَه: شيشه، ظرفى از شيشه .... لغت نامه.

ص: 440

مؤمنان، تو از كجا دانستى؟ گفت: يابن عبّاس، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم افروخته رو و ژوليده مو، گريان و نالان و مضطرب و حيران و هراسان، و شكسته بال و متغيّر الحال و غبار آلوده، عرض كردم: يا رَسولَ اللَّهِ (صلى الله عليه و آله) ما لِيَ أريكَ بِهذَا الحالِ؟ يعنى:

چه روى داده است كه شما را به اين حال مى بينم؟ فرمود: اى امّ السّلمه، در اين وقت حسين عليه السلام را در جمعى از برادران و فرزندان و خويشان و ياران در دشت كربلا شهيد كردند، و من با ارواح انبيا و مرسلين و اوصياى مقرّبين و ملائكه سماوات و ارضين به زيارت او رفته بوديم. پس برخاستم و شيشه اى كه خاك كربلا در آن بود برداشتم، چون ملاحظه نمودم خون شده بود، پس آن شيشه را بيرون آورده قدرى از آن خون به روى خود ماليده با زنان بنى هاشم مشقوقات الجيوب (يعنى گريبان دريده)، رو به روضه پيغمبر صلى الله عليه و آله گذاشتند؛ فَقُلنَ يا رسولَ اللَّه (صلى الله عليه و آله)، قُتِلَ الحُسَين عليه السلام: پس گفتند:

يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، حسينت كشته شد. امّ السّلمه گويد: فَوَ اللَّهِ الَّذي لاإلهَ إلّاهوَ لَقَد حسِبنا كانَ القبرُ يَموجُ بِصاحبِهِ حَتّى تحرّكَتِ الأرضُ مِن تَحتِنا فَخشينا أن تَخْسفَنا (1) 1892 فَانصَرَفنا مشقوقةَ الجيبِ وَ منشورة الشّعر، يعنى: قسم به ذات الهى كه بغير از او خدا نيست كه تصوّر ما آن شد كه قبر با صاحب قبر به موج آمد، تا اينكه زمين متحرّك و متزلزل گرديد به مرتبه اى كه بيمِ آن شد كه ما را فرو برد، پس ما برگشتيم در حالتى كه گريبان پاره كرده و زلف پريشان نموده بوديم (2) 1893.

مروى است كه: امّ السّلمه مشغول شد به ماتم دارى امام حسين عليه السلام، و مردم را تحريص مى كرد (3) 1894 به گريستن بر شهيدان كربلا، و از براى ايشان آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده بود از ثواب گريه بر امام حسين عليه السلام و اهل بيت او نقل مى كرد، در آن روز ماتمى برپا شد كه تقريرى و تحريرى نيست (4) 1895، و شاعر از زبان امّ السّلمه اين اشعار را مترنّم


1- - عبارت متن «نخسفنا». م.
2- - شرح اين ماجرا بطور پراكنده و با اندكى تغيير در منابع ذيل نقل شده است: بحار 44/ 239 ب 30 ح 31 و 45/ 89 بقيه ب 37 ح 27 و 45/ 230 ب 42 ح 2؛ امالى طوسى/ 314 س 11 ح 840- 87؛ الخرائج 1/ 253 ب 4.
3- - تَحْريص كردن: ترغيب كردن. لغت نامه.
4- - نوشتنى نيست. م.

ص: 441

شده به زبان حال مى گويد:

بِاللَّهِ قَومي نائحةنبكي أناساً صالحة

نبكي على دورٍ خلَت وَ اليومَ فيها صايحة

نوحي وَ جودي بِالأنين حزناً لِزَينِ العابِدين

قد قيّدت أكتافه ظلماً قيوداً جارحة

لم أدرِ أبكي زينباًأم لِلَّتي تنعى الأبا

أم امّ كلثوم الّتي بِالطّفِ صارَت نايحة

قومي لنَبكي سيّداًشمر علَيهِ اعتدى

مِن نَحرهِ أحرى رماًفوقَ الأراضي صايحة

قومي بِنا نبكي على مَن قبرهُ في كربَلا

إن كُنتِ مِمَّن حَبَّه نوحي نياحاً نايحة

قومي لِنَبكي لِلحُسَين عليه السلام نبكي لقرّة كُلِّ عَين

نبكي لِمَن في تربِهِ ريحُ الجنان نافحة

قومي على هذَا المُصابِ نبكي إلى يومِ الحِساب

نبكي على جسمانِ مَن بِالطّفِّ أمسَت طايحة

يعنى (1) 1896:

اى چشم، تو را به خدا سوگند مى دهم برخيز تا نوحه كنيم بر مردمان نيكوكار و بزرگان عالى مقدار،

اى چشم، برخيز تا گريه كنيم بر خانه هاى بى صاحب كه خالى مانده و بومان در آن فرياد مى كنند!

اى چشم، نوحه كن و نيكويى نما به ناليدن از براى اندوه بر زين العابدين عليه السلام،

كه دست و پاهاى او را بسته بودند با ظلم، به زنجيرهايى كه اعضاى مبارك او را


1- - در انتهاى هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد. م.

ص: 442

مجروح نموده بود.

نمى دانم كه گريه نمايم بر زينب مظلومه يا بر سكينه، در زمانى كه خبر مرگ پدر بزرگوارش به وى رسيده بود؟!

يا بر امّ كلثوم معصومه كه در كربلا نوحه و زارى مى كرد!

برخيز تا گريه كنيم بر آقايى كه شمر ملعون بر او جفا كرده و خون درخشان از گلوى مبارك او جارى نمود بر زمين در حالتى كه روى زمين در مصيبت آن بزرگوار صيحه مى كشيد،

برخيز تا گريه كنيم بر كسى كه قبرش در كربلا است،

و اگر تو از دوستان اويى بايد نوحه هاى حزن آورنده به او كنى،

برخيز تا گريه كنيم بر امام حسين عليه السلام، و گريه نماييم بر نور چشم عالمين،

و گريه بكنيم بر كسى كه از خاك او بوى بهشت مى آيد،

برخيز تا گريه كنيم بر اين مصيبت تا روز قيامت،

و گريه كنيم بر جسمهاى پاكى كه هلاك شدند در كربلا.

و امّ السّلمه بعد از همه زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله به رحمت ايزدى پيوست، زمان سلطنت يزيد بن معاوية در سال شصت و يك هجرى، در حالتى كه هشتاد و چهار ساله بود، و در خود مدينه منوّره در قبرستان بقيع مدفون شده، رضوانُ اللَّهِ علَيها (1) 1897.

الفصلُ الواحِد وَ الخمسون در مسجد قبا و ساير مساجد مدينه

بدان كه مستحبّ است نماز خواندن در مسجدهايى كه در مدينه هستند، و در اين رساله به ذكر چند مسجد اكتفا مى نماييم:


1- - در (بحار 20/ 185)، سال فوت امّ سلمه، 62 هجرى نقل شده است. م.

ص: 443

اوّل، مسجد قبا: و آن در سمت جنوب مدينه منوّره واقع است به مسافت دو ميل (1) 1898؛ در حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: هر كه در مسجد قبا دو ركعت نماز كند ثواب يك عمره به او مى دهند (2) 1899. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه آن حضرت فرمود: نماز بسيار بكن در مسجد قبا، كه آن اوّل مسجدى است كه جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله در عرصه مدينه در او نماز خوانده (3) 1900.

مروى است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز اوّل ماه ربيع الاوّل از مكّه معظّمه هجرت فرموده، به طرف مدينه آمدند، و روز دوشنبه دوازدهم (4) 1901 ماه مزبور، وقت زوال، به مدينه رسيد، و اين سال اوّل هجرت بود، و تاريخ را از محرّم الحرام قرار دادند، و آن حضرت در قبا فرود آمد در خانه كلثوم بن هدم (5) 1902، و بعد از آن به خانه خشميّه اوسى نقل مكان فرمود، و بعد از سه روز (يا دوازده روز) كه جناب امير عليه السلام به مدينه منتقل شد و در ايّامى كه در قبا بود، مسجد قبا را بنا كرده و اين اوّل مسجد بود كه جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله بنا كرده، و آن مسجدى است كه خلّاق عالم در وصفش در سوره توبه فرموده: ى لَمَسْجِدٌ اسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أوَّلِ يَوْمٍ أحَقُّ أنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ ى (6) 1903، يعنى: «هر آينه مسجدى كه بنا نهاده شده است بر پرهيزكارى از اوّل روزى از روزهاى وجود، آن سزاوارتر است بر آنكه قيام كنى در او از


1- - ميل: واحد مسافت ... و معادل با 1482 متر فرانسوى. لغت نامه.
2- - الفقيه 1/ 229 ح 686؛ وسايل 5/ 286 ب 60 ح 6564 و 14/ 355 ب 12 ح 19377؛ كامل الزيارات/ 24 ب 6 ح 2.
3- - كافى 4/ 560 ضمن ح 2؛ التهذيب 6/ 17 ب 5 ضمن ح 19؛ وسايل 14/ 353 ب 12 ضمن ح 19374؛ بحار 21/ 256 ب 30 ح 3 و 22/ 157 ب 1 ضمن ح 17 و 97/ 213 ب 7 ضمن ح 4؛ كامل الزيارات/ 26 ب 6 ضمن ح 5.
4- - دوازدهم. م.
5- - عبارت متن «كلثوم بنت هدم». م.
6- - توبه/ 108.

ص: 444

براى نماز، و در آن مسجد مؤسَّس بر تقوى مردانى هستند كه از پاكيزگىِ طينت دوست مى دارند آنكه پاكى ورزند از نجاست (يعنى پيوسته بر طهارت باشند)، و خداوند عالم دوست مى دارد پاكى كنندگان را» (1) 1904.

عبداللَّه بن عمر گويد كه: جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله هر روز شنبه، سواره يا پياده، به مسجد قبا مى آمد و در آنجا دو ركعت نماز مى خواند (2) 1905.

دوّم، مسجد احزاب: و آن مسجد فتح است؛ و آن مسجدى است كه دعا كرد در آن رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز خندق، پس خلّاق احديّت بر او فتح و نصرت كرامت فرمود؛ و آن واقع است بر قطعه اى از كوه سلع كه به دو پله اى بر آن بالا مى روند، و سوّم و چهارم، در جانب قبله او از طرف پايين، دو مسجد ديگر است: يكى از آنها منسوب است به جناب امير عليه السلام، و ديگرى بسوى حضرت سلمان رضى الله عنه.

سيُّم و چهارم، اين دو مسجد بود كه در ضمّ مسجد احزاب نوشته شد (3) 1906.

پنجم، مسجد فضيح: و آن مسجدى است كه در سمت شرقى مسجد قبا واقع است، و در حديث آمده كه: در آن مسجد، آفتاب از براى جناب امير عليه السلام برگشت، و روايت ردّ شمس به حضرت امير عليه السلام و غير آن از جمله متواتر است، شبهه خرق عادت در ردّ شمس و شقّ القمر و امثال آنها، علم حاصل به تواتر را زايل نمى كند، و ردّ شمس اختصاص به حضرت امير عليه السلام ندارد، بلكه براى يوشع بن نون، وصىّ جناب موسى عليه السلام، و براى سليمان بن داود عليهما السلام، اتّفاق افتاده كه نمازشان در وقت خودش خوانده شود، و يا جمعى از اعداء دين در آن غزوه كشته شود.

علماء عامّه و خاصّه از عبداللَّه بن عبّاس روايت كرده اند كه: آفتاب برنگشت مگر از براى سه كس: يوشع، و سليمان عليهما السلام، و علىّ بن ابى طالب عليه السلام (4) 1907:

امّا در يوشع عليه السلام: مروى است كه آن حضرت، وصىّ حضرت موسى عليه السلام بود، و موسى عليه السلام قبل از وفاتش تورات و الواح و امانت پيغمبران را به وى سپرده بود، و يوشع بعد از موسى عليه السلام، پيشوا و مقتداى بنى اسرائيل بود، و قيام امور ايشان مى كرد، صبر كرد بر اذيت و آزارى كه از سلاطين به او رسيد در زمان او، تا سه پادشاه از ايشان هلاك


1- - (با اندكى تغيير) بحار 19/ 121 ب 7 ح 8؛ المناقب 1/ 175.
2- - (بدون «عبداللَّه» و «شنبه») مستدرك 3/ 428 ب 47 ح 3931- 3؛ عوالى اللآلى 1/ 141 ف 8 ح 52.
3- - مسجد اميرالمؤمنين عليه السلام و مسجد جناب سلمان رضى الله عنه كه در قسمت قبلى از آنها نام برده شد. م.
4- - بحار 41/ 175 ب 109؛ المناقب 2/ 318.

ص: 445

شدند، بعد از آن، امر يوشع قوى شد و مستقلّ گرديد در امر و نهى، پس دو كس از منافقان قوم موسى عليه السلام، صفورا، دختر شعيب عليه السلام را كه زن موسى عليه السلام بود فريب دادند و با خودشان برداشتند و با صد هزار كس كشته شدند، و در اوّل روز بر يوشع عليه السلام غالب آمده، و در آخر روز يوشع عليه السلام بر ايشان غالب گرديد و صفورا اسير شد، و همان روز بجهت شدّت دعوا و طول آن، آفتاب غروب نمود در حالتى كه هنوز نايره (1) 1908 حَرب (2) 1909 خاموش نشده بود، و چون نزديك بود كه يوشع عليه السلام بر لشكر صفورا غالب شود، آن است كه خلّاق عالم بر آن جناب ردّ شمس فرموده باعث فتح و نصرت آن حضرت شد، همينكه يوشع صفورا را گرفت به او گفت كه: در دنيا از تو عفو كردم تا در قيامت پيغمبر خدا حضرت موسى عليه السلام را ملاقات كنيم و شكايت كنم به او آنچه كشيدم و ديدم از تو و قوم تو. پس صفورا گفت: وا ويلا! و اللَّه كه اگر بهشت را براى من مباح كنند كه داخل شوم هر آينه شرم خواهم كرد كه در آنجا پيغمبر خدا را ببينم، و حال آنكه پرده او را دريدم و بعد از او بر وصىّ او خروج كردم (3) 1910.

و امّا در سليمان عليه السلام: به سند صحيح از زرارة و فضل بن يسار روايت شده كه ايشان از حضرت باقر عليه السلام پرسيدند از تفسير قول خداوند عالم كه مى فرمايد: ى إنَّ الصَّلوةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنينَ كِتاباً مَوْقُوتاًى (4) 1911، يعنى: «بدرستى كه نماز بود بر مؤمنان واجب گردانيده شده، و وقت آن معيّن گرديده»؛ حضرت فرمود كه: موقوت (5) 1912، به معنى مفروض و واجب است، و مراد آن نيست كه اگر به در رود بى اختيار، يا وقت فضيلت آن بگذرد، مطلقاً بعد از آن نماز را بكند باطل باشد؛ اگر چنين مى بود بايست سليمان بن داود هلاك شود كه نماز او ترك شد تا وقت به در رفت، ولكن هر كه نماز را فراموش


1- - نايِرَة: ... شعله و گرمى آتش، حرارت. لغت نامه.
2- - حَرْب: نبرد، جنگ. لغت نامه.
3- - (با اندكى تغيير) بحار 13/ 365 ب 12 ضمن ح 8 و 13/ 445 ب 19 ضمن ح 10؛ قصص جزائرى/ 308 ف 9؛ كمال الدين 1/ 154 ب 7 ضمن ح 17؛ (شايان ذكر است كه در منابع مورد استفاده، نام اين زن «صفراء» و «صافورا» نيز نقل شده است. م.).
4- - نساء/ 103.
5- - عبارت متن «موقوف». م.

ص: 446

كند، هر وقت كه به ياد او مى آيد بجا مى آورد (1) 1913. پس ابن بابويه بعد از نقل اين حديث گفته است كه: بعضى از علماى اسلام مى گويند كه: جناب سليمان عليه السلام روزى مشغول به عَرضِ (2) 1914 اسبان گرديد تا آفتاب پنهان شد در حجاب، پس امر كرد اسبان را برگردانيدند و آنهارا گردن زد و پس كرد، و فرمود كه: اين اسبان مرا از ياد پروردگار خود مشغول ساختند. ابن بابويه گويد كه: چنان نيست كه ايشان مى گويند، زيرا كه اسبان را گناهى نبود كه آنها را گردن بزند و پى كند، زيرا كه آنها خود نيامده بودند كه آن حضرت را مشغول گردانند، بلكه ايشان را به جبر آوردند، و حال آنكه حيوانى چند بودند غير مكلّف؛ آنچه در اين باب صحيح است آن است كه از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه: سليمان عليه السلام مشغول ديدن اسبان گرديد در طرف عصر تا آفتاب در حجاب پنهان شد، پس خطاب نمود به ملائكه كه: برگردانيد آفتاب را بر من تا نماز را در وقت به جا آورم، پس برگردانيدند ملائكه آفتاب را، و سليمان عليه السلام ساقها و گردن خود را مسح كرد، امر كرد اصحابش را كه نماز از آنها فوت شده بود كه ساقها و گردن خود را مسح نمايند، و وضوى ايشان براى نماز چنين بود، پس برخاست و نماز كرد، چون از نماز فارغ شد آفتاب غروب كرد و ستاره ها ظاهر گرديد، پس اين است مراد خدا كه در سوره ص مى فرمايد ى إذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِىِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُى (3) 1915، يعنى: «وقتى كه عرض كرده شدند بر او در آخر روز، اسبانِ ايستاده بر سه قائمه (4) 1916 و بر كنار سمّ از قائمه چهارم، و


1- - كافى 3/ 294 ح 10؛ الفقيه 1/ 202 ح 606؛ وسايل 4/ 137 ب 7 ح 4734 و ح 4735؛ مستدرك 3/ 108 ب 6 ح 3143- 3 و ح 3146- 6؛ بحار 14/ 101 ب 8 و 79/ 353 ب 5 ح 25؛ تفسيرعيّاشى 1/ 273 ح 259؛ (و با اندكى تغيير، در جاهاى ديگرى از همين منابع نقل شده است. م.).
2- - عَرْض: نشان دادن، سان، مانور، رژه. لغت نامه.
3- - ص/ 31.
4- - قائِمَة: يك پاى اسب، يكى از دست و پاى اسب. لغت نامه.

ص: 447

اين از جمله صفت پسنديده اسب است و اسبان نيك (1) 1917.

كلبى گويد كه: آنها هزار اسب بود كه سليمان عليه السلام با اهل دمشق و نصيبين دعوا كرده بود، و آنها را از ايشان گرفت. و مقاتل گويد كه: داود عليه السلام با عمالقه جهاد كرده، هزار اسب از ايشان اخذ نموده و ميراث به سليمان عليه السلام رسيده بود. و حسن بصرى و غيره بر آنند كه اسبان دريايى بودند و پَر داشتند، ديوان به رسم تحفه براى او آورده بودند؛ به هر تقدير جناب سليمان عليه السلام بعد از نماز ظهر بر كرسى نشسته بود، آن اسبان را بر وى عرضه كردند و او به آنها مشغول شد تا آنكه به سبب آن از نماز باز ماند، چون نهصد عرض كردند نگاه كرد ديد كه آفتاب فرو شده: ى فَقالَ إنى أحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبى حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ ى (2) 1918: «پس گفت بدرستى كه من برگزيدم دوستى اسبان را (چون عرب خيل را خير مى گويند)، تا آنكه پوشيده شد آفتاب به پرده شب»، ى رُدُّوها عَلَىَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأعْناقِ ى (3) 1919: پس خطاب نمود بر ملائكه كه: برگردانيد آفتاب را بر من تا نماز را در وقت خود به جا آورم؛ پس برگردانيدند ملائكه آفتاب را بر او، آن حضرت ساقها و گردن خود را مسح كرد چنانچه نوشته شد (4) 1920.

و در تفسير آيه شريفه، احاديث و اخبار مختلفه بسيار است، چون از وضع اين كتاب خارج بود لهذا به همين قدر اكتفا نمود.

و امّا در حضرت امير عليه السلام: بدان كه آنچه از اخبار مستفاد مى شود، مكرّر بجهت جناب امير عليه السلام ردّ شمس اتّفاق افتاده، ولكن دو مرتبه اش قطعى الوقوع (5) 1921 است؛ يكى در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد فضيح، و ديگرى بعد از وفات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در ارض بابل واقع شده است در وقت برگشتن حضرت امير عليه السلام از غزوه نهروان:

امّا در مسجد فضيح: عمّار بن موسى گويد كه: من در خدمت حضرت صادق عليه السلام داخل مسجد فضيح شديم، پس آن حضرت فرمود كه: يا عمّار، مى بينى اين گودى را؟

عرض كردم: بلى. فرمود: روزى زن جعفر با دو پسر خود در اين موضع نشسته بود، پس شروع به گريه كرد، پسرهايش به او گفتند كه: اى مادر، چه چيز تو را به گريه آورد؟

گفت: گريه كردم به حضرت امير عليه السلام. پس گفتند كه: گريه مى كنى به اميرالمؤمنين ولكن


1- - الفقيه 1/ 202؛ بحار 14/ 101 ب 8.
2- - ص/ 32.
3- - ص/ 33.
4- بحار 14/ 102 ب 8 (در تفسير آيه شريفه «فَطَفِقَ مَسْحاً ...»).
5- - قَطْعىُ الْوُقوع: قطعاً انجام شده. م.

ص: 448

به پدر ما گريه نمى كنى؟ گفت: گريه من بجهت شوهرى آن حضرت نيست، ولكن يادم آمد حديثى كه ذكر فرمود به من جناب امير عليه السلام، در اين موضع. گفتند: آن چه حديثى است؟ گفت كه: در خدمت جناب امير عليه السلام روزى در اين مسجد بودم، آن حضرت به من فرمود كه: مى بينى اين گودى را؟ گفتم: بلى. فرمود كه: روزى با رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين مكان نشسته بوديم، آن حضرت سر خود را به دامن من گذاشت تا آنكه آن حضرت را خواب ربود، در حالتى كه نماز عصر را نخوانده بودم، و مكروه داشتم كه سر آن حضرت را حركت بدهم و اذيت به او رسانم، تا اينكه وقت رفت و نماز فوت شد، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بيدار شده فرمود: يا على (عليه السلام)، نماز خوانده اى؟ گفتم: نه. فرمود: چرا نخواندى؟ عرض كردم كه مكروه داشتم اين را كه اذيت بدهم به شما. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاسته رو به قبله نمود و دستها به دعا برداشته، گفت: خداوندا، برگردان آفتاب را به وقت خود تا اينكه نماز بخواند على عليه السلام. پس آفتاب برگشت به وقت عصر، پس جناب امير عليه السلام نماز عصر را خوانده آفتاب غروب كرد و كواكب آسمان ظاهر شد (1) 1922.

و امّا در بابل: به اسانيد مختلفه از جويريه منقول است كه: با جناب امير عليه السلام از جنگ خوارج بر مى گشتيم، چون به زمين بابل داخل شديم وقت نماز عصر داخل شد، پس حضرت فرود آمد و لشكر نيز فرود آمدند، حضرت فرمود كه: ايّها النّاس، اين زمين ملعون است، و سه مرتبه اهل اين زمين معذّب شده اند، و اين اوّل زمينى است كه عبادت بُت در اينجا شده است، و وصىّ پيغمبر را جايز نيست كه در اين زمين نماز بخواند، شما نماز كنيد. مردم به جانب راست و چپ راه ميل كردند و متوجّه نماز شدند، و حضرت بر اسب رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار شدند و روانه شدند، من گفتم كه: و اللَّه من از پى اميرالمؤمنين عليه السلام مى روم و امروز نماز خود را تابع نماز او مى گردانم. و از عقب حضرت مى رفتم، هنوز از جِسرِ (2) 1923 حِلّه (3) 1924 نگذشته بوديم كه آفتاب غروب كرد، مرا وسوسه ها در


1- - بحار 41/ 182 ب 109 ح 19؛ قصص راوندى/ 290 ف 6 ح 359.
2- - جسر: پل، پل چوبين. لغت نامه.
3- - حلة: دهى است به ناحيه دجيل از بغداد. لغت نامه.

ص: 449

خاطر به هم رسيد، چون گذشتم فرمود كه: يا جويرة، اذان بگو. و خود متوجّه وضو شدند، بعد از آن به سخنى متكلّم شدند كه نمى فهميدم و گمان من اين بود كه به لغت عِبرانى (1) 1925 مى گفت، پس اقامه فرمودند، پس نگاه كردم، به خدا قسم كه آفتاب بيرون آمد و صدايى از آن ظاهر مى شد، تا رسيد به جايى كه وقت فضيلت نماز عصر بود، پس آن حضرت نماز عصر را ادا كردند و من اقتدا به آن حضرت كردم، چون از نماز فارغ شديم آفتاب غروب كرد و ستاره ها ظاهر شدند، پس حضرت امير عليه السلام متوجّه من شده فرمود كه: يا جويريه، خدا مى فرمايد: ى فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ ى (2) 1926، من خدا را به نام عظيمش خواندم كه آفتاب از براى من برگردانيد (3) 1927. و همانجا مسجدى بنا كرده اند معروف است به مسجد الشّمس.

الفصلُ الثّاني وَ الخمسون در شهداى احُد

بدان كه مستحبّ است ابتدا كردن به مسجد قبا، پس غرفه مادر ابراهيم، بعد از آن مسجد فضيح، بعد از آن احُد؛ و ابتدا كند در احد به مسجدى كه نزديك سنگلاخ است، بعد از آن قبر حمزه، بعد از آن قبور شهدا، بعد از آن مسجدى كه در مكان وسيع است در سمت كوه (محاذىِ (4) 1928 دست راست كسى كه داخل احد شود)، بعد از آن نماز كردن نزد

(5) 1929


1- - عِبْرانى: زبان يهود. لغت نامه.
2- - واقعه/ 74.
3- - (با اندكى تغيير) الفقيه 1/ 203 ح 611؛ وسايل 5/ 180 ب 38 ح 6272 و ح 6273؛ بحار 33/ 439 ب 27 ح 647 و 41/ 167 ب 109 ح 3 و 41/ 178 ب 109 ح 13 و ...؛ بصائرالدرجات/ 217 ب 2 ح 1 و ح 4؛ تأويل الآيات/ 695؛ الخرائج 1/ 224 ب 2؛ خصائص الائمّة/ 56؛ عدةالداعى/ 97؛ علل الشرائع 2/ 352 ب 61 ح 4؛ قصص راوندى/ 292 ف 6 ح 361.
4- - مُحاذى: مقابل و روياروى. لغت نامه.
5- مولى عبدالجبار شكوئى - سيدجواد طباطبايى، مصباح الحرمين، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.

ص: 450

قبور شهدا، بعد از آن مسجد فتح؛ و به اين ترتيب در بعضى اخبار تصريح شده است. و مستحبّ است نماز خواندن در جميع اين موارد، و مستحبّ است دو ركعت نماز كردن نزد قبور شهدا، و بگويد در نزد قبور ايشان: «السّلامُ علَيكُم بِما صبَرتُم فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ»، يا بگويد: «السّلامُ علَيكُم يا أهلَ الدّيارِ أنتُم لَنا فرَطٌ وَ إنّا بِكُم لاحِقون»، و در مسجد فتح بگويد: «يا صَريخَ (1) 1930 المَكروبينَ وَ يا مُجيبَ دعوَةِ المضطرّينَ اكْشِفْ عَنّي غَمّي وَ هَمّي كَما كَشَفتَ عَن نَبِيِّكَ غَمَّهُ وَ كَفَيتَهُ هَولَ عَدُوِّهِ في هذَا المَكانِ» (2) 1931.

و در احد غارى هست، مردم مى گويند كه جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله در وقت جنگ به آنجا رفته اند، ولكن احاديث معتبره وارد شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن روز از جاى خود به هيچ وجه حركت نفرمود؛ از جمله ابن بابويه روايت كرده كه: زراره گويد كه با يكى از سادات به زيارت احد رفتم، و او مشاهد را به ما نشان مى داد و ما زيارت و نماز مى كرديم، تا آنكه مكانى را در سر كوه به ما نمود و گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز احد به آنجا رفت و روى خود را شست، من باور نكردم و به آن موضع نرفتم، و روز ديگر به خدمت باقر عليه السلام عرض كردم، حضرت فرمود كه: جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله هرگز به آن موضع نرفت. پس فرمود كه: روى حضرت مجروح شده بود و حضرت امير عليه السلام را فرستاد كه آبى از براى او آورد در ميان سپر، و حضرت كراهت نمود از آن آب تناول نمايد ولكن روى خود را به آن آب شست (3) 1932.

به قول اصحّ (4) 1933، شهداى احد هفتاد نفر بودند، و بعضى گفته اند كه مجموع شهدا هشتاد و يك نفر بودند، و هفتاد يك نفر ايشان از انصار بود (5) 1934.

عياشى و قطب راوندى روايت كرده اند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون در روز احد جنگ منقضى شد، اولياى شهدا كشتگان خود را بر شتران بار كردند كه بسوى مدينه بياورند، هر وقت كه شتران را رو به مدينه مى گردانيدند شتران مى خوابيدند، و چون رو


1- - عبارت متن «ضريح». م.
2- - جهت آگاهى بيشتر، به اين منابع مراجعه شود: كافى 4/ 560 ح 1 و ح 2 و ح 3؛ التهذيب 6/ 17 ب 5 ح 18 و ح 19 و ح 20؛ وسايل 14/ 352 ب 12 ح 19374؛ بحار 97/ 214 ب 7 ح 6؛ روضةالواعظين 2/ 408؛ كامل الزيارات/ 24 ب 6 ح 1.
3- - معانى الاخبار/ 406 ح 80؛ بحار 20/ 73 ب 12 ح 12.
4- - اصَحّ: صحيح تر، درست تر .... لغت نامه.
5- - جهت آگاهى به (بحار 20/ 37 ب 12) مراجعه شود. م.

ص: 451

به جنگ گاه روانه مى كردند مى دويدند، چون واقعه را به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند فرمود كه: خلّاق عالم آرامگاه ايشان را اينجا قرار داده، پس هر دو كس را در يك قبر دفن كردند (1) 1935.

فِى الحديث: مردى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه او را ثابت بن افلح مى گفتند، در بعضى از غزوات، مردى از مشركان را كشته بود، و زن آن مشرك نذر كرده بود كه در كاسه سر آن مسلمان كه شوهر او را كشته شراب بخورد، پس چون روز احد مسلمانان گريختند، ثابت بر موضع مرتفع كشته شد، و مژده كشته شدن او را غلام آن زن براى او آرود، پس آن غلام را به اين بشارت آزاد كرد و كنيز خود را به او بخشيد، و چون مشركان برگشتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله مشغول دفن كردن اصحاب خود گرديد، آن زن نزد ابوسفيان آمد و سؤال كرد كه: مردى را با غلام من همراه كن كه بروند و سر قاتل شوهرم را جدا كنند و بياورند تا من به نذر خود وفا كنم. پس ابوسفيان در ميان شب دو صد نفر از اصحاب خود را فرستاد كه: برويد و سر او را جدا كنيد و بياوريد. چون نزديك آن موضع رسيدند، خداى تعالى باران عظيمى فرستاد كه آن دويست نفر را غرق كرد و اثرى از آن كشته و آن دو صد نفر نيافتند (2) 1936.

چون وضع اين رساله به اختصار بود، لهذا در اين وَجيزه (3) 1937 اكتفا مى نماييم به ذكر احوال چند نفر كه از مشاهر صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند؛ از جمله حمزه سيد الشهداء، كه پسر عبدالمطّلب، و عمّ جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله است، و هميشه در ملازمت آن حضرت بوده و در نصرت او مَساعى جَميله (4) 1938 نموده، و همچنين رقم دوستى اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر لوح دل مى نگاشت:

به سند معتبر از ابن عبّاس مروى است كه: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد از خانه و دست جناب امير عليه السلام را گرفته بود، پس فرمود كه: اى گروه انصار، اى گروه فرزندان


1- - (با اندكى تغيير) بحار 20/ 77 ب 12 ضمن ح 16؛ الخرائج 1/ 148.
2- - بحار 17/ 267 ب 2؛ تفسيرالامام/ 413.
3- - وَجيزَة: مؤنث وَجيز، خلاصه، موجز. لغت نامه.
4- - مَساعى جَميله: كوششهاى نيكو. لغت نامه.

ص: 452

هاشم، اى گروه فرزندان عبدالمطّلب، منم محمّد (صلى الله عليه و آله)، منم رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، بدرستى كه من خلق شده ام از طينت مرحومه، با سه كس از اهل بيت من كه على عليه السلام و حمزه و جعفرند (1) 1939.

فِى الحديث: جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله روزى شاد و خندان بيرون آمد، مردم عرض كردند كه: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، خدا شاد و خندان گرداند تو را. آن حضرت فرمود كه: روزى و شبى نمى شود مگر آنكه آن روز و آن شب مرا تحفه مى رسد از خدا؛ آگاه شويد كه پروردگار من امروز تحفه اى به من فرستاده كه مانند او را پيش از اين نفرستاده بود، بدرستى كه جبرئيل آمد و به من سلام رسانيد و گفت: يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، خدا از بنى هاشم هفت نفر را برگزيد كه مانند ايشان را در زمان گذشته خلق نفرموده و در زمان آينده هم خلق نخواهد كرد، يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، تو سيّد پيغمبرانى و علىّ بن ابى طالب عليه السلام وصىّ تو، سيّد اوصيا است، و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام دو سبط تو، سيّد اسباطند، و عمّت حمزه، سيد الشهداء است، و جعفر طيّار پسر عمّ تو، در بهشت با ملائكه هر جا كه خواهد طيران مى كند، و از شما است قائمى كه حضرت عيسى بن مريم عليهما السلام با او نماز مى كند در وقتى كه خدا او را به زمين فرو مى آورد، او از ذريّه على عليه السلام و فاطمه عليها السلام، و از اولاد امام حسين عليه السلام است (2) 1940.

به سند معتبر از حضرت باقر عليه السلام منقول است كه: بر ساق عرش نوشته است «الحَمزةُ أسدُ اللَّهِ وَ أسدُ الرّسولِ وَ سيِّدُ الشُّهداء» (3) 1941، يعنى: حمزه شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله و سيّد شهدا است.

اسلام جناب حمزه: به سند معتبر از سيّدِ سجّاد عليه السلام منقول است كه: هيچ حَمِيَّتى (4) 1942 صاحبش را داخل بهشت نكرده است مگر حميّت حمزة بن عبدالمطّلب، كه مسلمان شد


1- - بحار 7/ 231 ب 8 ضمن ح 2 و 11/ 380 ب 6 ضمن ح 6 و 22/ 274 ب 5 ح 20؛ امالى صدوق/ 206 س 37 ضمن ح 7؛ خصال 1/ 204 ضمن ح 20؛ قصص جزائرى/ 92 ب 5.
2- - كافى 8/ 49 ح 10؛ بحار 51/ 77 ب 1 ح 36.
3- - كافى 1/ 224 ضمن ح 2؛ بحار 22/ 280 ب 5 ح 35 و 27/ 6 ب 10 ضمن ح 13.
4- - حَمِيَّت: غيرت. ل. د.

ص: 453

براى غضب از جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگامى كه كفّار مكّه بچه دان شتر را بر پشت مبارك آن حضرت انداختند (1) 1943. چنانچه مروى است كه: جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله در مسجدالحرام بود و جامه هاى تازه در بر داشت، مشركان مشيمه ناقه بر او انداختند و جامه آن حضرت را به آن آلوده ساختند و گفتند كه: تو از كجا رسول اللَّه شدى و كدام وقت جبرئيل بر تو آيه نازل مى كند كه هيچ كس نمى بيند؟ آن حضرت از آن اهانت و خوارى آزرده خاطر گشته نزد ابوطالب عليه السلام آمد و گفت:

يا عمّ كيفَ ترى حَسَبي فيكُم؟

يعنى چگونه مى بينى قدر و منزلت مرا ميان شما؟ ابوطالب گفت: وَ ما ذاكَ يابنَ أخي؟

يعنى اين گفتگو با اين آلودگى چيست اى پسر برادر من؟ حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ابوطالب را از آن واقعه خبر داد، ابوطالب شمشير خود را برداشت و حمزه را طلبيده گفت: مَشيمَه (2) 1944 را بردار. پس متوجّه آن قوم مشركين، كه آن اهانت رسانيده بودند گرديد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله را هم با خود آورد در حالتى كه ايشان در مسجدالحرام به دور كعبه نشسته بودند، چون قريش ابوطالب را ديدند از روى او آثار غضب مشاهده نمودند، پس حمزه را گفت كه اين مشيمه را به روهاى ايشان بمال! حمزه آن مشيمه را به روهاى ايشان ماليد، بعد از آن ابوطالب ملتفت آن حضرت شده گفت: يَابنَ أخي هذا حسبُكَ فينا. يعنى: اى پسر برادر من، اين است منزلت تو در ميان ما (3) 1945. پس غضب حمزه در اين واقعه باعث اسلام او شد.

به روايت ديگر: جناب حمزه در سال ششم از نبوّت مسلمان شد، و سبب آن بود كه روزى ابوجهل لعين با جمعى از سفهاى ملاعين در موضعى از مكّه، بر سر رسول خدا صلى الله عليه و آله ريختند و آن حضرت را غايت اذيت و آزار رسانيدند، تا آنكه رخساره مباركش را به خاك انداختند و از پيشانى مباركش خون جارى مى شد، و اكثر مردم مكّه از آن امر شنيع مطّلع شدند، و در آن وقت حمزه به شكار رفته بود، و ابوطالب به شعب


1- - كافى 2/ 308 ح 5؛ وسايل 15/ 371 ب 57 ح 20775؛ بحار 22/ 283 ب 5 ح 45 و 70/ 285 ب 133 ح 4.
2- - مَشيمَه: ... آن پوستى است كه بچه در وى باشد در رَحِم. لغت نامه.
3- - كافى 1/ 449 ح 30؛ بحار 18/ 209 ب 1 ح 38 و 18/ 239 ب 1 ح 85 و 35/ 136 ب 3 ح 82؛ اعلام الورى/ 46 ف 5.

ص: 454

خود رفته بود براى چرانيدن گوسفندان، و قضا را حمزه سه روز در كوه و صحرا گشته، شكارى به دست وى نيامده بود، گرسنه و تشنه و غضبناك به مكّه رسيد، در اثناى راه كنيز عبداللَّه جذعان، حمزه را ديد، گفت كه: يا حمزه، نمى دانى كه با برادر زاده تو چه كار كردند، و با وجود اين، تو را شكار چه كار آيد! و اين عار را به كجا برى؟! حمزه از سخن آن كنيز متغيّر شد و اندام او به لرزه افتاد و با غضب به خانه آمده، چون بسيار گرسنه بود طعامى حاضر نمودند، و چشم حمزه به عيالش افتاد و او را گريان ديد، سبب گريه را پرسيد، زن گفت: يا اباعماره، چرا گريه نكنم و حال آنكه آنچه با نور ديده تو و برادر زاده ات كرده اند، كسى به هيچ يتيمى از يتيمان و ضعيفى از ضعيفان روا ندارد؛ ابوجهل و جمعى از سُفَها (1) 1946 بر سر وى ريختند و اينقدر به او اذيت كردند كه در پيشانيَش خون برآمد و جارى شد، نه تو حاضر بودى و نه عمّش ابوطالب. حمزه اين كلام را شنيده، لقمه نانى كه در دست داشت به زمين گذاشت و كمان خود را برداشته، به طلب حضرت بيرون رفت، او را در مسجدالحرام نشان دادند، چون حمزه داخل مسجدالحرام شد، ديد كه حضرت در پيش خانه كعبه نشسته و سر به زانو نهاده، حمزه پيش رفت، گفت: السّلامُ علَيكَ يَابنَ أخي، چرا مهمومى؟ آن حضرت آهى كشيده، آب از ديده مبارك فرو ريخت و فرمود: بگذار بى كسى را كه نه مادر دارد نه پدر، و نه برادرى و نه ياورى و نه غمگسارى. حمزه كه اين سخن را شنيد گريان شد و از جهت انتقام به جانب ابوجهل روان شد، در موضعى به او برخورد كه با جمعى از اعاظِم (2) 1947 و اشراف نشسته بود، چون به وى رسيد گفت كه: اى ناكس دون، چرا برادر زاده مرا دشنام دادى؟ و كمانى كه در دست داشت بى مُحابا (3) 1948 بر سر وى زد بنحوى كه سر وى شكست و خون از او جارى شد، و آن ملعون را بلند كرده به زمين زد، خواست كه سرش را از تنش جدا نمايد قريش جمع شده التماس نمودند و او را از دست حمزه رها كردند، و قسمها خورده، عهد و پيمان بستند كه ديگر جسارتى به آن حضرت ننمايند؛ و حمزه آن وقت


1- - سُفَهاء: جمع سفيه به معنى نادان و كم عقل. لغت نامه.
2- - اعاظِم: جمع اعْظَم، بزرگتران. لغت نامه.
3- - بى مُحابا: بى پروا، بى ملاحظه. لغت نامه.

ص: 455

اظهار اسلام نمود (1) 1949.

وفات حمزه: مروى است كه حمزه نيز مانند ابوطالب در نصرت و حمايت رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار كوشيد و جان فشانى زياد در باره آن حضرت نموده و در جنگ بدر حاضر بود؛ بالاخره در غزوه احد شربت شهادت نوشيد.

و شهادت او بر اين وجه بود كه: جبير بن مطعم، كه يكى از اشراف عرب بود، غلامى داشت خنثى كه او را وحشى مى گفتند، مردى بود مبارز، و چون قريش عزيمت به مدينه كردند جبير وحشى را طلبيد و گفت: اى غلام، دانسته اى كه روز بدر، عمّ من، طعيمة را حمزه به قتل رسانيد، اگر در اين حرب حمزه را به قتل رسانى تو را آزاد مى كنم و به مالهاى وافِر (2) 1950 شاد مى گردانم. وحشى اتمام آن كار را در عهده اهتمام كشيد، چون لشكر قريش به مدينه رسيدند در دامنه احد با لشكر جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله مشغول كارزار شدند، و شير خدا، حمزة بن عبدالمطّلب، در جنگ بسيارى از مشركان را به قتل رسانيد، و به هر طرف كه حمله مى كرد از او مى گريختند، و كسى در برابر او نمى ايستاد؛ پس هند، كه زن ابوسفيان بود، وحشى را طبيده گفت كه: اگر يكى از اين سه تن، كه محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و حمزه رحمه الله باشند، به قتل آورى آنقدر به تو خواهم بخشيد كه راضى شوى، زيرا كه پدر من، عتبه را در بدر به خاك هلاكت انداخته اند، و جز اين سه تن، كس ديگر را كُفوِ (3) 1951 او نمى شمارم. وحشى گفت كه: من بر كشتن محمّد (صلى الله عليه و آله) قادر نيستم، و دست به او نخواهم يافت زيرا كه سرداران مهاجر و انصار در محافظت آن حضرت غايت اهتمام دارند، و ممكن نيست كه كارى توان كرد، و على (عليه السلام) مردى است بسيار حذر كننده، و هرگز غافل نمى شود و طمع در او نمى توانم كرد؛ پس در كمين حمزه نشست، و حمزه را ديد چون شير مست شمشير به دست گرفته، به ميان قوم درآمده، صف لشكر قريش را در هم شكسته؛ اتّفاقاً به سباع بن العزى رسيد و بى تعلّل او را هلاك ساخت، و رجز گويان مبارز طلبيد، كسى برابر او نيامد، در غضب شده،


1- - (با اندكى تغيير و اضافات) بحار 18/ 210 ب 1؛ اعلام الورى/ 48 ف 5؛ قصص راوندى/ 321 ف 4 ح 401.
2- - وافِر: بسيار، فراوان. لغت نامه.
3- - كُفْو: همتا و مانند. لغت نامه.

ص: 456

بى مُحابا (1) 1952 خود را به ميان لشكر انداخت، و به ضرب شمشير آبدار ايشان را متلاشى و پريشان ساخت، كف بر لب آورده پرواى حفظ اطراف نداشت، ناگاه بر موضعى گذشت كه سيلاب زيرَش را نهى كرده بود، اسبش فرو رفت و او بر زمين افتاد، پس وحشى فرصت يافته نيزه اى كه در دست داشت به جانب حمزه انداخت، و بر نهى گاه آن حضرت خورد و از شانه اش بيرون آمد (و به روايت ديگر بر بالاى پستان او خورد)، پس حمزه با آن زخم گران از پاى نرفت و چون آتش تفته قصد وحشى كرد، چون وحشى كرد، چون وحشى را به هيچ روى مجال درنگ نبود مانند روباهى كه از پيش شير زخم خورده گريزد، به شتاب برق و باد رفت، پس جناب حمزه از دست افتاد، و جمعى از اصحاب بر سر او رسيدند و فرياد كردند كه: يا اباعمارة! جواب ايشان نداد، وحشى چون از دور اين بديد دانست كه كار او به نهايت شده، صبر كرد تا مردم از نزديك او دور شدند، بيامد و شكمش را بشكافت و جگرش را بيرون آورده نزد هند آورد و گفت: اين است جگر قاتل پدرت، بگير. هند او را به دهان خود بگذاشت كه بخايد (2) 1953، خلّاق عالم آن جگر را مانند استخوان سخت ساخت كه او نتوانست خاييد و بر زمين انداخت، و حقّ تعالى ملكى را فرستاد كه آن را به جاى خود برگردانيد (3) 1954.

مروى است كه: حليس بن علقمه ابوسفيان را ديد كه بر اسبى سوار است و بر بالاى سر حمزه ايستاده و نيزه اى در دست دارد، در دهان حمزه مى زند و مى گويد كه: بچش اى عاق (4) 1955. حليس گفت: نظر كنيد اى گروه بنى كنانه اين مرد را كه دعوى مى كند كه بزرگ قريش است، با پسر عمّ كشته خود چه مى كند! ابوسفيان مُنفعِل شد (5) 1956 و گفت:

راست مى گويى، لغزشى بود از من، افشا مكن. در اين اثنا هند از وحشى پرسيد كه حمزه را در كدام محلّ كشتى؟ وحشى او را بر سر حمزه آورد، هند كارد بركشيد و او را مثلة


1- - بى مُحابا: بى پروا، بى ملاحظه. لغت نامه. (عبارت متن «بى مهابا». م.)
2- - بخايد: بجوَد، بدندان نرم كند. م.
3- - (با تغييرات) بحار 20/ 96 ب 12؛ اعلام الورى/ 83 ب 4؛ شرح نهج 1/ 243؛ المناقب 1/ 192.
4- - عاقّ: نافرمان. لغت نامه.
5- - مُنْفَعِل شدن: شرمنده شدن. لغت نامه.

ص: 457

نمود (يعنى گوش و بينى و هر دو دست و بعضى از اعضاى او را ببريد)، و در رشته كشيده مانند قلّاده در گردن خود از روى شماتت انداخت، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله حمزه را نديد فرمود: كيست كه ما را از احوال حمزه خبر دهد؟ حارث بن صحّه گفت: من موضع او را مى دانم. چون به نزديك او رسيد و حال او را مشاهده نمود، نخواست كه آن خبر را او برساند، پس حضرت گفت: يا على (عليه السلام)، عمّت را طلب كن. حضرت امير عليه السلام آمد و نزديك حمزه ايستاد و نخواست كه آن خبر وحشت اثر را به حضرت برساند، تا آنكه حضرت خود آمد و حمزه را بر آن حال مشاهده كرد، پس گريست و فرمود كه: به خدا سوگند كه هرگز در مكانى نايستاده بودم كه بيشتر مرا به خشم آورد از اين مقام، اگر خدا مرا تمكين دهد بر قريش، هفتاد نفر ايشان را به عوض حمزه چنين تمثيل (1) 1957 كنم و اعضاى ايشان را ببرم. پس جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: ى وَ إنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرينَ ى (2) 1958، يعنى: «اگر عقاب (3) 1959 كنيد، پس عقاب كنيد به مثل آنچه كه عقاب كرده شده ايد، و اگر صبر كنيد البتّه بهتر است براى صبركنندگان». پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: صبر خواهم كرد و انتقام نخواهم كشيد (4) 1960.

پس حضرت ردايى از برد يمنى كه بر دوش مباركش بود بر روى حمزه انداخت، و آن ردا به قامت حمزه كوتاه و ناساز بود؛ اگر بر سرش مى كشيدند پاهايش پيدا مى شد و اگر پاهايش را مى پوشانيدند سرش پيدا مى شد، پس بر سرش كشيد و پاهايش را از علف و گياه پوشانيد، و فرمود كه: اگر نه آن بود كه زنان بنى عبدالمطّلب اندوهناك مى شدند، هر آينه او را چنين مى گذاشتم، زيرا كه داهيَه (5) 1961 هر قدر بيشتر است ثوابش عظيمتر است.

پس حضرت امر كرد كه شهدا را جمع كردند و بر ايشان نماز خوانده دفن نمود، و نماز حمزه هفتاد تكبير گفت (6) 1962.


1- - تَمْثيل: عقوبت كردن و عبرت ديگران گردانيدن. لغت نامه.
2- - نحل/ 126.
3- - عِقاب: عذاب و شكنجه و پاداش بدى. لغت نامه.
4- - (با اندكى تغيير) بحار 20/ 96 ب 12؛ اعلام الورى/ 83 ب 4؛ المناقب 1/ 193.
5- - داهِيَة: حادثه، سختى زمانه، بلاى سخت. لغت نامه.
6- - كافى 3/ 211 ح 2؛ التهذيب 1/ 331 ب 13 ح 138؛ وسايل 2/ 509 ب 14 ح 2775؛ بحار 20/ 107 ب 12 ح 32 و 22/ 281 ب 5 ح 39.

ص: 458

مروى است كه: چون در جنگ احد، حمزه با جماعتى بسيار از مهاجر و انصار شهيد شدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله با ساير اصحاب به مدينه آمدند، و از اكثر خانه هاى اصحاب صداى گريه شنيدند كه بر كشتگان خود نوحه مى كردند، چون حمزه غريب بود و كسى نداشت كه عزاى او را بر پا نمايد، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله از خانه حمزه صداى گريه به سمع همايونش نرسيد، متأثّر و محزون گرديده ديده اش پر آب شد و بر روى مباركش ريخت و فرمود:

«أمّا عَمّي حَمزة فَلا باكيَ لَه هُنا»،

يعنى: عمّ من حمزه را در اين شهر گريه كننده نيست (يعنى او غريب است در اين بلد، و غريب را عزادار و گريه كننده نباشد). چون انصار ديدند كه حضرت از نبودن گريه كنندگان بر حمزه محزون شده و خاطر مباركش افسرده گرديده، به خانه هاى خود رفتند و زنان خود را گفتند كه: اوّل برويد فاطمه عليها السلام دختر پيغمبر را بر تعزيه حمزه يارى كنيد و در خانه حمزه بر وى گريه كنيد، بعد به خانه هاى خود آمده بر كشتگان خويش گريه نماييد. زنان انصار (1) 1963 به خانه حمزه آمدند و مشغول گريه و ناله شدند، چون سيّد عالم صلى الله عليه و آله آواز گريه زنان را از خانه حمزه شنيد پرسيد كه اين چه آواز است؟ عرض كردند: زنان انصارند كه بر عمّ بزرگوار تو گريه مى كنند. حضرت فرمود كه: خدا از ايشان و از اولاد ايشان راضى باد. و تا امروز در مدينه مقرّر است كه هر مصيبت كه بر ايشان واقع مى شود اوّل بر حمزه نوحه مى كنند بعد به مصيبت خودشان (2) 1964.

در حديث است كه: اوّل تسبيحى كه در اسلام به هم رسيد از خاك قبر جناب حمزه بود كه جناب فاطمه عليها السلام سى و سه دانه ساخت؛ خام و نا پخته بود و بند او از ريسمان كبود بود (3) 1965.


1- - عبارت متن «زن نصار». م.
2- - (با اندكى تغيير) الفقيه 1/ 183 ح 553؛ وسايل 3/ 284 ب 88 ح 3662؛ مستدرك 2/ 384 ب 58 ح 2255- 3؛ بحار 20/ 98 ب 12 و 79/ 92 ب 16؛ ضمن ح 44 و 79/ 104 ب 16؛ اعلام الورى/ 85 ب 4؛ شرح نهج 15/ 41؛ مسك الؤاد/ 107 ب 4.
3- - وسايل 6/ 455 ب 16 ضمن ح 8427؛ مستدرك 4/ 12 ب 9 ضمن ح 4056- 2 و 5/ 56 ب 14 انتهاى ح 5353- 2؛ بحار 82/ 333 ب 37 ضمن ح 16 و 82/ 341 و 98/ 133 ب 16 ضمن ح 64؛ كتاب المزار/ 150 ب 66 ضمن ح 1؛ مكارم الاخلاق/ 281.

ص: 459

زيارت جناب حمزه: در خبر آمده است كه: زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و زيارت قبور شهدا و زيارت قبر امام حسين عليه السلام برابر است با يك حجّ مقبول كه با پيغمبر صلى الله عليه و آله به جا آورده باشد (1) 1966.

در حديث معتبر منقول است كه: مى گويى نزد جناب حمزه: السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ خَيْرَ الشُّهَداءِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا أسَدَ اللَّهِ وَ أسَدَ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله أشْهَدُ أ نَّكَ قَدْ جاهَدْتَ فِي اللَّهِ وَ نَصَحْتَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَليْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ جُدْتَ بِنَفْسِكَ وَ طَلَبْتَ ما عِنْدَ اللَّهِ وَ رَغِبْتَ فيما وَعَدَ اللَّهُ، پس داخل شو و نماز كن و در وقت نماز رو به قبر مكن، و چون از نماز فارغ شوى خود را بر روى قبر بينداز و بگو: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى أهْلِ بَيْتِهِ ... إلى آخر الدّعاء (2) 1967.

فِى الحديث: جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه: عمّ من حمزه را خلّاق عالم به منازل رفيعه (3) 1968 و درجات عاليه رسانيده است، و او را فضايل بسيار عطا فرموده است به سبب محبّت من و على عليه السلام، بدرستى كه حمزه عمّ من، جهنّم را در روز قيامت از محبّانش دور مى كند، بدرستى كه او خواهد ديد در پهلوى صراط گروهى بسيار از مردم را كه عدد ايشان را بغير از خدا كسى نمى داند، و ايشان از دوستان حمزه باشند و گناه بسيار كرده باشند، و به اين سبب، ديوارها حايل شده باشد ميان ايشان و گذشتن بر صراط به سبب گناههاى ايشان، چون حمزه را مى بينند مى گويند كه: يا حمزه، مى بينى كه ما در چه حال مانده ايم! حمزه به من و على (عليه السلام) مى گويد كه: مى بينيد كه دوستان من استغاثه مى نمايند به من. پس من به على عليه السلام مى گويم كه: يا على (عليه السلام)، اعانت كن عمّ خود را بر فرياد رسى دوستان او، و خلاص كردن ايشان را از آتش جهنّم. پس حضرت امير عليه السلام


1- - روايتى كه جامع عبارات فوق باشد در منابع مورد استفاده بنظر نرسيد، امّا درباره ثواب زيارت امام حسين عليه السلام، تا صد حجّ با حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز ذكر شده است. م.
2- - (با تغييرات اندك) مستدرك 10/ 198 ب 10 ح 11840- 3؛ بحار 97/ 212 ب 7 ح 1؛ كامل الزيارات/ 22 ب 5 ح 1.
3- - رَفيعَه: بلند. لغت نامه.

ص: 460

نيزه حمزه را كه در دنيا با آن جهاد كرده است در راه خدا مى آورد و به دست حمزه مى دهد و گويد كه: اى عمّ رسول خدا صلى الله عليه و آله و اى عمّ برادر حضرت رسول صلى الله عليه و آله، دفع كن جهنّم را از دوستان خود به اين نيزه چنانچه در دنيا به اين نيزه دشمنان خدا را از دوستان خدا دفع مى كردى. پس حمزه نيزه را مى گيرد و سنان او را مى گذارد بر آن ديوارهاى آتش كه حايل شده اند ميان دوستان او و صراط، و به قوّت الهى چنان دفع كند كه پانصد سال راه دور شوند، پس دوستان خود را گويد كه بگذريد؛ و ايشان ايمن و سالم از صراط بگذرند و داخل بهشت شوند (1) 1969.

و از جمله شهداى احُد است عَمرو بن جموح (2) 1970؛ و آن مردى بود لنگ، و چهار پسر داشت كه مانند شيران در همه غزوات حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله حاضر مى شدند. در روز احد خود اراده جهاد كرد و قوم او مانع شدند و گفتند: تو اعرجى و بر تو حرجى نيست اگر به جهاد نروى، و پسرانت همه با آن حضرت رفته اند. گفت: پسرانم به بهشت روند من نزد شما بنشينم؟! پس روانه شد و گفت: خداوندا مرا بسوى اهل خود بر مگردان.

پس به خدمت حضرت آمد و گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، قوم من مرا مانع جهاد مى شدند و من آمده ام كه با اين پاى لنگ از معركه جنگ بسوى بهشت شتابم. حضرت فرمود: خدا تو را معذور داشته است، و بر تو جهاد نيست. و او قبول نكرده رفت و شهيد شد؛ پس زن و پسر و برادرش او را بر شترى بار كردند كه بسوى مدينه برگردانند، چون شتر به منتهاى حرة رسيد خوابيد، هر گاه آن را بسوى مدينه بر مى گردانيدند مى خوابيد و چون به جانب احد متوجّه مى گردانيدند مى دويد؛ پس برگشت آن زن به خدمت حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و واقعه را عرض كرد، حضرت فرمود كه: اين شتر از جانب خداوند عالم مأمور است كه چنين كند، آيا در وقت بيرون آمدن چيزى گفت؟ گفتند: بلى، وقتى كه متوجّه احد شد رو به قبله كرده گفت: خداوندا مرا بسوى اهل خود بر مگردان و مرا شهادت روزى كن. حضرت فرمود كه: به اين سبب شتر نمى رود، اى گروه انصار از شما گروهى هستند كه خدا را بر هر چيز قسم دهند روا مى كند و عَمرو از آنها بود (3) 1971.


1- - بحار 17/ 245 ب 2؛ تفسيرالامام/ 435.
2- - عبارت متن «عمرو بن جموع». م.
3- - بحار 20/ 130 ب 12؛ شرح نهج 14/ 261.

ص: 461

و از جمله آنها است غسيل الملائكه، حنظلة بن «ابوعامر»؛ و ابوعامر همان كسى است كه چون بنو عمرو بن عوف مسجد قبا را بنا كردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله را طلبيدند تا يك روز نماز به جماعت بگذارد به او، اغتم بن عوف، كه بنى اعمام ايشان بودند از راه نفاق و عناد حسد برده، در مقابل آن مسجدى بنا كردند و گفتند: ما در مسجد خود نماز بگذاريم و به جماعت محمّد صلى الله عليه و آله نرويم، به قصد آنكه چون ابوعامر راهب از شام مراجعت نمايد او را امام آن مسجد نمايند، ابوعامر نيز به اين مضمون نامه به ايشان نوشته بود از شام، و خودش از اشراف مدينه خزرج بود، و در علم تورات و انجيل مهارتى تمام داشت و پيوسته نعت و صفت سيّد عالم صلى الله عليه و آله را بر اهل مدينه مى خواند، چون آن حضرت به مدينه هجرت فرمود و اهل آن زمين شيفته جمال و كمال آن حضرت شدند و از صحبت ابوعامر برميدند و كسى ديگر پيروى او نكرد، پس ابوعامر را عرق حسد به حركت آمده، به نفى آن حضرت مشغول شده و گفت: يا محمّد (صلى الله عليه و آله)، اين چه دين است كه احداث كرده اى؟ فرمود كه: دين ابراهيم خليل است؛ گفت: نه چنين است! پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

بَل جِئْتُ بِها بَيْضاءَ نَقيَّة؛

يعنى: بلكه من آوردم آن دين و ملّت را در حالتى كه روشن و پاكيزه است. ابوعامر گفت: أماتَ اللَّهُ مَن كاذَبَ مِنّا طريداً وحيداً غريباً؛ يعنى: خدا بميراند آن كسى را كه كاذب است از ما، در حالتى كه تنها مانده و از ولايت دور افتاده و غريب شده باشد. جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: آمين. پس ابوعامر سوگند خورد كه: با هر قومى كه كارزار كنى من با ايشان باشم. و بعد از غزوه بدر، از مدينه گريخته به كفّار مكّه پيوست، و در حرب احد حاضر شده، اوّل كسى كه به لشكرگاه اسلام تير انداخت او بود، و حضرت، او را فاسق لقب نهاد، و در حرب حنين نيز حاضر شد و از آنجا فرار نموده، به نزد هرقل، كه پادشاه روم بود رفت، و مى خواست كه از شام لشكرى جمع كرده به جنگ مسلمانان آيد؛ القصّه: ابوعامر نامه اى نوشت به منافقان كه: شما در مقابل مسجد قبا در محلّه خويش براى من مسجدى بسازيد كه چون

ص: 462

به مدينه آيم آنجا به افاده علوم (1) 1972 اشتغال نمايم. ايشان مسجد ضرار را بنا كردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله چون عازم غزوه تبوك شد، بانيانِ مسجد آمده گفتند كه: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، ما براى ضعيفان و بيچارگان در وقت سرما و گرما و بارندگى مسجدى ساخته ايم، و التماس مى رود كه در آن مسجد نماز بخوانيد (غرض ايشان آن بود كه به واسطه نماز آن حضرت، مهمّ خود را استحكامى دهند)، حضرت در جواب فرمود كه:

الآن متوجّه غزوه ايم در جناح سفر، بعد از مراجعت ان شاء اللَّه در مسجد شما نماز مى خوانيم. چون وقت مراجعت به قرب مدينه رسيدند، اهل مسجد همان استدعا كردند، جبرئيل نازل شده اين آيه را آورد كه در سوره توبه است: ى وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إنْ أرَدْنآ إلَّاالْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إنَّهُمْ لَكاذِبُونَ لاتَقُمْ فيهِ أبَداًى (2) 1973، يعنى: «از اهل نفاق آنانند كه بنا كردند و اخذ نمودند مسجدى را بجهت مُضارّه (3) 1974 بر مؤمنان و ضرر رسانيدن به ايشان (يعنى پسر عمّان خودشان كه اصحاب مسجد قبايند)، و بجهت تقويت كفرى كه اضمار آن مى كنند (4) 1975، و براى تفرقه افكندن به ميان مؤمنين و چشم داشتن و انتظار كشيدن مَر قدوم كسى را كه محاربه كرد با خدا و رسول او پيش از بناى مسجد (مراد ابوعامر راهب است كه در جنگ احد و حنين حاضر شد)، و هر آينه سوگند مى خورند كه چون كسى پرسد كه چرا اين مسجد ساختيد: ما نساختيم از اين بنا مگر خصلت نيكو


1- - افاده علوم: مراد تدريس علوم است. م.
2- - توبه/ 107- 108.
3- - مُضارَّة: يكديگر را گزند رساندن. لغت نامه.
4- - اضْمار كردن: پنهان كردن. لغت نامه.

ص: 463

يا اراده نيكو (كه نماز است و ذكر و توسعه بر ضعفا)، و خدا گواهى مى دهد كه ايشان دروغ گويانند در سوگند خود، اى حبيب من، مايست در آن مسجد هرگز». مروى است كه: چون اين آيه آمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله دو نفر از اصحاب را فرمود كه: برويد و آن مسجد را ويران كنيد و بسوزانيد. ايشان رفته، آتش در آن زدند، كسانى كه در آنجا بودند گريختند و بعضى از اهل مسجد در آنجا اقامه نمودند و آتش به ايشان رسيده بعضى از آنها را سوزانيده، و آن حضرت امر فرمود تا آن موضع را مزبله و خاك انداز كردند، و ابوعامر راهب در شام، غريب و تنها بمرد (1) 1976.

الحاصل: حنظلة بن «ابوعامر» در شب جنگ احد داماد شد، و دختر عبداللَّه بن ابي بن سلول را به عقد خود در آورده بود، و از حضرت مرخّص شده بود كه براى دامادى، آن شب در مدينه بماند، و در آن شب تصرّف نمود، و در باب رخصت او اين آيه نازل شد: ى إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ... إلى آخر آيه ى (2) 1977، كه در سوره نور است؛ چون صبح شد، به يادش آمد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مشغول جنگ است و او مشغول عيش، پس با جنابت، شمشير برداشت و به جانب احد روانه شد، چون خواست كه از خانه بيرون رود، زنش فرستاد و چهار نفر از انصار طلبيد و گفت: گواه باشيد كه حنظله با من نزديكى كرده است، و ايشان از حنظله اقرار شنيدند، پس به آن زن گفتند كه: چرا چنين كردى؟ گفت: زيرا كه در اين شب خواب ديدم كه گويا آسمان شكافته شد و حنظله به آسمان داخل شد و بعد از آن، آسمان به يكديگر پيوست، و از اين خواب دانستم كه او شهيد خواهد شد، پس گواه گرفتم كه اگر فرزندى به هم رسد بدانند كه از او است. پس حنظله چون به معركه (3) 1978 قِتال (4) 1979 رسيد ابوسفيان را ديد كه بر اسبى سوار است و در ميان معركه جولان مى كند، شمشير كشيده به جانب ابوسفيان دويده و بر او حمله كرده، اسبَش را پس نموده ابوسفيان از اسب گرديد و به زمين افتاد، و فرياد كرد كه: اى گروه قريش، من ابوسفيانم و حنظله مى خواهد كه مرا بكشد! و ابوسفيان گريخت و حنظله از پِيَش دويد، پس مردى از مشركان به حنظله رسيد و نيزه اى بر او زد، و حنظله با نيزه به آن مشرك حمله نمود و ضربتى به او زد و او را كشت، و حنظله ميان حمزه و عمرو بن جموح (5) 1980 و گروهى از انصار به زمين افتاد و شهيد شد؛ پس اصحاب در معركه او را شسته يافتند، و به حضرت عرض كردند كه: او را كه شسته؟ فرمود: من ملائكه را


1- - (با اندكى تغيير) بحار 21/ 252 ب 30؛ و بطور مختصر در: مستدرك 3/ 438 ب 54 ح 3948- 6 و 3/ 448 ب 54 ح 3963- 21؛ بحار 21/ 255 ب 30 ح 1؛ تفسيرقمّى 1/ 305؛ عوالى اللآلى 2/ 32 ح 81؛ فقه القرآن 1/ 159.
2- - نور/ 62.
3- - مَعْرَكَه: كارزار، نبردگاه. لغت نامه.
4- - قِتال: مقابله، محاربه. لغت نامه.
5- - عبارت متن «جموع». م.

ص: 464

ديدم كه حنظله را ميان آسمان و زمين به آب مُزْن (يعنى به آب ابر سفيد) با كاسه هاى طلا غسل مى دادند. پس او را غسيل الملائكه ناميدند، يعنى غسل داده ملائكه (1) 1981.

و از جمله آنها است سعد بن ربيع؛ كه چون از جنگ فارغ شدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: كيست علم داشته باشد از حال سعد بن ربيع؟ مردى گفت كه: من مى روم به طلب او. پس حضرت اشاره كرد به موضعى و فرمود كه: در آنجا او را طلب كن كه من او را در آن موضع ديدم كه دوازده نيزه او را فرو گرفته بود. آن مرد گويد: چون به آن موضع آمدم او را در ميان مقتولين افتاده ديدم، گفتم: يا سعد، جواب نداد، باز گفتم: يا سعد، رسول خدا صلى الله عليه و آله احوال تو مى پرسد. چون نام حضرت را شنيد سر برداشت در حالتى كه بدنش از كثرت ضعف مانند جوجه مى لرزيد، و پرسيد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده است؟

گفتم: بلى، و اللَّه كه زنده است و او مرا خبر داد كه تو را در اين موضع در ميان دوازده نيزه ديده بود. آن سعادتمند گفت: الحمد للَّه راست فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله كه دوازده طعنه نيزه خورده ام كه همه به اندرونم رسيده است، به قوم من كه انصارند سلام برسان و بگو به ايشان كه اگر يك كس از شما ديده اش حركت كند و بگذاريد كه خارى به پاى رسول خدا صلى الله عليه و آله برود، نزد خدا معذور نخواهيد بود. اين را گفت و نفسى كشيد و خون از او روان شد مانند شترى كه ذبح كنند، زيرا كه خون را با نفس در اندرون خود ضبط كرده بود بجهت وصيّت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اصحاب خود، و به رحمت الهى واصل شد. راوى گفت كه: آمدم خبر او را به حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله رسانيدم، و حضرت فرمود كه: خدا رحمت كند سعد را كه در زندگى يارى ما كرد و در مردن وصيّت ما كرد (2) 1982.

و از جمله آنها عمرو بن ثابت است، كه او هنوز مسلمان نشده بود، چون شنيد كه حضرت به جنگ احد رفته است شمشير و سپر خود را گرفته، مانند شير گرسنه متوجّه احد گرديد، و شهادتين گفت و مسلمان شد، و رو به لشكر كفّار آورد و جهاد كرد تا به


1- - مستدرك 2/ 195 ب 30 ح 17888- 3؛ بحار 20/ 57 ب 12؛ تفسيرقمّى 1/ 118؛ شرح نهج 14/ 269.
2- - مجموعةورام 2/ 270؛ و بطور مختصر: بحار 20/ 74 ب 12 و 20/ 136 ب 12؛ شرح نهج 14/ 277 و 15/ 36؛ معانى الاخبار/ 359 ح 1.

ص: 465

مرتبه شهادت فايز شد، پس مردى از انصار بر او گذشت و او را در ميان كشتگان افتاده ديد، از او پرسيد كه: يا عمرو، آيا به دين اوّل خود هستى؟ گفت: نه و اللَّه، بلكه شهادت مى دهم به وحدانيّت الهى و نبوّت حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله. اين را گفته، مرغ روحش بسوى رياض (1) 1983 جنان (2) 1984 پرواز كرد، پس مردى از اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، عمرو بن ثابت مسلمان شد و كشته شد، آيا شهيد است؟ حضرت فرمود: بلى و اللَّه شهيد است، و او كسى است كه يك ركعت نماز نكرده (3) 1985 داخل بهشت مى شود (4) 1986.

بلى، در مقابل اين سعادت كه براى عمرو بن ثابت روى داده، عجب خود را بدبخت و مخذول نمود كسى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه او را قزمان (5) 1987 مى گفتند؛ مروى است كه روزى مدح او كردند نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و گفتند كه: او يارى برادران مؤمن بسيار مى كند. حضرت فرمود كه او از اهل جهنّم است. پس در روز احد به حضرت عرض كردند كه: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، قزمان شهيد شد، فرمود كه: خدا آنچه مى خواهد مى كند.

پس آمدند خدمت حضرت و مى گفتند: او خود را كشت. فرمود كه گواهى مى دهم كه منم پيغمبر خدا؛ و سببَش اين بود كه در احد جنگ بسيار كرد و شش نفر يا هفت نفر از مشركان را كشت، چون از جراحت بسيار مانده شد او را برداشتند و به خانه هاى بنى ظفر بردند، پس مسلمانان به او گفتند كه: بشارت باد تو را اى قزمان كه امروز جهاد بسيار كردى. قرمان گفت: چه بشارت مى دهيد مرا! جنگى كه كردم براى حَميّتِ (6) 1988 قوم خود بود نه براى اسلام، و اگر حميّت و نام ننگ نمى بود جنگ نمى كردم. چون


1- - رياض: جمع رَوْضَة، باغ و بوستان. لغت نامه.
2- - جنان: جمع جنّت بمعنى بهشت. لغت نامه.
3- - عبارت متن «نماز كرده». م.
4- - بحار 20/ 56 ب 12؛ تفسيرقمّى 1/ 117؛ (لازم به ذكر است كه در اين منابع نام فرد مذكور «عمرو بن قيس» نقل شده است. م.).
5- - در عبارات متن، اين فرد با نام «قرمان» نقل شده بود كه با توجه به منابع تصحيح شد. م.
6- - حَمِيَّت: غيرت. لغت نامه.

ص: 466

جراحتهاى او شديد شد تيرى از كنانه (1) 1989 خود بيرون آورد و خود را به آن تير كشت (2) 1990.

از جمله شهداى احد است مخيريق يهودى، چنانچه ابن ابى الحديد روايت كرده است كه مخيريق از احبارِ (3) 1991 يهود بود، روز شنبه كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در احد بود گفت: اى گروه يهود، شما مى دانيد كه محمّد صلى الله عليه و آله پيغمبر است و يارى او بر شما لازم است. يهود گفتند: امروز روز شنبه است، و در شنبه متوجّه كارى نبايد شد. گفت: بعد از اسلام، شنبه نمى باشد؛ و شمشير خود را برداشت و خدمت حضرت آمد و شهيد شد.

پس حضرت فرمود كه: مخيريق بهترين يهود است. و چون بيرون مى رفت گفت: اگر من كشته شوم مالهاى من همه از پيغمبر باشد، هر چه خواهد بكند. پس اكثر اوقاف حضرت در مدينه از مال او است (4) 1992.

و ديگرى عبداللَّه بن عمرو؛ كه پدر جابر انصارى است، و پيش از غزوه احد در خواب ديد مبشّر بن عبدالمنذر را (كه در بدر شهيد شده بود)، كه به او گفت: اى عبداللَّه، تو در اين ايّام به نزد ما خواهى آمد. سؤال كرد كه: در كجاى مى باشى؟ گفت: در بهشت مى باشم، و به هر جاى بهشت كه مى خواهم مى گردم. عبداللَّه گفت كه: تو در بدر كشته نشدى؟ گفت: بلى كشته شدم، خدا مرا زنده كرد. چون عبداللَّه اين خواب را به حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرد، حضرت فرمود كه: شهيد خواهى شد اى پدر جابر. اين است كه عبداللَّه در جنگ احد، بعد از سعى بَليغ (5) 1993 پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست سفيان بن


1- - كِنانَة: تيردان چرمين بى چوب يا برخلاف آن، جعبه. لغت نامه.
2- - بحار 20/ 98 ب 12؛ شرح نهج 14/ 260؛ الفصول المختارة/ 145؛ و بطور مختصر: مستدرك 18/ 216 ب 5 ح 22544- 1؛ اعلام الورى/ 84 ب 4.
3- - احْبار: دانشمندان، علماى يهود. لغت نامه.
4- - (در منابع، نام اين فرد «مخيرق» نقل شده است) شرح نهج 14/ 260؛ بحار 20/ 130 ب 12.
5- - بَليغ: كامل، تمام. لغت نامه.

ص: 467

عبدالشّمس شربت شهادت نوشيد؛ و خواهر عبداللَّه، زن عمرو بن جموح (1) 1994 بود، همينكه زن عمرو و پسر و برادرش او را بر شترى بار كردند كه بسوى مدينه برگردانند (چنانچه تفصيلًا نوشته شد)، آن وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله به زن عمرو بن جموح (2) 1995 فرمود كه: اى زن، پيوسته ملائكه بر سر برادر تو، عبداللَّه بن عمرو، بال گسترده اند، از وقتى كه كشته شده تا حال، و نظر مى كنند كه در كجا دفن خواهد شد. پس حضرت امر فرمود كه عبداللَّه بن عمرو را با عمرو بن جموح (3) 1996 در يك قبر دفن كردند، و فرمود كه: اى هند، شوهر و برادر و پسر تو رفيقند در بهشت. هند گفت: يا رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله)، دعا كن من نيز با ايشان باشم.

و چون قبر ايشان در ممرّ سيل واقع بود، بعد از مدّتى سيلاب قبر ايشان را برد و بدن ايشان ظاهر شد، ديدند كه به روى عبداللَّه جراحتى بود و دست به روى جراحت خود گذاشته بود، چون دستش را از روى جراحت برداشتند خون روان شد، باز دستش را به روى جراحت گذاشتند و خون ساكت شد. و جابر گفته كه: بعد از چهل و شش سال از شهادت پدرم، او را در قبر ديدم، هيچ تغيير در بدن او نشده بود و گويا در خواب بود، كفنش كه به رويش كشيده بودند تازه بود و علف حَرْمَل (4) 1997 كه به روى پايش ريخته بودند تر و تازه بود (5) 1998.

باز ابن ابى الحديد و ديگران روايت كرده اند كه: معاوية بن ابى سفيان چشمه اى جارى كرد كه شايد قبرهاى شهداى احد را بر طرف كند، و ندا كرد در مدينه كه: هر كس در احد كشته اى دارد حاضر شود. چون اهل مدينه نزد شهدا حاضر شدند و قبرهاى ايشان را شكافتند، بدنهاى ايشان تر و تازه بود، و كج مى شد اعضاى ايشان به روش اعضاى احياء، و بيل به پاى يكى از ايشان خورد، فى الفور خون روان شد (6) 1999؛ و هر چند قبر ايشان را مى كندند بوى مشك از خاك قبر ايشان ساطع مى شد، و عبداللَّه بن عمرو و


1- - عبارت متن «عمرو بن جموع». م.
2- - عبارت متن «عمرو بن جموع». م.
3- - عبارت متن «عمرو بن جموع». م.
4- - حَرْمَل: اسفند، سپند. لغت نامه.
5- - مشروح اين قسمت، بطور پراكنده در اين منابع نقل شده است: بحار 20/ 130 ب 12؛ شرح نهج 14/ 262.
6- - جارى شدن خون بر اثر ضربه بيل، در بحار نقل شده است، امّا ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است كه: «... صورت عبداللَّه بن عمرو مجروح بود و دستش بر روى آن جراحت بود، هنگامى كه دستش را برداشتند خون از جراحت وى جارى شد تا آنكه دستش را به روى زخم بازگرداندند خون متوقّف شد». م.

ص: 468

عمرو بن جموح (1) 2000 را در يك قبر يافتند، و خارجة بن زيد و سعد بن ربيع را در يك قبر يافتند، و عبداللَّه و عمرو را از قبر به در آوردند، زيرا كه قنات بر قبر ايشان مى گذشت، و خارجه و سعد را بيرون نياوردند چون معاويه اين منكر را جارى كرد و كسى مانع او نشد، ابوسعيد خدرى گفت: بعد از اين ديگر هيچ منكر را كسى انكار نخواهد كرد (2) 2001.

تكميل: مستحبّ است مجاورت در مدينه منوّره، از جهت تأسّى كردن به جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله؛ روايت نموده اند كه شخصى از مردم جبل، به ملاحظه اينكه مستحبّ است مجاورت در مدينه و تأسّى به رسول خدا صلى الله عليه و آله، خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد و مبلغ ده هزار درهم نزد آن حضرت گذاشته، عرض كرد كه: من روانه حجّ مى شوم و توقّع دارم كه اين مبلغ را تا آمدن من، در مدينه خانه اى بخريد؛ و روانه مكّه شد، چون برگشت و به خدمت امام عليه السلام آمد و از خريدن خانه پرسيد، آن حضرت فرمود كه: از براى تو خانه اى خريدم كه يك حدّ آن به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله است، و حدّ ديگر به طرف خانه مرتضى على عليه السلام و حدّ سيُّم (3) 2002 به خانه امام حسن عليه السلام و حدّ چهارم به خانه امام حسين عليه السلام، و در اين كاغذ حدود آن خانه را نوشته، مُهر كرده ام، اگر راضى هستى سند بستان و الّا هر خانه كه در اين شهر پسند نمايى براى تو خريدارى كنم. چون آن مرد اين سخن بشنيد خوشحال شده گفت: من به اين سودا راضيم. پس حضرت آن مبلغ را به فقراى اولاد حسنين عليهما السلام قسمت نموده آن مرد روانه شد و اهل بيت خود را جمع نموده، ايشان را قسم داد كه اين كاغذ را با او در قبر او نهند. و خويشان به وصيّت او عمل نمودند، و چون صبح شد ديدند كه همان كاغذ بر روى قبر او است و بر پشت كاغذ نوشته شده كه: به خدا قسم كه امام جعفر صادق عليه السلام هر چه فرموده بود وفا به آن نمود و آنجا را به من دادند و مرا از عذاب دوزخ ايمن ساختند ... (4) 2003


1- - عبارت متن «عمرو بن جموع». م.
2- - بحار 20/ 132 ب 12؛ الجعفريات/ 206؛ و بطور مختصر: شرح نهج 14/ 264.
3- - عبارت متن «خانه سيّم». م.
4- - مستدرك 12/ 373 ب 17 ح 14333- 2؛ بحار 47/ 134 ب 5 ح 183؛ المناقب 4/ 233.

ص: 469

قَدْ وَقَعَ الْفراغُ مِنْ تَأليفِ هذَا الْكِتاب المُسَمّى بِمِصباحِ الْحرَمينِ بِيدِ الحقيرِ الفَقيرِ كثيرِ الذَّنْب و التَّقصيرِ عَبدِالجبّار بنِ العالمِ العامِل و الفاضلِ العادِل حامي شَريعةِ سَيّدِ المُرسَلينَ و مُجري قوَاعدِ الدّين المُبين الحاجّ آخوند ملّا زينِ العابدين الشّكوئي طاب مَضْجعُه الشّريف و طهرَ مرقدُه المُنيف في يومِ الجُمعة و هُو العشرُ الثّاني مِنَ الثُّلثِ الأوّل منَ السّدسِ السّادِس منَ النّصفِ الثّاني منَ العشرِ الأوّل منَ العشرِ الثّالِث منَ العقدِ الرّابِع منَ الألفِ الثّاني منَ الهجْرةِ النَّبويّةِ (1) 2004 عَليهِ و آلِه أفْضلُ الصَّلوةِ و التَّحيَّة للأخِ الأعَزّ الآخوند ميرزا فرج اللَّه سلَّمهُ اللَّهُ تَعالى و السَّلام خَير ختام

مبارك نسخه طرفه مؤلّف براى حاجيان نورى است در كف

به داماد اطاعت همچو حوران بود از موى اسرارش مزلف

اگر از وقت تأليفش بپرسى«فراغم» (2) 2005 گشت تاريخ مؤلّف


1- - مؤلّف در اين عبارات با ظرافت و لطافتى خاصّ، تاريخ تأليف كتاب را به رشته تحرير درآورده است كه همانا سال 1321 هجرى قمرى مى باشد. م.
2- - به حساب ابجد كلمه «فراغم» برابر با 1321 است. م.

ص: 470

از آنجايى كه قادر متعال در كلام مجيد خود فرموده: ى وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ ى (1) 2006، لهذا جناب مستطاب فخر الحاجّ و المعتمرين حاجى خليل آقا دام اقباله، چون متعدّداً به زيارت بيت اللَّه الحرام نايل شده بود، سال هزار و سيصد و بيست و پنج هجرى، به قرار سابق عازم بيت اللَّه الحرام شده بود، در يكى از بلاد، خداوند عالم توفيق را رفيق او نموده، نسخه شريفه مصباح الحرمين را به دست آورده، به حُسن نيّت، همّت عالى خود را مصروف بر اين نموده كه چه بهتر اين نسخه را طبع و نشر نمايم كه عموم مسلمين، از حجّاج و غيره منتفع شوند، خداوند عالم به درجه اى كارها را فراهم آورده و حقير را هم مؤيّد فرمود در اتمامش.

المنّة للَّه كه نمرديم به مقصود رسيديم

و أنا العبد الأثم طاهر بن حاجّ عبدالرّحمن قراجه داغى سنه 1327 (2) 2007


1- - بقره/ 197.
2- - اين عبارات، در صفحه آخر نسخه چاپ سنگى، قبل از شروع زيارتنامه ها نوشته شده است. م.

ص: 471

منابع و مآخذ

منابع ويژه

1- قرآن كريم

2- نهج البلاغه، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام، 23 قبل از هجرت- 40 ق، قم، دارالهجرة، بى تا.

3- الكافى، ثقة الاسلام كلينى،- 329 ق، تهران، دارالكتب الاسلاميّة، 1365 ش.

4- من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، قم، جامعه مدرّسين حوزه علميّه، 1413 ق.

5- التهذيب، شيخ طوسى، محمّد بن حسن، 385- 460 ق، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، 1365 ش.

6- الإستبصار، شيخ طوسى، محمّد بن حسن، 385- 460 ق، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، 1390 ق.

7- وسائل الشيعة، شيخ حرّ عاملى، محمّد بن حسن، 1033- 1104 ق، قم، مؤسسّة آل البيت عليهم السلام، 1409 ق.

8- مستدرك الوسائل، حسين بن محمّدتقى محدّث نورى، 1254- 1320 ق، قم، مؤسسّة آل البيت عليهم السلام، 1408 ق.

9- بحار الانوار، علّامه مجلسى، محمّد باقر بن محمّد تقى، 1037- 1111 ق، بيروت، مؤسّسة الوفاء، 1404 ق.

ص: 472

سايرمنابع

10- آداب سفر (نسخه خطّى) به خطّ محمّد شريف بن نجم الدين.

11- ابهاج الحاج، ناصر زهرانى، معاصر، مكّه مكرّمه، بى نا، 1416 ق.

12- الإحتجاج، ابو منصور احمد بن على طبرسى، قرن 6 ق، مشهد، نشر مرتضى، 1403 ق.

13- أحكام النساء، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

14- احياء علوم الدين (و بذيله كتاب المغنى ...)، ابوحامد محمّد غزالى، 450- 505 ق، بيروت، دار الكتب العلميّة، 1406 ق.

15- احياء علوم الدين (ترجمه)، ابوحامد محمّد غزالى، 450- 505 ق، ترجمه مؤيدالدين محمّد خوارزمى، به كوشش حسين خديو جم، 1306- 1365 ش، بى جا، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1372 ش.

16- اخبار مكّة المشرّفة مجموعه مقالات، ابوالوليد ازرقى ... و ديگران، بى جا، بى تا، بى نا.

17- اخبار مكّة و ما جاء فيها من الآثار، ابوالوليد محمّد بن عبداللَّه ازرقى،- 250؟ ق، تحقيق رشدى الصالح ملحس، مكّه مكرّمه، دار الثقافة، 1385 ق.

18- (ترجمه كتابِ) اخبار مكّه و ما جاء فيها من الآثار، تأليف ابوالوليد محمّد بن عبداللَّه ازرقى،- 250؟ ق، تحقيق رشدى صالح ملحس، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوى دامغانى، تهران، بنياد، 1368 ش.

19- الإختصاص، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

20- ادعيه منتخب از مفاتيح الجنان شيخ عبّاس قمى، زادالمعاد ...، گردآورى سيّد شهاب الدين نجفى مرعشى، 1276- 1369 ش، تهران، كتابفروشى حافظ، بى تا.

ص: 473

21- الإرادة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

22- أربع رسالات فى الغيبة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

23- الإرشاد، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

24- إرشاد القلوب، حسن بن ابى الحسن ديلمى،- 841 ق، بى جا، شريف رضى، 1412 ق.

25- الأشراف، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

26- اعانة الطالبيين، السيد البكرى الدمياطى،؟- 1310 ق، بيروت، دار الفكر، 1418 ق.

27- الإعلام، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

28- أعلام الدين، حسن بن ابى الحسن ديلمى،- 841 ق، قم، مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، 1408 ق.

29- أعلام الورى، امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى، 460- 548 ق، تهران، دارالكتب الاسلاميّة، بى تا.

30- الإفصاح، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

31- إقبال الأعمال، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، 1367 ش.

32- أقسام المولى فى اللسان، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

33- الألفين، علامه حلّى، 648- 726 ق، قم، دارالهجرة، 1409 ق.

ص: 474

34- الألفين، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، بى جا، كتابخانه اسلاميّه، 1362 ق.

35- الأمالى للطوسى، شيخ طوسى، محمّد بن حسن، 385- 460 ق، قم، دارالثقافة، 1414 ق.

36- الأمالى للمفيد، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

37- الامامة و التبصرة من الحيرة، ابن بابويه قمى (والد شيخ صدوق)،؟- 329 ق، تحقيق مدرسة الامام المهدى عليه السلام، قم، مدرسة الامام المهدى عليه السلام، 1404 ق.

38- الأمان، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، قم، مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، 1409 ق.

39- الأنوار فى مولد النّبىّ صلى الله عليه و آله، احمد بن عبداللَّه بكرى، قرن 6 ق، قم، شريف رضى، 1411 ق.

40- أوائل المقالات، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

41- إيمان أبى طالب، سيد فخار بن محمّد موسوى،- 630 ق، قم، سيّد الشهداء عليه السلام، 1410 ق.

42- إيمان أبى طالب، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

43- البداية و النهاية، ابوالفداء اسماعيل بن كثير دمشقى، 700- 774 ق، حقّقه على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق.

44- بشارة المصطفى صلى الله عليه و آله، عماد الدين طبرى،- 553 ق، نجف اشرف، مكتبة الحيدريّة، 1383 ق.

45- بصائر الدرجات، محمّد بن حسن بن فروخ صفّار،- 290 ق، قم، كتابخانه آيةاللَّه مرعشى، 1404 ق.

ص: 475

46- بلاغات النساء، ابن طيغور احمد بن ابى طاهر، 204- 280 ق، قم، شريف رضى، بى تا.

47- البلد الأمين، ابراهيم بن على عامرى كفعمى، 840- 905 ق، بى جا، بى نا، بى تا.

48- بناء المقالة الفاطميّة، احمد بن موسى بن طاوس،- 673 ق، قم، مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، 1411 ق.

49- تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبرى)، محمّد بن جرير طبرى، 224- 310 ق، راجعه و صححه نخبة من العلماء، بيروت، مؤسسة الاعلمى، بى تا.

50- تاريخ اليعقوبى، احمد بن اسحاق،؟- 292؟ ق، قم، مؤسّسه نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام، بى تا.

51- تاريخ مدينة دمشق، تصنيف ابى القاسم على بن حسن شافعى معروف به ابن عساكر، 499- 571 ق، تحقيق على شيرى، بيروت، دار الفكر، 1415 ق.

52- تأويل الآيات الطاهرة، سيّد شرف الدين حسينى استرآبادى،- 940 ق، قم، جامعه مدرّسين حوزه علميّه، 1409 ق.

53- تحريم ذبائح أهل الكتاب، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

54- التحصين لابن طاوس، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، قم، مؤسّسة دارالكتاب، 1413 ق.

55- التحصين لابن فهد، ابن فهد حلّى، 757- 841 ق، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، 1406 ق.

56- تحف العقول، حسن بن شعبه حرانى، قرن 4 ق، قم، جامعه مدرّسين حوزه علميّه، 1404 ق.

57- تذكرة الفقهاء، حسن بن يوسف، علّامه حلى، 648- 726 ق، تحقيق مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، قم، مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، 1414 ق.

ص: 476

58- التذكرة بأصول الفقه، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

59- تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

60- تفسير العيّاشى، محمّد بن مسعود عيّاشى،- 320 ق، تهران، چاپخانه علميّه، 1380 ق.

61- تفسير القرآن العظيم، ابوالفداء اسماعيل بن كثير دمشقى، 700- 774 ق، بيروت، دار المعرفة، 1412 ق.

62- تفسير القمّى، على بن ابراهيم بن هاشم قمّى، قرن 3 ق، قم، مؤسّسه دارالكتاب، 1304.

63- تفسير امام عسكرى عليه السلام، امام حسن بن على عسكرى عليهما السلام، 232- 260 ق، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، 1409 ق.

64- تفسير فرات الكوفى، فرات بن ابراهيم كوفى، قرن 3 ق؟، بى جا، مؤسّسه چاپ و نشر، 1410 ق.

65- تفضيل اميرالمؤمنين عليه السلام، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

66- تقريب المعارف، ابوالصلاح حلبى، 347- 447 ق، قم، جامعه مدرّسين حوزه علميّه، 1404 ق.

67- التمحيص، محمد بن همام اسكافى، 258- 336 ق، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، 1404 ق.

68- تنزيه الانبياء عليهم السلام، سيّد مرتضى (علم الهدى)، 355- 436 ق، قم، شريف رضى، 1250.

69- التوحيد، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، قم، جامعه مدرّسين حوزه علميّه، 1398 ق.

ص: 477

70- توحيد المفضّل، مفضل بن عمر جعفى كوفى، قرن 2 ق، قم، مكتبه الداورى، 1969 م.

71- ثواب الأعمال، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، قم، شريف رضى، 1364 ش.

72- جامع الأخبار، تاج الدين شعيرى، قرن 6 ق، قم، رضى، 1363 ش.

73- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، محمّد بن جرير طبرى، 224- 310 ق، ضبط صدقى جميل عطار، بيروت، دار الفكر، 1415 ق.

74- جامع السعادات، محمّد مهدى نراقى، 1128- 1209 ق، نجف اشرف، مطبعة النعمان، بى تا.

75- الجامع لأحكام القرآن (تفسير قرطبى)، محمّد بن احمد انصارى قرطبى،؟- 671 ق، بيروت، مؤسّسة التاريخ العربى، 1405 ق.

76- الجعفريّات (الأشعثيّات)، محمّد بن محمّد بن اشعث كوفى، قرن 4 ق، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، بى تا.

77- جلاء الاذهان و جلاء الاحزان (تفسيرگازر)، ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى، قرن 8 ق، تهران، دانشگاه تهران، 1337 ش.

78- جمال الأسبوع، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، قم، رضى، بى تا.

79- الجمل، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

80- جنة المأوى، حسين بن محمّدتقى محدّث نورى، محمّد باقر بن محمّد تقى، 1254- 1320 ق، تهران، دارالكتب الإسلاميّة، 1362 ش.

81- جوابات أهل الموصل، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

82- جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام محقّق حلّى، شيخ محمّد حسن نجفى (صاحب جواهر)، 1200- 1266 ق، تحقيق عبّاس قوچانى، بى جا، دار الكتب الاسلاميّة، 1365 ش.

ص: 478

83- جواهر المطالب فى مناقب الامام الجليل على بن ابى طالب عليه السلام، محمّد بن احمد دمشقى باعونى،؟- 871 ق، تحقيق محمّد باقر محمودى، قم، مجمع احياء الثقافة الاسلاميّة، 1415 ق.

84- الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهرة، يوسف بن احمد محقّق بحرانى، 1107- 1186 ق، تحقيق محمّد تقى الايروانى، قم، جماعة المدرّسين، 1409 ق.

85- الحكايات، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

86- حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، ابونعيم احمد بن عبداللَّه الشافعى، 336- 430 ق، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلميّة، 1418 ق.

87- خاتمة مستدرك الوسائل، محدّث نورى، محمّد باقر بن محمّد تقى، 1254- 1320 ق، تحقيق مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، قم، مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، 1415 ق.

88- الخرائج و الجرائح، سعيد بن هبةاللَّه قطب الدين راوندى،؟- 573 ق، تحقيق مؤسّسة الامام المهدى عليه السلام، قم، مؤسّسة الامام المهدى عليه السلام، 1409 ق.

89- خصائص الائمّة عليهم السلام، سيّد رضى، 359- 406 ق، مجمع البحوث آستان قدس، مشهد مقدّس، 1406 ق.

90- الخصال، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، قم، جامعه مدرّسين حوزه علميّه، 1413 ق.

91- خلاصة الإيجاز، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

92- الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، جلال الدين عبدالرحمن السيوطى، 849- 911 ق، بيروت، دارالفكر، بى تا.

93- الدروس الشرعيّة فى فقه الاماميّة، شهيد اوّل محمّد بن مكّى عاملى، 734- 786 ق، تحقيق قسم الفقه فى مجمع البحوث الاسلاميّة، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1417 ق.

ص: 479

94- دعائم الإسلام، نعمان بن محمّد نعيمى مغربى، 259- 363 ق، مصر، دارالمعارف، 1385 ق.

95- الدعوات، سعيد بن هبةاللَّه قطب الدين راوندى،؟- 573 ق، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، 1407 ق.

96- دلائل الإمامة، محمّد بن جرير طبرى، قرن 4 ق، قم، دارالذخائر، بى تا.

97- ديوان الإمام على عليه السلام، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام، 23 قبل از هجرت- 40 ق، قم، پيام اسلام، 1396 ق.

98- ديوان خواجه شمس الدين محمّد حافظ شيرازى، حافظ، شمس الدين محمّد،- 792 ق، تهران، جاويدان، 1368 ش.

99- ديوان عراقى: كليّات ديوان شيخ فخرالدين ابراهيم همدانى متخلص بعراقى، شامل:

قصايد ...، ابراهيم بن بزرگمهر، 610- 688؟ ق، حواشى از م. درويش، تهران، جاويدان، بى تا.

100- ديوان محتشم كاشانى، على بن احمد محتشم،- 996 ق، به تصحيح اكبر بهداروند، تهران، نگاه، 1379.

101- ديوان وفايى شوشترى، به ضميمه سه رساله معرفتى، ملا فتح اللَّه بن حسن وفايى شوشترى، 1208- 1304 ق، به تصحيح محمّد فربودى، قم، صلوات، 1383 ش.

102- ذخيرة المعاد فى شرح الارشاد، محمّد باقر بن محمّد مؤمن محقّق سبزوارى، 1017- 1090 ق، تحقيق مؤسّسة النشر الاسلامى، قم، مؤسّسة النشر الاسلامى، 1416 ق.

103- الذريعة الى تصانيف الشيعة، شيخ آقا بزرگ طهرانى، 1293- 1389 ق، بيروت، دارالاضواء، 1403 ق.

104- رجال ابن داود، ابن داود حلّى، 647-؟ ق، تهران، دانشگاه تهران، 1383 ق.

105- رجال ابن الغضائرى، احمد بن عيسى بن غضائرى،؟- 450 ق، قم، مؤسّسه اسماعيليان، 1364 ش.

ص: 480

106- رجال البرقى، احمد بن محمّد بن خالد برقى،- 274 ق، تهران، دانشگاه تهران، 1383 ق.

107- رجال شيخ طوسى، شيخ طوسى، محمّد بن حسن، 385- 460 ق، نجف اشرف، مطبعة الحيدريّة، 1381 ق.

108- رجال العلامة الحلّى، علامه حلّى، 648- 726 ق، قم، دارالذخائر، 1411 ق.

109- رجال الكشى، محمّد بن عمر كشى، قرن 4 ق، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش.

110- رجال النجاشى، احمد بن على نجاشى، 372- 450 ق، قم، جامعه مدرّسين حوزه علميّه، 1407 ق.

111- رسالة أبى غالب الزرارى، ابو غالب زرارى، 285- 368 ق، قم، دفتر تبليغات، 1411 ق.

112- رسالة حول حديث (نحن معاشر الأنبياء ...)، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

113- رسالة حول خبر مارية، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

114- رسالة فى معنى المولى، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

115- رسالة فى المهر، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

116- روض الجنان و روح الجنان، حسين بن على محمّد الخزاعى،- 552 ق، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1366- 1374 ش.

117- روضة الواعظين، محمّد بن حسن فتاب نيشابورى،- 508 ق، قم، رضى، بى تا.

118- ريحانة الادب، ميرزا محمّد على مدرّس، 1296- 1273 ق، تبريز، چاپخانه شفق، 1333 ش.

ص: 481

119- الزهد، حسين بن سعيد اهوازى، قرن 3 ق؟، بى جا، سيّد ابوالفضل حسينيان، 1402 ق.

120- سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، محمّد بن يوسف صالحى شامى،؟- 943 ق، تحقيق عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميّة، 1414 ق.

121- سعد السعود، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، قم، دار الذخائر، بى تا.

122- شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، جعفر بن حسن محقق حلّى، 602- 676 ق، مع تعليقات سيد صادق الشيرازى، تهران، استقلال، 1415 ق.

123- الشرح الكبير على متن المقنع، عبدالرحمن بن قدّامه، 541- 620 ق، بيروت، دار الكتاب العربى، بى تا.

124- شرح المنام، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

125- شرح شافية ابن الحاجب، رضى الدين محمّد بن حسن استرابادى،؟- 686 ق، مع شرح شواهده لعبدالقادر البغدادى، حقّقهما محمّد نورالحسن المدرّس، بيروت، دار الكتب العلميّة، 1395 ق.

126- شرح نهج البلاغة، عبدالحميد بن ابى الحديد معتزلى، 586- 656 ق، قم، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى، 1404 ق.

127- شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، قاضى تقى الدين محمّد بن احمد بن على فاسى مالكى مكى، 775- 832 ق، حقّقه مصطفى محمّد الذهبى، مكّه، مكتبة و مطبعة النهضة الحديثة، 1999 م.

128- شواهد التنزيل، حاكم حسكانى،- 490 ق، بى جا، مؤسّسه چاپ و نشر، 1411 ق.

129- صحيح البخارى، محمّد بن اسماعيل بخارى، 194- 256 ق، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا.

ص: 482

130- صحيح مسلم (الجامع الصحيح المسمّى صحيح مسلم)، ابى الحسين مسلم بن الحجاج القشيرى، 204- 261 ق، بيروت، دار المعرفة، بى تا.

131- صحيفة الرضا عليه السلام، امام على بن موسى الرضا عليهما السلام، 148- 203 ق، مشهد، كنگره جهانى امام رضا عليه السلام، 1406 ق.

132- صحيفة السجّاديّة، امام سجّاد على بن الحسين عليهما السلام، 38- 94 ق، قم، دفتر نشر الهادى، 1376 ش.

133- الصراط المستقيم، على بن يونس نباطى بياضى، 804- 877 ق، نجف اشرف، مكتبة الحيدريّة، 1384 ق.

134- صفات الشيعة، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، تهران، اعلمى، بى تا.

135- الصوارم المهرقة، قاضى نوراللَّه شوشترى، 956- 1019 ق، تهران، چاپخانه نهضت، 1367 ش.

136- طبّ الأئمّة عليهم السلام، عبداللَّه و حسين ابنا بسطام، قرن 4 ق؟، قم، شريف رضى، 1411 ق.

137- طبّ الرضا عليه السلام، امام على بن موسى الرضا عليهما السلام، 148- 203 ق، قم، خيام، 1402 ق.

138- طبّ النّبىّ صلى الله عليه و آله، ابوالعبّاس مستغفرى، 350- 432 ق، قم، رضى، 1362 ش.

139- الطبقات الكبرى، ابن سعد، 168- 230 ق، بيروت، دار صادر، 1380 ق.

140- الطرائف، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، قم، چاپخانه خيام، 1400 ق.

141- طرائف المقال، سيد على اصغر جابلقى،؟- 1313 ق، تحقيق سيّد مهدى رجائى، قم، كتابخانه آيةاللَّه مرعشى نجفى، 1410 ق.

142- عدة الداعى، ابن فهد حلّى، 757- 841 ق، دارالكتاب الاسلامى، بى جا، 1407 ق.

143- العدد القوية، رضى الدين على بن يوسف حلّى، 635-؟ ق، قم، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى، 1408 ق.

ص: 483

144- عدم سهو النّبىّ صلى الله عليه و آله، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

145- علل الشرائع، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، قم، مكتبة الداورى، بى تا.

146- العمدة، ابن بطريق، يحيى بن حسن حلّى، 533- 600 ق، قم، جامعه مدرّسين حوزه علميّه، 1407 ق.

147- عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، جمال الدين احمد بن على حسينى معروف به ابن عنبه،؟- 828 ق، عنى بتصحيحه محمّد حسن آل طالقانى، نجف اشرف، مطبعة الحيدرية، 1380 ق.

148- عوالى اللآلى، ابن ابى جمهور احسائى، 840-؟ ق، قم، سيّد الشهداء عليه السلام، 1405 ق.

149- العويص، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

150- عين العبره، احمد بن موسى بن طاوس،- 673 ق، قم، دارالشهاب، بى تا.

151- عيون أخبار الرضا عليه السلام، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، تهران، جهان، 1378 ش.

152- الغارات، ابراهيم بن محمّد ثقفى،- 283 ق، قم، مؤسّسه دارالكتاب، 1410 ق.

153- غرر الحكم و درر الكلم، عبدالواحد بن محمّد تميمى آمدى، 510- 550 ق، قم، دفتر تبليغات، 1366 ش.

154- الغيبة، شيخ طوسى، 385- 460 ق، قم، مؤسّسه معارف اسلامى، 1411 ق.

155- الغيبة، محمّد بن ابراهيم نعمانى، قرن 4 ق، تهران، مكتبة الصدوق، 1397 ق.

156- فتح الأبواب، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، قم، مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، 1409 ق.

157- فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، احمد بن على، ابن حجر عسقلانى، 733- 852 ق، بيروت، دار المعرفة، 1379 ق.

ص: 484

158- فتح العزيز فى شرح الوجيز، عبدالكريم بن محمّد رافعى،؟- 623 ق، بى جا، دار الفكر، بى تا.

159- فتح المبين بشرح قرة العين، زين الدين بن عبدالعزيز المليبارى،- 987 ق، بيروت، دارالفكر، 1418 ق.

160- فرج المهموم، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، قم، رضى، بى تا.

161- فرحة الغرى، سيّد عبدالكريم بن طاوس، 648- 693 ق، قم، رضى، بى تا.

162- الفصول العشرة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

163- الفصول المختارة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

164- الفضائل، شاذان بن جبرئيل قمى،- 600 ق؟، قم، رضى، 1363 ش.

165- فضائل الأشهر الثلاثة، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، قم، مكتبة الداورى، بى تا.

166- فضائل شهر رجب، حاكم حسكانى،- 490 ق، بى جا، مؤسّسه چاپ و نشر، 1411 ق.

167- فضائل الشيعة، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، تهران، اعلمى، بى تا.

168- فقه الامام جعفر الصادق عليه السلام، عرض و استدلال، محمّد جواد مغنيّة، 1904- 1979 م، قم، مؤسّسه انصاريان، 1420 ق.

169- فقه الرضا عليه السلام، امام على بن موسى الرضا عليهما السلام، 148- 203 ق، مشهد، كنگره جهانى امام رضا عليه السلام، 1406 ق.

170- فقه القرآن، قطب الدين راوندى،- 537 ق، قم، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى، 1405 ق.

171- فلاح السائل، سيعد بن طاوس، 589- 664 ق، قم، دفتر تبليغات، بى تا.

ص: 485

172- الفهرست للرازى، شيخ منتجب الدين، 504- 600 ق، قم، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى، 1366 ش.

173- الفهرست للطوسى، شيخ طوسى، محمّد بن حسن، 385- 460 ق، نجف اشرف، مكتبة الرضوية، بى تا.

174- فهرست كتابهاى چاپى فارسى، خانبابا مشار، 1279- 1359 ش، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1339 ش.

175- فهرست مستند اسامى مشاهير و مؤلّفان، سازمان اسناد و كتابخانه ملّى ايران، ويراست سوّم، تهران، سازمان اسناد و كتابخانه ملّى ايران، 1382 ش.

176- الفيض القدسى، ميرزا حسين نورى،- 1320 ق، تهران، دارالكتب الاسلاميّة، 1362 ش.

177- قرب الإسناد، عبداللَّه بن جعفر حميرى قمى، قرن 3 ق؟، تهران، كتابخانه نينوى، بى تا.

178- قصص الانبياء، سيّد نعمت اللَّه جزائرى، 1050- 1112 ق، قم، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى، 1404 ق.

179- قصص الانبياء، قطب الدين راوندى،- 573 ق، مشهد مقدّس، بنياد پژوهشهاى آستان قدس، 1409 ق.

180- الكافئة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

181- كامل الزيارات، ابن قولويه قمى،- 367 ق، نجف اشرف، مطبعة المرتضويّة، 1356 ق.

182- كتاب المزار، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

183- كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس هلالى كوفى، 3 قبل از هجرت- 80 ق، قم، الهدى، 1415 ق.

ص: 486

184- كتابنامه حجّ، محمّد حسن بكائى، معاصر، تهران، نشر مشعر، 1374 ش.

185- كشف الريبة، شهيدثانى، 911- 966 ق، بى جا، مرتضوى، 1390 ق.

186- كشف الغمّة، على بن عيسى أربلى،- 693 ق، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ق.

187- كشف اللثام، محمّد بن حسن فاضل هندى، 1062- 1137 ق، تحقيق مؤسّسة النشر الاسلامى، قم، مؤسّسة النشر الاسلامى، 1416 ق.

188- كشف اليقين، علامه حلّى، 648- 726 ق، بى جا، مؤسّسه چاپ و انتشارات، 1411 ق.

189- كفاية الأثر، على بن محمّد خزاز قمى، قرن 4 ق؟، قم، بيدار، 1401 ق.

190- كليّات سعدى، سعدى، مصلح بن عبداللَّه،- 691 ق، به اهتمام محمّد على فروغى، تهران، اميركبير، 1315.

191- كمال الدين، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، قم، دارالكتب الاسلاميّة، 1395 ق.

192- كنز العمّال فى سنن الاقوال و الافعال، على بن حسام الدين هندى، 888- 975 ق، ضبطه بكرى حيانى- صفوة السقا، بيروت، مؤسّسة الرسالة، 1409 ق.

193- كنز الفؤاد، ابوالفتح كراجكى،- 449 ق، قم، دارالذخائر، 1410 ق.

194- اللمعة الدمشقية، شهيد اوّل، محمّد بن مكّى عاملى، 734- 786 ق، با تصحيح و تعليقات سيّد محمّد كلانتر، تهران، المعارف الاسلاميّة، بى تا.

195- اللهوف، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، تهران، جهان، 1348 ش.

196- مأة منقبة، ابن شاذان قمى، قرن 4 ق؟، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، 1407 ق.

197- مجمع البيان فى تفسير القرآن، امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى، 468- 548 ق، تحقيق لجنة من العلماء المحقّقين، بيروت، مؤسّسة الاعلمى، 1415 ق.

198- مدارك الاحكام فى شرح شرايع الاسلام محقّق حلّى، سيّد محمّد موسوى عاملى، 946- 1009 ق، تحقيق مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، مشهد، مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، 1410 ق.

ص: 487

199- مسالك الافهام، زين الدين بن على شهيد ثانى، 911- 966 ق، تحقيق مؤسّسة المعارف الاسلاميّة، قم، مؤسّسة المعارف الاسلاميّة، 1413 ق.

200- مصنّف ابن ابى شيبة فى الاحاديث و الآثار، ابن ابى شيبة الكوفى،؟- 235 ق، تحقيق سعيد محمّد اللحام، بى جا، دارالفكر، 1409 ق.

201- المنتخب فى جمع المراثى و الخطب، فخرالدين بن محمّد طريحى نجفى،- 1085 ق،

202- متشابه القرآن، ابن شهر آشوب مازندرانى، 489- 588 ق، قم، بيدار، 1328 ش.

203- المتعة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

204- مثير الأحزان، ابن نما حلّى، 567- 645 ق، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، 1406 ق.

205- المجتنى، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، قم، دارالذخائر، 1411 ق.

206- مجمع البيان فى تفسير القرآن، امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى،؟- 560 ق، تحقيق لجنة من العلماء، بيروت، مؤسّسة الاعلمى، 1415 ق.

207- مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نورالدين على بن ابى بكر هيثمى، 735- 807 ق، بيروت، دار الكتب العلميّة، 1408 ق.

208- مجموعة ورّام، ورّام بن ابى فراس،- 605 ق، قم، مكتبة الفقيه، بى تا.

209- المجموع فى شرح المهذّب، محى الدين يحيى بن شرف نووى شافعى، 631- 676 ق، بيروت، دارالفكر، 1421.

210- محاسبة النفس، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، بى جا، مرتضوى، بى تا.

211- المحاسن، احمد بن محمّد بن خالد برقى،- 274 ق، قم، دارالكتب الاسلاميّة، 1371 ش.

212- مدارك الاحكام، سيّد محمّد عاملى،؟- 1009 ق، تحقيق مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، قم،

ص: 488

مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، 1410 ق.

213- مسألة أخرى فى النصّ على عليّ عليه السلام، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413 ق.

214- مسألة فى النصّ على عليّ عليه السلام، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

215- مسالك الافهام، شهيد ثانى،- 966 ق، تحقيق مؤسّسة المعارف الاسلاميّة، قم، مؤسّسة المعارف الاسلاميّة، 1413 ق.

216- المسائل الجاروديّة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

217- المسائل السروية، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

218- المسائل الصاغانية، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

219- المسائل الطوسيّة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

220- المسائل العكبريّة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

221- مسائل على بن جعفر عليه السلام، على بن جعفر عليه السلام، قرن 3 ق.، قم، مؤسّسة آل البيت عليهم السلام، 1409 ق.

222- مسار الشيعة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

223- مستطرفات السرائر، محمّد بن ادريس حلّى، 543- 598 ق، قم، جامعه مدرّسين حوزه علميّه، 1411 ق.

224- المسح على الرجلين، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ

ص: 489

مفيد، 1413 ق.

225- مسكن الفؤاد، شهيد ثانى، 911- 966 ق، قم، كتابخانه بصيرتى، بى تا.

226- مشكاة الأنوار، ابوالفضل على بن حسن طبرسى،- 600 ق؟، نجف اشرف، مكتبة الحيدرية، 1385 ق.

227- مصادفة الاخوان، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، قم، ليتوگرافى كرمانى، 1402 ق.

228- مصباح الشريعة، امام جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام، 83- 148 ق، بى جا، مؤسّسة الاعلمى، 1400 ق.

229- المصباح للكفعمى، ابراهيم بن على عاملى كفعمى، 840- 905 ق، قم، رضى، 1405 ق.

230- مصباح المتهجّد، شيخ طوسى، محمّد بن حسن، 385- 460 ق، بيروت، مؤسّسة فقه الشيعة، 1411 ق.

231- مصنف ابن ابى شيبة فى الاحاديث و الآثار، عبداللَّه بن محمّد ابن ابى شيبه كوفى، 159- 235 ق، تحقيق سعيد محمّد اللحام، بى جا، دارالفكر، 1409 ق.

232- مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول، كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى، 582- 652 ق، بيروت، مؤسّسةالبلاغ، 1419 ق.

233- معانى الأخبار، شيخ صدوق، محمّد بن على (ابن بابويه)، 311- 381 ق، قم، جامعه مدرّسين حوزه علميّه، 1361 ش.

234- المعتبر فى شرح المختصر، جعفر بن حسن محقّق حلى، 602- 676 ق، تحقيق لجنة التحقيق، بى جا، مؤسّسة سيّد الشهداء عليه السلام، 1364 ش.

235- معجم البلدان، ياقوت بن عبداللَّه حموى، 574- 626 ق، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1399 ق.

236- معجم ألفاظ الفقه الجعفرى عليه السلام، دكتر احمد فتح اللَّه، معاصر، بى جا، بى نا، 1415 ق.

ص: 490

237- معجم لغة الفقهاء عربى- انكليزى، محمّد رواس قلعه جى، حامد صادق قنيبى، (معاصر)، بيروت دارالنفائس، 1408 ق.

238- معدن الجواهر، ابوالفتح كراجكى،- 449 ق، تهران، كتابخانه مرتضويّه، 1394 ق.

239- مغنى المحتاج الى معرفة الفاظ المنهاج، محمّد الشربينى الخطيب،- 977 ق، مصر، مكتبة مصطفى البابى، 1377 ق.

240- مفتاح الفلاح، شيخ بهائى، 953- 1030 ق، بيروت، دار الأضواء، 1405 ق.

241- مقاتل الطالبين، على بن حسين ابوالفرج اصفهانى، 284- 356 ق، قدّم له كاظم المظفّر، قم، الرضى زاهدى، 1405 ق.

242- المقام الأسنى، ابراهيم بن على عاملى كفعمى، 840- 905 ق، قم، مؤسّسه قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله، 1412 ق.

243- المقنع، شيخ صدوق محمّد بن على بن حسين بن بابويه قمى، 311- 381 ق، تحقيق لجنة التحقيق، قم، مؤسّسة الامام الهادى عليه السلام، 1415 ق.

244- المقنعة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

245- مكارم الاخلاق، رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، قرن 6 ق، قم، شريف رضى، 1412 ق.

246- المناقب، موفق بن احمد ملكى معروف به اخطب خوارزم، 484؟- 568؟ ق، قدم له محمّد رضا الموسوى الخرسان، نجف اشرف، مطبعة الحيدرية، 1385 ق.

247- مناقب آل ابى طالب، محمّد بن شهرآشوب مازندرانى، 489- 588 ق، قم، مؤسّسه انتشارات علامه، 1379 ش.

248- منتخب الأنوار المضيئة، على بن عبدالكريم نيلى نجفى، قرن 8 ق؟، قم، چاپخانه خيام، 1401 ق.

249- منهاج الكرامة فى معرفة الامامة، علامه حلّى، 648- 726 ق، مشهد، مؤسّسه عاشورا، 1379 ش.

250- (تفسير كبير) منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ملّا فتح اللَّه كاشانى،؟- 988 ق، با

ص: 491

مقدّمه ميرزا ابوالحسن شعرانى، به تصحيح على اكبر غفّارى، تهران، كتابفروشى اسلاميّه، 1344 ش.

251- منية المريد، شهيد ثانى، 911- 966 ق، قم، دفتر تبليغات، 1409 ق.

252- مواهب الجليل لشرح مختصر خليل، محمّد بن محمّد مغربى معروف به حطاب الرعينى، 902- 954 ق، ضبطه زكريا عميرات، بيروت، دارالكتب العلميّة، 1416 ق.

253- مؤلّفين كتب چاپى فارسى و عربى، خانبابا مشار، 1279- 1359 ش، بى جا، خانبابا مشار، 1341 ش.

254- المؤمن، حسين بن سعيد اهوازى، قرن 3 ق؟، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، 1404 ق.

255- مهج الدعوات، سيّد بن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، قم، دارالذخائر، 1411 ق.

256- نزهة الجليس و منية الاديب الانيس، سيد عباس موسوى مكى، قرن 12 ق، با مقدّمه محمّد مهدى خرسان، نجف اشرف، مطبعة الحيدرية، 1387 ق.

257- نزهة الناظر، يحيى بن سعيد حلّى، 601- 690 ق، قم، رضى، 1394 ق.

258- النكت الاعتقاديّة، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

259- النكت فى مقدّمات الأصول، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد، 336- 413 ق، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

260- نهج الحقّ و كشف الصدق، علامه حلّى، 648- 726 ق، قم، دارالهجرة، بى تا.

261- النوادر، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى، قرن 3 ق؟، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، 1408 ق.

262- النوادر، سيّد فضل اللَّه راوندى كاشانى،- 570 ق، قم، مؤسّسه دارالكتاب، بى تا.

263- الوسيلة، ابن حمزه طوسى، قرن 6 ق؟، قم، كتابخانه آيت اللَّه مرعشى، 1408 ق.

264- وقعة صفّين، حضر بن مزاحم بن سيار منقرى، 120؟- 212 ق، قم، كتابخانه

ص: 492

آيت اللَّه مرعشى، 1403 ق.

265- اليقين، سيّدبن طاوس، على بن موسى، 589- 664 ق، قم، مؤسّسةدارالكتاب، 1413 ق.

واژه نامه ها

266- مجمع البحرين، شيخ فخرالدين طريحى، 979- 1085 ق، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1365 ش.

267- لسان العرب، محمّد بن مكرم (ابن منظور)، 630- 717 ق، بيروت، دارصادر، 1414 ق.

268- كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدى، 100- 175 ق، قم، دارالهجرة، 1410 ق.

269- لغتنامه دهخدا، دهخدا، على اكبر، 1258- 1334 ش، تهران، دانشگاه تهران، 1337 ش.

270- فرهنگ نوين عربى فارسى، ترجمه القاموس العصرى، الياس انطون الياس، 1877- 1952 م، به اهتمام سيّد مصطفى طباطبائى، تهران، كتابفروشى اسلاميّه، 1361 ش.

271- فرهنگ عميد، حسن عميد، بى جا، سازمان انتشارات جاويدان، 1350 ش. (1) 2008


1- مولى عبدالجبار شكوئى - سيدجواد طباطبايى، مصباح الحرمين، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109